مقاله

اینجا می‌توانید مقالات مربوط به شبکه‌های اجتماعی را بخوانید.

خرمن نکاشته‌ها

خرمن نکاشته‌ها

| دنبال کردن سلبریتی‌های اینستاگرامی چگونه ما را از زندگی ناامید می‌سازد؟

تصوّر کنید با دوستانتان برای تفریح به بیرون شهر رفته‌اید و بعد از صرف غذای دلچسب، هر کس خاطراتی از دوران نوجوانی و شیطنت‌هایش می‌گوید، احتمالاً شما هم دوست داشته باشید تا از خاطراتتان بگویید و یا احتمالاً به زودی دوستانتان از شما چنین درخواستی بکنند. در این لحظات، بین قفسه‌های ذهنتان مشغول جستجو شده تا خاطره مناسبی پیدا کنید، طبیعتاً اوّلین چیزی که در نظر خواهید گرفت جذّابیت سخنانتان برای جمع است تا حاضر باشند به آن گوش دهند. نه فقط شما بلکه هر فرد دیگری در این شرایط دوست دارد تا دیگران با دقّت به سخنان او گوش دهند و بعد از آن بخندند و اظهار خوش حالی کنند و به آن واکنشی درخور بدهند، این یعنی مأموریت شما با موفّقیت به پایان رسیده است، اعتبار شما بین دوستانتان حفظ شده و بلکه افزایش یافته و حالا نوبت نفر بعدی است…

اگر دقیق تر نگاه کنیم در می‌یابیم که هر پست یا استوری ما در اینستاگرام حکم یک خاطره‌گویی و یک واحد بیانی ما در زبان را دارد و از این رهیافت به پژوهش‌های زیادی می‌توان پرداخت. صفحه ما وظیفه حفظ آبرو و سرمایه اجتماعی ما را دارد، درست مثل سخنان‎مان و ما معمولاً موفقیّت‎مان را از طریق بازخورد بقیّه افراد می‌سنجیم. این بازخورد در اینستاگرام معمولاً از طریق لایک و نظر گذاشتن (کامنت) معلوم می‌شود.

چیزهای همیشگی، همیشه در دسترس و پیش روی ما هستند و برای دیدنشان نیازی به این فضای جدید نبود، بنابرین انتظار داریم که در اینستاگرام چیزی علاوه بر عبور و مرور عادی عابران پیاده یا دکور تکراری و بی‌ریخت سوپرمارکت محل ببینیم. البتّه شاید نوع نگاه ما با دیگران متفاوت باشد و چیزهایی را شایسته اظهار بدانیم که دیگران نمی دانند یا بالعکس، امّا در هر صورت یک نقطه اشتراک وجود دارد؛ اینکه برخی چیزها را بیان می‌کنیم و مقدار بسیار بیشتری را نه. مشکلی که می‌خواهم به آن اشاره کنم از اینجا شروع می‌شود؛ کم کم فراموش می‌کنیم صفحه اینستاگرام افراد و عکس‌هایی که از خود یا پیرامون-شان بارگذاری می‌کنند از چند فیلتر مهم عبور کرده. بنابراین ممکن است صفحه هر فرد را در یک مغالطه به عنوان کل زندگی او فرض کنیم و با مقایسه کل زندگی او با زندگی خودمان دچار ملال شویم.

ما اکثراً فریبِ اینستاگرام را می‌خوریم، چون صفحه افراد در اینستاگرام پر از حذفیّات است. مثلاً در بسیاری از این صفحه‌ها از حوصله سر رفتن خبری نیست، از دو ساعت در اداره الّاف شدن خبری نیست، انگار هیچ کس مجبور نیست ساعت ها برای امتحان پایان ترم واحدی که اصلاً به آن علاقه دارد درس بخواند و ممکن است در نهایت نمره 11 بگیرد، به ندرت پیش می‌آید کارگر یک نانوایی راجع به چند ساعت کارش در هوای گرم که هیچ اتفّاق عجیبی در آن رخ نداده صحبت کند. در واقع اکثر اوقات شبانه روز ما با همین امور پر شده است. این کارها به‌هیچ‌وجه پیش‌پاافتاده‌ و بی ارزش نیستند، در آن ها هم موقعیت‌های نابی برای قهرمان پروری وجود دارد، امّا در اینستاگرام به‌ندرت دربارۀ چنین چیزهایی می‌بینیم.

«دنیای مدرن مداوماً به ما القا می‌کند که بقیه دارند خوش می‌گذرانند ولی سهم ما کسالت و ناکامی است. اکثر ما می‌دانیم زندگی آدم‌ها به شادی و طراوتِ صفحه‌های اینستاگرامشان نیست. با این‌حال، مگر می‌شود جلوی آرزوها را گرفت؟ مگر بهتر نیست که به‌جای صبح تا شب کار کردن، دور دنیا سفر کنیم و خوش بگذارنیم؟ ما در معرض بمبارانِ مداومِ پیشنهادهایی هستیم دربارۀ کارهایی که خوب است انجام دهیم (برویم جت‌اسکی، در تورنتو تحصیل کنیم، سفر کنیم به بارسلونا، یا به تماشای اهرام ثلاثه برویم). دائماً خبر کارهای جذابی که دوستانمان انجام داده‌اند یا قرار است انجام دهند به گوشمان می‌رسد: «کافۀ خیلی خوبی بود که دست‌جمعی رفتیم…»؛ «با فلانی نامزد کرده‌ام و اکنون در ماه سفریم…»؛ «خورشید داشت بر فراز بندر سیدنی می‌درخشید…». بی‌نهایت چیز درکارند تا وسوسه شویم جای دیگری زندگی کنیم: رفتن به رستوران باصفایی در بروکلین؛ خواندن رمانی جنایی که ماجرایش در کلبه‌ای در دل کوهستانی بکر اتفاق می‌افتد؛ ایستادن در برابر تابلوی خروجِ فرودگاه، با فهرستی در دست که تا مسکو، بانکوک یا آدیس‌آبابا فقط به اندازۀ یک نشست‌وبرخاست هواپیما فاصله وجود دارد.» [1]

دنیای مدرن مداوماً به ما القا می‌کند که بقیه دارند خوش می‌گذرانند ولی سهم ما کسالت و ناکامی است. اکثر ما می‌دانیم زندگی آدم‌ها به شادی و طراوتِ صفحه‌های اینستاگرامشان نیست. با این‌حال، مگر می‌شود جلوی آرزوها را گرفت؟ مگر بهتر نیست که به‌جای صبح تا شب کار کردن، دور دنیا سفر کنیم و خوش بگذارنیم؟ ما در معرض بمبارانِ مداومِ پیشنهادهایی هستیم دربارۀ کارهایی که خوب است انجام دهیم.

برای فهم دقیق‌تر و عینی‌تر این موضوع صفحه اینستاگرامی هُدی رستمی را انتخاب می‌کنم و به نظرم صفحه او مثال خوبی برای موضوع ماست. هدی رستمی متوّلد تهران و به اصطلاح جهان-وطن است. او مدّت زیادی از عمر خویش را در سفر می‌گذارند و گاهی سفرهایش به نقاط مختلف دنیا چند ماه به درازا می کشد. او اغلب به تنهایی سفر می‌کند ولی در نقاط مختلفی که ساکن می‌شود معمولاً دوستانی دارد یا دوستانی پیدا می‌کند.

فعّالیّت هدی رستمی در اینستاگرام سابقه طولانی داشته و در طیّ چند سال به اشتراک گذاشتن تجربیّات خود از سفرها توانسته مخاطبین زیادی پیدا کند؛ چیزی نزدیک به 500 هزار نفر. وقتی صفحه اینستاگرام او را نگاه می‌کنید در یک نگاه ابتدایی تعدادی عکس با تنوّع رنگ بسیار بالا می‌بینید که چشم تان را خیره می‌کند. اکثر عکس‌ها همراه با یک متن چندخطّی هستند که پاره‌ای از تجربیات او در سفر را با زبانی ساده ولی روان و دوست داشتنی روایت می‌کنند. زندگی‌ای که او از خودش در اینستاگرام بازگو می‌کند دقیقاً مثل پست هایش رنگارنگ و پر فراز و نشیب است و احتمالاً ته دلِ همه‌مان را قلقلک می‌دهد تا خود را جای او تصوّر و برای ثانیه‌هایی به دورترین و عجیب‌ترین نقاط دنیا سفر کنیم. امّا این محو شدن و در خیال فرو رفتن برای چند لحظه بیشتر نیست که ناگهان صدای گوشی همراهمان درمی‌آید و ما از سرزمین عجایب و رویاگونه‌ای که مشغول سیر و سفر در آن بودیم، یکباره به خانه کوچک و تکراری و زندگی عادی و همیشگی خودمان پرت می‌شویم. همه آن احساسات شیرین تمام می‌شود وقتی پیامکی که از طرف دوستمان ارسال شده را می خوانیم: «امتحان سیّالات رو چیکار کنیم؟؟!!» شاید هم گوشی ساکت بماند امّا باز هم راه فراری نیست، یا باید سبزی‌ها را پاک کنیم، یا باید برای گرفتن کارت ملّی هوشمند چند ساعت در هوای گرم در مترو و اتوبوس رفت و آمد کنیم و اذیّت شویم و شاید هم… این است که دچار ملال می‌شویم و آرزو می‌کنیم کاش ما جای او بودیم تا در عوض این زندگی کلافه کننده، روزهایی پرحادثه و مملو از حس و حال های جدید را تجربه می‌کردیم.

در توصیفاتِ هدی رستمی از وقایع و پیرامونش، سه عنصر محوری وجود دارد که بارها و بارها به اشکال مختلف و در کلمات گوناگون تکرار می شوند:  «متفاوت»، «عجیب»، «جدید»!

گاهی اوقات این مفاهیم لابه لای عبارات زیبا و هنرمندانه او قرار می‌گیرد و شامل توصیف واقعه‌ای می-شود که تجربه آن رویاگونه به نظر می‌رسد و گاهی با بیانی مستقیم‌تر گفته می‌شود.

«برای من، دیدن زندگی آدم‌ها و تفاوت زندگی‌ها از نزدیک تو جاهای مختلف دنیا، جذاب ترین قسمت سفره.»

او آشنایی و رابطه دوستانه خود با دو نفر دیگر که برای اولین بار آنها را‌ می‌بیند و چند روزی در کنار آنهاست را این گونه توصیف می‌کند: «سه آدمی که بی‌نهایت با هم تفاوت داشتن و بی‌نهایت با هم حرف. سه آدمی که از سه شکل مختلف زندگی می‌اومدن و به سه شکل مختلف احساساتشون رو نشون می‌دادن.»

یا در جایی دیگر: «شنا کردن باهم تو رودخونه و آتیش روشن کردن و بازی با حیوون‌های مزرعه، رفتن هر ناهار به تنها رستوران روستا با فضای عجیبش و…  اوه! انقدر داستان از این سه روز دارم که نمی‌دونم کدوم رو تعریف کنم.»

مشکل اینجاست که توّجه و اهمیّت دادن بیش از اندازه به چیزهای عجیب و جدید و متفاوت باعث به وجود آمدن نوعی روزمرّه گریزی می شود. وقتی تا این حد طالب جدیدیّات! باشیم، بعید است دیگر از اکثر چیزهای کهنه و همیشگی دوربرمان لذّت ببریم و اصلاً یک سوال؛ مگر قرار است واقعاً اینقدددررر لذّذّذّذّت ببریم؟

«یکی از جذاب‌ترین اتفاقات سفر برام وقتیه که میخوام یه کار غیر روتین سفری انجام بدم. مثلا تو بولیوی فیلم بولیویایی در سینما دیدن با اینکه هیچی از زبون نفهمیدم و بعد فیلم فهمیدم کارگردان جلوم نشسته بوده، یا به جشن تولد یه آدم غریبه رفتن تو کلمبیا که کیک کوک و چای میخوردن و منو مجبور کردن به فارسی شعر بخونم.»

بسیاری از متن‌ها در همین حس و حال نوشته شده‌اند و سعی دارند صحنه‌ای بی‌بدیل را توصیف کنند؛ از آن لحظه‌ها و صحنه‌هایی که کم اتّفاق می‌افتد و مشکل دقیقاً همین جاست؛ این لحظه‌ها برای ما جذّاب و دوست داشتنی‌اند چون کم اتّفاق می‌افتند. ولی حالا در هر پست و استوری پشت سر هم می بینیم‎شان ،گویی آنجا فراوانی است و نصیب سرزمین‌های حوالی زندگی ما هنوز خشکسالی!

«سفر روسیه برای من اتفاقی بود و دلیلش جام جهانی. اتفاقی که برای من خاص و تکرار نشدنی بود و سفر رو متفاوت کرد. اما جدای از فوتبال، روسیه برای خودش دنیایی عجیبه.»

جام جهانی نماینده چیزهای تکرارنشدنی است، امّا ما مکرراً در میان پست ها با چیزهای تکرارنشدنی رو به رو می‌شویم؛

«یک ماه از شروع سفرم گذشت. سی روز که هر روزش اتفاق جدیدی بود و سی شب که هر شبش جای خواب جدید. هر لحظه‌اش پر از تجربیات جدید بود و هر کلمه صحبت با آدمهای جدیدش یه دنیای جدید. یک ماه پر از حس شادی و غم ، هیجان و دلتنگی ، گشنگی و بی خوابی و هزار حس معمول دیگه تو زندگی.»

«میوه قرمز و رسیده ی قهوه خیلی شیرینه و مزه ش خیلی عجیب.»

یک چالش جدّی اینجاست؛ ما تا به حال میوهِ رسیده قهوه را نخورده‌ایم و اگر ما هم برای اولّین بار خوردن چنین چیزی را تجربه کنیم به احتمال زیاد همین نتیجه را می‌گیریم، پس چه اشکالی به هدی رستمی وارد است؟

آری، ما هم همین حس را خواهیم داشت، امّا دو نکته وجود دارد؛

  • اگر هر لحظه به این فکر کنیم که چه قدر این تجربه عجیب است، همین امر مانع لذّت بردن ما می شود. همه چیز در روال زندگی معنادار است و زندگی باید جریان خودش را داشته باشد. ما در بخش کوچکی از زندگی مان با چیزهای عجیب روبه‎رو می‌شویم، برخی از آنها کمی عجیب‌اند و برخی بیشتر و برخی واقعاً عجیییبب‌اند! امّا اگر ما هر چیز ریز و درشتی را تجربه ای خاص و تکرارنشدنی دانستیم و آن را در دفتر خاطرات خودآگاه ذهنمان ثبت کردیم، دیگر این تعادل را به هم زده‌ایم و کم کم هیچ چیزی برای ما عجیب نخواهد بود. شاید در دنیای مملو از عجایب، یک چیز عادّی از همه چیز عجیب‌تر باشد.

اینستاگرام اعضای خود را به سمتی سوق می‌دهد تا همه چیز را بگویند و به اشتراک بگذارند، بیان کردن در اینستاگرام یک ارزش است و برخلاف ارتباط حقیقی که سکوت هم در آن دیده می شود و معنادار است، در اینستاگرام سکوت نه معنا دارد و نه دیده می شود. در واقع دو اتّفاق پیاپی این روند را به وجود می‌آورد؛ از طرفی ما یاد می گیریم تا همه چیز را بیان کنیم

2- احساس کردن با بیان احساس دو امر متفاوت‌اند، قرار نیست هر چیزی که احساس می‌کنیم را بیان کنیم. چون احساس حاکی از یک تجربه ناظر به خود است و بیان کردن یک تجربه ناظر به دیگران. اینستاگرام اعضای خود را به سمتی سوق می‌دهد تا همه چیز را بگویند و به اشتراک بگذارند، بیان کردن در اینستاگرام یک ارزش است و برخلاف ارتباط حقیقی که سکوت هم در آن دیده می شود و معنادار است، در اینستاگرام سکوت نه معنا دارد و نه دیده می شود. در واقع دو اتّفاق پیاپی این روند را به وجود می‌آورد؛ از طرفی ما یاد می گیریم تا همه چیز را بیان کنیم و از طرفی اینستاگرام اقتضأ می‌کند تا محتواهای خود را در قالبی جذّاب و هیجان انگیز و غیرمعمول صورت بندی کنیم، در نتیجه اشکال اساسی فضاهای اینستاگرامی مثل صفحه هدی رستمی، توجّه بیش از اندازه، خودآگاه کردن و بیان کردن این تجربه های درونی است که موجب اضمحلال آنها و به وجود آمدن ملال می‌شوند.

بیایید نگاهی به سفرنامه های قدیمی بیندازیم! جهانگردان و سفرنامه‌نویسان در گذشته چه چیزهایی را می‌گفتند و به نظرشان گفته شدن آنها فایده داشت؟ متون مندرج در این سفرنامه‌ها شامل اطّلاعاتی با جزئیات فراوان راجع به فرهنگ و سبک زندگی مردم، شرایط زندگی اجتماعی، ساختارهای اقتصادی، نوع باورها و عقاید، جایگاه افراد و نهادها و … است؛ به عنوان مثال وقتی سفرنامه مشهور شاردن را می خوانیم به طور فشرده با زندگی و ابعاد مختلف آن در شهر اصفهان آشنا می شویم تا حدّی که خودمان را آنجا تصوّر می‌کنیم و بعد از خواندن متن احساس می کنیم دیگر با آنجا غریبه نیستیم و گویی سالها پیش در آنجا زیسته‌ایم، به نظر من علّت را می توان در نوع نگاه جست، در نوشته های شاردن سوژه محوری اصفهان و توصیف آن است امّا در نوشته‌های هدی رستمی سوژه محوری توصیف حالات و احساساتِ فردِ جهانگرد در موقعیّت‌های گوناگون است، یعنی متن ما را به سمتی سوق می‌دهد تا بیشتر از این که به مکان‌های مختلف و فرهنگ‌های مختلف دقّت کنیم به تجربه های فردِ عامل -در اینجا هدی رستمی- در آن مکان ها و موقعیّت‌ها فکر کنیم، در نتیجه خروجی و اثر نهایی این متن بر خواننده حجم فراوانی از حسرت ناشی از توجّه به تجربه‌های جهانگرد و مقایسه آن با خود است.

هدی رستمی در جایی می نویسد که هرگز تمایلی به دیدن آبشار مشهور نیاگارا نداشته و ندارد و علّت آن را اینگونه ذکر می‌کند:

«راستش اسم نیاگارا و آبشار معروف بین آمریکا و کانادا هیچ‌وقت خیلی برام جذابیت نداشت و همین باعث شد با وجود اینکه حدود بیست روز تورنتو بودم اما هیجانی برای رفتن یه مسیر یک ساعت و نیمه از تورنتو به نیاگارا رو نداشتم و نمی‌خواستم برم. همین شد که سپهر و هدا دو دوست ساکن تورنتو، درست در روز یکی مونده به آخر سفرم، منو از خونه بردارن و یه جورایی با کتک ببرنم نیاگارا رو نشونم بدن :)) همون‌طور که فکرش رو می کردم، دیدن آبشار که قرار بوده وسط طبیعت بکری باشه و ما رو از شهر و روزمره دور کنه، وسط کازینو‌ها و رستوران‌ها و یه عالمه توریست و بیزینس، خیلی برام جذاب نبود…»

این روحیه یعنی گریز از امر رایج به سمت امر عجیب و دور از دسترس که کمتر می توان آن را تجربه کرد، به روش‌های مختلف مستقیم و غیرمستقیم از طریق فرهنگ اینستاگرامی به ما منتقل می‌شود و در پست‌های هدی رستمی و حتّی نوع سفرش به وضوح دیده می‌شود.

شخصیت هدی رستمی نیز برای مخاطبین و دوستانش مصداق بارز این عجیب بودن است و انگار خود او نیز از این توصیف استقبال می کند؛

«سحر، در روز سومی که دیده بودمش می‌گفت: اعتراف می‌کنم قبل اینکه ببینمت فکر می‌کردم یه دختر ورزشکار بی‌هیچ مشکل و دردسر و نترس و «عجیب!» هستی، حالا که دیدمت با این همه آلرژی و آسم و فوبیا و… بازم کوله انداختی و سفر میری… حتّی الان عجیبتری!»

اگر قرار باشد از زندگی لذّت ببریم باید اجازه دهیم تا چرخ زندگی بچرخد و نیازی هم نیست تا خیلی به آن دست بزنیم و تنظیمش کنیم، زندگی مجموعه‌ای از خوشی ها و ناخوشی‌هاست و لحظات خوب فقط در کنار لحظات بد معنی پیدا می‌کنند، پس باید روزمرّگی‌ها و ملال‌ها و کارهای کلیشه‌ای را نیز به رسمیّت شناخت و قدردان آنها بود. در سفر زندگی باید گاهی خسته شویم، گاهی پشیمان شویم، گاهی درس بیاموزیم، گاهی بسیار هیجان زده شویم و گاهی هم اصلاً لذّت نبریم و حوصله مان سر رود؛ این یعنی بسته کامل زندگی و مجموعه‌ای از تضادها که باعث حرکت می شود؛ امّا اگر تصوّر ما از زندگی تصوّری رویاگونه بود، آن موقع دچار مشکلات فراوان می شویم؛ مثلاً سفر رفتن. فکر کنید قرار است برای دو ماه به چند کشور در اروپای شرقی سفر کنید؛ سفری رؤیایی! سفری که قرار است به‌یادماندنی‌ترین و خوش‌ترین سفر عمرتان باشد. اما اگر به اندازۀ کافی خوش نگذرد چه؟ اگر هیچ حس خوشایندی وجودتان را لبریز نکند؟ وقتی در سفر مدام با خودمان فکر می‌کنیم آیا «دارد خوش می‌گذرد یا نه؟؟» دیگر حسِ طبیعیِ فراغت و سرور عمیق ولی ملایم زندگی را از دست می‌دهیم و این همان چیزی است که خواندن مطالب و گزارشات زیبا هدی رستمی در ما به وجود می‌آورد؛ در نگاه اوّل شاید چنان غرق در لحن گیرا این جملات شویم که اصلاً به چیز دیگری فکر نکنیم و در یک لحظه خودمان را کاملاً جای او ببینیم و تجربه ای -هرچند با شدّت کمتر- مشابه داشته باشیم امّا بیایید سعی کنیم یک بار دیگر با دیدی انتقادی کپشن ها را بخوانیم؛ فقط به میزان استفاده از صفت «ترین» دقّت کنید:

«نمایشگاهی که باید روزها برای بلیتش منتظر موند و خود شکل دیدن آثار هم شکل عجیبی داره. اتاق بی‌نهایت که اسم یه سری مجموعه کارهای کاسوماست برای من عجیب‌ترین هستند.»

«صبح در جای عجیبی بیدار شدم که تا چند ثانیه اول نمی دونستم کجام و چرا اینجام. دیشب هم عجیب‌ترین ساعت‌های زندگیم رو در اخرین دقایق سی و یک سالگی گذروندم.»

«اولین برخورد من با دنیای آمریکای لاتین و مردم و رقص و رنگ و فرهنگش. جایی که برای من دورترین و جذاب ترین و دست نیافتنی‌ترین بود.»

«با همسفرغریبه از لوبیانا پایتخت اسلوونی تا وین پایتخت اتریش رو تیکه تیکه و شهر به شهر با اتوبوس اومدیم تا یکی از به‎یادموندنی‎ترین مسیرهای تاریخی رو داشته باشیم…»

«میوه‌ی زرد ناآشنا با پوست چسبناک و طعم شیرین غیرمتعارفش برام خوشمزه‌ترین مزه ای بود که تا حالا چشیدم.»

اگر تحت تأثیر اینها بخواهیم راجع به سفر پیش روی‎مان برنامه ریزی کنیم چه بر سر ما خواهد آمد و چه قدر از سفرمان لذّت خواهیم برد؟ دیگر فرقی ندارد شما که هستید و چه می کنید، مطمئن باشید کم کم حوصله تان از همه چیز سر می رود، حتّی اگر خیلی پولدار باشید آیا بازهم مجبور نیستید هر روز کارهایی روزمره انجام دهید که در همه یا اکثرشان هیچ چیز بهترین یا عجیب ترین یا حتّی بدترینی اتّفاق نمی افتد؟ بسامد زندگی در حالت عادّی اصولاً بسیار کمتر از آن است که هر روز با چیزهای بسیار خوب یا بسیار بد مواجه شویم. ولی دقیقاً همین نوع از زندگی کم فراز و نشیب تا مدتّی گذشته برای انسان‌ها بسیار رضایت بخش و آمیخته با شکر از پروردگار بود و حالا تبدیل به زندگی‌ای آمیخته با ملال شده است به خاطر ذهنیِّت و تعریف ما از زندگی و معنای آن.

اگر بخواهیم دنیایی که پست های اینستاگرامی برای ما توصیف می کنند را ترسیم کنیم واقعاً به دنیایی جز سرزمین عجایب نمی رسیم، البته سرزمین عجایب احتمالاً خیلی هم بد نباشد و کسی هم مشکلِ آبا و اجدادی با آن ندارد! امّا یک مشکل اصلی دارد: متأسفانه سرزمین عجایب وجود ندارد و بالفرض وجود داشتن، تلاش ما برای زندگی در سرزمین عجایب پیشاپیش شکست خورده است.

نوع خاص نوشتنِ هدی رستمی باعث می‌شود تا ما دیگر با سفرنامه رو به رو نباشیم و در عوض آن زندگی نامه خودگفته‌ای را می‌بینیم که گویی هر لحظه آن به اندازه سکانس‌های اکشن جنگ ستارگان هیجان دارد. بخش دیگری از نوشته‌های هدی رستمی با این مضمون محوری پرداخت شده‌اند که همه چیز و هر لحظه عجیب است، روان شناسان و متفکّران زندگی دائماً این توصیه را به ما می‌کنند که هر لحظه زندگی برای خودش بهترین لحظه است که دیگر تکرار نمی‌شود، نتیجه طبیعی چنین توصیه‌هایی طبعاً میل و رضایت بیشتر آدم‌ها از زندگی است و هدی رستمی نیز بارها در پست‌هایش به این مضمون اشاره می‌کند:

«تو سفر عاشق میشم؟ (بله!) هر روز و هر لحظه. عاشق آدم‌ها و خیابون‌ها و شهرها. عاشق سلام‌ها و خداحافظی‌ها و به امید دیدار های واقعی. عاشق دفتری که هر روز اتفاقاتش برام نوشتنی‌تر میشه. پر از آشنایی‌ها و خداحافظی‌ها. پر از شادی و دلتنگی. پر از تنهایی و سکوت.»

«دو ماه از شروع سفرم به آمریکای جنوبی گذشت. دو ماهی که بالاوپایین و پیچ‌وخم‌های زیادی داشت و روز به روزش پر از خاطره و تجربه بود.»

امّا حتّی در این مورد هم پردازش و جزئیات باعث شده تا به جای اینکه رضایت و نشاط ما در پیگیری مصرّانه زندگی بیشتر شود، قوّت زانوهای عزم و اراده‎مان برای عبور از جاده های زندگی فرو بکاهد و رنگ ببازد. وقتی که فردی می‌گوید من همه چیز زندگی‌ام جالب است و هر لحظه‌ای که می‌گذرانم را بی‌بدیل و خاص می‌یابم؛ کاملاً به او بستگی دارد تا چه مثال‌هایی برای این عبارت ذکر کند و تأثیر احتمالی بر مخاطبش را تعیین کند؛ فقط در صورتی شنیدن این عبارت باعث سرور می‌شود که مثال‌های گفته شده کاملاً مشابه زندگی‎مان باشند و در غیر این صورت کاملاً برعکس خواهد بود؛ اگر دوستتان به شما بگوید «ببین به نظر من زندگی عادی و روزمره خیلی جذابه و هر لحظه اش می تونه لذت بخش باشه و منم کم کم یاد گرفتم تا در همین زندگی که دارم هم احساس خوشبختی کنم، مثلاً همین که هر ماه یه سفر خارجی میریم و روزانه غذاهایی عادی از رستوران سفارش میدیم هم خودش عالیه! خدا رو شکر بابت همین نعمت هایی که بهمون داده و هر روز صبح چشممون رو به دریا و ساحل آرامش بخش باز میشه!!» در اینجا مشخصاً چون زندگی روزمرّه دوستتان همان زندگی رویایی شماست، نتیجه گیری انتهایی نه تنها شما را ترغیب نمی‌کند بلکه برعکس یأس شما را بیشتر می‌کند. به این متن هدی رستمی دقّت کنید:

«این عکس‌ و فیلم‌ها هیچ حرف و اتفاق خاصی رو بیان نمیکنه و فقط قراره شبیه یک آلبوم شخصی اینجا آرشیو بشه و بمونه. که هم من با دیدنشون یادم بیفته که چه روز و ساعاتی رو تو غروب یک روز تابستونی تو نیم‌کره‌ی جنوبی، تو پرو کشور ماچوپیچو، و تو ساحل اقیانوس آرام داشتم. که فقط تجربه‌ی روزهایی رو داشته باشه که اتفاق خاصی توش نمیفته! روزهای بلند و خنکی با صدای موج، با طلوع و غروبی عجیب ، با آشپزی توی آشپزخونه‌ی گرم و تنگ و با سبزیجات خریده شده از روستا، با آرامش طبیعت و نشنیدن صدای بوق ماشین‌ها، با کندن نارگیل های سبز و خندیدن به سرکشیدن شیرنارگیلی که لکه‌هاش رو لباسش برای همیشه یادگاری می مونه.»

یک سوال مهم: ببخشید اگر این عکس ها و توصیفات و خاطره ها هیچ چیز خاصی را بیان نمی‌کند، می شود دقیقاً تعریفتان از اتّفاق خاص را بگویید؟!

شاید بسیاری از اوقات زندگی‌مان را بر اساس تصوّراتی که فیلم های سینمایی برای‎مان می سازند، قضاوت می‌کنیم و این است که دچار نوعی انتظارات شاعرانه، رمانتیک یا اکشن(!) از زندگی می‌شویم. رویا چیزی است که در واقعیِت زندگی وجود ندارد، رویا کارکردی شاعرانه دارد و برای نوعی ارتباط عمیق عاطفی و خیالی ساخته شده امّا این کارکرد مثبت در گرو این است که حوزه شاعرانه زندگی با حوزه واقعیات زندگی مخلوط نشود، فکر کردن به رویاها لذت بخش است چون رسیدن به آنها غیرممکن است، داستان های رویایی، فیلم ها، شعرها همگی به ما امکان تجربه نسخه رویاگونه زندگی را می دهند که دیگر مناسبات مادّی و جبرهای طبیعی و محدودیت های انسانی در آن وجود ندارد، امّا اگر رویا وارد زندگی بشود دیگر رویا نیست و زندگی را تخریب می‌کند و خود نیز مضمحل می‌شود. پس نباید راجع به زندگی با چارچوب های رویاگونه‌ای که از فیلم ها و شعرها و رویاها گرفته‌ایم، فکر کنیم و طبیعتاٌ نتیجه این کار حجم عظیم حرمان و نارضایتی است. زندگی به همین صورتِ کنونی‌اش، به اندازه کافی زیبا و جذّاب بوده و نیازی نیست دائماً سعی کنیم تا آن را به معیارهای رویایی مان نزدیک‌تر کنیم.

دنیای مدرن به وسیله اینستاگرام و ابزارهای دیگر کاری می‌کند تا همیشه حواسمان به این باشد که چقدر فرصت از دست می‌دهیم. وقتی ما دائماً در صفحات دیگران خبرهایی از سفر رفتن، دیدار با یک سلبریتی مشهور، رفتن‎ به یک رستوران یا طبیعتی بکر و کارهای عجیب و جالب دیگر می‌بینیم، کم کم زندگی خود را با همین معیارها مقایسه می‌کنیم.

«آنقدر ایستادم که سر انگشت‌هام یخ زده بود و صدای نفس کشیدن خودم رو از زیر شالگردن پشمی می‌شنیدم و با بیرون دادن هر نفس بخارش رو می دیدم. گفتم یه عکس بگیرم و درست در موقع گرفتن عکس پرنده‌ای هم از آسمون رد شد تا تصویر رویایی من رو از یک روز برفی در شهرکوچکی در نزدیکی آلپ رو برام رویایی‌تر کنه.»

«این چند وقته سفر کلمبیا شبیه فیلمی درام کمدی جنایی و تخیلیه و کمی باورنکردنی.»

«جنوب آمریکای جنوبی و پاتاگونیا و طبیعت بی‌نظیرش برای همیشه در خاطرات من می‌مونه. تصاویری که شبیه سفر به سرزمین عجایب با صدای پرنده ها و وزش باد و پر از رنگ بود.»

هدی رستمی از زندگی به شکلی که واقعاً هست فرار می‌کند و در جستجوی سرزمین عجایب است. اگر بخواهیم دنیایی که پست های اینستاگرامی برای ما توصیف می کنند را ترسیم کنیم واقعاً به دنیایی جز سرزمین عجایب نمی رسیم، البته سرزمین عجایب احتمالاً خیلی هم بد نباشد و کسی هم مشکلِ آبا و اجدادی با آن ندارد! امّا یک مشکل اصلی دارد: متأسفانه سرزمین عجایب وجود ندارد و بالفرض وجود داشتن، تلاش ما برای زندگی در سرزمین عجایب پیشاپیش شکست خورده است. مطئمن باشید اگر ما بعد از تلاش بسیار این دنیای رازآلود و مرموز را پیدا می‌کردیم فقط بعد از چند ماه سکونت دوباره برایمان تکراری می‌شد و دیگر سرزمین عجایب نبود، مثل همین شهر و کشور و کره زمین خودمان! شاید زمین هم اولّش یک سرزمین عجایب بوده و کم کم برایمان تکراری شده و دیگر توجّه مان را به خودش جلب نمی‌کند، شاید هم لازم است یکبار دیگر با دقّت بیشتر و با رهیافتی متفاوت‌تر به آن نگاه کنیم، احتمالاً همین زمین و همین زندگی کنونی‌مان را سرزمین عجایب یافتیم؛ فارجع البصر!

دنیای مدرن به وسیله اینستاگرام و ابزارهای دیگر کاری می‌کند تا همیشه حواسمان به این باشد که چقدر فرصت از دست می‌دهیم. وقتی ما دائماً در صفحات دیگران خبرهایی از سفر رفتن، دیدار با یک سلبریتی مشهور، رفتن‎ به یک رستوران یا طبیعتی بکر و کارهای عجیب و جالب دیگر می‌بینیم، کم کم زندگی خود را با همین معیارها مقایسه می‌کنیم. این فرهنگی است که در آن از حجم دردناک و انبوهی از «ترس فقدان» نسبتاً گریزی نداریم. واقعیتِ بی‌رحم این فقدان را می‌توانیم به دو شیوۀ بنیادی ببینیم: یکی رویکرد رمانتیک و دیگری رویکرد کلاسیک. برای خلق‌وخوی رمانتیک، فقدانْ رنج انبوهی آورَد. در نقطۀ دیگری از زمین، افراد دارند دقیقاً زندگی‌ای پرجاذبه ای و هیجان انگیزی را تجربه می‌کنند که می‌بایست از آنِ شما می‌بود. آدم‌های رمانتیک فکر می‌کنند مرکز معینی وجود دارد که، در آن مرکز، اتفاقات هیجان‌انگیزی در حال رخ دادن است و کارهایی بسیار عجیب هست که نهایت لذّت در آنهاست، برای خوش گذراندن و لذت بردن و خوشحال شدن باید کاری عجیب و غیرمعمول کرد، باید به جایی دیگر رفت، باید اتفّاقی خاص بیفتد و باید زندگی مان پر از هیجانات ماجراجویانه باشد.

آلن دوباتن اندیشمند مشهور دراین باره تحلیل قابل توجّهی دارد. دوباتن ضمن مطالعه پیرامون عشق و نگاه انسان ها به زندگی عاشقانه، دو رهیافت اصلی را تشخیص می دهد؛ نگاه سنّتی و نگاهی که دوباتن آن را رمانتیک می‌نامد. شاید نام کلاسیک و سنّتی در ذهن بسیاری از ما مترادف با قدیمی، ناکارآمد و به دردنخور باشد امّا او ضمن دفاع بیان می کند که نگاه رمانتیک به عشق باعث نابودی آن می‌شود. به نظر می رسد این دو رهیافت صرفاً راجع به عشق نیست و اساساً در مواجه با همه زندگی می‌توان این دوگانه را مشاهده کرد.

«در نگاه رمانتیک‌ها، مردم به دو بخش تقسیم می‌شوند: گروه بزرگی از معمولی‌ها و قبیلۀ کوچکی از خواص؛ همان‌هایی که خلاقیّتی عجیب و فوق العاده دارند و سبک زندگی‌شان متفاوت است، همچون جهانگردها، هنرمندان و ثروتمندان؛ ولی یک مشکل وجود دارد و اینکه متأسفانه اکثر آدم های دوروبرمان از معمولی‌ها هستند. اگر جای آدمی رمانتیک باشید، این ماجرا روح‌تان را خسته می‌کند. گاهی مادرتان شما را کلافه می‌کند: زندگی‌اش بسیار ملال‌آور است. چگونه می‌تواند این شرایط را بپذیرد؟ چرا بی‌تاب این نیست که به خلیج سن‌فرانسیسکو سفر کند؟ به همین ترتیب برای زندگی نیز همین تقسیم‌بندی اتّفاق می افتد، یعنی همه اتّفاقات جهان را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد؛ قسمت زیاد آنها کارهای روزمره و به درد نخور و ملال آور هستند و قسمت کمی عجیب و هیجان انگیز و معنادار. آدم رمانتیک دائماً منتظر است و تلاش می‌کند تا سراغ آن کارهای عجیب برود و شاید اکثر کارهایی که هر روز می‌بیند را مسخره و دست پایین ببیند؛ آشپزی، کار کردن در کارخانه بسته بندی سبزیجات، آرشیو کردن حجم بی شمار برگه‌های امضا شده در اداره و…

افرادی که ذهنیّتی سنّتی دارند اذعان می‌کنند که اگرچه در دنیا اتفاقات حقیقتاً شگفت‌آوری رخ می‌دهد، ولی شک دارند که نشانه‌های آشکار زرق‌وبرقِ دنیای اینستاگرامی، راهنمای خوبی برای یافتن آن اتفاقات شگفت‌انگیز باشد. بهترین مکان دنیا در نظر آن‌ها مکانی نیست که پر از شگفتی های عجیب و نامأنوس باشد و خیلِ آدم ها علاقه مند به آنجا هستند و حتّی آنجایی که بسیار بکر است و جز چند نفر جهانگرد ماجراجو به آن پا گذاشته اند هم نیست، بلکه شاید در همین شهر، در همین رستوران نزدیک، موقعیّت هایی فراهم شود که شدیداً مجذوب کننده و درس آموز باشد. البته دیدن فرهنگ های دیگر، مکان های دیگر حتماً خوب و لذّت بخش خواهد بود، امّا قرار نیست اتّفاق خاصی آنجا بیفتد، عجیب ترین اتفاقات زندگی و لذّت بخش ترین آنها احتمالاً در همین حوالی و در همین شهر خودمان هم وجود دارد.

دوباتن ضمن مطالعه پیرامون عشق و نگاه انسان ها به زندگی عاشقانه، دو رهیافت اصلی را تشخیص می دهد؛ نگاه سنّتی و نگاهی که دوباتن آن را رمانتیک می‌نامد. شاید نام کلاسیک و سنّتی در ذهن بسیاری از ما مترادف با قدیمی، ناکارآمد و به دردنخور باشد امّا او ضمن دفاع بیان می کند که نگاه رمانتیک به عشق باعث نابودی آن می‌شود. به نظر می رسد این دو رهیافت صرفاً راجع به عشق نیست و اساساً در مواجه با همه زندگی می‌توان این دوگانه را مشاهده کرد.

افراد سنّتی عمیقاً از این امر آگاه‌اند که چیزهای خوب با برخی افرادِ به‌شدت عادّی همزیستی دارند. همه‌چیز درهم و برهم است. ممکن است در بهترین کافۀ دنیا بهترین نوشیدنی را بنوشید، اما احساس ناراحتی و پریشانی کنید. ممکن است بتوانید دربارۀ عمیق‌ترین مسائل زندگی با خاله‌تان حرف بزنید و خاله‌تان کسی باشد که دوست دارد سریال های تکراری صداوسیما را ببیند.

خلق‌وخوی سنّتی هم از فقدان می‌ترسد، اما فهرست نسبتاً متفاوتی دارد از چیزهایی که نگران است لذتشان را از دست بدهد: اینکه بتواند خانواده اش را خوب درک کند و با آنها روابط پایدار و لذّت بخشی داشته باشد، زیر سایه درختان استراحت کند و از نسیم شمالی که می آید لذّت ببرد، معنای واقعی موسیقی موردعلاقه‌اش را کشف کند، با یک بچۀ هفت‌ساله صحبت کند و… به نظر این افرادِ خردمند، ممکن است واقعاً چیزهای مهمی را از دست بدهیم اگر دائماً با شوق و اشتیاق در جاهای دیگر به‌دنبال زندگی بگردیم.

فرهنگ اینستاگرامی مملو از بازنمودهای ماهرانۀ زندگی در عیش و جذابیّت است، اما درعین‌حال اکثر این پست ها و استوری‌ها فایده‌ای ندارند. ما یاد می‌گیریم خودمان را با امیدها و انتظاراتی قضاوت کنیم که قالب‌های گمراه‌کنندۀ اینستاگرامی برایمان ترویج می‌دهد. براساس استانداردهای یک صفحه اینستاگرامی، زندگی همگیِ ما ناقص و غیررضایت‌بخش است. تعجبی ندارد که ملالی آزاردهنده اجتناب‌ناپذیر به نظر برسد. امّا این صحیح نیست؛ ما باید تصاویر دقیق‌تری دربارۀ زندگی برای خود در نظر بگیریم، تصویرهایی که شامل مشکلات و ملال ها هم باشند و به ما راه‌های هوشمندانه، عملیّاتی و یاری‌گر برای غلبه بر آن‌ها نشان دهند.»

نتیجه این دید به زندگی نوعی روزمرّه شدن و احساس ملال کردن است که برای رهایی و فرار از آن، چاره ای جز پناه بردن به سفر و دائماً شرایط پیرامونی را عوض کردن نیست؛

«چند سالی هست که فهمیدم فقط سرگرم کردنم با کار و روزمره و زندگی روتین و درآمد راضیم نمیکنه. یعنی حتی اگه بر فرض مثال معلم، عکاس، معمار یا دکتری باشم که صبح تا غروب با عشق و اشتیاق سرکارش میره هم باز باید کنار این کار که درآمد زندگیم ازش تامین میشه، پروژه و هدف کوچیک یا بزرگ دیگه‌ای هم داشته باشم که مغزم بتونه یه هارمونی و بالانسی رو برای خودش درست کنه و احساس خوشبختی بیشتری داشته باشه…»

دوستانی که ما در اینستاگرام دنبالشان می کنیم خواسته یا ناخواسته با به اشتراک گذاشتن لحظات خاص و جذّاب زندگی چنین نگاهی را ترویج می دهند، احساسات نابی که قرار بود درونی ترین دریافت های ما از عالم باشد حالا در ویترین هویّت ما قرار می گیرد تا توسط خریدارانی به نام دنبال کننده لایک گرفته و خریده شود. نتیجه این فرایند ناراحتی روزافزون ماست، با این که تنوّع زندگی مان خیلی بیشتر شده امّا کمتر شاد هستیم و بیشتر حسرت امکانات بی شماری را می خوریم که دیگران دارند، دیگرانی مثل هدی رستمی که هر روز و هر لحظه سفر می‌کنند و در موقعیت‌هایی ماجراجویانه و جذّاب ترینی سکونتِ مدام دارند، یا شاید دوستی که هر دو سه روز عکسی از موفقیّت‌هایش در همایش های جهانی می‌گذارد یا شاید آشپزی و سفره آرایی‌اش حرف ندارد و یا سلبریتی‌هایی که لحظه لحظه صفحه و خاطراتشان موفقیت و جمله‌هایی عمیق درباره حقیقت زندگی است! ما می‌مانیم و سروکلّه زدن با هزینه اجاره خانه که باید سخت برایش کار کنیم و هزار مشکل دیگر!

بد نیست در انتها سری هم به نظرات مخاطبین برای پست های هدی رستمی بزنیم. قابل پیش بینی است که انبوه این نظرات، شامل مقادیر نامتنابهی از حسرت‌ها و آرزوها و ترس فقدان‌هاست. معمولاً هر پست بین 250 تا 1000 نظر دارد و البته گاهی این تعداد به 1700 تا هم می‌رسد. پرتکرارترین جمله‌ای که در میان همه واکنش ها دیده می‌شود از این قرار است:

«کاش منم می‌تونستم مثل شما سفر کنم.» / «دلم خواست اونجا باشم.» / «خوش به حالتون.»

و موارد دیگری که به نحوی بیان همین دید رمانتیک است؛

«چقدر هیجان انگیزه ماجرای سفرت انگار داشتم فیلم می دیدم وقتی ماجرا رو خوندم.»

«یه سناریوی جالب و هیجان‌انگیز واسه یه فیلم اکشن! واقعا خیلی شجاعین، احسنت به شما.»

«عاشق داستان‌های کلمبیا شدم که می‌نویسی. عالیه… یکی از آرزوهام اینه برم کلمبیا رو ببینم.»

«خوش ترین لحظات زندگی?»

«چه جاهای باحال رفتین.»

«شما كه مي‌توني حالشو ببر خانم گل و به جاي ماهم زندگي كن.»

«هدی جان تو رویاگونه‌ترین تصویر من از زندگی‌ای هستی که خودم نتونستم داشته باشم. با دنبال کردنت دارم کنار این زندگی روزمره و تکراری یه زندگی دیگه رو به موازات می‌کنم که همش اون چیزی هست که میخوام. البته این حسرت که خیلی چیزاش برام قابل لمس نیستن همیشه اذیت کننده هست…»

فرهنگ اینستاگرامی ما را دعوت به انتشار روزافزون هر چیزی می‌کند که شاید فقط مربوط به خودمان است، شاید مربوط به دوستانمان است، شاید اگر بخواهیم همین خاطره را برای معلم‎مان بگوییم به نحوی توصیف و پردازش کنیم و برای گفتنش به راننده تاکسی به گونه ای دیگر. طبیعی است که اگر ناهار امروزمان شیشلیک باشد سعی نمی‌کنیم جلوی نوجوانی فقیر مدام و به گونه ولع برانگیز اظهارش کنیم، یا اگر فردی را کسل و کلافه یافتیم از جذابیّت های فراوان زندگی‌مان در هفته گذشته برای او نمی‌گفتیم، امّا اینستاگرام چنین چیزهایی را از یادمان می برد تا همه پرژکتورها را به طرف خود بگیریم و قوه خلاقیت و توانمندی‌مان را به رخ بکشیم. در میان پست های هدی رستمی متنی دیدم که جداً توجّهم را جلب کرد و به نظرم بی نیاز از توضیح است؛

«من کلاس اول راهنمایی بودم و اون داشت دوره‌ی راهنمایی رو تموم می‌کرد. اولین بار در اردو مدرسه غیرانتفاعی که عمه من معلم ریاضی شون بود و من به واسطه‌ی اون به اردو رفته بودم دیدمش. شلوار مانتوی مدرسه‌ش به شکلی که من آرزوش رو داشتم تنگ شده بود و مقعته‌ش تا پشت گوشش عقب رفته بود تا گوشواره‌ی نگینیش دیده شه و همین طور موهای صاف و مشکی‌ش از پشت مقنعه بیرون بزنه. یک عینک آفتابی طلایی هم داشت که تو آفتاب تمام شهر توی شیشه‌هاش انعکاس پیدا میکرد. عمه‌ام رو که دید از دور سمتش دوید و گفت خانوم رستمی و بغلش کرد. من هیچوقت معلمون رو که دوستش داشتم بغل نکرده بودم. بعد دو دستی دست عمه‌ام رو چسبید و من پشتشون راه افتادم. بعد چند دقیقه عمه من رو معرفی کرد و اون با لبخند پهن و زیبایی ردیف دندون‌های براقش رو نشونم داد و گفت اسم من عسله. و بعد دست من رو کشید و برد پیش دوستانش.

تمام اون چند ساعت حرف‌های دوخواهر شبیه فیلمی از رویاهای من جلوی چشم‌هام حرکت میکرد. از حسرت زندگی با مادر و پدر شاغل که جفتشون شبا برمیگردن خونه. از اتاق شخصی و تنهایی و آزادی. حتی از لازانیای تو یخچال که مامان یا بابا شب قبل میپخت که اونا هروقت خواستن گرم کنن. از اجازه آرایش کردن. از نوبت عمل دماغ ، از سینما رفتن جمعی دخترانه و دوستانه. و حتی از اسمش! اسم عسل بعد اون روز برای من شبیه حسرتی از زندگی که تو نوجونی میخواستم همراه بود.

دیشب کسی بهم مسیج داد که با باز شدن و دیدن اسمش کمی سردم شد. یاد روز اردو افتادم. یاد کیک شکلاتی که دخترای مدرسه به‌جای خوردن به صورت هم زدن افتادم. از روزی که به کسی نگفتم به عسل حسودی‌م میشد.

دیشب توی مسیج دختری از زندگی و سفر و حسرتش برام نوشته بود. از روزهای عمرش که داره با سرعت میگذره. از حسادت به آزادی و تنهایی من. بقیه متن بلندش رو نخوندم که بالای صفحه رو دیدم. صورت سفید و کشیده و موهای سیاه اون عکس کوچیک بالا سمت چپ. و اسمش عسل… نمیدونم کی بود اما سریع صفحه رو بستم. دلم نمیخواست اون حسرت روزهای نوجوونیم و اون آدم و زندگیش برام بشکنه و خراب شه. بعضی آدم‌ها و زندگیشون باید شبیه داستان‌های خوب کودکی باقی بمونه…»

صفحه هدی رستمی و صفحه های اینستاگرام ما، برای خیلی ها نماد همین حسرت است، همین حسرت از زندگی‌ای که رویایش را دارند، البته این تصویر ناکامل است چون زندگی خود هدی و هیچ فردی دیگری هم آنقدرها که فکر می‌کنیم شبیه صفحه اینستاگرامش نیست، صفحه اینستاگرام افراد پر از حذفیّاتی است که از فیلترهای لایک بگیر اینستاگرام عبور کرده‌اند. [2]

سخن اینکه اینستاگرام و نحوه تعامل ما با مسأله «بیان کردن» در اقتضائات اینستاگرامی، باعث می‌شود همیشه چیزهای دور را جذاب‌تر و خوب تر بیابیم و چیزهای نزدیک و به اصطلاح دم دست را به درد نخور! افرادی که بار اوّل می‌بینیم و آشنایی کمی با آنها داریم، جذّاب تر و بهتر از دوستان موجودمان به نظر برسند، خانواده‌مان، شغل مان، شهرمان، صورتمان، رشته مان، تفریح مان و … تبدیل به چیزهایی خواهند شد به شدّت عادی، خز! و غیرخاص و معمولی در برابر دنیای مجذوب کننده نداشته‌ها و رویاهایی که دانه‎شان را کاشتیم‎ و حالا خوشه هایِ انبوهِ حسرت به بار آورده‌اند، همه این خوشه‌های حسرت را آسیاب می‌کنیم و گندم خالصِ ملال را به خرمنِ عمر می‌بریم، خرمن نکاشته‌ها‎مان بسیار مملو است، تو گویی هفتاد سال فراوانی بوده…

خرمن نکاشته‌هامون، چشمه نگو، آتش فشونه! / بشمریم نداشته هامون: هزار هزار تا کهشکونه!

آرزو؛ دریای شوره، دریای شور؛ زندون ماهه / ماهیا تشنه ترینن، روی لباشون آهه و آهـــــــه…

بخت ماهیا سیاهه…

 

[1] «در عصر اینستاگرام، رمانتیک بودن نابودتان می کند» از آلن دوباتن
[2] ضروری است تا به این نکته توجّه کنیم که پدیده شرح شده، مخصوص صفحه هدی رستمی نیست و راجع به همه یا اکثر ما صدق می کند، چرا که به نظر من این اثر به مقدار قابل توجّهی اقتضا خود اینستاگرام است، نه تابع افراد مختلف. یا باید این طور باشید، یا جور و پلاستان را بردارید و از اینستاگرام بروید و یا ناکامی های پی در پی را در آن تجریه کنید. پس مخاطب اصلی این مطلب فالووران هستند تا خوانشی دقیق تر از مطالبی که روزانه می خوانند، داشته باشند و دائماً به خود یادآوری کنند که این فقط بخش کوچکی از زندگی افرادی است که ما از طریق اینستاگرام دنبال می کنیم. شاید این لذت‌هایی که دنبالشان می‌گردیم، در همین تجربه‌های معمولی پنهان شده باشند.
دادگاه تفتیش عقاید توییتر

دادگاه تفتیش عقاید توییتر

| بارها پیش آمده که قصد توئیت نوشتن نداریم و فقط در حال مرور و رصد توئیت‌ها هستیم که مجبور می‌شویم اظهار نظر کنیم.

اگر قرار باشد قرون وسطی را با کلید واژه‌هایی معرفی کنند، تفتیش عقاید قطعا یکی از واژگانی خواهد بود که در تعریف هزار سال تاریخ تمدن بشر غربی به میان خواهد آمد. مفتشان عقاید با اجازه‌ای که از نهاد کلیسا و شخص پاپ داشتند، می‌توانستند هر کسی را که به نظر آنان مظنون به ارتداد یا جادوگری بود، دستگیر کنند و مورد بازجویی قرار دهند. مفتشان خود مردان کلیسا بودند، دست به شکنجه نمی‌بردند و شکنجه متهمان برای مُقُر آوردن‌شان را به نمایندگان اربابان و شاهان واگذار می‌کردند. این مفتشان می‌توانستند بدون حضور قاضی، دادگاه برگزار کنند و خود قاضی شوند. آنان اگر صلاح می‌دانستند، می‌توانستند به صحبت‌های متهم و وکلیش گوش ندهند و اجازه سخنی برای آنان در نظر نگیرند. مبنای مفتشان عقاید، کلام و الهیات مقبول پاپ در هر دوره‌ای بود و طبیعی است که اگر متهمی صد سال قبل یا صد سال بعد به دنیا می‌آمد، ممکن بود که نه تنها سوزانده نشود، بلکه به عنوان یکی از فرق مورد پذیرش کلیسا و یا حتی قدیس شناخته شود. بعضی از روایت‌های تاریخی نیز می‌گویند که مفتشانی بودند که اصلا کاری به شواهد و قرائن نداشتند و به صلاح‌دید خود متهمان زن را جادوگر و متهمان مرد را مرتد اعلام می‌کردند.

این تصویری است که پس از پانصد سال از قرون وسطی ترسیم کرده‌اند. بعضی تفتیش عقاید را غیرمنطقی و غیرعقلانی می‌دانند و بعضی دیگر بر ظالمانه و غیرانسانی بودن آن تاکید دارند. اما آیا دادگاه تفتیش عقاید فقط به قرون وسطی اختصاص دارد؟

درباره قرون وسطی دیدگاهی مرسوم وجود دارد که قائل به گسستی میان دوران مدرن و سده‌های میانه است. پنج انقلاب بزرگ در ایماژ، دین، علم، تکنولوژی و سیاست به عنوان فصل ممیز قرون وسطی و مدرنیته شمرده می‌شوند، که از قرن چهاردهم تا شانزدهم به طول انجامید. با آغاز قرن بیست و یکم، بدبینی‌ها نسبت به این گسست تاریخی بیشتر شده و این فاصله را دیوار کاذبی دانسته تا مدرنیته با آن به خود هویت بدهد و موجودیتی جداگانه بیابد. شاید دوران قرون وسطی تمام شده باشد، شاید قائل به گسست باشیم یا نباشیم، اما ایده‌های قرون وسطایی، چه خوب و چه بد، به جلو آمده‌اند و مدرن‌ها بیشترین انکار را نسبت به این ایده‌ها دارند. اگر به مدرنیته تفتیش عقاید را نسبت بدهند، با شدت انکارش خواهد کرد. اما تفتیش عقاید هنوز وجود دارد و با تغییرات فرهنگی و تکوین جامعه، خود را روزآمد می‌کند. توئیتر همان دادگاه تفتیش عقاید جدید است.

شاید دوران قرون وسطی تمام شده باشد، شاید قائل به گسست باشیم یا نباشیم، اما ایده‌های قرون وسطایی، چه خوب و چه بد، به جلو آمده‌اند و مدرن‌ها بیشترین انکار را نسبت به این ایده‌ها دارند. اگر به مدرنیته تفتیش عقاید را نسبت بدهند، با شدت انکارش خواهد کرد. اما تفتیش عقاید هنوز وجود دارد.

در توئیتر با همه چیز و دقیقا همه چیز رو به رو می‌شویم: روزمره‌نویسی‌ها، سیاست، شرح رنج‌ها، توصیف شادی‌ها، بیان شورها، چرندیات و هزلیات، حکمت‌ها و علم‌ها و از همه مهم‌تر، امیدها، ناامیدی‌ها، انتظارات، تنفرها و اعتقادات. بارها پیش آمده که قصد توئیت نوشتن نداریم و فقط در حال مرور و رصد توئیت‌ها هستیم که مجبور می‌شویم اظهار نظر کنیم. «مخالفم» و «موافقم» نسبت به هر موضوع و عنوانی دیده می‌شود.

موضع‌گیری اجباری در توئیتر همان دادگاه تفتیش عقاید است. فقط ارواح و مردگان هستند که در توئیتر اعلام موضع نمی‌کنند. اگر هشتگی ترند شده باشد، ترغیب می‌شویم که چیزکی درباره‌اش بنویسیم و نهایتا دکمه ارسال و بوم! کوبیدن دکمه ارسال شبیه چکش عدالتی است که قاضی دادگاه با آن ختم جلسه را اعلام می‌کند، اما همیشه خاتمه نیست. با موضع‌گیری، موضوعیت پیدا می‌کنیم. حالا دیگران درباره اعتقاد ما تفتیش می‌شوند و مواضع خود را اعلام می‌کنند. توئیتر به سان دادگاه تفتیش عقایدی است که پایان هر دادگاهش به آغاز دادگاهی دیگر متصل است. مفتشان عقاید و متهمان خود ما هستیم. یکدیگر را مجبور به اعتراف می‌کنیم و درباره این اعتراف نظر می‌دهیم و این نظر ما خود اعترافی محسوب شده و قضاتی می‌آیند تا اعتراف ما را قضاوت کنند و این چرخه قضایی و غذایی ادامه پیدا می‌کند.

موضع‌گیری اجباری در توئیتر همان دادگاه تفتیش عقاید است. فقط ارواح و مردگان هستند که در توئیتر اعلام موضع نمی‌کنند. اگر هشتگی ترند شده باشد، ترغیب می‌شویم که چیزکی درباره‌اش بنویسیم و نهایتا دکمه ارسال و بوم! کوبیدن دکمه ارسال شبیه چکش عدالتی است که قاضی دادگاه با آن ختم جلسه را اعلام می‌کند، اما همیشه خاتمه نیست. با موضع‌گیری، موضوعیت پیدا می‌کنیم.

پرسشی که مطرح می‌شود، این است: دقیقا چه چیزی، چه کسانی و چه فرایندی باعث افشای اجباری و پنهانی عقاید ما در توئیتر می‌شود؟ اول، خودمان مسئولیم. شاید روزگاری پنهان‌کاری، حفظ اسرار و کتمان حقیقت برای نجات جان ضروری می‌آمد، اما امروزه، بیان به آزادی رسیده و افکار به هر طرفی که بخواهند سوق پیدا می‌کنند. دوم، با مفتشان کارکشته و بسیار زیادی رو به رو هستیم. آن‌ها کسانی هستند که می‌خواهند به هر روش مقتضی ما را به استنطاق بکشند و اگر در برابر یکی و دو تا و… مفتش مقاومت کنیم، بالاخره جایی قافیه را باخته و با توئیتی خود را خلاص می‌کنیم. سوم، زیست مجازی توئیتر، زیست در فضای دادگاه است. کاربران، هم متهمان و هم مفتشانی هستند که شب را در توئیتر صبح می‌کنند و روز را در در این دادگاه به شب می‌رسانند.

توئیتر مدیوم تفتیش عقاید است. وقتی هر روز و هر لحظه در مظان اتهام باشیم و هر لحظه و هر آن را به قضاوت بگذرانیم، تفتیش عقاید را در خود درونی کرده‌ایم. به نظر می‌رسد که تفتیش عقاید به عنوان موردی خاص و شغلی فردی در موارد غیرمعمول در قرون وسطی استفاده می‌شد، اما در عصر انقلاب‌های دیجیتالی، همگان مفتش عقاید شده‌اند و این شغل عمومیت پیدا کرده و چون کاری بی‌مزد و اجر است، به عنوان خدمتی داوطلبانه در سطح عموم شناخته خواهد شد. کسی که توئیت‌هایش در توئیتر بیشتر دیده می‌شود، نه فضلی برای او، بلکه تهدیدی محاسبه خواهد شد، زیرا به تعداد بیشتری مفتش باید عقاید خود را توضیح بدهد و کسی که تخلیه اطلاعاتی شود، ضعیف و ضعیف‌تر می‌شود، زیرا مفتش و مفتشان خود را قوی‌تر کرده است. اگر به ظاهر توئیتر بسنده کنیم، شکنجه‌ای نمی‌یابیم، اما هیج شکنجه‌ای بدتر از فشار روانی و حمله بیرونی نیست که آدمی را مجبور به اعتراف می‌کند.

کسی که توئیت‌هایش در توئیتر بیشتر دیده می‌شود، نه فضلی برای او، بلکه تهدیدی محاسبه خواهد شد، زیرا به تعداد بیشتری مفتش باید عقاید خود را توضیح بدهد و کسی که تخلیه اطلاعاتی شود، ضعیف و ضعیف‌تر می‌شود، زیرا مفتش و مفتشان خود را قوی‌تر کرده است.

دادگاه تفتیش عقاید توئیتر مجهز به دستگاه‌ شکنجه پنهانی است که در نقش ساز و کار بین‌الاذهانی فعالیت می‌کند. مفتشان قرون وسطایی مبنای ثابتی داشتند، اما متهمان در دادگاه توئیتر باید با مبناهای گوناگون و بعضا متناقض پاسخ‌گو باشند. هر مفتشی مبنا و دیدگاه خود را دارد و با زاویه‌دید خود قضاوت و متهم می‌کند. پرنده آبی توئیتر نه در زندان، بلکه اسیر دائمی دادگاهی بی‌پایان است، دادگاهی که شکنجه‌ای مستمر است و مفتش و متهم دائما جای خود را در آن تغییر می‌دهند.

شبکه های اجتماعی

دیکتاتوری شبکه های اجتماعی

| وقت آن رسیده که از پلت‌فرم‌های غالب عبور کنیم. دنبال نکردن کافی نیست، باید فیس‌بوک را غیر فعال و حذف کنید. ما می‌توانیم مقاومت کنیم و با توسعه فضاهای اجتماعی به شکل مسئولانه، وابستگی خود را به این پلت‌فرم‌ها محدود کنیم.

State Of Nature, by Cihan Aksan And Jon Bailes

«یک سؤال» یک مجموعه منظم است که در آن از متفکران برجسته خواسته می‌شود به سؤال ارائه‌شده یک پاسخ کوتاه دهند. این ماه می‌پرسیم:

آیا رسانه‌های اجتماعی به یک نیروی تفرقه‌انداز تبدیل شده‌اند؟

پاسخ‌دهندگان: پائولو گربادو، کریستین فوکس، لیزی اوشیا، گرت لاوینک، اوا آندوییزا، جاس هندز، زی‌زی پاپاچاریسی، الفی باون، پانوس کمپاتسیاریس، یوجینیا سیاپرا، ارن فیشر، دال یونگ جین، تانیا بوش.

پائولو گربادو

مدیر مرکز فرهنگ دیجیتال در کینگز کالج، لندن. او نویسنده کتاب توئیت‌ها و خیابان‌ها (پلوتو، 2012)، ماسک و پرچم (هرست، 2017) و حزب دیجیتال (پلوتو، 2018) است.

همانطور که می‌دانید، مباحثات مربوط به رسانه‌های اجتماعی و سياست با یک چرخش 180 درجه روبرو بوده است. در آغاز این تحولات در اواخر سال 2000، امید زیادی در خصوص پتانسیل دموکراتیک این تحولات وجود داشت. طرح آزادی اینترنت وزارت خارجه ایالات متحده که توسط هیلاری کلینتون مطرح گردید، به طور خاص بر نقش رسانه‌های اجتماعی در گسترش آزادی بیان و دموکراسی در کشورهای مستبد تاکید دارد. بهار عربی سال 2011، جنبش خشمگینان در اسپانیا و معترضان وال استریت در ایالات متحده، گواهِ این مسئله هستند.

اینها در واقع جنبش‌هایی بودند که تا حد زیادی در رسانه‌های اجتماعی سازماندهی شده بودند؛ از این رو، تحت عنوان «انقلاب فیس‌بوکی» شناخته می‌شوند. این جنبش‌ها با بهره‌گیری از پتانسیل سیاسی زمانه خود توانستند با دانشمندان، هنرمندان و روزنامه‌نگاران ارتباط بگیرند و از عموم مردم با درآمدهای متوسط و سطح تحصیلات پایین برای پیوستن به جنبش دعوت به عمل آوردند.

با این حال، به نظر می‌رسد رسانه‌های اجتماعی در سال‌های اخیر به یک سلاح بسیار قوی برای جناح راست افراطی تبدیل شده‌اند. برای مثال، نقش رسانه‌های اجتماعی در مورد برگزیت (طرح خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا)، انتخاب دونالد ترامپ به عنوان رئیس‌جمهور و اعتراض پوپولیست‌های جناح راست بسیار پررنگ بوده است. با این وجود، می‌‌دانیم که رسانه‌های اجتماعی بعضا به انتشار اخبار جعلی، سیاست‌های افراطی مانند جناح راست، ترویج خشونت و روی کار آمدن افراد متعصب و گوشه‌نشین دامن می‌زنند.

در مواجهه با این وضعیت، نباید قربانی «وحشت لیبرال» در تفاسیر ارائه‌شده از وضعیت کنونی شوید یا علیه خود موضع بگیرید. باید قبول کنیم در دوره اینترنت «عوام» زندگی می‌کنیم، که نماینده احساسات و نظرات واقعی جامعه است؛ حقایقی که ما، به عنوان نیروهای مترقی جامعه، تمایلی به شنیدن‌شان نداریم.

به جای عقب‌نشینی یا محکوم کردن کلیت اینترنت، فعالان منتقد باید برای آموزش سیاسی آنلاین و آفلاین مردم تلاش کنند تا بتوانند در برابر هژمونی پوپولیست راست بایستند. وبلاگ‌نویسان و فعالان یوتیوبی راست آلترناتیو که در حال حاضر در مرکز توجه هستند، باید با نسل جدید وبلاگ‌نویسان و فعالان یوتیوبی سوسیالیست آشنا شوند و ایده‌های پیچیده سیاسی خود را به بحث بگذارند تا هم رسانه‌های جمعی را متقاعد سازند و هم خشم و بیگانه‌هراسی خود را به نمایش بگذارند.

کریستین فاش

استاد مطالعات رسانه و ارتباطات، از اعضای هیئت‌مدیره مؤسسه تحقیقات ارتباطات و رسانه (CAMRI) در دانشگاه وست‌مینستر، و سردبیر مجله TripleC: ارتباطات، سرمايه‌داری و نقد. او نویسنده کتاب «رسانه اجتماعی: مقدمه نقادانه» است (سیج، چاپ دوم 2017).

سؤالی که مطرح شده گمراه‌کننده است، چون می‌گوید رسانه اجتماعی یک کنشگر است و مستقل از مردم و جامعه عمل می‌کند. جبرگرایی فناورانه یک امر منطقی است که می‌گوید فناوری X به Y منتج می‌شود. اینکه رسانه اجتماعی یک نیروی تفرقه‌انداز است یا خیر، نمونه‌ای از جبرگرایی فناورانه است. رسانه اجتماعی در قلب جامعه جا دارد و اتفاقات درون جامعه را به اشکال مختلف منعکس می‌کند.

رسانه‌های اجتماعی مانند یوتیوب، فیس‌بوک و توئیتر به عنوان یک کسب‌وکار مبتنی بر سرمایه‌داری شروع به کار کردند، چون هدف اصلی آنها جذب سرمایه از طریق فروش آگهی بود. منطق پشت این پلت‌فرم‌ها این بوده که هرچه داده و محتوای بیشتر تولید کنیم، افراد بیشتری وقت خود را در پلت‌فرم می‌گذارنند. در نتیجه، می‌توانیم تبلیغات بیشتری را به فروش برسانیم. رسانه‌های اجتماعی سرمایه‌داری ضد اجتماع هستند، چون به عنوان یک تابلوی دیجیتال برای ارائه یک محتوای غیر طبیعی عمل می‌کنند و اینکه محتوا درباره کیک شکلاتی باشد یا فاشیسم برایشان اهمیتی ندارد؛ چون کسب سود، توجه آنها را به فروش کالا و تبلیغات معطوف کرده است.

پتانسیل ضد دموکراتیک رسانه‌های اجتماعی که در پی رسوایی کمبریج آنالیتیکا آشكار شد، نتیجه کاراکتر «سرمایه‌داری پلت‌فرم‌های رسانه‌ای» است. این فناوری نیست که تفرقه‌انداز شده، بلکه کاراکتر چنین پلت‌فرم‌هایی است که باعث شده رسانه اجتماعی به یک بستر غیر دموکراتیک، ضد اجتماع و تفرقه‌آمیز تبدیل گردد.

 

رسانه‌های اجتماعی سرمایه‌داری ضد اجتماع هستند، چون به عنوان یک تابلوی دیجیتال برای ارائه یک محتوای غیر طبیعی عمل می‌کنند و اینکه محتوا درباره کیک شکلاتی باشد یا فاشیسم برایشان اهمیتی ندارد؛ چون کسب سود، توجه آنها را به فروش کالا و تبلیغات معطوف کرده است. پتانسیل ضد دموکراتیک رسانه‌های اجتماعی که در پی رسوایی کمبریج آنالیتیکا آشكار شد، نتیجه کاراکتر «سرمایه‌داری پلت‌فرم‌های رسانه‌ای» است. این فناوری نیست که تفرقه‌انداز شده، بلکه کاراکتر چنین پلت‌فرم‌هایی است که باعث شده رسانه اجتماعی به یک بستر غیر دموکراتیک، ضد اجتماع و تفرقه‌آمیز تبدیل گردد.

 

تروریست کلیسای حضرت مسیح، فیلم حمله‌اش به نمازگزاران مسلمان را به طور زنده از طریق فیس‌بوک پخش کرد. پس از آن، رسانه‌های اجتماعی به دلیل آنکه وسیله ترویج وحشت شده بودند، مورد انتقاد قرار گرفتند. با توجه به اثر استرایسند، حذف کامل اطلاعاتی که بر روی اینترنت آپلود شده است، غیر ممکن است. برای این کار باید جلوی فناوری تولید محتوا را بگیرید که قطعا با مخالفت کاربران مواجه خواهید شد. پلت‌فرم‌ها باید سعی کنند در اسرع وقت تصاویر و فیلم‌های مربوط به حملات تروریستی را از بین ببرند، اما باید اذعان داشت که فناوری‌های آنها مسبب این مسئله نیستند.

تقصیر فناوری نیست؛ این فاشیست‌های تروریست هستند که تصاویر، متون و فیلم‌های فاشیستی خود را در اینترنت پخش می‌کنند. و این، نتیجه تغییرات منفی جامعه برخاسته از سرمایه‌داری استبدادی و ظهور ملی‌گرایی افراطی است. باید با علل اصلی بیماری فاشیسم مبارزه کنیم، نه آنکه درگیر علائم آن شویم. کاری که رسانه‌های جریان اصلی باید بکنند، این است که تروریسم و ​​فاشیسم را در مرکز توجه قرار ندهند و به شهروندان بیاموزند همدردی خود را از این طریق با خانواده قربانیان ابراز دارند و نشان دهند که رسانه‌های اجتماعی یک ابزار ضد فاشیستی هستند.

ما باید بستر و ساختار رسانه‌های اجتماعی را تغییر دهیم تا واقعا اجتماعی شوند. این امر مستلزم توسعه پلت‌‌فرم‌های اینترنتی خدمات عمومی، یکپارچگی پلت‌فرم‌ها و فرمت‌های جدید نظیر Club 2.0 است که انجام مباحثات سیاسی را در خارج از فیلترهای حبابی و سیاست‌های پسا-حقیقتی امکان‌پذیر می‌سازد.

ليزي اوشيا

وکیل و نویسنده. نظرات او در خصوص قانون، فناوری‌های دیجیتال، مسئولیت شرکتی و حقوق بشر به طور منظم در برنامه‌های تلویزیونی و رادیویی پخش می‌شود. در مطبوعات، برای نیویورک‌تایمز، گاردین و سیدنی مُرنینگ هرالد می‌نویسد. او در کتاب «تاریخ آینده» (ورسو، 2019)، بر جنبش‌های اجتماعی رادیکال و نظریه‌های تاریخی تمرکز دارد و آنها را در مباحثات مربوط به فناوری‌های دیجیتال بکار می‌گیرد.

مارک زاکربرگ در سال 2012 در اظهاراتی ضد و نقیض عنوان کرد: «وقتی به مردم فرصت حرف زدن می‌دهید و زمانی که به آنها قدرت می‌بخشید، سیستم معمولا کارش را خوب انجام می‌دهد.» زاکربرگ که ادعای مربوط به نقش فیس‌بوک در انتخابات 2016 را مسخره خوانده بود، اکنون از مقامات قانون‌گذار می‌خواهد که نقش قدرتمند این پلت‌فرم را در نظر داشته باشند.

معمولا عادت ندارم با زاکربرگ هم‌عقیده باشم، اما معتقدم که دموکراتیزه شدن قدرت یک هدف ارزشمند است. البته، این چیزی نیست که فیس‌بوک برای آن طراحی شده باشد. این شرکت، مانند سایر خدایان سرمایه‌داری فناورانه یعنی گوگل و آمازون، همیشه در پی کنترل اطلاعات ما بوده است تا از آنها به سود مورد نظر خود دست یابد.

 

رسانه‌های اجتماعی، تا جایی که به دنبال سودآوری هستند، همیشه به عنوان یک نیروی تفرقه‌آمیز طراحی شده‌اند. این شرکت‌ها قصد دارند ما را از مستقل بودن بازدارند، مانع از این شوند که تاریخ خود را بنویسیم و بر سر ایده‌های عدالت و برابری به یک اجماع جهانی دست یابیم.

 

این پلت‌فرم‌ها مخاطبان را جذب خود می‌کنند، به شخصیتشان سر و شکل داده و آنها را به مصرف‌کننده تبدیل می‌کنند. مدل کسب‌وکار آنها مبتنی بر زمان است. هر چیزی که مایه تسلی و آرامش خاطر باشد، برای این رسانه مناسب است؛ چون مخاطب را از نگاه کردن به دوردست باز می‌دارد. این ویژگی ما را در آنجا نگه می‌دارد، حتی زمانی که واقعا نمی‌خواهیم آنجا باشیم، که به نوبه خود، قدرت پلت‌فرم را به عنوان فروشنده افزایش می‌دهد. همانطور که ماسیچ کاگلوفسکی می‌گوید، رسانه‌های اجتماعی از ایجاد پلت‌فرمی که کاربران در آن به افراط کشیده می‌شوند، به لحاظ مالی سود می‌برند. هر چه بیشتر در اکوسیستم‌های دیجیتالی ساختارمند آنها سکونت کنیم، شرکت‌ها به سود بیشتری دست خواهند یافت.

رسانه‌های اجتماعی، تا جایی که به دنبال سودآوری هستند، همیشه به عنوان یک نیروی تفرقه‌آمیز طراحی شده‌اند. این شرکت‌ها قصد دارند ما را از مستقل بودن بازدارند، مانع از این شوند که تاریخ خود را بنویسیم و بر سر ایده‌های عدالت و برابری به یک اجماع جهانی دست یابیم. با این حال، گاهی می‌توانیم کار خود را انجام دهیم، اما این موفقیت از رسانه‌های اجتماعی نشأت نمی‌گیرد، بلکه درست بر خلاف مدل کسب‌وکار آن است.

ما می‌توانیم مقاومت کنیم و با توسعه فضاهای اجتماعی به شکل مسئولانه، وابستگی خود را به این پلت‌فرم‌ها محدود کنیم. ما می‌توانیم خواستار قطع ارتباط پلت‌فرم‌های بزرگ با اشخاص ثالث باشیم. همچنین می‌توانیم همبستگی خود را با کارکنان این شرکت‌ها تقویت کنیم. هدف ما باید تغییر مدل کسب‌وکار رسانه‌های اجتماعی باشد تا اطلاعات ما از تملک زاکربرگ و امثال او خارج شود، و در این راه می‌بایست پتانسیل حقیقی عصر دیجیتال را برملا کنیم.

 

ما می‌توانیم مقاومت کنیم و با توسعه فضاهای اجتماعی به شکل مسئولانه، وابستگی خود را به این پلت‌فرم‌ها محدود کنیم. ما می‌توانیم خواستار قطع ارتباط پلت‌فرم‌های بزرگ با اشخاص ثالث باشیم. همچنین می‌توانیم همبستگی خود را با کارکنان این شرکت‌ها تقویت کنیم. هدف ما باید تغییر مدل کسب‌وکار رسانه‌های اجتماعی باشد تا اطلاعات ما از تملک زاکربرگ و امثال او خارج شود.

 

گرت لاوینک

نظریه‌پرداز رسانه، منتقد اینترنتی و نویسنده کتاب‌های «ژرفای رسانه اجتماعی» (ویلی، 2016) و «غمگین از طراحی» (پلوتو، 2019). او بنیانگذار مؤسسه فرهنگ شبکه در دانشگاه علوم کاربردی آمستردام (HVA) است.

«فکر کردن به معنای پیش‌بینی کردن است.» میشل سر

بیش از این نمی‌توانیم «پرسش رسانه‌های اجتماعی» در خصوص مسئله نگاشت را تقلیل دهیم. تاثیری که سرمایه‌داری پلت‌فرم بر جامعه دارد، کاملا شناخته شده و تحت کنترل قرار دارد. در زمان پس‌رفت، وقتی پوپولیسم جناح راست در حال گسترش است، پلت‌فرم‌های رسانه‌های اجتماعی نقش پررنگی ایفا می‌کنند. با این حال، اکنون که تلفن و جامعه در هم ادغام شده‌اند، هنوز نمی‌دانیم در شرایط واقعی چگونه واکنش نشان دهیم. هر از گاهی، وقتی یوتیوب باعث خارج شدن پول از گردش می‌شود یا فیس‌بوک خبرخوان خود را تغییر می‌دهد، کمی درگیر آن می‌شویم و سپس به زندگی عادی خود بر می‌گردیم.

آنچه که اهمیت دارد، اشتباه محاسباتی سیلیکون‌ولی در رابطه با طبقه سیاسی است که قرار بود نامربوط، فاسد و ناتوان تلقی گردد. غول‌های فناوری به اشتباه تصور می‌کردند که می‌توانند از طریق اتاق‌های فکر و لابی‌گری در واشنگتن و بروکسل، سطح نفوذ خود را افزایش دهند، اما این ایده عملی نشد. پس از راشاگیت و کمبریج آنالیتیکا، وضع قوانین مربوط به اخبار جعلی سرعت گرفته است. پیشنهادات فعلی یک دهه دیر ارائه شده، اما حداقل قطعی هستند: آیا انحصار باید برچیده شود (جدا شدن فیس‌بوک از اینستاگرام)، داده‌های موتورهای جستجوی گوگل به اشتراک گذاشته شوند و پروفایل‌ها از سرویس‌ها جدا شوند؟ این اتفاق تنها زمانی می‌افتد ک طبقۀ سیاسی غرب در خصوص رسانه‌های اجتماعی احساس خطر کند و به این نتیجه برسد که کانال‌های سنتی مانند رادیو، تلویزیون و مطبوعات دیگر کاربردی ندارند.

از آنجایی که هنوز به این نقطه نرسیده‌ایم، سیلیکون‌ولی صرفا باید به اصلاح و فیلتر کردن جزئیات بپردازد. نخبگان فناوری همچنان بدون ترس به کار خود ادامه می‌دهند، چون جهان هنوز نتوانسته است که با قدرت واقعی زیرساخت‌های پنهان و پروتکل‌های فنی آن (برای مثال، مرکز داده‌ها، کابل‌های دریایی) مقابله کند. تا زمانی که کاربران علاقمند باشند، تبلیغ‌کنندگان هزینه می‌کنند و همه چیز به شکل کسب‌وکار ادامه خواهد یافت.

فعالان اینترنت به جای پیوستن به کمیته قانون‌گذاری، روی راه‌حل‌های ساختاری کار می‌کنند. مؤسسه فرهنگ شبکه ما از سال 2010 شروع به کار کرده است. افشاگری‌های اسنودن در ژوئن 2013 رخ داد. گزینه تیم برنرز-لی برای لیبرال‌های میانه‌رو وجود دارد. دیگران در آرزوی یک «رسانه عمومی» هستند که اینترنت را به عنوان یک زیرساخت عمومی معرفی کند.

وقت آن رسیده که از پلت‌فرم‌های غالب عبور کنیم. دنبال نکردن کافی نیست، باید فیس‌بوک را غیر فعال و حذف کنید. اینکه از نقض حریم خصوصی خود شاکی باشید کفایت نمی‌کند: وقت آن رسیده که یک کار اساسی کنید. از «سیگنال» یا «تلگرام» استفاده کنید، عضو «ماستدون» شوید، به جای «گوگل مپ» از «اُپن مپ» استفاده کنید، «داک داک گو» را به موتور جستجوی پیش‌فرض خود تبدیل کنید، با «فایرفاکس» وب‌گردی کنید، یک گوشی «فیرفون» بخرید و برای «آمازون»، «ایر بی‌ان‌بی» و «اوبر» یک جایگزین پیدا کنید. ما باید زیرساخت‌های خود را داشته باشیم، در غیر این صورت «تمرکززدایی» کاری از پیش نخواهد برد. باید به صورت تدریجی این کار را انجام دهیم و شبکه‌های سازمان‌یافته قوی را به جای لینک‌های ضعیف بنشانیم. برای ربات‌هایی که وانمود می‌کنند دوست شما هستند، متأسف باشید. دوران گذار پلت‌فرم‌ها آغاز شده است.

 

وقت آن رسیده که از پلت‌فرم‌های غالب عبور کنیم. دنبال نکردن کافی نیست، باید فیس‌بوک را غیر فعال و حذف کنید. اینکه از نقض حریم خصوصی خود شاکی باشید کفایت نمی‌کند: وقت آن رسیده که یک کار اساسی کنید. از «سیگنال» یا «تلگرام» استفاده کنید، عضو «ماستدون» شوید، به جای «گوگل مپ» از «اُپن مپ» استفاده کنید، «داک داک گو» را به موتور جستجوی پیش‌فرض خود تبدیل کنید، با «فایرفاکس» وب‌گردی کنید، یک گوشی «فیرفون» بخرید و برای «آمازون»، «ایر بی‌ان‌بی» و «اوبر» یک جایگزین پیدا کنید. ما باید زیرساخت‌های خود را داشته باشیم، در غیر این صورت «تمرکززدایی» کاری از پیش نخواهد برد.

 

 

اوا آندوییزا

پروفسور علوم سیاسی در دانشگاه اتونوما دی بارسلونا که در آن به عنوان یک پژوهشگر ICREA  نیز فعالیت می‌کند. او رهبری گروه پژوهشی دموکراسی، انتخابات و شهروندی را بر عهده دارد و تا همین اواخر نیز مدیر گروه رشته علوم سیاسی بود. او در حال حاضر، در مرکز مطالعات پیشرفته علوم رفتاری در دانشگاه استنفورد مشغول به کار است.

دو ویژگی رسانه‌های اجتماعی تاثیر قابل‌توجهی بر دموکراسی می‌گذارند. ویژگی نخست، بار احساسی است که رسانه‌های اجتماعی منتقل می‌کنند. رسانه‌های اجتماعی اطلاعات سیاسی را منتشر می‌کنند که خوب است، اما اغلب طوری عمل می‌کنند که باعث بروز احساسات منفی مانند خشم می‌شود. خشم زمانی شکل می‌گیرد که احساسات درونی ما در قبال اقدامات شریرانه دیگران نمود بیرونی پیدا کند. محتوای احساسی نسبت به یک محتوای خنثی، توجهات بیشتری را به خود جلب کرده و مشارکت بیشتری را به دنبال دارد. این باعث می‌شود که انگیزه بیشتری برای تولید محتوای احساسی در رسانه‌های اجتماعی توسعه یابد تا مخاطب بیشتر درگیر محتوا شود. همانطور که می‌بینید، این مسئله به ایجاد یک دوقطبی احساسی در افرادی می‌شود که در گروه‌های اجتماعی یا سیاسی مخالف فعالیت می‌کنند.

ویژگی دوم رسانه‌های اجتماعی این است که با قرار دادن اطلاعات سیاسی در اختیار مردم، سطح دانش واقعی آنها افزایش می‌یابد؛ اما آنها احساس می‌کنند که صلاحیت سیاسی‌شان ارتقا پیدا کرده است. افرادی که از اخبار رسانه‌های اجتماعی استفاده می‌کنند، خود را آگاه‌تر از دیگران می‌دانند. تصور صلاحیت سیاسی معمولا برای عملکرد دموکراتیک جامعه مثبت است: دموکراسی نیازمند شهروندانی است که قادر به درک مسائل سیاسی جامعه خود باشند. با این حال، این نگرش ممکن است در حالت افراطی منجر به ایجاد یک نوع خودبینی روشنفکرانه شود که فرد بر اساس آن تصور می‌کند که دیدگاهش تنها دیدگاه معتبری است که وجود دارد.

خشم و خودشایسته‌پنداری سیاسیِ ناشی از رسانه‌های اجتماعی، به توسعه نگرش‌های پوپولیستی منجر می‌شود که برای دموکراسی خطرناک است. پوپولیسم دربردارنده مفهومی از سیاست است که در آن مردمان خوب با مردمان بد در نزاع هستند. برخی از عناصر مهم دموکراسی، از جمله احترام به کثرت، حقوق اقلیت‌ها و محدود کردن اکثریت، با دیدگاه پوپولیستی ناسازگار هستند. و زمانی که مردم از چیزی عصبانی هستند و احساس قدرت می‌کنند، احتمال ظهور نگرش‌های پوپولیستی بیشتر خواهد بود.

در رسانه‌های اجتماعی، مانند بسیاری از موارد دیگر، ویژگی‌هایی که فضایل ما هستند، نقاط ضعف ما نیز می‌باشند. احساسات تولید شده توسط رسانه‌های اجتماعی می‌توانند فرآیندهای مشارکت سیاسی برای ایجاد تغییرات مثبت، مانند جنبش #من_هم همینطور را تسهیل نمایند. اما رسانه‌های اجتماعی نیز می‌توانند به دوقطبی عاطفی و پوپولیسم دامن بزنند. این مسائل در هنگام تنظیم قوانین رسانه‌های اجتماعی چندان مورد توجه قرار نمی‌گیرند. البته مسائل دیگر همچون مالکیت داده، اطلاعات غلط و حریم خصوصی نیز بسیار مهم هستند. اما پیامد این نگرش‌ها نیز باید مورد توجه قرار گیرد. سؤالات دشواری در این زمینه وجود دارد. آیا رسانه‌های اجتماعی باید جلوی مشارکت کاربران در امور سیاسی را بگیرند؟ چگونه می‌توان تواضع روشنفکرانه لازم در قبال دیدگاه یکدیگر و پذیرش کثرت عقاید را ترویج کرد؟

جاس هندز

استاد ارشد مطالعات رسانه‌ای و فرهنگی در دانشگاه نیوکاسل، انگلستان. او نویسنده آثار «نشانه عملگرایی: مخالفت، مقاومت و شورش در یک فرهنگ دیجیتال» (پلوتو، 2011) و «آگاهی گجت‌ها: اندیشه جمعی، اراده و عمل در عصر رسانه‌های اجتماعی» (پلوتو، 2019) است. او همچنین یکی از نویسندگان مجموعه «موانع دیجیتال» است که توسط انتشارات پلوتو منتشر شده است.

تاریخ عملگرایی و رسانه‌های اجتماعی مملوء از گرایشات رادیکال و پیش‌رونده است، اما ظرفیت تخریب و تفکیک همیشه وجود داشته است. نخستین رویاپردازان رسانه‌های اجتماعی (که از بین آنها می‌توانیم به چت‌روم‌ها و وبلاگ‌ها اشاره کنیم) به جنبه‌های مشترک انسانی و آزادی به خصوص در زمینه آزادی بیان گرایش داشتند. برای مثال، این گرایش در جنبش زاپاتیستی چیاپاس در مکزیک در اوایل دهه 1990 که به دنبال همبستگی جهانی بود، مشهود است. بین این جنبش و جنبش ضد سرمایه‌داری در اواخر دهه 1990 و اوایل دهه 2000 و ظهور این جنبش در سیاتل در سال 1999 در اعتراضات علیه سازمان تجارت جهانی، و پیدایش فروم اجتماعی جهانی در پورتو آلگره در سال 2001 تفاوت‌هایی وجود دارد؛ اما همه اینها از رسانه‌های اجتماعی کمک گرفته‌اند. ظرفیت خودسازمانی دموکراتیک چیزی است که مایکل هارد و آنتونیو نگری آن را به عنوان یکی از عناصر اصلی «کثرت» می‌دانند.

با این حال، ریشه آزادیخواهانه رسانه‌های اجتماعی اولیه، که آزادی منفی را نسبت به همکاری مثبت ارجح می‌دانند، با گرایشی همبستگی دارد که آن را دموکراسی مبتنی بر «قدرت قانون» می‌نامم. این گرایش به ماهیت غیر قابل سنجش شبکه‌های توزیع‌شده برمی‌گردد که رسانه‌های اجتماعی-تجاری مدرن مانند توئیتر و فیس‌بوک هنوز در آن فعالیت می‌کنند. این تمایل در پیوندها (فالو و ریتوئیت در توئیتر و لایک در فیس‌بوک) نمود بیشتری دارد؛ به همین دلیل، در توئیتر می‌بینیم که چند حساب، میلیون‌ها فالوئر دارند و میلیون‌ها حساب، تنها از چند فالوئر برخوردارند.

با اینکه هر کسی می‌تواند صدای خود را به گوش دیگران برساند، این گرایش کمی شبیه پوپولیسم به نظر می‌رسد؛ چون همیشه چند لیدر واقعی در شبکه وجود دارد که در حال رقابت با یکدیگر هستند و از این تقابل تغذیه می‌کنند، بدون آنکه بحث و جدلی بین‌شان در بگیرد. این امر با تئوری دموکراسی رادیکال یا مجادله‌ای تناسب دارد، اما به نظر می‌رسد با ظهور راست افراطی باعث تضعیف دموکراسی می‌شود. آنچه که نصیب ما می‌شود، یکپارچه‌سازی گروه‌هایی است که ماهیت کاملا متفاوتی دارند. این گرایش همواره در حال افزایش بوده است، به خصوص بعد از اشغال عراق در سال 2003 و بحران مالی سال 2007/2008.

این روند تنها به واسطه یک اقدام جمعی بر مبنای اطلاعات مشترک شبکه‌ای یا خرد عمومی در برابر دموکراسی مبتنی بر قانون، قابل برگشت خواهد بود؛ وقتی همه چیز بر مبنای مشارکت و تعهد به مردم باشد. شاید این به معنی مبارزه برای مالکیت مشترک و کنترل پلت‌فرم رسانه‌های اجتماعی باشد، اما شامل عقب‌گرد منطق نئولیبرالی نیز هست که تجمیع اعداد را در بازار (منطق قانون قدرت) با دموکراسی اشتباه می‌گیرد.

زیزی پاپاچاریسی

استاد و رئیس دپارتمان ارتباطات، استاد علوم سیاسی دانشگاه ایلینوی، شیکاگو و محقق دانشگاه ایلینوی. او 9 کتاب و بیش از 70 مقاله و کتابچه مختلف منتشر کرده است و در هیئت تحریریه 15 مجله فعالیت دارد. او در حال حاضر بر روی دهمین کتاب خود، تحت عنوان «پس از دموکراسی»، با انتشارات دانشگاه ییل کار می‌کند.

اینترنت، از جمله بسیاری از پلت‌فرم‌هایی که از آنها پشتیبانی می‌کند، یک فضای جادویی نیست. یعنی نمی‌تواند چیزی را از نیستی پدید آورد. فناوری‌های مبتنی بر شبکه، که به آنها رسانه‌های اجتماعی گفته می‌شود، راه‌های ارتباطی بیشتری را ایجاد می‌کنند. این مسیرها همیشه به نتایج دموکراتیک ختم نمی‌شوند. اینترنت افراد با گرایش دموکراتیک را به هم متصل می‌کند؛ همچنین فاشیست‌ها را به هم مرتبط می‌کند. تحقیقات نشان داده که رسانه‌های اجتماعی به گسترش آزادی بیان کمک می‌کنند، اما ذاتا باعث دموکراتیک شدن گفتمان نمی‌شوند.

 

این روند تنها به واسطه یک اقدام جمعی بر مبنای اطلاعات مشترک شبکه‌ای یا خرد عمومی در برابر دموکراسی مبتنی بر قانون، قابل برگشت خواهد بود؛ وقتی همه چیز بر مبنای مشارکت و تعهد به مردم باشد. شاید این به معنی مبارزه برای مالکیت مشترک و کنترل پلت‌فرم رسانه‌های اجتماعی باشد.

 

رسانه‌های اجتماعی این مشکلات را ایجاد نمی کنند و قادر به حل آنها نیز نیستند. اما زمینه انتشار نفرت‌پراکنی را فراهم می‌کنند. رسانه‌های اجتماعی باعث تقویت صداهای گوناگون می‌شوند که برای مسائل حاشیه‌ای و افرادی که صدایشان شنیده نشده، بسیار ارزشمند است. با این حال، عدالت برقرار نمی‌شود. بعضی از صداها بلندتر از دیگران شنیده می‌شوند و این فرآیند باعث تضعیف توانایی صحبت کردن، گوش دادن و شنیده شدن می‌شود؛ همچنین، شرایط لازم برای یکپارچگی جمعی را از بین می‌برد.

رسانه‌های اجتماعی باعث ایجاد یا از بین رفتن انتخابات نمی‌شوند. با  ظهور و حذف جنبش‌های اجتماعی و دموکراسی نیز سر و کار ندارند. رسانه‌های اجتماعی نمی‌گویند به چه چیزهایی فکر کنیم، بلکه زمینه تفکر ما را فراهم می‌کنند و از طریق اخبار صحیح، اخبار جعلی، گیف (GIF)، الگوهای رفتاری، فیلم، پادکست و غیره به ما نشان می‌دهد که چگونه فکر کنیم. رسانه‌های اجتماعی اغلب باعث شکل‌گیری جنبش‌ها، گفتمان‌ها و فرآیندهایی می‌شوند که به ظهور پوپولیسم و رهبران پوپولیست منجر می‌شود. آنها یک پلت‌فرم هستند؛ باعث اتصال و تفکیک می‌شوند.

مهم‌تر از همه، رسانه‌های اجتماعی امکان تاثیرگذاری نمادین را فراهم می‌کنند. اما نباید انتظار داشت که این تأثیر لحظه‌ای، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، قانونی یا اقتصادی باشد. ما اغلب تحت تاثیر اطلاعاتی قرار می‌گیریم که در اینترنت برجسته می‌شوند و فکر می‌کنیم که تغییر به همان سرعت رخ می‌دهد. از این رو، وقتی می‌بینیم تغییری رخ نمی‌دهد، از رسانه و سیاستمداران خود ناامید می‌شویم. البته این فقط رسانه و سیاستمداران نیستند که باعث ناامیدی ما می‌شوند. انتظارات شخصی ما نیز نقش قابل‌توجهی در این زمینه دارد. چون تغییر تدریجی است و انقلاب‌ها زمان‌بر هستند. به گفته ریموند ویلیامز، برای تغییر نهادهای خود باید در خصوص آنها بازنگری کنیم. رسانه‌های اجتماعی می‌توانند به ما در شکل‌گیری این گفتگوها کمک کنند. آنها مسیرهای قدرت را فعال می‌کنند، هر چند که زودگذر و بی ثبات باشد.

با توجه به آینده رسانه‌های اجتماعی، فکر می‌کنم آموزش و قانون‌گذاری بسیار مهم است. اگر صرفا به یکی از این دو مسئله بپردازید، بی‌نتیجه خواهد بود. ما باید این پلت‌فرم‌ها را به عنوان رسانه تنظیم کنیم، به طوری که دموکراسی را حفظ کرده و ما را از مسئله آزادی بیان جلوتر ببرد. بسیاری از کشورها بدون آنکه از آزادی بیان جلوگیری کنند، به انجام این کار پرداختند. پس ما هم می‌توانیم.

اما باید مهندسانی را تربیت کنیم که بتوانند این فضاها را برای ما توسعه دهند تا به ارتقای دموکراسی کمک کنیم. ما باید روزنامه‌نگاران را تشویق کنیم که از این فضاها به نفع دموکراسی استفاده کنند و فقط به فکر منافع شخصی خود نباشند. در نهایت، به عنوان شهروند، باید گوش، چشم و ذهن خود را توسعه دهیم. توجه کردن، قدرت ما است و ما را به پیش می‌برد. ما باید یاد بگیریم به کسانی توجه کنیم که واقعا شایسته آن هستند، صرف‌نظر از اینکه از چه پلت‌فرمی های استفاده می‌کنیم.

الفی باون

مدرس هنر رسانه‌ای در دانشگاه سلطنتی هالووی، لندن. او نویسنده کتاب‌های «لذت بردن: کندی کراش و سرمایه‌داری» (زیرو، 2015)، «دنیای رویایی پلی‌استیشین» (پالیتی، 2017) و «در مورد خنده» (بلومزبری، 2018) است. نام کاربری او در توئیتر leftist_gamer است.

حداقل از زمان انتخابات ریاست‌جمهوری ترامپ و طرح خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، سوءظن موجود در خصوص رسانه‌های اجتماعی افزایش یافته است. همانطور که می‌دانید، هر دو کمپین از کمبریج آنالیتیکا استفاده کردند؛ شرکتی که وعده داده بود انقلابی در مبارزات انتخاباتی سیاسی برپا خواهد کرد. از رسانه‌های اجتماعی در سال 2008 در مبارزات انتخاباتی اوباما نیز استفاده شد، اما کمبریج آنالیتیکا با «روان‌سنجی» مواضع سیاسی، شخصیت‌های فردی و حالت‌های عاطفی، علاقه‌مندی کاربران در فیس‌بوک و ارائه محتوای سیاسی متناسب با آن علایق، این اقدامات را یک قدم جلوتر برد. با این کار، توانستند به رأی آنهایی که به ایدئولوژی مشتریان‌شان نزدیک بودند دست یابند. آنها سعی کردند با استفاده از رسانه‌های اجتماعی بر مردم اثر بگذارند و آنها را از یکدیگر تفکیک نمایند.

من فکر می‌کنم (به اتفاق همکارم جیمز اسمیت، که کتابی در این زمینه در دست چاپ دارد) بزرگ‌ترین مشکل ما فرضیه‌هایی هستند که این نگرش منفی نسبت به رسانه‌های اجتماعی بر مبنای آنها شکل گرفته است.

مشخص نیست که کمبریج آنالیتیکا تا چه حد به پیروزی ترامپ یا طرح خروج از اتحادیه اروپا کمک کرده است و احتمال می‌رود که اخبار مربوط به تاثیر این شرکت کمی اغراق‌آمیز بوده است. مشکل اینجا است که بسیاری از لیبرال‌ها و حتی چپ‌ها، مردم را به عنوان زامبی‌ها و گوسفندهایی می‌پندارند که با استفاده از این تکنیک‌های جدید هدایت می‌شوند، گویی که مردم از خود اختیاری ندارند. در یک چرخش عجیب، نگرشی که اغلب ما نسبت به رسانه‌های اجتماعی و قدرت متقاعد کننده آنها داریم، در جریان راست میانه گسترش یافته است. به زعم آنها، مردم مثل زندانیانی هستند که راه فراری از رسانه ندارند و هر آنچه را که به ایشان عرضه می‌شود کورکورانه می‌پذیرند.

اگر بخواهیم به آینده دیجیتالیسم امید داشته باشیم، باید از این نگرش دست بکشیم؛ چون مردم اساسا می‌توانند به اختیار خود تصمیم بگیرند. البته باید بدانیم که رسانه‌های اجتماعی به طرق مختلف باعث جدا شدن ما از یکدیگر شده است، اما راه خروج از این وضعیت این نیست که رسانه‌های اجتماعی را مورد نقد قرار دهیم. چه دوست داشته باشیم چه نه، همینجا هستیم! بنابراین باید افراد را به عنوان کاربران فعال در نظر بگیریم و خود را در مسیر پیشرفت قرار دهیم، نه اینکه فکر کنیم همه مثل عروسک خیمه‌شب بازی هستند. به هر حال، این گام اول است.

پانوس کمپاتسیاریس

استادیار هنر و رسانه در دانشکده اقتصاد مسکو. نخستین مونوگرافی او، «سیاست دوسالانه‌های هنر معاصر: نقد، هنر و نظریه» (روتلج، 2017) به بررسی جایگاه دوسالانه‌های هنری در زمینه نئولیبرالیسم و ​​بحران‌های مربوطه می‌پردازد. او اکنون در حال کار بر روی جامعه‌شناسی خلاقیت و یک ویژه‌نامه در مورد هنر و ارزش برای مجله اقتصاد فرهنگی است.

مسئله تنظیم رسانه‌های اجتماعی برای جلوگیری از نفرت‌پراکنی و آسیب‌های مربوط به آن به طرح پرسش‌های دیگری در خصوص سیاست‌های فرهنگ و رسانه در دموکراسی‌ها منجر می‌شود. هر کسی مجاز است نظراتش را بیان کند و اختلافات از طریق گفتگوهای مدنی قابل حل است. باور به این اصل نشان می‌دهد که فضایل جامعه مدنی می‌توانند بر نفرت‌پراکنی غلبه کنند. با این حال، این عقیده نه تنها ساده بلکه خطرناک است.

رسانه‌های اجتماعی عرصه اختلافات فردی هستند، همانند هر مجموعه دیگری از عقاید و ایدئولوژی‌های سیاسی که برای برتری و مشروعیت با هم می‌جنگند. در دنیای سرمایه‌داری اقتدارگرای امروز، رسانه‌های اجتماعی به دفعات توسط افراطی‌های راست و حتی نئونازی‌ها برای اشاعه نفرت‌پراکنی در زمینه‌ای بکار گرفته شده‌اند که ژاک رانسیر آن را «توزیع امر محسوس» می‌نامد. با اینکه انحصار چندگانه در حوزه رسانه، از ترس اینکه نازی خوانده نشود، تمایلی به ترویج راست افراطی ندارد، رسانه‌های اجتماعی به نئونازی‌ها کمک کرده است که با عبور از این مشکل در بطن جامعه نفوذ کنند.

در کشورهای اروپایی مانند یونان شاهد آن بودیم که رسانه‌های اجتماعی به قدرت گرفتن تشکل‌های سیاسی نازی کمک کردند. در ایالات متحده، راست میانه توانست تصویر خود را از طریق رسانه‌های اجتماعی ارتقا دهد و با انتشار بیانیه‌های مخالف با «مارکسیسم فرهنگی» یا «صحت سیاسی» به شهرت دست یابد. چهره‌هایی مانند میلو یانوپولوس یا جوردن پترسون نیز با به‌کارگیری امکانات رسانه‌های اجتماعی توانستند بر حملات خود به مفاهیم عدالت و برابری سرپوش بگذارند. انتخاب ترامپ به عنوان رئیس‌جمهور بر افسانه آزادی‌خواهی به عنوان یک نیروی مترقی (که در دهه 1990 توسعه یافت و اکنون رو به افول است)، آنطور که در «ایدئولوژی کالیفرنیا» معرفی شده است، خط بطلان کشید.

افزایش نفرت‌پراکنی سیاسی حاکی از این واقعیت است که برخی از گونه‌های فرهنگی باید سانسور شوند. سؤالی که اینجا مطرح می‌شود این است که سانسور چگونه باید انجام گیرد که حق عامه مردم ضایع نشود و اینکه کدام جناح سیاسی باید دست به سانسور بزند. سانسور کردن بر اساس ایدئولوژی آزادی‌خواهی ممکن است بی‌ثمر باشد، چون طرفداران این گرایش سیاسی مخالف سانسور هستند. برای درک این موضع کافی است تصور کنید که این گرایش سیاسی با دیدگاه ‌آزادی‌بخش خود چگونه از آسیب‌پذیرترین اقشار جامعه، از جمله طبقه کارگر، زنان رنگین‌پوست و اقلیت‌ها محافظت می‌کند.

یوجینیا سیاپرا

استاد و رئیس دانشکده مطالعات ارتباطات در دانشگاه دوبلین. تحقیقات او بر شرکت‌های رسانه‌ای دیجیتال، روزنامه‌نگاری دیجیتال، و نژادپرستی دیجیتالی و زن‌ستیزی متمرکز بوده است. آخرین کتاب او، چاپ دوم «درک رسانه‌های جدید» است (سیج، 2018). او به همراه دبی گینگ یک ویژه‌نامه در خصوص زن‌ستیزی آنلاین برای مجله مطالعات رسانه‌ای فمینیست و یک کتاب در مورد تنفر جنسیتی آنلاین (پلگریو، 2019) نوشته است.

پاسخ به این سؤال را با تمرکز بر بخش رسانه خواهم داد: رسانه به معنای ایجاد واسطه یا پل ارتباطی/همپوشانی و میانجی‌گری است؛ با توجه به این تعریف، می‌توان به ماهیت رسانه‌های اجتماعی پی برد: از یک سو، آنها مردم را با هم متحد می‎‌کنند و از سوی دیگر، عنصر سومی را وارد این رابطه می‌کنند که به آن تعلق ندارد.

بحث در مورد رسانه‌های اجتماعی به یکی از این دو عنصر گرایش دارد. برای مثال، تمرکز در دوران بهار عربی بر بخش اول، یعنی همبستگی، متمرکز بود. مردم با هم متحد شدند، به صورت آنلاین سازماندهی کرده و خیابان‌ها را اشغال کردند و خواهان تغییرات سیاسی شدند. از آن لحظه به بعد، تمرکز بر تابع دیگر، یعنی معرفی عناصر خارجی به این رابطه متمرکز شد. افشاگری‎‌های اسنودن و کمبریج آنالیتیکا نشان داده است که رسانه‌های اجتماعی می‌توانند ابزار نظارت و کنترل باشند، در حالیکه حملات تروریستی جناح راست، از مسجد فیسبوری پارک لندن گرفته تا حمله به کلیسای مسیح نشان داده است که رسانه‌های اجتماعی می‌توانند به نفرت‌پراکنی و افراط‌گرایی در نقاط مختلف دامن بزنند.

با این حال، باید توجه داشت که این رسانه‌های اجتماعی نیستند که تغییر کرده‌اند: فیس‌بوک، توئیتر و یوتیوب به همان شکلی فعالیت می‌کنند که نخستین بار معرفی شدند. اما تحولات سیاسی به شکلی ادامه یافت که تقاضا برای تغییرات سیاسی، عدالت و برابری تنزل پیدا کرد یا به طور کلی نادیده گرفته شد. به این ترتیب، منصفانه نیست که بگوییم رسانه‌های اجتماعی تفرقه‌انداز و ضد دموکراسی هستند.

در عین حال، پذیرش اینکه رسانه‌ها عناصر جدیدی را وارد روابط موجود می‌کنند، نیازمند آن است که این عناصر شناسایی و نقد شوند. رسانه‌های اجتماعی چه نقش و تاثیری در روابط بین مردم دارند؟ در اینجا می‌توان استدلال کرد که رسانه‌ها از طریق شخصی‌سازی و سفارشی‌سازی ارتباطی که داریم، به تثبیت فردیت کمک می‌کنند. علاوه‌براین، آنها از طریق الگوریتم‌هایی که دارند، نگرش ما را می‌سازند تا بتوانند پس از استخراج داده‌های کاربران، آنها را به تبلیغ‌دهندگان بفروشند. آنها بر اساس ایدئولوژی لیبرال مبتنی بر «فردیت‌گرایی تاریخی» و «شایسته‌سالاری» عمل می‌کنند که باعث می‌شود کسانی که در قدرت هستند از آن سود ببرند.

همه اینها حاکی از محدودیت مقرراتی است که وضع می‌شوند. اولا، مقررات نمی‌توانند مشکلات سیاسی مربوط به عدالت اجتماعی و برابری را حل کنند. دوما، نمی‌توانند شرکت‌ها را مجبور کنند که بخاطر سود دست از تجارت بردارند؛ سوما، نمی‌توانند فرآیند فردیت‌گرایی مشکل‌ساز را تنظیم کنند. این بدان معنی نیست که مقررات نقشی در مقابله با مسائل سیاسی آنلاین ندارند. سخنان نژادپرستانه و زن‌ستیزی و امکاناتی که رسانه در اختیار گروه‌های افراطی راست قرار می‌دهد، مهم‌ترین مسائل مربوط به فضای آنلاین هستند. در نهایت، می‌توان گفت پاسخ‌دهی به مشکلاتی که رسانه‌های اجتماعی نقشی در آن ندارند، مستلزم یک اقدام سیاسی است. یا شرکت‌های مربوطه باید سلب مالکیت شوند یا اینکه ساختار جدیدی برای رسانه توسعه یابد که بابت آن هزینه‌ای از مردم دریافت نشود.

 

می‌توان گفت پاسخ‌دهی به مشکلاتی که رسانه‌های اجتماعی نقشی در آن ندارند، مستلزم یک اقدام سیاسی است. یا شرکت‌های مربوطه باید سلب مالکیت شوند یا اینکه ساختار جدیدی برای رسانه توسعه یابد که بابت آن هزینه‌ای از مردم دریافت نشود.

 

ارن فیشر

استادیار گروه جامعه‌شناسی، علوم سیاسی و ارتباطات است. مطالعات او بر ارتباط بین فناوری رسانه‌های دیجیتال و جامعه متمرکز است. کتاب‌های او عبارتند از «رسانه‌ها و سرمایه داری جدید در عصر دیجیتال» (پلگریو مک‌میلان، 2010)، «اینترنت و احساسات»، به همراه تووا بنسکی (راتلج، 2014) و «بازنگری ارزش و کار در عصر دیجیتال»، به همراه کریستین فوکس (پلگریو مک‌میلان، 2015)،

حساب‌های محبوب بر دوقطبی شدن اظهارات در رسانه‌های اجتماعی و توزیع ویروسی اخبار جعلی تمرکز دارند. اما در زیر این لایه سطحی، یک لایه ساختاری دیگر نیز وجود دارد که باید به آن توجه کنیم. رسانه‌‌های اجتماعی به واسطه ساختاری که دارند، تفرقه‌اندازند. جامعه را به دو دسته تقسیم می‌کنند، کسانی که از ابزار تولید دانش از «داده‌های بزرگ» برخوردارند و کسانی که برای تولید این داده‌ها کار می‌کنند. تغییر رویکرد از محتوای رسانه‌های اجتماعی (متن) به پلت‌فرمی که محتوا در آن تولید می‌شود (فناوری)، به ما امکان می‌دهد که از روابط اجتماعی تفرقه‌انداز که نتیجه این پلت‌فرم‌ها هستند، پرده برداریم.

تعداد انگشت‌شماری از شرکت‌های خصوصی در حال حاضر ترافیک داده‌ها (متن، ارتباطات، متاداده‌ها، اطلاعات و غیره) را کنترل می‌کنند. به گفته اکونومیست، داده‌ها از طریق الگوریتم‌ها، هوش مصنوعی و تجزیه و تحلیل شبکه عصبی، به «نفت جدید» سرمایه‌داری تبدیل شده است. بسیاری از منتقدان نسبت به این ساختار تفرقه‌انداز هشدار داده و آن را «تفرقه داده‌های بزرگ» نامیدند. ما باید سه جنبه را در این راستا در نظر بگیریم: جنبه اقتصادی، معرفتی و دموکراتیک. آنها در کنار هم یک تهدید سیاسی جدی به شمار می‌روند.

 

به گفته اکونومیست، داده‌ها از طریق الگوریتم‌ها، هوش مصنوعی و تجزیه و تحلیل شبکه عصبی، به «نفت جدید» سرمایه‌داری تبدیل شده است. بسیاری از منتقدان نسبت به این ساختار تفرقه‌انداز هشدار داده و آن را «تفرقه داده‌های بزرگ» نامیدند.

 

به لحاظ اقتصادی، و همگام با اشکال قدیمی‌تر سرمایه‌داری، سرمایه‌داری اطلاعات نیز بر مبنای نیروی کاری که مشغول تولید ارزش است، بنا نهاده شده است. در این مرحله از سرمایه‌داری، این نیروی کار معنوی -امور شناختی، عاطفی و ارتباطی- است که برای امور همگانی بسیج می‌شود. از آنجایی که این نیروهای کاری بخشی از زندگی روزمره ما هستند، رسانه‌های اجتماعی وسیله مناسبی برای استخراج آن هستند و تنها تعداد انگشت‌شماری از رسانه‌های اجتماعی از توانایی محاسباتی لازم برای تبدیل توان کار انسانی به کالاها برخوردارند.

رسانه‌های اجتماعی روش جدیدی برای شناخت انسان‌ها به صورت جداگانه و جمعی ارائه می‌دهند که در قالب معرفت‌شناسی قرار می‌گیرد. از آنجایی که داده‌ها در پلت‌فرم‌های رسانه‌ای به افراد مربوط می‌شود، معرفت‌شناسی الگوریتمی می‌تواند سلایق، خواسته‌ها و نگرانی‌های ما را اندازه‌گیری کند. این امر باعث می‌شود که پلت‌فرم‌های رسانه‌‌ای به اطلاعات بی‌سابقه‌ای از افراد دست یابند. و از آنجایی که این رسانه‌ها به شدت شخصی هستند، پلت‌فرم‌ها را قادر می‌سازد که در پایه و اساس شکل‌گیری شخصیت انسان‌ها دخالت کنند که عبارتند از فرآیندهای تفکر، فرضیه‌ها، دانش حقایق و غیره.

در آخر، رسانه‌های اجتماعی در بهترین حالت به بخش مهمی از دموکراسی معاصر تبدیل شده‌اند. علاوه بر تبعیض‌ها و کاستی‎‌های موجود در لایه‌های استدلال (مانند دوقطبی شدن، فیلتر حبابی و اتاقک پژواک)، باید یادآور شویم که اساسی‌ترین وسیله برای پیشبرد دموکراسی به یکی از متمرکزترین، مبهم‌ترین و غیر دموکراتیک‌ترین نهادها تبدیل شده است. تا جایی که قلمرو عمومی از رسانه‌های اجتماعی خوراک می‌گیرد، باید انتظار یک حاکمیت کوته‌فکرانه و غیر دموکراتیک را داشته باشیم. ممکن است به محتوای رسانه‌های اجتماعی به طور رایگان دسترسی داشته باشیم، اما هرگز به قوانین حاکم بر آنها دسترسی نخواهیم داشت.

 

اساسی‌ترین وسیله برای پیشبرد دموکراسی به یکی از متمرکزترین، مبهم‌ترین و غیر دموکراتیک‌ترین نهادها تبدیل شده است. تا جایی که قلمرو عمومی از رسانه‌های اجتماعی خوراک می‌گیرد، باید انتظار یک حاکمیت کوته‌فکرانه و غیر دموکراتیک را داشته باشیم.

 

تشدید نابرابری و تفرقه، به لحاظ اقتصادی، معرفت‌شناختی و دموکراتیک، توسط رسانه‌های اجتماعی، بنیادی‌ترین فرضیه سیاسی مدرنیته در خصوص ارتباط آزادی اطلاعات و آزادی بشر را زیر سؤال می‌برد.

دال یونگ جین

استاد دانشکده ارتباطات در دانشگاه سیمون فریزر، ونکوور. کتاب‌های او عبارتند از «امپراتوری بازی‌های آنلاین کره» (ام‌آی‌تی، 2010)، «پلت‌فرم‌های دیجیتال، امپریالیسم و فرهنگ عامه» (راتلج، 2015)، «موج جدید کره: قدرت فرهنگی بین‌المللی در عصر رسانه‌های اجتماعی» (دانشگاه ایلینوی، 2016) و «کره، شهر هوشمند: ارتباطات موبایلی، فرهنگ و جامعه» (دانشگاه میشیگان، 2017).

رسانه‌های اجتماعی در اوایل قرن بیستم به یکی از مهم‌ترین نیروهای اجتماعی تبدیل گردید. با ظهور فیس‌بوک، توئیتر و یوتیوب در ایالات متحده، ناور و کاکائو در کره و کیوکیو و بایدو در چین، رسانه‌های اجتماعی وارد فعالیت‌های روزمره مردم شدند. این رسانه‌ها ثابت کردند که توانایی قابل‌توجهی در تسهیل دموکراتیزه کردن و سازماندهی جنبش‌های اجتماعی-سیاسی، از جمله بهار عربی سال 2010 و جنبش وال‌استریت در سال 2011 دارند. بسیاری از جنبش‌های مدنی و معترضان ضد دولت از رسانه‌های اجتماعی مختلف، به ویژه توئیتر و فیس‌بوک، برای برگزاری تظاهرات و میتینگ‌های خود استفاده می‌کنند. رسانه‌های اجتماعی به عنوان یک بخش خبری برای اشاعه این فعالیت‌ها بکار گرفته می‌شوند.

البته، سیاست‌مداران جناح راست و شرکت‌های بزرگ به شدت طرفدار رسانه‌های اجتماعی هستند. همانطور که در رسوایی فیس‌بوک-کمبریج آنالیتیکا در طی انتخابات میان دوره‌ای آمریکا در سال 2014 شاهد آن بودیم، گاهی اوقات شرکت‌های داده‌ای مرتبط با سیاستمداران آمریکایی، فیس‌بوک را برای راه‌اندازی کمپین‌های ملی، اهرم می‌کنند. بعضی از سیاست‌مداران، از جمله دونالد ترامپ، از توئیتر و فیس‌بوک به عنوان یک ابزار تبلیغاتی استفاده می‌کنند. فیس‌بوک، توئیتر و گوگل در واشنگتن دی‌سی به عنوان بازیگران اصلی لابی‌گری شناخته می‌شوند. این نشان می‌دهد که ارتباط بین دولت و شرکت‌های رسانه‌ای عمیق‌تر شده است. این تحولات جدید قطعا دموکراسی را تضعیف می‌کنند و به شکل‌گیری گفتمان افراطی راست منجر می‌شوند. بنابراین، رسانه‌های اجتماعی در جامعه امروز حکم یک شمشیر دولبه را دارند.

 

فیس‌بوک، توئیتر و گوگل در واشنگتن دی‌سی به عنوان بازیگران اصلی لابی‌گری شناخته می‌شوند. این نشان می‌دهد که ارتباط بین دولت و شرکت‌های رسانه‌ای عمیق‌تر شده است. این تحولات جدید قطعا دموکراسی را تضعیف می‌کنند.

 

در سال‌های اخیر، به علل مشکلات مختلف از قبیل سرقت هویت، اخبار جعلی و کالایی شدن پلت‌فرم‌ها و داده‌های کاربر، رسانه‌های اجتماعی کمی از انگیزه اصلی خود فاصله گرفته‌اند. برای مثال، بسیاری از کاربران فیس‌بوک نگران مسائل امنیتی هستند و به همین خاطر دیگر از فیس‌بوک استفاده نمی‌کنند. در نتیجه، نفوذ رسانه‌های اجتماعی در زندگی مردم کاهش یافته است. این بدان معنا نیست که رسانه‌های اجتماعی در آینده نزدیک ناپدید خواهند شد، چون رسانه‌های جدیدی جایگزین آنها خواهند گردید.

در این شرایط، باید به فکر حل دو مسئله مُبرم باشیم که بر رسانه‌های اجتماعی تأثیر منفی می‌گذارند. از یک طرف، باید شاخص‌های امنیتی را توسعه دهیم. برای مثال، حتی پس از چندین مورد سرقت اطلاعات، رسانه‌های اجتماعی هنوز نتوانسته‌اند به طور کامل از هویت کاربران محافظت کنند. انتشار اخبار جعلی یکی دیگر از مشکلات امنیتی است که باید مورد رسیدگی قرار گیرد. از سوی دیگر، رسانه‌های اجتماعی باید یک استراتژی برد-برد را برای کاربران ایجاد کنند. کاربران فیس‌بوک وقت و انرژی زیادی برای این پلت‌فرم می‌گذارند که نوعی کار مجانی است. با اینکه صاحبان رسانه‌های اجتماعی برای وقت کاربران هزینه‌ای نمی‌پردازند، وظیفه دارند برای ارتقای جامعه هزینه کنند؛ برای مثال، می‌توانند بورسیه تحصیلی بگذارند یا برنامه‌های داوطلبانه را توسعه دهند. شرکت‌های بزرگ فناوری باید به دنبال راه‌هایی باشند که سود به دست آمده را به جامعه برگردانند.

تانیا بوش

دانشیار مطالعات رسانه و تولید در مرکز مطالعات فیلم و رسانه دانشگاه کیپ‌تاون، که در آنجا سمت معاونت تحقیقات و کارشناسی ارشد را نیز در اختیار دارد. اولین کتاب او، «اشاعه دموکراسی: رادیو و هویت در آفریقای جنوبی» توسط انتشارات HSRC در سال 2017 منتشر شد. او اکنون در حال کار بر روی یک ویژه‌نامه به نام «رسانه‌های اجتماعی و زندگی روزمره در آفریقای جنوبی» است (راتلج، 2020).

شبکه‌های اجتماعی به یکی از اجزای جدایی‌ناپذیر زندگی روزمره انسان تبدیل شده‌اند. مردم به طور فزاینده از فناوری‌های مکان‌محور برای نشان دادن خود از طریق رسانه‌های اجتماعی و همچنین، ثبت و ذخیره تجارب روزمره خود استفاده می‌کنند. مردم اغلب رسانه‌های اجتماعی را به عنوان یک منبع خبری در نظر می‌گیرند؛ و در مقابل، رسانه‌های اجتماعی نقش تنظیم‌کننده را ایفا می‌کنند. علاوه‌براین، رسانه‌های اجتماعی با ایجاد یک فضای مجازی برای عامه مردم، نقش مهمی در دموکراتیزه کردن گفتگوهای سیاسی ایفا می‌کنند. در غیاب این فرصت‌های آفلاین، شبکه‌های اجتماعی مانند فیس‌بوک و توئیتر فضایی را برای گفتگو در خصوص سیاست ایجاد کرده و به طور بالقوه به افکار عمومی جهت می‌دهند.

توئیتر به خاطر پتانسیلی که برای ایجاد انجمن‌ها دارد، اهمیت ویژه‌ای پیدا کرده است. استفاده از هشتگ باعث ایجاد جنبش هشتگی شده یا فعالیت‌های خاص یک منطقه شده است. برای مثال، در مورد #FeesMustFall، دانشجویان در آفریقای جنوبی در سال‌های 2015-2017 دست به اعتراض زدند. بهار عربی نخستین نمونه از اعتراضات شبکه‌ای بود که در آن از رسانه‌های اجتماعی به عنوان یک ابزار کلیدی برای فعالیت سیاسی استفاده گردید.

با این حال، اخبار جعلی عمدتا از طریق رسانه‌های اجتماعی منتشر می‌شوند؛ و استفاده از ربات‌ها برای انتشار اطلاعات غلط باعث شده است که بگویند رسانه‌های اجتماعی عامل تفرقه هستند و به دو قطبی شدن فضا دامن می‌زنند. رشد انجمن‌های توئیتری راست میانه و افراط‌گرایان آنلاین و افزایش نفرت‌پراکنی‌ها از جمله دلایلی هستند که در این خصوص مطرح می‌شوند. علاوه‌براین، با اینکه خوشبینان همواره از پتانسیل اینترنت برای رساندن صدای مردم دفاع می‌کنند، این خطر وجود دارد که همه صحبت کنند و کسی گوش ندهد.

خطر دیگری که وجود دارد، شکل‌گیری اتاقک‌های پژواک است که در آن کاربران در شبکه‌های همگن قرار می‌‌گیرند. قابلیت لغو دوستی در فیس‌بوک به دلایل سیاسی یا شخصی یکی از راهبردهای حفظ سیلوهای اطلاعاتی است. مسئله دیگری که باید بدان توجه داشت، تعصب تاییدی است؛ که مردم بر اساس آن به دنبال اطلاعاتی می‌گردند که دیدگاهشان را تایید کند و باورهایشان را به چالش نکشد.

باید توجه داشته باشیم که رسانه‌های اجتماعی خنثی نیستند و باید در چارچوب گسترده روابط قدرت در زمینه تولید، توزیع و استفاده از اطلاعات در پلت‌فرم‌های مختلف از قبیل فیس‌بوک، گوگل، یوتیوب، نمایش اینستاگرام، واتساپ و غیره در نظر گرفته شوند. تعصبات الگوریتمی باعث می‌شوند که نتوانیم تمام اطلاعات موجود در خصوص رسانه‌های اجتماعی را بررسی کنیم.

 

باید توجه داشته باشیم که رسانه‌های اجتماعی خنثی نیستند و باید در چارچوب گسترده روابط قدرت در زمینه تولید، توزیع و استفاده از اطلاعات در پلت‌فرم‌های مختلف از قبیل فیس‌بوک، گوگل، یوتیوب، نمایش اینستاگرام، واتساپ و غیره در نظر گرفته شوند.

 

برای ایجاد یک گفتمان دموکراتیک، رسانه‌های اجتماعی باید از مباحثات قوی‌تری استفاده کنند. پس بله، رسانه‌های اجتماعی مانند بسیاری از فضاهای دیگر می‌توانند تفرقه‌آمیز باشند. اما در غیاب پلت‌فرم‌های آفلاین برای مباحثات سیاسی، هنوز هم می‌تواند به عنوان یک فضای گفتگو به ایفای نقش بپردازد، حتی اگر گفتگوها چندان جامع یا مترقی نباشند.

شبکه های اجتماعی

آیا شبکه‌های اجتماعی ما را خودپسند کرده است؟

جامعه و تاریخ | رسانه و ارتباطات | شبکه‌های اجتماعی

| وقتی دنیای واقعی خود را خالی از تحسین و مملو از تلخی‌های زندگی می‌دانیم، ترجیح فردِ خودپسند، بازگشت به فضایی است که برای او دل‌چسب‌تر است.

تحلیلی روان‌شناختی

حضور گسترده رسانه‌های اجتماعی نوین در زندگی ما، ما را با پرسش‌هایی اساسی در ابعاد مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، روان‌شناختی، ارتباطی و… روبه‌رو کرده است. البته، نمی‌توان منکر آثار مثبت شبکه‌های اجتماعی شد اما به آثار منفی و مخرب آن نیز بایستی توجه کرد؛ آثاری که تبعات تربیتی و ملموسی را با خود به همراه داشته است. چیزی که مشخص است، آن است که سیر تحول رسانه‌ها، از رسانه‌های جمعی به رسانه‌های فردی رسیده است؛ البته، این به این معنا نیست که رسانه‌های جمعی دیگر حضور ندارند. در نسبت انسان با انواع رسانه‌ها فرمول ساده‌ای وجود دارد: انسان در نسبت با رسانه‌های جمعی، به‌صورت عنصری در اجتماع تلقی می‌شود و همین انسان در نسبت با رسانه‌های فردی بر ابعاد فردی خود تمرکز می‌کند. رسانه‌های اجتماعی نوین فرصت‌های نامحدودی از شکل‌گیری فردیت را برای ما به وجود آورده‌اند؛ فرصت‌هایی مانند مصرف رسانه‌ای، نمایش فردیت و خود، استفاده از محتوای خودخواسته و…. ما امروز واحدهایی فردی‌تر شده‌ایم. درست، مانند انسان‌هایی که در جزیره‌هایی جدا از هم زندگی می‌کنند. این جزیره، در عصر کنونی، گوشی‌های تلفن همراه است. البته، استفاده از تمثیل جزیره، استعاره‌ای است که قرار است فاصله ما انسان‌ها را از همدیگر نشان دهد و الا، گوشی‌های تلفن همراه، امروزه، با استفاده از اینترنت، ما را به دنیاهایی گسترده متصل می‌کند. همه ما در دنیای مجازی می‌توانیم دنیای خود را داشته باشیم.

بیشتر بخوانید:  انقلاب به سبک اینستاگرام

حاکمان دنیاهایی خودساخته

در رسانه‌های جمعی آنچه در تولید محتوا نقشی اساسی دارد، مناسبات اقتصادی، بازاری و سیاسی جوامع است و نظر مخاطبان از طریق ارسال بازخورد به تولیدکنندگان می‌رسد. گاه این نظرات در تولید برنامه‌های آتی به کار می‌رود و گاه به این نظرات توجهی نمی‌شود. اما، رسانه‌های نوین، فضایی کاربرپسندتر دارند و کاربر می‌تواند خود در انتخاب محتوا و حتی در تولید محتوا، به‌صورتی که خشنودی‌اش را به همراه داشته باشد، دست به استفاده از رسانه‌ها و تولید محتوا بزند. برای مثال، پلتفرمی مانند اینستاگرام را تصور کنید. کاربران (کاربر در اینجا مراتب مختلفی دارد و اشخاص حقیقی و حقوقی را شامل می‌شود) در آن صفحه‌ای شخصی دارند و خود دست به تولید محتوا می‌زنند یا مثلا در پیام‌رسانی مانند تلگرام، افراد خود انتخاب می‌کنند که در معرض چه پیام‌هایی رسانه‌ای قرار گیرند.

در واقع، می‌توان گفت که ما در رسانه‌های نوین، دنیاهای خودساخته خود را داریم. خودمان، خودمان را به تصویر می‌کشیم و بروز می‌دهیم، خودمان انتخاب می‌کنیم و خودمان تولید می‌کنیم. رسانه‌های نوین را می‌توان رسانه‌هایی دانست که در اختیار فردیت ما قرار گرفته است. حتی، فرهنگ‌هایی رفتاری که در فضایی مانند اینستاگرام شکل می‌گیرد، نیز، در جهت تقویت فردیت است؛ مانند عکس‌های Selfie که در آن، چیزی که اهمیت دارد، من هستم. اما، چنین فضایی، ما را چگونه تربیت می‌کند؟ آیا این فضا، آسیب‌های اخلاقی از جمله خودپسندی را نیز به همراه دارد؟ اگر بله، این خودپسندی تا کجا دامن‌گیر ما خواهد بود؟ بی‌تردید، وقتی کاربری به لحاظ روانی در فضای مجازی، فردیت خود را در خطر بیند، خود را محق می‌داند که از فردیت خود دفاع کند. شاید بتوان رفتارهایی مانند فحاشی، قلدری‌های سایبری، کلاه‌برداری‌ها و خشونت‌های مجازی را ریشه‌دار در اولویت‌یافتن فرد در فضای مجازی دانست. ما در فضای مجازی خود را بروز می‌دهیم آن هم به بهترین شکلی که می‌خواهیم باشیم. در همه زمینه‌ها نظر می‌دهیم و خود را صاحب‌نظر می‌دانیم. کسی را که با ما مخالفت کند، آماج شدیدترین حملات قرار می‌دهیم. از لحظه‌لحظه زندگی خود برای دیگران تصویر به اشتراک می‌گذاریم. همه این‌ها این فرضیه را به ذهن ما می‌رساند: فضای مجازی ما را، به افرادی خودپسند بدل کرده است.

 

وقتی کاربری به لحاظ روانی در فضای مجازی، فردیت خود را در خطر بیند، خود را محق می‌داند که از فردیت خود دفاع کند. شاید بتوان رفتارهایی مانند فحاشی، قلدری‌های سایبری، کلاه‌برداری‌ها و خشونت‌های مجازی را ریشه‌دار در اولویت‌یافتن فرد در فضای مجازی دانست. ما در فضای مجازی خود را بروز می‌دهیم آن هم به بهترین شکلی که می‌خواهیم باشیم.

 

زندگی، اینجا، در دنیای واقعی، نیز جریان دارد

آیا خودپسندی ما، اگر آن را آسیبی اخلاقی بدانیم، در فضای مجازی خلاصه می‌شود؟ روان‌شناسان خودپسندی را، به‌عنوان آسیبی روانی برای نیاز وافر به تحسین و تأیید دیگران تعریف کرده‌اند. در رسانه‌های اجتماعی، مکانیسم ساده و آسانی برای تحسین در همه جا وجود دارد: لایک. از آنجایی که دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن برای کاربرانی که از رسانه‌های اجتماعی به‌طور فزاینده‌ای استفاده می‌کنند، ضروری است، افراد، حتی زمان‌هایی که آنلاین نیستند، نیاز وافر خود به دوست‌داشته‌شدن و تحسین را حفظ می‌کنند و به‌صورت ناخودآگاه دوست دارند که دیگران، نیز، در دنیای واقعی آنها را تحسین و تأیید کنند. ما نفع خود را در تحسین‌شدن می‌بینیم و در فضای مجازی به آن عادت می‌کنیم و اگر کسی ما را تحسین نکند، عصبانی می‌شویم. اما، خودپسندی، به‌شدت، با تقویت فردیت همراه است و به‌لحاظ روانی، تأیید دیگران در فضای مجازی استفاده از رسانه‌های اجتماعی را برای ما دل‌پذیرتر می‌کند.

بیشتر بخوانید:  قلدری؛ لشگرکشی‌های مجازی

وقتی دنیای واقعی خود را خالی از تحسین و مملو از تلخی‌های زندگی می‌دانیم، ترجیح فردِ خودپسند، بازگشت به فضایی است که برای او دل‌چسب‌تر است: فضای مجازی. ما ترجیح می‌دهیم تا با دیگرانی در فضای مجازی زندگی کنیم که ما را تأیید می‌کنند، زبان به تحسین ما می‌گشایند و ما را دوست دارند تا این که بخواهیم با افرادی زندگی کنیم که از ما در دنیای واقعی توقعات زیادی دارند. چنین خودپسندی و فردگرایی آسیب‌زایی می‌تواند روابط واقعی ما را تحت الشعاع خود قرار دهد. پدری را تصور کنید که همسر و فرزندانش قدردان زحمات او نیستند و از او توقع دارند تا برای زندگی راحت‌تر آنها پول خرج کند. در واقع پدر، برای افراد خانواده خود، صرفا، کیسه پول است.

پدر هم به‌عنوان انسان، دوست دارد تا برای دیگران خودنمایی کند و دیگران نیز او را تأیید و تحسین کنند. این نیاز روانی از سوی خانواده تأمین نمی‌شود و در مقابل پدر این تحسین را در فضای مجازی و اینستاگرام، از سوی دنبال‌کننده‌هایش دریافت می‌کند. در واقع، به نیازی که در وجود انسان قرار دارد، یعنی نیاز به تحسین، در جایی غیر از خانواده برای پدر خانواده پاسخ پیدا می‌شود. تحسین‌شدن برای پدر احساسی مطلوب و خوشایند است و در مقابل، زندگی واقعی از سوی خانواده برای او زندگی پرتوقع، پرخرج، خالی از عاطفه و تحسین و در یک کلام، ناخوشایند است. در چنین حالتی این نیاز پدر، از آن جهت که از سوی افراد واقعی (افراد خانواده) پاسخی درخور نگرفته است، به آسیبی اخلاقی، تحت عنوان خودپسندی، بدل می‌شود و پدر خانواده برای تحسین زمان بیشتری را در فضای مجازی سپری می‌کند. به این ترتیب، خودپسندی پدر خانواده و همچنین، خودپسندی سایر اعضای خانواده، رابطه اعضای خانواده را با یکدیگر دچار آسیب می‌کند.

اینستاگرام

انقلاب به سبک اینستاگرام

جامعه و تاریخ | رسانه و ارتباطات | شبکه‌های اجتماعی

| اینستاگرام به عنوان برجسته‌ترین رسانه تصویری قرن حاضر و حتی شاید کل تاریخ بشر، آمده است که انقلابی عظیم‌تر در ایماژها رقم بزند.

وقتی که خبر شاهکار نقاشی سفارشی کاراباجو را به پاپ رساندند، چیزی نمانده بود که در سرش شاخ در بیاورد. کلیسا پروژه‌ای را به این نقاش ایتالیایی سپرده بود اما او برخلاف میل پاپ، اثر دیگری را تحویل داده بود. او قرار بود لحظه‌ای را که حضرت ابراهیم سر حضرت اسماعیل را در دست گرفته و قصد قربانی کردن آن را دارد، به تصویر بکشد.

پرتره‌ای که پیش از آن بارها توسط هنرمندان دیگری نیز ترسیم شده بود اما کاراباجو برخلاف اسلاف خود، آن چه را که خود می‌پنداشت، به روی تابلو نمایش در آورده بود. اسماعیل آماده قربانی شدن نبود، با چشمانی هراسیده و دهانی باز که نشان از فریادها و ترس‌ او از مرگ داشت و ابراهیمی که به زور فرزند خود را گرفته تا وی فرار نکند. آن چه کاراباجو کشیده بود خلاف متن مقدس بود و البته کلیسا به خاطر پولی که پیشاپیش به او داده بود، مجبور بود که پروژه سفارشی‌اش را بپذیرد. کاراباجو، اولین کسی بود که انقلاب ایماژها را رقم زد.

بیشتر بخوانید:  آیا پای پرسه زنان به فضای مجازی کشیده شده است؟

مدرنیته غربی اساسا به ایماژها گره خورده است. تا پیش از رنسانس، هر کسی فرصت، جرأت و قدرت آن را نداشت تا آن چه را که در تخیلات خود می‌پروراند، محقق کند. مدرنیته، به این معنا، انقلاب تخیل‌ها یا ایماژها بود. ایماژ، تخیل افراد بود و مدرنیته این تخیل را محقق می‌کرد، اما راهی که کاراباجو و سایر هنرمندان و اندیشمندان فلورانسی عصر رنسانس مانند داوینچی و ماکیاولی آغاز کرده بودند، قرار نبود که متوقف شود. ایماژهایی که توسط صورت‌گران و صنعت‌گران محقق می‌شد، در تحقق ایماژ دیگران نیز نقش مهمی را ایفا می‌کرد. آنان خود تخیل دیگران را دست کاری می‌کردند. انقلاب ایماژها در نقاشی در مقایسه با سایر رسانه‌های تصویری، جنبشی کوچک شمرده می‌شد.

مدرنیته غربی اساسا به ایماژها گره خورده است. تا پیش از رنسانس، هر کسی فرصت، جرأت و قدرت آن را نداشت تا آن چه را که در تخیلات خود می‌پروراند، محقق کند. مدرنیته، به این معنا، انقلاب تخیل‌ها یا ایماژها بود. ایماژ، تخیل افراد بود و مدرنیته این تخیل را محقق می‌کرد.

سینما با همان شعار معروف «dream works» نه فقط رویاها و تخیل‌ها، بلکه توهمات انسانی را نیز به دست خود گرفت. مدرنیته‌ای که برای تحقق تخیل فردی آمده بود، بر ضد خود عمل کرده و تخیل‌ها را محدود می‌کرد. البته سینما در تحقق ایماژهای فردی الطاف جبران ناشدنی نیز برای بشر به ارمغان آورده بود. آنان که غرب وحشی را ندیده بودند یا کلئوپاترا در فقط در ذهن خود مجسم می‌کردند، به مدد فیلم‌های وسترن و تاریخی با سرخ پوست‌ها و ملکه افسون‌گر مصر آشنا شدند. سینما، رنگ و لعاب دیگری به عشق و عشق ورزی داد و تعریف دیگری از خوشبختی ارائه کرد و درک از مرگ را دگرگون ساخت. تلویزیون به عنوان محبوب‌ترین رسانه جمعی و البته منفورترین رسانه در نزد متفکران ارتباطات، قواعد انقلابی تحقق تخیل‌ها را به هم ریخت.

تلویزیون تخیلات انسان‌ها را استاندارد کرد و به آن‌ها جهت بخشید، تا جایی که گمان می‌رفت تفکر تصویری بدون تلویزیون محال به نظر می‌‌رسد. اما باز هم ظهور اینترنت، نوید آرمان‌های رنسانسی مدرنیته، یعنی شعار تحقق تخیل‌ها را داشت. امکاناتی که اینترنت برای اجرای ایده‌ها داشت، گویی پایانی برای آن متصور نمی‌شد. رسانه‌های اجتماعی، یکی از ثمرات همین امکانات و شرایطی بودند که اینترنت به ارمغان آورد.

اینستاگرام به عنوان برجسته‌ترین رسانه تصویری قرن حاضر و حتی شاید کل تاریخ بشر، آمده است که انقلابی عظیم‌تر در ایماژها رقم بزند. به نظر می‌رسد که نمی‌توان آغاز و پایانی برای انقلاب ایماژها در اینستاگرام در نظر داشت، زیرا هنگامی که در فرایند انقلاب هستیم، نه آغاز آن را می‌دانیم و نه از انجام آن خبری داریم. اینستاگرام درک ما از «زیبایی» و «بدن» را به گونه‌ای دگرگون کرد که واقعیت خارجی را با ایماژ اینستاگرامی مقایسه می‌کنیم. اقبال به خالکوبی و رونق باشگا‌ه‌های بدن سازی، یکی از همان مثال‌‌های معروفی است که اینستاگرام در انقلاب ایماژها انجام داده است.

«زیبا» کسی است که تتوی بیشتر و عجیب‌تری بر روی بدنش داشته باشد. این خالکوبی‌ها به واسطه اینستاگرام است که خود را نمایش داده و درک تک تک کاربران آن را به مرور تغییر می‌دهد. پسر زیبا و جذاب کسی است که هیکلی گلدانی شکل داشته باشد، بالا تنه‌ای پهن و پایین تنه‌ای لاغر، با بازوهایی قطور و سینه‌هایی فراخ و عضلاتی سفت. فقط اینستاگرام می‌تواند این همه جزئیات را بازنمایی کرده و معنای زیبایی را به این شکل تغییر دهد، اما فقط زیبایی به عنوان ایماژی فردی نیست که منقلب شده است.

«زیبا» کسی است که تتوی بیشتر و عجیب‌تری بر روی بدنش داشته باشد. این خالکوبی‌ها به واسطه اینستاگرام است که خود را نمایش داده و درک تک تک کاربران آن را به مرور تغییر می‌دهد.

ذائقه که مساله بوردیو نیز بود، به عنوان یکی از وجوه شخصی انسان‌ها متحول شده است. مزه غذاها کم اهمیت‌تر شده و تزئین لعاب‌دار آن‌ها در اولویت قرار گرفته است، زیرا غذا می‌بایست اینستاگرامی باشد. پشت صحنه یک پست اینستاگرامی از غذایی دل‌فریب و دل‌ربا حاکی از آن است که یک دورین 5D مدل کانن، از رومیزی ترمه‌ای فیروزه‌ای رنگ که صرفا برای پر کردن زمینه تصویر به کار رفته، و هم چنین ظرفی مسی برای رنگ فریبنده آن، به علاوه حمایت نوری ملایم به وسیله سافت باکس بوده است. کم اهمیت‌ترین مساله در این تصویر، خود غذا است.

در این جا اصلا غذا سوژه نیست. سوژه عکاسی، ایماژی است که مولف آن را قصد کرده است. گویی خود شخص کاراباجو زنده شده است و روایت خودش را از صحنه قربانی شدن اسماعیل (یا حتی قربانی شدن سوژه‌ها در اینستاگرام) را نقاشی می‌کند. با این تفاوت که به جای قلم مو، موبایلی به دستش است که در آستانه ارسال پست اینستاگرام قرار دارد. در این میان، آن چه موضوعیت داشته، به حاشیه رفته و آن چه حاشیه بوده، در متن اصلی قرار گرفته است.

بیشتر بخوانید:  چرا مردم همه‌ی عکس‌هایشان را از اینستاگرام پاک می‌کنند؟

اینستاگرام تخیل سازندگان و مصرف‌ کنندگان را نیز زیر و رو کرده است. آن که می‌خواهد قطعه‌ای شنیداری بسازد، امکانات و محدودیت‌های اینستاگرام را در نظر می‌گیرد و آن که می‌خواهد قطعه‌ای شنیداری گوش کند، نیز می‌بایست همان شرایط را بسنجد. گویی که اصلا آن قطعه شنیداری موضوعیتی ندارد و مساله جای دیگری است، همانی که مدرنیته وعده‌اش را داده بود: تحقق تخیل فردی انسان‌ها. اما مدرنیته ضمانت نکرده بود که ایماژهای انقلابی تا چه حد می‌توانند ضد انقلابی عمل کنند. تا هنگامی که در انقلاب ایماژهای اینستاگرام به سر می‌بریم، از آن چه برای ادراک حسی و قوه فاهمه بشری رخ خواهد داد، شناخت کافی نخواهیم داشت.

منابع:
برونوفسکی، جیکوب و بروس مزلیش، سنت روشنفکری در غرب: از لئوناردو تا هگل، ترجمه لی‌لی سازگار، نشر آگاه، 1393
بروکهارت، یاکوب، فرهنگ رنسانس در ایتالیا، ترجمه محمد حسن لطفی، نشر طرح نو، 1389
کیا، حامد، کوک‌ها فرهنگی و ظهور ابر انسان ایرانی، سخنرانی علمی در دانشگاه امام صادق علیه السلام، زمستان 1397

 

پرسه زنی مجازی

آیا پای پرسه زنان به فضای مجازی کشیده شده است؟

جامعه و تاریخ | رسانه و ارتباطات | شبکه‌های اجتماعی

| پرسه زنان سایبری در حقیقت کسانی هستند که مایلند فراغت خود را به گشت و گذار و تماشا در فضای سایبری بگذرانند.

فلانور، واژه‌ای فرانسوی است که مراد فرهادپور آن را در فارسی «بدون معادل» می‌داند، چرا که  فهم معنای حقیقی این واژه نیازمند آگاهی از یک منظومه تاریخی و فرهنگی مشخص است. نزدیک‌ترین معادلی که تا کنون برای فلانور در نظر گرفته شده «پرسه زن» است. اما این ترجمه یک مشکل اساسی دارد؛ امکان تقلیل این مفهوم به مفاهیمی چون «ولگرد» وجود دارد که اگرچه مشابه به نظر می‌رسند اما تفاوت‌های اساسی با یکدیگر دارند که به آن اشاره خواهیم کرد.

پرسه زنی

پرسه زنی مفهومی است که در قرن نوزدهم به وجود آمد. بعد از انقلاب صنعتی و پیدایش فضاهایی متفاوت از آنچه تا پیش از آن بود. به وجود آمدن خیابان‌ها، ویترین‌ها و… با استناد به همین دلایل شاید بتوان پرسه زنی را مفهومی «مدرن» یا دست کم برآمده از زندگی مدرن دانست.

شاید «اوقات فراغت» یکی از جدی‌ترین علت‌های به وجود آمدن پرسه زنان بود. زمانی که فرد کاری برای انجام دادن نداشت و باید طوری خود را سرگرم می‌کرد. پس بدون هدف شروع به قدم زدن در خیابان‌ها، کافه‌ها و… می‌کرد.

بیشتر بخوانید:  پیش به‌سوی اسارت دیجیتالی

ویلسون، شوارتز، بنیامین، بودلر و گلاک هر یک تعریفی از پرسه زن ارائه داده‌اند، برخی او را فعال و برخی منفعل دانسته‌اند، برخی پرسه زنان را به دسته‌های مختلف تقسیم کرده‌اند و… اگر چه تفاوت‌ها و اختلافاتی در این تعاریف دیده می‌شود اما یک چیز در بین همه این تعاریف ثابت است؛ پرسه زن ولگرد نیست! بلکه انسانی مدرن است که به تماشای رخدادهای روزمره شهری که برای دیگران عادی جلوه می‌کند علاقه‌مند است، او فردی ناشناس است که  به زیبایی ها و مناظر شهری علاقه‌مند است  به این ترتیب به گشت و گذار و تماشا در  خیابان‌های شهر می‌پردازد و با قدم زدن بدون هدف خود را سرگرم می‌کند.

اما تفاوت پرسه زن و ولگرد چیست؟ ولگرد و پرسه زن را از چندین جهت می‌توان از یکدیگر تمیز داد، مهمترین تمایز بین این دو مفهوم از «شانیت اجتماعی» ناشی می‌شود. شان اجتماعی پرسه زن با ولگرد قابل قیاس نیست، او آراسته است. علت نگاه خیره او به ویترین‌ها و خرید نکردن ناتوانی مالی نیست. نوع نگاه پرسه زن به شهر با نگاه ولگرد متفاوت است. به عبارتی پرسه زن شهر را به مثابه یک «متن» می‌بیند. متنی که خواننده‌ی آن خود پرسه زن است. در حقیقت پرسه زن از نبوغی برخوردار است که او را از «ولگرد» ها متمایز می‌کند.

از زمان بودلر و نوشته‌های بنیامین در خصوص پاریس، پرسه زن به منزله نماد مدرنیته در تحلیل‌های ادبی، تاریخی و اجتماعی ظاهر شد. اگر چه امروزه پرسه زن در اشکال متعدد و در متون متنوعی حضور دارد (کاظمی، 1387) شاید بتوان پرسه زن سایبری را یکی از انواع امروزی پرسه زنی که به مدد ظهور فضای مجازی به وجود آمده دانست.  اما پیش از این که با اطمینان در این باره صحبت کنیم باید بتوانیم با قطعیت به دو پرسش پاسخ دهیم؛  پرسه زن سایبری چیست؟ و آیا امکان پرسه زنی در فضای سایبری وجود دارد؟

پرسه زن سایبری

فضای سایبری امروز نه به موازات بلکه در ادامه فضای حقیقی قرار دارد. دنیای وب، شبکه‌های اجتماعی، جذابیت آن‌ها برای مخاطب همگی دست به دست یکدیگر داده‌اند و «پرسه زنان سایبری» را به وجود آورده اند.

شاید علت به وجود آمدن پرسه زنان سایبری به پرسه زنان قرن نوزدهم مشترک باشد. «اوقات فراغت» همچنان یکی از مهم‌ترین بخش‌های زندگی انسان مدرن است و او همچنان دغدغه «سرگرمی» را دارد. در جهان امروز «فضای مجازی» به مدد پیشرفت تکنولوژی و ظرفیت‌های بسیارش پاسخ مطلوبی به میل به سرگرمی انسان مدرن در اوقات فراغتش داده است. پرسه زن در فضای مجازی امروز این امکان را دارد که با گوگل ارث [1]در سراسر دنیا پرسه بزند. با فردی در یک قاره دیگر به صورت آنلاین بازی کند، تصویر جاهایی که هرگز نرفته ببیند، با کسانی که نمی‌شناسد صحبت کند و….

پرسه زنان سایبری در حقیقت کسانی هستند که مایلند فراغت خود را به گشت و گذار و تماشا در فضای سایبری بگذرانند. بدون هدف در خیابان فیس بوک قدم بزنند، خرید اینترنتی کنند، مطالبی را به اشتراک بگذارند، بپسندند، در ویترین معروف‌ترین برندها آخرین محصولات آن‌ها را ببینند و… .

برخی این دست کنشگری‌های پرسه زنان سایبری را فعالانه بودن پرسه زنی در فضای سایبری می‌دانند. اما آیا به راستی این یک آزادی حقیقی است که در اختیار پرسه زنان گذاشته شده است؟ به نظر می‌رسد که تصور «آزادی حقیقی» در فضایی که هیچ چیز در آن «حقیقت» ندارد بیشتر به خوش خیالی می‌ماند تا واقعیت و این زیست فعالانه در فضای مجازی بیشتر «وهم آزادی» است که نئولیبرالیسم به «پرسه زن سایبری» می‌دهد تا به خیال خودش «کنشگری فعالانه» داشته باشد اما در عمل در دریای انفعال دست و پا بزند. چرا که در نهایت حدود اختیارات و کنش‌های کاربران فضای مجازی به دست صاحبان فضای مجازی که همان صاحبان سرمایه هستند تعیین می‌شود.

 

به نظر می‌رسد که تصور «آزادی حقیقی» در فضایی که هیچ چیز در آن «حقیقت» ندارد بیشتر به خوش خیالی می‌ماند تا واقعیت و این زیست فعالانه در فضای مجازی بیشتر «وهم آزادی» است که نئولیبرالیسم به «پرسه زن سایبری» می‌دهد تا به خیال خودش «کنشگری فعالانه» داشته باشد اما در عمل در دریای انفعال دست و پا بزند.

 

در این بین تفاوت میان پرسه زنان حقیقی و سایبری کجاست؟ اگر چه تفاوت‌های بسیاری در بین این دو نوع پرسه زن می‌توان یافت، از محیط پرسه زنی تا اهمیت زمان و مکان و لازمانی و لامکانی که پرسه زن سایبری به آن گرفتار است. اما یکی از مهم‌ترین تفاوت‌های پرسه زن حقیقی و سایبری در چهارچوب بندی سوژه ای‌ست که به آن می‌نگرند.

پرسه زن در فضای حقیقی به دیدن زیبایی ها بسنده نمی‌کند، بخشی از واقعیت شهر را برای دیدن انتخاب نمی‌کند بلکه همه چیز را می‌بیند او به همان اندازه که مرکز خریدهای لوکس را می‌بیند، افراد ناتوان و فقیر را هم می‌بیند. اما در مورد پرسه زنی سایبری این معادله قدری متفاوت است؛ آنچه پرسه زن سایبری می‌بیند یک انتخاب دسته چندم است. به این ترتیب که رسانه، فرد یا هر کسی که آن محتوا را به اشتراک گذاشته آن را از بین هزاران چیز دیگر که می‌توانسته به اشتراک بگذارد انتخاب کرده است، از سوی دیگر پرسه زن مجازی خود، آن چیزهایی را که به دیدنشان علاقه مند است برای تماشا انتخاب می‌کند. گویی در فضای مجازی پرسه زنان میل دیدن تمام واقعیت را ندارند. آنها تنها قسمتی از واقعیت را می‌بینند آن هم قسمتی که میل دیدن آن را دارند.

بیشتر بخوانید:  چرا مردم همه‌ی عکس‌هایشان را از اینستاگرام پاک می‌کنند؟

سوال دیگری که ممکن است ذهن را درگیر کند این است که پرسه زنی امری است که در نسبت با «شهر» معنا پیدا می‌کند، آیا می‌توان فضای مجازی را شهر دانست؟ فوکو در این باره می‌گوید فضای مجازی آرمان شهر نیست اما دگر شهر هست، بنابراین امر «پرسه زنی» در آن امکان تحقق را دارد،  هرچند پرسه زن سایبری نمی‌تواند چگونگی پیچیدگی‌های فضاهای ترکیبی شهر های معاصر را تجربه کند اما می‌تواند پیچیدگی‌ها و هرج و مرج‌های زندگی شهری را فهم کند.

باید توجه داشت که به وجود آمدن پرسه زنان سایبری، به معنای از بین رفتن «پرسه زنان» در فضای حقیقی نیست. مراکز خرید، خیابان‌ها و کافه ها همچنان در سر جای خود قرار دارند و پرسه زن‌های حقیقی همچنان حضور اجتماعی خود را حفظ کرده‌اند. پیشتر گفتیم که «پرسه زنان» از گذشته تا کنون به دسته‌های مختلفی تقسیم می‌شدند، پرسه زنان سایبری می‌توانند نوع یا دسته‌ای از پرسه زنان باشند. به عبارتی صحبت درباره پرسه زنان سایبری نه به معنای پایان دوره پرسه زنی در فضای حقیقی، بلکه به این معناست که در «دگر شهر» فضای مجازی نوع جدیدی از پرسه زن به وجود آمده که در محیطی متفاوت درست شبیه پرسه زن در فضای حقیقی عمل می‌کند.

[1] Google earth