ساختار اقتصادی

یک اقتصاد آنارشیستی چگونه می‌تواند کار کند؟

| در زمان گذشته به همان مقدار که ساده‌تر می‌زیستیم، اقتصادمان هم آسان‌گیرتر بود. اما امروزه ما در حصار ساختارهای اقتصادی گوناگون گیر افتاده‌ایم که در حال کشمکش با هم هستند. نوشته زیر که در انسان‌شناسی و فرهنگ منتشر شده، خواهد گفت آنارشیست‌ها به چه ساختاری در اقتصاد معتقدند.

همه مخالفین یک سیستم مفروض، با این سؤال مهم مواجه‌اند که سیستم جایگزین شما چیست؟ البته در پاسخ می‌توان گفت که طراحی الگوهایی از چگونگی کارکرد یک جامعه آنارشیستی، بی‌فایده خواهد بود. علت این امر این است ‌که آینده را همگان خواهند ساخت، نه صرفاً تعداد معدودی آنارشیست و سوسیالیست‌های اختیارگرا که کتاب‌ها و سؤالات متداول را می‌نویسند. این مطلب کاملاً صحیح است؛ ما نمی‌توانیم پیش‌بینی کنیم که یک جامعه آزاد واقعاً شبیه چه چیزی خواهد بود و در اینجا نیز قصدی برای انجام این کار نداریم. با این وصف، این پاسخ، صرف‌نظر از ارزش‌هایش، یک نکته کلیدی را نادیده می‌گیرد؛ پیش از اینکه عمرمان را صرف خلق چنین جامعه‌ای بگیریم، لازم است ایده‌هایی درباره هدف آنارشیسم داشته باشیم.
خوب، یک سیستم آنارشیستی چگونه کار می‌کند؟ پاسخ این سؤال به تفکرات اقتصادی افراد بستگی دارد. برای مثال، کارکرد یک اقتصاد همکاری متقابل با یک اقتصاد کمونیستی فرق دارد؛ اما آن‌ها ویژگی‌های مشابهی خواهند داشت. همان‌گونه که رودولف راکر می‌گوید:
آنچه همه آنارشیست‌ها در آن مشترک‌اند میل به جامعه‌ای آزاد از همه نهادهای قهری سیاسی و اجتماعی است که مانع توسعه انسانیت آزاد هستند. تا حدودی نباید همکاری متقابل ، جمع‌گرایی و کمونیسم را به‌مثابه دستگاه‌های بسته‌ای تلقی کنیم که اجازه توسعه بیشتر را نمی‌دهند؛ بلکه بایستی آنان را به‌مثابه مفروضات اقتصادی درباره ابزار حفاظت از یک اجتماع آزاد دانست. شاید حتی در اجتماع آینده، اشکال مختلفی از همکاری اقتصادی وجود داشته باشند که شانه‌به‌شانه هم کار کنند؛ زیرا هر پیشرفت اجتماعی بایستی وابسته به آزمایش آزاد و آزمون عملی باشد. در یک جامعه از اجتماعات آزاد، هر فرصتی برای چنین آزمایش‌هایی وجود دارد [آنارکو-صنفلیسم، ص. ۹].
بنابراین با توجه به آرمان و اهداف مشترک آنارشیست‌ها، تعجبی ندارد که دستگاه‌های اقتصادی پیشنهادی ما دارای ویژگی‌های مشترکی نظیر خود-مدیریتی کارگران، فدراسیون، توافق آزاد و غیره باشند (همان‌طور که در بخش آخر بحث شد). همه آنارشیست‌ها متفق‌القول‌اند که “وظیفه یک جامعه صنعتی نوین عبارت است از کسب آنچه در حال حاضر ازلحاظ فنی قابل تحقق است؛ مثلاً، جامعه‌ای که واقعاً مبتنی بر مشارکت داوطلبانه آزاد افرادی است که تولید کرده و خلق می‌کنند، زندگی خود را آزادانه درون نهادهایی زندگی می‌کنند که تحت کنترل خودشان است و ساختارهای سلسله‌مراتبی محدودی در آن وجود دارد، شاید هم هیچ ساختاری ندارد ” [نوام چامسکی، به نقل از آلبرت و هانل، کتاب “اشتیاق “، ص. ۶۲]
این امر به‌وسیله “پیوند داوطلبانه‌ای که نیروی کار را سازمان‌دهی می‌کند و تولیدکننده و توزیع‌کننده کالاهای ضروری است ” محقق می‌شود و این پیوند عبارت است از “ساختِ آنچه مفید است. فرد عبارت است از ساخت آنچه زیبا است.” [اسکار وایلد، روح انسان در سوسیالیسم ، ص. ۱۱۸۳]. به‌عنوان‌مثال، ماشین “در ساخت کالاهای ساده جانشینِ کارِ دست خواهد شد. اما همزمان، به‌احتمال خیلی زیاد، دامنه کارِ دست، به پرداخت هنری بسیاری از چیزهایی که به‌طور کامل در کارخانه ساخته می‌شوند، گسترش می‌یابد.” [پیتر کروپوتکین، مزارع، کارخانه‌ها و محیط‌های کاری فردا ، ص. ۱۵۲]. مورای بوکچین ، دهه‌ها بعد، به همان ایده اعتقاد دارد: “ماشین، زحمت و مشقت را از فرایند تولیدی حذف خواهد کرد و پرداخت هنری را برای انسان باقی می‌گذارد.” [آنارشیسم پسا-کمیابی، ص. ۱۳۴].
هدف، حداکثر سازی وقت افراد است تا فردیت خود را ابراز داشته و فردیت خود را توسعه دهند؛ حتی فردیت در تولید. همان‌گونه که اشتیرنر می‌گوید “سازمان‌دهی نیروی کار، تنها کاری که انجام می‌دهد، همان است که دیگران هم انجام می‌دهند… بقیه، خودگروانه باقی می‌ماند، زیرا هیچ‌کس نمی‌تواند به‌جای شما، زحمت ساخت ترانه موسیقیایی شما را بکشد، پروژه‌های نقاشی شما را انجام دهد و …؛ هیچ‌کس نمی‌تواند جایگزین کارگران رافائل شود. این کارگران، کارگران یک فرد یکتا هستند که تنها او شایسته دستیابی به آن یکتایی است. ” اشتیرنر در ادامه انتقاد از سوسیالیست‌های استبدادی زمان خود، می‌پرسد “زمانی که به دست می‌آید از آن کیست [توسط همبستگی و پیوند]؟ انسان نسبت به زمان موردنیاز برای به‌روز کردن قدرت‌ تحلیل رفته نیروی کار، به چه منظوری نیازمند زمان بیشتری است؟ در اینجا کمونیسم خاموش است “. او سپس با این استدلال به سؤال پاسخ می‌گوید که این زمان از آن فرد است “تا پس از ایفای نقشش به‌عنوان یک انسان، در خودش به‌مثابه یکتا ، احساس آرامش کند!” [فرد و هر آنچه از اوست ، ص. ۲۶۸ و ص ۲۶۹] که دقیقاً همان چیزی است که کمونیست‌های اختیارگرا استدلال می‌کنند:
“[ما] قبول داریم که انسان [چنین!] علاوه بر غذا، نیازهای دیگری هم دارد و چون قدرت آنارشیسم دقیقاً ریشه در آن دارد، آنارشیسم از همه استعدادها و نفسانیات انسانی آگاهی دارد و هیچ‌یک را نادیده نمی‌گیرد، ما باید… تدبیری بیندیشیم تا همه نیازهای فکری و هنری او را اجابت کنیم… مرد [یا زنی] که چهار یا پنج ساعت کار خواهد کرد که برای موجودیتش ضروری است؛ پیش از آن، پنج یا شش ساعت در پیش رو خواهد داشت که اراده‌اش در جستجوی کاری مطابق سلایق او خواهد بود …

“او وظیفه‌اش در مزرعه، کارخانه و غیره را انجام خواهد داد… وظیفه‌ای که آن را به‌مثابه سهمش در تولید کل، به جامعه مدیون است. و او نیمه دوم روز، هفته و یا سال خود را صرف ارضاء نیازهای هنری یا علمی خود و یا سرگرمی‌هایش می‌کند.” [کروپوتکین، فتح نان ، صص ۱۱۰-۱]
بنابراین، درحالی‌که کمونیسم اقتدارگرایانه، فرد یکتا را نادیده می‌گیرد (و زمانی که اشتیرنر کتاب کلاسیک خود را نوشت، این نوع کمونیسم، تنها نوعی از کمونیسم موجود بود)؛ کمونیست‌های لیبرتارینیسم با اشتیرنر هم‌عقیده هستند و سکوت نمی‌کنند. آن‌ها، مانند او، کل نکته سازمان‌دهی نیروی کار را تأمین ابزاری برای فرد می‌دانند تا وی با زمان و منابع موردنیاز، فردیت خود را ابراز کند. به‌عبارت‌دیگر، دنبال کردن “نیروی کار یک شخص یکتا.” بنابراین، همه آنارشیست‌ها اساس استدلالات خود از یک جامعه آزاد را به‌جای جمع‌های انتزاعی یا بی‌شکل (مانند “جامعه “)، بر چگونگی بهره‌رسانی جامعه به افراد واقعی بنا می‌کنند. بنابراین، به همین علت فصل ۹ از فتح نان، “نیاز به تجمل ” است و فصل ۱۰، “کار سازگار .”
به‌عبارت‌دیگر، آنارشیست‌ها به سازمان‌دهی انجمن‌های کارگران داوطلب تمایل دارند. این انجمن‌ها تلاش می‌کنند تا از حداقل شدن کار بدون فکر، اطمینان حاصل کنند تا زمان موجود برای فعالیت‌های خلاق در داخل و خارج از “محیط کار ” حداکثر شود. این هدف، بایستی با همکاری آزادانه “افراد برابر ” به دست آید؛ افرادی که مبتنی بر نفع شخصی تلقی می‌شوند. به‌هرحال درحالی‌که ممکن است ایدئولوژی سرمایه‌داری مدعی باشد که رقابت، نمود منفعت شخصی است؛ درواقع، رقابت منجر به این می‌شود که اکثریت مردم خود را قربانی منافع معدود افرادی کنند که مالک جامعه بوده و آن را کنترل می‌کنند. زمانی را که به یک رئیس می‌فروشید و در قبال آن‌ وی درباره محصول کارتان و نگهداری آن به شما دستور هم می‌دهد، زمانی است که هرگز به شما برنمی‌گردد. هدف آنارشیست‌ها، پایان دادن به سیستمی است که فردیت را له می‌کند. در مقابل می‌خواهند دستگاهی را خلق کنند که در آن همبستگی و همکاری، زمانی برای لذت بردن از زندگی و بهره‌مندی از مزایای کار خودمان را نصیبمان می‌کند. به‌عبارت‌دیگر، در عوض ستیز متقابل، کمک متقابل منجر به یک زندگی بهتر می‌شود. بنابراین “به‌جای “ستیز برای وجود ” با رقابت‌های وحشیانه روزانه آن، “همبستگی برای مبارزه ” پشتیبان بسیار مؤثرتری برای تمدن، پیشرفت و تکامل است.” [لوئیجی گیللانی، پایان آنارشیسم ، ص. ۲۶].
در یک جامعه‌ی آنارشیست، فعالیت اقتصادی به‌جای دوندگی سرمایه‌داری، یکی از ابزارهای انسانی کردن و فردی کردن ما و جامعه، برای حرکت از بقاء به زندگی، خواهد بود. فعالیت تولیدی به‌جای اینکه چیزی باشد که باید آن را برای بقاء انجام دهیم، بایستی به ابزاری برای اِبراز-خود، لذت و هنر مبدل شود. درنهایت، “کار ” به‌جای اینکه فعالیت مطرود فعلی باشد؛ باید بیشتر به بازی و یا یک سرگرمی شبیه باشد. اولویت‌های زندگی بایستی به‌سوی خودشکوفایی فردی و انسانی سازی جامعه باشد؛ نه اینکه به گفته پولانی “اداره جامعه، به‌مثابه افزونه‌ای برای بازار ” باشد و خودمان را به کالاهایی در بازار کار تبدیل کنیم. بنابراین آنارشیست‌ها با جان استوارت میل موافق‌اند که:
“من اعتراف می‌کنم، من مفتون ایده آل زندگی پیشنهادی آن‌هایی نیستم که فکر می‌کنند، حالت عادی انسان، تقلا برای رسیدن به آن است. مطلوب بسیاری از انسان‌ها، زیر پا گذاشتن، خُرد کردن، رفتار تحقیرآمیز و تعقیب همدیگر است؛ یعنی شکل موجود زندگی اجتماعی بشر. اما این‌ها علائم ناخوشایندی از یکی از مراحل پیشرفت صنعتی است.” [مجموعه آثار ، ج سوم، ص ۷۵۴]
هدف آنارشیسم به‌مراتب بیشتر از پایان نابرابری است. ازاین‌رو، نظر پرودون درباره “تعصب زیربنایی ” سوسیالیسم این است که “هدف سوسیالیسم، آزادی پرولتاریا و ریشه‌کن کردن فقر است.” این رهایی را می‌توان از طریق “سازمان‌دهی دموکراتیک انجمن کارگری ” و با پایان دادن به “کارگر مزدی ” به دست آورد. [املاک دزدی است ! ص ۳۷۲ و ص ۳۷۷]. یا به گفته کروپاتکین، “رفاه برای همه ” … جسمی، روانی، عاطفی و اخلاقی! درواقع، با تمرکز صرف بر فقر و نادیده گرفتن رهایی پرولتاریا، اهداف واقعی سوسیالیسم پنهان می‌مانند:
“حق رفاه ” به معنای امکان زندگی مثل انسان‌ها و بچه‌دار شدن است تا آنان اعضای جامعه‌ای بهتر از جامعه ما شوند؛ درحالی‌که «حق کار» تنها به معنی حق یک برده-مزدی، خرحمالی، تحت سلطه قرارگرفته و استثمارشده توسط طبقه متوسط آتی است. حق رفاه، انقلاب اجتماعی است و حق کار چیزی به‌جز چرخ عصاری سوداگری نیست. حالا وقت آن رسیده تا کارگر مدعی حق خود از میراث مشترک باشد و برای تملک آن اقدام کند. ” [کروپوتکین، Op. Cit، پ. ۴۴]
بنابراین، درعین‌حال که از تعریف چگونگی کارکرد یک سیستم آنارشیستی امتناع می‌کنیم؛ پیامدهای این موضوع را واکاوی خواهیم کرد که اصول آنارشیستی و آرمان مشخص‌شده فوق، چگونه می‌توانند عملی شوند. به یاد داشته باشید که این امر فقط یک چارچوب ممکن برای دستگاهی است که نمونه‌های تاریخی معدود برای اتکای به آن وجود دارد. این بدان معناست که صرفاً می‌توانیم یک طرح کلی را نشان دهیم که یک جامعه‌ی آنارشیست شبیه چیست. کسانی که به دنبال طرح‌های کامل هستند؛ باید آن را در جای دیگری جستجو کنند. به‌احتمال‌زیاد، چارچوبی که ما ارائه می‌دهیم، در پرتو تجارب و مشکلات واقعی که مردم با آن‌ها روبرو خواهند شد (وقتی جامعه جدیدی خلق می‌کنیم) اصلاح ‌شده و تغییر می‌کند (حتی نادیده گرفته می‌شود).
باید اشاره‌کنیم که ممکن است در بعضی افراد، تمایلی به مقایسه این چارچوب با تئوری سرمایه‌داری (بازارهای “آزادی ” که کاملاً عالی کار می‌کنند و یا آن‌هایی که شبه کامل هستند) که مخالف واقعیت آن است، وجود داشته باشد. یک سیستم سرمایه‌داری که کاملاً بی‌نقص کار می‌کند، تنها در کتاب‌های دانشگاهی و در مغز ایدئولوگ‌هایی که نظریه را واقعیت فرض می‌کنند، وجود دارد. هیچ دستگاهی کامل نیست؛ به‌ویژه سرمایه‌داری. مقایسه سرمایه‌داری “کامل ” موجود در کتاب‌های دانشگاهی با هر سیستم واقعی، یک کار بی‌ثمر است. همان‌طور که ما به تفضیل در بخش C گفتیم، حتی اقتصاد سرمایه‌داری نیز، واقعیت سرمایه‌داری را توصیف نمی‌کند. پس چرا فکر می‌کنیم که اقتصاد سرمایه‌داری به بحث دستگاه‌های پساسرمایه‌داری روشنایی خواهد بخشید؟ اقتصاد سرمایه‌داری چه امیدی به درک سیستمهای پساسرمایه‌داری دارد؛ سیستم‌هایی که استبداد ویژه و نابرابری آن را رد می‌کنند؟ ازآنجایی‌که هدف آنارشیست‌ها، تغییر کیفی در روابط اقتصادی ما است؛ با خیال راحت می‌توانیم بگوییم که پویایی اقتصادی آنارشیسم، اشکال خاصی را منعکس خواهد کرد که این نوع اقتصاد آن را ابداع می‌کند؛ نه اشکالی را که توسط یک سیستم سلسله‌مراتبی طبقه‌ای مانند سرمایه‌داری و انتزاعات فردگرایانه تاریخی اختراع‌شده برای به دفاع از آن، به وجود می‌آورند!
بنابراین هرگونه تلاشی برای کاربست مفاهیم توسعه‌یافته از نظریه‌پردازی سرمایه‌داری در آنارشیسم (بهتر است بگوییم توجیه و دلیل‌تراشی)، برای کسب پویایی یک سیستم غیر سرمایه‌داری، با شکست مواجه خواهد شد. جان کرامپ در بحث خود درباره آنارشیسم ژاپنی بین جنگ‌های جهانی به این نکته تأکید می‌کند که:
“وقتی‌که امکان‌پذیری نظام اجتماعی موردحمایت آنارشیست‌های خالص را در نظر می‌گیریم؛ لازم است تا در مورد معیارهای اندازه‌گیری آن، شفاف و روشن عمل کنیم. برای مثال، غیرمنطقی خواهد بود که تقاضا کنیم که آنارشیسم را با معیارهای اقتصاد سرمایه‌داری همچون نرخ رشد سالانه، تراز تجاری و غیره ارزیابی کنیم … ارزیابی آنارشیست کمونیسم با استفاده از معیارهایی که برای اندازه‌گیری عملکرد سرمایه‌داری ابداع‌شده‌اند، معنی ندارند… اگر می‌خواستیم عملکرد اقتصاد سرمایه‌داری را به‌وسیله شاخص‌های عملکردی موردنظر آنارشیست‌های خالص، مثل آزادی فردی و همبستگی اجتماعی و حق نامشروط فرد برای مصرف رایگان، ارزیابی کنیم، سرمایه‌داری بی‌فایده و بی‌نتیجه می‌شد. در مواجهه با چنین خواسته‌هایی، یا سرمایه‌داری اعتراف می‌کند که شاخص‌های آنارشیسم، معیارهایی نیستند که بتوان سرمایه‌داری را با آن‌ها سنجید و یا مجبور به توسل به نوعی بهانه‌های ایدئولوژیک عجیب‌وغریب مثل یکی انگاشتن آزادی انسان با بازار و درنتیجه با بردگی مزدی می‌شود که اغلب آن‌ها را به کار می‌برد… اعتمادبه‌نفس آنارشیست‌های ناب نسبت به جامعه جایگزینی که از آن طرفداری می‌کنند؛ از این انتظار سرچشمه نگرفته که آنارشیسم ازلحاظ کمّی و برحسب تولید ناخالص ملی، بهره‌وری یا معیارهای سرمایه‌داری از سرمایه‌داری پیشی می‌گیرد. بلکه در مقابل، شور و شوق آن‌ها نسبت به کمونیسم آنارشیستی از درک آن‌ها ناشی می‌شود که از جهت کیفی با سرمایه‌داری فرق دارد. البته، این امر به این معنی نیست که آنارشیست‌های خالص نسبت به مسائل مربوط به تولید و توزیع بی‌تفاوت بودند… آن‌ها با اطمینان معتقد بودند که کمونیسم آنارشیسم، برای همه رفاه اقتصادی فراهم می‌کند. اما آن‌ها نه حاضر به اولویت‌بخشی به توسعه اقتصادی (که به‌خوبی درک نشده بود) بودند و نه آزادی فردی و همبستگی جمعی را نادیده می‌گرفتند؛ آن‌گونه که سرمایه‌داری به‌طور منظم این کار را انجام می‌دهد.”
[هاتا ژوزو و آنارشیسم خالص در ژاپن مابین دو جنگ، صص ۱۹۱-۳]
درنهایت، آنارشیست‌ها به‌خوبی آگاه هستند که تغییر کارکرد یک اقتصاد، یک‌شبه ‌اتفاق نمی‌افتد. همان‌طور که در بخش ۱.۲.۲ بحث شد، مدت‌هاست که ایده تحول اجتماعی خود به خودی را رد کرده‌ایم و معتقدیم که برای اینکه انقلاب توسعه یابد و میراث قرن‌ها از طبقه و سلسله‌مراتبی اجتماعی را تغییر دهد، زمان لازم است. این تحول و تغییرات حاصل در افراد و محیط، تنها می‌تواند به‌وسیله مشارکت کامل همه حاصل شود. هدف از این مشارکت، غلبه بر (بسیاری از) مشکلاتی است که یک جامعه آزاد با آن روبرو خواهد شد. علاوه بر این، راه‌های جدید ارتباط با همدیگر که آزادی دلالت بر آن‌ها دارد، با این مشارکت، پیدا می‌شوند. مردم آزاد، راه‌حل‌های عملی را برای مشکلات پیدا خواهند کرد؛ زیرا “مشکلات عملی گوناگونی بر حل کردن وجود خواهند داشت، اما سیستم [سوسیالیستی اختیارگرا] در مقایسه با هیولای کنترل دولتی متمرکزی به‌خودی‌خود ساده است. کنترل دولتی متمرکزی چنان فاصله غیرانسانی بین کارگر و مدیر به وجود می‌آورد که فضایی برای مداخله یک هزار مشکل وجود داشت.” [هربرت رید ، آنارشی و نظم، ص ۴۹]. بنابراین، ازنظر آنارشیست‌ها، “بایستی به شور و شوق ناشی از انقلاب، انرژی آزاد شده و ابتکار نشأت‌گرفته از آن، آزادی و قلمرو کامل داده شود تا کانال‌های خلاق را پیدا کنند “. [الکساندر برکمن، آنارشیسم چیست؟ ص ۲۲۳]. به‌این‌ترتیب، ایده‌های این بخش از پرسش‌های متداول ما، صرفاً پیشنهاد‌ها و امکانات هستند.

نوشته برگردان بخشی از مقاله How Could An Anarchist Economy Function نوشته  A Group Of Anarchist Writers که در آدرس زیر منتشر شده است: Https://Anarchism.Pageabode.Com

اقتصاد

اقتصاد خوب برای روزهای سخت

  • نوشته شده : دبیر خبر
  • 26 ژانویه 2020
  • تعداد نظرات :0

واروفاکیس، استاد دانشگاه آتن، در متن زیر به کتاب اقتصاد خوب برای روزهای سخت پرداخته و آن را کتابی هنجارشکنانه در اقتصاد قلمداد می‌کند. نویسندگان این کتاب معتقدند که هیچ وحی منزلی (آنطور که سیاستمداران می‌گویند) در اقتصاد وجود ندارد. متن زیر را در ترجمان هم بخوانید.

نتایج نظرسنجی اخیر یوگاو۱ نشان از آن دارد که از دیدگاه انگلیسی‌ها اقتصاددانان در زمرۀ غیرقابل‌اعتمادترین متخصصان هستند. برکسیت (خروج بریتانیا از اتحادیۀ اروپا) تنها یکی از آخرین نشانه‌های دستِ رد افکار عمومی بر سینۀ حرفه‌ای است که نتوانسته نسبت‌به بحران‌های قریب‌الوقوع هشدار دهد و تنها بسنده کرده است به توجیه عملکرد غیرقابل‌دفاع بانک‌داران و ماله‌کشیدن بر ادعاهای واهی و بی‌سروته سیاستمداران.

چه کسی است که سؤال نهیب‌آمیز ملکۀ انگلیس از اعضای انجمن اقتصاد سلطنتی را پس از سقوط اقتصادی سال ۲۰۰۸ به یاد نیاورد: «چرا هیچ‌کس متوجه آمدن این طوفان ویرانگر نشد؟». چگونه می‌توان اقتصاددانان برندۀ جایزۀ نوبل را بابت نظریه‌پردازی‌هایی ملامت نکرد که به تفسیرهایی انجامید كه وارن بافت بعدها از آن با عنوان «سلاح‌های کشتارجمعی اقتصادی» یاد کرد؟

اقتصاد خوب برای روزهای سخت، آخرین تلاش اقتصاددانان برای دفاع از حرفۀ خود است. خوشبختانه این اثر، در مقابله با مسموم‌ترین شکل کلّاشی‌های اقتصادی، پادزهری کاری است: تلاش سیاستمداران فرصت‌طلب برای ایجاد نارضایتی عمومی از سیاست‌های جریان اصلی و متعارف، و سوق‌دادن آن به‌سوی باورهای بیگانه‌هراسانه که منکر واقعیت‌ها بوده و در خدمت منافع جرگه‌سالاران بومی‌گرا در جهان است.

آبهیجیت بنرجی و استر دوفلو، اقتصاددانان دانشگاه ام‌آی‌تی و نویسندگان این کتاب، قلم زیبایی داشته و کاملاً بر موضوع مسلط‌اند. آن‌ها، با رگه‌هایی از فروتنی نسبت‌به آنچه اقتصاد از تفسیرش ناتوان است، مهم‌ترین مسائلی را که بشر با آن روبه‌روست (از قبیل مهاجرت، جنگ‌های تجاری، معضل نابرابری، و فجایع آب و هوایی) بررسی کرده و درک محدود ما از دستاوردهای اقتصادی را ارتقا می‌دهند. تلاش این دو در تمام صفحات کتاب حاضر آن است که دربارۀ تحریفاتی كه اقتصاد بد در موضوعات عمومی به بار آورده روشنگری كنند و درعین‌حال، به روشی ساختارمند، دامن اقتصاد را از مفروضات دروغین پاک کنند. به گفتۀ آن‌ها، وظیفۀ خاص و آنی این کتاب «تأکید بر این است که هیچ وحی منزلی در اقتصاد وجود ندارد که ما را از ساختن دنیایی انسانی‌تر بازدارد».

خوشبختانه جایزۀ امسال نوبل به‌طور مشترک (به‌همراه مایکل کرمر) از آنِ بنرجی و دوفلو شد که ازقضا شریک زندگی یکدیگرند. انتخاب این دو برای کسب جایزۀ نوبل الهام‌بخش است. چراکه برخلاف برندگان قبلی، که عمدتاً مردان پا‌به‌سن‌گذاشتۀ سفیدپوست و با نظریه‌های ریاضیاتی پیچیده و سردرگم‌کننده بودند، نام این دو در نتیجۀ مطالعۀ وضعیت فقیرترین افراد جهان بر سر زبان‌ها افتاده است. جالب آنکه آن‌ها، با وام‌گرفتن روش آزمایش تصادفی از دنیای پزشكی، توانسته‌اند این شیوه را در كشورهای درحال‌توسعه به کار ببندند تا به این طریق دریابند كه با چه سیاستی می‌توان رنج و محنت مردم را با منابعِ دراختیار کاهش داد.

وظایف اقتصاددانان در نگاه این دو فروتنانه و به دور از تکبر است. آن‌ها خود را «پیمانکاران جامعه» می‌بینند: «ما مشکلات جامعه را با ترکیبی از شهودِ مبتنی بر علم، و همچنین گمانه‌زنی برمبنای تجربه و یک مجموعه آزمون‌وخطای محض حل می‌کنیم». مقایسۀ این دیدگاه با برداشت افرادی چون جان مینارد کینز از اقتصاد خود گویای ماجراست. او گمان می‌کرد که اقتصادْ ما را ملزم می‌کند که در آن واحد نقش‌های متفاوتی را عهده‌دار شویم و «ریاضیدان، مورخ، دولتمرد، فیلسوف» باشیم. اینکه «ما باید نگاهی عام به مسائل خاص داشته باشیم و مفاهیم انتزاعی و عینی را در قالب یک تفکر واحد بررسی کنیم». در دیدگاه کینز، اقتصاد ما را بر آن می‌دارد که گاهی، «مثل یک هنرمند، خالص و به دور از انحراف باشیم و گاه به‌اندازۀ سیاستمداران دغل‌باز و مادی‌گرا».

هرچند که این جاه‌طلبی‌های بلندپروازانه بسیاری از اقتصاددانانی را دچار توهم خطرناک خودبزرگ‌بینی کرده است که نظریه‌هایشان دامن‌گیر مردم شده است (نظیر فرضیه‌پردازان بزرگ درزمینهٔ ظرفیت‌های به‌اصطلاح خوداصلاحگر بازارهای مالی)، اما در کتاب اقتصاد خوب مطالبی وجود دارد که برای خواننده خوشایندتر از جاه‌طلبی‌های امثال کینز است، چراکه در غیاب دیدگاه‌هایی که در کتابی مثل اقتصاد خوب مطرح شده است بسیاری از نظریه‌ها و فرضیات اقتصادی از شناسایی و کشف ریشه‌های عمیق وضعیت فعلی ما ناتوان‌اند.

کتاب حاضر سهم قابل‌توجهی در ساختارشکنی روشمندانۀ نظریه‌های مجعول دارد: به‌طور مثال، در این کتاب می‌آموزیم که مهاجرت رو‌به‌افزایش نیست؛ درواقع آمار مهاجرتْ ۳٪ از جمعیت جهانی، یعنی معادل سال ۱۹۶۰، را شامل می‌شود. آزمایش‌های طبیعی (نظیر اخراج فنلاندی‌ها از اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۴۵، کوچاندن کوبایی‌ها در سال ۱۹۸۰ به میامی و گنجاندن یهودیان در اسرائیل در دهۀ ۹۰) ثابت کردند که مهاجرانْ مشاغل افراد بومی را تصاحب نمی‌کنند، بلکه تنها به تشخیص خلأهای موجود در خدمات عمومی کمک می‌کنند و در مسکن‌های اجتماعیِ به‌جامانده از دوران ریاضت‌های اقتصادی ساکن می‌شوند. از دیدگاه بنرجی و دوفلو، آزادسازی تجارت، هرچند که اقتصاددانان آن را بسیار مهم می‌دانند، به‌رغم منافع نسبتاً ناچیز، صدمات زیادی را متوجه فقرا در کشورهایی مانند ایالات‌متحده و هند می‌کند. وانگهی نارضایتی حاصل از تجارت آزاد آتشی بر شعلۀ نژادپرستی است: زمانی که کارگران سفیدپوست امید خود را از دست می‌دهند و تقاضای دریافت مزایای ازکارافتادگی می‌کنند، دیگر فقط به نکوهش رنگین‌پوستان و خارجی‌ها اکتفا نمی‌کنند و صرفاً آن‌ها را «عزیزکرده‌های دولت رفاه» نمی‌نامند. این قطع‌امیدکرده‌ها حالا دیگر در لباس فرقه‌های تبهکار یا متجاوز درخواهند آمد.

در بخش‌های مرتبط با رشد و توسعه، نابرابری، و تغییرات اقلیمی در این کتاب، خواننده با سیاست نویسندگان بیشتر رویارو می‌شود. حال‌آنکه موضع ترقی‌خواهانی چون برنی سندرز، الیزابت وارن و الکساندریا اوکاسیو کورتز بیشتر سوار بر جریانات اصلی است. آن‌ها از طرح‌هایی حمایت می‌کنند که در راستای کمک به قربانیانِ جهانی‌شدن‌اند (به‌طور مثال، ازطریق کمک مالی به بنگاه‌های اقتصادی فعال در مناطق ضعیف به‌منظور حفظ نیروی کار پا‌به‌سن‌گذاشته). خواست آن‌ها از دولت‌های حاکم بر کشورهای درحال‌توسعه این است كه به مردم خود كمک كنند به مناطقی منتقل شوند که در آنجا صاحب شغل‌های بهتری خواهند شد و همچنین به كسانی كه تمایل به ماندن دارند نیز كمک کنند تا از سالمندان یا محل سکونت خود مراقبت كنند. آن‌ها انگشت خود را تنها روی بخش کوچکی گذاشته‌اند که اطمینان دارند سرمایه‌‌های عمومی قادر به تغییر وضعیت آن است. اما تکلیف بخش بزرگ‌تری که زندگی بشریت در آن جریان دارد چیست؟

بنرجی و دوفلو ضمن بررسی طرح ضمانت شغلی سندرز آن را رد می‌کنند، زیرا از دیدگاه این دو نمی‌توان از دولت انتظار داشت که بتواند در مقیاسی بزرگ به ایجاد شغل‌های شایسته بپردازد. آن‌ها خاطرنشان می‌کنند که طرح مالیات بر دارایی وارن نیز گرچه خوب و مناسب است، اما آن‌هم نمی‌تواند بیش از یک درصد بر درآمد ملی ایالات‌متحده بیفزاید. وانگهی، برنامۀ وضع مالیات ۷۰درصدی اوکاسیو کورتز برای ابرثروتمندان موجب می‌شود که شرکت‌ها، به‌جای توزیع سود، این وجوه را در صندوق‌های امانی سپرده‌گذاری و احتکار کنند. افسوس که به‌واقع هرگونه مقابلۀ جدی با تغییرات اقلیمی مستلزم هزینۀ حداقل ۵درصدی از کل درآمد است. بنابراین پول موردنیاز برای اجرای معاهدۀ جدیدِ سبز۲ و بازتوزیع ثروتی (چه در سطح جهانی و چه محلی) که بشریت شدیداً نیازمند آن است از کجا خواهد آمد؟ بنرجی و دوفلو در این خصوص سخنی به میان نمی‌آورند.

بااین‌همه، آن‌ها از تغییر رویۀ صندوق بین‌المللی پول استقبال می‌کنند: «صندوق بین‌المللی پول هم‌اینک تیم‌های کشوری خود را ملزم می‌کند که اهمیت درنظرگیری عامل نابرابری در سیاست‌گذاری‌های ملی را یادآوری کنند و شرایطی را بیان کنند که کشورها می‌توانند از کمک‌های صندوق بین‌المللی پول بهره‌مند شوند»، البته زمانی که این موارد را در کتاب می‌خواندم خنده‌ام گرفت و فکر کردم که احتمالاً صندوق بین‌المللی پول فراموش کرده است که ایمیلی را با همین محتوا برای گماشته‌های خود در یونان ارسال کند، و احتمالاً به همین خاطر است که این کشور با چنین وضعیت فلاکت‌باری مواجه شده است.

تمام کتاب‌های مهم نظیر این کتاب باید دست‌کم یکی از نظریه‌های تغییر را شامل شوند: چگونه باید از بینش‌ها و رهنمودهای این کتاب در جهت ایجاد دنیایی انسانی‌تر استفاده کنیم؟ بنرجی و دوفلو، نظریۀ نفع شخصیِ آگاهانۀ ثروتمندان را در این خصوص مطرح می‌کنند («انگارۀ نفع شخصی آگاهانه ناظر بر این معناست که ثروتمندان نهایتاً به این نتیجه می‌رسند که تغییر اساسی در جهت تقسیم واقعی رفاه موجب تضمین منافع شخصی آن‌ها نیز می‌شود»). عامل دیگری که این دو مطرح می‌سازند روش تحلیل تیزبینانه است که مورداستفادۀ توده مردم است («هوشیاری تنها سلاح عامۀ مردم در برابر ایده‌های بد و فرضیه‌های نادرست است»).

البته چنین راهکاری چندان قابل‌اطمینان نیست، اما غیر از این هم نمی‌تواند باشد. ایجاد یک برنامۀ پیشرو و متقاعدکننده در مواقعی که ابزارهای اصلاحی معمول (نظیر تسهیل مقداری و وضع مالیات) دیگر مؤثر نیستند، مستلزم آن است که ریشه‌های رکود سرمایه‌داری بررسی شوند و مقابله با فجایع اقلیمی در دستور کار قرار بگیرد.

این نشانه‌ای بارز از مواقعی است که به قول دوست فیلسوف من، اسلاوی ژیژک، حتی روشن‌ترین ذهن‌ها ترجیح می‌دهند به پایان جهان بیندیشند تا آنکه برای مرگ سرمایه‌داری برنامه‌ریزی کنند. شاید بزرگ‌ترین نقش کتاب اقتصاد خوب دقیقاً همین باشد: این کتاب هم به منافع اقتصاد جریان اصلی می‌پردازد و هم به محدودیت‌های آن، محدودیت‌هایی که ملی‌گرایان ترقی‌خواه موظف به عبور از آن و رفع موانع هستند.


اطلاعات کتاب‌شناختی:
Banerjee, Abhijit, and Esther Duflo. Good Economics for Hard Times. Public Affairs, 2019

پی‌نوشت‌ها:
[۱] YouGov
[۲] Green New Deal