ماشین ضدتصور، جوانان را از فکر کردن به سیاست و تصور هر آیندهی جایگزینی محروم میسازد. اتفاقی که در جامعه امریکا افتادهاست.
چگونه «جهالت خود خواسته» از آمریکاییها یک کلت احمق ساخت؟
فراموشی اجتماعی و حماقت جامعه
چه بر سر جامعهای میآید که در آن تفکر از درون تهی شده و به نفع احساسات ناپخته، کنار گذاشته میشود؟ چه اتفاق میافتد وقتی گفتمان سیاسی به جای پلزدن تبدیل به پناهگاه میشود؟ چه اتفاق میافتد زمانی که حوزههای اخلاق و معنویت، جای خود را به ابزارگرایی محض موجود در عقلانیت وحشی بازار میدهند؟ چه اتفاقی میافتد وقتی زمان، بر دوش بسیاری از مردمان باری گران میشود، و تلاش برای بقاء از زندگی شرافتمندانه هم مهمتر جلوه میکند؟ چه میشود وقتی تروریسم خانگی، دورانداخته شدن انسان (disposability) و مرگ اجتماعی تبدیل به علائم و مشخصههای یک جامعه میشوند؟ چه بر سر نظم اجتماعیای میآید که با «اقتصاد تحقیر» اداره میشود، اقتصادی که فقرا را مسئول فقر خودشان میداند و از فرهنگ شرمندگی و تحقیر لذت میبرد؟ چه اتفاقی میافتد زمانی که تنهایی و انزوا تبدیل به حالات اجتماعی مطلوب میشوند؟ چه بر سر حکومت میآید، زمانی که تنها به منافع خود فکر میکند و قادر نیست رابطه میان رنج تودهها و مسائل اجتماعی بزرگتر را درک کند؟ چه بر سر تفکر میآید زمانی که جامعه، معتاد به سرعت بالا و تحریک زیاده شدهاست؟ چه بر سر کشور میآید، زمانی که خشونت و جهالت، اصول حاکم بر جامعه را تشکیل میدهند؟
در پاسخ به تمام این سوالها باید گفت آنچه اتفاق میافتد، آن است که دموکراسی دیگر یک ایدهآل نیست، بلکه تبدیل به یک واقعیت متزلزل شده و افراد و نهادهای اجتماعی تبدیل به بخشی از ماتریس بزرگتر «خشونت» مسلح شدهاند. عواملی که باعث عادیسازی و کمک به این خشونت میشوند بیش از آنند که در این کلام بگنجند، اما قطعاً باید این مورد را ذکر کرد: پوچی فرهنگ شهرت؛ پژمردگی مصرفگرایی حاکم؛ روشهای سرکوبگری که توسط دولت به آنها مشروعیت بخشیده شده و تخیلات دانشجویان را نابود میکند؛ «فرهنگ فوریت» که در آن، زمان با شتاب میگذرد و جایی برای تفکر باقی نمیگذارد؛ تقلیل آموزش به مهارتآموزی صرف؛ تبدیل رسانههای جریان اصلی به ترکیبی از تبلیغات و پروپاگاندا و سرگرمی؛ ظهور نوعی سیستم اقتصادی که در آن تنها خود بازار میتواند راهحلی برای مشکلات بیپایانی که تولید میکند بیابد، از فقر شدید و بیکاری گرفته تا مدارس رو به فرسایش و جنگ علیه جوانان اقلیتِ فقیر و ضعیف؛ پنهانکاریهای روزافزون دولتِ هراسپراکن و نظارتگر و یک ماشین تولید سرگرمی مثل هالیوود که به چیزی غیر از خشونت مفرط متکی نیست. حافظه تاریخی تنها در امثال پارکهای دیزنی خلاصه میشود و «فرهنگ لذت آنی» باعث تولید سطوح جدیدی از فراموشی اجتماعی شدهاست.
همان طور که از مناظره انتخاباتی «دونالد ترامپ» و «هیلاری کلینتون» فهمیدیم، جهالت از شاخصههای استبداد است که به وسیله آن حقیقت وارونه شده و اعمال صاحبان قدرت مورد اغماض واقع میشود. جهالتِ خودخواسته تبدیل به یک ابزار سیاسی متعارف و نوعی آموزه عمومی شده که هم به قول چامسکی باعث گسترش«حزب احمقها» میشود و هم بیقفه به خلق یک «ملت احمق» میپردازد. البته ترامپ ثابت کرد که حماقت مد شدهاست و در فرهنگ اکثریت جایی برای خود باز کردهاست.
این در حالیست که هیلاری کلینتون، روی علاقه شدیدش به ریاکاری سرمایهگذاری کرده بود و خود را حامی سیاستهایی نشان میداد که از آنها متنفر بود؛ مثلاً میگفت که مالیت دوستانش در بنگاه اقتصادی گلدمن ساش و نیز دیگر اعضای نخبگان مالی را افزایش میدهد. شنیدن چنین چیزی از کسی که «میلیونها دلار را از سخنرانی برای بانکهای وال استریت و شرکتهای سرمایهگذاری به دست آورده و تنها بابت یک مجموعه سخنرانی برای گلدمن ساش، 675 هزار دلار دریافت کرده» بسیار باور ناپذیر است. در اینجا اثری از تصورات رادیکال و یا حقیقت نیست؛ تنها سیاست حماقت است و طفرهروی و رسانههای ناظری که به دفاع از دامنه منافع سیاسی فاسد و محدود و غیر طبیعی میپردازند.
علاوه بر آن، جهالت تولید شده، فساد نخبگان مالی را پنهان میسازد و به آنها اجازه میدهد منابع را غارت کرده و انباشت سرمایه را یک موهبت الهی بدانند. وضع بدتر از این میشود. جهالت تولید شده به همراه غولگریهای حریصانه «ماشین ضد تصور» (disimagination machine) رسانههای فعلی که از جانب شرکتهای بزرگ حمایت میشود، به ترغیب فرهنگ لذتهای پوچ از طریق ترویج مصرف و دورانداختن میپردازد. جامعه آمریکایی در حال حاضر تحت تسلط چشمانداز کالاگونه از ماشین ضد تصور است که از فیلمهای هالیوود و بازهای ویدئویی گرفته تا تلویزیون و مجلات و اخبار و رسانههای اجتماعی را در برمیگیرد. این ماشینهای رویایی تحیرانگیز که بر پایه سرعت و احساس بنا شدهاند، اغلب مثل کارگاههای جهالت هستند که حواس مردم را پرت کرده و نوعی فراموشی اجتماعی را ترغیب و نیروهای ساختاری، سیستماتیک و اجتماعیای را که باعث تقویت ناتوانی سازمان یافته و رنج بسیار بشر میشوند، از حافظه و گفتمان عمومی پاک میکنند. این نوعی سیاست ناپدید شدن است که حضور فقرا، بیکاران، 11 میلیون زندانی، جوانان سیاهپوست، مهاجران، بلایای طبیعی، درگیری بین طبقات اجتماعی، تروریسم دولتی، گسترش حکومت پلیسی و گسترش حکومتهای جنگ افروز، همه و همه را نادیده میگیرد.
با سرعت گرفتن ماشین مرگ اجتماعی، ارزشمندترین اندوخته آمریکا یعنی جوانان نیز ناپدید میشوند. همان طور که از ماشین ضد تصور نئولیبرالی چون فاکسنیوز مشخص است، جوانان که سرمایه اجتماعی هستند دیگر در جامعه به حساب نمیآیند؛ جامعهای که سرمایهگذاریهای بلند مدت و خواسته جوانان برای قرار گرفتن در متن دموکرسی را مردود میداند. به همین منوال جنگ اخیر علیه جوانان، تلاشی است برای حذف و پاک کردن آینده؛ یعنی هر آینده جایگزین و هر مفهومی از تصور که ممکن است شخص را به بیش فرا بخواند. وقتی این شرایط با عصر بیثباتی و ابهامات بیپایان همراه میشود، جوانان فرصت کمی برای سیاست پیدا میکنند؛ چرا که بیش از آنکه نیاز باشد در درگیریهای سیاسی ورود پیدا کنند و یا آینده متفاوتی برای خود تصور کنند، باید نگران بقا و زنده ماندن خود باشند. در این عصر برای جوانان شغلهای شرافتمندانه محدود است و بدهیهایشان جان فرساست؛ آنها به آیندهای از شغلهای بیپشتوانه و سرشار از انزوا روبهرو هستند. همزمان جمعیت بیکار، در دام حقوقها رو به کاهش و تمهیدات اجتماعی رو به افول، قرار گرفتهاند و بیش از پیش خود را اسیر عصبیت و عصبانیت میبینند. در چنین موقعیتهایی شرایط برای تفکر و عمل آگاهانه سختتر شده و این درحالی است که سیاست و اقتصاد نیز در هم آمیختهاند و عدالت اجتماعی از درون تهی شدهاست.
افزون بر این، زمانی که سیاست در سلطه گفتمان گستاخانه نژادپرستی قرار میگیرد که خود را به طور کامل در کمپین ترامپ نشان داد، باید گفت که سیاست مسموم شدهاست. پرداختن به چنین عصبانیتی و منحرف شدن از مشکلات اصلی که از آن ناشی میشود، از بنیانهای ظهور اقتدارگرایان جدید است. محبوبیت این گفتمان زهرآلود به سرعت در حال افزایش است؛ گفتمانی که در تبلیغات نژادپرستانه ترامپ و طرفدارانش و دایره لغایت هیلاری کلینتون و حامیان ثروتمند او که از نئولیبرالیسم وحشی با داعیه آزادی انتخاب و فضائل نظامیگری طرفداری میکنند، مشهود است. مرگ اجتماعی، آشکارا رخ مینمایاند؛ در عین حال، در انتخاباتی که در آن استبداد، کاملاً حق به جانب حکمرانی میکند، ایدهآلهای دموکراسی از میان میروند. از آنجا که تفکر خطرناک و رفتار همراه با شجاعت مدنی رو به افول است، خشونت دولتی و دور انداخته شدن و بیصدایی در جامعه، از اصول عمده سیاستهای استبدادی شدهاست. شدت گرفتن این روند در زندگی آمریکایی، منجر به شکلگیری حرکتهای نوفاشیستی شده و این فاشیستها را از حاشیه، به متن زندگی سیاسی آورده است.
تراژدی، جامعه آمریکا را در برگرفته است، چرا که خشونت سمبلیک فرهنگ بیرحمی و خشونت مادی دولت مجازاتگر، در میان مردمی که تنها برای زنده ماندن تلاش میکنند، شدت یافته است و عامل آن نیز نیروهایی هستند که خواهان بیصدایی افراد، حال یا براثر سکوت تحمیلی و یا سرکوب دولتی، موجب تضعیف مخالفان و تسهیل پذیرش جزمگرایی میشود که اگر چه خود را به دنبال احیای عظمت آمریکا و نجات آن از روندی نزولی نشان میدهد، اما در عمل از ادبیات ملیگرایی سفید و خلوص نژادی استفاده میکند. این شرایط، دلیل تاکید ترامپ پر اتخاذ سیاستهای نژادی برای گسترش نظم و قانون را کاملاً توضیح میدهد.
ادامه دارد ...
برای مطالعه بخش دوم این متن، مطلب «تفکر خطرناک» را از لینکهای پیوست دنبال نمایید.
با انتخاب لینک کانال تلگرام در قسمت «صفحه اینترنتی مرتبط» به ما ملحق شوید.