مارکسیسم

به مارکس سلامی دوباره باید کرد؟

| رجوع دوباره به مارکس و بررسی نظراتش، در جوامع علمی و دانشگاهی و حتی مردم کشورهای غربی، شدت گرفته است.

«کارل مارکس» یکی از معروفترین و موثرترین اندیشمندان تاریخ است، اما با این وجود، در دویست‌امین سالگرد تولدش، بزرگداشت شایسته‌ای در خور شخصیت این فیلسوف آلمانی برگزار نشد. حتی نصب مجمسه اهدایی چین در زادگاه مارکس نیز به درگیری میان مخالفان و موافقان مارکسیسم انجامید. این درشرایطی است که چهار دهه قبل، حدود 25 درصد مردم از جهان پیرو مارکسیسم و بیش از ده کشور دنیا، نظام سیاسی ملهم از نظریات مارکس داشتند. شاید نتایج فاجعه بار مارکسیسم در کشورهای کمونیستی باعث شده مردم آنها علاقه چندانی به بزرگداشت این شخصیت نشان ندهند اما این همه ماجرا نیست. رجوع دوباره به مارکس و بررسی نظراتش، در جوامع علمی و دانشگاهی و حتی مردم کشورهای غربی، شدت گرفته است.

طی سه دهه اخیر نظام لیبرال‌سرمایه داری توانست حقانیت خود را هم در تئوری و هم در عمل به رخ نظام مارکسیستی‌کمونیستی بکشد. برهمین اساس برخی از تحلیلگران، قرن 20ام را «پایان تاریخ» و دهه‌های آتی را دهه‌های «راست گرایی» قلمداد می نمودند. «فرانسیس فوکویاما»، ادعا نمود؛ «لیبرال دموکراسى، ممکن است نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشر و شکل نهایى حکومت بشرى و «پایان تاریخ» باشد، چون اشکال اولیه حکومت، از نواقص شدید و غیرعقلانی برخوردار بودند که فروپاشى آنها را در پى داشت. اما لیبرال دموکراسى از چنین تضادهاى بنیادى درونى عارى است.»

اما به ناگاه و پس از بحران سال اقتصادی سال 2008، یکه تازی لیبرال‌سرمایه‌داری متوقف شد. شکافهای طبقاتی فوران و در مهد لیبرال‌سرمایه‌داری، آمریکا، جنبش «وال استریت» علیه نظام سرمایه‌داری به راه افتاد.

در کشورهای اروپایی، که بحران مالی شکل جدی‌تری به خود گرفته بود، بیشترین فشار را بر قشر پرولتاریا  وارد آمد که تنها دارایی آنها «کار» بود. در بحران مالی، شغلها نابود و هویت اقتصادی قشر کارگر زیر سوال رفته بود. کارگران جهت پس گرفتن هویت از دست رفته خود پا به خیابان گذاشته و جنبشهای ریز و درشت کارگری علیه نظام سرمایه‌داری در کشورهای غربی اعلام موجودیت کردند.

در کشورهایی مانند ایتالیا و یونان، بحران، شکل دیگری داشت. قوانین سختگیرانه اتحادیه اروپا در سیاست گذاری مالی و پولی کشورها و پول واحد اروپایی به این دو کشور اجازه تغییر نرخ تسعیر ارز و اتخاذ مشوقهای صادراتی را نمی‌داد و برعکس، کشورها مجبور به اتخاذ سیاستهای انقباضی بودند. همین فشارها، تمایلات ناسیونالیستی و مبارزه با تفکرات لیبرال همچون جهانی شدن را تشدید و تقاضا برای خروج از سازمانها و نهادهای چندجانبه گرا، مانند اتحادیه اروپا، بیشتر و بیشتر شد.

 

در کشورهای اروپایی، که بحران مالی شکل جدی‌تری به خود گرفته بود، بیشترین فشار را بر قشر پرولتاریا  وارد آمد که تنها دارایی آنها «کار» بود. در بحران مالی، شغلها نابود و هویت اقتصادی قشر کارگر زیر سوال رفته بود. کارگران جهت پس گرفتن هویت از دست رفته خود پا به خیابان گذاشته و جنبشهای ریز و درشت کارگری علیه نظام سرمایه‌داری در کشورهای غربی اعلام موجودیت کردند.

 

در چنین شرایط طبیعی بود که اقبال عمومی به احزاب «سوسیال دموکرات» در کشورهای اروپایی رو به فزونی یافت. طی سالیان اخیر احزاب سوسیال دموکرات در کشورهای حوزه اسکاندیناوی و مرکز اروپا مانند اطریش، نروژ، جمهوری چک و سوئد قدرت را در دست داشته و یا یکی از احزاب قدرتمند پارلمانی بوده‌اند. حتی در فرانسه، مهد لیبرالیسم دنیا، مکرون که تفکرات نیمه سوسیالیستی دارد توانست قدرت را در دست بگیرد. گرچه از نظر طرفداران پروپاقرص مارکس، این احزاب عمدتا متاثر از تفکرات «حلقه فرانکفورت» هستند و بر پیشبرد غیر ارتدوکسی  امور و اصلاح تدریجی ساختار سیاسی‌اقتصادی تاکید دارند، لکن، مانیفست این احزاب و نگاه انتقادی آنها به نظام لیبرال‌سرمایه داری نقطه مشترک آنها و کمونیستهای انقلابی شرقی است.

بحران مالی اخیر برای اقتصاددانان، تحلیلگران و فعالان اقتصادی نیز یک شوک غیرقابل پیش بینی بود. پارادایم لیبرال‌سرمایه داری طی سالها توانسته بود پایه‌های فکری و تئوریک خود را مستحکم نماید. اقتصاددانهای برجسته‌ای چون «لوکاس» و «سارجنت» سالها قبل از بروز بحران، روند اقتصاد جهانی را تثبیت شده قلمداد و با تحلیل بحرانهای اقتصادی پیشین، ادعا داشتند که علم اقتصاد، قادر به پیشگیری از رکودها است. تقریبا هیچ اقتصاددان تاثیرگذاری در دنیا نتوانست این رکود بزرگ را پیش بینی نماید.

اما کارل مارکس یک قرن پیش، این روزها را پیش بینی کرد! مارکس براساس نظریه «ماتریالیسم تاریخی» خود به بن بست رسیدن نظام سرمایه‌داری را حتمی می‌دانست. او گفته بود: «پیشرفت فنی، تناسب میان سرمایه ثابت و سرمایه شناور به سود اولی به هم می‌ریزد، در حالی که بیشترین سود همیشه از بخش دوم ناشی می‌شود. با پایین آمدن میزان سود، انگیزه‌ تولید افت می‌کند، و سرمایه از رشد و تکامل، یعنی عنصر حیاتی خود دور می‌افتد. علایم بیماری به صورت رشته‌ای از عارضه‌های اقتصادی و اجتماعی ظاهر می‌شود. سرانجام با یورش گورکنانی که سرمایه‌داری خود آفریده است (پرولتاریا) ناقوس مرگ آن به صدا در می‌آید.»

«فریدریش انگلس»، شریک فکری مارکس، نیز حدود دو قرن پیش، دوراندیشی کرده بود که؛ «اگر آگهی اخلاقی توده‌ها یک واقعیت اقتصادی را ناعادلانه اعلام کند‌همانگونه که در مورد برده داری شده است‌ این اعلام، دلیلی است بر اینکه خود آن واقعیت عمرش به سر رسیده است.»

 

کارل مارکس یک قرن پیش، این روزها را پیش بینی کرد! مارکس براساس نظریه «ماتریالیسم تاریخی» خود به بن بست رسیدن نظام سرمایه‌داری را حتمی می‌دانست. او گفته بود: «پیشرفت فنی، تناسب میان سرمایه ثابت و سرمایه شناور به سود اولی به هم می‌ریزد، در حالی که بیشترین سود همیشه از بخش دوم ناشی می‌شود. با پایین آمدن میزان سود، انگیزه‌ تولید افت می‌کند، و سرمایه از رشد و تکامل، یعنی عنصر حیاتی خود دور می‌افتد. علایم بیماری به صورت رشته‌ای از عارضه‌های اقتصادی و اجتماعی ظاهر می‌شود.

 

از همین رو، برخی با اعلام مرگ سرمایه‌داری، عَلَم بازگشت به مارکسیسم را برافراشتند. آراء مارکس مجددا نقل محافل شد و حتی برخی درصدد تطهیر نتایج تفکر مارکسیسم در دوره پس از جنگ جهانی دوم برآمدند. مانند اکثر دیدگاه‌های ارتدوکسی، طرفداران مارکس نیز بر تمایز بین «ایدئولوژی» و «عمل» دست گذاشتند. حامیان تفکر مارکس که در صدد دستیابی به یک جامعه غیر طبقاتی سوسیالیستی بودند، این بار با صدای رساتری ادعا کردند که نظامهای کمونیستی سابق(علی الخصوص شوروی)، کاریکاتوری از دیدگاه های مارکس را به اجرا درآورده‌اند و اگر تفکرات واقعی مارکس به اجرا در آمده بود کارنامه به مراتب بهتری را شاهد بودیم، همچنان که پیشتر «کارل کائوتسکی» از نزدیکترین دوستان و همفکران مارکس در خصوص انقلاب بلشویکی روسیه گفته بود: «بلشویسم در روسیه پیروز شد ولی سوسیالیسم متحمل یک شکست گردید.»

طرفداران مارکس، بدون توجه به محدودیتهای اجرایی و فضای اتوپیایی ایدئولوژی، تاثیر متقابل نظر و عمل، مجرد و ملموس و فلسفه و واقعیت، بر اصالت تفکرات مارکس اصرار ورزیده و درصدد فرصتی جهت پیاده سازی جامع و کامل این دیدگاه‌ها بوده و هستند.

پیشرفتهای اقتصادی روسیه و چین‌که روزگاری به عنوان دو ابرقدرت کمونیستی، تغذیه کننده نظامهای کمونیستی در سرتاسر جهان بودند و هنوز رگه هایی از تفکرات کمونیستی در توده و نظام سیاسی و اقتصادی آنها وجود دارد‌ در دهه‌های اخیر نیز از نظر حامیان مارکس، سند دیگری بر کارایی نظام اقتصادی با زیربنای کمونیستی تلقی گردید.

تلاشها جهت بازگشت به تفکرات مارکس، منحصر در طرفداران او نبود بلکه با حمایت لیبرال‌ترین اندیشمند غربی جان تازه‌ای گرفت. «فوکویاما»، که لیبرالیسم را نظام حاکم مطلق تا پایان تاریخ می‌دانست، طی مصاحبه‌ای ضمن تایید پیش بینی مارکس در پایان سرمایه‌داری، ادعا نمود که نظام لیبرالیسم به‌واسطه ضعف در ایجاد هویت مشترک، ظهور نشانه‌های مازاد تولید و ایجاد شکاف طبقاتی چشمگیر، نمی‌تواند نظام غالب بر سرنوشت بشر باشد و خواستار بازگشت «تفکرات مارکس در باب مالکیت ابزارتولید» جهت اصلاح نظام سرمایه‌داری شد.

حتی در کشاکش بحرانهای مالی جهانی وزیر دارایی وقت آلمان اعتراف کرد که «مارکس خیلی اشتباه نمی‌کرد، یک سرمایه‌داری لگام‌گسسته، آن گونه که ما شاهدش بودیم، دست آخر خود را نیز می‌بلعد.»

اخیرا، امانوئل مکرون، رییس جمهور فرانسه، ایرادات نظام فعلی را با همان ادبیات مارکس برشمرد و گفت: «چیزی در ساختار این سرمایه داری معیوب است، ما باید با آن مقابله کنیم، این  نظامی است که به‌گونه ای فزاینده برای چند نفری سود می آورد اما توازن منطقه ای را فرو می‌پاشد و دموکراسی های ما را درهم می‌شکند.»

اما این بازگشت به مارکس چه قدر جدی است؟

بازگشت به مارکس، نتیجه به بن بست رسیدن نظام سرمایه‌داری در رفع تبعیض‌ها و افزایش شکاف طبقاتی است. هر زمان که نظام سرمایه داری به بن بست بخورد، روح جدیدی به تفکرات مارکسیسمی دمیده می‌شود. در حقیقت نظام اقتصادی کمونیستی، نظامی مبتنی بر «نفی» است و نه «اثبات». همچنانکه «ماکس هورکهایمر» یکی از چهره‌های شاخص مکتب فرانکفورت معتقد است: «علم مارکسیستی نقد اقتصاد سرمایه‌داری (بورژوایی) را پایه ریزی می‌کند و نه شرح یک اقتصاد سوسیالیستی».

کمونیسم روش و اسلوبی جهت پایه ریزی یک سیستم جامع اقتصادی ندارد بلکه مبنای تئوریک آن، نقد نظام سرمایه‌داری است. شاکله این نظام نه بر «تبیین» که بر «نقد» شکل گرفته درحالیکه پایه‌های نظام سرمایه‌داری بر مطالعات انسان شناسی، روانشناسی و جامعه شناسی استوار و دارای یک ساختار عمیق فلسفی است.

 

بازگشت به مارکس، نتیجه به بن بست رسیدن نظام سرمایه‌داری در رفع تبعیض‌ها و افزایش شکاف طبقاتی است. هر زمان که نظام سرمایه داری به بن بست بخورد، روح جدیدی به تفکرات مارکسیسمی دمیده می‌شود. در حقیقت نظام اقتصادی کمونیستی، نظامی مبتنی بر «نفی» است و نه «اثبات».

 

اندیشمندان پیرو نظام لیبرال‌سرمایه‌داری به دلیل عمق فلسفی که دارند، اشکالات نظری و اجرایی خود را شناسایی و درصدد حل آن مشکلات برآمده‌اند. «فوکویاما» بر ضرورت اصلاح در نظام تولید و نظم نوین جهانی سخن می گوید، «استیگلیتز» بر اصلاح نظام لیبرال سرمایه‌داری در جهت گسترش عدالت، رفع فقر و حفظ محیط زیست تلاش می‌نماید و… . این درحالی است که اندیشمندان نظام کمونیستی، بدون بررسی مشکلات نظری و اجرایی تفکرات خود، هنوز در پی فرصت اتوپیایی جهت ساخت دنیای بدون طبقه، به سر می‌برند.

شاید روزی و جایی فرا برسد که افکار مارکس همانگونه که خود او مد نظر داشته توسط هوادارانش اجرایی و بدبختی و گرفتاری نظام طبقاتی را ریشه‌کن کنند اما طنز ماجرا آنجاست که خود مارکس بجز دوران نوجوانی، همواره در فقر و گرفتاری دست و پا زد و دائما در حال قرض گرفتن پول از دوستان خود بود و هیچگاه نتوانست خود را از بدبختی نجات دهد. او در عمل هم به تفکرات خود اعتقادی نداشت و حتی برخلاف تمام تفکراتش، در بورس لندن، یکی از اصلی ترین مظاهر سرمایه‌داری، اقدام به خرید و فروش سهام نمود و از این راه، 400 پوند هم سود کرد! شاید همین اتفاقات باعث شد در اواخر عمرش، از تفکرات خود دست شسته و در نامه‌ای به یکی از دوستانش نوشته بود: «ای کاش تجارتی را شروع می‌کردم! تمام تئوری‌ها خاکستری است و تنها تجارت است که سبز است. من متأسفانه خیلی دیر به این شناخت رسیدم.»

باید منتظر ماند و دید هواداران مارکس کی به این شناخت خواهند رسید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code