دانشجو چیست

دانشجوی ایرانی چیست؟

سیاست و اقتصاد | سیاست | دانشگاه

| وضعِ علم در ایران، که به‌وضوح در وضعِ نهادِ دانشگاه قابل درک است، وضعِ بی‌خانمانی است؛ یعنی وضعی که علمْ قرار و مستقری ندارد و نمی‌تواند جایگاه خود را در زندگی مردم تعریف کند.

پرسش «دانشجو چیست؟» در یادداشت حاضر، به پرسش «دانشجوی ایرانی چیست؟» تحویل می‌شود. با این پرسش می‌خواهیم خود را در جایی قرار دهیم که از آنجا، پدیدار دانشجوی ایرانی، آنچه را در خود مکتوم کرده، به ما نشان دهد. برای این کار لازم است ابتدا واقعیت خارجی دانشجو را در پرانتز قرار دهیم و آگاهی طبیعی‌مان دربارۀ دانشجو را به تعلیق درآوریم. به عبارت دیگر، لازم است از دانشجو نمادزدایی کنیم، زیرا اکنون در ایران، دانشجو به‌سبب وضع خاصی که دارد، در نماد غوطه‌ور است و این نمادها هستند که آگاهی طبیعی ما دربارۀ دانشجو را شکل می‌دهند.

دانشجوی نمادزدایی‌شده نه «سکاندار دانش» است، نه «آینده‌سازِ این مرز و بوم»، نه «نخبه»، نه «امید انقلاب»، نه «روشنگر توده‌ها»، و نه «دانشجوی مبارز». انتخاب 16 آذر به‌عنوان «روز دانشجو»، ناشی از غلبۀ نماد است. دانشجوی نمادزدایی‌شده، دانشجوی 16 آذر نیست که «آذر اهورایی» باشد. دانشجو خود را بیرون از 16 آذر تعریف می‌کند و به ما نشان می‌دهد. با فرار از 16 آذر است که دانشجو، دانشجو می‌شود. دانشجو، نه دانشجوی «جنبش دانشجویی» است و نه هر نماد دیگری که از بیرونِ نهاد علم برای «دانشجو» جعل شده است.

دانشجوی ایرانی، در بازی با ساز و برگِ نماد‌سازی ایدئولوژیک مهارت دارد؛ او در عین حال که در سایۀ این ساز و برگ حرکت می‌کند، از آن می‌گریزد و با این گریز، خود را در نهادِ علم در ایران تداوم می‌بخشد؛ او وانمود می‌کند در کارِ «جستنِ دانش» (طلب علم) است و با این کار حیات خود را حفظ می‌کند. غریزۀ حفظ حیات در دانشجو بسیار قوی است و همین قوّت است که او را در وضعِ کنونی زنده نگه داشته است. او نه تنها با به بازی گرفتنِ نماد، خود را حفظ کرده، که حتی به اغواکردنِ سیاستمداران نیز پرداخته است. دانشجو قدرت دارد و این قدرت برخاسته از بازی‌اش با نمادها است.

دانشجوی نمادزدایی‌شده، در نسبت با وضع علم فهم می‌شود. دانشجو بازیگرِ صحنۀ علم است. دانشجوی ایرانی متناسب با صحنه‌آرایی ایرانی نهادِ علم قابل شناخت است. دانشجوی ایرانی، بازی سیاست با علم را می‌فهمد و با جای‌گیری مناسب در حد فاصل این دو، در نهادِ بی‌خاصیتی به نام دانشگاه، شأن اجتماعی کسب می‌کند. دانشگاه ایرانی، جزوی از ساز و برگِ آماردهی دولت است: افزایشِ تعداد مقالات ISI، افزایش تعداد دانشجویان، افزایش تعداد دانشجویانِ دختر، افزایش تعداد فارغ‌التحصیلان، افزایش تعداد دانشگاه‌ها و موارد مشابهی از «افزایش»، در ژارگونِ «پیشرفتِ» دولتمردان، در هنگامِ آماردهی همواره تکرار می‌شود. دانشگاه ایرانی، ابژۀ میلِ آماردهی دولتمردان است و اگر غیر از این بود، دانشگاه به‌عنوان یک نهاد «مخل» طرف اعتنای دولتمردان واقع نمی‌شد.

در واقع، حیات دانشگاه ایرانی، مدیون احتیاجِ دولتمردانِ ایران به کسب وجهه است. از قِبَلِ این ژست‌خواهی دولتمردان است که دانشگاه بودجه و دانشجو جذب می‌کند و در حاشیۀ اجتماع به حیاتش ادامه می‌دهد؛ بی‌آنکه نقشی در تصمیم‌گیری‌های بوروکراسی دولتی داشته باشد و این علی‌رغمِ آن است که در دولتِ مدرن، حیاتِ دانشگاه به‌واسطۀ نقشی است که در عقلانی‌سازی دستگاه اداری دولت دارد. دانشگاه ایرانی، بی‌آنکه چنین نقشی داشته باشد، به‌واسطۀ فایده‌اش در گرفتنِ عکسِ یادگاری کنارِ ضریحِ «عقلانیت» توسط دولتمردان اجازۀ حیات دارد.

وضعِ علم در ایران، که به‌وضوح در وضعِ نهادِ دانشگاه قابل درک است، وضعِ بی‌خانمانی است؛ یعنی وضعی که علمْ قرار و مستقری ندارد و نمی‌تواند جایگاه خود را در زندگی مردم تعریف کند. درست است که به تعبیر هانا آرنت تفکر به‌واسطۀ غیریت با عمل، بی‌موطن است[1]، اما «علمِ آکادمیک» از سنخ تفکر نیست، گرچه در بنیاد از تفکر مدد می‌گیرد. «علمِ آکادمیک» باید در مقابلِ قدرتی که تسهیلات برایش فراهم می‌کند پاسخگو باشد و اگر نتواند آن را مجاب کند، عذرش خواسته می‌شود. اما اینکه دانشگاه ایرانی در وضعِ بی‌خانمانی علم، طرف توجه دولتمردان است، از مظاهر توسعه‌نیافتگی وضعیت است.

 

حیات دانشگاه ایرانی، مدیون احتیاجِ دولتمردانِ ایران به کسب وجهه است. از قِبَلِ این ژست‌خواهی دولتمردان است که دانشگاه بودجه و دانشجو جذب می‌کند و در حاشیۀ اجتماع به حیاتش ادامه می‌دهد؛ بی‌آنکه نقشی در تصمیم‌گیری‌های بوروکراسی دولتی داشته باشد.

 

دانشجوی ایرانی، جویندۀ دانش در وضعِ بی‌خانمانی علم است. البته در این تعبیر، قدری تساهل وجود دارد که ناشی از محدودیتِ زبان است، زیرا معلوم نیست در وضعِ بی‌خانمانی علم، «جویندگی» (طلب) و «دانش» چه معنایی دارند. از سوی دیگر در ظل چنین ابهامی است که دانشجوی ایرانی زاده می‌شود؛ دانشجوی ایرانی، بی‌آنکه واضح باشد «طلب علم» چه معنایی دارد، پا به عرصه می‌گذارد و مشغول بازی می‌شود. شرط امکان پدیدارِ دانشجوی ایرانی، ابهام در معنای طلب علم است.

طلب و اراده و همت و استمرار در کسب دانش، مناطِ تعلقِ دانشجو به جهانِ علم است. درست است که علم، به‌ویژه در صورتِ مدرنِ آن، مثمر ثمر و کارافزا است، لیکن بنیاد علم با ثمرجویی و فایده‌خواهی بنا نمی‌شود. علم، از این حیث، به تعبیر یاسپرس «غایتی در خود است؛ به این معنا که مبین عطش بنیادی و ابتدایی انسان به دانش است. این عطشِ دانش، ذاتاً بر هر گونه ملاحظۀ فایده‌مندانه مقدم است[2]». دانشجوی ایرانی، فاقد چنین عطشی است. در واقع، دانشجوی ایرانی «حالِ دانشْ جستن» ندارد. با استفاده از تعبیری از خواجه نصیرالدین طوسی (البته در معنایی تا حدی متفاوت از خواجه)، دانشجوی ایرانی از «دانش حال» بی‌بهره است[3].

حقیقتِ دانش زمانی در انسان متجلی می‌شود که با جانِ او درآمیخته و یگانه شده باشد. دانش در صورتی دانشِ حال است که درونی و یگانه با انسان باشد، نه بیرونی و بیگانه. ایدۀ دانشگاه مبتنی بر این پیش‌فرض است که دانشجو، در پی دانشِ حال است؛ یعنی انسانی است که طالبِ آگاهی و دانایی و فرهیختگی است و لذا خود را وقف حیاتِ فکری می‌کند. با وجود این، دانشجو و دانشگاه ایرانی، در وضع بیگانگی با دانش به سر می‌بَرَد، نه یگانگی با آن. دانشجوی ایرانی، حالِ علم ندارد و نسبتی از خود بیگانه با علم دارد. او برای گذراندنِ امتحانات و کسب مدرک درس می‌خواند تا بلکه با عبور از این «خوان»‌ها، به زندگی حرفه‌ای، به‌مثابه علتِ غایی تحصیل در دانشگاه، وارد شود. تعبیری که یاسپرس دربارۀ دانشجوی مسخ‌شده به کار می‌برد، به‌نحو اتم دربارۀ دانشجوی ایرانی صادق است: «او دورۀ تحصیلِ خود را به‌منزلۀ دورۀ گذاری دردناک تا پیش از رسیدن به زندگی حرفه‌ای تلقی می‌کند. این زندگی حرفه‌ای وعدۀ رستگاری را در خود دارد[4]». برای دانشجوی ایرانی، دانشگاه «برزخ» است؛ برزخی که بین او و رستگاری ناشی از اشتغال به حرفه، حائل شده است. در چنین وضع برزخی‌ای است که دانشجو «بی‌راه» می‌شود و نمی‌تواند در مسیر طلب علم قدم بگذارد.

 

دانشجو و دانشگاه ایرانی، در وضع بیگانگی با دانش به سر می‌بَرَد، نه یگانگی با آن. دانشجوی ایرانی، حالِ علم ندارد و نسبتی از خود بیگانه با علم دارد. او برای گذراندنِ امتحانات و کسب مدرک درس می‌خواند تا بلکه با عبور از این «خوان»‌ها، به زندگی حرفه‌ای، به‌مثابه علتِ غایی تحصیل در دانشگاه، وارد شود.

 

وقتی راه گم و آدمی بی‌راه می‌شود و به بی‌راهه قدم می‌گذارد، جستنِ دانش نمی‌تواند در میان باشد، زیرا هر جستنی در راهی انجام می‌شود و بدون راه، جستار و پژوهش بی‌حاصل و لغو خواهد شد. راه‌جستن، مقدم بر دانش‌جستن است و بدون تصور راه و خودآگاهی در قبال آن، طلب علم مبهم می‌شود. دانشجوی ایرانی، در این ابهام و سردرگمی و بی‌راهی زاده می‌شود. نمادهایی مانند «آذر اهورایی»، به دانشجو کمک می‌کنند در این بی‌راهی و سردرگمی، کسبِ هویت و قدرت کند و در وضعِ سیاست‌زدگی نهاد دانشگاه، در یک طرف نزاع قدرت جای بگیرد و حیات داشته باشد. در این اوضاع، «آموختنِ دانش» غیرممکن می‌شود. به تعبیر خواجه نصیرالدین طوسی: «آموختنِ دانش برای بسیاری از جویندگان-چنانچه آنها راهش را گم نموده و شرایطش را ترک نمایند- امکان‌پذیر نمی‌شود؛ اگرچه کوشش بسیار کنند و از ثمراتِ آن بهره‌مند نمی‌شوند؛ اگرچه به آن مشغول شوند. هر شخصی که راه را گم کند، کوششِ او به هدر می‌رود[5]». دانشجوی ایرانی، با ناممکن‌بودنِ طلبِ علم در وضعِ کنونی تفکر در ایران نسبت دارد و لذا راهی جز بازی با نمادسازی‌های ایدئولوژیک و سیاست‌زده ندارد تا به حیاتِ خود تداوم بخشد. نمادزدایی از دانشجو، شرطِ احیاءِ دانش‌جوئی راستین است. باید سیاست‌زدگی را از دانش و دانشگاه زدود.

 

 

 

[1]  آرنت، هانا. حيات ذهن؛ جلد اول: تفکر. ترجمۀ مسعود عليا (تهران: ققنوس، 1391)، ص 294-295.

[2]  ياسپرس، کارل. ايدۀ دانشگاه. ترجمۀ مهدي پارسا و مهرداد پارسا (تهران: ققنوس، 1394)، ص 37.

[3]  طوسي، نصيرالدين. آداب المتعلمين. ترجمۀ عبدالرسول چمن‌خواه و اسماعيل ارسن (تهران: روزبهان، 1388).

[4]  همو، ص 66.

[5]  همو، ص 45.

2 نظر ثبت شده

  1. سلنا گفت:

    هم دانشجویی ایرانی بودیم 🙁
    هیچی نگم بهتره …
    کل دانشجویان ایرانی دانشگاه خودمو گفتم …

    اکثرا میبینمشون .همه از دم بیکار و الافیم 🙁

    حیف اونهمه درس و….

  2. ebneazad گفت:

    تصور من این است که :
    ۱- توصیف آقای دکتر خندان از دانشجوی ایرانی در مورد دانشجویان ملل پیشرفته هم با اندکی تعدیل صادق است و این وضع ناشی از سلطه تفکر سرمایه داری بر جهان عصر حاضر است
    ۲- اگر دانشگاهی در سایر کشورها بری از تاثیر پذیری از سیاست سرمایه داری وجود دارد بجا بود که آقای دکتر به آنها و سیستم آنها اشاراتی ولو اندک میکردند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code