مطالعات مصرف

چرا مطالعات مصرف مهم است؟

| در شیوه تولید سرمایه‌داری، بازار نقش اصلی و عمده را ایفا می‌کند. جایی که کالاها خریدوفروش می‌شوند، «کار» به یک کالا تبدیل می‌شود.

در جامعه شناسی کلاسیک به تولید و نه به مصرف به مثابه عنصر محوری در حیات اجتماعی نگریسته می‌شد. در اندیشه «مارکس» رابطه تولید و گروه‌های مختلف مردم به طور چشمگیری مطرح شد. مارکس بر این باور بود که تولید و روابط مردم با ابزارهای تولیدی است که تعیین کننده اصلی روابط و ساختارهای اجتماعی است. مارکس به کالا به مثابه چیزی می‌نگریست که باید مبادله شود و به فروش برسد و بالطبع نقش تعیین کننده‌ای در وضعیت اجتماعی دارد؛ اما شیوه سرمایه‌داری انباشت ثروت، از طریق سلطه بر تولید، برای فروش و مبادله مشخص می‌شد و این رویکرد با تولید، برای استفاده تفاوت داشت و این موقعیت ما، در درون نظامی ‌است که روابطمان را با کالاها مشخص می‌کند.

برای مثال در شیوه تولید سرمایه‌داری، بازار نقش اصلی و عمده را ایفا می‌کند. جایی که کالاها خریدوفروش می‌شوند، «کار» به یک کالا تبدیل می‌شود، حقوق و دستمزد کارگران یا به میزان زمان کارشان یا به مقدار محصول تولیدشده وابسته است. در نظام اقتصادی اینچنینی، «سرمایه‌دار» به کسی اطلاق می‌شود که کنترل فرایندهای کار و تولید را در اختیار دارد. با گسترش کارخانه‌هاست که چنین نظام تولیدی تکثیر می‌شود و بر همین اساس کارگران عموما نزدیک مکان‌های کاری خود زندگی می‌کنند و اغلب در کنار کارگران هم‌سنخ خویش و با همدیگر بخشی از تقسیم کاری را به وجود می‌آورند که افراد، مشاغل خاص و تکراری را بر عهده می‌گیرند. کارگران به جای آنکه در همه فرایندهای تولید درگیر شوند، فقط مسئولیت «بخش کوچکی» را دارند.

«مارکس» معتقد است این درگیر نشدن در فرایند کار موجب به وجود آمدن نیروی کار «بیگانه» از کالاهایی می‌شود که خود کارگران تولید کرده اند. در این فرایند، سرمایه‌داری، اقتدار و قدرت خود را بر کارگران، محيط تولید و انتخاب تفکیک اعمال می‌کند. از این حیث، در نزد مارکس، سرمایه‌داری به یک صورت‌بندی اجتماعی مبدل شده و مشخصأ رقابت برای شیوه تولید سرمایه‌داری عنصری فوری و اجتناب ناپذیر است. رقابت، سرمایه‌دار را برای تأمین و سپس حفظ سهم خود از بازار به حرکت در می‌آورد. سرمایه برای صاحبان ابزار تولید، ثروت ایجاد می‌کند و دربردارنده و پشتیبان رابطه افرادی است که پول تولید می‌کنند و کسانی که از این فرایند محروم‌اند. در بطن رابطه اجتماعی مزبور کالا قرار دارد؛ یک محصول، محصولی که نیروی انسانی آن را تولید می‌کند و نیاز انسانی را برآورده می‌سازد. بنابراین در نظام سرمایه‌داری، کالا واجد ارزش مبادله‌ای انحصاری (ارزش پولی) است و این ارزش با نیروی کار بیگانه تولید می‌شود.

کالای تولیدشده نیروی کار، یعنی مصنوعات مادی یا محصول، در ساختن زندگی مردم و در واقع حس رفاه و خوشبختی آنان جایگاه والایی دارد. خلاصه آنکه کارگر دیگر هیچ مالکیتی نسبت به کالای تولیدشده خود ندارد و از محصول خودش بیگانه است و یا به عبارتی از کالا «انسان‌زدایی» می‌شود. مارکس این امر را «بت‌انگاری کالایی» می‌نامد؛ یعنی ویژگی جادویی برای کالا قائل شدن با درجه اهمیتی فراتر از ارزش استفاده‌ای کالا. اینکه باید به کالا با دیده احترام و ابهت نگریست. با این حال روابط اجتماعی رژیم تولید سرمایه‌داری به طور فعالانه ماهیت کلی و استثماری روابط اجتماعی و کاری خود را پوشیده و پنهان نگه می‌دارد. از این حيث آنچه مارکس از کالا درک می‌کند این است که کالا به صورت خنثی به واسطه فرایند تولید بسترمند می‌شود؛ در نتیجه مارکس بیشتر به تولید و نه به مصرف متمرکز است.

 

کارگر دیگر هیچ مالکیتی نسبت به کالای تولیدشده خود ندارد و از محصول خودش بیگانه است و یا به عبارتی از کالا «انسان‌زدایی» می‌شود. مارکس این امر را «بت‌انگاری کالایی» می‌نامد؛ یعنی ویژگی جادویی برای کالا قائل شدن با درجه اهمیتی فراتر از ارزش استفاده‌ای کالا. اینکه باید به کالا با دیده احترام و ابهت نگریست.

 

نهایتا مارکس نتیجه می‌گیرد که فرایند «کالایی شدن» در همه ابعاد زندگی اجتماعی قرار دارد. کارگران با دریافت دستمزدها یا حقوق و گرفتارشدن در فرهنگ مصرفی، چرخهای نظام سرمایه‌داری را به گردش در می‌آورند؛ در نتیجه کالاها نماد قدرت نظام سرمایه‌داری است؛ چه آنکه ساختارهای قدرت که در ورای کالا وجود دارد، بنیان نظام سرمایه‌داری است. مارکس بر این باور است که تولید و روابط مردم با ابزارهای تولید تعیین کننده‌های اصلی ساختارها و روابط اجتماعی هستند.

اما تأكيد بر مطالعات مصرف اساسا در کارهای نخستین «مانوئل کاستلز»، «دیوید‌هاروی» و بعدها در اندیشه‌های «پیترساندرز» شتاب بیشتری گرفت. نظریه پردازان یادشده در صدد نشان دادن نقش و جایگاه مصرف جمعی هستند. مصرف چیزهایی مثل مسکن، آموزش، بهداشت، اسباب و اثاثیه، انرژی و سایر امکانات خدماتی.

با وجود اینکه تحلیل مارکسیستی توجه به موضوعات عدالت اجتماعی را به خوبی تقویت کرده، اما در مفهوم‌پردازی مارکسیستی، موضوع «مصرف» صرفا به عنوان ضمیمه‌ای حاشیه ای در قلمرو نظریه پردازی روابط مردم با ابزارهای تولید به مثابه ضرورتی کارکردی برای باز تولید نیروی کار و به دنبال آن موفقیت بی وقفه شيوه تولید سرمایه‌داری باقی مانده است. با وجود این، تحلیل مارکسیستی جریان با اهمیتی برای فهم ما از فرایند «کالایی شدن» ارائه کرده است و تأملات ما را درباره روابط میان طبقه و مصرف بر می‌انگیزاند و اینکه تولید ابزارهای اصلی و موتور محرکه سامان اجتماعی است. اشتباه است تصور کنیم که مارکس و پیروانش در زمره تنها نویسندگانی هستند که مصرف را به عنوان قلمرو مطالعاتی مهم تصدیق کرده اند. برای مثال نویسندگانی همچون «وبلن» و «زیمل» دریافتند مصرف چگونه به مثابه یک نشانگر پرستیژ اجتماعی توسعه یافته و به مطالعه ماهیت متغیر شهرها پرداختند. بعدها نظریه پردازانی منتسب به مکتب فرانکفورت، «آدورنو» و «هورکهایمر»، «بنیامین» و … به تشریح این موضوع پرداختند که رشد تولید صنعتی چگونه توسعه مراکز جمعیتی شهری را سرعت بخشید و ساکنان شهرها با عرضه اجناس کثیری مواجه شدند.

 

نویسندگانی همچون «وبلن» و «زیمل» دریافتند مصرف چگونه به مثابه یک نشانگر پرستیژ اجتماعی توسعه یافته و به مطالعه ماهیت متغیر شهرها پرداختند. بعدها نظریه پردازانی منتسب به مکتب فرانکفورت، «آدورنو» و «هورکهایمر»، «بنیامین» و … به تشریح این موضوع پرداختند که رشد تولید صنعتی چگونه توسعه مراکز جمعیتی شهری را سرعت بخشید و ساکنان شهرها با عرضه اجناس کثیری مواجه شدند.

 

متفکران مکتب فرانکفورت روی مفهوم بیگانگی «مارکس» متمرکز شده و بر شیوه ای تأکید داشتند که صنعت فرهنگ کارگران را در جامعه سرمایه‌داری ادغام می‌کند. فرانکفورتی‌ها بر این باور بودند که نظام سرمایه‌داری شرایطی را به وجود آورده که فرهنگ قومی ‌و «اصيل» مردم به واسطه فرهنگ تجاری و استانداردشده توده ای نابود می‌شود. فرهنگ به چیزی مثل کالا تبدیل شده که باید ساخته شده و به فروش برسد و تولید سود کند. بر اساس این دیدگاه، صنعت فرهنگ توده‌ها را به مصرف کنندگان منفعل کالاهایی مبدل کرده که نیازهای واقعی آنان را برطرف نمی‌سازد. مکتب فرانکفورت به این نکته تأكيد دارد که فرهنگ توده ای برای حفظ جامعه سرمایه‌داری ضروری است کارگران در شیوه تولید سرمایه‌داری در دام پذیرش دشواری و استثمار در محیط ما قرار گرفته اند، فقط به سبب این باور که در زمان اوقات فراغت می‌توانند از لذت‌های فرهنگ عامه، مراکز خرید، تماشای فیلم‌ها و نظایر آن استفاده کنند و از محیط ملال آور کار بگریزند.

بعدها نویسندگان متأخرتری مثل بودریار (۱۹۷۵)، زوکين(۱۹۸۹) و فدرستون (1982)، بوردیو (۱۹۸۴)،‌ هاروی (۱۹۷۳) نیز به ادبیات مصرف غنا بخشیده و به موضوعات مربوط به تاریخ گسترش مصرف گرایی، مصرف و جامعه مصرفی پرداختند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code