جامعه اسلامی و تمدن اسلامی و بهخصوص ایران، گذشته خود را فراموش کرد و نتوانست از تراکم اندیشهای که داشت بهره ببرد.
بنیادیترین معضل در جامعهای که تجربه تفکیک امور را ندارد یا تاریخی از آزمودن حوزههای مختلف را در تجربیات زندگی خود پشت سر نگذاشته، در هم آمیختگی ساحتها و قلمروهاست. از حیث فلسفی، چنین جامعهای جامعه پالودهای نیست یعنی اندیشه مستقل و جایگاه و شأن اندیشهای مناسب ندارد. در گفتوگو با دکتر قاسم پورحسن، استاد دانشگاه علامه طباطبایی به بررسی فلسفی سیاسی کردن امور پرداختیم که در ادامه از نظرتان میگذرد.
پنجره: از نظر فلسفی ویژگیهای جامعهای که همه امور را به امور سیاسی تبدیل میکند، چیست؟
پورحسن: یکی از مباحث مورد توجه در جامعه ایران که میتواند مورد مطالعه قرار گیرد، در هم آمیختگی قلمروهاست، این در هم آمیختگی نه تنها معضل است بلکه آسیب هم محسوب میشود. معمولا جوامعی که از حیث تاریخی و تجربه تاریخی تلاشهای کامیاب و موفقی را در قلمروهای مختلف بهخصوص تفکیک قلمروها نداشتهاند دچار چنین خلط و در هم آمیختگی میشوند. جامعه ایرانی تجربه بسیار اندکی را درباره حوزههای مختلف از جمله تفکیک حوزهها بهخصوص دو حوزه سیاست و اجتماع داراست.
علل و زمینههای این درهم آمیختگی چیست؟
پورحسن: شاید مهمترین علت را بتوانیم عدم تولید اندیشه برای این حوزهها تلقی کنیم. اگر جامعهای تجربه قابل توجهی در فکر ورزیدن و اندیشه ورزیدن نسبت به قلمروهای مختلف داشته باشد، آگاهی و التفات دارد که چقدر تمایز قلمروها برای داوری، تجربه کردن و حکم دادن یا درست نگاه کردن میتواند اهمیت داشته باشد. اساسا چنین حوزههایی، حوزههای نرم و دقیق است و جامعه بدون تجربه و اندیشهورزی تلاش میکند که این حوزههای ظریف و دقیق را به حوزههای عمومی تقلیل دهد.
منظورتان از حوزههای عمومی چیست؟
پورحسن: حوزههای عمومی یعنی حوزههایی که انسان میتواند به سادگی و به راحتی دست به داوری بزند.
تقلیل دادن امور به امر سیاسی آگاهانه است یا غیرآگاهانه؟
پورحسن: حوزههای جامعهشناسانه و فلسفی از حیث اندیشه، حوزههای ظریفی هستند و جامعهای که فهم درستی از حوزهها و قلمروها و تمایز آنها نداشته باشد آنها را به سادهترین حوزه که حوزه سیاسی باشد تقلیل میدهد. بنابراین این تقلیل دادن یا میتواند آگاهانه و تعمدی باشد یا میتواند بهدلیل حیث تاریخی فقدان اندیشه در حوزههای برتر باشد.
در جامعه میبینیم که حوزههای فرهنگی به راحتی بهسمت حوزههای سیاسی میل و تقلیل پیدا میکنند. این ناشی از این است که چنین جامعهای توان و استعداد اندیشه ورزیدن طولانی و سخت را ندارد؛ یعنی یا دست به این کار نزده یا فاقد تجربه اندیشهورزی است. این امور سبب میشود که همواره رویکرد تقلیلگرایانه صورت گیرد.
با توجه به مباحثی که طرح کردید، بهصورت مصداقی سیاسی کردن رای به کمدین برنامه خندوانه (در سالهای پیش) را چگونه ارزیابی میکنید؟
پورحسن: وقتی بازیگری بهطور دقیق معضل اجتماعی را مطرح میکند و مخاطبان، آن را به انگارههای سیاسی تقلیل میدهند، معنای بازیگری ـ که جنبه اجتماعی دارد ـ مورد غفلت قرار میگیرد یعنی جامعه یا عمدا به آن توجه نمیکند یا اصلا نمیتواند به آن توجه کند و کسانی مورد استقبال قرار میگیرند که آن بنیادهای اندیشهورزی و فکرورزی در آنها وجود ندارد؛ دقیقا مثل سینما در ایران. در سینمای ایران مردم به استقبال فیلمهایی میروند که تقلیلگرایانه است. فیلمهایی که بار معنایی عمیقی دارند یا معضلی را از حیث اجتماعی نه حیث سیاسی بحث میکنند چندان مورد التفات قرار نمیگیرند برای اینکه مخاطب مجبور است که دست به اندیشه و تفکر و دقت بزند.
چرا اینگونه هستیم؟
پورحسن: متاسفانه ما ایرانیها در دوره اخیر یعنی در 100 سال اخیر بهطور کلی قومی شتابزده هستیم. ما هیچگاه نتوانستیم دست به اصلاح عمیق در حوزههای اجتماعی و فرهنگی بزنیم. ما به سادگی مباحث عمیق فرهنگی را به مباحث سیاسی تبدیل میکنیم و از وجه بنیادی و نظری آن غفلت تام داریم. به همین دلیل است که تاکنون موفق نشدیم اندیشهای در حوزههای نرم، بنیادی و فکری تولید کنیم به همین دلیل است که ترجمه در کشور ما در این مدت طولانی حرف اول را میزند. در جامعه ما اقتباس از آرای دیگران، تقلید از اندیشههای دیگران یا حتی وام گرفتن و بهره جستن از اندیشههای دیگران مهمترین مسئله شده است. اندیشهورزی و استقلال در فکر داشتن، نیازمند زمان طولانی و سرمایهگذاری زیاد است.
آیا میتوان گفت بخش اعظمی از سیاسی کردن امور به این دلیل است که جامعه ما به حوزه سیاست علاقهمند است.
پورحسن: تنها این نیست که جامعه ما به حوزه سیاست علاقهمند باشد. جامعه ما توان اندیشیدن و استعداد یا سختکوشی برای تفکر کردن را از دست داده است. هر جامعهای که به چنین وضعیتی دچار شود دست به تقلیل میزند. اگر در جامعهای همه امور را به حوزههای عمومیتر تقلیل میدهند و هر برنامه و مضمونی که از وضع اندیشهای برخوردار باشد مورد غفلت قرار میگیرد، زنگ خطری برای آن جامعه به صدا درمیآید. به همین دلیل وقتی اصناف و شغلها مورد توجه قرار میگیرند بلافاصله ذهنها بهسمت شغلی میرود که در زمان اندک، سود سرشار داشته باشد بدون اینکه عمر، اندیشه، زحمت، تلاش و سرمایهای نسبت به آن شکل داده باشد. بنابراین این تنها به معنای ذوق جامعه نیست که امور را سیاسی میبیند. جامعه چون قابلیت اندیشهورزی را از دست میدهد دست به تقلیل حوزههای برتر میزند.
چرا ایرانیها اینگونه شدهاند؟ چرا به تعبیر شما از تعقلورزی دوری میکنند؟
پورحسن: در 100 سال اخیر یعنی از مشروطه به این طرف، شتابزده هستیم و دست به اندیشهورزی نمیزنیم و به نگاه عمومی علاقهمندتر هستیم. شاید این مسئله به سه عامل مهم برگردد: عامل اول عامل تاریخی است؛ یعنی در 100 ـ 150 سال اخیر از وقتی با غرب مواجهه پیدا کردیم، خودباختگی در جامعه ایرانی شکل گرفته است. پیشرفت و ترقی غرب سبب شده بود که ما آن ترقی و پیشرفت را دستنیافتنی بدانیم. تصور کردیم قادر نیستیم به آن حجم از اندیشهورزی که در غرب صورت گرفت دست پیدا کنیم.
شاید این تنها ویژگی ایرانیها نباشد و جوامع مختلفی که با غرب مواجه شدهاند احساسشان این بوده است که به چنین اندیشهورزی و تاریخ طولانیای از تفکر کردن و مناقشات فکری، نمیتوانند دست پیدا کنند لذا سادهترین راه را انتخاب کردهاند .
بنده معتقدم که جامعه ایرانی در مواجهه با غرب اعتماد و اتکا به نفس خود را از دست داده است. ما در مواجهه با اندیشههای غربی نگاه انتقادی و تولید فکر را از دست دادهایم. وقتی آرای متفکران را نقل میکنیم کمتر به خود جرات میدهیم که این دیدگاه را نقد کنیم. آیا اساسا میتوانیم به نقد آن بپردازیم یا نه؟ ما در درجه اول آن را بهعنوان پارادایم مسلط میپذیریم همچنان که یکی از دغدغههای ما در علوم انسانی امروز همین است. معنای این عقیده که بسیاری از اندیشمندان قائل به امتناع تولید علوم انسانی اسلامی هستند بهمثابه این است که ما قدرت اندیشهورزی نداریم.
ادامه دلایلی را که چرا ایرانیها از تعقل دوری میکنند، بفرمایید .
پورحسن: دلیل دوم این است که وقتی جامعهای تاریخ و گذشتهاش را فراموش میکند نمیتواند درس بگیرد. غرب تاریخ خود را فراموش نکرد. جامعه اسلامی و تمدن اسلامی و بهخصوص ایران، گذشته خود را فراموش کرد و نتوانست از تراکم اندیشهای که داشت بهره ببرد لذا از ابتدا شروع کرد. ما بهتازگی و در چند دهه اخیر خصوصا در 20 سال اخیر بهطور تدریجی پرسش از گذشته را شروع کردیم. مسئله سنت مسئله مهمی است. چون سنت را کنار زدیم ظرفیت فکریمان تقلیل پیدا کرد و نتوانستیم از گذشته بهره ببریم. ما گذشته را زمان سپری شده تلقی کردیم نه گذشتهای که ناظر باشد به وضع کنونی و آینده ما. ما در اندیشه فلسفی گذشته را سنت و حیث وجودی و ناظر بودن میدانیم درحالیکه در ایران گذشته را سپری شدن و از دست رفتن تلقی کردیم و به کنار گذاشتیم. ما نتوانستیم استمرار با گذشته را حفظ کنیم و از ذخایر و بدایع خود بهرهای نبردیم. بنابراین مانند قومی بودیم و هستیم که از ابتدا شروع کردیم و این طبیعی است. برای اینکه بتوانیم در هر حوزهای بهطور مستقل بیندیشیم نیاز به تجربه طولانی داریم.
عامل سوم، شتابزدگی ماست. به دلایل سیاسی و اجتماعی و تاریخی در 100 یا 150 سال اخیر بهطور خاص از مشروطه تاکنون در داوریها، در تحولات اجتماعی و سیاسی و در قلمروی فرهنگی، جامعه شتابزدهای هستیم. شتابزدگی تک عاملی نیست و میتواند تلفیقی از عوامل متعدد باشد. میتواند ناشی از فقدان اعتماد و امنیت و... باشد. ما در حوزه فرهنگ داوری کردیم که بعد فهمیدیم اشتباه است یعنی تلقی ما این بود که فرهنگ امری منفعلانه است و نیاز به تفکر و اندیشهورزی ندارد ولی الان دیدیم مهمترین معضل ماست.
ما در باب اندیشه و دانشگاه همین تصور غلط را داشتیم و نادرست فکر میکردیم.
ما میگفتیم دانشگاههای ما دانشگاههای کاملا سکولاری هستند بنابراین اعتنا و اعتمادی به آنها نکردیم ولی الان میبینیم که به اشتباه داوری میکردیم. باید در دانشگاهها تولید اندیشهای شکل میگرفت و به متفکران و نخبگان اعتماد میکردیم. این اعتماد، به نحو متقابل از دست رفت.
میتوانید بهصورت مصداقی در مورد شتابزدگی در جامعه ما توضیح دهید؟
پورحسن: شتابزدگی تنها به معنای این نیست که در تحولات سیاسی و اجتماعی دست به خطر بزنیم تا امری را نادرست جلوه دهیم. مهمترین نتیجه شتابزدگی فقدان تفکر است. ما دست به تفکر نمیزنیم. یک مثال بارز در مورد جامعه ایرانی این است که افراد این جامعه اول عمل میکنند و بعدا درباره آن عمل فکر میکنند. این رویکرد غالب در جامعه ماست؛ یعنی کسی برای اندیشهورزی هزینهای نمیکند. حوزههایی را که نیازمند تفکر است جدی نمیگیریم و در کل برای تفکر، التفات کافی و سرمایهگذاری نداریم. بنابراین شتابزدگی یکی از دلایلی است که در جامعه ما نگاه تقلیلگرایانه ایجاد کرده است؛ حوزههای بنیادی و امور برتر مورد غفلت قرار میگیرد و هرگز به اینگونه غفلتها آنچنان توجهای نمیشود و جامعه همه امور را بهسمتی که با آن مواجهه آسانی دارد، میبرد.
گرایش به تصوف، دنیاگریزی و زهدگرایی را چقدر موثر میدانید؟
پورحسن: جامعه ما جامعه زاهدانهای نیست. ایران از مشروطه به این طرف بهشدت جامعهای مادیگراست. جامعه گذشته ما که مبتنی بر نگرههای فلسفی، عرفانی و تصوف و کلامی بود جامعهای برخوردار از اندیشهها و تفکرات بنیادیتری بود. وقتی به سنت خودمان نگاه میکنیم میبینیم که تصوف و اندیشههای عارفان نه تنها به جامعه ما خدمت کرده بلکه جوامع دیگر را نیز تحت تاثیر قرار داده بود. بعد از حمله مغولها به ایران، عارفان و صوفیان از خراسان بهسمت حلب، دمشق، بغداد، آناتولی، قیصریه، لارنده و قونیه رفتند و این میراث را در آنجا به مردم هدیه دادند.
معتقدم حتی اگر بتوانیم آن میراث را بازسازی کنیم، جامعهای با فکر عمیقتر خواهیم داشت. بنده معتقدم جامعه ایرانی بعد از مشروطه تصوف، عرفان و زهد را کنار گذاشت و هیچ اعتنایی به تصوف و عرفان ندارد. تنها در الفاظ، تنها برای تفنن و ذوقیات وارد این حوزهها میشود.
تاکید میکنم اتفاقا جامعه ایرانی که بنایش بر تصوف، عرفان، فلسفه و کلام بود، به لحاظ فکری جامعه نیرومندی بود و جامعه شتابزدهای نبود. تصوف و عرفان ایجاد کننده اندیشه است. عرفان به معنای کنارهگیری از امور نیست. بنده معتقدم باید دوباره اندیشههای مولوی، اندیشهها و تفکرات ابن سینا و اگر بتوانیم باید از سنایی تا حافظ را احیا کنیم، یعنی آن جامعه، جامعه دقیقتری است تا جامعهای که همه این امور بنیادی را کنار گذاشته و مهمترین دغدغهاش مسئله دنیا و مادیت است. جامعه ما بهشدت جامعه دنیازدهای است. جامعه دنیازده افراطی، بهسمت اندیشه نمیرود؛ یعنی توان اندیشهورزی ندارد نه اینکه زمان اندیشهورزی نداشته باشد.
آیا میتوان عنوان داشت حضور و مشارکت بالای سیاسی مردم ایران از مشروطه تاکنون یکی از علل علاقه و گرایش شدید ایرانیها به سیاست است؟
پورحسن: آیا جامعه ما که بدون سابقه سیاسی، اندیشه سیاسی، سیاستورزی و سیاستگذاری بود تنها با ورود افراطی به سیاست به همه چیز رنگ و بوی سیاسی داد؟ مسئله دوم این است که آیا لزوما اشتغالات متعدد سیاسی برای جامعهای مثل جامعه ایران باید عاملی برای تقلیل دادن همه حوزههای نظری به حوزه سیاسی و عمومی باشد.
من مسئله اول را میپذیرم، یعنی جامعه ما بدون این پیشینه در سیاست، سیاستاندیشی و سیاستگذاری، بهطور ناخواسته در جریان تحولات اجتماعی قرار گرفت. مردم تحولات سیاسی را بهوجود آوردند بدون اینکه تجربهای داشته باشند و اندیشهورزی کرده باشند. اینگونه نیست که اگر جامعهای علاقهمند به مشارکت در حوزه سیاست باشد، این علاقه بهمثابه نگاه تقلیل گرایانه باشد. درست است که در جامعه ایران عمده امور را سیاسی میبینیم اما این از منظر سیاسی بهمثابه مشارکت نیست و با توجه به دلایلی که قبلا صحبت کردم نباید این دو را به هم ربط دهیم.
بسیاری از جوامع در غرب بیش از ما مشارکت سیاسی دارند یعنی حوزههای صنفی و محلی و منطقهایشان حجم مداخلههای سیاسی و نظریههای سیاسی و حجم امور سیاسیشان بسیار بیشتر از ماست، در صورتی که در آن کشورها اینگونه نیست. هنوز اعتقاد دارم که مشارکتهای سیاسی ما عمومی است. حتی نگاه پوپولیستی به حوزه سیاست و حکومت از نگاه دقیق فکری بیشتر است. بنابراین این مسئله فوقالعاده مهم است که مهمترین عامل نگاه تقلیلگرایانه را باید عدم اندیشهورزی بدانیم. لذا جامعه در رویکرد سادهانگارانه حوزهها را با حوزه سیاسی که حوزهای عمومی نیز است، ارجاع و تقلیل میدهد.
با انتخاب لینک کانال تلگرام در قسمت «صفحه اینترنتی مرتبط» به ما ملحق شوید