آگوستین های احیا شده به ‌روایت هانا آرنت

آگوستین های احیا شده به ‌روایت هانا آرنت

| قسمت اول: چیستیِ فلسفه و کیستیِ فیلسوف در قرون وسطی

اگر بتوانیم از دین و علم و فلسفه به‌عنوان مدعیانِ دسترسی به حقیقت و معرفت یادکنیم و با اندکی تسامح،  برای هر یک استقلال وجودی و معرفتی قایل شویم و مثلثی با سه رأس یادشده فرض گیریم، آن مقطع از تاریخ بشری که در تواریخ فلسفه «قرون وسطی» نام گرفته‌است، مثلّثی ساخته‌است که دوضلعِ دین و فلسفه‌ی آن تقریباً بر هم منطبق‌اند. در قرون وسطی دین و فلسفه چنان درهم تنیده‌اند که گاه نمی‌توان خط مرز مشخصی میان این دو منبع معرفت شناسایی کرد و چنان در هم امتزاج یافته‌اند که گویی فیلسوف همان متکلم و الهی‌دان است و بالعکس.  امّا در همین بسترِ مسیحی‌، به‌گواهِ تاریخ تفکّر، مفاهیمی اساسی در فلسفه و علوم عقلی بنیادگذاری می‌شود که در بافتارِ عصر و عهدِ جدید کاربردهایی غریب می‌یابند و فلسفه را به موطنی نو رهسپار می‌سازند.

آن‌چه در این نوشتار مقصود است یکی خودِ آگوستین است؛ در جایگاهِ فیلسوف ‌متکلّمی ممتاز و نظام‌ساز و اصیل در قرون ‌وسطایِ متقدّم؛ به اشارتی، و دیگر آگوستین‌های احیا شده در سده‌ی اخیر؛ به‌خصوص آگوستین به‌نزدِ هانا آرنت به‌مثابه اولینْ فیلسوفِ اراده.

برای تقرّب به فهم آگوستین به‌عنوانِ یک حکیم‌ و الهی‌دان و تشخیص جهات انحصاریِ تفلسف او ابتدا لازم است توقفی موجز بر دو موضع داشته‌باشیم. یکی بن‌مایه‌های الهیّاتیِ فلسفه‌ی یونانی و دیگرْ بازخوانی مواجهه‌ی صدر مسیحیت با میراث حکمی و اخلاقی یونان.

در قرون وسطی دین و فلسفه چنان درهم تنیده‌اند که گاه نمی‌توان خط مرز مشخصی میان این دو منبع معرفت شناسایی کرد و چنان در هم امتزاج یافته‌اند که گویی فیلسوف همان متکلم و الهی‌دان است و بالعکس.  امّا در همین بسترِ مسیحی‌، به‌گواهِ تاریخ تفکّر، مفاهیمی اساسی در فلسفه و علوم عقلی بنیادگذاری می‌شود که در بافتارِ عصر و عهدِ جدید کاربردهایی غریب می‌یابند و فلسفه را به موطنی نو رهسپار می‌سازند.

نسبت میان الهیّات به‌معنای معیّنی که پس از ظهور انبیای ابراهیمی تأسیس و بنیادگذاری شده‌است، با فلسفه‌ی یونانی، محلّ نزاع‌ها و تفسیرهای متعدّدی در تاریخ فلسفه و تفکّر دینی بوده‌است. تلقی‌های مادی‌انگارانه‌‌ی کافرکیشانه از فلسفه‌ی یونانی تا تبیین‌های الهی و ‌معنوی از آرخه‌جوییِ ملتیان و آتنیان دو سر طیفی  را تصرّف کرده‌اند که انواع و اقسام رویارویی‌های انسانِ‌ زیسته در جوامع دینی با میراث یونان در آن قابل اندراج است.[1] در تفسیری قدسی، مراحل تطور فلسفه‌ی یونانی را می‌توان مرحله‌ای «جنینی» برای دین و زمینه‌سازی برای ظهور انبیاء در بستر تاریخ دانست.[2]

بازخوانی شرایط فرهنگی و اجتماعی غالب بر جوامعی که پیام عیسی(ع) نخستین‌بار در آن‌ها منتشر می‌شد، حاکی از نفوذ عمیق میراث اخلاقی و حکمی تمدّن یونان در قالب خرده‌فرهنگ‌های سوفسطاییان، رواقیان، اپیکوریان و نوافلاطونیان بر آن‌ها است. در یک تقسیم‌بندیِ جغرافیایی و ‌‌معرفتی می‌توان جهانِ مسیحی را به دو بخشِ شرقی(یونانی) و غربی(لاتینی) تقسیم کرد. آگوستین برخاسته از فرهنگ لاتینی(غرب مسیحی) قرون وسطی است.[3] جایی که کمتر متأثر از یونانی‌مآبیِ مورد اشاره‌ی ما بوده‌است. با این‌حال بازخوانی مکتوبات آگوستین حاکی از تأثیرگذاری بنیادین آموزه‌های الهیّاتی افلاطون به‌طورِ خاص به‌واسطه‌ی تفاسیر فلوطینی(نوافلاطونی) بر وی است. «..در مورد اگوستین مسلّم است که وی با خواندن آرای افلوطین در کتاب نه‌گانه‌ها که قایل به سه اقنوم – احد، عقل و نفس- شده‌بود، نظریه‌ی تکوین عالم را بر اساس تثلیث مسیحی چنین شرح داد…»[4]

آگوستین را باید در زمره‌ی فیلسوفانی قرار داد که نه‌تنها ناسازگاری و تضادی میانِ حکمت ایمانیان با یونانیان[5] نمی‌دیدند، بلکه بر وجود وحدتی بنیادین میان این دو منبع معرفت تأکید داشتند.

«هرگاه از سرآغازهای فلسفه‌ی اروپایی سخن می‌گوییم، به یونانیان می‌اندیشیم؛ هر تلاشی به‌منظور دنبال‌کردن ردّ پای خاستگاه‌های الهیات فلسفی یا الهیات طبیعی نیز باید از آنها آغاز شود. اندیشه‌ theologia naturalis از کتاب درباب شهر خدای آوگوستین قدیس که از مدّت‌ها پیش برای مسیحیت غربی به اثری کلاسیک مبدل شده، به درون جهان ما قدم نهاده‌است. آوگوستین.. . در کتاب ششم به توضیح آموزه‌ی مسیحی درباره‌ی خدای واحد می‌پردازد و درصدد برمی‌آید تا هماهنگی کامل این آموزه را با عمیق‌ترین بینش‌های فلسفی یونان نشان دهد.»[6]

هم‌چنین، خوانش آگوستین از فلسفه‌های پیش‌سقراطی[7] در همین چارچوب قابل درک است: «هنگامی که سیسرو در کتاب درباب طبیعت خدایان و آوگوستین قدیس در کتاب در باب شهر خدا طبیعی‌دانان یونان از طالس تا آناکساگوراس را در زمره‌ی نخستین تئولوگ‌ها گنجاندند، آن‌ها صرفا همان کاری را تکرار کردند که در منابع یونانی‌شان یافته بودند.»[8]

آگوستین در جایگاه یک فیلسوف‌متکلّم مسیحی، ضمن ابداعات فلسفیِ بی‌سابقه‌ای که به تاریخ تفکّر عرضه‌داشت، کوشید حافظ و جامعِ دو منبع عمده‌ی معرفت باشد که میراث تاریخ و فرهنگ پس‌پشتِ او بودند.

حاصل بهره‌ی اول سخن این شد که آگوستین در جایگاه یک فیلسوف‌متکلّم مسیحی، ضمن ابداعات فلسفیِ (که در ادامه اشاره خواهدشد) بی‌سابقه‌ای که به تاریخ تفکّر عرضه‌داشت، کوشید حافظ و جامعِ دو منبع عمده‌ی معرفت باشد که میراث تاریخ و فرهنگ پس‌پشتِ او بودند.

 

فلسفههای جدید و نسبت آن با تاریخ فلسفه

صحبت از «نو» و «کهنه» در عرصه‌ی اندیشه و به‌طور خاصْ فلسفه، همان‌قدر دشوار است که ارانه‌ی تعریفی واضح از فلسفه؛ از هر دو دشوارتر تعیین نسبت و تطبیق است میان آن‌چه فلسفه نام‌گرفته است در زمینه و زمانه‌هایی یک‌سره متفاوت؛ از یونان باستان تا قرون وسطی و از تمدّن اسلامی تا اروپای متجدّد.

این دغدغه را می‌توان ذیل فهم‌های فیلسوفانه‌ای از تاریخِ فلسفه پی گرفت که در پی ارائه‌ی تعریفی از فلسفه بوده‌اند که در ضمن این تعریف، تکلیف پیشرفت و ‌پس‌رفتِ اندیشه را هم مشخص سازند. امّا آن‌چه در این مقال مورد تأکید است، مرور تاریخ فلسفه ذیل دوگانه‌ی گسست-پیوستگی معرفتی است. آیا مفهومی یک‌سره «نو» در تاریخ اندیشه می‌توان جست؟ آیا می‌توان از گسست‌هایی سراغ گرفت که اندیشه و تفکر را از بنیاد متحوّل ساخته باشد؟ آیا تفکر مدرن اروپایی تمایزی ماهوی و جوهری با تفکر مسیحیِ قرون وسطی یافته‌است؟ چه تبیینی از شباهت‌های موجود در مفاهیم فلسفی قرن بیستم با تفکر الهیاتیِ ‌‌مسیحیِ قرون وسطیْ خردپسند خواهدبود؟ آیا نسبت فلسفه‌ی سه سده‌ی اخیر با فلسفه‌ی یونان و قرون وسطی، چیزی بیش از شباهتی خانوادگی است؟ اگر آری، با فرض‌گرفتنِ نوعی پیوستگیِ معنادار در تاریخ فلسفه، گذار فلسفه از یونان به قرون وسطی و از آن‌جا به عصر جدید با چه سازوکاری صورت‌گرفته‌است و سیر دگرسانیِ تاریخیِ مفاهیم بنیادینی چون «اراده» و «تفکر» و «ذهن» را چگونه باید به‌فهم درآورد؟

موضع‌گیری انجامین درباره‌ی این پرسش‌ها از طاقت این وجیزه خارج است؛ امّا آن‌چه حتمی به‌نظر می‌آید ابتنای حداقلّیِ فلسفه‌های جدید بر تاریخ فلسفه در حدّ الهام‌گیری‌ها و ارجاعاتی تبارشناسانه و هویت‌ساز برای ایده‌های «نو» است. التفات به این دقایق لازمه‌ی ارائة بحثی ابتدایی درباره‌ی نسبت آگوستین با فلسفه‌های نو به‌روایتِ هانا آرنت است؛ تتبّع و تفحّصی که دالّ مرکزی این مقال خواهدبود.

هرچند بازخوانیِ این نسبت را بدون اعلام موضع درباره‌ی پرسش‌های فوق‌الذّکر پی‌خواهیم گرفت، امّا در کاوش‌های نظری که در ادامه پی‌گرفته خواهدشد، سررشته‌هایی برای حلّ آن پرسش‌ها به‌دست خواهدآمد.

[1] نمونه‌ی متفاوتی از مواجهه با خدایان یونانی: اوتو، والترفریدریش. تئوفانیا: جان‌مایه‌ی دین یونان باستان، تهران: ثالث، ۱۳۹۶

با مقدمه‌ای از فریدریش گئورگ یونگر

[2]  «در نگاه نخستین، جهان نمودار هیچ اصل ایزدی نیست، آن‌چه می‌بینیم چالش سوزناک زایش و مرگ، پدید آمدن و ناپدیدشدن است. انسان چگونه می‌تواند بپذیرد که واقعیتی بدین‌گونه گسیخته، مبنایی دارد الهی-مبنایی سرمدی که آن را از چالش پیدا آمدن و ناپیدا رفتن بری می‌دانیم؟ امر سرمدی سبب امر گذرا چگونه تواند بود؟ از همین‌جاست که پرسش فلسفی آغاز می‌شود، و در ابتدای تاریخ فلسفه آغاز شده‌است. آزمون اصلی یونانی و نیز غم عمیق انسان یونانی در دنیا این است که واقعیت، با همه‌ی زیبایی‌اش، مدام در معرض تهدید مرگ و نیستی است. اما روح یونانی از این نگرش و بینش نسبت به جهان، به تسلیم و توکلی خاموش بس نکرده‌است. با شور و شوق کوشیده‌است سهمگینی دنیای فانی را از وجهه نظری الهی ژرف‌تر فهم کند.»

ضیاء‌شهابی،پرویز. سرآغاز و سرانجام هست‌ها: شش جستار در فلسفه‌ی یونانی، تهران: کرگدن، ۱۳۹۶، صفحه ۲۲.

[3] برای توضیح بیشتر در این زمینه، ر.ک: یگر، ورنر.صدر مسیحیت و پایدیای یونانی، ترجمه‌ی فریده فرنودفر، تهران: حکمت، ۱۳۸۹

[4] پازوکی، شهرام. حکمت مسیحی(مطالعه‌ای تطبیقی با حکمت اسلامی)، تهران: موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، ۱۳۹۷.

صفحه‌ی ۵۴

[5] شیخ بهایی در «نان و حلوا»، بخش ۴:

لوح دل، از فضلهٔ شیطان بشوی/ ای مدرس! درس عشقی هم بگوی

چند و چند از حکمت یونانیان؟/ حکمت ایمانیان را هم بدان

[6] یگر، ورنر . الهیات نخستین فیلسوفان یونان، ترجمه‌ی فریده فرنودفر، تهران: حکمت، ۱۳۹۲، صفحه‌ی ۲۴.

[7] وصف «پیش سقراطی» از قرن ۱۹ به‌بعد استعمال می‌شود. این تذکر لازم است که آگوستین از این عنوان استفاده نکرده‌است.

[8] یگر، ورنر. الهیات نخستین فیلسوفان یونان، ترجمه‌ی فریده‌ فرنودفر، تهران: حکمت، ۱۳۹۲، صفحه‌ی ۳۴

فیلسوفان هیتلر

فیلسوفان هیتلر، جذاب اما فاشیستی

علم و فلسفه | سیاست | فاشیسم

| کتاب فیلسوفان هیتلر، جانبدار فلاسفه‌ی یهودی مغضوب هیتلر و غضبناک بر فلاسفه‌‌ای است که در زمان هیتلر منصبی داشته‌اند. و حتی غضبناک بر تفکر آنها. و مگر فاشیسم غیر از این خشم بر تفکر و فیلسوف به دلیل تفکر و وجه اجتماعی و سیاسی آن است؟

 

«معیار تالیف‌ لیست‌های سیاه ماهیت ادبی-سیاسی بوده است. سوال اساسی‌ای که برای هر تصمیم سیاسی ضرورت دارد، اینجا هم مطرح می‌شود. دشمن واقعی کیست؟ ما در برابر چه کسی می‌جنگیم؟ … ما با چیزی می‌جنگیم که در حال خراب‌کردن روش ذاتی ما در اندیشیدن و زیستن است. جنگ ما علیه ادبیات “ضالّه” است که اساساً برای شهرنشین‌ها نوشته‌شده است تا بتواند آنها را از محیطشان -مردم و اجتماعشان- جدا کند و آنها را کاملا بی‌ریشه نماید. این ادبیات نهیلیست‌هاست. این حوزه از ادبیات، البته نه انحصاری ولی زیر سلطه یهودیان است… پیشنهاد ‌شده‌ که برای مجادلات آتی با ادبیات “ضالّه”، یک نسخه از این کتاب‌ها، حتی خطرناک‌ترینشان (!)، در قفسه نگه‌داری سم‌های شهرهای بزرگ و کتاب‌خانه‌های دانشگاه‌ها نگه‌داری شود»

اصول کلی برای تکمیل لیست سیاه

 

کتاب فیلسوفان هیتلر می‌خواهد راویتگر تاریخ‌فلسفه از دل آشویتس و زیر چکمه‌های گشتاپو باشد.

روایتی خوب و جذاب که به ادعای محتوای کتاب برضد فاشیسم نوسته شده است اما در فرم و لحن به شدت فاشیستی است. جانبدار فلاسفه‌ی یهودی مغضوب هیتلر و غضبناک بر فلاسفه‌‌ای است که در زمان هیتلر منصبی داشته‌اند. و حتی غضبناک بر تفکر آنها. و مگر فاشیسم غیر از این خشم بر تفکر و فیلسوف به دلیل تفکر و وجه اجتماعی و سیاسی آن است؟ نویسنده تا جایی پیش می‌رود که در جاهایی مخاطب را از اندیشه‌های «فیلسوفان هیتلر» می‌ترساند و در جایی از کتاب از اینکه درباره اندیشه اشمیت 1600 عنوان کتاب در اروپا چاپ شده است افسوس می‌خورد و صد البته افسوسی مضاعف از اینکه که هایدگر معروف‌ترین فیلسوف قرن است. از اینکه هایدگر و اشمیت و فرگه و سایرن در دادگاه‌های نورنبرگ در کنار افسران اس اس و گشتاپو محاکمه نشده‌اند و به دست عدالت(!) سپرده نشده‌اند حسرت می‌خورد.

[irp posts=”1362831437″ name=”طریق دوری در معرفی انسان”]

از این نکته فرمی که بگذریم کتاب پر است از روایت‌های ناب و جذاب که به بهترین نحو پردازش شده‌اند. صحنه‌های بسیار از زندگی هیتلر و تک تک فلاسفه از محبوبان تا مغضوبان هیتلر در کتاب وجود دارد که با جزئیات دقیقی روایت‌ می‌شوند و از این نظر کتاب بسیار خواندنی است.: «پس از صدای تپ تپ، نگهبان جسد را برداشت. وقتی داشت این جسد را مانند جسد قبلی از حیاط عبور می‌داد، دست جسد از چنگش درآمد و روی سنگ‌فرش کشیده شد. بعد در حالی که آخرین باقی‌مانده‌ها را جارو می‌کرد به شامش فکر می‌کرد.

کورت هوبر، دومین اعدامی، در بهار پیش از دستگیری‌اش با خانواده‌اش در خانه بود. وقتی دختر دوازده‌ساله‌اش پیانو تمرین می‌کرد، او دفتر نُت را برایش ورق زده بود. بعد از آن، طُره موهای نرم و بلند دخترش را نوازش کرده بود. هر وقت خم می‌شد تا موهای دخترش را ببوسد می‌توانست حدس بزند که همسرش برای شام چه درست کرده. بوی غذا در موهای دخترک می‌ماند.

وقتی هوبر از حیاط می‌گذشت تا به اتاق اعدام برسد، پای راستش را روی زمین می‌کشید. وقتی برگشت و به کشیش زندان لبخند زد، دست‌هایش می‌لرزید. کشیش با ترس آشنا بود، ولی نه خبر داشت که دستان او در طول عمرش می‌لرزیده نه می‌دانست که این زندانی پیش‌تر یکبار گلویش بریده شده است.»

کتاب پر است از روایت‌هایی با این دقت و جزء نگری که با قلمی روان نوشته شده‌است و مخاطب را تا انتها با خودش همراه می‌کند. روایت‌هایی که به زندگی و مرگ متفکرانی همچون هایدگر، اشمیت، والتر بنیامین، تئودور آدورنو، هانا آرنت و کورت هوبر می‌پردازند. هرچند مغرضانه در جای جای کتاب نویسنده به قضاوت افکار و اعمال شخصیت‌هایش نشسته است، و این شاید اصلی‌ترین ضعف کتاب باشد، آنجا که خواسته‌ است صحنه یا ماجرایی را روایت کند این کار را هنرمندانه انجام داده است.

 

نگاه نویسنده یهودی کتاب به تفکر به مثابه صحنه‌ی نبرد مسلحانه و بستن مرزها بر روی اندیشه تفاوتی با نگاه گشتاپو برای آتش زدن کتاب یهودیان ندارد. فیلسوفان هیتلر بسیار از این حیث ضربه خورده است. نگاه فاشیستی نویسنده در اینجا نه مستتر در فرم و لحن که در کلام ایستاده است بر ساحل و مسلسلش را گرفته‌ است بر سربازان افکاری که از آب به بیرون می‌جهند و دیوانه‌وار شلیک می‌کند.

 

فیلسوفان هیتلر از خاطرات کودکی ایوون شرات (نویشنده کتاب) در سواحل «سافک» و بالا و پایین رفتن‌های او از سنگرهای بتونی قدیمی باقی‌مانده از جنگ شروع می‌شود و پس از 256 صفحه روایت‌گری زیبا و گیرا به ساحل سافک بازمی‌گردد و این جملات پایان می‌یابد : « این سنگر‌ها برای محافظت در برابر نازی‌ها طراحی شده‌ بودند، ولی برای دفاع در برابر هجوم اندیشه‌ها سنگری وجود ندارد. اگر گوش به زنگ نباشیم آیا ممکن نیست که تبعیض در لفافه‌ی حرف‌های مرموز قرار بگیرد و این بذر فلسفه هیتلری به نسل بعدی منتقل شود؟»

این نگاه نویسنده یهودی کتاب به تفکر به مثابه صحنه‌ی نبرد مسلحانه و بستن مرزها بر روی اندیشه تفاوتی با نگاه گشتاپو برای آتش زدن کتاب یهودیان ندارد. فیلسوفان هیتلر بسیار از این حیث ضربه خورده است. نگاه فاشیستی نویسنده در اینجا نه مستتر در فرم و لحن که در کلام ایستاده است بر ساحل و مسلسلش را گرفته‌ است بر سربازان افکاری که از آب به بیرون می‌جهند و دیوانه‌وار شلیک می‌کند تا مگر اندیشه‌ خطرناکی(!) از ساحل عبور نکند و ما را درگیر عمل خودش نکند. پس باید چه کرد در برابر اندیشه‌های خطرناک(!) و فاجعه‌آفرین(!) ؟ شاید باید شنید و با آنها به معامله‌ای از در نقد برخاست. نقدی نه از درون سنگر و به نگاه دشمن و با نگاهی دشمن‌شناسانه که از در فهم و هم‌کلامی.

ایوون شرات در کتابش، آنجا که قصد کوباندن فلاسفه را دارد، نه نقد که تخریبی از سراسر زیست فکری و اجتماعی متفکران را به دست می‌دهد. تخریبی که برق چکمه‌های گشتاپو را می‌توان در آن نیز دید.

[irp posts=”1362831462″ name=”آیا ترامپ واقعا فاشیست است؟”]

برلین در شبی شاهد سوزاندن کتاب‌های «ضدآلمانی» بود. روی پوسترهای تبلیغ این اتفاق اینگونه نوشته شده بود: «انجمن دانشجویان ناسیونالیست ملی در پاسخ به تحریک شرم‌آور آلمان توسط یهودیان، همه را به سوزاندن نوشته‌های مخرب یهودیان فرامی‌خواند». به نظر نویسنده در کتابش همین جمله را بازنویسی کرده با این تفاوت که جای یهودیان و آلمان‌ها را تغییر داده است.

چرا مامورم و معذور فاجعه می‌آفریند؟

چگونه «مأمورم و معذور» فاجعه می‌آفریند؟

جامعه و تاریخ | حقوق | قانون

| فرمالیست‌ها (و نه پوزیتیویست‌ها) تنها یک معیار برای قانون لازم‌الإجرا دارند؛ قانونی که مصوب مرجع ذی‌صلاح باشد. پس اگر متنی را مجلسی که صلاحیت وضع قانون دارد تصویب کرد همه باید بدون چون و چرا از آن پیروی کنند. اما به قول هانا آرنت این نگاه به قانون، ارتکاب «شر» را مبتذل می‌کند.

 

من به خدا اعتقاد دارم. من از قوانین جنگ اطاعت کردم و به پرچمم وفادار بودم. من یکی از آن‌همه اسبی بودم که واگن را می‌کشیدیم و نمی‌توانستیم به چپ یا راست، و برخلاف اراده‌ی راننده، فرار کنیم.

آدولف آیشمن (1906-1962)

 

قدمت پرسش از «قانون عادلانه» به اندازه تاریخ فلسفه است و اگر گفته شود که هنوز هیچ معیار جهان‌شمولی برای یک قانون عادلانه پیدا نشده است ادعای بیراهی نیست. از افلاطون و ارسطو تا هانس کلسن و هربرت هارت تمام فیلسوفان و حقوق‌دانان در پی پاسخ به این سوال بوده‌اند که چه قاعده‌ی از پیش تعیین‌شده‌ی الزام‌آوری عادلانه است. اما مسئله‌ی قانون عادلانه به اینجا ختم نمی‌شود. سوال تاریخی دیگری درباره قانون وجود دارد که نمی‌توان از پاسخ به آن طفره رفت. در واقع اگر پاسخ به سوال اول برای توده‌ی مردم مهم نباشد و این حکومت‌ها باشند که باید به آن جواب درخوری بدهند اما سوال زیر دیگر منحصر به حاکمیت و نخبگان سیاسی نیست و مردم در حوزه‌ی عمومی نیز باید پاسخی برای آن داشته باشند:

 از چه قانونی باید پیروی کرد؟

وقتی در سال 1961 میلادی قاضی دادگاهِ اورشلیم از آدولف آیشمن، یکی از سران حزب نازی، پرسید که تو از روی چه کینه‌ای و چرا دستور به قتل عام این‌همه یهودی دادی؟ آیشمن یک پاسخ ساده داد: «من قانون را اجرا می‌کردم». اگرچه این پاسخ در آن زمان کسی را قانع نکرد و آیشمن به اعدام محکوم شد اما طنین صدای او در تاریخ ماند. به راستی اگر هرکس بخواهد به هر قانونی که برایش نوشته شده است تن دهد چه ابتذالی رخ خواهد داد؟

فرمالیست‌ها (و نه پوزیتیویست‌ها) تنها یک معیار برای قانون لازم‌الإجرا دارند؛ قانونی که مصوب مرجع ذی‌صلاح باشد. پس اگر متنی را مجلسی که صلاحیت وضع قانون دارد تصویب کرد همه باید بدون چون و چرا از آن پیروی کنند. اما به قول هانا آرنت این نگاه به قانون، ارتکاب «شر» را مبتذل[1] می‌کند. ترویج این عقیده ناخودآگاه به مردم می‌آموزد که قبل از انجام کاری در درستی یا غلطی، عادلانه یا ظالمانه و اخلاقی یا غیر اخلاقی بودن آن تأمل نکنند و تنها قانونی بودن، دلیل موّجه برای انجام عمل شود. نتیجه این تفکر آن می‌شود که ارتکاب کاری برخلاف طبیعت و انسانیت (تعبیر از هانا آرنت) برای افراد عادی می‌شود. در نگاه آرنت، آیشمن یک هیولای آدم‌کشی، لقبی که به آن شهرت داشت، نبود بلکه او تنها یک انسان عادی بود که قبل از انجام عمل به درست یا نادرست بودن آن فکر نمی‌کرد، چرا؟ چون قانونی بودن عمل برای او تنها معیار درست و غلطی بود. و اینگونه است که برای انسان‌ها انجام شر مبتذل می‌شود.

چه باید کرد؟

این پرسش نیز یک رویه‌ی فلسفی دارد و در جواب آن باید گفت که «باید قانون عادلانه را اجرا و قانون ظالمانه را زیر پا گذاشت». اما این پاسخ، ما را دوباره به همان سوال اول ارجاع می‌دهد که قانون عادلانه کدام است که باید از آن پیروی کرد؟ اما رویه‌ی دیگر این پرسش، کاملاً در حوزه‌ی عقل عملی است: «چه می‌توان کرد؟» پاسخ این پرسش اگرچه آسان‌ نیست اما ما را با چالش‌های «چه باید کرد؟» مواجه نمی‌کند.

[irp posts=”1362831123″ name=”چرا حرف آقازاده‌ها خریدار دارد؟”]

چه می‌توان کرد؟

سخت نیست؛ می‌توان مردم را در فرآیند وضع قانون شرکت داد. یکی از مهم‌ترین چالش‌های نظام‌های نمایندگی فاصله‌ی عقیده و خواست مردم از قوانینی است که نمایندگان آنها برایشان وضع می‌کنند. نزدیک شدن قوانین به خواست مردم باعث می‌شود که قانون‌شکنی در جامعه به حداقل برسد و شریک شدن مردم در تصویب مقررات مسئولیت وضع آنها را بر دوش مردم ‌گذارد و این بارِ مسئولیت منجر به آگاهی در حوزه‌ی عمومی نسبت قوانین وضع شده در کشور ‌شود.

وقتی آیشمن به قاضی گفت که من قانون را اجرا می‌کردم تلویحاً به یک نکته بسیار مهم اشاره کرده بود و آن اینکه من در وضع آن قانون دخالت نداشتم و تنها موظف به اجرای آن بودم اما اگر خود او نیز به عنوان یک شهروند شریک در وضع قوانین کشورش بود دیگر احتجاج او بی‌معنی می‌نمایاند.

«تمام شهروندان مسئول تمام قوانین وضع شده در کشورند»، این گزاره‌ایست که نمی‌توان آن را در نظام‌های نمایندگی صادق دانست مگر این که تمام شهروندان اختیار شروع به قانون‌گذاری را داشته باشند که به آن در اصطلاح حقوقی «ابتکار عام» می‌گویند. ابتکار عام شکاف بین دولت و ملت را تا حدودی از بین می‌برد، دادن اختیار وضع قوانین به شهروندان مسئولیت پاسخ‌گویی نسبت به قانون را برای آنها ایجاد می‌کند و پاسخِ «من مأمورم و معذور» را تبدیل می‌کند به «من شهروندم و مسئول».

 

یکی از مهم‌ترین چالش‌های نظام‌های نمایندگی فاصله‌ی عقیده و خواست مردم از قوانینی است که نمایندگان آنها برایشان وضع می‌کنند. نزدیک شدن قوانین به خواست مردم باعث می‌شود که قانون‌شکنی در جامعه به حداقل برسد و شریک شدن مردم در تصویب مقررات مسئولیت وضع آنها را بر دوش مردم ‌گذارد و این بارِ مسئولیت منجر به آگاهی در حوزه‌ی عمومی نسبت قوانین وضع شده در کشور ‌شود.

 

اگر آدولف آیشمن خود یکی از واضعین قوانین حزب نازی بود چنین تصمیمات ظالمانه‌ای می‌گرفت؟ و برفرض اینکه خود او این تصمیمات را گرفته بود می‌توانست به این راحتی از زیر بار مسئولیت کشتار صدها نفر تنها با جمله‌‌ی «من یکی از اسب‌های ارّابه بودم» شانه خالی کند؟ خیر. چه می‌توان کرد؟ باز هم باید در مقابل قانون سر خم کرد اما این‌بار نه قانونی که صرفاً نمایندگان مردم وضع می‌کنند بلکه قانونی که شهروندان در وضع آن دخیل‌اند و به‌تبع مسئولیت نیز دارند، میان این دو فرق بسیار است.

راستی اصلاً می‌توان با یک پاسخ کاملاً عملیاتی ضرورت یک پرسش فلسفی را کم‌رنگ کرد و یا از بین برد؟ به‌نظر می‌رسد بله.

 

[1] آرنت از واژه Banal استفاده می‌کند که اغلب مترجمین آن را مبتذل ترجمه کرده‌آند اما به نظر می‌رسد که واژه «عادی» برای بیان مقصود آرنت گویاتر است.