ادبیات مهاجرت؛ مان و هسه در تبعید
- نوشته شده : داوود طالقانی
- 18 ژوئن 2019
- تعداد نظرات :0
فرهنگ و هنر | هنر | ادبیات مهاجرت
| از ثمرات ورود و حضور توماس مان در آمریکا بود که ادبیات آمریکایی جانی تازه یافت و نویسندگان آمریکایی یکه تاز شدند.
جنگ جهانی دوم، فریب نظم اجتماعی و نظامهای سیاسی را برملا کرد. فاشیسم و نازیسم، اسطورههایی بودند که از جهان مدرن اسطورهزدایی کردند. در آلمان، فلسفهای که با کانت آغاز شده و با هگل به اوج خود رسیده بود، توسط نیچه سرنگون شد. موسیقی متعالی رومانتیسیسم آلمانی در قالب تکرارهای مدام تبلیغاتی به اسفل السافلین کشیده شده بود. میراثداران گوته نیز اوضاع و احوال چندان مناسبی نداشتند.
بیست سال پیش از آن که هیتلر به قدرت برسد و بر طبل جنگ بکوبد، هرمان هسه در روستایی دور افتاده در بیابان زندگی میکرد. سالهایی که او را فقط به «دمیان» (1919) و «اشتپن ولف» (1927) میشناختند. با انتشار «بازی مهرههای شیشه» (1934) هسه ثابت کرد که طرفدار خردورزی ناب است. پیشگفتار کتابِ بازی، نمایانگر دستاورد فرهنگی غرب یعنی Geist محسوب میشد. هسه کاری کرده بود که ادبیات، تجلی ارزشهای عقلی شود، اما او، پیامبرگونه، هجرت را نیز پیشگویی کرده بود. کوچی فرهنگی که چراغ اولش با توماس مان روشن شد. نام مان در روزگار پیشامهاجرت، به واسطه داستان کوتاه «ماریو و جادوگر» (1920) و کتاب عظیم «کوه جادو» (1924) بر سر زبانها بود.
مان مردی بود که با نوشتن به جنگ ارعاب سیاسی و تاریک اندیشی برخاسته بود. گئورگ لوکاچ، جامعه شناس مارکسیست مجاری، در تمجید توماس مان، او را کسی میدید که از انزاوای درونی و خلوت گزینی به در آمده و در عرصه اجتماع ظاهر شده است. بیخود نبود که لوکاچ او را «رئالیست انتقادی» قرن بیستم مینامید زیرا نقد ایدئولوژیک قدرت را به زیبایی شناسی پیوند داده بود. با این حال، توماس مان با رایش سوم کنار نیامد.
به تعبیر دقیقتر، هیتلر همه را کنار زد و مان نیز یکی از طردشدگان بود. برای نویسندهای که روح فرهنگ آلمانی در تک تک واژگان داستانهایش حضور داشت، سخت میبود که وطن را ترک کند. پس از جلای وطن، مان به بن بستی جدی برخورد. از خود میپرسید: «بدون وطن بودن به چه معناست؟ وطن من جایی است که با خود میبرم. وطن آن جاست که در آن مشغول نوشتن هستم.» وطن برای مان میراثی بود که از مردم به ارث گرفته بود. برای همین نیز در نهایت توماس مان اعلام کرد که: «هر جا من هستم، آلمان نیز هست».
توماس مان، به تنها ملجأ و مرجع باقی مانده، یعنی آمریکا هجرت کرد. برای مان، منزجر کننده بود که در دانشگاه به انگلیسی تدریس کند و یا حتی بنویسد. پروژه جدیدی برای خود تعریف کرد و مشغول به نوشتن رمانی چهارگانه (تترالوژی) با موضوع یوسف و برادرانش در عهد عتیق شد. نوشتن این داستان طولانی پانزده سال زمان برد و تنها همین کتاب بود که مونس و همدم و ضامن مان به شمار میرفت. نام چهار جلد کتاب مان عبارت بود از: «قصههای یعقوب»، «یوسف در جوانی»، «یوسف در مصر» و «یوسف نان آور». بیشک، یهودستیزیهای نازیسم، عامل محرک نوشتن این داستان شد، اما او Geist را نیز با خود به آمریکا برده بود و روح هگلی در وهله نخست، روح حاضر در میان قوم یهود بود.
پرداخت مان به قوم یهود، یادآور طعنهای بود که هگل به بنی اسرائیل و یهودیان میزد. روح در میان آنان حاضر بود و آنان به روح التفاتی نداشتند. پس مان به سراغ ریشهها رفته بود. روانکاوی قهرمان داستان توماس مان، یعنی یوسف، نشان میدهد که صفت نان آور بودن، ارجاعی برون متن به فرانکلین روزولت، رئیس جمهور ایالات متحده محسوب میشد. مصریان نیز که در رمان مان بسیار مورد تمسخر قرار گرفته بودند، همان آمریکاهایی بودند که این نویسنده آلمانی از آنان بیزار بود. توماس مان رئیس جمهور وقت ایالات متحده را یوسفی میدید که در برابر فرعون شرور زمان یعنی هیتلر ایستادگی کرده است. اوج تعریف مان از روزولت، تعمیم برکت پیامبری یوسف به این سیاست مدار آمریکایی بود.
توماس مان همانند آن جاسوس انگلیسی که بذر چای چینی را در عصای خود پنهان کرده و به کشورش آورده بود، ادبیات به مثابه اندیشه را از وطنش، آلمان به سرزمین پراگماتیستهای ضد نظر و ابزارگرایان آورد. از ثمرات ورود و حضور مان در آمریکا بود که ادبیات آمریکایی جانی تازه یافت و نویسندگان آمریکایی یکه تاز شدند.
توماس مان، با هجرت خود، ناقوس مرگ ادبیاتی را نواخت که قدیسانش گوته و شیلر و هسه بودند. هر چند بعدها نام مان را نیز پس از این سه ادیب، به عنوان چهرههای شاخص ادبیاتِ اندیشهورز آلمانی ذکر کردند، اما مان درکی متفاوت از وطن با پیشینیان خود داشت. او، ادبیات و زبان را وطن خود برگزید و زیستن در ادبیات را شهروندی موطن به حساب آورد. شاید هم برای همین بود که چراغ پر فروغ ادبیات آلمانی پس از مان، کم سوتر شد، چر که نویسنده آلمانی به مثابه اندیشمند بیخویشتن و بیخانمان شده بود.
“توماس مان همانند آن جاسوس انگلیسی که بذر چای چینی را در عصای خود پنهان کرده و به کشورش آورده بود، ادبیات به مثابه اندیشه را از وطنش، آلمان به سرزمین پراگماتیستهای ضد نظر و ابزارگرایان آورد. از ثمرات ورود و حضور مان در آمریکا بود که ادبیات آمریکایی جانی تازه یافت و نویسندگان آمریکایی یکه تاز شدند.“
تجربه مان، آغازگر پروژه مطالعاتی ادبیات مهاجرت شد، نویسندگانی که در کشوری با غیر زبان مادری، از درد فراق میاندیشند و مینویسند. اظهار فراق، معروفترین فلسفه هنر است و ادبیات مهاجرت، شایستهترین نماینده این دیدگاه خوانده میشود. ذکر این نکته نیز مهم است که مان هیچ گاه، حتی آن موقع که در آلمان بود، پایان کار خود را در آلمان نمیدید، زیرا در زمان اقامتش در آلمان نیز «مرگ در ونیز» (1921) را نوشت و در نهایت نیز در سوئیس به خاک سپرده شد.
منابع:
– رهنما، تورج، ادبیات امروز آلمان، نشر چشمه، 1389
– روله، یورگن، ادبیات و انقلاب (نویسندگان آلمان)، ترجمه علی اصغر حداد، نشر نیلوفر، 1395
– هتمان، فردریک، زندگی ادبیان آلمانی زبان: از گوته و شیلر تا کافکا و گراس، ترجمه مهشید میر معزی، نشر افق، 1387
– لوکاچ، جرج، جستارهایی درباره توماس مان، ترجمه اکبر معصوم بیگی، موسسه انتشارات نگاه، 1397
– هیوز، استیوارت، هجرت اندیشه اجتماعی، ترجمه عزت الله فولادوند، نشر طرح نو، 1389
داوود طالقانی پژوهشگر حوزههای ارتباطات، فلسفه و علوم اجتماعی است و عمده مطالب او در باشگاه اندیشه در همین حوزهها منتشر میشود.