سایت قبلی

در این قسمت می‌توانید به برترین مطالب نسخه قدیمی سایت، دسترسی داشته باشید.

ریچارد رورتی و تفسیری نوین از فلسفه پراگماتیسم

ریچارد‌ ‌رورتی فیلسوف و پراگماتیست آمریکایی به باور بسیاری یکی از مطرح‌ترین فلاسفه‌ عصر کنونی است. فیلسوفی که خود را‌ ‌نئوپراگماتیست می‌خواند ولی از برچسب پست‌مدرن پرهیز می‌کند و آن را به طور کلی‌ ‌فاقد معنا می‌داند. وی که یکی از مشهورترین نمایندگان سنت فلسفی آمریکا، ‌یعنی پراگماتیسم، به شمار می‌رود، آماج نقد ناقدان چپ و راست، لیبرال و محافظه‌کار و حتی‌ ‌پست‌مدرن است. اندیشه‌ها و آرای وی اکنون چالش‌های اساسی را پیش‌ روی نظریه‌های‌ ‌بنیان‌گرا گشوده است و در بسیاری از کشورها مورد توجه قرار گرفته است. ایران نیز از‌ ‌این جرگه مستثنی نبوده است و در حال حاضر مقالات و کتاب‌هایی از وی به فارسی‌ ‌برگردانده و در جامعه‌ روشنفکری ایران نام وی بسیار به چشم می‌خورد. ‌
‌برای مطالعه‌ نظریات هر فیلسوفی، به‌ ‌نظر می‌رسد بهترین راه بررسی اندیشه‌های وی در متن جامعه‌ای است که در آن زندگی‌ ‌می‌کند. به عبارت دیگر، اندیشه‌ فیلسوفان همانند قطعات پازلی است که وقتی به‌ ‌تنهایی مورد بررسی قرار می‌گیرند، شاید بدشکل و بی‌قواره جلوه می‌کنند. حال آنکه در‌ ‌کنار قطعات دیگر و در متن پازل از هماهنگی و تناسب برخوردارند. بنابراین گرچه‌ ‌اندیشه‌ رورتی گاهی سطحی، غیر معقول و ساده‌لوحانه به نظر می‌رسد -چنانکه برخی از‌ ‌ایرانیان در پی حضور رورتی در ایران چنین برداشت کردند که اندیشه‌ وی یا بسیار‌ ‌سطحی است یا سطح ایرانیان را بسیار پایین فرض کرده است، ‌اما اگر آن را در متن جامعه‌ آمریکا و فرهنگ غربی مورد ارزیابی قرار بدهیم، شاید‌ ‌به دغدغه‌ اصلی وی پی ببریم. ‌

‌فرهنگ غرب
به‌طورکلی رورتی در جامعه‌ای دموکراتیک‌ ‌و لیبرال زندگی می‌کرد. جامعه‌ای که به گمان بسیاری مهد دموکراسی و‌ ‌لیبرالیسم است. و این موضوعی است که علی‌رغم تمام مباحثی که رورتی در خصوص نفی‌ ‌حقیقت و عقلانیت واحد مطرح می‌کند آن را می‌پذیرد. در واقع رورتی اگر چه در حوزه‌‌ ‌سیاسی، چپ است شاید از منظری کلی‌تر یعنی در رابطه با نظام سیاسی لیبرالیسم در شمار‌‌ ‌اندیشمندان راست – طرفداران حفظ وضع موجود – قرار بگیرد. نظام سیاسی کنونی آمریکا‌ ‌یا در واقع لیبرال‌-‌دموکراسی، خوب است یا بهتر است بگوییم برای غربیان مطلوب است نه‌‌ ‌از آن رو که می‌توان برتری آن را بر دیگر نظام‌ها ثابت کرد، بلکه از آن جهت که‌ ‌محصول تجربه‌ی عملی و میراث تاریخی آنهاست. به عبارت دیگر چنانکه خود رورتی‌ ‌می‌گوید: “دموکراسی آمریکایی روایت آن است که چگونه شکلی از حکومت مردان سفیدپوست‌ ‌نسبتا ثروتمند طبقه‌متوسط در راستای تامین منافع خود، رفته رفته تحت فشار افکار‌ ‌عمومی، تحول یافته و به شکل حکومتی در آمد که در آن دیگر ضرورتی نداشت تا برای بدل‌ ‌شدن به چهره‌ مهمی در روند اداره‌ امور اجتماعی، پول دار، سفیدپوست، مرد و یا‌ ‌مسیحی بود. ‌”
‌وقوع این‌ ‌تحولات به گمان رورتی در نتیجه‌ اتخاذ اصول جدید نبود، چنین تحولاتی ناشی از آن‌ ‌بود که تاویل رایج از اصول قدیمی به موازات از میان رفتن تعصبات سنتی با اتکا به‌ ‌احساسات همنوع دوستانه دگرگون شد و این تحول و تغییر چیزی است که رورتی آن را‌ ‌می‌پذیرد. متافیزیک نبودن، امکانی بودن و پیش رفتن. در واقع رورتی نمی‌خواهد انسان، ‌محدود شود. رورتی خواهان شکوفا شدن انسان است، خواهان باز تعریف مجدد و مجدد انسان‌‌ ‌از خود، اسیر نبودن و حرکت کردن و در یک کلام آزاد بودن. و برای آزاد بودن چه‌ ‌جامعه‌ای بهتر از یک جامعه‌ لیبرال اما اگر به گمان رورتی فلاسفه بگذارند. کاری که‌ ‌زمانی مسیحیت می‌کرد و انسان را در چارچوب دین اسیر می‌ساخت و انسان برای رهایی از‌ ‌این قیود دست به دامن فلسفه شد، چرا که هیچ تجربه‌ای نداشت برای اینکه به دین باوران‌‌ ‌ثابت کند که بدون دین اوضاع بهتر خواهد شد. ‌
‌در واقع فلسفه باید می‌گفت که اگر کشف و‌ ‌شهود مذهبی را کنار بگذاریم و انسان را موجودی قائم به ذات بیانگاریم – موجودی آزاد‌ ‌برای طرح‌ریزی قوانین و نهادهای خاص خود، آزاد برای از نو آغاز کردن – چگونه وضعیتی‌ ‌پیش خواهد آمد. پس فلسفه به کمک انسان عصر روشنگری آمد و فریاد زد که جرات اندیشیدن‌ ‌داشته باش، فریاد زد که زمان آن رسیده است که بزرگ شویم و از قیمومیت کلیسا و‌ ‌دیگران رها شویم چرا که خود قادریم به ‌واسطه‌ی عقل خود، حقیقت را دریابیم. و بدین‌ ‌ترتیب اندیشه و فکر را سکولار کرد. خدا را برداشت و به جای آن حقیقت را نشاند. و تا‌ ‌اواخر قرن 19، دین را که روزگاری دامن خود را همه جا پهن کرده بود مجبور کرد تا‌ ‌قلمرو خود را محدود کند و به عرصه‌ خصوصی برود. فلسفه نردبانی بود که به گمان‌ ‌رورتی، غرب از آن بالا رفت و اکنون قصد کنار گذاشتن آن دارد. قصد دارد تا همان‌‌ ‌کاری را با فلسفه بکند که زمانی فلسفه با دین کرد. در واقع چنانکه رالز می‌گوید‌ ‌اکنون وقت آن رسیده تا “اصل رواداری و تساهل و تسامح را بر خود فلسفه اعمال کنیم‌”‌، پس مانده‌های عصر دینداری را به دور بریزیم؛ یعنی نیاز به‌ ‌وجود مبانی جهان‌شمول و مشترک، نیاز به وجود سرشتی مشترک برای جهان و انسان و بدین‌ ‌ترتیب عرصه‌ اندیشه و عمل آدمی را گسترده‌تر کنیم. اما مراد رورتی از فلسفه چیست و‌ ‌یا در واقع به نظر وی کدام وجه فلسفه اکنون مانعی برای پیشرفت بشر به شمار می‌آید؟‌ ‌به هر حال رورتی چنانکه خود اذعان می‌دارد یک فیلسوف است. ‌

‌فلسفه
از دید رورتی هر فلسفه‌ای که به دنبال‌ ‌یافتن معرفتی نهایی، استعلایی و بنیانی است، باید کنار برود. به نظر وی فلسفه با‌ ‌این ادعا که می‌تواند به چیستی چیزها، چنان‌که هستند، دست یابد تنها خود را ریشخند‌ ‌کرده است و “هرگز تاکنون نتوانسته باورهای ما را بر پایه‌ به اصطلاح تطابق با امر‌ ‌واقع، بنا نهد، چرا که نه “داده” ای در کار است و نه “امر واقعی”. آنچه هست زبان‌ ‌است و بس؛ و‌ “ ‌هیچ کس را یارای آن نیست که از زبان فراتر‌ ‌رود و درکی از چیزها چنان که هستند، ارایه بدهد. بدین ترتیب حقیقت ساخته‌ انسان‌ ‌است چرا که انسان خالق واژه‌هاست و “هیچ آگاهی پیشازبانی وجود ندارد”. پس هر چه هست‌ ‌در متن تاریخ و زبان معنا و حقیقت می‌یابد، دریافتی که برای ما با توجه به زمان و‌ ‌مکان مطلوب است. پذیرش این ادعای سنتی فلسفه که ما می‌توانیم به حقیقت و عقلانیت‌ ‌بشری دست یابیم به معنای پذیرفتن زبان فلسفه سنتی است و بدین‌سان است که رورتی‌ ‌محدود می‌شود تا در چارچوب یک واژگان سخن بگوید، فکر کند و خود را تعریف کند و‌ ‌بنابراین نمی‌تواند به خودبودگی خود برسد و تنها نسخه‌ای المثنی و بدلی و نه‌ ‌نسخه‌ای منحصر به فرد خواهد شد. ‌‌در این زبان، هر چیزی با ملاک عقلانیت‌ ‌سنجیده می‌شود و هر آنچه که از نظر فلاسفه‌ سنتی (متافیزیک باوران) عقلانی نباشد، ‌مردود است. به همین خاطر است که متافیزیک باوران، شعر را مهمل می‌خوانند و ادبیات و‌ ‌داستان‌ها را سطحی و عوامانه می‌دانند و معتقدند که آن‌ها انسان را از مسیر اصلی‌ ‌خود یعنی جستجوی حقیقت و معرفت نهایی باز می‌دارد. ‌
‌تا اینجا به‌ ‌نظر رورتی، اگر فلسفه کلاسیک بپذیرد که وارد عرصه‌ عمومی نشود، مشکل چندانی وجود‌ ‌ندارد. چرا که هر انسانی حق دارد هرگونه که دوست دارد بیندیشد و مختار است هر‌‌ ‌واژگانی که می‌خواهد برای خود برگزیند. متافیزیک باور می‌تواند متافیزیک باور بماند‌ ‌شعر را مهمل بداند، در پی ذات امور باشد، برای خود مسائل بغرنج و پیچیده طرح کند‌ ‌و…. اگر چه رورتی، رندان را به متافیزیک باوران ترجیح می‌دهد و آنان را دعوت‌‌ ‌می‌کند تا رندی پیشه کنند و امکانی بودن و غیر ضروری بودن دایره واژگانی خود را‌ ‌بپذیرند. ‌
‌اما مشکل زمانی پیش می‌آید که حقیقت و‌ ‌عقلانیت فلسفه‌ی سنتی مبنای همبستگی در عرصه‌ عمومی شود، ‌یا درواقع چنین تصور بشود. زمانی که فلسفه بر سیاست اولویت‌ ‌پیدا کند، به عبارت دیگر از آنجایی که توافق بر روی چنین اموری، نظیر حقیقت و‌ ‌عقلانیت، ممکن نیست -بنابر مباحث مطرح شده در رابطه با امکانی بودن زبان و… – دو‌ ‌راه در عرصه‌ عمومی بیشتر باقی نمی‌ماند یا اینکه فلسفه به ناتوانی خود اعتراف کند‌ ‌و به عرصه‌ی خصوصی برود یا اینکه در صدد تحمیل واژگان خود بر دیگران برآید. راه حل‌ ‌دوم آشکارا مخالف اصول دموکراسی و لیبرالیسم است چرا که “وظیفه‌ی دموکراسی ارائه‌‌ ‌تعریفی از حقیقت (چه عملی، چه فلسفی و چه دینی) نیست و نمی‌تواند باشد. ‌” ‌پس تنها یک راه باقی می‌ماند. رورتی در مقاله “اولویت‌ ‌دموکراسی بر فلسفه” با بیان ادعای جفرسون در مورد اینکه “اگر همسایه من بگوید که‌ ‌بیست خدا هست یا خدایی نیست آزاری به من نمی‌رساند‌” ‌مدعی‌ ‌می‌شود که “می‌توانیم سیاست را از اعتقاداتمان درباره‌ چیزهای بسیار مهم جدا کنیم. ‌یعنی اینکه اعتقادات مشترک میان شهروندان درباره چنین چیزهای مهمی -‌مثل دین، ‌حقیقت‌- برای داشتن جامعه‌ای دموکراتیک ضرورتی و اساسی نیستند. ‌”‌به طور کلی‌ ‌دغدغه‌ رورتی تنها در بستر فرهنگ مدرن، لیبرال غربی، معنا می‌یابد. رورتی‌ ‌می‌‌خواهد عرصه‌ عمل و اندیشه‌ای هرچه وسیع‌تر برای رندان لیبرال خود فراهم می‌کند‌‌ ‌همان چیزی که شاید آیزایا برلین آزادی منفی می‌نامد. وی قصد دارد تا با ترمیم‌ ‌مدرنیته جا را برای واژگان متفاوت و جدید باز کند و جامعه را در ارتباط با این‌ ‌واژگان جدید متساهل‌تر کند. از این رو اگرچه مباحث بسیار مفیدی در آثار وی، برای ما‌ ‌و مشکلاتمان وجود دارد‌ ‌ولی به طور کلی مسئله‌ رورتی، ‌مسئله جامعه ما نیست. ‌

‌پیشنهاد به جوامع
بنابراین پیشنهاد وی به جهان سوم، ‌جوامعی که به نظر وی در مسیر سکولار شدن هستند -‌مطالعه‌ تاریخ موفقیت‌ها و‌ ‌شکست‌های تجارب اجتماعی کشورهای دموکراتیک به جای مطالعه‌ تاریخ فلسفه‌ غرب‌- اگر‌ ‌چه برای سکولارها بسیار جذاب است، مشکلی را از دینداران حل نمی‌کند، بلکه آنان را‌‌ ‌بر مواضع‌شان استوارتر می‌سازد. اگر مهم‌ترین دغدغه‌ دینداران را حفظ و حضور دین و‌ ‌آثار آن در جامعه بدانیم، تجربه‌ غرب نشان می‌دهد که آنان چندان هم بر خطا نیستند‌‌ ‌و خصوصی شدن دین به معنای زدودن آن از جامعه و کم‌رنگ شدن آن است‌‌. در واقع اگر از منظری دیگر به موضوع نگاه کنیم شاید‌ ‌بتوانیم بگوییم که اتفاقا تجربه‌ غرب برای جوامعی که در مسیر سکولار شدن قرار‌ ‌دارند بسیار مشکل‌ساز است. به واقع چرا دینداران باید طالب چنان جامعه‌ای باشند؟‌ ‌مگر این جان لاک نبود که به جامعه‌ لیبرالی توصیه می‌کرد که بی‌خدایان را تحمل‌ ‌نکند. ‌‌
با این وجود‌ ‌به نظر من بزرگترین درسی که می‌توان از رورتی آموخت، جرات تجربه کردن است. جرات‌ ‌منحصر به فرد بودن، چیزی که میرسپاسی متاثر از برمن و دیویی‌‌ ‌مدرنیته‌‌ ‌ایرانی‌ ‌می‌خواند، یعنی تجربه‌ ایرانی از نو شدن، متحول شدن. از این رو‌ ‌شاید مشکل ما کم و بیش همان باشد که جلال آل احمد به آن اشاره کرد: “غرب زدگی” و‌ ‌اگر کلی‌تر بگویم تمنای ما برای راحت‌طلبی، الگوبرداری، تقلید، نیندیشیدن و‌ ‌مصرف‌کننده بودن برای پذیرش یک تفسیر از جهان؛ بنابراین قبل از اینکه بیندیشیم‌ ‌چگونه باید طرف مقابل را مجاب کنیم تا الگوی غربی یا اسلامی را بپذیرد، شاید باید‌ ‌به این فکر کنیم که چگونه می‌توانیم بهتر زندگی بکنیم، چگونه می‌توانیم با طرف‌ ‌مقابل به توافق برسیم، چگونه می‌توانیم از پیش قضاوت نکنیم و باب گفتگو را باز‌ ‌کنیم؟ حاصل گفتگو هرچه باشد، به نظر من مطلوب و قابل احترام خواهد بود. ‌‌

‌منابع
1‌-‌جهانبگلو، رامین، جهانی بودن: پانزده‌ ‌گفتگو با اندیشمندان امروز جهان، تهران: نشر مرکز،. ‌‌1382
2- ‌‌‌دریدا، رورتی، کریچلی، لاکلائو و‌ ‌موفه، دیکانستراکشن و پراگماتیسم، ویرایش: صالح نجفی، تهران: گام نو،. 1385 ‌
3- ‌‌‌رشیدیان، عبدالکریم، متن‌های برگزیده‌ ‌از مدرنیسم تا پست‌مدرنیسم، تهران: نشر نی،. ‌‌1381
4- ‌‌‌رورتی، ریچارد، اولویت دموکراسی بر‌ ‌فلسفه، خشایار دیهیمی، تهران: طرح نو، چاپ دوم،. ‌‌1385
‌‌5‌‌- ‌رورتی، ریچارد، پیشامد، بازی، و‌ ‌همبستگی، پیام یزدان‌جو، تهران: نشر مرکز،. ‌‌1385
6‌‌- ‌میرسپاسی، علی، دموکراسی یا حقیقت‌؛ ‌رساله‌ای جامعه‌شناختی در باب روشنفکری ایرانی، ‌تهران: طرح نو،. 1381 ‌

 

گلناز مقدم فر

روزنامه رسالت

نسبت دین با مردم‌سالاری (3)

آیا در عالم واقع لیبرال دموکراسی وجود دارد؟ پاسخ این سوال را در مناظره میان رهدار و علوی‌تبار درباره جایگاه مردم در حکمرانی دین‌داران بخوانید.

متن پیش رو بخش سوم از مناظره احمد رهدار و علیرضا علوی‌تبار است که بخش اول آن با عنوان «مردم‌سالاری دینی یا دموکراسی لیبرال؟» و بخش دوم آن با عنوان «ولایت فقیه و مردم سالاری؛ سازگاری یا تقابل؟» در همین وب‌گاه منتشر شده و در فایل‌های پیوست قابل دسترسی است.

رهدار: بنده بار دیگر برای اینکه به نتیجه‌ای در مورد چیستی داستان مردم، جمهور، کثرت و امثال آن در عالم ماده برسم، یک بحث فلسفی را مطرح می‌کنم. وحدت یکی از صفات وجود تام است. خداوند بسیط است، وحدت دارد ضد وحدت،‌کثرت است. ضد وجود نیز عدم است. یعنی هر جا و به هر میزانی که از وحدت دور می‌شوید، به کثرت می‌رسید و در واقع از وجود دور می‌شوید و به عدم می‌رسید. کمال در تفکر دینی، حرکت فرد و اجتماع به سمت وحدت است؛ در حالی که غایت در تفکر مادی، میل به سمت کثرت، یعنی عدم است. کثرت مطلق، عدم است و وحدت مطلق نیز می‌شود وجود تام، یعنی خداوند. انبیا(ع) آمده‌اند تا ما (انسان از حیث فردی، جمعی و تاریخی) را به وحدت برسانند. بنده معتقدم دنیای غرب الان در عدم است. ممکن است نقض کنید و بگویید این خیابان‌ها و این آسمان خراش‌ها «هستند» و به این همه «هست»، عدم می‌گویید؟ در خود دنیای غرب، دو فیلسوف، نیچه و فوکو، مسئله‌ی پوچی در عالم غرب را لااقل به صورت جدی مطرح کرده‌اند لکن پوچ نیچه، هیچ است، ولی پوچ فوکو نوعی انحراف و پیچ است. پیچیدگی مطلقی که به هیچ جا بند نیست؛ یعنی کثرت محض؛ کثراتی که هیچ ارتباطی به یکدیگر ندارند. دو نوع پوچی وجود دارد؛ گاهی پوچی هیچی است، گاهی پوچی پیچیدگی است. در دنیای غرب، پوچی از جنس پیچیدگی است. حال این پیچیدگی به چه معناست؟ در تفکر دینی، وقتی فرد و جمع به سمت وحدت می‌روند (عرض کردم وقتی به سمت وجود می‌روید، یعنی به سمت تکوین می‌روید)، تکوینشان پررنگ می‌شود. ما چه زمانی تفکر می‌کنیم و توهم و تخیل می‌ورزیم؟ زمانی که تکوین و وجودی که در اختیار داریم، تهی است. اگر به شما ظرفی خالی بدهند و بگویند راجع به آن حرف بزن، مجبورید که تخیل بورزید و اصطلاحاً‌ ببافید. اما اگر داخل این ظرف چیزی باشد، نگاه می‌کنید و به طور مثال، می‌گویید داخل آن قرص‌های مکعب شکل و دایره شکل با فلان رنگ و خاصیت وجود دارد. کسی که وجود دارد و تکوین پُر دارد، صورت‌گری نمی‌کند، حکایت‌گری می‌کند، از امر وجود حکایت می‌کند. ولی غرب صورت‌گری می‌کند و نه حکایت‌گری. پیچیده‌گی غرب معلول صورت‌گری است.

اینکه می‌فرمایند آیا ما همه‌ی پرسش‌های خود را باید از دین بگیریم؟ بله اما نه آن معنا که از دین بپرسید چطور شیرجه بزنم داخل استخر! دین عالم بشر را می‌سازد. زمانی که عالم را ساخت، شما هر کاری کنید در ذیل دین هستید. دین آمده است تا عالم‌سازی کند و این عالم‌سازی را نبی انجام می‌دهد. اگر دغدغه‌ی خداوند هدایت بشر باشد که هست، ولی اگر بنا نباشد که برخی پرسش‌ها را پاسخ گوید و مثلاً به تعبیر آقای دکتر، بشر برای خوشبختی به هنر و تکنولوژی نیازمند باشد، باید مثل انبیایی که شریعت آورده‌اند، خداوند هنرمندان تیپیکال نیز می‌فرستاد اگر خدا نتواند چنین رسولانی بفرستد، نمی‌تواند فردا ما را محاکمه کند، چون ما معصوم نیستیم. اینکه آقای دکتر قائل‌اند که شناخت ما شناخت بشر است، بله بنده نیز قائل هستم؛ ولی این شناخت بشری به این معنا نیست که فهم بشر چنان بی‌حساب است که به طور مثال، الآن به راحتی بگویم اینجا دانشگاه تهران نیست و مثلاً میدان آزادی است! بگویم الآن روز نیست و شب است. این دینی که فرستاده شده، خودش را معرفی کرده است به اینکه من تبیانم، من مبین هستم؛ یعنی توانسته‌ام خود را به طور کامل به شما بشناسانم. بنابراین از شما تکلیف خواسته‌ام و در اجرا و عدم اجرای تکلیف، ثواب و عقاب رقم‌ زده‌ام. در غیر این صورت، اگر بگوییم که دین حقیقی مال معصومین(ع) بود و نه مال ما و من که معصوم نیستم و اشتباه دارم، با این وصف، با چه حسابی بهشت و جهنم وجود دارد؟ لابد خداوند چیزهایی را مفروض گرفته است که عین دین را به ما نشان داده است. البته دین تاریخی با دین مُنزل یکی نیست؛ اما آن قدر فاصله نیز میان آن‌ها نیست که بتوان استدلال کرد که چون دین تاریخی و دین منزل تفاوت دارد، بنابراین رأی‌گیری می‌کنیم و خودمان منافع‌مان را تشخیص می‌دهیم. این‌ها تفاسیر نادرستی از دین است. مسئله این است که احکام دین نیامده‌اند تا ما آن‌ها را بفهمیم. اصلاً غایت دین و صورت تام و تمام دین، عمل است، نه ایمان. ایمان آغاز است. در جای جای قرآن کریم، پس از «یا ایهاالدین آمنو»، بلافاصله «و عملوا» آمده است. اگر به فرض، من در حوزه‌ی فردی، اسلام را انتخاب کرده‌ام اسلام به من اجازه نمی‌دهد که با یک مسیحی ازدواج کنم یا مثلاً‌ می‌گویند بهایی‌ها نجس‌اند. خب الآن وقتی من در اجتماع می‌آیم، چه کنم؟ با او دست بدهم یا ندهم؟ قصه تنها این نیست که به جای روزه بگوییم اعتصاب. اگر این منطق را ادامه بدهیم، احتمالاً باید به نماز هم بگوییم ورزش صبحگاهی! حرفی که آقای بازرگان زد. گفت اگر غربی‌ها نماز نمی‌خوانند، در عوض ورزش صبحگاهی دارند. خداوند نماز را آورده تا ما صبح بلند شویم و خم و راست شویم. مفاهیم و احکام خنثی نیستند، بار معنایی و الزامات رفتاری دارند.

خلاصه‌ی عرض بنده در این بخش این است که وقتی تفکر مادی را کش می‌دهید، به مجاز محض می‌رسید. در نهایت، تفکر مادی، تمام واقعیات، تمام عالم، مجازی می‌شود. کثرت‌ها یعنی همان عدم‌ها، مجُازند و در نهایت تفکر دینی، تمام مُجازها واقعی می‌شوند؛ یعنی انسان در تفکر مادی هر چه جلوتر می‌رود، مجازی می‌شود، جمهوریتش، حکومتش، اخلاق و حتی خدایش مجازی می‌شود. حال موضوع ما مردم‌سالاری است. اگر با منطق «بنده» حرکت کنیم، سرانجام مردمی نمی‌ماند هر چه هست مجاز است. عالم و کثرت و حکومتی نمی‌ماند. همه چیز مجاز و در واقع عدم است. چون رنگ وجود تنها از آن خداوند است. دین بر عقل، با ادبیات دینی به معنای رسول باطن، صحه می‌گذارد؛ حتی این عقل را جزء منابع دینی می‌داند و نه جزء منابع عرف و حکومت و امثال آن. این عقل با عقلی که کانت و دکارت مطرح می‌کنند، که بشر و عقلانیت جمعی، با عقل خود به احکامی می‌رسد که آقای دکتر از آن به احکام وضعی تعبیر کردند، تفاوت ماهوی بسیار دارد.

علوی تبار: بنده به بحث اول باز می‌گردم. مردم سالاری دینی چیست؟ مردم سالاری دینی حکومتی است که بر سه پایه‌ی حاکمیت مردم، برابری سیاسی شهروندان و حکمرانی اکثریت با حفظ حقوق اقلیت بنا شده است، اما دینی است. چرا؟ زیرا دولت در خط‌مشی‎گذاری عمومی (publicpolicymaking) دینی عمل می‌کند. وظیفه اصلی دولت ‌خط‌مشی‌گذاری است. در حکومت مردم‌سالاری دینی، دولت خط‌مشی‌های عمومی را با الهام از ارزش‌های دینی انتخاب می‌کند و خط‌مشی‌هایی را اتخاذ می‌کند که مغایرت قطعی با احکام قطعی شریعت نداشته باشند. دقت کنید هیچ حکومتی را در دنیا پیدا نمی‌کنید که در آن خطایی صورت نگیرد یا خلاف اخلاقی یا نقض حق‌الناسی در آن صورت نگیرد. حتی مثلاً در حکومت امام علی(ع) نیز بعضی استانداران ایشان خطا می‌کردند. به همین دلیل عزل می‌شدند. تمامی سازه‌های بشری ناقص‌اند، ولی در حکومت دینی به نحو نظام یافته و تکرار شونده و تابع یک الگو، قواعد حکومت نقض نمی‌شود و حق‌الناس پایمال نمی‌شود و حکومت با تأمین نیازهای اولیه‌ی مردم، زمینه را برای توجه آن‎‌ها به نیازهای ثانویه فراهم می‌کند. نیاز به معنویت و نیاز به خودسازی، وقتی فراهم می‌شود که آن ارکان اصلی تأمین شده باشد. نقش اصلی حکومت تأمین نیازهای اولیه مردم است. خوراک و پوشاک و بهداشت و مسکن و امنیت مردم است که برای یک حکومت در اولویت قرار دارد. وقتی این زمینه‌ها فراهم شد، انسان به دلیل فطرتی که دارد، متوجه نیازهای ثانویه‌ای می‌شود که در این زمان، حکومت ابزار و لوازم تأمین و برآورده کردن این نیازها را نیز برایش فراهم می‌کند.

عالم ما عالم کثرت است. ما در عالمی زندگی می‌کنیم که کثرت جزء ذات آن است. به دلیل اینکه وجود ما وجود بی‌حد و مرز و کاملی نیست. وجودی است که در آن تغییر وجود دارد، زمان‌مند و مکان‌مند است. همین دو ویژگی‌ باعث تکثر آن می‌شود. پذیرش کثرت از ارکان دموکراسی است؛ یعنی ما بپذیریم که انسان‌ها با هم تفاوت دارند. دین‌داران می‌توانند در یک جامعه‌ی دموکراتیک تبلیغ دینی کنند و انجمن‌های دینی نیز فعال باشند. در دیگر کشورهای اسلامی، ماهواره و متأسفانه انواع و اقسام و فساد آزاد است؛ اما مردم روزبه‌روز دین‌دارتر می‌شوند. به ترکیه و مصر نگاه کنید. دین در عرصه‌ی عمومی فعال است و می‌توانیم تبلیغ دینی کنیم. وقتی شما مردم را دین‌دار بار آوردید، در انتخاب و قانون‌گذاری‌شان دینی عمل ‌می‌کنند. مثلاً وقتی دو قانون مطرح می‌شود که یکی سقط‌ جنین را آزاد اعلام می‌کند و دیگری ممنوع، مردم به قانونی که ممنوع می‌کند رای می‌دهند. جامعه‌ی دینی، در شرایط دموکراتیک، منجر به دولت دینی می‌شود. دموکراسی، ساخته‌ی دست بشر و پر از عیب و اشکال است و مردم ممکن است به خطا بروند. تاریخ، شرکت بیمه نیست که چیزی را تضمین کند. بشر می‌تواند خطا کند. تنها راه جبران ضعف‌ها و اشتباهات دموکراسی، دموکراسی بیشتر است. به هر حال، بشر امروز به دین احتیاج دارد. بشر پرسش‌هایی دارد که هیچ چیز جز دین نمی‌تواند به آن پاسخ گوید. دین شرط لازم خوشبختی ماست. دین نیامده است که جای عقل و تجربه را بگیرد. دین جایی را پُر می‌کند که هیچ کس دیگری نمی‌تواند آن را پُر کند و آن، معنادار کردن زندگی و امکان زیستن در جهان است. درست می‌فرمایند. پرسیده می‌شود غرب چیست؟ پاسخ این است که همه چیز برای هیچ. این پاسخ صحیح است. امروز در غرب چنین مشکلی هست و این دین است که می‌تواند این خلأ را پُر کند. اما بنا نیست دین جای چیزهای دیگر را بگیرد. رقیب چیزی‌ نیست. بنده معتقدم جامعه‌ی ما بالأخره راه خود را به سمت دین پیدا خواهد کرد. افراط و تفریط‌ها را نبینید. بعد از مدتی، مردم ما درست مانند باقی کشورهای اسلامی، می‌توانند جایگاه خود را پیدا کنند.

حکومت دینی مسئولیت را از روی دوش ما برنمی‌دارد. ما همه به لحاظ دینی مسئولیم و یکی از بزرگ‌ترین مسئولیت‌های ما نقد حکومت و نقد تمامی مسئولین، از بالاترین تا پایین‌ترین مراتب است. انتقاد، هم حق و هم وظیفه‌ی دینی ماست.

رهدار: از نظر بنده، مردم سالاری دینی خط‌مشی‌هایی است که از دین پرسیده شده و با روش‌های مقبول دین نیز دین نیز پاسخ گرفته است. انسان‌ها با عقل خود از دین پرسش می‌کنند و با روش‌های مقبول دینی نیز پاسخ می‌یابند. صورت جمعی این خط‌مشی‌ها، مردم سالاری دینی را در پی دارد. البته این صورت عملی بر محور یک «ولی» و «انسان کامل» می‌تواند شکل بگیرد. نکته‌ی بعدی این است که برخلاف فرمایش آقای دکتر، بنده رسالت اصلی حکومت را رفع نیازهایی از جنس نیازهایی که ایشان نام آن‌ها را نیازهای اساسی گذاشتند، نمی‌دانم، دین برای فراهم کردن خوراک، شغل، معیشت و خانه‌ی ما نیامده است. رسالت اصلی دین، تکامل بشر است. این کمال البته الزاماتی در حوزه‌ی عمل دارد. بله! یک فرد گرسنه یا کسی که مأوا ندارد، نمی‌تواند حرکت کند. این همان تفاوت درک حضرت امام خمینی(ره) از حکومت با درک کسانی است که به ویژه در دوره‌ی دولت دوم خرداد، به نادرست و به اصرار، این موضوع را به امام منتسب کردند که من حکومت کردم تا آب و برق را مجانی کنم؛ یعنی چنین پنداشتند که رسالت حکومت این است که قصه‌ی قبض‌های ما را حل کند و الان ده سال پس از رحلت امام، مطالبه می‌کردند که چرا قبض‌هایمان مجانی نشده است. اتفاقاً در آن سخنرانی، امام کسانی را که می‌پندارند حکومت آمده است تا قبض‌هایشان را مجانی کند، تحقیر می‌کند. فرمایش حضرت امام(ره) این است: فقط از حکومت نخواهیم که قبض آب و برق را مجانی کند، این که چیزی نیست، بیشتر بخواهید، معنویت‌ ما را از ما گرفته‌اند.

امام(ره) تحقیر می‌کند که افق پرسش شما از حکومت، قبض آب و برق باشد. البته انقلاب اگر بخواهد بصورت کمالی خویش را پیش ببرد، در حوزه‌ی عمل الزاماتی دارد. مسئولین باید دغدغه‌ی رفاه و امنیت و معیشت و شغل مردم را داشته باشند؛ ولی نگاهی که اصالت حکومت را به این نیازهای مادی تقلیل می‌دهد، افق را از بشر می‌گیرد. این مبنا دارد؛ حدود پانصد ششصد سال پیش، آقای ماکیاولی پرسش از رسالت حکومت را مطرح کرد یا این مسئله را مطرح نمود که چرا در دنیا جنگ صورت می‌گیرد؟

طرح او برای صلح و عدم وقوع جنگ، کوچک کردن آرمان‌های بشر بود. اگر افق‌های بشر را نزدیک کنید، جنگ در نمی‌گیرد. بیش از ده سال است جناب استاد ملکیان در داخل کشور ما دارند به گونه‌ای همین سخن را تکرار می‌کنند. می‌گویند چون متافیزیک دین سنگین است، جنگ و اختلاف وجود دارد و صلح برقرار نمی‌شود. متافیزیک‌ها را خُرد کنید، دیگر جنگ در نمی‌گیرد. ایشان می‌گویند برای اینکه درنگیرد، انسان‌ها را حقیر کنید و نیازهای اساسی انسان را آب و خوراک بدانید.

حال پرسش این است که چه چیزی وحدت را می‌تواند بسازد؟ دنیای غرب به‌واقع هیچ‌گونه حرفی برای وحدت ندارد. حتی در جایی که می‌خواهد به کثرات صورت وحدتی ببخشد، در قالب قرارداد است که خود عین کثرت است. لذا عرض بنده این است که در عالم واقع و به معنای دقیق کلمه، اساساً چیزی به نام لیبرال دموکراسی نداریم. لیبرال دموکراسی یک پوچ از جنس پیچیدگی است. مجازی است که صورتک واقع زده است و از طریق تکرار، خود را تحمیل می‌کند و ما متأسفانه گرفتار جنگ اصطلاحات شده‌ایم. بر این باور هستم که بشر هیچ راهی برای سعادت خویش ندارد جز اینکه تن به دین بدهد. البته دین خنثی نیست و قلمرو آن هم حداکثری است. توحید ربوبی قابل تجزیه نیست. همه‌ جای عالم، ملک خداوند است. همه جای هستی، محراب و مسجد است. تفاوت نگاه ما و مسیحیت همین است.

 

گفت و گو شونده : احمد رهدار
گفت و گو شونده : علیرضا علوى تبار
خردنامه 118

 

مولانا و نیایش

متن حاضر سخنرانی دکتر غلامرضا اعوانی رییس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در همایش” نیایش؛ ضرورت زندگی” است که با عنوان: نیایش از نگاه مولانا روز یکشنبه 28 مرداد86 در موزه ملی قران کریم برگذار شد.

چون این همایش، جلسه ای قرآنی است سخن را با چند آیه و حکمت قرآنی آنها آغاز می کنم. مولانا حقیقت حکمت را به زبان ساده و شعر بیان کرده است. از این رو باید سخنان بزرگانی چون مولانا را بخوانیم تا به راز قرآن پی ببریم. وقت برای بررسی آیات قرآنی ضیق است.
اعتقاد من این است که هر جا علمی وجود داشته، قرآن آن حکمت و دانش را به زیباترین و موجزترین وجه بیان کرده است.
من به حکمت دعا در قرآن می پردازم. سپس به رویکرد مولانا درباره حکمت دعا اشاره ای می کنم.
قرآن می گوید: ای پیامبر به امتت بگو اگر دعای شما نبود خدا به شما توجهی نداشت.
یعنی دعا واسطه ارتباط خدا با بنده است. انسانی که دعا نکند، خدا به او توجهی ندارد. دعا شکل های مختلفی مثل نماز دارد. دعوت قرآن به اسماء الحسنی است. انسان خواه ناخواه با این اسماء ارتباط دارد.
قرآن بین اجابت و استجابت فرق گذاشته است. خدا در جایی که اضطرار وجود دارد از اجابت استفاده می کند، ولی در جایی که اضطرار نیست، از استجابت استفاده می کند. هر دعایی اجابت می شود ولی در وقت خودش. شاید دعایی باشد که قابل اجابت نباشد. حال اجابت دیگر با خود خدا است.
در قرآن آیاتی داریم که به ما می گوید چگونه دعا کنیم. احکام دعا در این آیات آمده است. مثل: با تضرع و اضطرار دعا کنید و اینکه دعای فرد ظالم برآورده نمی شود. در آیات قرآن شرایط دعا دقیقاً آمده است. از اسماء خداوند سمیع الدعا است.
در بحث سؤال ما انواع سؤال داریم. مثل سؤال حال و سوال استعدادی.
سؤال استعدادی سؤال ایام ثابته و حقایق ما پیش از وجود است. این سؤال، اصل همه سؤال هاست، آن چیزی که مقتضی استعداد شما بود.
یکی انسان شد و دیگری سگ شد. او در علم ازلی و مشیت الهی استعداد داشته و اقتضای وجود داشته است. هر کس اقتضای سؤالش بوده است، خداوند به او وجود داده است. شما نمی پرسید که چرا موجودات هستی پیدا کرده اند؟ این اقتضای اعیان ما بوده است و سؤال ما از حضرت حق پیش از وجود بوده است.
دعا هم بدون سؤال و خواستن امکان ندارد. ما هم از خداوند این سؤال را کردیم و خداوند هم به ما جواب داده است.
همانطور که گفته شد سؤال انواع مختلفی دارد: سؤال غایی، حالی، استعدادی و ماهیات.
در قرآن و از زبان رسولان انواع دعا ذکر شده است.
در سوره انبیاء سه پیامبر از خداوند سه سؤال مطرح کردند و خداوند اجابت کرد.
سؤال حضرت ایوب، شفاء از بیماری لاعلاج و دعای حضرت ذکریا هم در مورد بچه دار شدن و بسیاری دعاهای دیگر پیامبران در این خصوص قابل بررسی است. از این حیث که تمام دعاها در قرآن آمده است. نحوه دعا و استجابت آن هم ذکر شده است.
می توانیم با بررسی آیات قرآن در مورد نحوه دعای پیامبران و نحوه استجابت به شرایط دعا دست یابیم.

دعا؛ تایید الهی
اما چند کلمه از مولانا بگویم. مولانا اسرار دعا را به زبان شعر بیان کرده است. دعا فقط آیات قرآن نیست، بلکه روایات زیادی درباره دعا و نحوه آن داریم که متأسفانه مورد غفلت قرار گرفته اند. علمای ما هم متأسفانه آنان را بیان نمی کنند. این علمِ دعا است. علم را ظاهر نمی کنند. علمای قدیم ما این مسئله را مسئله روز می دانستند. مسائل مهمی چون توحید از مسائل اصلی اسلام است. زیرا دین بر اساس توحید است. رسیدن به حقیقت توحید قرآنی بسیار دشوار است. ولی امروزه بحث های توحیدی بسیار کم است. در صورتی که توحید از اصول دین است. قدما و عرفای ما، به اصول دین توجه خاصی داشتند.
مولانا هنگامی که درباره توحید، عدل، معاد و جبر و اختیار بحث می کند، آنها را به صورت لطیف و ظریف بیان می کند. در صورتی که امروز از آن غفلت می شود. ما از اساس نسبت به مسئله غفلت داریم. در این خصوص سؤالی برایمان مطرح نیست. در صورتی که قدما از حکمت قرآنی به بهترین وجه استفاده می کردند. من از مولانا برای مسئله دعا مثال می آورم.
اولاً خود کسی که دعا می کند باید مؤید باشد. تا تأیید الهی نباشد دعا امکان پذیر نیست. دعا اجابت بشود یا نه. زمان و مکان و شرایط دارد. ولی اینکه خود انسان به دعا بپردازد، خود یک تأیید الهی است:
در میان خون و روده، فهم و عقل
جز ز اکرام تو نتوان کرد
یعنی همین که انسان به دعا می پردازد هم سؤال کننده و هم اجابت کننده از اوست. اول و آخر اوست. این از اسرار دعاست.
اگر نماز واقعی باشد گوینده سمع الله لمن حمده هم خداست. هم شاهد و مجری اوست.
اول اوست، جز تو پیش که برآرد بنده دست
هم دعا و هم اجابت از تو هست
هم از اول می دهی میل دعا
تو دهی آخر دعاها را جزا
اول و آخر تویی، ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
اگرانسان در دعا دم خوش ندارد باید به اولیاء و اهل دعا متوسل شود.
بهترین دعا در حال فنا و اضطرار است. بنده تا وقتی که خودی خود دارد دعا دارد، ولی دعای حقیقی آن است که خود بنده در میان نباشد، بلکه در حال اضطرار و فنا قرار گرفته باشد.
آن دعای بی خودان، خود دیگر است. (یعنی آنی که از خودی خودش فانی شده، دعایش چیز دیگری است)
آن دعا حق می کند چون او فناست
آن دعا و آن اجابت از خداست
واسطه مخلوق نی اندر میان
اما مسائلی است که قدما مانند ابن عربی در باب دعا مطرح کرده اند. آنها بحث های لطیف و ظریف و دقیقی درباره دعا دارند که امروز فراموش شده است.
عده ای از اولیاء و عرفا دعا را جایز نمی دانند. زیرا آن را بی ادبی می دانند. اینکه به خدا بگویند این را بکن. این خود مراتب خاصی از ولایت است. آن چنان به مراتب قضا و قدر الهی دل بسته بودند و مقام آنها مقام رضا است که جز به قضای الهی دل نهادن حاضر نبودند.
ابن عربی در کتاب فصوص و هجویری در کتاب کشف المحجوب این مباحث را مطرح کرده اند، که آیا اولیایی اند که از خدا چیزی نخواهند؟ این قضیه را از زبان مولانا بشنوید:
قومی دیگر می شناسم ز اولیا
که دهانشان بسته باشد از دعا
یعنی دعا نمی کنند. البته انسان باید دعا کند. زیرا خداوند می گوید: ادعونی استجب لکم. ولی اینان مقاماتی و طبقاتی دارند. این امر مختص عده ای از اولیاست. انسان باید به مرتبه ای برسد که قضای الهی را بشناسد و به مقام سر قدر برسد. عالی ترین علمی که در عرفان وجود دارد، سر قدر است. مولانا ادامه می دهد:‌
در قضا ذوقی همی بینند خاص
کفرشان آید طلب کردن خلاص
هر چه آید پیش ایشان خوش بود
قاب حیوان گردد از آتش بود
اما دعا کرن خوب است. اعم از اینکه اجابت بشود یا نشود. خداوند بنده ای را که دوست دارد، دعای او را زود اجابت نمی کند. او می خواهد بنده را به خود نزدیک کند. خداوند برای خود منطقی متعالی دارد. گاهی بنده ای را که دوست دارد قدری قلقلک می دهد و بعدا دعای او را اجابت می کند. این امر در آیات و روایات ما نقل شده است. مولانا در این باره می گوید:
ای بسا مخلص که نالد در دعا
تا شود دود خلوصش بر سما
یعنی آن قدر دعا می خواند که دود اخلاصش به آسمان می رسد. اما دعایش اجابت نمی شود. پس ملائک واسطه می شوند:
پس ملائک با خدا نالند زار
کی مجیب هر دعای مستجاب
بنده مؤمن تضرع می کند
او نمی داند که جز تو مضطرند
حق بفرماید که نیست خواری اوست
عین تأثیر عطا یاری اوست
یعنی اگر او را اجابت نمی کنم، خواری او نیست. او پیش من عزیز است. او محب من است. او را یاری می کنم. اولیاء به من نزدیک اند.
ناله مومن همی داریم دوست
گو تضرع کن که این اعزاز اوست
حاجت آوردش ز غفلت سوی من
آن کشیدش لوکشان در کوی من
در برآرم حاجتش او آورد
هم در آن بازیچه مستغرق شود
یعنی ما از یاد خدا غافلیم و خداوند کاری می کند که به او متوسل شویم و به سوی او برگردیم. اگر حاجت او را برآورم، می رود و دیگر به سوی من باز نمی گردد. دنیا جای لهو و لعب است و از من دور می شود. بنابراین کمی حاجت او را دیر برمی آورم که او بیشتر پیش من بماند و به من نزدیک شود. دوباره می گوید:
گرچه می ماند ز جان او سوگوار
دل شکسته، سینه خسته، گو هزار
خوش همی آید، مرا ناله او
یعنی خداوند می گوید ناله دعا کننده و آن خدایا گفتن و آن راز او را دوست دارم.
بنابراین، دعا یکی از اسرار قرآنی است. تفسیر مولانا، تفسیر معنوی و فهم قرآن است. بیش از دو هزار آیه در ابیات مولانا تکرار شده و در مثنوی بیانی دیگر یافته است. مولانا را باید بخوانیم تا به حکمت قرآنی دست یابیم. مولانا بخشی از حکمت دعا را برایمان مشخص می کند.
تاریخ انتشار در سایت: ۲۸ مرداد ۱۳۸۶ منبع: / سایت / باشگاه اندیشه نقش هاسخنران : غلامرضا اعوانی خبرنگار : سعید بابایی عناوین / ادیان و مذاهب / مفاهیم دینی / دعا/ مولویرسته: 1

 

سخنران : غلامرضا اعوانی
خبرنگار : سعید بابایی

منظومه پساملّی

چندی پیش یکی از آثار یورگن هابرماس با عنوان جهانی شدن و آینده دموکراسی با ترجمه دکتر کمال پولادی استاد فلسفه سیاسی منتشر شد. هابرماس در این کتاب با ارایه چندین مقاله، چالش های آینده دموکراسی ها را در عرصه جهانی شدن برمی شمارد و راه حل این چالش ها را در ایجاد سامانه های سیاسی ای می داند که او از آن به منظومه پساملی یاد می کند. گفت وگو با مترجم این کتاب از نظر خوانندگان می گذرد.

* آقای دکتر! در ابتدا اگر ممکن است بفرمایید چه انگیزه هایی شما را به ترجمه این کتاب واداشت و محورهای اصلی بحث هابرماس در این کتاب از چه قرار است؟
– دو ملاحظه باعث شد که به ترجمه این کتاب اقدام کنم. نخست اینکه نویسنده کتاب هابرماس است و من گرچه آشنایی عمیقی با نوشته های هابرماس ندارم، اما با این حال به دیدگاه های او علاقه مند هستم. دیگر اینکه این کتاب با یکی از دغدغه های نظری جهان معاصر، یعنی جهانی شدن ارتباط دارد. البته عنوان اصلی کتاب «منظومه های پساملی» است و عنوانی که ناشر ترجیح داده است یعنی «جهانی شدن و آینده دموکراسی» عنوان فرعی کتاب است.
منظومه های پساملی، شکلهای تازه پیوندهای اقتصادی و سیاسی بین گروه بندی های مختلف عرصه جهانی هستند که همراه با فرایند جهانی شدن در حال رشد هستند و وضعیت آینده جهان را می سازند. نمونه اعلای این منظومه ها را می توان در «اتحادیه اروپا» دید، که به نظر هابرماس، در شکل اصلاح شده خود- آن طور که هابرماس پیشنهاد می کند- الگوی مناسبی برای جهان در حال جهانی شدن است.
اما در مورد محورهای اصلی بحث هابرماس در این کتاب، باید بگویم، با اینکه کتاب، مجموعه مقاله است، اما به جز یکی دو مقاله کوچکتر، بقیه مقاله ها درونمایه واحدی دارند و به رغم گوناگونی موضوع، مسئله واحد و تز واحدی را دنبال می کنند.
این مسئله عبارت است از مبانی مشروعیت در «منظومه پساملی» یعنی سامانه های سیاسی که همراه با پیشرفت فرایند جهانی شدن و گذار از پارادیم دولت- ملت البته از نظر گاه هابر ماس ،پدید می آید. پرسش این است که با گذر از پارادایم دولت- ملت، که از نظر اوسرانجام، به انتهای خود نزدیک می شود، سرنوشت و سرانجام دموکراسی چه خواهد شد. این پرسش از این جهت قابل طرح است که بین دموکراسی و شکل تاریخی دولت- ملت ارتباط مستقیم وجود دارد. به این معنا که دموکراسی ها همراه با شکل تاریخی دولت- ملت پیدا شده اند. به ویژه به این دلیل که دموکراسی بر مبنای حق حاکمیت ملی یا به بیانی حق حاکمیت مردم پدید آمده اند. حال در این میان هابرماس معتقد است که دیگر یگانگی اجتماعی نمی تواند بصورت فعلی در قالب دولت- ملت محصور بماند. زیرا دنیای ما در حال گذار به وضعیت جدیدی است که اشکال تازه ای از وحدت سیاسی- اجتماعی را می طلبد.
پیشنهاد هابرماس برای وضعیت جدید و منظومه های پساملی که پدید می آیند، از حیث سامان سیاسی- اجتماعی، نوعی دموکراسی جهان وطنی است. این دموکراسی جهان گستر، باید بر اساس اصل تصمیم سازی جمعی سامان یابد و هابرماس در این کتاب به برخی از مبانی نظری این سامان در آینده جهان می پردازد.

* ظاهراً نخستین مقاله این کتاب با عنوان «چگونه یک ملت ساخته می شود» درباره بخشی از تاریخ آلمان است. ممکن است بفرمایید این موضوع در نظریه هابرماس درباره آینده جهان و دموکراسی چه جایگاهی دارد؟
– پیش از هر چیز لازم است به این نکته اشاره کنم که هابرماس در نظریه سیاسی و اخلاقی خود از موضع «عام گرایی» عزیمت می کند. هابرماس از زمره اندیشمندان متعلق به نگرش عام گرایی در سیاست است. یعنی معتقد است که سامان مطلوب سیاسی و شکل مطلوب دموکراسی با حرکت از اصول عام (مثل آزادی و برابری) در آزادی ممکن می شود. از جهتی دیگر عام گرایان، در برابر جامعه گرایان قرار می گیرند. جامعه گرایان به اصول عام، مثل برابری، عدالت، آزادی و حقوق بشر به عنوان پایه نظم سیاسی و دموکراسی اعتقاد ندارند. همچنین آنها اصولاً مفاهیمی مثل بشر یا انسان را مفاهیمی انتزاعی و جعلی به حساب می آورند و معتقدند انسان به مفهوم انتزاعی، وجود خارجی ندارد. آنچه که ما آن را به عنوان انسان می شناسیم؛ اشخاصی هستند که به جامعه و فرهنگ خاصی تعلق دارند.
ظاهراً دانشمندانی که در نخستین مقاله کتاب به آنها اشاره رفته است- دانسته یا نادانسته- از این نقطه عزیمت می کرده اند. آنها می خواستند با مفاهیم ارگانیک مثل زبان و فرهنگ، ملت آلمان را که در آن زمان هنوز به وحدت نرسیده بود و در درون امپراتوری ها متفرق بوده به وحدت برسانند. آنها برای کشور آینده و سامان سیاسی آینده خود به این ترتیب و بر این مبنا برنامه ریزی می کردند. هابرماس معتقد است که همین نقطه عزیمت بود که به فاجعه فاشیسم ختم شد، زیرا فاشیسم نیز بر مفاهیم ارگانیک در تعریف ملت و نظام تکیه می کرد.
رابطه این مقاله با کلیت نظریه هابرماس این است که او با اتکا به این تجربه می گوید برای ملت و دموکراسی به جای مفاهیم ارگانیک مثل زبان، نژاد و فرهنگ مشترک باید بر مفاهیم عام مثل برابری در آزادی، اصل خود- قانونگذاری جمعی و تعلق به قانون واحد تکیه کرد. هابرماس در اینجا مبانی نگرش کانت را برای نظم سیاسی، خواه شکل ساختاری واحدهای سیاسی آتی یا نوع نظام سیاسی و اخلاقی حاکم بر آنها، به کار می گیرد.

* آقای دکتر ممکن است در مورد نظریه کانت درباره اصول دموکراسی که فرمودید از موضع عام گرایی عزیمت می کند، توضیح اجمالی بفرمائید؟
– الگوی نظری کانت درباره نظم سیاسی و دموکراسی را می توان در مفهوم و اصل خود- قانونگذاری خلاصه کرد. کانت اصل خود- قانونگذاری فردی در عرصه عقل عملی را به خود- قانونگذاری جمعی در سطح ملی تعمیم می دهد و هابرماس نیز آن را از سطح ملی به سطح جهانی بسط می دهد کانت در برابر فایده باوران یا مصلحت گرایان، که جستجوی خرسندی را پایه اخلاق و سیاست قرار داده بودند عقل محض عملی را پایه اخلاق و سیاست قرار می دهد. نقطه عزیمت کانت در حقوق، اخلاق و سیاست،قانونگذاری فرد خود -آیین می باشد، یعنی فردی که مطابق با «امر مطلق» عمل می کند. امر مطلق از فرد می خواهد، چنان عمل کند که بتواند و بخواهد آیین عمل او به قاعده ای عام تبدیل شود. به زبان ساده تر آنچه برای خود می پسندد، بتواند برای دیگران نیز بپسندد و آنچه نمی تواند برای خود بپسندد برای دیگران نیز نپسندد. اگر هر کسی چنین عمل کند، آن گاه ما قواعدی عام برای نظم سیاسی خواهیم داشت که مبتنی بر اصل آزادی و برابری در آزادی خواهد بود و در این شرایط جامعه ای پدید خواهد آمد که خود- قانونگذاری جمعی را پایه سامان سیاسی قرار خواهد داد. همین اصل را می توان برای یک دموکراسی جهانی به کار برد که در این صورت تصمیم سازی جمعی از عرصه ملی به عرصه جهانی بسط خواهد یافت.

* بخش اعظم کتاب هابرماس بحثی است درباره آنچه که او منظومه پسا ملی نامیده است. این منظومه چگونه وضعی دارد و به چه صورت می تواند پایه و الگوی سامان آتی جهان در انطباق با پدیده جهانی شدن قرار گیرد؟
– تصویری که هابرماس از وضعیت آتی جهان از حیث سامانه ملی- جهانی دارد الگوی اتحادیه اروپاست که البته باید به تدریج اصلاح شود. هابرماس نمی خواهد در نظریه خود آرمانشهر جدیدی بسازد، بلکه می خواهد همین روند واقعی اوضاع پله پله بهتر شود.
اتحادیه اروپا در حال حاضر پیشرفته ترین شکل منظومه پساملی است که پیش بینی می شود جهان آتی مرحله به مرحله به آن نزدیک شود.
هابرماس در چنین الگویی از سامان گیری جهان، یک نقص عمده می بیند. این نقص عمده در آنجاست که در این منظومه پساملی هنوز سیاست به سطح اقتصاد فرا نرفته است. در حالی که ادغام اقتصادی تا سطوح بالایی جلو رفته است، ادغام سیاسی مطلوب هابر ماس به ویژه در سیاست های اجتماعی هنوز به سطح اقتصاد صعود نکرده است. همین حرف را درباره کل جهان نیز می توان گفت. یعنی در سطح جهان نیز جهانی شدن اقتصادی به میزان زیادی پیش رفته است. در حالی که جهانی شدن در عرصه سیاسی به شکلی که مطلوب هابرماس است، پیشرفتی نداشته است و در وضعیت کنونی نیز نمی تواند پیشرفتی داشته باشد. بنابراین باید ببینیم برای این که سیاست بتواند خود را به اقتصاد برساند باید چه تحولی روی دهد. پاسخ کوتاه به این پرسش آن است که همراه با جهانی شدن اقتصاد، باید دموکراسی جهانی نیز به پیش برود. البته مفهوم این حرف، همان مدعای، مدعیان پیشبرد حقوق بشر نیست که خود، مقوله دیگری است. منظور از دموکراسی جهانی استقرار اصل خود- قانونگذاری یا تصمیم سازی جمعی در ابعاد جهانی می باشد، نه گسترش تحمیلی اصول نئولیبرالیسم در ابعاد کره زمین.
هابرماس معتقد است که تاکنون رابطه جهانی شدن با دموکراسی، رابطه ای منفی بوده است. به این معنی که جهانی شدن و جهان سازی، شهروندان را صرفاً به مثابه مشتری و مصرف کننده دیده است که می توان از مشارکت آنها در امور سیاسی چشم پوشید. جهانی سازی امروزه در پی ادغام تمام و کمال سیاست در درون اقتصاد است، به وجهی که سیاست به صورت کامل در خدمت نظام اقتصاد جهانی قرار گیرد. آنچه که هابرماس بر وجه مطلوب توصیه می کند، حرکت به سوی استقرار وضعیتی است که او «سیاست داخلی جهانی» می خواند. منظور از سیاست داخلی جهانی آن است که جهان باید بتواند روزی مسائل اقتصادی و سیاسی خود را منطبق با اصل تصمیم سازی دموکراتیک در سطح جهانی، سامان دهد. چنین سامانی برای جهان، از رهگذر نوعی فدراسیون یا سیاست فدراتیو در سطح جهان می گذرد. هابرماس اصول فدراتیو در سامان کنونی اتحادیه اروپا و نظام سوسیال دموکراسی در تجربه بعد از جنگ اروپا را به عنوان برخی ستونهای یک نظم جهانی مناسب می داند. او در مقاله «درس گرفتن از فاجعه؟» بر این نکته تأکید می کند که نظام های مبتنی بر سوسیال دموکراسی در دوران بعد از جنگ در اروپا به لحاظ مهار کردن بحران های ناشی از نظم سرمایه داری و در عین حال کاهش آسیب های اجتماعی مثل قطبی شدن جامعه و فراگیر شدن فقر، تجربه موفقی از خود بر جای گذاشتند. او تأکید می کند که دیگر نمی توان مشروعیت دموکراتیک را بدون ملاحظه به عدالت اجتماعی حفظ و تضمین کرد. رکن دیگر دموکراسی جهان گستر، وحدت جهان- وطنی است که بر مبنای اصل آزادی برابر همگان تحت حقوق برابر قابل استقرار است.

تاریخ انتشار در سایت: ۵ اردیبهشت ۱۳۸۳ منبع: / روزنامه / همشهری ۱۳۸۳/۰۲/۰۵ عناوین / مطالعات اجتماعی / جهانی شدن/ سیاست و روابط یین الملل / سیاست / نظام های سیاسی / دموکراسی/ یورگن هابرماسرسته: 3

تاثیر انقلاب اسلامی ایران بر جنبش های سیاسی معاصر

بسیاری از صاحب نظران و پژوهشگران، معتقدند که انقلاب اسلامی ایران یکی از عوامل مهم و تاثیرگذار در پیشبرد روند بیداری و آگاهی مسلمانان و افزایش فعالیت های موثر اسلامی در جوامع مسلمانان بوده است. از این رو، در مقاله حاضر به برخی از این آثار می پردازیم. در آغاز مقاله به وجوه مشترکی که زمینه تاثیرگذاری متقابل انقلاب اسلامی و جنبش های سیاسی اسلامی معاصر را فراهم می آورد، اشاره شده است. پس از آن، بازتاب انقلاب اسلامی در بعد سیاسی و فرهنگی بر جنبش های سیاسی اسلامی معاصر مورد بررسی قرار می گیرد، در پایان یک نمونه، از هزاران نمونه ای که در این باره وجود دارد، یعنی حزب الله لبنان مورد استناد قرار می گیرد.

اقبال لاهوری در کتاب «فلسفه خودی» پیش بینی می کند که تهران در آینده قرارگاه مسلمانان خواهد شد. پس از انقلاب اسلامی نیز… ایران به صورت ام القرای دارالسلام در آمد. حتی ایران می تواند به علت موقعیت منحصر به فرد… و منابع عظیم و بی پایان انرژی، ابزار فرهنگی و اعتقادی نیرومند به مرکز سامان دهی تمدن نوین اسلامی درآید. زیرا، انقلاب اسلامی ایران، «در پیدایش، در کیفیت مبارزه و در انگیزه.. از سایر انقلابات جداست.» و می تواند در پیامدها و دستاوردها نیز، متمایز و پیشروتر از سایر انقلابات باشد. این ویژگی ها، ریشه در دین و باورهای برخاسته از مذهب دارد. این انقلاب برآمده از مذهب هم، به احیای دین و تجدید حیات اسلام در ایران و جهان مدد رساند که یکی از ابعاد آن، تولد و تداوم جنبش های سیاسی اسلامی معاصر در دو دهه اخیر است. به این دلیل، چند سوال در این باره وجود دارد، از جمله؛
1- چرا انقلاب اسلامی ایران بر جنبش های سیاسی اسلامی معاصر تاثیر گذاشت؟
2- انقلاب اسلامی ایران، چه تاثیراتی بر حرکت های سیاسی اسلامی معاصر گذاشت؟
3- میزان تاثیرگذاری انقلاب اسلامی بر نهضت های سیاسی اسلامی چقدر است؟
این مقاله درصدد است، به این سوالات سه گانه پاسخ گوید.
بسترهای تاثیرپذیری جنبش های اسلامی از انقلاب اسلامی ایران
در پاسخ به این سوال که چرا انقلاب اسلامی ایران بر جنبش های سیاسی اسلامی معاصر تاثیر گذاشت؟ می توان به موارد مشترک فراوان موجود بین انقلاب اسلامی ایران و جنبش های سیاسی اسلامی معاصر اشاره کرد. این وجوه مشترک، تاثیر متقابل انقلاب اسلامی معاصر را فراهم آورد. از این زمینه ها که از آن ها به عنوان عوامل همگرایی یا عناصر همسویی و همرنگی نیز می توان یاد کرد، عبارتند از:
1- ایده واحد: انقلاب اسلامی ایران، گرچه یک انقلاب شیعی است، ولی همانند هر مسلمان و هر جنبش اسلامی دیگر، به وحدانیت (لااله الاالله) اعتقاد دارد، به رسالت پیامبر اکرم(ص) (اشهدان محمدرسول الله) معتقد است، کعبه را قبله آمال و آرزوهای معنوی خود می داند، قرآن را کلام خداوند سبحان و آن را منجی بشریت گمراه تلقی می کند، و به دنیای پس از مرگ و قبل از آن، به صلح، برادری و برابری ایمان دارد. همان گونه که امام خمینی(ره) فرمود: «در کلمه توحید که مشترک بین همه است، در مصالح اسلامی که مشترک بین همه است، با هم توحید کلمه کنید.» البته ویژگی کاریزمایی امام خمینی(ره) و مواضع ضداستعماری وی که بیشتر مسلمانان جهان بر آن اتفاق نظر دارند، بر تاثیر متقابل انقلاب اسلامی و جنبش های اسلامی افزود.
2- رقیب یکسان: انقلاب اسلامی و جنبش های اسلامی دارای دشمن مشترکند. این دشمن مشترک که همان استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا (شیطان بزرگ) و اسرائیل (غده سرطانی) است، همانند کفار قریش، مغولان وحشی، صلیبیون مسیحی، استعمارگران اروپایی و صرب های نژادپرست و…. کیان اسلام را تهدید می کند، در حالی که انقلاب اسلامی با طرح شعار «نه شرقی و نه غربی» علم مبارزه علیه دشمن مشترک جهان اسلام را به دوش گرفته است. امام خمینی(ره) در این باره فرمود: «دشمن مشترک ما که امروز اسرائیل و آمریکا و امثال این هاست که می خواهند حیثیت ما را از بین ببرند، و ما را تحت ستم دوباره قرار بدهند، این دشمن مشترک را دفع کنید.»
3- آرمان مشترک: انقلاب اسلامی ایران و جنبش های اسلامی معاصر، خواهان برچیده شدن ظلم و فساد و اجرای قوانین اسلام و استقرار حکومت اسلامی در جامعه مسلمانان و به اهتزاز درآوردن پرچم لااله الاالله در سراسر جهان از طریق نفی قدرت ها و تکیه بر قدرت لایزال الهی و توده های مردم اند. به سخن امام خمینی(ره)، در این مورد توجه کنید: «همه در میدان باشند، با هم باشند، ما می خواهیم حفظ اسلام را بکنیم، با کناره گیری نمی شود حفظ کرد، خیال نکنید که با کناره گیری تکلیف از شما سلب می شود.» البته برخی از جنبش های سیاسی اسلامی، تنها خواستار عمل به احکام اسلام در کشورهای خود و برخی نیز در پی تشکیل یک حکومت مستقل، بدون تاکید بر شکل اسلامی حکومت هستند. از این رو، می توان گفت، جنبش های اسلامی معاصر حیات خود را مدیون انقلاب اسلامی اند. زیرا، انقلاب اسلامی به اسلام و مسلمانان حیاتی تازه بخشید، آن ها را از عزلت و حقارت نجات داد، بر ناتوانی مارکسیسم، لیبرالیسم و ناسیونالیسم در اداره و هدایت مسلمانان مهر تایید زد، و اسلام را به عنوان تنها راه حل برای زندگی سیاسی مسلمین مطرح ساخت. شیخ عبدالعزیز عوده، روحانی برجسته فلسطین گفته است: «انقلاب خمینی(ره)، مهم ترین و جدی ترین تلاش در بیدارسازی اسلامی … ملت های مسلمان بود.» بنابراین، موجودیت و هستی سیاسی جنبش های سیاسی اسلامی به انقلاب اسلامی وابسته است. این امر زمینه های لازم برای تاثیرپذیری جنبش های اسلامی از انقلاب اسلامی را فراهم آورده است.
4- وحدت گرایی: تکیه و تاکید انقلاب اسلامی و رهبری آن بر لزوم وحدت همه قشرها و همه مذهب های اسلامی در نیل به پیروزی در صحنه داخلی و خارجی، زمینه دیگر گرایش جنبش های سیاسی اسلامی معاصر به سوی انقلاب اسلامی است. چون، انقلاب اسلامی به تاسی از اسلام ناب محمدی(ص) هیچ تفاوتی بین مسلمانان سیاه و سفید، اروپایی و غیر اروپایی قائل نیست، بر جنبه های اختلاف برانگیز در بین مسلمین پای نمی فشارد، بلکه با ایجاد دارالتقریب فرق اسلامی، برپایی روز قدس، صدور فتوای امام خمینی (ره) علیه سلمان رشدی و برگزاری هفته وحدت و … در جهت اتحاد مسلمانان گام برداشته است. به همین دلیل، طیف گسترده ای از گروه های غیر شیعی و حتی جنبش های آزادی بخش غیر اسلامی، انقلاب اسلامی ایران را الگو و اسوه خود قرار داده اند. بنابراین، جای شگفتی نیست که مسلمان های سنی فلسطینی به نام و یاد امام خمینی(ره) به عملیات شهادت طلبانه دست می زنند. مجیب الرحمان شامی، روزنامه نگار پاکستانی در این باره می گوید: «تاثیر بزرگ دیگر امام این است که گرچه ایشان یک رهبر شیعه بودند…. با این وجود مبلغ جدایی نبودند، فریاد او برای اسلام بود.»
5- مردم مداری: مردم گرایی انقلاب اسلامی، عاملی در گسترش انقلاب و پذیرش آن از سوی ملت های مسلمان بوده است. انقلاب 57 و رهبری آن، بر این باور بودند که باید به ملت ها بها داد نه به دولت ها، به عنوان مثال، حج و اهمیت ارزشی که ایران اسلامی به آن می داد، یکی از مقولاتی است که نشان دهنده مردم گرایی انقلاب ایران است. زیرا، امام خمینی(ره)، حج را از یک مراسم عبادی خارج کرد، آن هم از طریق زنده کردن برائت از مشرکین که آن نشانی از برائت از مشرکین توسط پیامبر (ص) در صدر اسلام است. اگر چه تاوان مردمی کردن حج، کشتار حدود 400 زائر ایرانی در حج 1366 بود، ولی سه سال بعد که بار دیگر، پای ایرانیان به مکه باز گردید، فریاد برائت از مشرکین حجاج همچنان باقی ماند، البته در مقیاسی محدودتر.
همه آنچه را که بین ایران انقلابی و جهان اسلام وجود دارد، وجوه مشترک نیست. بلکه اختلاف ها و دشواری هایی نیز در این باره به چشم می خورد.
از جمله:
الف. تشیع امامیه: نسبت شیعیان به کل مسلمانان جهان، ده درصد است. آن ها به جز ایران عراق و سوریه، حاکم بر قدرت سیاسی نیستند، با این که در کشورهایی چون بحرین و لبنان، اکثریت با شیعیان است، نوعی معارضه تاریخی بین شیعه و سنی وجود داشته و دارد. البته تضاد تسنن وهابی و نزدیکی تسنن سوری با انقلاب اسلامی بیشتر است، وحتی تسنن متاثر از تصوف نیز، تضاد کمتری با شیعه دارد. سپاه صحابه در پاکستان، طالبان در افغانستان از مصادیق بارز مخالفین تشیع در جهان اسلام اند. به هر روی علی رغم وحدت خواهی و وحدت طلبی انقلاب ایران، تضاد اهل سنت با شیعه، به کلی از بین نرفته است.
ب. عرب و فارس: تعارض بین عرب و عجم، از آغاز ورود اسلام به ایران پدید آمد. جریان شعوبیه نمونه ای از این تعارض قومی است. عباسیان و امویان و نیز عثمانیان و صفویان، به نوعی دیگر این معارضه را دامن زدند، جنگ عراق علیه ایران به عنوان جنگ قادسیه یا مهم ترین جنگ بین مسلمانان و ساسانیان و در واقع بین ایرانیان وعرب ها توجیه می شد. به هر روی، آنان ایرانیان را مجوس می دانستند، و بر این اساس، اعراب را برابر با اسلام و ایرانیان را مخالف با آن می دیدند.
ج. صدور انقلاب اسلامی: برخی از شعارها و پیام های انقلاب اسلامی، مثل این سخن امام (ره) «نهضت ما دارد توسعه پیدا می کند و می رود توی ملت ها …» از سوی برخی به منزله قصد ایران برای مداخله در سایر کشورها و براندازی نظام های سیاسی آن ها تلقی شد. در حالی که، یک سال بعد از سخن فوق، امام فرمود: «صدور با سرنیزه، صدور نیست. صدور آن وقتی است که اسلام، حقایق اسلام، اخلاق اسلامی، اخلاق انسانی، این ها رشد پیدا کند» معظم له در جای دیگر فرمود: «معنای صدور انقلاب ما، این است که همه ملت ها بیدار شوند، و همه دولت ها بیدار شوند، خودشان را از این گرفتاری هایی که دارند … نجات بدهند.» در مجموع علی رغم همه دشواری هایی که برای برقراری روابط ایران انقلابی و جهان اسلام و تاثیرپذیری متقابل آن دو وجود دارد،ولی وجوه مشترک آن دو بسیار بیشتر است.

تاثیرپذیری جنبش های اسلامی از انقلاب اسلامی
در پاسخ به این سوال که انقلاب اسلامی ایران، چه تاثیراتی بر حرکت های سیاسی اسلامی معاصر گذاشت؟ به آثار متعدد و متنوع می توان اشاره کرد. پرداختن به همه این آثار، از حوصله این مقاله خارج است. بنابراین، تنها به بخشی از این بازتاب، در دو قسمت سیاسی و فرهنگی اشاره می کنیم:
الف: انعکاس سیاسی: در این قسمت به پاره ای از بازتاب های سیاسی سه مقوله «انتخاب اسلام به عنوان ایدئولوژی مبارزه» «تلاش برای دست یابی به حکومت اسلامی» و «نقش انقلاب اسلامی بر حیات سیاسی جنبش های اسلامی» می پردازیم.
یکی از مهم ترین دستاوردهای انقلاب اسلامی ایران، تجدید حیات اسلام در جهان است. حضرت آیت الله خامنه ای – مقام معظم رهبری – در این باره فرمود: «علی رغم گذشت بیش از یکصدوپنجاه سال از برنامه ریزی مدرن و همه جانبه علیه اسلام، امروز در سراسر دنیا یک حرکت عظیم اسلامی به وجود آمده است که به موجب آن اسلام در آفریقا، آسیا و حتی در قلب اروپا، حیات جدیدی را بازیافته و مسلمانان به شخصیت و هویت واقعی خود پی برده اند.» به بیان دیگر، عمردوره ای که اعتماد به نفس در میان مسلمانان، به ویژه در قشر تحصیل کرده آن از بین رفته و شمار فراوانی از آنان، خواهان هضم شدن در هویت جهانی بوده و گذشته خود را به فراموشی سپرده و اگر توجهی به گذشته می کردند از باب تفنن و سرگرمی بود، به پایان رسید، و انقلاب اسلامی آن اعتماد به نفسی را که روزگاری پشتوانه تمدن بزرگ اسلامی بود، احیا و بارور کرد.
این تجدید حیات اسلام، آثار مختلفی را برای جنبش های اسلامی به ارمغان آورد. یکی از این آثار، انتخاب اسلام به عنوان بهترین و کامل ترین شیوه مبارزه است. سخنگوی جهاد اسلامی فلسطین در ملاقات با امام خمینی(ره) در این باره گفت: «انتفاضه بارقه ای از نور و بازتابی از پیروزی های بزرگ انقلاب شماست، انقلابی که بزرگ ترین تحول را در عصر ما بوجود آورد.» در حالی که قبل از آن، اسلام در صحنه مبارزه علیه اسرائیل نقش چندانی نداشت. چنین رویکردی به معنای کنارگذاشتن اندیشه های غیر مذهبی به ویژه ناسیونالیسم، لیبرالیسم و کمونیسم و دور ریختن اندیشه جبری بودن سرنوشت انسان بود که همگی در نجات ملل اسلامی از چنگال استبداد داخلی و خارجی ناتوان بودند. به عقیده شیخ عبدالله شامی، یکی از رهبران مبارز فلسطینی «پس از انقلاب اسلامی ایران، مردم فلسطین دریافتند که برای آزادی، به قرآن و تفنگ نیاز دارند.» این در حالی است که برای چند دهه حرکت های انقلابی، اغلب در اختیار گروه های مارکسیستی بود. به هر روی، انقلاب اسلامی، تأکیدی بر بعد سیاسی اسلام بود، و از آن پس، در برخی از کشورها، سازمان های مخفی شکل گرفت و مبارزه مسلحانه بر پایه اسلام، سامان دهی شد.
روی آوردن به مبارزه براساس اسلام، تنها نتیجه تجدید حیات اسلام که آن را برخی اصول گرایی یا بنیادگرایی اسلامی می نامند، نیست. بلکه در گرایش جدید «اسلام تنها راه حل» برداشت نوین و تازه ای از اسلام صورت گرفت که در آن مسلمین به ایستادگی، مقاومت و پافشاری برای نیل به حقوق خویش تشویق شده اند. روزگاری این کار، از سوی حسن البناء و سیدقطب در جنبش اخوان المسلمین انجام می شد، ولی انقلاب اسلامی، اسلام انقلابی را به صورت جدی تر درآورد و مطرح ساخت. البته این ستیزه جویی انقلابی، تنها به معنای روی آوردن به اسلحه نخواهد بود، چون در آن شیوه های مسالمت آمیز، مشابه آنچه حزب اسلام گرای رفاه در ترکیه برگزید، نیز دیده می شود.

 

مرتضی شیرودی

کیهان

ورزش مدرن محصول لیبرالیسم

یکی از عمده ترین راه های تصرف قلبها گسترش در جهان امروز، ورزش مدرن است. ورزش مدرن به عنوان محصول تفکر لیبرالیسم، بیش از آنکه در راستای تربیت جسمی جلوه گر باشد، یک صنعت تجاری قلمداد می شود.

در طول تاریخ فعالیت‏های ورزشی عمدتاً به منظورحفظ تندرستی و سرگرمی بشمار می رفتند اما در طول قرن بیستم و همراه با گسترش مدرنیته، با ورود دو عنصر رسانه و اقتصاد ماهیت ورزش به کلی دگرگون شده و به ورزشی مدرن تبدیل شد و همراه با گسترش آن موجب توده گیر شدن و پر رنگ تر شدن نقش آن در زندگی مردم شده است.
با توجه به ایده جان لاک در لیبرالیسم با موضوعیت نظریه بازار آزاد و با هدف دسترسی آزاد به رقابت و اعطای پاداش در قبال عملکرد، ورزش مدرن نیز به عنوان محصول تفکر لیبرالیسم دارای اصل ورود آزاد ورزشکاران به محیط ورزش و به و ارائه مهارتها و هنرهای فردی در برابر دیگران در شرایط مساوی می باشد که بر اساس مقررات پیش بینی شده، ورزشکاران پاداشی را متناسب با عملکرد خود دریافت خواهند کرد(1).
بعضی از فیلسوفان بر این اعتقادند که ورزش مدرن به دلیل ماهیت لیبرالی خود از بسیاری جهات می تواند یک الگوی کاملی برای دستیابی به جامعه ای با تفکر لیبرال دموکراسی باشد زیرا انسانها به غیر از زمین ورزش از فرصت مناسبتری برخوردار نیستند تا بتوانند به طور آزادانه مهارت های خود را در معرض نمایش قرار دهند و پاداشی متناسب با آن دریافت کنند. به همین دلیل مطالعات امروز به سمتی می رود که ورزش مدرن به عنوان الگو در سیستم قضایی کشور قرار گیرد. چراکه محققان بر این باورند که سیستم پاداش در ورزش مدرن کارامدتر و سریعتر و آسان تر است. این بدان معناست که زمانی که ورزشکاری پیروز می شود در آن لحظه خوشحال است و به همین نحو نیز زمانی که شکست می خورد غمگین خواهد شد و از این حیث که مزد هر فردی متناسب و بلافاصله بعد از عملکردش به او داده می شود دارای مزایایی ویژه ای در نظام عدالت و انصاف است(2).
تفاوتهای فاحشی میان ورزش مدرن با ورزش سنتی وجود دارد. ویژگی اصلی در ورزش سنتی جدای از تقویت قوای جسمانی، تعلیم و تربیت از طریق ورزش می باشد اما ورزش مدرن بیش از آنکه در راستای تربیت جسمی جلوه گر باشد، یک صنعت تجاری قلمداد می شود. به تعبیر برخی از جامعه‏شناسان ورزشی، تجاری‏شدن ورزش نشان از تلاش و جستجوی نظام سرمایه‏داری برای پیدا کردن عرصه‏ای دیگر است که در آن تولید سود و انباشت سرمایه امکان ‏پذیر است”.ژان ماری بروم “ اندیشمند فرانسوی اشاره دارد که ورزش بین‏المللی و مدرن پدیده‏ای امپریالیستی است. به نظر وی، ورزش مدرن به گونه‏ای مستقیم با منافع سرمایه‏داران امپریالیست پیوند دارد. وی با اشاره به پیوند میان بازی‏های المپیک با اتحادیه‏های تجاری، اذعان می‏نماید که ورزش به منزلة فعالیتی که وجه مشخصة جامعة صنعتی بورژوا است، بازتاب محضِ نظام سرمایه‏داری است. همچنین ”یان تیلور“ نیز با تاکید بر ماهیت لیبرالیستی ورزش مدرن اشاره دارد که به طور مثال ورزش فوتبال، ورزش طبقة کارگر بوده است و طرفداران آن از طریق دموکراسی مشارکتی احساس تعلق خود به باشگاه را متبلور می‏کردند. به تدریج مدیران باشگاه‏ها این احساس تعلق عمیق را نادیده گرفتند و به سمت مشتریان و حامیان پردرآمدتر روی آوردند. به این ترتیب نقش باشگاههای محلی در ابعاد اجتماعی کاهش یافت و فعالیت این باشگاه ها بیشتر به سوی فعالیتهای تجاری و جذب تماشاگر سوق پیدا کرد. نشانه های این تغییر رویه را می توان در شهری کردن، تماشاگر پسندکردن، حرفه‌ای کردن(پرداخت دستمزدهای بالا) ورزش فوتبال متجلی دانست. در واقع، تیمهای فوتبال دیگر به طرفداران سنتی تعلق نداشتند، بازیکنان دستمزدهای بالا می گرفتند، مالکان باشگاهها را افراد ثروتمند تشکیل می دادند و محدوده‏ی عملکرد تیم‏ها از حالت محلی به بین المللی تغییر یافت. در چنین حالتی، طرفداران باشگاهها که عمدتاً از طبقه پایین جامعه بودند به تدریج احساس کردند که دیگر جزو باشگاه نیستند و کنترل موثری بر سرنوشت “تیمهایشان” ندارند. تیلور این فرایند را که به زاویه رفتن سوسیالیسم می انجامد را بورژوایی شدن فوتبال می داند(3).
شکل گیری جریان اقتصادی در ورزش مدرن با رونق گرفتن بازار نقل و انتقالات بازیکنان و مربیان حرفه ای، خرید و فروش حق پخش تلویزیونی بازی های ورزشی، تبلیغات تجاری گسترده در جریان بازی ها و سرمایه گذاری کلان در حمایت از تیم های ورزشی، همگی بر ماهیت لیبرالی ورزش مدرن حکایت دارد. انگیزه بسیاری از دولت ها در جهان برای حمایت از ورزش جدای از کسب درآمد هنگفت و جذب توریسم ورزشی این بود که موفقیت در عرصه ورزش می تواند منجر به کسب اعتبار و حیثیت در عرصه بیت الملل شود. از این حیث بود که حتی کشورهای کمونیستی و سوسیالیستی مانند چین نیز برای پیروزی در میدان های ورزشی سرمایه گذاری های چشم گیری به عمل آوردند.
با گسترش حوزه ورزش مدرن، سیاست بین الملل به عنوان منبع تاثیرگذار در سیاست داخلی کشورهای جهان مطرح شد به گونه ای که روند تحولات خارجی به عنوان یک تحمیل برای سیاست گذاری داخلی تبدیل می شود. کمرنگ شدن نقش دولت در کنترل گردش مالی و اقتصادی ورزش و تاثیرات آن در اقتصاد و فرهنگ کشورهای سوسیالیستی و کمونیستی به ویژه با توجه به ماهیت لیبرالی ورزش مدرن، زمینه ای را برای ترویج تفکر لیبرالیستی در این کشورها به وجود آورد. با توجه به سیر تحولات استعمار که در شیوه کلاسیک به صورت حکومت مستقیم انجام می گرفت. این فرایند در استعمار نو با گماردن حکام دست نشانده و یا تصرف بازارهای اقتصادی کشور مستعمره پیش رفت، اما در عصر جدید استعمار فرانو، قلبها و مغزها را تصرف می کند و یکی از عمده ترین راه های تصرف قلبها گسترش ورزش مدرن در جهان امروز است به طوری که آخرین نسخه رهایی بخش غرب برای جهان که “لیبرال دموکراسی” است به مثابه ویروسی می ماند که از طریق ورزش مدرن بارگیری می شود و اشاعه و بسط آن در فرایند پروژه غربی سازی جهان توسط غرب موجب آلوده شدن جهان به این ویروس خواهد شد.

منابع
1- Breivik, Gunnar (2000).. Limits to Growth in Elite Sport – Some Ethical Considerations. Philosophy of Sport. Norwegian State University for Sport and Physical Education
2- Breivik, G. (1973) Idrettens filosofi (Philosophy of sport) NIH.Oslo
3- رحمتی، محمد مهدی. تأملی جامعه‏شناسانه برابعاد پنهان تجاری‏شدن ورزش.

http://bashgah.nonegar4.ir/fa/content/print_version/50402 (Tue Aug 14 08:24:20 2018)