غرب شرقی

مقدمه

حتی برای ما که شرقی هستیم نیز تا حدود زیادی جا افتاده است که غربی‌ها همواره در مسیر پیشرفت و توسعه بوده‌اند و برتری آنها در جهان در حال حاضر، حاصل نبوغ و استعدادهای آنها بوده است. در واقع تبیین‌های رایج از پیدایش و صعود تمدن غرب، همگی جهت‌گیری‌های قوم‌مدارانه دارند و در همه‌ی آنها این گونه تصویر شده است که از دوره‌ی یونان قدیم تا به حال اروپاییان همواره در مسیر توسعه و پیشرفت خود، پیشگام بوده‌اند و شرق در داستان تاریخ توسعه‌ی جهان، گوشه‌نشین و منفعل بوده است. اما در حقیقت نمی‌توان سیر پیشرفت غرب را دنبال کرد بدون آنکه به نقش شرق در این پیشرفت اشاره کنیم. بسیاری از ایده‌ها و فناوری‌های شرقی به نقاط مختلف غرب اشاعه پیدا کرد و از سوی دیگر امپریالیسم اروپایی بسیاری از منابع شرقی مانند زمین، نیروی کار و بازارها را به نفع اروپاییان برداشت کرد.
درک این مطلب که غرب در پیشرفت خود بسیار به شرق مدیون است، در روندی که کشورهای شرقی برای پیشرفت خود در پیش می‌گیرند می‌تواند بسیار مهم باشد. چرا که همانطور که غربی‌ها از شرقی‌ها برای پیشرفت خود کمک گرفتند، شرقی‌ها هم از غربی‌ها باید در این مسیر استفاده کنند. همچنین این مطلب به جای آنکه جدایی ذاتی و مصنوعی بین شرق و غرب را ایجاد کند، به همکاری کشورهای شرقی و غربی و آشتی بین فرهنگ‌ها و تمدن‌ها منجر می‌شود.

روش
روش نگارش این مقاله، روش کتابخانه‌ای با استفاده از کتاب «ریشه‌های شرقی تمدن غربی»، نوشته‌ی جان هابسون است. روش تجزیه و تحلیل کتاب به این صورت بود که کتاب مطالعه و فیش‌برداری شد و سپس فیش‌های بر اساس موضوع فرعی که همانند و نزدیک به هم است طبقه‌بندی و دسته‌بندی شد و از خلال آنها مفاهیم کلی استخراج شد. اعداد داخل پرانتز در متن، شماره صفحات همین کتاب است.
نویسنده‌ی این کتاب جان م. هابسون، پژوهشگر علوم سیاسی و روابط بین‌الملل در دانشگاه شفیلد انگلستان است. از جمله آثار او عبارتند از: دولت و روابط بین‌الملل (2000)، ثروت دولت‌ها: جامعه‌شناسی تطبیقی تغییرات سیاسی و اقتصادی بین‌المللی (1997)، دولت‌ها و توسعه اقتصادی: تحلیل تطبیقی تاریخی (1995).

افسانه‌ی غرب خالص
در بیشتر نوشته‌های اروپاییان، غرب و شرق معمولا به صورت دو کلیت جدا و متفاوت از هم تصور می‌شوند و پیشرفت غرب خالص و خودمختار تصور می‌شود. ادعای اصلی این نوشته، غلط بودن این برداشت اروپامحوری و جانشین کردن مفهوم غرب شرقی به جای غرب خالص است. شرق به دو صورت اشاعه یا بهره‌برداری در پیدایش غرب نقش داشته است (2-6).
واژه‌ی شرق‌شناسی توسط ادوارد سعید در 1978 ابداع می‌شود. شرق‌شناسی بیانگر برتری ذاتی غرب (خود) بر شرق (دیگری) است. شرق‌شناسی برساخته‌ی دوقطبی و ذات‌گرایانه است. در این تصویر، غرب، پویا و عقلانی و خلاق و شرق، راکد و غیرعقلانی و نادان نشان داده می‌شود. نتیجه‌ی این دو قطبی‌سازی، یکی مشروع‌سازی امپریالیسم است و دیگر اینکه فقط غرب می‌تواند مستقل پیشرفت کند. علوم اجتماعی هم در همین زمینه رشد کرد. درون نظریات رایج علوم اجتماعی یک غایت‌انگاری پنهان وجود دارد و نقطه پایانی تاریخ بشر را مدرنیته می‌داند (10-13).
مثلا در مورد مارکسیسم، بنیادهای شرق‌شناسانه‌ی آن قابل شناسایی است. مارکس فرض می‌گیرد که تاریخ تکوینی غرب منحصر به فرد بوده و شرق از آن محروم مانده است. در روش تولید آسیایی، مالکیت خصوصی و کشمکش طبقاتی به عنوان موتور توسعه وجود نداشتند. در کتاب نئومارکسیستی ویتفوگل آمده است که در اروپا دولت مازاد سرمایه را از مردم نمی‌گرفت و این مازاد دوباره سرمایه‌گذاری می‌شد. در شرق، ترکیب دولت مستبد و نقش ضعیف تولید جمعی روستایی موجب عدم توسعه‌ی درون‌زا شد. مارکس در ایدئولوژی آلمانی، ریشه‌های مدرنیته سرمایه‌داری را در یونان باستان می‌داند. ما در اینجا رویکرد مارکس را شرق‌شناسی به رنگ سرخ می‌نامیم (15-17).
در مورد وبرینیسم هم می‌توان به بنیادهای شرق‌شناسانه اشاره کرد. این یک پرسش شرق‌شناسانه است که چرا غرب به سرمایه‌داری مدرن رسید؟ در نظر وبر جوهر سرمایه‌داری مدرن، عقلانیت و پیش‌بینی‌پذیری است. غرب نماد مدرنیته و شرق نماد سنت گرفته می‌شود. غرب در برابر شرق عبارت است از حقوق عمومی در مقابل حقوق موردی، حسابرسی در مقابل عدم حسابرسی، شهرهای آزاد و مستقل در مقابل جناح‌های سیاسی، بورژوازی شهری مستقل در مقابل بازرگانان تحت کنترل دولت، دولت قانونی-عقلانی در مقابل دولت پاتریمونیال، علم عقلانی در مقابل صوفی‌گری، اخلاق پروتستانی و فرد عقلانی در مقابل ادیان سرکوبگر و غلبه‌ی زندگی جمعی، و تمدن با بخش‌بندی مجزا در مقابل تمدن یکپارچه (18-19).
وبر تفاوت اصلی شرق و غرب را در دو ویژگی می‌داند:
1- جدایی بنیادین حوزه‌ی عمومی و خصوصی؛ عقلانیت رسمی تنها در چنین بستری رشد می‌کند.
2- توازن اجتماعی قدرت در غرب؛ در شرق نظام تک دولتی در غالب امپراطوری‌ها سعی بر توسعه‌ی جامعه نمی‌کرد.
این دیدگاه وبر بسیار گسترش پیدا کرد. سوال واحد همه به این صورت در آمد که چرا غرب به سرمایه‌داری مدرن رسید و شرق در فقر ماند؟ نسبت دادن مقولات علت و معلولی ذاتی به غرب و شرق غلط است. نسبت دادن قانون آهنین و همیشگی عدم تکامل به شرق غلط است. غرب هرگز آنگونه خلاق و در حال پیشرفت نبوده است (20-22).
اما بر خلاف این دیدگاه‌های شرق‌شناسانه، واقعیت این است که بسیاری از ایده‌ها و فناوری‌ها ریشه در شرق داشته‌اند. یکی از راه‌های پیدایش غرب، عاملیت غرب در بهره‌برداری از منابع شرق بود. البته ما از آن طرف با حذف مفهوم عاملیت اروپا، خود را در معرض خطرهای متعدد قرار می‌دهیم، خطر اول آنکه ممکن است دستاوردهای اروپا را کاملا خارق‌العاده و معجزه‌آسا نشان دهیم. دوم آنکه در دام غرب‌شناسی گرفتار آییم و تنها شرق را واجد برتری و مزیت بدانیم. سوم آنکه با نفی عاملیت اروپا، ما خود را در معرض خطر گرفتاری در دام ساختارگرایی کارکردگرایی قرار می‌دهیم که در آن مفهوم عاملیت انسانی نفی شده است. در این کتاب عاملیت در مفهوم هویت جای می‌یابد. به این معنی که تفکر یا تصور ما درباره خود و سرزمین‌مان در جهان تا حد زیادی شیوه‌ی عمل ما را در جهان شکل می‌دهد. البته علاوه بر هویت، نقش عوامل مادی هم در نظر گرفته می‌شود (25-28).

پیشتازی شرق در توسعه
تصویر استاندارد اروپامداری از جهان قبل از 1500م شامل دو بعد اصلی است، اول سنت راکد و دوم، چند تمدن منطقه‌ای مجزا و مستبد. نویسندگان اروپایی، پرتغال و اسپانیا و هلند و بریتانیا را به عنوان قدرت‌های بعد از 1000 م نشان دادند. اما جهانی‌شدن از قرن 6 شروع شد نه از 1500م. دلایلی که اروپامداری ذکر می‌کند از این قرار است: 1- تمدن‌های بزرگ از هم جدا بودند. 2- تجارت جهانی برای حکمرانان مستبد هزینه‌ی سیاسی ایجاد می‌کرده است. 3- پیش از 1500م نهادهای سرمایه‌داری وجود نداشتند. 4- تجارت جهانی فقط شامل کالاهای تجملاتی بوده است. 5- جریان گردش مالی کند بوده است. 6- پویش‌های جهانی ضعیف بوده و اثر سازمان‌دهندگی نداشته است (34-36).
حقیقت این است که بین سال‌های 1200 تا 1800 شرق برتر از غرب بوده است. حدود 1870م، درآمد غرب با درآمد شرق برابر می‌شود. در 1850 قدرت تولید غرب بر شرق پیشی می‌گیرد. بر خلاف ادعای متداول اروپامداری، استانداردهای مربوط به زندگی در دوران عثمانی و مقدار واقعی دستمزدها در هیچ موردی کمتر از اروپاییان نبود (80).

پیشتازی مسلمانان
یکی از مهمترین جنبه‌های اسلام، گرایش بسیار آن به تجارت و فعالیت عقلانی سرمایه‌ای بود (41). مسلمانان عرب خاورمیانه با تکیه بر دستاوردهای پیشین ایرانیان عصر سامانی پیشرفت کردند (43). این نوع تصویر از شبکه‌ی قوی تجارت شهری اسلامی با بینش سنتی اروپامدار در مورد اسلام که آن را بیابان‌هایی با سکونت و قبایل در گوشه و کنار آن تصور می‌کند در تضاد است. قلمرو خلافت عباسیان نخستین منطقه‌ای بود که به رشد اقتصادی سرانه (انگیزه اقتصادی سرمایه‌داری مدرن) رسید (47).
جهانی‌شدن شرقی با پیدایش امپراطوری مغول در قرن سیزدهم رشد قابل توجهی یافت. این امپراطوری به گسترش و اشاعه ایده‌ها و فناوری برتر شرقی به سایر نقاط جهان منجر شد (49). دیدگاه‌های اروپامدار مغول‌ها و تاتارها را بسیار ویرانگر و دشمن فعالیت اقتصادی و عقلانی و پیشرو می‌دیدند (50). با حمله تیمور و ویرانگری طاعون، سلطه‌ی مغولان پایان یافت. اما این مسئله به معنای زوال اقتصاد جهانی به رهبری شرق نبود. بر عکس بازرگانی به طور روزافزون مسیرهای خود را در آسیای میانه و جنوب آسیا بازیافت (51).
قدرت پهنانگر خاورمیانه اسلامی در سال‌های متمادی استمرار داشته است. راه میانه، از ساحل مدیترانه از ساحل مدیترانه، یعنی سرزمین‌های سوریه و فلسطین آغاز می‌شد و پس از گذر از بیابانی کوچک و جلگه بین‌النهرین به بغداد می‌رسید و از آنجا به دو قسمت یکی راه آبی و دیگر راه خاکی تقسیم می‌شد. راه خاکی از ایران به نواحی آسیای میانه و سپس به سوی جنوب شرق به مناطق شمالی هند و یا به سمرقند می‌رفت و از میان بیابان به چین منتهی می‌شد. راه آبی از رود دجله با گذر از بغداد و بصره به خلیج‌فارس می‌رفت و از آنجا به قلمرو پادشاهی تجاری عمان، بندر سیراف و هرمز می‌رسید. این راه دوم بود که بعد از قرن ششم میلادی، اهمیت بسیاری یافت. اهمیت این راه میانه آن بود که رابطه‌ی تجاری پرمنفعتی برای دو طرف، یعنی برای پادشاهان صلیبی و بازرگانان مسلمان که کالاها را از دورتری نقاط شرقی می‌آوردند ممکن ساخته بود (51).
اروپا از سال 1291 تا 1517 به هژمونی تجاری مصر وابسته بوده است. بعد از سقوط بغداد، قاهره مرکز جهان اسلام و مرکز ثقل تجارت جهانی شد. ونیز و جنوا پیشگامان تجارت جهانی نبودند، حلقه‌های ارتباطی آن بودند. حتی بعد از 1517م همچنان استیلای تجاری مسلمین به اروپا ادامه داشت. قدرت اقتصادی پهنانگر مسلمین از مصر به امپراطوری عثمانی منتقل شد. همچنین در 1100م تیغه‌ی پیش‌برنده قدرت متمرکز جهانی به چین منتقل شد و تا قرن نوزدهم در همان جا ادامه یافت (52).

پیشتازی چین
چین یکی از پیشگامان توسعه‌ی جهان بوده است. ابرمرد صنعتی چین در قرن یازدهم (سلسله سونگ) بوده است نه بریتانیا. در چین در سال‌های بین 800 تا 1100، آهن و فولاد تولید می‌شد و این اتفاق تنها هفت قرن بعد در اروپا افتاد. اندیشمندان اروپامداری اغلب دستاورد یاد شده را مربوط به سلاح و هنرهای تزیینی فقط می‌دانند (56). جایگزینی زغال‌سنگ به جای زغال چوب در قرن یازدهم توسط چینی‌ها صورت گرفت (59). انقلاب‌های حمل و نقل و انرژی، نظام مالیات، کاغذ، چاپ و پیدایش اقتصاد بازرگانی و مالیات مبتنی بر پول نقد ابتدا در چین انجام شد (60).
دو استدلال در تبصره چینی نگاه اروپامداری است که آن را بی‌اهمیت جلوه می‌دهد. اول اینکه دوران سونگ، زود به پایان رسید. دوم اینکه فرمان 1434 در چین مبتنی بر منع تجارت خارجی، به این دلیل بود که چین در آستانه ورشکستگی قرار داشت. این به اصطلاح عقب‌نشینی چین دو ادعا را مطرح می‌سازد. اول اینکه باعث خلاء قدرت در شرق شد که بعد از 1500 توسط اروپایی‌ها پر شد. دوم اینکه بعد از 1500، چین ارتباط خود را با تجارت جهانی از دست داد و اقتصاد آن ناتوان شد (67).
با اینکه یکی از افسانه‌های اروپامداری مربوط به عقب‌گرد چین است، اما به سه دلیل عمده موضوع ممنوعیت تجارت خارجی در چین یک افسانه و اشتباه است: نخست، نظام خراج‌گزاری تا حدود زیادی شکل دیگری از آموخته‌ها و تجارب بوده است. دوم آنکه، بسیاری از بازرگانان بخش خصوصی چین با دور زدن ممنوعیت قانونی تجارت خارجی، همچنان از راه‌‌های مختلف به تجارت خود ادامه می‌دادند. سوم آنکه، کل تجارت خصوص ممنوع نشده بود. بیشتر نقره جهان نیز به داخل چین کشیده می‌شد. اقتصاد چین آنقدر قوی بود که سرمایه‌های مازاد تجاری هنگفتی را نیز تولید می‌کرد (69-71).
تاریخ اروپامدار می‌گوید منع رسمی تجارت خارجی، پیامد حتمی افول اقتصاد چین بوده است. چینی‌ها به علت آموزه‌های کنفوسیوسی علاقه‌ای به امپریالیستی شدن نداشتند. چین از 1100 تا 1840، قدرت اقتصادی ژرفانگری بیشتر از همه کشورهای دیگر داشته است. چین بعد از 1434م، از اقتصاد جهانی کنار نکشید و اقتصادش به رکود و وقفه دچار نشد (75).

پیشتازی هندوستان
اروپامداری، هند را نمونه‌ی رایج استبداد شرقی معرفی می‌کند. در اینجا به هشت نکته در پاسخ به گزاره‌های اروپامداری می‌پردازیم (84-87).
1- نادرستی این فرض که دولت مغول کلیه فعالیت‌های سرمایه‌داری در هند را نابود کرد.
2- اروپامداری در تمرکز قدرت دولت مغول اغراق می‌کند.
3- نهادهای مالی در هند به خوبی رشد کرده بودند.
4- اگر دولت، دولتی مستبد بوده پس چگونه بسیاری از بازرگانان ثروت زیاد جمع‌آوری کرده بودند؟
5- اگر دولت مغول بسیار مداخله‌گر بود، پس چرا تعرفه‌های تجارت خارجی و نقل و انتقال کالا در داخل کشور بسیار کم بوده است؟
6- اروپامداری، تجارت هند را کم اهمیت نشان می‌دهد.
7- بازارهای بسیاری در اندونزی تا هرمز و عدن گسترش یافته بود.
8- هند از قدرت تولیدی ژرفانگر برخوردار بود.

پیشتازی ژاپن
ژاپن از سال 1868 به بعد به سرعت مراحل مهمی از صنعتی شدن را طی کرد. اما از 1603 تا 1868 هم ژاپن اقتصاد پویایی دارد. اصلاحات دوران میجی، پایان فرآیند شکل‌گیری یک دولت عقلانی بود که در دروان توکوگاوا بود. صنعتی شدن ژاپن تا اندازه‌ی زیادی نتیجه‌ی خواست ژاپنی‌ها برای مقابله با سلطه‌ی چینی‌ها بود نه خواست بازرگانان غربی منطقه (92-98).

ریشه‌های شرقی توسعه غرب

ریشه‌های شرقی فئودالیسم اروپایی
پیش از 1500 موج گسترده‌ای از جریانات جهانی‌شدن پدیدار شد که به موجب آن منابع گوناگون و پیشرفته شرقی به اروپا اشاعه یافت و نظام فئودالیته در اروپا را امکان‌پذیر ساخت (103). در اینجا اول راجع به این صحبت می‌شود که اشاعه فناوری‌ها و ایده‌های پیشرفت شرق به غرب، به انقلاب کشاورزی اروپا در قرون وسطی دامن زد. مهمترین این ابداعات خیش سنگین بود. همچنین نعل از سوریه، یراق از چین وارد اروپا شد. آسیاب بادی و آبی هم ابتدا در شرق اختراع شده بودند (105-106) رکاب اسب اول بار در هند ساخته شد. ایرانی‌ها و بیزانسی‌ها برای اولین بار استفاده از نیروی سواره نظام آموزش دیده را آغاز کردند. بسیاری از سلاح‌هایی که آنها را به قرون وسطی اروپا نسبت می‌دهیم مانند کمان‌های بلند، گرز و نیزه، همگی ابتدا در خاورمیانه پدید آمده بودند (107).
نظام سیاسی فئودالیته به این ترتیب به وجود آمد که بازرگانان، زمین‌های خود را به شوالیه‌ها واگذار کردند تا آنها سرمایه مازاد کشاورزی را از دهقانان بگیرند. به این ترتیب طبقه قدرتمندی از اشراف پدید آمد. البته نظام فئودالیته فقط محصول فناوری‌های جدید گسترش یافته از شرق به غرب نبود بلکه پاسخی نیز به چالش‌های متعدد نظامی جهانی بوده است که در طول سال‌های 370 تا 1000م از سمت شرق، اروپا را در بر گرفته بود (108).

بریتانیا، توسعه‌گر متاخر
در تقویم استاندارد اروپامداری، انقلاب صنعتی انگستان جای مهمی دارد. آنها اضافه می‌کنند که اولا انقلاب در نتیجه یک محیط اجتماعی مثبت محقق شد و این محیط توسط دولت لیبرال با سیاست بازار آزاد پدید آمده بود. ثانیا این پیشرفت صنعتی توسط نبوغ بی‌نظیر و فردباوری نژاد انگلوساکسون بدون کمک خارجی حاصل شد. اما در واقع بریتانیا از مزایای عقب‌ماندگی خود بهره برد و فناوری‌های پیشرفته دیگر کشورها را شبیه‌سازی کردند. از طرف دیگر صنعتی شدن بریتانیا به طور کامل به تسخیر امپریالیستی بسیاری از منابع غیراروپایی مانند نیروی کار، زمین، مواد خام و بازارها استوار بوده است. بنابراین به جاست که بریتانیا را توسعه‌گر متاخر بنامیم (185-188).

روشنگری شرقی
عصر روشنگری اروپا از یک سو ابزاری برای خیزش نژادپرستی پنهان بود. از سوی دیگر بسیاری از ایده‌ها از شرق به غرب گسترش یافته بود. ایده‌های چینی در حکومت‌داری و فلسفه‌اخلاق در برانگیختن عصر روشنگری اهمیت دارد. اعتقاد مشترک هر دو به فرد انسانی به عنوان مرکز همه کارها بود. تا 1780 متفکران اروپایی اهیمت زیادی به چین دادند اما بعد از آن چرخشی صورت گرفت و چین به عنوان مردمی درمانده معرفی شدند (189-192).

ریشه‌های چینی انقلاب کشاورزی و صنعتی بریتانیا
انقلاب کشاورزی یکی از لوازم همیشگی رشد و توسعه‌ی صنعتی شدن انگلستان بوده اما اختراعات آن به طور مستقل از انگلستان به دست نیامده بود. صنعت آهن و فولاد به همراه کتان، ستون اصلی عصر صنعتی شدن بریتانیا را تشکیل دادند اما بریتانیایی‌ها اولین مبتکران نبودند. اختراعاتی مثل ماشین‌بخار یا استفاده از زغال سنگ قبل از بریتانیا در چین ریشه داشته است. البته از سوی دیگر موفقیت بریتانیایی‌ها در سرسختی آنان در حل مشکلات و بهبود بخشیدن به اختراعات بوده است (196-211).

پایه‌ریزی هویت اروپا

تاسیس هویت سرزمین مسیحی
تنها راه برای تشکیل یک هویت واحد در اروپا، برساختن یک «دیگری» بیرونی بود که بر اساس آن بتوان «خود» یکپارچه‌ای سامان داد، از آنجا که خود واحد وجود نداشت آسان‌تر بود که خود بر مبنای آنچه نیست، تعریف شود. اسقف‌های مسیحی، بازیگران اصلی تاسیس هویت اروپایی شده، اسلام را انتخاب کردند. مسیحیان اسلام با به عنوان دین مشرک و بت‌پرست محکوم کردند (110). برای مسلمانان بخش غربی اروپا جذاب نبود چرا که عقب‌مانده بود، هر چند اروپامداری خلاف آن را می‌گوید. آنها اسلام را خطر جهانی معرفی می‌کنند. اروپا یک واحد طبیعی یکپارچه نیست، بلکه همواره یک ایده بوده که در طول زمان پیوسته بازسازی شده است. اروپا تصویری از خود در بستر جهانی ساخت که به نام «سرزمین مسیحیت» معروف شد. علاوه بر این نظام‌نامه نوین اخلاقی مسیحی با نام فرمان‌های نظام‌های سه‌گانه، مشروعیت را برای ساختار ناعادلانه‌ی سیاسی اجتماعی فئودالیته به دست آورد (113-114).

رسالت متمدن سازی به عنوان عملی اخلاقی
هر چند نژادپرستی بسیار دیرتر از امپریالیسم روی داد اما باید بین نژادپرستی پنهان و آشکار تفاوت قائل شویم. نژادپرستی پنهان تفاوت‌ها را بر پایه معیارهای فرهنگی، نهادی و اقلیمی تعیین می‌کند نه بر اساس ویژگی‌های ژنتیک. بر این اساس بسیاری از اروپاییان خالصانه باور کردند از راه امپریالیسم به شرق کمک می‌کنند. نژادپرستی پنهان در عصر روشنگری ظاهر شد. در آن زمان جهانی ابداع شد که در آن غرب حامل تمدن است. بدین ترتیب فقط غرب می‌توانست موهبت تمدن را از راه امپریالیسم به شرق هدیه کند (214-218).
استبداد شرقی: یکی از بزرگترین نظریات در مورد دوگانگی شرق-غرب، نظریه استبداد شرقی است. این نظریه در فرآیند شکل‌گیری هویت اروپایی مهم بود زیرا آنها را قادر کرده بود خود را آزادمنش و مردم‌سالار واقعی تصور کنند. اروپاییان در این راه خود را به یونان متصل می‌کنند (219-221).
نظریه پیتر پن: این نظریه همان دکترین وحدت روانی نوع بشر است که انسان‌ها در مسیر زنجیره‌ی ذهنی قرار دارند و انسان غربی عقلانی و انسان شرقی به مرحله رشد کامل ذهنی نرسیده است. در اینجا دوباره خلاصه سخن این است که اروپا از یک خط مستقیم در طول زمان به سوی پیشرفت پیروی کرده است (221-223).
طبقه‌بندی بر مبنای اقلیم و خلقیات: در عصر روشنگری این اندیشه رواج یافت که ساکنان مناطق خشک و گرم از وضعیت اخلاقی پایین‌تری برخوردارند و ساکنان مناطق معتدل، دارای فعالیت بیشتر مغز هستند. انسان‌شناسان و زیست‌شناسان زنجیره‌ی طولانی از نظریات را بسط دادند که در نهایت نژادپرستی علمی را در بریتانیا بعد از 1840 به وجود آورد (224-227).
احیای پروتستانتیزم: احیای پروتستانتیزم بریتانیایی‌ها را قادر ساخت نه تنها بین خود و سیاه‌پوستان و زردپوستان بلکه با سایر ملل اروپایی نیز تمایز قائل شوند. بریتانیایی‌ها در فضای شدید پروتستانی قرن هجده و نوزده به این باور رسیدند که خود را تحت حمایت خاصی از خداوند بدانند (227-229).

تاخر غرب در توسعه

افسانه‌ی پیشگامی ایتالیا
نویسندگان اروپامداری به انقلاب تجاری بعد از 1000م تاکید خاصی دارند و در آن بر نبوغ ایتالیایی‌ها تاکید می‌کنند. اما اگر چه ایتالیا در توسعه شبه قاره عقب‌مانده اروپا پیشگام بود، اما در بستر بزرگ جهانی بازیگری کوچک بوده است (120). تجارت اروپا با سرازیر شدن کالاهای شرقی به اروپا از راه ایتالیا امکان‌پذیر شده است. ایتالیا تا سال 1291م تابع مقررات و شرایطی بود که توسط مسلمانان خاورمیانه و مصریان وضع می‌شد. انقلاب مالی و پولی در ایتالیا از جمله کامندا همگی ریشه در شرق و به خصوص مسلمین داشته است. انقلاب دریانوردی در اروپا بر پایه وسایلی مثل اسطرلاب، قطب‌نما، بادبان‌های سه‌گوش انجام پذیرفت که همگی نزد مسلمانان، چینی‌ها و ایرانی‌ها وجود داشت. به طور کلی این پندار که ایتالیا پیشگام همه اختراعاتی بود که سرمایه‌داری را به جلو برد مثل پارچه، کاغذ، راه‌آهن، ساعت، افسانه‌ای بیش نیست (121-130).

افسانه‌ی عصر واسکودوگاما (1500-1800)
اروپامداری می‌گوید اروپاییان بعد از 1500 آسیا را فتح کردند اما تا قرن نوزدهم آسیا جلوتر از اروپا بود، در اینجا به این ادعا جواب می‌دهیم. سفرهای دریایی پرتغالی‌ها دور دوم جنگ‌های صلیبی بودند. هر چند انگیزه‌های اقتصادی در این میان اهمیت داشتند، اما حتی ثروت‌های اقتصادی نیز ابزارهای مهمی در جنگ علیه کافران (غیرمسیحیان) بودند (136-138). اکتشافات پرتغالی‌ها جزیی از فرآیند جهانی‌شدن شرقی بوده که پیش از آن آسیایی‌ها و آفریقایی‌ها آن را بنا نهاده بودند. پرتغالی‌ها آخرین کاشفان دماغه‌ی امیدنیک هستند.
افسانه دیگر اروپامداری این است که واسکودوگاما با رسیدن به هند به مردمی رسید که با هیچ جای جهان ارتباط نداشتند. اما پیش از آن بازرگانان عرب به این مناطق در ارتباط بودند. افسانه‌ی دیگر اینکه ساکنان آنجا بدوی بودند در حالیکه از اروپاییان پیشرفته‌تر بودند (138-140). رسیدن پرتغالی‌ها به آسیا نشانه نبوغ منحصر به فرد اروپایی‌ها نبوده است بلکه این سفرها در نتیجه شبیه‌سازی فناوری‌های پیشرفته آسیایی‌ها امکان‌پذیر شده بود (141). از نظر نظامی هم پرتغالی‌ها برتر از آسیایی‌ها نبودند، علت موفقیت نسبی پرتغالی‌ها به توانایی آنان در ایجاد تفرقه میان نیروی رقیب به آسیا بازمی‌گشت. برای مثال اختلاف بین حاکمان هندی (144). بر خلاف ادعای اروپامداری راه تجاری امیدنیک چندان مهم نبود و راه‌های تجارت مسلمین را از رونق نینداخت. اروپاییان چاره‌ای جز همکاری، شراکت و گاهی پیروی از بازرگانان دولت‌های قوی‌تر آسیاسی نداشتند (148-152). بزرگترین میراث امپراطوری دریایی پرتغالی‌ها این بود که مانع گسترده‌شدن سلطه‌ی آسیا بر اقتصاد جهانی بین سال‌های 1500 تا 1800 شدند (152-154).

افسانه‌ی 1492
سال 1492 (سال کشف آمریکا توسط کریستف کلمب)، سال مهمی در تقویم اروپامداری است که در آن به تعبیر ماکس وبر ناآرامی عقلانی و اخلاق سروری بر عالم را محقق کردند. اما اروپا معمار توسعه و پیشرفت خود نبود بلکه از 1500 تا 1800 فقط در پی رسیدن به شرق بوده است. اروپامداری کشف امریکا به دست کلمب را نشانه نبوغ مدرن اروپاییان می‌داند. اما سفر کلمب نیز مانند دوگاما به طور کامل با ذهنیت صلیبی مسیحیت قرون وسطایی در هم تنیده شد. اروپاییان امریکا را بر اساس جهان‌بینی مسیحی تفسیر کردند. بومیان را دو دسته کردند، وحشیان نجیب و وحشیان بدذات. برداشت‌های حقارت‌آمیز علیه سیاهان، توسط داستان‌های اسطوره‌ای موجه جلوه داده می‌شد (158-164).

رنسانس شرقی و سه تناقض رنسانی غربی
اروپامداری، ریشه‌های پویایی اروپایی را در رنسانس جستجو می‌کنند. به گمان آنان رنسانس اروپاییان را به عقلانیت علمی و فردگرایی لازم مجهز کرد و کشف دوباره علم ناب یونان باستان بود. آنها می‌گویند مسلمین فقط نگه‌دارنده متون یونان باستان بوده‌اند. اما مسلمین (به ویژه معتزله) مروج این ایده بودند که انسان، کنشگری آزاد و عقلانی است. این ایده یکی از آموزه‌های برجسته تفکر مدرن اروپا محسوب می‌شود. مسلمانان تفکر یونانی را به هیچ وجه کامل نمی‌دانستند. قلت آزمایش‌های علمی در میان یونانیان مسئله‌ای بود که دانشمندان مسلمان به دنبال تصحیح آن بودند (169-177). سه تناقض رنسانس غربی عبارت است از: یک، اروپاییان با وجود استفاده از پیشرفت‌های مسلمین آنها را اهریمنی نشان می‌دهند. دو، اروپاییان به ساده‌لوحی ادعا کردند به تنهایی و مستقل به ایده‌های نوین دست یافته‌اند. سه، بعدها شرق را نماد فرودستی و غیرعقلانیت انگاشتند (177).

رویه سیاه صنعتی شدن انگلستان
در دیدگاه اروپا مداری، صنعتی شدن اروپا پیامد نگرش دولت حداقلی و اقتصاد بازار آزاد بوده است. اما دولت انگلستان در آن زمان، دولتی خودکامه و دخالت‌کننده بود. از طرف دیگر دولت انگلستان بیش از نیمی از سال‌های 1688 تا 1815 را در حال جنگ بود. حتی دولت توازن بودجه را هم انجام نداده بود و قرضه عمومی به هشتاد درصد درآمد ملی رسید. حتی مالیات‌های نزولی دولت انگلستان هم در مقایسه بالاتر بوده است. پس بر خلاف همه تبیین‌ها، دولت انگلستان سیاست مداخله‌جویانه در اقتصاد داشت و سنگینی بار صنعتی شدن را بر دوش طبقات کارگر قرار می‌داد (238-250).
امپریالیسم زاییده نژادپرستی پنهان هویت انگلیسی بوده است که در طول قرن‌های هجدهم شکل گرفت. اروپاییان همزمان استحاله‌ی فرهنگی (قوم‌کشی یا نابودی هویت و فرهنگ شرقی) را راهی برای غربی‌سازی جهان می‌دانستند. تجارت آزاد فرآیند تمدن‌ساز بود و با پروتستانتیزم پیوند داشت، به این ترتیب آنها وظیفه‌ی اخلاقی خود می‌دانستند که تجارت آزاد را گسترش دهند. اما این اصول و عقاید از معیارهای دوگانه و متضاد نژادپرستانه برخاسته بود. غربیان پیمان‌های ناعادلانه با شرقیان می‌بستند و آنها را از وضع تعرفه محروم می‌کردند. بریتانیا سیاست تجارت آزاد را در خارج از اروپا تحمیل کرد (251-253).
بریتانیایی‌ها با اعتقاد به برتری خود، به جا می‌دیدند شرق را شکل دهند و سازماندهی کنند تا در خدمت نیازهای صنعتی آنان باشد. نمود نهایی دیدگاه نژادپرستی پنهان بریتانیا در کالایی‌شدن نیروی کار سیاهان از راه برده‌داری بود. انگلیسی‌ها بردگان را تجارت می‌کردند و در مزارع آمریکا به کار می‌گرفتند (258-268).

غرب شرقی در مقابل غرب خالص

افسانه‌‌های دولت دموکراتیک-لیبرال و عقلانی غربی (1500-1900)
اما دولت غربی متمرکز و عقلانی بیشتر یک افسانه است. نظریه استبداد شرقی، خیال‌پردازی است چون وجود دولت‌های به نسبت عقلانی را از یکسو و پیشرفت قابل توجه اقتصادی را از سوی دیگر در شرق نادیده می‌گیرد. در فرانسه فضای عمومی جامعه تا قبل از قرن نوزدهم از فضای خصوصی جدا نبوده است. دولت فرانسه فقط دارای نوعی دیوان‌سالاری مالی متمرکز بود. پروس نیز تا حد زیادی دولتی غیرعقلانی بوده است. اشراف، سیاست‌های دولتی را در خدمت خود گرفته بودند. مشخصه بوروکراسی‌های غربی، هنجارهای دلبخواهی سنتی یا پاتریمونیال بوده است، نه هنجارهای مرتبط با دولت مدرن عقلانی (275-278).
دولت غربی لیبرال حداقلی و دموکراتیک هم بیشتر به یک افسانه شبیه است. دولت‌های اروپایی در طول دوره صنعتی شدن‌شان، تا چه اندازه به سیاست‌ تجارت آزاد عمل می‌کردند؟ در آن دوران سیاست حمایت اقتصادی بر سیاست تجارت آزاد اروپا حاکم بود. جان اقتصاد در خدمت درآمدهای مالی-نظامی بود. فقط در دهه 1960 بود که دولت‌های غربی به طور موثری دموکرات و متمرکز شدند و به جای تعرفه‌های حمایتی (مالیات نزولی تجاری)، مالیات بر درآمد دریافت کنند. دموکراتیک بودن دولت‌های غربی هم افسانه است. در اغلب کشورهای غربی تا اوایل قرن بیستم طول کشید تا حقوق سیاسی شهروندی آن هم فقط برای مردان به رسمیت شناخته شد. دولت‌های شرقی بسیار عقلانی‌تر و رو به رشد‌تر از آنچه بوده‌اند، که نظریه اروپامداری می‌گوید ( 279-286).

پیدایش غرب شرقی
همان ویژگی‌هایی را که اروپامداری، عامل پیدایش پیشرفت غرب دانسته است مانند عقلانیت و دموکراسی در طول دوران توسعه غرب اثری از آنان نبوده است. متفکران اروپامداری بحث خود را با دو پرسش مرتبط به هم آغاز می‌کنند:
1- غرب چه ویژگی‌هایی داشت که موجب رشد عظیمش به مدرنیته‌ی سرمایه‌داری شد؟
2- شرق چه شکلی داشت که نتوانست به چنین پیشرفتی دست یابد؟
این سوالات در غایت ضد شرقی هستند. سه پیامد این سوالات عبارتند از: قائل شدن به قانون آهنین توسعه غربی و عقب‌ماندگی شرق، پیش‌فرض سوژه فعال غربی در مقابل ابژه منفعل شرقی، و اینکه پیشرفت از عوامل ذاتی اروپا ناشی می‌شود (288-290).
مشکل بارز در اینجا این است که در توصیف موفقیت‌های مسلمین و یا چینی‌ها و شکست اروپاییان، الزاما عوامل همیشگی توسعه را به وضعیتی نسبت می‌دهیم که همیشه در حال حرکت بوده است. در کلیه تبیین‌های اصلی پیدایش غرب، شاهد این گرایش هستیم که ویژگی‌های ثابتی به غرب نسبت داده شده که پیشرفت عظیم آن به سوی سرمایه‌داری را قطعی ساخته است. سوالی که باید طرح شود، سوالی نسبی‌گرا و زمان‌مند است. نه اینکه بپرسیم چرا غرب و نه شرق؟ با این توضیحات لازم است که سوال جدید طرح شود. سوال جدید این است: چگونه و چرا رهبری قدرت اقتصادی جهانی بین سال‌های 1500 تا 1800 از شرق به غرب منتقل شد (291-293).

ساختار جهانی و عاملیت شرق و غرب
ادعای اولیه این است که در هر یک از نقاط عطف توسعه اروپا، الگوبرداری از ایده‌ها، نهادها و فناوری‌های برتر شرقی نقش عمده‌ای داشتند. در فصول قبل توضیح داده شد که فناورهای برتر، انقلاب‌های تولید و امور مالی و نظامی و صنعتی شدن همه ریشه در شرق داشته است. غرب به این علت صعود کرد که از ظرفیت تطبیق‌پذیری بالایی برخوردار بود. البته پیدایش غرب تا اندازه‌ زیادی با صدفه و شانس همراه بود و هویت غارتگر و نژادپرستانه روزافزون اروپاییان موجب پدید آمدن امپریالیسم و ادامه بقای آن شد (294-298).
دومین روشی که شرق، پیدایش غرب شرقی را امکان‌پذیر ساخت، استثمار امپریالیستی منابع شرقی به نفع خود بود. برای این بحث، تمرکز بر عاملیت یا هویت اروپایی نقش حیاتی دارد. اروپامداری بر لیبرالیسم و دموکراسی و پویایی عقلانی اروپا تاکید می‌کند. چین قدرت پیشتاز بخش عمده‌ی هزاره دوم بود اما هویت آن موجب شد که راه و رسم امپریالیستی در پیش نگیرد. هویت اروپا به طور فزاینده بر پایه مناسبات امپریالیسم معنی یافت. آنها امپریالیسم را به عنوان وظیفه طبیعی و اخلاقی تجویز کردند. امپریالیسم از هویت خاص اروپایی ناشی شد نه از قدرت مالی و نظامی. هویت اروپایی در ابتدا در تقابل با اسلام آشکار شد. بعد از آن اروپا به عنوان غرب پیشرفته تلقی شد و کل جهان غیر غرب، دنیای وحشیان فرودست تلقی شد (298-304).

تاثیر صدفه در پیدایش غرب شرقی
از یک نظر پیدایش غرب را می‌توان به صدفه نسبت داد. اگر شرقی‌ها یک اقتصاد جهانی ایجاد نکرده بودند در صورت عدم جهان شدن شرق، بسیاری از ابتکارات آنان هرگز به اروپا نمی‌رسید. همچنین قدرت‌های بزرگ جوامع شرقی نخواستند که اروپا را مستعمره خود کرده و آن را در قلمرو فرهنگی خود در آورند. اروپایی‌ها تصادفی به آمریکا برخورد کردند جایی که طلا و نقره بسیار فراوان داشت. بهترین مثال برای فهم پیشرفت نهایی غربی‌ها، مقایسه آن با مسابقه‌ی دوی امدادی است زیر آنچه بی‌گمان رخ می‌دهد این است که انگلیسی‌ها هیچ‌گاه نمی‌توانستند به خط پایان برسند مگر آنکه شرق مراحل قبلی را دویده باشد (305-308).

حرف آخر
اکنون ما یک روایت ضداروپامداری داریم در مقابل روایت اروپامداری داریم:
1. اروپامداری
2. ضداروپامداری

733م: پیروزی چارلز مارتل بر بت‌پرستان
751-1453م: پیروزی اعراب در نبرد طلاس، تسخیر قسطنطنیه توسط عثمانی‌ها

600-1000م: انقلاب کشاورزی در اروپا
400ق.م. تا 500م: چین پیشگام بسیاری از فناوری‌هایی بود که موجب انقلاب کشاورزی اروپا شد

1000م: پیدایش اولیه سرمایه داری در ایتالیا
800م: پیوستن ایتالیایی‌ها به اقتصاد جهانی آسیا و افریقا

بعد از 1095م: کنترل خاورمیانه توسط صلیبیون مسیحی
1095 تا 1517م: ایتالیایی‌ها متکی بر خاورمیانه اسلامی و مصر

1400 تا 1650م: رنسانس ایتالیا و انقلاب علمی
800 تا 1400م: رنسانس شرقی یا اسلامی

1434م: کناره‌گیری چین از قدرت جهان و پر شدن این خلاء توسط اروپاییان
1434 تا 1839م: چین همچنان در اوج قدرت تجاری و تولید جهان باقی است

1455م: اختراع ماشین چاپ گوتنبرگ
1095 تا 1403م: اختراع ماشین چاپ در چین و کره

1487م: رسیدن بارتلوم دیاس به دماغه امیدنیک
200 تا 1441م: چینی‌ها، مردمان جزایر پلونزی و هندی‌ها تا دماغه امیدنیک دریانوردی می‌کردند

پس از 1492م: عصر اکتشافات اروپایی و پدید آمدن اولین نشانه‌های جهانی‌شدن غربی
500 تا 1500-1800م: عصر اکتشافات آسیایی-آفریقایی. اقتصاد جهانی توسط شرقی‌ها

پس از 1492م: غارت منابع طلا و نقره‌ی قاره آمریکا توسط اسپانیایی‌ها
1450م: چین، واحد پول نقره‌ای تولید می‌کند و متقاضی شمش‌های نقره اروپایی است

1498م: دوگاما اولین تماس را با مردمان ابتدایی و دورافتاده هند برقرار می‌کند
پس از 800م: هندی‌ها با کل آسیای میانه روابط تجاری دارند

1498 تا 1800م: اروپایی‌ها، آسیایی‌ها را شکست می‌دهند و تجارت جهانی را تحت انحصار خود دارند
1498 تا 1800م: عصر برتری آسیا-آفریقا ادامه دارد و اروپاییان در شکست دادن آسیایی‌ها ناکام می‌مانند.

1550 تا 1660م: انقلاب اروپا در صنایع نظامی
850 تا 1290م: انقلاب نظامی چین

1700 تا 1850م: اولین معجزه صنعتی در بریتانیا
600ق.م تا 1100م: انقلاب صنعتی چین

1853م: ژاپن از انزوای عصر توکوگاوا بیرون می‌آید. ژاپن دوران امپراطوری میجی به عنوان توسعه‌گر متاخر با الگوبرداری از غرب، صنعتی‌ می‌شود.
1603 تا 1868: ژاپن دوران توکوگاوا با اقتصاد جهانی روابط تنگاتنگی دارد و این سکویی برای صنعتی‌شدن ژاپن در عصر میجی شد، ژاپن: توسعه‌گر پیشتاز

دهه 1820م: کسری تجاری بریتانیا با چین به نفع بریتانیا تغییر می‌کند
دهه 1820م: بریتانیا، کسری تجاری با چین را با فروش مواد مخدر در چین به نفع خود تغییر می‌دهد

1830 تا 1858م: جنگ‌های تریاک و تحمیل قراردادهای نابرابر و نجات اقتصاد عقب‌مانده چین
850 تا 1911م: سیاست باز اقتصادی چین نسبت به جهان خارج و دسترسی به رشد اقتصادی بالا

منابع
هابسون. جان ام، 1387، ریشه‌های شرقی تمدن غرب (ترجمه‌ی مسعود رجبی، موسی عنبری)، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.

 

نوح منصوری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code