
در دفاع از نقد و فهم ایدئولوژیک
- نوشته شده : زهرا شعبان شمیرانی
- 13 مه 2019
- تعداد نظرات :0
علم و فلسفه | فلسفه و حکمت | ایدئولوژی
| گادامر به کمک ما آمد تا نشان دهیم آنچه از آن به «ایدئولوژیزدگی» تعبیر میشود بیش از آنکه تهمتی به مفسر قلمداد گردد، گویای صداقت و صراحت مفسر در بیان حقیقتی تردیدناپذیر است.
پیش فرضها حقایقی غیرقابل انکارند!
گادامر معتقد است آگاهی تاریخی ما همیشه مملو از تنوع صداهایی است که در آن طنین گذشته به گوش میرسد و تنها در گوناگونی این صداها است که آگاهی تاریخی وجود دارد. در حقیقت این ساختار ماهیت سنت است؛ سنتی که میخواهیم در آن شریک و سهیم باشیم. تحقیق تاریخی جدید، خود صرف تحقیق نیست، بلکه انتقال دادن سنت است به دوره بعد. ما آن سنت را تنها از حیث پیشرفت و نتایج تأیید شده نمیبینیم، ما در آن سنت هرگاه که گذشته با صدای جدیدی منعکس میشود، به تجربه جدیدی از گذشته دست مییابیم.
همین معنا از گذشته و سنت است که در همه حوزهها به ویژه علوم انسانی، منظور نظر است. بیتوجهی به «سنت» چنان که گادامر آن را به تفسیر کشیده است، ممکن نیست و تلاش برای زدودن آن، ناکام خواهد بود. سنت در «میل» و «رتوریک» ما جاری است اما بینیاز از پالودن نیز نیست.
گادامر نتیجه میگیرد که در علوم انسانی نمیتوان به همان معنایی از موضوع تحقیق سخن گفت که در علوم طبیعی بحث میشود. در علوم طبیعی تحقیق هرچه بیشتر به درون طبيعت نفوذ می کند. برعکس، در علوم انسانی موضوع و متعلق تحقیق، عملا از راه انگیزه پژوهش حاضر ایجاد می شوند. بنابر این تحقیق تاریخی، در کنار جریان تاریخی خود زندگی، انجام میشود.
گادامر در حقیقت و روش، صراحتا مینویسد: آن قدر که پیش داوریهایمان در ساختن هستیمان سهیم اند، داوریهایمان دخیل نیستند.
این حرف بدان معناست که نه تنها کنار نهادن پیشفرضها امری مطلوب نیست، بلکه در واقع غیرممکن است و اصلا فهم و تفسیر بدون دخالت پیشداوریها و پیشتصورات قابل دسترسی نیست. به تعبیر دیگر ادعای آزاداندیشی منهای تعلقات و سنتها اگر افسانه نباشد، فریب خواهد بود.
تلاش برای رهایی از تصورات خودمان در امر تفسیر، نه تنها ناممکن بلکه آشکارا بیمعنی و نامعقول است. تفسیر کردن دقیقا به معنای وارد کردن پیشتصورات خویش در بازی است تا جایی که معنای متن واقعا بتواند برای ما به سخن درآید. فهم در نگاه گادامر معنایی جز آنچه گفته شد، ندارد.
این درست در مقابل هرمنوتیک رمانتیک شلايرماخر و دیلتای است که قائل بودند انسان میتواند با به کارگیری متد و از طريق فهم روشمند، همه پیشفرضها و پیشداوریهای خود را کنار گذاشته و به مرز مراد متن و مؤلف آن پی ببرد. -ارزشمندی این مقصود خود، محل بحث است-. به علاوه گادامر نه تنها مخالفت خود را با مؤلفمحوری اعلام میکند، بلکه با چشماندازی که نسبت به سنت و پیش فرضها اتخاذ کرده است هم فهم «مؤلف محور»، هم فهم «متن محور» و هم فهم «مخاطب محور» را و در یک کلمه، فهم عینی مبتنی بر «تفکیک بین ابژه – سوژه» را انکار میکند.
“نه تنها کنار نهادن پیشفرضها امری مطلوب نیست، بلکه در واقع غیرممکن است و اصلا فهم و تفسیر بدون دخالت پیشداوریها و پیشتصورات قابل دسترسی نیست. به تعبیر دیگر ادعای آزاداندیشی منهای تعلقات و سنتها اگر افسانه نباشد، فریب خواهد بود.“
او معتقد است که باز تولید معنای گذشته اساسا ناممکن است، چون جدایی از پیشداوریها و اکنون خویش، ناممکن است. فهم جنبه تولیدی دارد نه سویه باز تولیدی، بنابراین فاصله زمانی، واقعیتی است که در ساماندهی معنای اثر دخالت میکند. البته آنچه گادامر از آن با عنوان فاصله زمانی نام میبرد به نظر میرسد که قابل تعمیم به فواصل ارزشی نیز باشد. تفاوت سنت، خاستگاه و غایت، دو موضوع قابل توجهی است که باید به آن دقت شود و با تامل بر این نکته مهم است که گذشته در گذشته میماند و امکان حیات نمییابد. این دشواری به هیچ روی، به معنای ناکارآمدی گذشته (بخوانید سنت و آثار هنری و متون علوم انسانی و…) نیست؛ بلکه تذکری است منطقی!
هرچه در زمان حال واقع شده، فقط از طریق نیات و نحوه دیدن و برداشتهای به ارث مانده از گذشته، دیده و فهمیده میشود. گذشته مانند تودهای از امور واقع نیست که بتواند موضوع آگاهی قرار بگیرد، بلکه دقیقا جریان سیالی است که ما در عمل فهم در آن حرکت و مشارکت میکنیم. پس “سنت چیزی در برابر ما نیست، بلکه چیزی است که ما در آن قرار میگیریم و از طریق آن وجود داریم”.
ادعای دانش عینی – دانش به طور عینی معتبر – طبق نظر گادامر، متضمن موقفی در ورای تاریخ است که از آن موقف بتوان به خود تاریخ نگریست و چنین موقفی برای انسان در دسترس نیست. انسان متناهی و تاریخی همواره از موقفی که در زمان و مکان دارد میبیند و میفهمد. انسان نمیتواند فوق نسبیت تاریخ بایستد و دانش به طور عینی معتبر یا محض کسب کند.
پیش داوریها واقعیت تاریخی وجود انسان اند. چیزی نیستند که ما باید از آنها چشم بپوشیم یا بتوانیم چشم بپوشیم. آنها اساس وجود انسان اند و اصولا به واسطه آنها است که ما قادر به فهم تاریخ هستیم. همانطور که مقولات فاهمه شرایط استعلایی فهم بودند؛ هیچ تأويل بی پیش فرضی امکان وجود ندارد.
به تعبیر دیگر، از نظر گادامر، تفسیر فرد از خود، لمحهای از جریان به حیات تاریخی او است و به همین سبب احکامی که شخص از پیش خود صادر میکند، چیزی بیش از صرف احکامی است که او صادر کرده، آنها واقعیت تاریخی وجود او هستند. به پشتوانه این دلیل و با همین نگاه است که نظریات اندیشمندان و آثار هنری را نمیتوان بدون لحاظ واقعیت تاریخی وجود آنها فهمید. چه بسا چنین فهمی ناقص و عقیم خواهد بود.
پیش فرضهای ما از طریق مشارکت در مآثر و ودایع فرهنگی که به آن تعلق داریم حاصل می شوند؛ این مآثر، صرفا متعلق تفکر، یعنی چیزی که ما به آن میاندیشیم نیست، بلکه خود، تاروپود نسبت ما با هستی و افقی است که در درون آن تفکر میکنیم.
گادامر هم به تبع هیدگر، فهم را در دلبستگیها و آرمان ذهن مفسر جای داده است یا به تعبیر هیدگر در یک ساختاری از محیطهای تودرتوی علمی. گادامر این ساختار پیچیده و تودرتو را در تاریخ جای داده است به این معنا که مسئله تفسیر، مسئله یک شخص تنها نیست، بلکه این مسئله درباره مسائل و دلبستگیهایی است که در طی سنت تاریخیای که به آن تعلق داریم بسط یافته است.
این پیش فرض ها وصف شخصی ما نیستند و معیارهایی هم نیستند که موجب صدور رأی و نظر ما گردند؛ اینها بخشی از سنت ما هستند که در طول تاریخ توسعه یافته اند؛ پیش فرضها فهم ما را محدود و مشروط میکنند.
گادامر به کمک ما آمد تا نشان دهیم آنچه از آن به «ایدئولوژیزدگی» تعبیر میشود بیش از آنکه تهمتی به مفسر قلمداد گردد، گویای صداقت و صراحت مفسر در بیان حقیقتی تردیدناپذیر است.
زهرا شعبان شمیرانی، پژوهشگر و محقق در حوزههای سینما، فلسفه و علوم اجتماعی است. مطالب ایشان در باشگاه اندیشه نیز در همین حوزهها منتشر خواهد شد.