مقاله

مقالات موضوع سیاست خارجی را اینجا می‌توانید بخوانید.

یازده کتابی که به بررسی تاریخچه‌ی نژادپرستی در امریکا می‌پردازند

یازده کتابی که به بررسی تاریخچه‌ی نژادپرستی در امریکا می‌پردازند

| برای کسانی که ماجرای قتل جورج فلوید به دست پلیس را تعقیب می‌کنند، درک تاریخچه و زمینه‌های نژادپرستی در این کشور بسیار مهم است.

برای کسانی که ماجرای قتل جورج فلوید به دست پلیس و ناآرامی‌هایی را که در سراسر ایالات متحده به دنبال آن بوقوع پیوست تعقیب می‌کنند، درک تاریخچه و زمینه‌های نژادپرستی در این کشور بسیار مهم است.

انتشارات دانشگاه شیکاگو 11 کتاب را معرفی کرده که در آنها اطلاعاتی در زمینه‌ی خشونت پلیس، نابرابری آموزشی و سایر اشکال نژادپرستی ارائه شده است. این کتاب‌ها با دیدگاه‌ها و رشته‌های مختلفی از جمله آموزش، تاریخ، پزشکی و جامعه‌شناسی نگاشته شده و در عین حال مأموریت مشابهی دارند: شکل‌دهی بهتر به نظرات ما، ارائه‌ی بینشی نسبت به دیدگاه‌ها و زندگی دیگران، و رساندن صدای کسانی که اغلب ساکت شده‌اند.

در این زمینه می‌توانید کتاب‌های بیشتری را نیز مرور کنید. مجموعه‌ای از مقالات رایگان درباره سیاست‌های پلیس، حقوق مدنی و نژادپرستی نیز موجود است.

 

نامه‌هایی از شکنجه‌ها: تسویه حساب با خشونت پلیس

لورنس رالف

در این کتاب لورنس رالف به شرح تاریخچه‌ی شکنجه در شیکاگو پرداخته و جنبش‌های فعال بر علیه خشونت پلیس، و همدستی مردم امریکا در زمینه‌ی تثبیت شکنجه در داخل و خارج از این کشور را مورد بررسی قرار داده است.

 

همشهری براون: نژاد، دموکراسی و نابرابری در حومه‌ی سنت لوئیس

کالین گوردون

در سال 2014 قتل مایکل براون در فرگوسن میسوری شعله‌های اعتراضات در سراسر کشور را برانگیخت و توجه همگان به خشونت و بی‌رحمی پلیس و نژادپرستی نهادینه شده را به خود جلب کرد. اما این مسئله صرفاً به شهر فرگوسن محدود نمی‌شد. همانطور که کالین گوردون نشان می‌دهد، وقایع این شهر نه تنها نژادپرستی عمیق اداره پلیس محلی را در معرض دید همگان قرار داد، بلکه شیوه‌هایی را که طی چند دهه از تصویب سیاست‌هایی عمومی موجب تفکیک مردم و محدود ساختن اقشاری از آنان شده بود، چه در فرگوسن و چه در حومه‌ی سنت لوییس، عیان کرد.

در سال 2014 قتل مایکل براون در فرگوسن میسوری شعله‌های اعتراضات در سراسر کشور را برانگیخت و توجه همگان به خشونت و بی‌رحمی پلیس و نژادپرستی نهادینه شده را به خود جلب کرد. اما این مسئله صرفاً به شهر فرگوسن محدود نمی‌شد.

نژادپرستی خاموش

آن وارفیلد راولز و ویورلی داک

آن وارفیلد راولز و ویورلی داک در این کتاب به شرح شیوه‌های مختلفی می‌پردازند که نژادپرستی در انتظارات روزمره‌ی اجتماعی مردم امریکا نهادینه شده است. آنها می‌گویند اینگونه تعاملات منجر به بروز نابرابری‌های نژادی می‌شود، چه افراد درگیر در آن از این امر مطلع باشند یا نه، و بدین ترتیب با نادیده گرفتن نژادپرستی خاموش از سوی ملتی که سعی می‌کند رنگین پوستان را نبیند، نه تنها حقوق آسیب‌پذیرترین اقشار جامعه، که خود جامعه نیز در معرض قرار خواهد گرفت.

 

جنگ صلیبی در راستای عدالت: خود زندگی‌نامه‌ی آیدا بی. ولز، چاپ دوم

ویرایش شده توسط آلفردا ام. داستر، با پیشگفتاری جدید از ایو ال. ایوینگ و همچنین میشله داستر

آیدا بی. ولز نمادی امریکایی از حقیقت گویی است. او که برده زاده شده بود، پیشگام امر روزنامه‌نگاری تحقیقاتی، جنگجویی صلیبی برعلیه زجرکشی بردگان و مدافع خستگی‌ناپذیر حق رأی زنان و امریکایی‌های افریقایی‌تبار به شمار می‌آمد. این خود زندگینامه‌ی جذاب که ابتدا در سال 1970 منتشر شد زندگی خصوصی ولز بعنوان یک مادر، و همچنین فعالیت‌های عمومی وی به‌عنوان معلم، مدرس و روزنامه‌نگار در مبارزه برای برابری و عدالت را به نمایش می‌کشد.

 

به یاد امت تیل

دیو تل

اگر امروزه از دلتای می‌سی‌سی‌پی عبور کنید، منظره‌ای را خواهید دید که در آن نقوش یادبود زیادی از چهره‌ها و رویدادهای مهم جنبش حقوق مدنی به تصویر کشیده شده است. شاید تأثیرگذارترین این نقش‌ها آنهایی هستند که به قتل امت تیل می‌پردازند، که تراژدی‌ای بود از نفرت و بی‌عدالتی و مبدل شد به چراغی پرنور در مبارزه با برابری نژادی.

با نادیده گرفتن نژادپرستی خاموش از سوی ملتی که سعی می‌کند رنگین پوستان را نبیند، نه تنها حقوق آسیب‌پذیرترین اقشار جامعه، که خود جامعه نیز در معرض قرار خواهد گرفت.

فراتر از ضرب و شتم معمول: رسوایی شکنجه‌ی پلیس یان برژ و جنبش‌های اجتماعی در راستای پاسخگویی پلیس شیکاگو

اندرو اس. باوئر

یان برژ فرمانده پلیس شیکاگو به مدت یک دهه این مسئولیت را برعهده داشته و با استفاده از بازجویی‌های نژادپرستانه و وحشیانه، از جمله شکنجه‌ی روانی، سوزاندن و شبه-اعدام، یعنی تکنیک‌هایی فراتر از «ضرب و شتم معمول» بسیار معروف شده بود. او پس از اینکه در سال 1989 به نماد خشونت پلیس و رفتار نابرابر بر علیه مردم رنگین‌پوست مبدل شد، اعتراضات زیادی را برانگیخت که این اعتراضات در نهایت منجر به اصلاحاتی همچون لغو مجازات اعدام در ایلینویز گردید.

 

قتل در نیواورلئان: خلق سیستم پلیسی جیم کرو

جفری اس. آدلر

آدلر با نشان دادن تاریخچه‌ی جنایات در نیواورلئان نشان می‌دهد چگونه واکنش شرورانه به جرایم امریکایی‌های افریقایی‌تبار به شکلی مداوم و مستمر بروز پیدا کرده، و همچنین ارتباط مجازات و سیستم پلیسی نژادپرستانه با الگوهای واقعی اعمال غیرقانونی که اصطلاح جیم کرو را بوجود آورده را آشکار می‌سازد. آدلر به جای توجه به خشونت‌های شدید بروز پیدا کرده، بیان می‌کند که شهر لوییزیانا مرکزی اصلی برای نژادپرستی بومی در محلی بوده که امروزه با عنوان ایالت عدالت کیفری از آن یاد می‌شود. کتاب قتل در نیواورلئان تاریخچه‌ی چندین دهه جرم و جنایت را مرور کرده و ظلم و ستم نژادپرستانه‌ی پلیس را که امروزه در شعار «زندگی سیاهان اهمیت دارد» بروز پیدا کرده به خوبی نشان می‌دهد.

دانش‌آموزان امریکایی در زمینه‌ی موفقیت تحصیلی متفاوتند، اما به‌صورت کلی می‌توان گفت سفیدپوستان نسبت به سیاه‌پوستان نمرات بهتری کسب می‌کنند. اما چرا اینگونه است و مدیران مدارس در این زمینه چه کارهایی می‌توانند انجام دهند؟

ارواح در حیاط مدرسه: نژادپرستی و تعطیلی مدارس در بخش جنوبی شیکاگو

ایو ال. ایوینگ

ایو ال. ایوینگ استادیار دانشکده مدیریت خدمات اجتماعی دانشگاه شیکاگو با کاوش در تاریخچه‌ی محله‌ی امریکایی‌های افریقایی‌تبار در برانزویل نشان می‌دهد که چگونه جوامع سیاهپوست به‌عنوان یکی دیگر از نمادهای مرتبط با سیاست‌های نژادپرستانه، شاهد تعطیلی مدارس خود هستند – مدارسی که اگرچه فوق‌العاده به حساب نمی‌آیند، اما دست کم از آن آنان است. او می‌گوید مبارزه برای باز نگاه داشتن این مدارس جبهه‌ی دیگری برای مبارزه‌ی مستمر رنگین‌پوستان در ایالات متحده برای دستیابی به زندگی موفق و خودمختاری حقیقی به شمار می‌آید.

 

رنگ ذهن: چرا ریشه‌های مرتبط با شکاف موفقیت، در دستیابی به عدالت اهمیت دارد؟

دریک داربی و جان ال. روری

دانش‌آموزان امریکایی در زمینه‌ی موفقیت تحصیلی متفاوتند، اما به‌صورت کلی می‌توان گفت سفیدپوستان نسبت به سیاه‌پوستان نمرات بهتری کسب می‌کنند. اما چرا اینگونه است و مدیران مدارس در این زمینه چه کارهایی می‌توانند انجام دهند؟ دریک داربی و جان ال. روری در این کتاب سعی می‌کنند به این پرسش‌ها پاسخ داده و در این راستا بیان می‌کنند تا زمانی که ریشه‌های نژادپرستی را به خوبی درنیابیم نمی‌توانیم پیشرفتی در کاهش شکاف موفقیت حاصل کنیم.

 

ساخت ایالت زندان: نژاد و سیاست زندان‌های دسته‌جمعی

هیثر شونفلد

هیثر شونفلد با بیان داستان زندان‌های دسته‌جمعی نشان می‌دهد چگونه تلاش‌های ناکامل در زمینه‌ی تساوی کامل برای امریکایی‌های افریقایی‌تبار، اگرچه در راستای کاهش خشونت‌های خودسرانه‌ی دولت به انجام رسیده، اما منجر به بروز گزینه‌های مختلفی برای گسترش توان دولت به منظور مجازات شده است. شونفلد می‌گوید ما باید انگیزه‌های سیاسی در زمینه‌ی را کاهش داده و مبانی ایدئولوژیک جدیدی را برای مجازات به وجود آوریم تا بتوانیم افرادی را که پشت میله‌های زندان گرفتارند کمتر کنیم.

 

شکاف مرگ: نابرابری چگونه می‌کشد

دکتر دیوید ای. انسل

وقتی به بررسی مسائلی می‌پردازیم که افراد فقیر فاقد آن هستند، اغلب مهم‌ترین مسئله را نادیده می‌گیریم: سلامت آنها. فقرا زودتر می‌میرند. سیاهان زودتر می‌میرند. و سیاهپوستان فقیر، تقریباً از همه‌ی امریکایی‌ها زودتر. دیوید ای. آنسل در کتاب شکاف مرگ به ارائه‌ی این واقعیت‌ها از طریق بیان مشاهدات و داستان‌های بیماران خود در شیکاگو می‌پردازد.

امریکای نگران!

امریکای نگران!

| آمار‌‌ها نشان دهنده این است که در شش دهه اخیر اقتصاد ایالات متحده افت قابل توجهی را تجربه کرده است.

آمریکای نگران! تیتری که احتمالاً خود همراه با ابهامات و سؤالات بسیاری است که در ذهن مخاطب شکل می‌‌گیرد، از جمله این‌‌که منظور از آمریکا چیست؟ حاکمیت یا مردم؟ سرمایه گذاران، شرکت‌‌های چند ملیتی یا نخبگان و… .

برای پاسخ به این سؤالات ابتدا باید به انتخابات ریاست جمهوری 2016 بازگشت و شعارهای دونالد ترامپ را مرور کرد، جایی که بخش مهمی از وعده‌‌های انتخاباتی وی به مقوله اقتصاد گره خورده بود و شعارهایی از قبیل از بین بردن بیکاری، نجات اقتصاد آمریکا، تجارت منصفانه بجای تجارت آزاد و شعارهای اصلی کمپین وی یعنی «عظمت را دوباره به آمریکا برمی‌‌گردانیم» و «اول آمریکا» همگی نشانگر معضلاتی بود که زیر پوست رسانه‌‌ها و شوآف «سرزمین فرصت‌‌ها» رشد کرده و اینک که راهکار این مسائل را یک چهره اقتصادی مطرح می‌‌کند، ولو اینکه پیشینه سیاسی و اخلاقی مناسبی هم نداشته باشد، توجه بخش از مردم را به خود جلب می‌‌کند.

اما مشکل واقعی چیست؟ کدام عظمت آمریکا از بین رفته است که دونالد ترامپ خود را پرچم‌‌دار احیای آن می‌‌داند؟

آمار‌‌ها نشان دهنده این است که در شش دهه اخیر اقتصاد ایالات متحده افت قابل توجهی را تجربه کرده، یعنی سهم اقتصاد ایالات متحده از بیش از 43 درصد حجم اقتصاد جهانی به کمتر از 22 درصد در حال حاضر رسیده است. از طرفی دیگر بدهی شگفت انگیزِ بیش از بیست و سه تریلیون دلاری سال‌هاست موجب نگرانی آمریکایی‌ها شده است. اما این تنها یک طرف ماجرا است، در سوی دیگر، این آمار و ارقام نشان دهنده رشد پر سرعت قدرت‌های نوظهوری چون هند، برزیل، روسیه و از همه مهم‌‌تر چین است. دونالد ترامپ با درک این مسئله و سوار شدن بر موج نارضایتی‌‌های مردم تلاش می‌‌کند تا اقتصاد نئولیبرالی آمریکا که مبتنی بر فعالیت‌‌های شرکت‌‌های چند ملیتی و تجارت آزاد اقتصادی است را به اقتصادی ملی‌‌گرا و منفعت محور بدل کند و در این مسیر حاضر است هزینه خروج از پیمان‌‌های دو و چند جانبه، سازمان‌‌های منطقه‌‌ای و بین‌المللی و از دست دادن شرکا و متحدین اقتصادی و نظامی را نیز بپردازد. چرایی این اقدامات را واقع‌‌گرایان این‌طور پاسخ می‌‌دهند که زمانی که یک هژمونی در حال افول است و قدرت نوظهورِ رقیبی در حال نزدیک شدن به هژمون برتر است، هژمون برتر از هیچ تلاش و اقدامی برای حفظ جایگاه خود دریغ نمی‌‌کند که بر این اساس تحریم‌‌ها و وضع تعرفه‌‌های سنگین تجاری در معاملات با چین و حتی در آینده‌‌ای نه چندان دور، تنش‌‌های نظامی محدود قابل تحلیل است.

سهم اقتصاد ایالات متحده از بیش از 43 درصد حجم اقتصاد جهانی به کمتر از 22 درصد در حال حاضر رسیده است. از طرفی دیگر بدهی شگفت انگیزِ بیش از بیست و سه تریلیون دلاری سال‌هاست موجب نگرانی آمریکایی‌ها شده است.

روی دیگر این ملی‌گرایی که به بهانه ممانعت از پیشی گرفتن چین و روسیه دنبال می‌‌شود، تقویت نگاه نظامی‌گری است. جمهوری خواهان به طور سنتی اهمیت زیادی برای تقویت نیروهای مسلح و امنیتی ایالات متحده قائل هستند و این مهم در دوره ترامپ اهمیت مضاعفی یافته است. همین موضوع خود گواهی بر نگرانی بسیاری از سیاست‌‌مداران این کشور نسبت به دستاورد‌‌های نظامی رقبای منطقه‌‌ای و بین‌المللی است. قابل ذکر است که روند کمّی بودجه دفاعی ایالات‌متحده در سال‌‌های  اخیر به طور روزافزون رو به افزایش بوده است، بطوریکه کنگره آمریکا با پذیرش درخواست دونالد ترامپ مبنی بر افزایش بودجه نظامی سال 2019 هزینه‌های دفاعی این کشور را نسبت به بودجه سال ۲۰۱۸، هفت درصد و در مقایسه با سال ۲۰۱۷ ۱۳ درصد افزایش داده است. این در حالی است که بر اساس توافق اوباما و کنگره در سال ۲۰۱۱، بنا بود بودجه نظامی طی ده سال، رقمی معادل ۵۰۰ میلیارد دلار کاهش یابد. مطابق توافق مذکور، بودجه نظامی ایالات متحده برای اولین بار در سال ۲۰۱۵  از میزان ۶۱۵ میلیارد به ۵۸۵ میلیارد دلار کاهش یافت اما این روند کاهشی دیری نپایید و در سال ۲۰۱۶ جمهوری خواهان کنگره خواستار افزایش بودجه شدند که با توجه به کسب اکثریت در کنگره این رشد محقق شد. ‎البته موضوع بودجه نظامی سال 2020، با توجه به  کسب اکثریت مجلس نمایندگان توسط دموکرات‌‌ها کمی پیچیده تر است. اما به هر حال با در نظر گرفتن رشد 5/4 درصدی نسبت به سال 2019، به مبلغ 750 میلیارد دلار خواهد رسید.

همچنین در راستای رقابت راهبردی نظامی ایالات متحده با رقبای دولتی بزرگ خود، این کشور سال گذشته از پیمان منع گسترش موشک‌‌های میان برد هسته‌‌ای(INF) خارج شد. خروج از این پیمان در حقیقت بیش از اینکه در چارچوب تقابل با روسیه تحلیل شود در راستای رقابت راهبردی با چین به عنوان یک قدرت نوظهور قابل تحلیل است؛ چراکه اولاً چین هیچ‌گاه عضو این معاهده نبوده و محدودیت‌‌های این معاهده را پیش روی خود نداشته و ثانیاً عمده توان نظامی چین بر همین طیف از تسلیحات متکی است. از همین رو بسیاری از کارشناسان واقع‌گرای آمریکایی بارها به دولت این کشور هشدار داده‌‌اند که توسعه اقتصادی چین و پیشی گرفتن این کشور از آمریکا در حوزه اقتصاد، سرآغاز تسری توانمندی اقتصادی این کشور به حوزه نظامی خواهد بود. گرچه هنوز اختلاف بودجه نظامیِ دو کشور آمریکا و چین رقمی نزدیک به 600 میلیارد دلار است و شاید قضاوت کردن در این خصوص نیازمند گذر زمان باشد.

روی دیگر این ملی‌گرایی که به بهانه ممانعت از پیشی گرفتن چین و روسیه دنبال می‌‌شود، تقویت نگاه نظامی‌گری است. جمهوری خواهان به طور سنتی اهمیت زیادی برای تقویت نیروهای مسلح و امنیتی ایالات متحده قائل هستند و این مهم در دوره ترامپ اهمیت مضاعفی یافته است. همین موضوع خود گواهی بر نگرانی بسیاری از سیاست‌‌مداران این کشور نسبت به دستاورد‌‌های نظامی رقبای منطقه‌‌ای و بین‌المللی است.

آنچه گفته شد عمدتاً نازل به سطح بین‌‌المللی بود، اما سیاست‌‌ گرایش به شرق ایالات متحده آمریکا که به دلیل نگرانی از پیشی گرفتن چین، در اسناد بالا دستی ایالات متحده آمریکا؛ از جمله راهبرد امنیت ملی و راهبرد دفاع ملی، مورد تاکید قرار گرفته است، تبعات زیادی را در سیاست‌‌های منطقه‌‌ای این کشور نیز در پی داشته است. از جمله اینکه آمریکا به بهانه اولویت مقابله با چین، تصمیم به کاهش حضور نظامی مستقیم در منطقه جنوب غرب آسیا گرفته تا متحدان منطقه‌‌ای خود را دچار سردرگمی و نوعی احساس بی پناهی کند. همچنین عدم حضور گسترده آمریکا در منطقه، معنای دیگری هم دارد و آن اینکه در حال حاضر مبارزه و مقابله با تروریسم اولویت اول به حساب نمی‌‌آید، در حالی که از زمان حوادث 11 سپتامبر 2001، تروریسم مهم‌‌ترین چالش و علت حضور نیروهای آمریکایی در منطقه بود. در این رابطه در سند راهبرد دفاع ملی 2018 آمده است: «اکنون رقابت راهبردیِ میان دولتی و نه تروریسم، مسئله اصلی امنیت ملی آمریکا است.» بنابراین این موضوع خود نشان دهنده نوعی رقابت برای عدم تغییر وضعیت تک قطبی از سوی ایالات متحده تلقی می‌‌‌‌شود که حاکی از قدرت‌‌یابی رقبای بین‌المللی و منطقه‌‌ای ایالات متحده آمریکا و فرسایش منافع و سلطه این کشور بر جهان است.

با این وجود  نباید فراموش کرد ایالات‌‌متحده هنوز ابرقدرت اقتصادی، نظامی، فرهنگی جهان است که در حال افول است، اما باید توجه داشت که افول متفاوت از اسقاط است و به معنای تضعیف تدریجی است. امپراتوری بریتانیا مثال خوبی برای معرفی یک ابر قدرت است که به افول محکوم شد. اما هر آ‌‌نچه که هست، برای مقابله با تهدیدات این ابرقدرت پیر، که اکنون رویکرد ملی‌‌گرایانه را الگوی عملی خود قرار داده، نمی‌‌توان نسخه‌های نئولیبرالی و همکاری‌‌جویانه مبتنی بر اعتماد سازی را پیش رو قرار داد. این مهم بارها به تجربه هم به بوته آزمون گذاشته شده است. به عبارت دیگر هرگاه جمهوری اسلامی ایران با حسن نیت تلاش کرده تا با در پیش گرفتن رویکرد دیپلماتیک اصطلاحاً بهانه زدایی کند، در نهایت مورد اتهام قرار واقع شده و آماج تحریم‌‌ها و گستاخی مقامات این کشور قرار گرفته است؛ مذاکرات سعدآباد، آزادی اسرای آمریکایی در لبنان، همکاری در جریان مسائل افغانستان و از همه مهم‌‌تر خروج از برجام موید این مسئله است. از سوی دیگر، هر گاه جمهوری اسلامی با صلابت رو در روی آمریکا قرار گرفته و از منافع ملی خود حراست کرده، ایالات متحده آمریکا، کانال دیپلماسی را فعال کرده تا اهرم‌‌های قدرت کشور را که از طریق نظامی قادر به محدود کردن آن‌‌ها نبوده، از این طریق مورد معامله قرار دهد. چرا که قدرت، حقیقتی است که در محوریت روابط بین‌الملل و سیاست خارجی قرار دارد و این مهم دست کم در مورد رابطه ایران و آمریکا بنا به تجربه ثابت شده است که شرح جزء به جزء ما وقع تعاملات ایران و ایالات متحده آمریکا در این مقاله نمی‌‌گنجد.

خیزش سیاه پوستان در رسانه

خیزش سیاه پوستان در رسانه

| رسانه‌های امریکایی چه واکنشی در برابر اعتراضات امریکا نشان دادند؟

 

بی‌شک در این ایام هیچ چیز غیر منتظره‌تر از وقوع ناگهانی اعتراضات سیاه‌پوستان در ایالت مینه سوتای آمریکا نیست؛ شورشی که تقریباً به یک جنگ داخلی تمام عیار و سراسری تبدیل شد و ایالت‌ها و شهرهای مهمی مانند آتلانتا، لُس‌آنجلس و نیویورک را در‌برگرفت. هر چند پیش از این نیز نقاط مختلفی در ایالات متحده آمریکا دستخوش ناآرامی‌های این چنینی شده بود که از آن جمله می‌توان به شورشهای ناشی از تیراندازی به مایکل براون در شهر فرگوسن از ایالت میزوری در سال 2014 اشاره کرد. با وجود این که ریشه‌های مشکل نژاد‌پرستی در آمریکا بسیار عمیق‌تر از آن چیزی است که می‌توان فکرش را کرد اما مقوله‌ای که از نگاه این نوشتار حائز اهمیت است اثراتی است که بحران متعاقب قتل عمدی جرج فلوید بر رسانه‌های آمریکا و به تبع آن افکار عمومی این کشور 300 میلیونی گذاشته است. برای بررسی این مسئله پیش از هر چیز باید یادآوری کنیم که شورشهای اخیر از لحاظ بعد سیاسی- اجتماعی تقریباً بی‌نظیر است به طوری که از نظر بین المللی اعتراض بسیاری از شخصیت های سیاسی مانند آنگلا مرکل و یا بوریس جانسون را برانگیخته است و حتی بسیاری از نهادهای بین المللی مانند سازمان ملل و اتحادیه اروپا نیز در برابر سرکوب خیزش جدید سیاه‌پوستان لب به اعتراض گشوده‌اند. در مقابل دولتمردان کاخ سفید و به خصوص دونالد ترامپ رئیس جمهور این کشور طی اظهاراتی ضد و نقیض، گاه ایران یا روسیه و چین را دخیل در شورشها می‌دانند و گاه آن را توطئه رقیب انتخاباتی خویش جو بایدن و یا جنبش آنتی‌فا به حساب می‌آورند. در این میان واکنش رسانه‌های آمریکا به اتفاقات اخیر را می‌توان این چنین شرح داد:

سینمای هالیوود و چالشی به نام تبعیض نژادی در آمریکا

با وجود ورود رسانه‌های گوناگون به عرصه افکار عمومی مردم آمریکا به دلیل ماهیت جذاب و تجاری سینمای هالیوود شاید بتوان این نهاد را هنوز برجسته‌ترین رسانه ایالات متحده نام نهاد. به منظور واکاوی نقش و اهمیت هالیوود در خمایت از اعتراضات علیه نژاد پرستی چند نکته را نباید از یاد برد:

  • نخست این که سینما از ابتدای ورود به عرصه زتدگی بشر درسال 1878 تا کنون مانند ادبیات به مثابه ابزاری در دست روشنفکران و جنبشهای سیاسی اجتماعی بوده که از آن برای بیان تمایلات و دغدغه‌های خویش سود می‌جسته‌اند. قاعدتاً سینمای آمریکا نیز از این قاعده مستثنی نیست.

پیش از این نیز نقاط مختلفی در ایالات متحده آمریکا دستخوش ناآرامی‌های این چنینی شده بود که از آن جمله می‌توان به شورشهای ناشی از تیراندازی به مایکل براون در شهر فرگوسن از ایالت میزوری در سال 2014 اشاره کرد. با وجود این که ریشه‌های مشکل نژاد‌پرستی در آمریکا بسیار عمیق‌تر از آن چیزی است که می‌توان فکرش را کرد.

  • سینماگران آمریکایی برای بیان مطالبات جنبش ضد نژادپرستی علیه سیاهان از سینما به سه طریق استفاده کرد‌اند: شیوه نخست این که با استفاده از ژانرهای گوناگون سینمایی مانند: ژانر تاریخی، حماسی و… به در به روایت تاریخ بردگی سیاهان در ایالات متحده پرداخته اند از نمونه های این نوع فیلم‌سازی می‌توان به جنگوی ازاد شده، مجموعه فیلم ریشه‌ها، سِلما و ملکه اشاره کرد. شیوه دومی که برای انتقاد از جنبش نژاد پرستان سفید پوست در سینما از آن استفاده می شود عبارت است از بیان کاستی‌ها و وحشیگری‌های نژاد پرستان و سازمانهای راست افراطی و نئونازی‌ها. یکی از برجسته‌ترین آثار به نمایش درآمده در این حوزه فیلم تاریخ مجهول آمریکا اثر تونی کی است. طریق دیگری که سینمای آمریکا برای بیان اعتراض خویش در مورد نژاد پرستی علیه سیاهان برگزیده است تولید آثار مستند و غیر مستند در خصوص وضعیت فعلی جنبش سیاهان و مسئله تبعیض نژادی در آمریکا است که می‌توان فیلم‌هایی مانند بانکدار را نماینده این طریق استفاده از رسانه سینما دانست.
  • در کنار این جریان تا حدی پر تنوع که سالها است در سینمای آمریکا آغاز شده است پیوستن بسیاری از سلبریتی‌ها و شخصیت‌های اثر گذار سینمای امریکا مانند کوئنتین تارانتینو کارگردان دوگانه معروف بیل را بکش، بن افلک، جیجی حدید و بسیاری دیگر از سلبریتی‌های معروف سیاه پوست و سفید پوست آمریکایی به اعتراضات اخیر مردم امریکا علیه تبعیض نژادی می‌تواند وزنه اجتماعی خوبی در جامعه آمریکا به نفع سیاهان ایجاد کند. شاید نتوان جریان اخیر را حرکتی مستقل از جریان هالیوود به حساب آورد اما به احتمال قریب به یقین می‌توان آن را نشانه‌ای در جهت شکل‌گیری یک اعتراض در بدنه بازیگران و اهالی سینما به سیاستهای نژاد پرستانه برخی نهادهای ایالات متحده از جمله پلیس به حساب آورد.

با وجود اهمیت روزافزون هالیوود در زندگی مردم آمریکا و جنبه بین المللی آن باید اعتراف کرد که سینما تنها رسانه‌ای نیست که مردم آمریکا برای دست یافتن به یک آگاهی جمعی از آن سود می‌جویند. در ادامه به نقش برخی از رسانه های دیگر در فرایند بازتاب تحولات جنبش ضد نژاد پرستی اشاره می‌کنیم.

روزنامه‌ها آینه بی‌ریای حقیقت

به سختی می‌توان این حقیقت را نادیده گرفت که با وجود ورود سریع فضای مجازی به عرصه افکار عمومی در ایالات متحده روزنامه ها هنوز یکی از برجسته‌ترین منابع مردم آمریکا برای درک وقایع روزمره هستند. برای کاوش در مواضع روزنامه‌ها در قبال شورش اخیر بر ضد نژاد پرستی نباید چند نکته را از یاد برد:

  • در وهله نخست باید یادآوری کنیم که بسیاری از روزنامه‌های مطرح و حرفه‌‌ای آمریکا در سطح ملی و محلی نظیر واشنگتن پست، نیویورک تایمز و شیکاگو تریبون به پوشش لحظه به لحظه اعتراضات و وقایع مربوط به آن تمایلی بی نظیر نشان داده‌اند و فقط برخی روزنامه های کم اهمیت توجه چندانی به پوشش دقیق اعتراضات نکرده‌اند.

سینماگران آمریکایی برای بیان مطالبات جنبش ضد نژادپرستی علیه سیاهان از سینما به سه طریق استفاده کرد‌اند: شیوه نخست این که با استفاده از ژانرهای گوناگون سینمایی مانند: ژانر تاریخی، حماسی و… به در به روایت تاریخ بردگی سیاهان در ایالات متحده پرداخته اند از نمونه های این نوع فیلم‌سازی می‌توان به جنگوی ازاد شده، مجموعه فیلم ریشه‌ها، سِلما و ملکه اشاره کرد.

  • روزنامه‌های پر‌تیراژ ومعروف معمولاً با اختصاص تیتر اول خود به موضوع شورشها سعی کرده‌اند اهمیت موضوع را به مخاطبان خویش القا کنند.
  • علی رغم پوشش اعتراضات توسط روزنامه‌های مشهور آمریکایی برخی روزنامه‌های بین المللی مانند ایندیپندنت به دنبال موضعی دوگانه در قبال اعتراضات آمریکا بوده‌اند چرا که مثلاًایندیپندنت انگلیسی اهمیت موضوع را با تیترهای درشت به مخاطب خویش تفهیم می‌کند اما ایندیپندنت فارسی هرچند ممکن است به موضوع بپردازد اما با انواع تکنیک‌های رسانه‌ای سعی در کم اهمیت جلوه دادن موضوع برای مخاطب فارسی زبان دارد.

موضع‌گیری خبرگزاری‌های آمریکا در قبال تظاهرات

تردیدی نیست که با گسترش فضای مجازی در دنیای کنونی بخش عظیمی از مخاطبان و به ویژه نسل جوان امریکایی مایل به استفاده از سایت و تلویزیون‌های پر تعداد خبری در ایالات متحده هستند در این میان موضع بسیاری از خبرگزاریهای آمریکایی مانند CNN بسیار واقع بینانه و طبیعتاً انتقادی بوده است در حالی که رسانه‌هایی مانند Foxnews و یا بخش فارسی رادیو صدای آمریکا موسوم به Voa فارسی که خاصیتی برون مرزی  دارند به دنبال وارونه جلوه دادن و تا حدودی کم‌محلی کردن به وقایع مرتبط با نژاد پرستی در درون ایالات متحده برای مخاطبان فارسی زبان هستند.

جنبش سیاهان حرکتی رو به جلو

با عنایت به اهمیت روز‌افزون رسانه‌های مجازی و جمعیت رو به رشد هواداران مخالفت با نژاد پرستی که حتی شامل غیر سیاهان نیز می‌شود در آمریکا و نیز رفتار نامعقول بسیاری از سیاستمداران آمریکایی که به شورشها دامن می‌زند حتی با وجود احتمال سرکوب کامل شورشهای کنونی در ایالات متحده نمی‌توان انتظار آینده چندان روشنی را برای برخی از نهادهای در مظان اتهام نژاد پرستی مانند پلیس این کشور داشت. در آینده‌ای نه چندان دور باید منتظر شورشهای گوناگون دیگری در ایالتهای مختلف این کشور بود. چنین آینده‌ای علاوه بر متأثر شدن جامعه ایالات متحده از سیاستهای نژاد پرستانه نهادهایی مثل پلیس می‌تواند نشانه‌ای باشد از بیداری هر چه بیشتر رسانه‌ها و البته افکار عمومی مطالبه‌گر نسل جوان ملت آمریکا.

معامله قرن

دیوار حائل معنا

| آمریکا و اسرائیل، می‌خواهند مانع شکل‌گیری تجربه‌ای بدن‌مند و روایت ذهنی مشترک فلسطینیان و به این ترتیب، مانع شبکه‌شدن نیروهای رهایی‌خواه آنان شوند.

روایت‌ها و قصه‌ها درباره حوادث و رویدادها، زندگی ما را شکل می‌دهد. همه ما افرادی روایت‌گر و قصه‌گوییم و ساخت ذهنی ما نیز بر اساس داستان‌ها و روایت‌هایی که گذشتگان برای‌مان تعریف کرده‌اند یا خود، آنها را تجربه و نقل کرده‌ایم، شکل می‌گیرد. این داستان‌ها و روایت‌ها سینه‌به‌سینه به آیندگان متصل می‌شود و تجربه‌ای تاریخی را به ارمغان می‌آورد. ما بر اساس قصه‌ها و داستان‌ها، رویاها و خیال‌هایی در سر می‌پرورانیم که مبنایی برای کنش‌ها و اعمال ما می‌شود. ما، رویاهای‌مان را محقق می‌کنیم.

ادوارد سعید، اندیشمند فلسطینی‌تبار و جدی‌ترین متفکر حوزه شرق‌شناسی، این موضوع را، به‌خوبی، درک کرده بود. او می‌دانست که سیّاحان غربی، شرق را آن طور که دل‌خواه خودشان است، روایت می‌کنند و خوب می‌دانست که روایت و خیال، نقش مهمی در معناسازی افراد از پدیده‌ها دارد. او می‌دانست که رسانه‌های غربی تصویر و خیالی عقب‌افتاده از شرق نشان می‌دهند و آنان را کسانی به تصویر در می‌آورند که نیاز برای زندگی بهتر نیاز به دیگری غربی دارند. شاید به همین دلیل با طرح ایده شرق‌شناسی، گامی مهم در مطالعات پسااستعماری برداشت و به تصویرسازی‌های غربیان از مردم شرق یورش برد.

ادوارد سعید از اندیشمندانی است که از پشت در اتاق کار خود بیرون آمد و خود، دوشادوش مبارزان فلسطینی از ایده آزادی فلسطین دفاع کرد و خود، دوشادوش فلسطینیان برای مبارزه با اسرائیل ایستاد. اندیشمندی دیگر، مانوئل کاستلز، زاویه دیگری را مورد بحث قرار می‌دهد. او در کتاب شبکه‌های خشم و امید، خیزش‌های مردمی در سال‌های نخست دهه دوم هزاره دوم میلادی، در نقاط مختلف جهان، کشورهای عربی، آمریکا و اروپا را تحلیل کرد. او در این کتاب نشان می‌دهد که مردم، در این خیزش‌ها، تجربه‌ای جمعی و مشترک را با هم به خاطر می‌سپارند و در این میانه نیز نمادها و نشانه‌هایی تولید می‌کنند.

خاطرمان هست که اغلب خیزش‌های مردمی در کشورهای عربی، در یکی از میدان‌های اصلی شهر که جنبه‌ای نمادین برای خیزش‌گران داشت، اتفاق می‌افتاد. دولت‌ها نیز برای ازبین‌بردن صدای اعتراض معترضین، آن میدان‌ها را خراب یا مسدود می‌کردند. میدان‌هایی که اجتماعات خیزش‌گران، اطراف آن رخ می‌داد، حافظه‌ای مشترک را برای آنان ایجاد می‌کرد. رویدادها، حوادث و داستان‌هایی در اطراف آن میدان به وقوع می‌پیوست و این روایت‌ها و حافظه مشترک، شبکه‌های ذهنی مردم معترض را به هم متصل می‌کرد. برای ازبین‌بردن این حافظه، راه دیگر آن است که مردم را از هم جدا کرد تا آنان تجربه بدن‌مند و فیزیکی با هم نداشته باشند. سیاستی که به نظر می‌رسد اسرائیل در قبال مردم فلسطین در پیش گرفته است. بر اساس آیات قرآن، جداسازی و تفرقه‌افکنی، همان شیوه‌ای بود که فرعون در قبال بنی‌اسرائیل در پیش گرفته بود (نگاه کنید به: سوره قصص، آیه 4). فرعون با تکه‌تکه‌کردن اجتماع یهودیان، آنان را در سرزمین مصر به ضعف کشاند.

 

اغلب خیزش‌های مردمی در کشورهای عربی، در یکی از میدان‌های اصلی شهر که جنبه‌ای نمادین برای خیزش‌گران داشت، اتفاق می‌افتاد. دولت‌ها نیز برای ازبین‌بردن صدای اعتراض معترضین، آن میدان‌ها را خراب یا مسدود می‌کردند. میدان‌هایی که اجتماعات خیزش‌گران، اطراف آن رخ می‌داد، حافظه‌ای مشترک را برای آنان ایجاد می‌کرد. رویدادها، حوادث و داستان‌هایی در اطراف آن میدان به وقوع می‌پیوست و این روایت‌ها و حافظه مشترک، شبکه‌های ذهنی مردم معترض را به هم متصل می‌کرد. برای ازبین‌بردن این حافظه، راه دیگر آن است که مردم را از هم جدا کرد تا آنان تجربه بدن‌مند و فیزیکی با هم نداشته باشند.

 

اکنون نیز، همین سیاست فرعونی، توسط رژیم اشغال‌گر در حال پیاده‌سازی است تا مردم فلسطین را به ضعف بکشاند. مروری گذرا بر معامله ترامپ-نتانیاهو، موسوم به معامله قرن، نشان می‌دهد که قرار است فلسطینان تکه‌تکه و جداجدا زندگی کنند. هدف از این طرح، آن است که آمریکا و اسرائیل، مانع شکل‌گیری تجربه‌ای بدن‌مند و روایت ذهنی مشترک فلسطینیان و به این ترتیب، مانع شبکه‌شدن نیروهای رهایی‌خواه آنان شوند. اسرائیل در پی آن است تا اجازه ندهد روایتی مشترک و معنابخش، ذهن فلسطینیان را به هم متصل کند. آنان گمان می‌کنند با جداکردن بومیان فلسطین، در طول زمان، جرقه‌های اعتراضی و جنبش‌های مسلحانه آنان علیه خود را خنثی کنند.

پروفسور جولی پیت نویسنده کتابِ فضا و تحرک در فلسطین (فرهنگ‌های عمومی خاورمیانه و شمال آفریقا)، رویکردی جدید را برای تحلیل منازعه فلسطین و رژیم غاصب اسرائیل به کار گرفته است. او بر این باور است که مفهوم تحرک، برای درک چگونگی عملکرد فضا و مکان، به‌عنوان اشکال قدرت، هویت و معنایابی در بین فلسطینیان امروز، در اسرائیل مهم است. در این کتاب او به این نکته اشاره می‌کند که سیاست‌های محدودکننده و تکه‌تکه‌ساز اسرائیل، بر ساخت هویت، درک، تجربه و روایت فلسطینیان از خودشان در مقابل استعمار اسرائیلی، تأثیر می‌گذارد. او به این نکته می‌پردازد که شرایطی جدید در زندگی روزمره فلسطینیان پدید آمده و این شرایط، دستیابی به صلح منطقه‌ای را در آینده دشوار می‌کند؛ زیرا حافظه تاریخی مردمان فلسطین، اسرائیلیان را افرادی اشغال‌گر می‌داند که پدران و فرزندان فلسطینی و ساکنان حقیقی را با تیرهای ظلم از میان برده است. این نفرت تاریخی و نزدیک، همان کابوسی است که خواب اشغال‌گران را آشفته کرده است و آنان را به افرادی بزدل و ترسو بدل کرده است.

ترامپیسم

ترامپیسم، مدل جدید پوپولیسم امریکایی

| ترامپیسم اگرچه ریشه در دیدگاه ها و نظرات ترامپ دارد ولی در واقع آمیزه‌ای از لیبرالیسم آمریکای قرن بیست و یکم و فاشیسم اروپای قرن بیستم است.

ایده‌ها، رفتارها و اظهار نظرهای دونالد ترامپ رئیس جمهور ایالات متحده خاص و متفاوت از اسلاف خود و هم چنین هم نوعانش در جهان است. بسیاری از تحلیلگران این رفتار و طرز فکرِ وی را تحت عنوان واژه جدید «ترامپیسم» یا همان ترامپ گرایی نام گذاری کرده اند. اقدامات ترامپ در حوزه‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی با آنکه بسیار به محافظه‌کاری نزدیک است اما تفاوت‌هایی با آن دارد؛ زیرا در بسیاری از موارد او ترکیبی از سیاست‌ها را به نمایش گذاشته و بر همین مبنا این باور به‌وجود آمده که ترامپ نماد پوپولیسم، ملی‌گرایی و مخالفت با تجارت آزاد و نهادهای بین‌المللی است.

ترامپیسم اگرچه ریشه در دیدگاه ها و نظرات ترامپ دارد ولی در واقع آمیزه‌ای از لیبرالیسم آمریکای قرن بیست و یکم و فاشیسم اروپای قرن بیستم است. ترامپیسم چند مولفه و ویژگی اصلی دارد که در این مطلب قصد داریم به بررسی آن ها بپردازیم.

یک) سلبریتی بودن (مشهور بودن)

یکی از مولف‌ های ترامپیسم، رفتارهای سلبریتی‌گونه است. دونالد ترامپ در واقع به گونه ای رفتار می‌کند که گویی نقش ریاست جمهوری را بر اساس یک فیلم نامه بازی می‌کند. او رفتارهایی از خود بروز می‌دهد که ستارگان سینما از خود نشان می‌دهند. ترامپ همانند  سلبریتی ها علاقه دارد که همیشه در رسانه‌ها خبر ساز باشد. این اقدام ترامپ باعث می‌شود که شهروندان آمریکایی او را فردی بدانند که از قید سیاست رها شده و به دنبال آمال و آرزوهای خود است. بسیاری از تحلیل گران این مسئله را یکی از عوامل پیروزی او در انتخابات 2016 عنوان کرده اند زیرا ترامپ با این گونه از رفتار توانست از طریق تغییرِ فرهنگِ رفتار سیاسی به فرهنگ رفتار سلبریتی، آرای کسانی که از سیاست‌ها و رفتارهای متعارف دل زده شده بودند را به دست بیاورد.

دو) بومی‌گرایی

دونالد ترامپ جزو افرادی محسوب می‌شود که برای مهاجران آمریکا ارزشی قائل نیست. او در واقع یک بومی‌گراست. بومی‌گرا به این معنی که از نظر او کسانی که نژاد و ریشه شان به بومیان اولیه آمریکا که از اروپا به آنجا مهاجرت کرده اند، برمی‌گردد صاحبان اصلی آمریکا هستند. طی نظر سنجی‌های مختلف نیز ثابت شده است بیش از 60 درصد از حامیان ترامپ از همین افراد هستند. ترامپ معتقد است مهاجرات به آمریکا باید محدود باشد تا بتوان بار دیگر قدرت آمریکا را احیا کرد. ساخت دیوار مرزی با مکزیک برای جلوگیری از ورود مهاجرین و سیاست‌های سختگیرانه در قابل مسلمانان در همین مقوله می‌گنجد.

 

شاید بتوان این منطق را این گونه فرمول بندی کرد: پیش بینی ناپذیر و تهاجمی ‌باش، به هرج و مرج دامن بزن، منطق را فراموش کن، عرف ها را بشکن، اغراق آمیز جلوه کن و اهداف بزرگ را به نمایش بگذار و درست در لحظه ای که هیچ کس انتظار ندارد مصالحه کن و جلوه ای انعطاف پذیر از خود به نمایش بگذار.

 

سه ) پوپولیسم (عوام گرایی)

دونالد ترامپ از همان ابتدا که به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری حزب جمهوری خواه مطرح شد در برنامه تبلیغاتی و مناظره هایش  سیاست های عوام گرایانه را دنبال کرد. ترامپ سعی کرد از طریق هیجان و حرارت بخشیدن به سخنانش خود را در مقابلِ طرف مقابل «حق» جلوه دهد. او نیز همانند اکثر پوپولیست‌ها تلاش کرد خود را نماینده عامه مردم معرفی نماید. اگرچه نوع عوام گرایی ترامپ با پوپولیسم قرن 20 متفاوت است اما در واقع رفتارهای او نشانگر رفتارهای یک رهبر پوپولیست است.

در این راستا او آشکارا به بسیاری از گروه‌های سیاسی و افراد حمله و آن‌ها را توطئه گر معرفی کرد، ترامپ به حامیان نامزدهای انتخاباتی احزاب سوم امریکا نیز مثل راس پروت و جوزف مک کارتی حمله کرد و برای آن‌ها ابراز تاسف کرد. لفاظی‌ها و سخنان ناشایستی که او در مقابل رقبا و مخالفینش به زبان می‌آورد نمونه ای از عوام‌گرایی‌های اوست. گذشته از این موارد ترامپ در مقابل شعار جنبش سیاهان که شعار« زندگی سیاهان مهم است» شعار «زندگی همه مردم آمریکا مهم است» را مطرح کرد تا بتواند حامیان بیشتری را جلب نماید. این اقدام نمونه آشکار تلاش ترامپ برای گرایش عوام به او بوده است. در مجموع می‌توان گفت پوپولیسمِ جدید ترامپ آمیزه‌ای از وطن پرستی افراطی، ملی گرایی اقتصادی، تعهدی سست به طبقه متوسط و سیاست خارجی تهاجمی ‌ولی محدودِ او است.

چهار) هرج‌ومرج‌طلبی

رئیس جمهور آمریکا فردی است که تار و پود وجودش عمیقا ساختاری هرج و مرج گونه دارند. این هرج‌ومرج‌طلبی در وجود ترامپ، به وضوح خود را در کنش ها و رفتارهای سیاسی وی نشان می‌دهد. به عنوان مثال، وی پس از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال 2016 و هنگامی‌که با نخست وزیر استرالیا در حال گفتگوی تلفنی بود، گوشی تلفن را بدون انجام آداب سیاسی و احترام دیپلماتیک قطع کرد. وی در جریان نشست گروه کشورهای صنعتی نیز توافقی را امضا کرد اما در هواپیما و زمانی که به آمریکا باز می‌گشت امضای خود را پس گرفت.

از زمان قدرت گیری ترامپ در آمریکا، وی ایالات متحده را از پیمان ها و عضویت در سازمان های مختلفی بیرون کشیده است که از آن جمله می‌توان به یونسکو، معاهده تغییرات آب و هوایی پاریس و معاهده هسته ای با ایران (برجام) اشاره کرد. او همچنین بارها و بارها تهدید کرده که از پیمان‌هایی مثل نفتا و معاهده موشک های میان برد و کوتاه برد هسته ای با روسیه نیز خارج خواهد شد. ترامپ جنگ تجاری گسترده ای را با چین، روسیه، و اتحادیه اروپا به راه انداخته است و موجب نوعی آشفتگی و هرج و مرج در سازوکار مالی و اقتصادی جهان شده است.

نمونه‌های این دست رفتارهای ترامپ بسیار زیاد است و اینگونه به نظر می‌رسد که منطقی خاص، رفتارهای هرج و مرج گونه ترامپ را راهبری می‌کند. شاید بتوان این منطق را این گونه فرمول بندی کرد: پیش بینی ناپذیر و تهاجمی ‌باش، به هرج و مرج دامن بزن، منطق را فراموش کن، عرف ها را بشکن، اغراق آمیز جلوه کن و اهداف بزرگ را به نمایش بگذار و درست در لحظه ای که هیچ کس انتظار ندارد مصالحه کن و جلوه ای انعطاف پذیر از خود به نمایش بگذار.

جمع بندی

ترامپیسم مجموعه این دیدگاه‌ها و عملکردهای رئیس‌جمهور آمریکاست و کارشناسان معتقدند این رویه‌ها و دیدگاه‌ها پس از او ادامه پیدا خواهد کرد؛ زیرا احزاب سنتی و نماینده‌های آنان طی سال های اخیر نتوانسته‌اند به نیازهای بخش‌های بزرگی از مردم پاسخ مناسب دهند. البته تردیدی نیز وجود ندارد که سیاست‌های ترامپ تبعات بسیار منفی برای اقتصاد آمریکا و جهان خواهد داشت. به نظر می‌رسد بسیاری از اقداماتی که ترامپ انجام می‌دهد بر خلاف آن چه که بسیاری از تحلیل گران و مردم فکر می‌کنند کاملا آگاهانه و با برنامه ریزی از پیش تعیین شده است. ترامپیسم باعث شده است که پیش بینی رفتار سیاسی مردم آمریکا برای انتخابات‌های آینده بسیار سخت و دشوار باشد.

دینداری در امریکا

دولت امریکا دیندار می‌شود

| به نظر می‌رسد که استفاده از عبارات مذهبی در آمریکا تا حد زیادی به دلایل سیاسی بوده است. شاید آبراهام لینکلن حدوداً یک قرن قبل از اینکه کنگره ما به خدا اعتقاد داریم را به عنوان شعار ملی تصویب کند، ماهیت چنین اقداماتی را دریافته بود.

در فوریه سال 1955 میلادی، دوایت آیزنهاور در افتتاحیه طرحی به نام‌ «بازگشت به خدا»1 در جمع ارتشیان آمریکا، چنین بیان می‌دارد:

«بدون خدا، هیچ شکلی از دولت و سبک زندگی آمریکایی نمی‌توانست به وجود آید. پذیرش وجود برتر، اولین و مهم‌ترین تجلی آمریکانیزم2 است.»

اِنسون استوکس3، مورخ آمریکایی، در کتاب خویش به نام کلیسا و دولت در ایالات متحده، این سخنرانی و حوادثی را که پس از آن رخ داد، نتیجه مستقیم بحرانی که جامعه در آن قرار داشت می‌داند و گواهی بر این می‌داند که احساسات آن ملت می‌بایست از طریق روحیه دینی تقویت می‌شد. نباید چنین برداشتی را، یک فهم و تفسیر شخصی تلقی کرد؛ چراکه چنین ضرورتی به طرز صریحی از جانب سیاست‌مداران آمریکا ابراز می‌شد. اما چنین ضرورتی از کجا نشأت می‌گرفت؟ اندکی دقت به تاریخ درج شده در سطر نخست تا حد زیادی پاسخ این پرسش را مشخص خواهد کرد. بله، همانگونه که پیداست چنین رخدادها و تحولاتی در نقطه اوج جنگ سرد به وقوع پیوسته‌اند.

اقدامات دولت برای تقویت روحیه دینی

در بحبوحه جنگ سرد و بین سال‌های 1955 تا 1957، دولت آمریکا اقداماتی را برای تزریق روحیه دینی به ملت خویش انجام داد. اعلام رسمی روز ملی دعا4 (اولین پنج شنبه ماه مه)، اضافه کردن عبارت «تحت لوای خداوند»  به سوگند وفاداری به پرچم و نهایتاً و مهم‌تر از همه درج عبارت «ما به خدا اعتقاد داریم» روی سکه و پول رایج کشور در سال 1956 و اعلام عبارت فوق به‌عنوان شعار ملی ایالات متحده در سال بعد از جمله چنین اقداماتی بود. اما درج این عبارات چه کمکی به ملت آمریکا که در حال مبارزه با کمونیسمی که هر روز در حال گسترش بود می‌کرد؟! سخنان آیزنهاور دراین‌باره کاملاً روشن کننده موضوع خواهد بود: «پدران بنیانگذار این نکته را پذیرفته بودند که حقوق انسان‌ها نشأت گرفته از اراده الهی است و به همین دلیل در اعلامیه استقلال بیان داشتند که هدف دولت تضمین حقوق انسان‌هاست.» در مقابل چنین کشوری، به عقیده وی، دولتی قرار داشت که معتقد بود: «حقوق مردم توسط حکومت به آن‌ها اعطا شده و به همین دلیل نیز  به راحتی –و ضرورتاً- توسط دولت می‌توان آن‌ها را از حقوقشان محروم کرد.» در ادامه اشاره خواهیم کرد که در جهان آمریکایی نیز در مواردی دولت حقوق و آزادی‌های افراد را نقض نموده است؛ خصوصاً در ارتباط با حقوق مندرج در قانون اساسی درباره منع حمایت از دین یا عقیده خاص.

ما به خدا اعتقاد داریم ( We Trust In God)

دونالد ترامپ در هشتم فوریه 2019 در مراسم صبحانه دعای ملی، ملت آمریکا را  «ملت مؤمنان»5 خواند. وی در ادمه بیان کرد که درج عبارت ما به خدا اعتقاد داریم روی پول رایج کشور، نشان داهنده سبک و روش خاص آمریکایی برای بیان این نکته است که: «ایمان و خانواده، و نه حکومت و بوروکراسی، نقطه ثقل زندگی آمریکایی‌ها هستند.»  اما سخن از خداوند و ایمان و به خصوص عبارت ما به خدا اعتقاد داریم نه تنها به 63 سال قبل و تصویب قانون درباره درج عبارت «ما به خدا اعتقاد داریم» بر روی پول ملی و اعلام آن به‌‌عنوان شعار ملی، بلکه به قرن هفدهم و دوران مستعمرگی باز می‌گردد. در سال 1694 کارولینا بر روی سکه‌های خویش عبارت « خداوند کارولینا و اربابان مالک را حفظ نماید» را درج کرد؛ سایر ایالات نیز به تقلید از کارولینا اقداماتی از این دست را انجام دادند. اما نخستین مباحث جدی در این‌باره پس از استقلال در سال 1861 و در سال‌های آغازین جنگ‌های داخلی طرح شد. در آن سال‌ با درج چنین عباراتی روی سکه‌‌های پول با هدف اینکه «شمالی‌ها را دربرابر جنوبی‌ها تحت پوشش نوعی حمایت الهی قرار دهند»، توسط کنگره موافقت شد.

در سال‌های ریاست جمهوری تئودور روزولت، درج هرگونه عبارت مذهبی بر روی سکه‌ها ممنوع شد. در سال 1908 پس از خواست وی به جمع‌آوری انجیل‌ها در مدارس، روزنامه New York Sun  شعری را در حمایت از وی منتشر می‌نماید:

«ما به خدا اعتقاد داریم!

[اما] روی سکه‌هایمان!

خداوند مورد نیاز این ملت نیست

ما یک سیستم اداری شکوهمند داریم

و او برای تمامی نسل‌ها کافی است…

تدی ما…»

 

به‌ هر روی طرح دوباره چنین مباحثی تا شروع جنگ سرد به حالت تعلیق درآمد و در آن سال‌ها دوباره بازگشت به معنویات ضرورت می‌یابد! جالب اینکه سیاست‌مداران آمریکایی به صراحت هدف خویش را از طرح چنین مباحثی بیان می‌داشتند. چارلز بنت6 نماینده فلوریدا در مجلس نمایندگان در سال 1957 و در زمان تصویب قانون مربوط به تغییر شعار ملی، در نطقی مشهور بیان می‌کند : «در این روزها که کمونیسم امپریالیست و ماتریالست در پی حمله و نابودی آزادی است، ما باید به دنبال راه‌هایی برای تقویت بنیان‌های آزادی خویش باشیم… هیچ ملتی نمی‌تواند قوی باشد جز [در سایه] قدرت خداوند و امن باشد جز در پناه امنیت او.»

 

به نظر می‌رسد که استفاده از عبارات مذهبی در آمریکا تا حد زیادی به دلایل سیاسی بوده است.  بد نیست که اشاره‌ای به رأی دیوان در پرونده Lynch v. DonneU داشته باشیم؛ در این پرونده دیوان اذعان می‌دارد که استفاده از چنین عباراتی برای مواجهه با بحران‌هایی است که بر اساس فرهنگ عادی ما قابل حل نیست و نیاز به تزریق روحیه و الهام بخشیدن وجود دارد. شاید آبراهام لینکلن حدوداً یک قرن قبل از اینکه کنگره ما به خدا اعتقاد داریم را به عنوان شعار ملی تصویب کند، ماهیت چنین اقداماتی را دریافته بود.

 

معنویت‌گرایی تضییع کننده حقوق؟

شاید کمتر کسی از اصل جدایی کلیسا از دولت در نظام سیاسی آمریکا بی‌اطلاع باشد؛ به راستی در چنین نظامی درج چنین عباراتی بر روی پول رایج کشور و انتخاب آن به‌عنوان شعار ملی چه توجیه حقوقی و قانونی دارد؟ نکته جالب اینکه، بر اساس اصلاحیه نخست قانون اساسی آمریکا : «کنگره در خصوص ایجاد مذهب، یا منع پیروی آزادانه از آن یا محدود ساختن آزادی بیان یا مطبوعات یا حق مردم برای برپایی اجتماعات آرام و دادخواهی از حکومت برای جبران خسارت، هیچ قانونی وضع نمی‌کند.»

تا کنون دعاوی متعددی در دیوان عالی آمریکا با ادعای نقض متمم نخست قانون اساسی طرح شده است؛  دعوای طرح شده توسط مایکل نیودو7  درباره درج عبارت ما به خدا اعتقاد داریم روی دلار، آخرین مورد از این دسته دعاوی است. هرچند در این مورد دیوان عالی صرفاً دعوا را رد کرده و هیچ نظری نداده است اما رویه سابق این نهاد مؤید عدم وجود یک انسجام عقیده در خصوص انطباق چنین اعمالی و به خصوص درج عبارت ما به خدا اعتقاد داریم بر روی دلار است. دیوان برای توجیه عدم مغایرت ( و نه مطابقت) درج عبارت فوق با قانون اساسی، با استناد به تفاسیری ظاهراً سکولار، بین مواردی که ابراز اعتقاد به خدا ناشی از عرف بوده از مواردی که ابراز اعتقادات دینی، ناشی از تصمیمات جدید است تفاوت قائل شده است.

مورد اول به گفته دیوان، صرفاً ناشی از تشریفات و تهی از هرگونه جنبه قوی دینی است، مانند عبارت آخر سوگند ریاست جمهوری (خداوندا مرا یاری کن) و بیانیه آغازین تمامی دادگاه‌ها ( خداوندا این دادگاه را در پناه خویش حفظ کن) اما مورد دوم، درواقع نوعی ابداع است (مثلاً الزام خواندن انجیل و دعا در آغاز ساعات کار روزانه مدارس) و صرفاً مورد دوم را خلاف قانون اساسی اعلام کرده است. در پرونده Abington Township v. Schempp با تفکیک بین اعمال تشریفاتی که توسط افراد بالغ اداره می‌شوند و فعالیت‌های سازمان‌یافته‌ی دولتی برای تلقین دینداری به کودکانی که هنوز اعتقادات دینی منسجمی در آن‌ها شکل نگرفته، صرفاً حالت دوم را خلاف قانون اساسی بیان داشته است.

در پرونده Wooley v. Maynard دیوان عالی درج عبارت ما به خدا اعتقاد داریم بر روی پلاک خودروها را خلاف قانون اساسی علام کرده است؛ در همان پرونده دیوان با مقایسه درج عبارت فوق روی پلاک خودروها و سکه و پول رایج، بیان می‌کند که: « درج عبارت ما به خدا اعتقاد داریم روی پول که دائما دست به دست می‌شود، به نحو قابل توجهی با وضعیت درج آن روی پلاک خودروها که به طور مستقیم نشان دهنده مالک آن است تفاوت دارد… . پول معمولاً در جیب یا کیف پول حمل می‌شود و فرد حامل آن ملزم به تبلیغ محتوای آن نیست… . اینکه یک فرد آتئیست پولی را که روی آن عبارت ما به خدا اعتقاد داریم حمل می‌کند، به هیچ وجه مؤید اعتقاد آن فرد به خدا نیست…».  به نظر می‌رسد که دیوان عالی از ارائه استدلالی قوی مبنی بر عدم مغایرت عبارت مورد نظر با قانون اساسی عاجز مانده است.

به نظر می‌رسد که استفاده از عبارات مذهبی در آمریکا تا حد زیادی به دلایل سیاسی بوده است.  بد نیست که اشاره‌ای به رأی دیوان در پرونده Lynch v. DonneU داشته باشیم؛ در این پرونده دیوان اذعان می‌دارد که استفاده از چنین عباراتی برای مواجهه با بحران‌هایی است که بر اساس فرهنگ عادی ما قابل حل نیست و نیاز به تزریق روحیه و الهام بخشیدن وجود دارد. شاید آبراهام لینکلن حدوداً یک قرن قبل از اینکه کنگره ما به خدا اعتقاد داریم را به عنوان شعار ملی تصویب کند، ماهیت چنین اقداماتی را دریافته بود. وی که رئیس جمهور ایالات متحده در دوران جنگ‌های داخلی بود، پس از تصمیم کنگره به درج عبارت مورد نظر بر روی سکه‌ها، بیان داشت که:

«هر دو یک انجیل را می‌خوانند و یک خدا را ستایش می‌کنند و هر یک خدای از خدای خویش، علیه دیگری استمداد می‌طلبند… دعای هر دو نمی‌توانست مستجاب شود و به همین علت هیچ یک به صورت کامل به خواسته‌هایشان نرسیدند.»

1Return to God

2 Americanism

3 Anson Phelps Stokes

4 National Day of Prayer

5 Nation of Believers

6 Charles E. Bennett

7 Michael Newdow