ساختار منطق
- نوشته شده : باشگاه اندیشه
- 19 آگوست 2018
- تعداد نظرات :0
مباحث و ابواب منطق داراى ترتب عقلانى است و نمىتوان مباحث منطق را به دلخواه آغاز کرد؛ چرا که مفاهیم و محتویات ذهن روابط خاص و آرایش ویژهاى دارند. در سخنان منطقدانان درباره تعداد ابواب منطق و ترتیب آنها و وجه آن، تفاوتهایى وجود دارد که مىتوان آنها را به سه دسته تقسم کرد:
دسته اول مربوط به تعداد ابواب منطق ارسطوست که بعضى آنها را شش، برخى هفت و بعضى هشت باب شمردهاند؛ دسته دوم مربوط به حذف و اضافههایى است که در ابواب منطق ارسطو صورت گرفته است؛ زیرا بعضى یک باب به ابواب منطق ارسطو افزودهاند و برخى یک بابِ آن را حذف کردهاند، و بعضى قسمتى از یکى از ابواب آن را جدا کرده و در باب مستقل قرار دادهاند؛ دسته سوم نیز مربوط به ترتیب بین ابواب منطق و وجه آن است؛ چرا که بعضى جایگاه یکى از ابواب منطق را بر یک یا چند باب دیگر مقدم مىدانند و برخى جایگاه همان باب را نسبت به آن یک باب یا چند باب مقدم نمىدانند و گاه نیز در وجوب یا اولویت تقدیم یک باب بر باب یا ابوابى دیگر اختلاف کردهاند و هرکدام بر مدعاى خود دلیلى ذکر مىکند.
این مقاله سخنان منطقدانان را درباره تعداد ابواب منطق و ترتیب بین آنها و وجه آن، بررسى مىکند.
مراد از «ساختار منطق» بحثى است درباره ابواب و اجزاى علم منطق و ترتیب بین آنها و دلیل طرح هر باب در منطق. این بحث همچنین به وجه ترتیب بین آنها و به تغییراتى که در این ابواب حاصل شده است مىپردازد؛ چه از جهت تعداد ابواب و چه از جهت ترتیب بین آنها.
ممکن است مراد از «ساختار منطق» را مفهوم گستردهترى بدانیم؛ یعنى بحث در باب تمام مطالبى که در علم منطق مطرح شده است و دلیل طرح هر یک و ترتیب بین آنها و وجه این ترتیب، و نیز تغییراتى که در این مطالب پدید آمده است؛ چه این مطالب از ابواب و اجزاى علم منطق باشد و چه از مباحث مقدمهاى آن، و چه مباحثى که به مناسبتى خاص در بابى از ابواب این علم مطرح شده است. البته در این نوشته قصد داریم «ساختار منطق» را به معناى نخست بررسى کنیم.
بررسى ابواب و اجزاى منطق و ترتیب آنها و غرض از طرح هر یک از این مباحث در علم منطق، کانون توجه منطقدانان بوده است. مىتوان گفت همه منطقدانان به ابواب منطق و شمار و ترتیب آنها، و نیز غرض از هر کدام اشاره کردهاند. همچنین از آنجا که مدون منطق ارسطوست، کسانىکه به شرح منطق وى پرداختهاند به غرض از هر باب و به وجه تقدم و تأخر ابواب از نظر او اشاره کردهاند(ابن زرعه، منطق، 25).1
پیش از پرداختن به ابواب منطق، گفتنى است ابواب و اجزاى یک علم، مانند ابواب و اجزاى علم منطق، با ابواب و اجزاى کتابى که در آن علم نوشته مىشود، متفاوت است. بنابراین ممکن است کسى در علم منطق کتابى بنویسد و آن را به سه یا چهار یا پنج بخش تقسیم کند،2 و در بخش اول، از مطالبى بحث کند که از اجزا و ابواب علم منطق نیست؛ بلکه از مباحث مقدمهاى این علم است و در بعضى یا تمام بخشهاى دیگر از تمام ابواب منطق (که هفت، هشت، نه یا ده باب است بنابر آنچه خواهد آمد) بحث کند. بنابراین ابواب و اجزاى یک کتاب در علم منطقْ یک چیز است، و ابواب و اجزاى خود علم منطق چیزى دیگر؛ و این دو را نباید با یکدیگر خلط کرد؛ زیرا خلط این دو، آدمى را به اشتباه مىاندازد (جرجانى، حواشى شرح شمسیه قطب رازى، 24).
ساختار منطق را از دو جهت مىتوان بررسى کرد: 1. ساختار نفسالامرى و واقعى منطق؛ 2.ساختار تدوینى و تاریخى منطق. مراد از ساختار نفسالامرى منطق، ترتیبى است که به طور طبیعى بین اجزا و ابواب آن برقرار است و طبع مباحثْ آن ترتیب را بر مىتابد، اعم از اینکه در مقام تدوینْ همان ترتیب رعایت شود یا خیر، و مراد از ساختار تدوینى و تاریخى ابواب منطق، تغییراتى است که منطقدانان از جهت ترتیب و حذف و اضافه در این ابواب پدید آوردهاند.
ساختار نفسالامرى منطق
از آنجا که در منطق از «موصل» و از «مقدمات موصل» بحث مىشود، و موصل، «تصوری» یا «تصدیقی» است (سبزوارى، شرح منظومه، 75)، و از آنجا که تصور بر تصدیق تقدم دارد (قطب رازى، شرح المطالع، 24)، و نیز از آنجا که اجزاى موصل تصورى بر موصل تصورى، و اجزاى موصل تصدیقى بر موصل تصدیقى تقدم دارند (سهروردى، منطق التلویحات، 3) و همچنین از آنجا که بحث از مطلق مقدم بر بحث از خاص است (ابنسینا، برهان شفا، 54) ترتیب طبیعى بین اجزاى منطق اقتضا دارد که ابتدا از تصور و موصل به آن، و سپس از تصدیق و موصل به آن بحث شود. همچنین ابتدا از مقدمات و اجزاى موصل، و سپس از خود موصل بحث شود؛ و نیز ابتدا از مطلق قیاس و سپس از قیاسهاى خاص بحث شود، و منطقدانان نیز تصریح کردهاند که ترتیب طبیعى اقتضا دارد که بحث از بسایط و مفرداتْ مقدم بر بحث از مرکبات، و بحث از مرکبات به ترکیب اول مقدم بر بحث از مرکبات به ترکیب دوم، و بحث از قیاس مطلق مقدم بر بحث از قیاسهاى خاص باشد (همان، 54).
بنابراین بحث از تصور و موصل به آن، و تصدیق و موصل به آن، و بحث از مقدمات هر کدام، باید در منطق مطرح شود و به طور طبیعى ابتدا باید از تصورات و سپس از تصدیقات بحث کرد. یعنى ابتدا باید مباحث منطق را به دو بخش تصورات و تصدیقات تقسیم کرد، و سپس به تصورات پرداخت و بعد وارد تصدیقات شد.
دو بخشى بودن مباحث منطق به این معنا، کانون توجه همه منطقدانان بوده است. همه منطقدانان، هم از تصورات و موصل به آنها، و هم از تصدیقات و موصل به آنها بحث کردهاند؛ گرچه ممکن است در ترتیب مطالب با همدیگر تفاوت داشته باشند. ارسطو نیز که مدون منطق است، به این دو بخش توجه داشته است. او هم از مباحث حد بحث کرده است و هم از مباحث قیاس و برهان. پس از ارسطو نیز منطقدانان از هر دو بخش تصورات و تصدیقات بحث کردهاند؛ گرچه در تدوین ابواب منطق با یکدیگر تفاوتهایى دارند و همین تفاوتها موجب شده که در تدوین منطق به یک روشْ «نُه بخشی» و به روش دیگر «دو بخشی» اطلاق شود. البته باید گفت اساساً منطقِ نُه بخشى وجود ندارد و منطق نزد همه منطقدانان دو بخشى است؛ یعنى بخش تصورات و بخش تصدیقات، و اگر بخواهیم براى منطق دو بخشى و نه بخشى وجهى فراهم کنیم فقط ناظر به ساختار تدوینى منطق مىتواند باشد نه ساختار واقعى و نفسالامرى آن.
ساختار تدوینى و تاریخى منطق
مباحث منطق ترتیب طبیعى خاصى دارند؛ به گونهاى که ابتدا باید از مفردات و تصورات آغاز کرد و سپس وارد مرکبات و قضایا و قیاس مطلق و قیاسهاى خاص شد؛ ولى تدوین مباحث منطق در گذر تاریخ تدوین آن دستخوش تفاوتها و تغییرهایى شده است که مىتوان آنها را به دو بخش کلى تقسیم کرد: بخش اول تفاوتهایى است که به روشهاى مختلف در ارائه یک ساختار براى تدوین منطق باز مىگردد، و بخش دوم تفاوتهایى است که ناظر به تعداد ابواب منطق و ترتیب بین آن ابواب و دلیل این ترتیب است.
بخش اول: روشهاى مختلف در تدوین منطق
الف) ساختار تدوینى منطق نزد ارسطو
ابواب منطق را نزد ارسطو گاهى شش بخش (مشکوة الدینى، منطق نوین، 102)، گاهى هفت یا هشت باب (الفارابى، الالفاظ المستعمله فى المنطق، 106) و گاه هشت باب (قطب شیرازى، درة التاج، 1/87؛ ابن خلدون، مقدمه، 487) دانستهاند.
این ابواب عبارتاند از: قاطیغوریاس (مقولات)، بارى ارمینیاس (قضایا)، آنالوطیقاى اول (قیاس)، آنالوطیقاى دوم (برهان)، طوبیقا (جدل)، ریطوریقا (خطابه)، سوفسطیقا (مغالطه) و ابوطیقا (شعر).
فارابى درباره ابواب منطق ارسطو مىگوید:
اجزاى علم منطق از نظر ارسطو را مىتوان هفت یا هشت جزء دانست؛ چون اگر ابواب و اجزاى منطق به اعتبار اسامى کتابهایى باشد که توسط ارسطو در علم منطق تدوین شده است، ابواب و اجزاى منطق هفت جزء است؛ چون ارسطو بحث از قیاس و برهان را در یک کتاب آورده است؛ و اگر اجزاى منطق به اعتبار اغراض باشد، این علم داراى هشت جزء است (الالفاظ المستعملة، 106).
فرفوریوس که از تابعان ارسطو بود پانصد سال پس از وى بحث الفاظ و کلیات خمس را که ارسطو در باب معانى مفرده آورده بود، جدا کرد و در بابى مستقل و به منزله مدخلى بر منطق ارسطو قرار داد و آن را ایساغوجى نام گذاشت (فارابى، منطقیات، 1/37؛ ابن ندیم، الفهرست،313؛ درةالتاج، 1/78). با افزوده شدن این باب به ابواب هشتگانه منطق ارسطو، منطق داراى نه باب شد. منطقدانان این ابتکار فرفوریوس را کار نیکویى مىشمارند (درةالتاج، 1/78) و از این زمان به بعد مشهور شد که منطق داراى نه باب است و منطقدانان پرشمارى به نُهبابى بودن منطق به این معنا اشاره کردهاند (ابنسینا، شفا فى المنطق؛ محقق طوسى، تجرید المنطق؛ دشتکى، معیارالعرفان، 48؛ الخوارزمى، رسائل منطقیه فى الحدود و الرسوم، 93).
فارابى در بیان وجه هفت یا هشتبابى بودن منطق مىگوید:
غرض از منطق شناخت جهات و امورى است که ذهن ما را به سوى پذیرش حکمى ایجابى یا سلبى سوق مىدهند و نیز شناخت مقدمات آن جهات و آن امور؛ و از این روى، اجزا و ابواب منطق به تعداد اقسام پذیرش ذهن و به تعداد اقسام امورى که در سوق دادن ذهن به حکمى نقش دارند و نیز به تعداد مقدمات این امور است، و از آنجا که این امور پنج قسماند و سه مقدمه دارند، منطق هشت باب دارد که عبارتاند از:
جزء اول که معقولات مفرده را در بر دارد و کتاب مربوط به این جزء را «المقولات» مىنامند؛ جزء دوم که مشتمل بر مقدمات (قضایا و عبارات) است و کتاب ناظر این جزء را «بارى میناس» به معناى عبارت، مىخوانند؛ جزء سوم که به تبیین امر قیاس مطلق مىپردازد و نام کتاب آن «آنالوطیقاى اولی»، به معناى تحلیلات بالعکس است؛ جزء چهارم که مشتمل بر تبیین امور براهین است و نام کتابش «آنالوطیقاى ثانی» است؛ جزء پنجم که ناظر به اشیاى جدلیه است و کتاب آن «طوبیقا» به معناى مواضع، خوانده مىشود؛ جزء ششم که امور مغالطى را در بر دارد و کتابش «سوفسطیقا» است به معناى مغالطاتى که به قصد افاده علم به کار رفتهاند ولى مفید نیستند؛ جزء هفتم که به امورى مىپردازد که ذهن را به تصدیقات خطابیه سوق مىدهند و نام کتاب آن «ریطوریقا» به معناى خطابیات و بلاغیات است؛ و سرانجام جزء هشتم که مشتمل بر امورى است که با آن امور پذیرش ذهنى شعریات صورت مىگیرد و کتاب آن ابوطیقا به معناى شعریات مىنامند.
سپس فارابى مىگوید: ارسطو کتاب قیاس و کتاب برهان را در یک کتاب قرار داده و هر دو را کتاب ثالث نامیده است، و از این روى، طوبیقا (جدل) را کتاب چهارم و سوفسطیقا (مغالطه) را کتاب پنجم قرار داده است. پس اگر اجزاى منطق را به اعتبار اسامى کتب در نظر آوریم، منطق داراى هفت باب است، و اگر به اعتبار اغراض مختلف درنظر بگیریم منطق داراى هشت باب است (الالفاظ المستعملة فى المنطق، 106؛ المنطقیات للفارابى، 1؛ التوطئة فى المنطق، 13).
امروزه روشن شده کتاب ایساغوجى (المدخل) که بحث از الفاظ و کلیات خمس (درةالتاج، 1/78) است، کتاب و باب مستقلى در منطق ارسطو نبوده است، اگرچه ارسطو درخلال ابواب دیگر به مباحث الفاظ (منطق ارسطو، 1/19؛ ابنرشد، کتاب العبارة، 57) و کلیات خمس3 (ابنرشد، الجدل، ص173) اشاره کرده (درةالتاج، 1/78)، و فارابى نیز کتاب ایساغوجى (المدخل) یعنى مباحث الفاظ و کلیات خمس را به منزله باب یا ابوابى از منطق مطرح نکرده است؛ گرچه درباره الفاظ (المنطقیات للفارابى، ج1، کتاب بارى ارمیناس، ص83) و از کتاب ایساغوجى (المنطقیات للفارابى، ج1، کتاب ایساغوجى، ص28) (المدخل) بحث کرده و به اینکه فورفوریوس کتاب ایساغوجى را نوشته اشاره داده است (المنطقیات للفارابى، ج1، کتاب ایساغوجى، ص37).
ب) ساختار تدوینى منطق نزد ابنسینا
ابن سینا درباره ابواب و اجزاى منطق دو گونه سخن گفته است: یکى آنچه مطابق با شفا است که براى منطق نه باب بر شمرده است؛ یعنى همان هشت باب منطق ارسطو به همراه ایساغوجیِ (المدخل) فورفوریوس. در این ساختار مباحث حد در کتاب برهان آورده مىشود؛
دیگرى آنچه مطابق با اشارات است که ابتدا منطق را به دو قسم تصور و تصدیق تقسیم مىکند و سرانجام نه باب براى منطق بر مىشمارد؛ زیرا در بخش تصورات مبحث الفاظ مفرده و کلیات خمس (المدخل) و مبحث تعاریف را آورده است، و در بخش تصدیقات مبحث قضایا و مبحث حجت و مباحث صناعات خمس، یعنى برهان و جدل و خطابه و شعر و مغالطه را، ولى مباحث مقولات را از منطق حذف کرده است.
ج) ساختار تدوینى منطق پس از ابنسینا
منطقدانان پس از ابنسینا، در باب ساختار منطق و روش طرح مباحث آن به دو راه رفتهاند؛ برخى نُه باب منطق را به سبک شفا آوردهاند، مانند محقق طوسى در تجرید المنطق و بهمنیار در التحصیل و دشتکى در معیارالعرفان؛ و بعضى دیگر نُه باب منطق را به سبک اشارات آوردهاند، یعنى ابتدا آن را به دو بخش (تصور و تصدیق) تقسیم کردهاند و در نهایت براى منطق نُه باب آوردهاند (البته با حذف کتاب مقولات (گرچه در مباحث کلیات خمس در مراتب جنس به جنس الاجناس و اجناس عالیه اشاره مىشود) و با جداسازى بحث حد و تعریف از کتاب برهان و مطرح کردن آن به منزله بابى مستقل). از این گروه مىتوان غزالى، فخر رازى، شیخ اشراق، ارموى، ابهرى، کاتبى، تفتازانى و ملاصدرا را نام برد.
درباره مباحث الفاظ نیز اختلافى پدید آمده است: مشهور بر آناند که مباحث الفاظ از مقدمات علم منطق است و از ابواب به شمار نمىآید؛ و برخى نیز معتقدند از ابواب علم منطق است. بنابر قول اخیر، منطق ده باب است (قطب رازى، شرح المطالع، 22؛ حاشیه ملاعبدالله، 221) که قطب رازى مىگوید نه باب از آنها مقصود بالذات و یک باب مقصود بالعرض است و منظور از نه باب ابواب منطق به سبک اشارات است و مراد از باب بالعرض مبحث الفاظ است.
بخش دوم: اقوال مختلف در تعداد، ترتیب، و تغییراتى که در ابواب منطق پدید آمده است
منطقدانان درباره تعداد ابواب منطق و ترتیب بین آنها اختلافهایى دارند. این اختلاف نظرها را مىتوان به سه دسته تقسیم کرد:
قسم اول: اختلاف در تعداد ابواب منطق
چنانکه گذشت، فارابى منطق را هفت یا هشت باب مىداند ولى متأخران بر آن هشت باب، ایساغوجى را هم افزودهاند و آنها را نُه باب مىدانند. کسانى نیز که از ساختار اشارات پیروى مىکنند ابواب منطق را نه یا ده باب مىشمارند، ولى با این اختلافى که در تعداد ابواب و بخشهاى منطق است ماهیت مباحث منطق تغییر نمىکند و در همه منابع منطقى بحث از مفردات و بسائط و مرکبات به ترکیب اول و مرکبات به ترکیب دوم و بحث از قیاس مطلق و قیاسات خاصه، مطرح شده است، و اگر اختلافى هست در جایگاه مباحث و ترتیب آنها و تفصیل و اجمال است، و جز تفاصیل بیشتر یا جداسازى مطالب چیز جدیدى به رئوس مباحث منطق ارسطو افزوده نشده و حتى کتاب ایساغوجى را برگرفته از مطالب ارسطو مىدانند. البته متأخران مطالب جدیدى را که در منطق ارسطو نبوده است وارد منطق کردهاند؛ مانند قیاسات اقترانیه شرطیه که ابنسینا معتقد است ابتکار اوست (خونجى، کشفالاسرار، 2/77)؛ گرچه خود ابنسینا احتمال داده است این مباحث در منطق ارسطو بوده ولى به زبان ما ترجمه نشده است، و محقق طوسى نیز این سخن ابنسینا را احتمال صرف و از باب حسن ظن ابنسینا به ارسطو مىداند (محقق طوسى، شرح اشارات، 283) و نیز مثل بحث از انعکاس سالبه جزئیه به عکس مستوى، اگر مشروطه خاصه یا عرفیه خاصه باشد، که مطلب از ابهرى است (محقق طوسى، تجرید المنطق، 29)، و نیز پارهاى مباحث دیگر (حسنزاده آملى، حواشى شرح المنظومه، 63)؛ ولى این مباحث از رئوس مطالب نیست و اینگونه تفاصیل هنوز هم امکان دارد. قطب شیرازى درباره این حذف و اضافهها مىگوید: ارسطو در تدوین منطق شرایط مصنفان را حفظ کرده و از زیاده و نقصان در آنچه لازم است آورده شود، پرهیخته است؛ زیادههایى که متأخران آنها را در منطق آوردهاند و هیچ نفعى در دنیا و آخرت ندارند، نظیر بحث از لوازم متصلات و منفصلات (که به تفصیل در مطالع ارموى و شرح مطالع قطب رازى آمده است) و بحث از اقترانات شرطیه (که به تفصیل در کشف الاسرار خونجى آمده است) و نقصانهایى که متأخران در منطق وارد کردهاند، مثل بحث از صناعات خمس که بعضى متأخران، تمام این مباحث، و برخى دیگر، جدل و خطابه و شعر را حذف کردهاند و برهان و مغالطه را نیز به شکل ناقص آوردهاند (قطب شیرازى، شرح حکمةالاشراق، 29).
از خود ابنسینا نیز این مطلب بسیار نقل شده است که در منطق شفا پس از ذکر کلام ارسطو مبنى بر رنجى که در تدوین منطق برده است، درباره منطق نگارى او مىگوید: «اى گروه دانشپژوه، بنگرید که بعد از ارسطو تا امروز، با این دورى عصر و درازى زمان آیا کسى پیدا شده است که بر منطقِ تألیفیِ وى چیزى بیفزاید یا نقصان و قصورى براى آن اثبات کند؟ نه، بلکه آنچه ارسطو آورده کامل و تمام، و میزان صحیح و حق صریح مىباشد»4 (ر.ک: شهرزورى، شرح حکمة الاشراق، 26؛ سبزوارى، شرح منظومه، 71؛ محمود شهابى، رهبر خرد، دیباچه، ص «کا»).
قسم دوم: اختلافى که مربوط است به اینکه مطلبى خاص در علم منطق مطرح بشود یا نشود
ارسطو کتاب مقولات را در منطق آورده است. کسانى مانند محقق طوسى و دشتکى نیز همین کار را انجام دادهاند، ولى ابنسینا مىگوید: این مباحث نباید در منطق مطرح شود، و کسانى مثل فخر رازى و غزالى از او پیروى کردهاند.
ابنسینا به مطرح شدن مباحث کتاب قاطیغوریاس (مقولات) در علم منطق اشکال مىگیرد و مىگوید:
این مطالب به هیچ کس در صناعت منطق کمک نمىکند. منطق بدون این مباحث تمام است و متعلم منطق پس از شناخت مباحث الفاظ و کلیات خمس مىتواند به تعلم قضایا و اقسام آن و قیاسات و تحدیدات و اصناف آن و مواد قیاسها و حدود برهانى و غیر برهانى و اجناس و انواع آن منتقل شود، اگرچه اینکه مقولات عشرى وجود دارد، به ذهن او خطور نکرده باشد. شناخت این مباحث از جهات مختلف بر عهده فلسفه اولى یا علم طبیعى یا علم لغت است، و از این روى، باید به این نکته توجه کرد که غرض از این کتاب (مقولات) در علم منطق این است که اعتقاد به این مطلب پیدا شود که امور دهگونهاند که آنها اجناس عالیهاند و شامل همه موجودات مىشوند و الفاظ مفرده بر آنها واقع مىشود. نیز اعتقاد به این مطلب پیدا شود که یکى از امور جوهر است و نُه قسم دیگر عرضاند و این اعتقاد اعتقادى موضوع و مسلم است، بدون آنکه برهان بر این مطالب اقامه شود؛ و اگر کسى مشغول اقامه برهان بر این مطالب در این کتاب (مقولات) در علم منطق شود این کار او تکلف است، و دلیل حق بودن این سخن این است که منطقیان مىگویند غرض از این کتاب (مقولات) نظر در طبایع موجودات نیست بلکه غرض از آن نظر در موجودات است از آن جهت که مدلول الفاظ مفردهاند، و اگر براى مقولات خواصى باشد از آن جهت که مدلول الفاظ مفردهاند به گونهاى که صرف موجود بودن آنها شامل این خواص نباشد و بحث در کتاب مقولات در منطق منحصر در این خواص باشد، شاید بتوان گفت این سخن منطقىها درست است و غرض از این کتاب (مقولات) همین است و این بحث از این جهت بحثى منطقى است و مربوط به فلسفه اولى و فلسفه طبیعیه نیست. این نکته دقیق و لطیفى است، ولى اصرار آنها بر اینکه این بحث بحثى منطقى و متعلق به الفاظ است، تکلف محض است (شفاء، مقولات، ص8).
فخر رازى در انارات به این عقیده شیخ اشاره کرده، مىگوید: شیخ معتقد است کتاب قاطیغوریاس از منطق نیست و از این روى در اشارات گفته است: « منطق علمى است که آموخته مىشود در آن علم، ضروب انتقالات از امورى که حاصلاند در ذهن به امورى که قصد تحصیل آن امور را داریم، و نیز آموخته مىشود در آن علم، احوال آن امورى که انتقالات از آن امور حاصل مىشود»؛ یعنى شیخ گفته است: «علم منطق بحث مىکند از آن انتقالات و از احوال آن امورى که با آن احوال، انتقالات با آن امور انجام مىگیرد» و نگفته است: «علم منطق بحث مىکند از خود امورى که در آن امور آن احوال وجود دارد».
فخر رازى بر آن است که ما سه چیز داریم: 1. انتقالات که در منطق در آنالوطیقاى اولى و ثانیه مورد بحث قرار مىگیرد؛ 2. الامور التى عنها الانتقالات (قاطیغوریاس = مقولات)؛ 3. الجهات التى لتلک الامور، التى بحسبها تستعد تلک الامور لتلک الانتقالات (ایساغوجی). شیخ نیز مىگوید که در منطق از انتقالات و از جهات و احوال مقولات که مقولات با آن احوال مستعد انتقالات مىشوند، بحث مىشود. به این ترتیب شیخ مىگوید در منطق از انتقالات و از ایساغوجى بحث مىشود، و نگفته است از خود مقولات نیز بحث به میان مىآید (انارات فى شرح اشارات، 18،19).
فخر رازى در ادامه مىگوید: کسانى که کتاب مقولات را از منطق مىدانند احتجاج کردهاند که منطق از ترکیب مفردات از جهت خاصى بحث مىکند؛ پس باید آن مفردات را شناخت و آنها اجناس عالیهاند. ولى شیخ این استدلال را اینگونه ابطال کرده است: کسى که از ترکیب بحث مىکند باید از جهات مستعد براى قبول تألیف بحث کند، و بحث از جهات مستعد براى قبول تألیف در مفردات، بحث از جنسیت و فصلیت و ذاتیت و موضوعیت و محمولیت و … است، و اما بحث از حقایق آن امور و طبایع آنها و کیفیت انقسام آن امور به انواعشان و خواص آنها، خارج از منطق است، و منطقى هیچ نفعى از آن نمىبرد مگر از این جهت که در هر مسئلهاى بر ایراد مثالهاى پرشمارى توانایى مىیابد که این منفعت هم متوقف بر آموختن مقولات نیست؛ چون منطقى به قصد تفهیم غرضش مىتواند در هر بابى هر مثالى بزند، چه آن مثالها صحیح و چه باطل باشد (الانارات، 21).
محقق طوسى ابواب منطق را به سبک شفا مطرح مىسازد و آوردن کتاب مقولات را در منطق لازم دانسته، سخن شیخ را نقد مىکند. شیخ مىگوید: «بحث کردن از تعداد اجناس عالیه و ماهیت آنها و بحث نکردن از اجناس متوسطه و سافله به گونهاى که گویا آن بحث مهم است ولى این بحث مهم نیست، خروج از آنچه در منطق لازم است، مىباشد» و محقق طوسى مىگوید: شیخ به دیگر منطقیان اعتراض مىکند چون ارسطو و به تبع او جمهور منطقیان در آغاز علم منطق بحث از مقولات عشر را که همان اجناس عالیهاند، مطرح ساختهاند و معانى و خواص آنها را در کتاب قاطیغوریاس بیان کردهاند.
محقق طوسى سپس مىگوید: بىشک بحث از مقولات عشر بحثى منطقى نیست، لیکن حکم به این که نظر در مقولات عشر از جهت مهم یا غیر مهم بودن جارى مجراى نظر در اجناس متوسطه و سافله است، خروج از انصاف است؛ زیرا منطقى از ایراد اجناس متوسطه و سافله که در عددى منحصر نیست، بىنیاز است؛ زیرا اجناس عالیه که محدود و محصورند مشتمل بر آنهایند؛ ولى منطقى، در استعمال قوانین منطق براى اقتناص حدود و اکتساب مقدمات محتاج به بحث مقولات عشر است، چون تا محدودش را و نیز هر کدام از دو طرف مطلوبش را نشناسد که تحت کدامیک از اجناس عالیه است براى او ممکن نخواهد بود که فصول مترتب و دیگر محمولات را که تعریف از آنها ساخته مىشود و تصدیقات از آنها استفاده مىشوند، بشناسد، و این دأب اصحاب صناعات علمیه است که آنچه به خاطر تتمیم صناعتشان لازم دارند به آن مىافزایند اگر چه آن چیز خارج از صناعتشان باشد و هدفشان از این کار کامل شدن رسیدن به غایات آن صناعتشان است (شرح الاشارات، 83).
قسم سوم: اختلاف در ترتیب ابواب منطق
اختلاف در ترتیب ابواب منطق را از دو جهت مىتوان بررسى کرد: 1. اختلاف در ترتیب مقولات و قضایا و قیاس و صناعات خمس؛ 2. اختلاف در ترتیب خود صناعات خمس.
الف) اختلاف در ترتیب مقولات و قضایا و قیاس و صناعات خمس
فارابى درباره ترتیب کتاب مقولات و کتاب العباره و کتاب قیاس مىگوید: مرتبه کتاب العباره قبل از کتاب قیاس است؛ اما اینکه آیا بعد از کتاب مقولات است یا قبل از آن، امرى است مشکوک و نیاز به تحقیق دارد (فارابى، منطقیات، 2/4). اگر بخواهیم در ترتیب این کتب حال متعلمان منطق را لحاظ کنیم باید گفت آموختن آنچه در کتاب العباره آمده است براى متعلم آسانتر است از آنچه در کتاب مقولات آمده است و او مىتواند آنچه را در کتاب العباره است را بیاموزد اگر چه هیچ چیزى را از آنچه در کتاب مقولات آمده است نشناخته باشد. پس از این جهت مىتوان گفت مرتبه کتاب العباره قبل از کتاب مقولات است؛ چنانچه قبل از آن به مقدمهاى نیاز است که در آن از الفاظ مفرده مانند اسم و کلمه بحث شده باشد5 (فارابى، منطقیات، 2/8). ولى چون ارسطو پس از بیان مقولات در آغاز کتابش گفته است: «این مقولات اگر به شکل منفرد ذکر شود ایجاب و سلب به آنها گفته نمىشود و زمانى به آنها موجبه و سالبه گفته مىشود که با همدیگر تألیف شوند»، روشن مىشود که او کتاب مقولات را مقدم بر کتاب العباره مىدانسته است. اما اگر بخواهیم در ترتیب این کتب، رابطه آنها را با صناعت منطق در نظر بگیریم باید گفت کتاب مقولات مقدم بر کتاب العباره است چون آنچه در کتاب مقولات است، اولِ منطق است چون در حکم ماده و موضوع براى جمیع اجزاى منطق است. پس از آنجا که در کتاب مقولات از مواد مطلقه، و در کتاب العباره از تألیف آن مواد، و در کتاب قیاس از تألیف قضایا بحث مىشود، مىباید کتاب العباره را بعد از کتاب مقولات و قبل از کتاب قیاس قرار داد.
ابنمقفع کتاب ایساغوجی (المدخل) را قبل از کتاب قاطیغوریاس (مقولات) آورده است و در آغاز ترجمه کتاب قاطیغوریاس مىگوید: کتاب ایساغوجی را مقدم کردیم چون عادت جارى شده بر مقدم شدن آن. سپس کتاب مزیار مانیس6 و پس از آن کتاب آنولوطیقا را که از کتب منطقى ارسطویند ترجمه کرده است (منطق ابن مقفع، 9).
ابنسینا در منطق شفا نُه باب مزبور را آورده است و در کتاب مقولات مىگوید: شناخت احوال الفاظ پنجگانه مفرده براى شناخت الفاظ مرکبه معین و مفید است؛ چنانکه در شناخت قیاسات و حدود و رسوم مفید است پس شناخت احوال الفاظ مفرده قبل از شروع در مرکبات امرى ضرورى یا مثل ضرورى است (شفاء، ج1، مقولات، ص4)، و در برهان شفا مىگوید: ترتیب طبیعى اقتضا دارد که بحث از بسایط و مفردات بر بحث از مرکبات مقدم باشد و بحث از ترکیب اول بین مفردات بر بحث از ترکیب دوم مقدم باشد و بحث از قیاس مطلق بر قیاسات خاصه مقدم باشد (برهان شفا، 54).
بنابراین بحث تصور بسیط (مثل مباحث الفاظ و کلیات خمس و مقولات) بر تصور مرکب مقدم است و نیز بحث قضیه حملیه بر قضیه شرطیه مقدم است و همه مباحث قضایا بر حجت مقدم است و بحث از قیاس به طور مطلق بر صناعات خمس تقدم دارد (مصباح یزدى، شرح برهان شفا، 1/56).
عبارات منطقدانانى که ابواب منطق را به سبک اشارات آوردهاند، در بیان ترتیب ابواب و وجه آن، بسیار شبیه همدیگر است (ساوى، البصائر النصیریة، 30؛ همو، تبصره، 4؛ غزالى، معیارالعلم، 40؛ همو، مقاصد الفلاسفة، 37؛ علامه حلى، الاسرار الخفیة، 15؛ قطب رازى، شرح المطالع، 21؛ کاتبى، منطقالعین، 175؛ ارموى، بیان الحق، 7؛ قطب شیرازى، شرح حکمةالاشراق، 26؛ سبزوارى، شرح منظومه، ص75).
ترتیب منطقى ابواب منطق (مدخل، حد، قضایا،قیاس، صناعات خمس) را با توجه به سخنان منطقدانان اینگونه مىتوان بیان کرد: از آنجا که در فکر انسان خطا رخ مىدهد (اجوبة محقق طوسى، 251؛ منطق العین، 175؛ قطب رازى، شرح شمسیه، 57؛ علامه حلى، القواعد الجلیه، 186؛ ملاعبدالله، حاشیه، 34) و خطا یا در صورت فکر است یا در ماده آن (ابنسینا، النجاة، 8؛ منطق التلویحات، 2) و از آنجا که فکر یا با قول شارح (موصل به تصور مجهول) صورت مىگیرد و یا با حجت (موصل به تصدیق مجهول) و از آنجا که تصور بر تصدیق مقدم است (شرح المطالع، 24) و اجزاى قول شارح بر قول شارح، و اجزاى حجت بر حجت تقدم دارد (منطق التلویحات، 3)، باید گفت اقسام خطاى در فکر انسان به این ترتیب حاصل مىشود: 1. خطاى در مفردات (موضوع و محمولها که یا از جهت الفاظ مفرده و یا معانى مفرده، و یا از جهت صورت حدود و رسوم است)؛ 2. خطاى در اجزاى حجت (قضایا)؛ 3. خطاى در حجت از جهت صورت آن؛ 4. خطاى در حجت و قیاس از جهت نوع ماده و قضایاى آن، و نیز از جهت اغراض مستدل.
اگر خطاى اول (خطاى در تعاریف و مفردات) رخ دهد خطاى در قضایا و پس از آن خطاى در حجج و قیاسات رخ خواهد داد. از این روى، نخست باید آن را رفع کرد که علم منطق با وضع ابوابى چون باب الفاظ و باب ایساغوجى و باب مقولات و باب تعاریف قوانین فکر را از این جهت تبیین کرده است، که در صورت مراعات آنها، فکر انسان گرفتار این نوع خطا نخواهد شد. منشأهاى گوناگون خطاى اول در ابواب الفاظ و ایساغوجى و مقولات و تعاریف مورد نظر بوده است. از این روى، به تناسب، مباحث مختلفى در این ابواب مطرح شده است: ابتدا از قوانین الفاظ و کلیات خمس و مقولات بحث مىشود که بحث از اجزاى قول شارح است و سپس از قوانین خود قول شارح بحث مىشود. همچنین اگر از خطاى اول پیشگیرى شد، در صورتى که خطاى دوم (خطاى در قضایا) رخ دهد، خطاى در حجج و قیاسات نیز رخ خواهد داد. از این روى ابتدا باید خطاى در قضایا را مرتفع ساخت، که علم منطق با وضع باب قضایا، قوانین فکر را از این جهت تبیین کرده است، و در صورت مراعات آن، این نوع خطا رخ نخواهد داد. منطقدانان در زمینه منشأهاى مختلف خطاى دوم اندیشیدهاند، و به تناسب، مباحث مختلفى را در باب قضایا مطرح کردهاند. اگر از خطاى اول و دوم پیشگیرى شود (یعنى مفردات و قضایا صحیح باشند) در صورتى که خطاى سوم یعنى خطا در صورت استدلال و حجت رخ دهد، خطاى چهارم نیز رخ خواهد داد. بنابراین باید خطاى صورى استدلال را رفع کرد، که علم منطق با وضع باب حجت، قوانین فکر را از این جهت نیز تبیین کرده است و بر اساس منشأهاى گوناگونى که این خطا دارد، مباحث مختلفى در این باب مطرح مىشود. سرانجام بر فرضِ پیشگیرى از خطاى اول و دوم و سوم، با مراعات قواعد منطق و قوانین فکر، یعنى بر فرض صحت مفردات و قضایا و استدلال از جهت صورت، باز هم ممکن است در فکر انسان خطا رخ دهد، ولى این خطا با توجه به نوع قضایاى استدلال و با توجه به غرض مستدل از استدلال صورت مىپذیرد؛ یعنى ممکن است قضایاى به کاررفته در استدلال با غرض مستدل تناسب نداشته باشند؛ مثلاً در مقام اقامه برهان، به جاى یقینیات از وهمیات استفاده کنند (شهرزورى، شرح حکمةالاشراق، 35) یا در مقام ساکت کردن خصم از یقینیات بهره گیرند، یا به طور کلى به این نکته بىتوجهى ورزند که لکل مقام مقال (مظفر، المنطق، 412)، و در نتیجه به مقتضاى حال مخاطب و به غرض از استدلال و نیز به شرایط زمانى و مکانى و … توجه نکنند. در منطق براى جلوگیرى از اینگونه خطاها، باب صناعات خمس را گشودهاند.
اگر مفردات، قضایا، و صورت قیاس صحیح باشند و مقدمات استدلال متناسب با غرض بوده، استدلالْ مفید غرض مستدل باشد، مستدل به غرض خود از استدلال خواهد رسید، و خطاى دیگرى در فکر او رخ نخواهد داد، و از این روى، افزون بر ابواب منطق نیاز به باب دیگرى نیست و چون این خطاها ترتیب منطقى دارند، رفع آنها و حفظ ذهن از آنها نیز باید به همان ترتیب باشد.
اما این که صناعات خمس چه ترتیبى دارند و کدام مقدم و کدام مأخرند، غالباً بدان نپرداختهاند؛ گرچه پارهاى منابع از این نکته نیز بحث کردهاند.
ب) اختلاف در ترتیب صناعات خمس
ترتیب میان صناعات خمس به دو لحاظِ تعلیمى و ارزش معرفتى قابل بررسى است. در سخنان منطقدانان به ترتیب میانِ صناعات خمس، از هر یک از این دو جهت اشاره شده است.
1. ترتیب صناعات خمس به لحاظ تعلیمی
ابنسینا درباره ترتیب طبیعى ابواب منطق و ترتیب صناعات خمس مىگوید: ترتیب طبیعى اقتضا دارد که بحث از بسایط و مفردات (الفاظ مفرده و معانى مفرده و مقولات) بر بحث از مرکبات مقدم باشد، و بحث از ترکیب اول بین مفردات بر ترکیب دوم، و بحث از قیاس مطلق (باب حجت) بر قیاسات خاصه (صناعات خمس) مقدم باشد. اما اینکه کدامیک از صناعات خمس بر دیگرى مقدم است، باید گفت در اینجا ترتیب خاصى وجود ندارد که تقدیم یکى و تأخیر دیگرى را اقتضا کند؛ زیرا هر کدام از جهتى مىتواند بر دیگرى مقدم باشد. ولى ارسطو از باب تقدیم اهم بر مهم و تقدیم واجب بر مستحب، برهان را بر دیگر صناعات مقدم داشته است؛ زیرا مهمترین هدف در تمام مباحث گذشته منطق و نیز در باب قیاس، دستیابى به حق و یقیین است، و از میان صناعات خمس فقط برهان است که به این هدف مىانجامد؛ چون دیگر صناعات خمس یا آموخته مىشوند، تا این که از آن دورى شود مانند مغالطه، یا براى تمرین و کسب مهارت است، یا براى مغلوب ساختن دشمنانِ حق، مثل جدل، و یا براى تأثیرگذارى بر جمهور مردم از راه ظن و تخییل آنان است، تا به آنچه مصلحت ایشان است تشویق و تحریک شوند، نظیر خطابه و شعر. البته بحث از همه صناعات خمس براى تکمیل اقسام مورد نیاز است.
ابنسینا در ادامه مىنویسد: بعضى مىگویند تقدم جدل بر برهان بهتر است. این قول به شدت رد و انکار شده است ولى مستحق این مقدار رد نیست؛ زیرا اگر عمر به انسان مهلت دهد که جدل را پیش از برهان بیاموزد، این کار از جهتى بهتر است؛ گرچه تقدیم برهان بر جدل از جهتى دیگر بهتر است. تقدم جدل بر برهان از باب تقدم اعم بر اخص است؛ زیرا جدل از جهت صورت و ماده اعم از برهان است، و از جهت تقدم عام بر خاص، جدل بر برهان مقدم است. اعم بودن جدل از برهان از جهت صورت به این دلیل است که در جدل از قیاس ظاهرى و حقیقى و از استقرا و تمثیل استفاده مىشود، ولى در برهان فقط از قیاس حقیقى بهره مىگیرند، و اعم بودن جدل از برهان از جهت ماده به این دلیل است که مواد برهان بدیهیات، و مواد جدل مشهورات است، و مشهورات اعم از بدیهیات است.
جدل از جهت ضوابط و شرایط مقدمات و نیز شرایط و ضوابط حدود قیاس (موضوع و محمولهاى مقدمات قیاس) اعم از برهان است؛ یعنى مراعات شرایطى که براى مقدمات برهان و براى حدود مقدمات برهان بیان شده است در جدل الزامى نیست. پس از این جهت نیز جدل اعم از برهان است و این نیز وجهى است براى مقدم ساختن جدل بر برهان. همچنین اعم بودن جدل از برهان، گرچه با اعم بودن قیاس از برهان فرق دارد ـ چون اعم بودن قیاس از برهان بدان روست که قیاس مقوم و ذاتى و جنس برهان است و اعم بودن جدل از برهان امرى عرضى است چون مشهورات و شهرت نسبت به بدیهیات و بداهت امرى عرضى است نه امرى ذاتى، چون ممکن است یک بدیهى مشهور نباشد ـ لکن گرچه امر اعم نسبت به امر اخص مقوم و ذاتى نباشد باز هم شروع از اعم و انتقال به اخص امرى نافع است و حصول ملکه برهان نیز به همین صورت است که انسان ابتدا متفطن قیاس جدلى شود، سپس به برهان منتقل گردد.
ابنسینا در ادامه به جایگاه خطابه و شعر و مغالطه اشاره مىکند و مىگوید:
صناعت خطابه و صناعت شعر هیچ نفعى در امور کلى نظرى ندارد؛ زیرا موضوع این دو، امور جزئیه است و اگر صناعت شعر یا خطابه به امور کلیه منتقل شوند به این امور ستم شده است؛ چه، در مسائل فلسفى جاى خطابه و شعر نیست؛ زیرا مواد خطابى و شعرى، مواد ظنى وخیالپردازانهاند، در صورتى که غرض در معقولات کسب علم و یقین است، و با آن مواد، این غایت به دست نمىآید (مصباح یزدى، شرح برهان شفا، 7). صناعت مغالطه نیز گرچه مانند جدل بر برهان تقدم زمانى دارد امّا تقدم جدل بر برهان تقدم نافع است و تقدم مغالطه بر برهان تقدم ضارّ، و مغالطه هیچ نفعى ندارد. همچنین از جهت ماده نیز هیچ مشارکتى با برهان ندارد؛ زیرا بین برهان و مغالطه از جهت صورت و ماده هیچ تطابقى در کار نیست. خطابه نیز بر برهان تقدم زمانى دارد و از این جهت شبیه جدل یا مغالطه است، ولى ملاک تقدم در این صناعات تقدم زمانى نیست، بلکه ملاک تقدم نافع است که با نوعى مشارکت در ماده یا صورت همراه است (برهان شفاء، 56).
محقق طوسى در اساس الاقتباس مىگوید: مباحثى چون الفاظ مفرده و معانى مفرده و مقولات و قضایا از جهت تقدم طبعى اجزا بر کل، بر قیاس مقدماند، و قیاس بر برهان تقدم دارد؛ زیرا قیاس اعم از برهان است و ترتیب طبیعى در تعلیم، تقدیم اعم بر اخص را اقتضا مىکند؛ چه، اعم به عقل نزدیکتر است، چنانکه اخص به حس نزدیکتر است. پس قیاس به تقدیم اولى است. همچنین از میان صناعات چهارگانه دیگر، گرچه به اعتبار مواد به وجهى از برهان عامترند (و از این نظر از باب تقدیم اعم بر اخص، باید قبل از برهان قرار گیرند) برهان به چند جهت بر بقیه مقدم است، و از این روى، ابتدا از برهان بحث مىکنیم.
وجوه تقدیم برهان بر صناعات چهارگانه دیگر عبارتاند از: 1. برهان مطلوب بالذات است و دیگر صناعات مطلوب بالعرضاند؛ 2. برهان هم به حسب شخص نافع است و هم بر حسب نوع، و دیگر صناعات فقط بر حسب مشارکت نوعى نافعاند؛ 3. خطابه و شعر به مطالب جزئى تعلق مىگیرند، برخلاف برهان، و اما مغالطه و جدل گرچه متعلق به مطالب کلىاند مغالطه بالذات نافع نیست، بلکه بالعرض نافع است؛ زیرا منفعت آن از این جهت است که از آن دورى گزینند. مواد جدل نیز گرچه از جهتى از مواد برهان عامترند اما اعم عرضىاند؛ بر خلاف قیاس که اعم ذاتى از برهان است. با این وجوه، تقدیم برهان بر دیگر صناعات واجب است (اساس الاقتباس، 343).
با توجه به این عبارتِ محقق طوسى باید گفت از نظر ایشان تقدیم برهان بر جدل واجب است، و تقدیم جدل بر برهان ممنوع؛ زیرا گرچه مواد جدل اعم از مواد برهان است، این اعم بودن از باب ذاتى بودن اعم براى اخص نیست، بلکه امرى عرضى است، و اعم عرضى نباید بر اخص عرضى مقدم شود، بلکه آن اعم ذاتى است که بر اخص مقدم است.
پاسخ این سخن محقق طوسى را چنین دادهاند که گرچه مقدمات سخن ایشان صحیح است، حداکثر اولویتِ تقدمِ برهان بر جدل را به کرسى مىنشاند، نه وجوب آن را. بنابراین تقدیم جدل بر برهان به لحاظ همان اعم بودن عرضى خالى از وجه نیست (شرح برهان شفا، 1/63).
2. ترتیب صناعات خمس به لحاظ ارزش معرفتی
اگر بخواهیم ترتیب بین صناعات خمس را از باب تقدیم عام بر خاص بیان کنیم، نخست باید تخییل (شعر) و سپس ترجیح (خطابه) و سپس ترویج (مغالطه) و سپس تسلیم (جدل) و سپس تحقیق (برهان)؛ زیرا هر قضیه که مفید تحقیق باشد غالباً در معرض تسلیم و ترویج نیز هست، و هر قضیه که مقارن ترویج یا تسلیم باشد مقتضى ترجیح نیز هست، و هر قضیهاى که مقتضى ترجیح باشد مشتمل بر تخییل نیز هست، ولى عکس این مطالب صادق نیست؛ یعنى واجب نیست که هر قضیهاى که مقارن ترویج با تسلیم است مفید تحقیق نیز باشد. همچنین واجب نیست که هر قضیهاى مقتضى ترجیح باشد در صدد ترویج و تسلیم نیز باشد، و نیز لازم نیست که هر قضیه مقتضى تخییل است مفید و مستلزم ترجیح و تصدیق باشد (اساس الاقتباس، 349). همچنین اگر بخواهیم ترتیب صناعات خمس را از باب تقدیم آنچه تأثیر آن بر مردم بیشتر است بیان کنیم باید گفت تخییل (شعر) بر دیگر صناعات مقدم است؛ زیرا نفوس عوام در برابر تخییل مطیعترند تا تصدیق؛ و از میان اقسام تصدیق در برابر اقناعیات مطیعترند تا یقینیات (همان، 348). نیز اگر بخواهیم ترتیب صناعات خمس را از جهت اهمیت فایدهاى که هر یک در بر دارد بیان کنیم باید گفت برهان در مرتبه نخست است که بالذاتْ مفید یقین است، و دوم جدل است که مفید رأیى مشهور و مقتضى الزام است، و سوم مغالطه است که مفید اعتقاد جازم غیر مطابق با واقع است، و چهارم خطابه است که مفید اعتقاد غیر جازم است، و پنجم شعر است که مفید تصدیق نیست، بلکه مفید تخییل است.
ابنسینا در اشارات در مقام بیان اقسام تصدیق مىگوید: «تصدیقاً علمیاً او ظنیاً او وضعیاً و تسلیمیاً»، و فخر رازى در شرح این عبارت پس از تعریف علم و ظن و وضع و تسلیم مىگوید: سبب تقدیم علمى بر ظنى و تقدیم ظنى بر وضعى و تسلیمى این است که قیاس پنج قسم است: برهان، خطابه، جدل، مغالطه و شعر.
اما قیاس شعرى در تصدیق مؤثر نیست، بلکه قائم مقام تصدیق در ایجاد ترغیب و ترهیب است، و چون قیاس شعرى و مبادى آن در تصدیق مفید و مؤثر نمىافتند ابنسینا در اشارات متعرض آن نشده است (طوسى، شرح اشارات، 14). همچنین هدف از آموختن قیاس مغالطى و شناخت مبادى آن به کار بردن آن نیست، بلکه احتراز از آن است. بنابراین قیاسهاى مطلوبْ قیاس برهانى و جدلى و خطابىاند، و از همین روى شیخ در اشارات فقط به مبادى این سه اشاره کرده و به مبادى شعر و مغالطه نپرداخته است، و از میان برهان و خطابه و جدل، برهان شریفترین قیاسهاست؛ زیرا مفید یقین است. اما این باره که پس از برهان، کدام یک از جدل و خطابه شریفتر است اختلاف نظر وجود دارد. ابنسینا خطابه را بر جدل مقدم داشته است چون جدل براى خواص یقین و اعتقادى به همراه نمىآورد ولى خطابه براى عوام مفید ظن است. پس فقط برهان و خطابه است که براى مردم تصدیق به همراه مىآورد؛ زیرا برهان براى خواص مفید یقین است و خطابه براى عوام مفید ظن؛ ولى فایده جدل اندک و نادر است، و از این روى، خطابه بر جدل مقدم است. همچنین قرآن کریم خطابه را بر جدل مقدم داشته است (نحل،125)، که مراد از موعظه حسنه همان خطابه است. ابنسینا نیز مبادى برهان (علمیات) را بر همه مقدم داشته، و سپس مبادى خطابه (ظنیات)، و پس از آن مبادى جدل (وضع و تسلیم) را آورده است (الانارات، 15).
از بحثهاى گذشته این نتایج به دست مىآید:
1. مباحث منطق ترتیب عقلانى دارند؛
2. ساختار واقعى و نفسالامرى منطق دو بخشى است: بخش تصورات و بخش تصدیقات؛ و این نکته کانون توجه همه منطقدانان و نیز ارسطو، مدوّن منطق، بوده است؛
3. سخنان منطقدانان در ساختار تدوینى منطق متفاوت است و این تفاوتها را در چند زمینه مىتوان برشمرد:
اول. ارائه طرحى براى مطرح کردن مباحث منطق که بعضى رأساً هفت یا هشت یا نه باب را آوردهاند و برخى ابتدا آن را به دو بخش تصورات و تصدیقات تقسیم کردهاند، و در بخش اولْ دو یا سه مبحث، و در بخش دوم هفت مبحث را آوردهاند، و در مجموع نه یا ده باب را برشمردهاند؛
دوم. مطرح کردن یا مطرح نکردن بحثى خاص مانند بحث از مقولات در علم منطق؛
سوم. ترتیب ابواب منطق یعنى باب مقولات و قضایا و قیاس و صناعات خمس، و نیز ترتیب میان خود صناعات خمس.
منابع
1 ابن اشعر، ابوالولید، تلخیص کتاب ارسطو فى الجدل، الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1980م.
2 ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه، منشورات محمد على بیضون، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ هشتم، 1424 ق.
3 ابنسینا، حسین بن على، النجاة من الغرق فى بحر الضلالات، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1364ش.
4 ــــــــــــــــــــ، الشفاء، برهان، قم، منشورات مکتبة آیتالله العظمى المرعشى النجفى، 1404ق.
5 ابنمقفع، المنطقیات، تهران، انتشارات انجمن فلسفه ایران، 1357ش.
6 ابن ندیم، محمد بن اسحق، الفهرست، تهران، انتشارات اساطیر، 1381ش.
7 ارسطو، النص الکامل، المنطق ارسطو، بیروت، دارالفکر اللبنانى، 1999م.
8 جرجانى، حواشى بر شرح شمسیه، قم، انتشارات بیدار، 1382ش.
9 حلى، حسن بن یوسف، الاسرار الخفیه، مرکز انتشارات دفتر تبلیغاتى اسلامى، 1379ش.
10 ــــــــــــــــــــ، القواعد الجلیه، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1412ق.
11 الخونجى، کشف الاسرار عن غوامض الافکار (پایاننامه)، به اهتمام: حسن ابراهیمى نائینى، دانشگاه تهران، دانشکده الهیات و معارف اسلامى، 1373ش.
12 دشتکى، معیار الفرقان(پایاننامه)، مصحح: وجیهه حسینى فر، کرج، دانشگاه آزاد اسلامى، 1375ش.
13 رازى، قطبالدین، شرح المطالع، قم، انتشارات کتبى نجفى، [بىتا].
14 الاعسم، عبدالامیر، رسائل منطقیه فى الحدود و الرسوم لفلاسفة العرب، بیروت، دار المناهل، چاپ اول، 1413ق.
15 الساوى، عمر بن سهلان، البصائر النصیریه، بیروت، دارالفکر للبنانى، 1993م.
16 ــــــــــــــــــــ، التبصره، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1337ش.
17 سبزوارى، ملاهادى، شرح المنظومه، تصحیح و حواشى: حسن حسنزاده آملى، چاپ اول، نشر ناب، 1369ش.
18 سهروردى، شهابالدین، منطق التلویحات، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1334ش.
19 شهابى، محمود، رهبر خرد، تهران، کتابخانه خیام، 1340ش.
20. شهرزورى، شمسالدین محمد، شرح حکمةالاشراق، تصحیح و تحقیق: حسین ضیائى تربتى، تهران، انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى (پژوهشگاه)، 1372ش.
21 قطب، شیرازى، قطب الدین، شرح حکمة الاشراق، مصحح: مهدى محقق وعبدالله نورانى، تهران، انتشارات مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه تهران،1380ش.
22 طوسى، نصیرالدین محمد، اساس الاقتباس، تصحیح: مدرس رضوى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1326ش.
23 ــــــــــــــــــــ، تجرید المنطق، بیروت، منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1408 ق.
24 ــــــــــــــــــــ، شرح اشارات، قم، نشر البلاغة، 1375ش.
25 غزالى، معیار العلم، تعلیق و شرح: على بوملحم، بیروت، دار الهلال، 1421ق.
26 ــــــــــــــــــــ، مقاصد الفلاسفه، مصر، دارالمعارف، 1961م.
27 فارابى، ابونصر، الالفاظ المستعمله فى المنطق، بیروت، دارالمشرق، [بىتا].
28 ــــــــــــــــــــ، المنطقیات للفارابى، مکتبة آیتالله العظمى المرعشى النجفى، قم، 1409ق.
29 فخر رازى، الانارات فى شرح الاشارات(پایاننامه)، دانشگاه تهران، دانشکده الهیات و معارف اسلامى، 1374ش.
30 شیرازى، درة التاج، تهران، انتشارات حکمت، چاپ سوم، 1369ش.
31 کاتبى قزوینى، ابوالحسن نجمالدین على بن عمر بن على، منطق العین، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسى، چاپ اول، 1397 ق.
32 مشکوةالدینى، عبدالمحسن، منطق نوین، تهران، مؤسسه انتشارات آگاه، 1360ش.
33 مصباح یزدى، محمدتقى، شرح برهان شفا (ج1و2)، تحقیق و نگارش: محسن غرویان، قم، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینی(قدس سره)، 1384ش.
34 مظفر، محمدرضا، المنطق، مؤسسة النشر الاسلامى، 1423ق.
35 ملاعبدالله، الحاشیه، تعلیق: سید مصطفى حسینى دشتى، 1363ش.
پىنوشتها
1. در منطق ابنزرعه آمده است که غرض ارسطو در منطق، برهان است و اما بحث از مقولات و قضایا براى تحصیل مقدمات برهان است.
2. در منابع مختلف براى نامگذارى این بخشها از تعابیر مختلقى چون «مقاله»، «فن»، «کتاب»، «قسم»، «جزء»، «مقدمه»، «خاتمه»، «مقصد»، «فصل» و تعابیر دیگر استفاده مىشود.
3. نظیر بحث از جنس و نوع و خاصه و فصل در بحث مواضع در کتاب جدل (که برخى ایساعوجى فورفوریوس را برگرفته و جمعآورى شده از اینگونه مطالب مىدانند).
4. عین این عبارت در منطق شفا یافت نشد (حسن زاده آملى، حواشى شرح منظومه،71) ولى در پایان کتاب سفسطه عباراتى شبیه به این عبارت مشهور وجود دارد (شفا، منطق، 4/110).
5. از همین روى برخى کتاب العباره را جزء اول منطق دانستهاند و کتاب المقولات را مقدمه کتاب طوبیقا (الجدل)، و نام آن را «ماقبل کتاب طوبیقا» گذاردهاند.
6. ابن بهریز به آن کتاب التلخیص یا کتاب فریرمینیاس گفته است (حدود، 120) و آن کتاب بارى ارمیناس یا کتاب العباره است.