تعبیر «اسلام ایرانی» بسیاری از فرانسویان و اعراب را به مخالفت با هانری کربن واداشته است. آیا این مخالفت از آن روست که به اسلامی ساخته و پرداخته ایرانیان اشاره میکند؟ متن پیش رو، که بخش سوم گزارش اختصاصی باشگاه اندیشه از همایش «بررسی و نقد آرا و اندیشههای هانری کربن» است، پاسخی است به این پرسش.
شهرام پازوکی، نخستین سخنران روز دوم این همایش، «نسبت کربن و ایران» را محور مباحث خود قرار داد و با طرح این پرسش که چرا کربن به ایرانشناسی پرداخت، گفت: وضعیت تفکر هانری کربن درباره ایران را باید با پاسخ به این پرسش روشن کرد. روشن است که کربن در جستوجوی شرق است و به جانب شرقی ادیان توجه دارد. او به شرق و غرب جغرافیایی کاری ندارد، اما در جستوجوی شرق به ایران میرسد و به ایرانشناسی میپردازد. کربن از ایرانشناسی به معنای مصطلح آکادمیکش عبور میکند. ایرانشناسی در محافل غربی معمولا به معنای مطالعات باستانشناسی و یافتن نسبتهای تاریخی بین مثلا یونان باستان و ایران باستان است، اما ایرانشناسی کربن چنین نیست. میتوان این نوع ایرانشناسی را ایرانپژوهی نامید و گفت کربن ایرانشناس به معنای دقیق کلمه است؛ زیرا کار ایرانشناسان دیگر، شناختن به معنای دقیق لفظ نیست.
ایشان افزود: کربن در جستوجوی شرق ادیان ابراهیمی، به ایرانشناسی رسید و سهروردی را یافت. سهروردی یک ایرانشناس به معنای دقیق لفظ و به معنای مورد نظر کربن است. کربن ایران را مییابد، اما نه به معنای ایرانشناسی، بلکه به معنای یک عالم ایرانی یا به عبارت خود کربن، ایران فرهنگی. کربن تفکر خاصی را در ایران فرهنگی یافت و ازآنرو از مجرای سهروردی به ایران باستان رفت.
تعبیر «اسلام ایرانی» موضوع بخش بعدی صحبتهای این پژوهشگر فلسفه و عرفان بود. ایشان دراینباره گفت: کربن فیلسوفی پدیدارشناس است. او نشان میدهد که مطالعات تاریخی صرف بر مبنای نگرش تاریخی (هیستوریسم) در مطالعات ادیان نتیجه نمیدهد؛ چون ادیان باطن نهفتهای دارند که با ظاهربینی تاریخی صرف نمیتوان آن را کشف کرد. روش پدیدارشناسی کربن عبور از تاریخنگری است و نه ضدیت با تاریخ. او در این روش، با یک نگرش فراتاریخی، ابتدا تاریخ را به کلی کنار میگذرد، اما بعدا به آن مراجعه میکند. او با این روش، به اسلام ایرانی میرسد و در توضیح آن میگوید: مراد من از اسلام ایرانی، اسلامی نیست که ایرانیان خلق کردهاند، بلکه اسلامی است که ایرانیان کشف کردهاند؛ یعنی از باطن اسلام چیزی را فهمیدهاند که دیگران نفهمیدهاند؛ چون آنها مانند ایرانیان سابقه معنوی نداشتهاند. کربن در اسلام ایرانی دو رکن را تشخیص میدهد که یکی تصوف و دیگری تشیع است. به عقیده کربن، نقطه اتصال این دو مفهوم ولایت به معنای مورد نظر عرفاست. او میگوید تشیع و تصوف خاص قوم ایرانی است، اما نه به این معنا که آن را خلق کردهاند، بلکه به معنای کشف آن از باطن اسلام.
شهرام پازوکی در ادامه مباحث خود، به نگرانی کربن از اسلام ایرانی اشاره و خاطرنشان کرد: این فیلسوف ایرانشناس با همه اهمیتی که برای لطافت اسلام ایرانی در نظر میگیرد معتقد است این اسلام مخاطراتی دارد. کربن فیلسوف زمانه است؛ یعنی به عالم معاصرش توجه میکند و نمیتواند معاصر بودن را کنار گذارد. او در یکی از مصاحبههایش درباره دکتر شریعتی میگوید: میترسم افکار شریعتی، شیعه را آن چنان ایدئولوژیک و عرفی کند که چیزی از عالم معنوی در آن نماند. کربن معتقد است اگر تفکر ایرانی عرفی شود ایدئولوژیک میشود و ایدئولوژیک شدنش آن را به یک جریان سیاسی مبدل میکند که چیزی از آن معنای باطن حکمت ایرانی در آن باقی نمیماند.
سخنرانی منوچهر صدوقی سها درباره هانری کربن با بیان احساس همدلی با این فیلسوف و ایرانشناس آغاز شد و پس از آن نگاه تاریخ فلسفهنویسان غربی به فلسفه اسلامی پیش از کربن تشریح گردید. در این بخش، ایشان عنوان کرد: تاریخ فلسفه به مفهوم جدید آن، در اواخر قرن هیجدهم توسط بروکر (پدر تاریخ فلسفه) تاسیس شد. جانشین بروکر فردی به نام ترنمان بود که اعتقاد داشت نه تنها چیزی به اسم فلسفه اسلامی وجود خارجی ندارد، بلکه اصلا نمیتواند وجود داشته باشد. او برای این ادعا چنین دلیل میآورد که اصلا نژاد عرب بدوی است و تفکر ندارد. ازآنجاکه او مسلمانان را عرب میدانست، امکان وجود فلسفه اسلامی را نفی و رد میکرد. این دیدگاه حدود صد سال بین مورخان فلسفه وجود داشت. ارنست رنان نیز انسان را به دو نژاد آریایی و سامی تقسیم میکرد و فلسفه را مختص نژاد آریایی میدانست. به نظر او، نژاد سامی فلسفه ندارد و عرب نیز چون از نژاد سامی است به طریق اولی اصلا فلسفه ندارد و چون مسلمانان، عرب هستند، پس اصلا چیزی به نام فلسفه اسلامی وجود ندارد.
این عرفانپژوه اهل فلسفه ادامه داد: بعد از رنان، مدعاهایی در تاریخ فلسفههای عمومی و اسلامی مطرح شد که در راس آنها، پنج مورد زیر قرار دارد:
1. فلسفه، آریایی است و یونان، آریایی است؛ پس غیراروپاییها و مسلمانان فلسفه ندارند؛
2. اگر هم چیزی به نام فلسفه اسلامی وجود داشته باشد، همان فلسفه یونانی و درواقع ترجمه آن یا تلقی مسلمانان از فلسفه یونانی، آن هم در محدوده فلسفه ارسطو است؛
3. اگر فلسفه اسلامی وجود داشته باشد، فلسفه عربی است نه اسلامی؛
4. اگر فلسفه اسلامی وجود داشته باشد، چون مستند به دین است درواقع کلام است نه فلسفه؛ زیرا فلسفه مستند به عقل است.
5. جنازه فلسفه اسلامی یا ــ به گفته آنها ــ عربی، در صورت وجود، با تشییع جنازه ابن رشد تشییع شد.
صدوقی سها با اشاره به اینکه منزلت کربن در نفی این اباطیل بود، موضوع بیپایه بودن این مدعاها را مطرح کرد و گفت: فلسفه یک امر انسانی است و ربطی به نژاد ندارد. درست است که فلسفه در یونان پیدا شد، اما مختص به یونان نبود. ادعای دوم، یعنی اینکه فلسفه اسلامی همان فلسفه یونانی است، هم بیاساس است؛ زیرا فلسفه یونانی از طریق نوافلاطونیت داخل حوزه اسلامی شد؛ چون روحیه نوافلاطونیت با ادیان سازگار است. همچنین اهل تاریخ فلسفه احسا کرده اند که در فلسفه یونانی، چیزی حدود دویست مسئله وجود داشته است، اما در فلسفه اسلامی به حدود هفتصد مسئله رسیده است. با توجه به این واقعیت، چطور میتوان ادعا کرد که فلسفه اسلامی همان فلسفه یونانی است؟!
ایشان در این قسمت از کلام خود، به نمونههایی از تفاوتهای منطق و فلسفه یونانی و اسلامی اشاره و سپس عباراتی از هانری کربن نقل کرد که نشان میداد او نیز این پنج مدعا را مردود میدانست. منوچهر صدوقی سها دراینباره اظهار نمود: درباب اشکال اول باید گفت که کربن بارها عبارت «ما فیلسوفان اسلامی» یا «ما فیلسوفان شیعی» را به کار برده است و همین موضوع دلیلی است بر اینکه او فلسفه را مختص به نژاد آریایی نمیدانست. افزون بر این، کربن معتقد است در فلسفه اسلامی، جوهره نبوی هست و همین دیدگاه نشان میدهد که این فلسفه ترجمه فلسفه یونانی نیست. درباب ادعای سوم، یعنی کلام بودن فلسفه اسلامی، نیز کربن چنین استدلال کرده که فلسفه رسمی هم لاعقلی است. مستشرقان میگویند که فلسفه اسلامی، چون مستند به دین است، غیرعقلی و کلام است، اما کربن گفت که فیلسوفان غربی برای اعتبار دادن کسبیات فلسفیشان، آنها را به بدیهیات مستند میکنند. بدیهیات عقلی نیستند؛ چون اگر عقلی و استدلالی باشند، دیگر بدیهی نیستند. البته منظور این نیست که ضد عقلیاند، بلکه لاعقلیاند. عقل با استدلال به بدیهیات نمیرسد. با این مقدمات کربن نتیجه میگیرد که فلسفه کلاسیک هم غیرعقلی است. نکته دیگری که برای رد این مدعا مطرح میشود این است که هرجا اسم دین بیاید، عقل کنار نمیرود. غزالی در رساله «القسطاس المستقیم»، با تغییر بعضی از مصطلحات منطق، اثبات کرده است که بعضی از آیات قرآن صورت منطقی دارد.
بخش پایانی سخنان این استاد فلسفه، به دلیلی که کربن برای رد مدعای پنجم میآورد خلاصه شد. ایشان در این قسمت، متن یکی از مطالب هانری کربن را خواند و نشان داد که این «فیلسوف اسلامی» برخلاف این مدعا معتقد است نه تنها با تشییع جنازه ابن رشد، جنازه فلسفه اسلامی تشییع نشد، بلکه فلسفه اسلامی بالمعنی الاخص، با مرگ ابن رشد متولد شد.
برای مطالعه بخشهای دیگر این گزارش، لینکهای پیوست در منوی سمت چپ را دنبال نمایید.
با انتخاب لینک کانال تلگرام در قسمت «صفحه اینترنتی مرتبط» به ما ملحق شوید.