اندیشه های سیاسی امام محمد غزالی

این مقاله توسط‌ آقای شعیب بهمن برای سایت باشگاه ارسال شده است/ با تشکر از ایشان

بسیاری از متفکران معتقدند که دو روند بسیار مهم در عصر طلایی یا دوره میانه اسلام شکل گرفت که در اندیشه و رفتار بعدی فقها و مجتهدین تأثیر بسیار گذارد. روند نخست اختلاف میان فقها در واکنش به اندیشه های فلسفی و فلاسفه است. امام محمد غزالی با نقد اندیشه های پورسینا (ابن سینا) و تکفیر فلاسفه، به کوشش در سازش میان کلام و فقه با فلسفه در میان فقهای اهل سنت پایان داد و حتی نقد ابن رشد، این روند را دگرگون نکرد. روند دوم، تشکیل نخستین دولت سراسری شیعه در ایران است که با پیدایش آن، کلام، حدیث و فقه سنتی به اوج رسید و فلسفه و حکمت بیش از پیش به انزوا رفت. فقها و روحانیون شیعه برای نخستین بار در روزگار دولت صفوی به کانون قدرت راه یافتند. گزینش یک برداشت محدود از اسلام به عنوان مذهب رسمی ایران و کوشش دولت صفوی در سازمان دادن به تشکیلات مذهبی نیمه دولتی، زیان بزرگی به چالش نظری در میان روحانیون و متفکران اسلامی زد و چراغ آزاداندیشی را خاموش کرد.
اما در این نوشتار اساس بحث، شناخت بی‌طرفانه و به دور از حب و بغض‌ها از جریان اول به سردمداری غزالی است. روش این تحقیق از طرفی تکیه بر خردورزی و دوری از تعصب و پیشداوری و از طرف دیگر استناد به واقعیت زندگی و عقاید و افکار غزالی است. ضمن اینکه در این نوشتار شخصیت فوق به صورت مجزا و بریده از تاثیر و تاثرهای طبیعی و آشکار او از شرایط و اوضاع روزگار و زندگیش،‌مورد مطالعه و بررسی خواهد گرفت.
بی شک امام محمد غزالی ازفقیهان بی پروا وجستجوگری است که افکار او در پایان قرن پنجم هجری نه تنها بر روزگار خویش تأثیرگذاشت، بلکه اعصار پس از او را نیز متأثر کرد و، به تعبیر برخی محققان، افکار او تا زمان ظهور صدرای شیرازی، برجامعه اسلامی سایه افکنده بود. این فقیه ناآرام شافعی و متکلم سنی مذهب لحظه ای دراندیشه و درون خود قرارنداشت ودغدغه صیانت از دین خلائق، دائم او را به تفکر،موضع گیری و نواندیشی وا می داشت. غزالی متفکر و فقیهی برج عاج نشین و در پس پرده نبود، بلکه حریم فریبای قدرت دنیوی را درک کرد و از منظر تجربه و عملگرایی، اندیشه ورزی کرد. او را به حق می توان «فقیه عملگرا» نامید؛ زیرا مواضع ورویکرد سیاسی او از پایگاه دین، ولی باصبغه ای واقع گرا بیان شده است. برای درک هر اندیشه ناگزیر باید شرایط محیطی و زندگی اندیشمند، تأثیر اندیشمندان قبلی براو، سؤالات و دغدغه های او و تأثیر او بر بعد ازخودش را بررسی کرد وما نیز درباره غزالی چنین می کنیم.
درباره شخصیت وجایگاه غزالی واهمیت او درتاریخ اندیشه نظرات مختلف وگاه متعارضی بیان شده است. گروهی او را احیا گر ومجدد دین اسلام درسده پنجم هجری دانسته اندوگفته اند: «یکاد الاحیاء ان یکون قرآنا» وبرخی نیزگفته اند اگر پیامبری بعد ازمحمد (ص)می بود، هر آینه غزالی بود. ولی همه درتمجید غزالی سخن نگفته اند وفقهای شیعه، حنبلی و مالکی، مثل ابن جوزی و ابو عبدالله مازری به او انتقاد کرده اند. ازسوی دیگربرخی عارفان و صوفیان هم مثل ابن سبعین اشبیلی نیز غزالی را متهم به عدم درک صحیح تصوف کرده اند.
غزالی ازحیث شکاکیت واعتقاد به محدودیت عقل با فلاسفه ای مانند دکارت، هیوم وکانت مقایسه شده است، به گونه ای که محمد سعید شیخ درکتاب «مطالعات تطبیقی درفلسفه اسلامی» مدعی شده که «شک دستوری» دکارت و «شکاکیت هیوم» و «نقد عقل محض» کانت و «اصالت تجربه روحی» بعضی از فیلسوفان دین معاصر، همه، پیشتر در آرای غزالی آمده است.
به هر روی غزالی حیات عقلانی مسلمانان را، که در ۴ قرن اول هجری وبه همت بزرگانی چون فارابی، ابن سینا وفردوسی به بلوغ وپختگی رسیده بود، دچار شوک و تردید وسکته کرد، و به تعبیر برخی مخالفان، غزالی با هدف حفظ اساس دین از گزند شبهه ها وتردیدها، کمر فلسفه وتعقل را درجهان اسلام شکست و موجب تمایز آن ازتمدن روبه صعود غربی شد.غزالی مکتب ارسطویی که منشاء جزم گرایی وتحجراست (زیرا خود را مستغنی ازیافته های جدید دانش ومعرفت می داند) را ازدرون حیات اسلامی بیرون کشید و در نتیجه بقای مکتب اشراق و تصوف را، که تاکنون خود را سرپا نگاه داشته اند، تضمین کرد، در حالی که این مکتب ارسطویی در مسیحیت، عناصر متافیزیکی و عرفانی را کم رنگ کرد. به هرحال حتی اگر آرای برخی اندیشمندان، که چندان به ضربه های کاری غزالی به عقلانیت و فلسفه در جهان اسلام قائل نیستند، نظری بیفکنیم باز نمی توان تأثیرحملات غزالی رابه فلسفه ناچیز یا اندک دانست.(1)

زندگی نامه و میراث علمی
غزالی درسال ۴۵۰ هجری درطابران توس دیده به جهان گشود و پس از طی مقدمات تحصیلی برای استفاده از درس امام الحرمین (جوینی) به نیشابور رفت. پس از مرگ جوینی که هنوز سنش به بیست سالگی نرسیده بود شیوه اهل تقلید را رها کرد و در پی اجتهاد برخاست. تا سال،۴۷۸ یعنی تا ۲۸ سالگی، درتوس، گرگان و نیشابور در مقام یک دانشجوی فعال و هدفدار به تحصیل علوم پرداخت و مقامات فضل و دانش را کسب نمود. پس از نیشابور عازم بغداد شد و ثمره آن را در ملاقاتی که با خواجه نظام الملک، وزیر دانش دوست و دانشمند ملکشاه سلجوقی داشت، متجلی کرد و به عنوان مشاوری دانا و دوراندیش وارد عرصه سیاست شد.
درسال ۴۸۴ پس از هفت سال مشاورت عزت مندانه، به منصب والای استادی در مدرسه نظامیه بغداد منصوب شد و چهار سال در آن مقام، که بزرگ ترین پایگاه علمی آن زمان بود، بماند. غزالی از سال ۴۸۸تا ۴۹۸ به دلایل مختلف وحتی متعارض، گوشه عزلت اختیار کرد و راهی شام و حجاز شد و به سیر آفاق و انفس و پیرایش درون و شهود عرفانی روی آورد. هرچند برخی محققان شرایط سیاسی زمان را علت این سفر عجیب و غیرمنتظره دانسته اند، ولی انگیزه این سفر هرچه بود، تأثیرات مهمی بر اندیشه و وجود غزالی برجای گذاشت.
پس از آنکه خواجه نظام الملک توسط اسماعیلیان به قتل رسید، غزالی جنگ فکری و عقیدتی را با قاتلان او آغاز کرد. وی در مدت اقامتش در بغداد بیش از پیش به شکاکیت گرائید و از آن پس به رد عقاید اهل فلسفه و استدلال پرداخت و پس از مدتی اقامت در شام و مکه و گوشه نشینی کتاب معروف خود به نام احیاء علوم الدین را نوشت.(2)
هرچند غزالی خود را از سیاست کنارکشیده بود، ولی سیاست، غزالی رارها نساخت و بار دیگر در سال ۴۹۸ دامان او را گرفت. این بار با الزام فخرالملک، وزیرسلطان سنجر، تدریس در نظامیه نیشابور را پذیرفت. ولی غزالیِ نیشابور دیگر غزالیِ بغداد نبود. از این روی در نیشابور یک سال بیشتر دوام نیاورد و به موطن خود، طوس، بازگشت و روزگار را در مدرسه و خانقاهی گذراند که خود بنا کرده بود وتا سال ۵۰۵ ساده و بی پیرایه زندگی کرد. او در یکی از سحرگاهان سال ۵۰۵ پس از اقامه نماز به لقاءالله پیوست. (3)
او در اواخر عمرش که در طوس بوده و ادعای توبه و انزوا داشت،‌ چنان تحت تاثیر شرایط قرار می‌گرفت که گویی دیگر او آن فقیه متعصب بغداد و مدعی عرفان و سلوک نیست. او در بخش دوم نصیحه‌الملوک، چنان مطابق میل سلطان عمل می‌کند که عده‌ای را به این فکر وا می‌دارد که این اثر را از غزالی ندانند در صورتی که این کتاب در منابع معتبر از همان‌قرن اول مرگ غزالی، به نام او شناخته شده است.
تاریخ زندگی غزالی را می توان به پنج دوره خلاصه نمود. که در هر کدام از این دوران وقایعی را از سرگذرانیده است و گاه هم نکته عطفی در زندگی سراسر علمی و جستجوی او بوده است، چرا که زندگی خود را با عشق به حقیقت شروع کرده بود و در سراسر این زندگی علمی، عشق به حقیقت موج می زند.
وجه تسمیه غزّالی به تشدید زاء: چون پدرش پشم ریس بوده و پشم ریس یعنی غزّال لذا او را به نام حرفه پدرش خوانده اند. قول دیگری می گوید (غزالی) با تخفیف (زاء) درست است. و غزالی منسوب است به قریه غزاله که در نزدیکی شهر طوس واقع بوده است.

ـ دورة اول زندگی غزالی دوران فقر و تنگدستی
دورة اول زندگی او از لحظه تولد یعنی سال 450 ه ق، شروع شده و تا سال 465 ادامه داشت. در سال 450متولد شد و هنوز سه سال و بقولی پنج سال بیشتر از عمرش نگذشته بود که حامی اصلی زندگی یعنی پدرش را از دست داد. پدر که به شغل پشم ریسی مشغول بود ذخیره ای اندک برای فرزندان بجای گذاشت که بعد از چند سال یعنی در سال 465، تمامی ذخیره به پایان رسید و دو کودک بجای مانده یعنی ابوحامد و برادر بزرگوارش احمد، را راهی مدارس علوم دینی آن روز که اندک شهریه ای به طلاب می دادند نمود.

ـ دورة دوم، دوران آشنائی با مبانی فقه و کلام
دورة دوم زندگی غزالی که می توان آنرا دوران جوانی او نامید از سال 465 تا 478 بطول انجامید. بعد از ورود به مدرسه در شهر طوس و خواندن مقدمات چند صباحی در درس ابوعلی احمد رازکانی به فقه شافعی مشغول شد و مقدمات فقه را فرا گرفت.
بعد از آن وارد جرجان گرگان شد و در درس فقه شرکت نمود تعلیقه ای از تقریر درس استاد فراهم نمود که ظاهراً قبل از سال 470 بوده است. دوباره به طوس برگشت و سه سال در زادگاه خود ماند و چون آوازه نظامیة نیشابور را شنید عازم آن دیار گشت و در درس امام الحرمین حاضر گشت. در همین دوران بود که با حکیم عمر خیام آشنایی یافت. با وفات امام الحرمین در سال 478 تحصیل او هم در نیشابور پایان یافت.

ـ دورة سوم، دوران شکوه و جلال مادی
بعد از فوت امام الحرمین غزالی به لشکرگاه رفت، تا در محضر خواجه نظام الملک وزیر- که علمای شافعی و دیگران را که به آنجا رفت و آمد داشتند دور خود جمع نموده بود-تلمذ کند.
غزالی به مدت شش سال در لشکرگاه ماند و بخاطر مناظرات و مباحث علمی مورد توجه وزیر قرار گرفت، لذا خواجه او را بعنوان استاد به مدرسة نظامیة بغداد فرستاد (484).
بعد از چهار سال ماندن در بغداد و مرگ خواجه نظام الملک و سلطان ملکشاه که در سال 485 واقع شد، غزالی در سال 488 بعد از یک بحران روحی که تقریباً شش ماه بطول انجامید، نظامیه را رها کرد و به بهانه سفر حج از بغداد بیرون آمد.

ـ دوره چهارم، دوران حیرانی و سرگردانی
پس از بحران روحی، غزالی نظامیه را ترک نمود و با پوشیدن لباس صوفیانه به شام و قدس رفت و در سال 489 به حج مشرف گردید. در سال 490 قصد بازگشت به وطن نمود که در رباط ابوسعید بغداد دنبالة احیاء العلوم را که نوشته بود تدریس کرد و در آغاز دوازدهمین سال ترک بغداد، فخر الملک پسر نظام الملک از او برای تدریس در نظامیه نیشابور دعوت کرد (499).

ـ دورة پنجم، دوران بازگشت به خود
دورة پنجم زندگی او از سال 499 تا 505 که سال وفاتش بود ادامه یافت. به اصرار فخرالملک و اشاره سلطان سنجر مشغول تدریس در نظامیه نیشابور شد و با مرگ فخر الملک در سال 500 (به دست باطنیه) بخاطر تحریک فقهاء نیشابور بر ضد وی به درگاه سلطان سنجر احضار شد، پس از آن ترک تحصیل نموده و انزوا اختیار کرد (از سال 502 یا 503) و تا آخر عمر خودش در آنجا ماند.در سن 55 سالگی (505 هـ ق) در طوس وفات یافت و در کابران به خاک سپرده شد.(4)

میراث علمی غزالی
ازامام محمد غزالی بیش از صد کتاب ورساله بزرگ وکوچک درفقه، حدیث، کلام، اخلاق و فلسفه برجای مانده که دررأس آنها «احیاء علوم الدین» به زبان عربی است که خلاصه آن نیز به زبان فارسی باعنوان «کیمیای سعادت» وبه قلم غزالی نگارش یافت. «قواعد العقاید»، عقلی‌ترین و فلسفی‌ترین بخش کتاب «احیاء علوم الدین» است و بسیاری از بخش‌های «قواعد العقاید» یادآور استدلال‌های غزالی در «تهافت الفلاسفه» از یک سوی و استدلال‌های فیلسوفان دشمن او از سوی دیگر است.
غزالی چندکتاب در رد باطنی گری به رشته تحریر درآورد که «المستظهری» یا «فضائح الباطنیه» مهم ترین آنهاست. کتاب «الاقتصاد فی الاعتقاد» در برگیرنده اصول اعتقادی _ سیاسی اهل سنت است و در آن درباره امام، مسأله تربیت و افضلیت خلفا و نظایراین مطالب بحث شده است.
کتاب های «مقاصد الفلاسفه» و «تهافت الفلاسفه» که اولی شرح فلسفه و مقاصد آن است، و دومی در طعن ورد فلسفه، از دیگر آثار اوست.کتاب «نصیحه الملوک»، که کتابی جنجالی و بحث برانگیز بود، از سیاسی ترین آثار اوست. اثر دیگر غزالی «المنقذ من الضلال» است که خاطرات واعترافات غزالی را در برمی گیرد و دیگری «مکاتیب فارسی» است که در آن برخی از نامه های غزالی ازجمله مکتوبات وی به امرا و بزرگان سیاسی آمده است. «فاتحه العلوم» و «فضائل الانام من رسائل حجه الاسلام» ازدیگر آثار مهم غزالی است. (5)

حیات فکری و روحی غزالی
اگر به تعبیر دکتر عنایت، غزالی وابوالحسن ماوردی و بدر الدین ابن جماعه را برجسته ترین اندیشمندان واقع نگر سنی بنامیم (یعنی کسانی که علاقه وافری به هماهنگی نظر وعمل داشتند)، ضروری است روزگاری که ایشان در آن می زیستند را مرور کنیم و در این جا زمانه غزالی مد نظر است.
زمانه غزالی، زمانه ای آشفته به لحاظ سیاسی، فکری و عقیدتی بود. وی در نیمه دوم قرن پنجم هجری یعنی در عصر عباسی سوم می زیست. این عصر عصر انحلال و ضعف سیاسی و نظامی و عصر انحطاط و آشوب در اخلاق و جمود و خمود در افکار بود.(6)
در ادامه در دو بخش به بررسی سرچشمة افکار و دغدغه های فکری غزالی و نظر غزالی در مورد علوم می پردازیم.

بخش اول: سرچشمة افکار و دغدغه های فکری غزالی
الف: ضعف حکومت و قدرت فاطمیان: غزالی که در نیمة دوم قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) متولد شده بود، با دورانی مواجه شد که آنرا می توان عصر انحلال و ضعف سیاسی و نظامی و عصر انحطاط در اخلاق و جمود فکری دانست، ارکان قدرت از مدت ها پیش متزلزل شده بود و نهضت اسماعیلیه و دعوت فاطمیان سرتاسر عالم اسلامی را گرفته بود، ترکان سلجوقی حکومت را بدست گرفته و در عصر آلب ارسلان مدارس نظامیه دایر می گردید. تأمین این مدارس هم برای دفاع از اصل سنت بود. و این مدارس در مقابل مدرسة الازهر مصر بود، که بخاطر تأیید و یاری مذهب شیعه ساخته شده بود. درعصر غزالی نهضت اسماعیلیان ودعوت فاطمیان سرتاسر جهان اسلام رافراگرفته بود، به ویژه دراحسا که در آن جا هنوز دولت اسماعیلی پا برجا و نیرومند بود.
ب: اختلافات فرقه ای: غزالی در عصری می زیست که دین اسلام از مجرای اصلی و صحیح خود خارج شده و به وضعی افتاده بود که پیش از آن سابقه نداشت. اعتقاد مردم در اصل و حقیقت نبوت سستی گرفته بود و این سستی موجب ضعف ایمان و سستی در عمل به احکام دین شده بود.
یکی از ویژگی های عصر غزالی اختلافات فرقه ای، رواج مجادلات مذهبی و شدت گرفتن تعصبات دینی بود. در دوران زندگی او دنیای عالمان نیز همانند دنیای امیران و فرمانروایان پرآشوب بود. اگر در عصرآل بویه سنیان وشیعیان دربغداد در محله های مجزا می زیستند و همواره با یکدیگر درحال نزاع بودند، بعد ها درعصر غزالی حتی درمیان پیروان مذاهب گوناگون تسنن، درگیری هایی رخ داد. غزالی خود نیز ازحیث مذهبی، فردی متعصب درعقاید به شمارمی رفت. اما آنچه بیشتر از همه غزالی را به خود مشغول می ساخت، اختلافات فرقه ای بین مردم در خراسان و جرجان بود. که بعضی در فروع دین اختلاف داشتند مثل حنفی و شافعی و بعضی در اصول هم اختلاف داشتند و همه با هم متفقاً با شیعه مخالف بودند.
غزالی اختلافات فرقه ای را سبب سستی عقیده و بی ایمانی مردم معرفی می کند و چهار گروه را مسبب این امر دانسته و می گوید: یکی آنها که در فلسفه خوض می کردند. دیگر آنها که دم از تصوف می زدند. دیگر آنها که مردم را به کیش اسماعیلی و باطنی می خواندند و چهارم روش و معامله کسانی که در میان مردم به دانشمندان موسوم شده بودند یعنی فقها و متکلمان. غزالی بحران موجود در جامعه را ناشی از تشتت فکری و هرج و مرج عقیدتی حاکم بر جامعه اسلامی آنروز می دید به گونه ای که در عصر او، اشعری، حنبلی را تکفیر می کرد،حنبلی اشعری را، اشعری معتزله را، معتزله اشعری را. (7)
غزالی که شخصی تیزبین بود در نظر اوّل دانست که بسیاری از معتقدات انسان از طریق تقلید حاصل می شود و به این حدیث از پیامبر توجه کرد که فرمود: کل مولود یولد علی الفطره فَاَبَواهُ یهُودانِهِ و ینصرانه و یمَجسانه. لذا از خود می پرسید مگر نه این است که ترسازاده در خانه پدر ترسا می شود و جهود در خانه جهود و… پس برای رسیدن به یقین و حقیقت چطور باید اینها را به کناری زد و به واقع رسید؟ این اوّلین سؤالی بود که در تمام طول زندگی غزالی او را به دنبال خودش می کشید.
غزالی که آدمی مذهبی و غم خوار دین بود، وقتی با این مشکلات روبرو شد، در صدد حل مشکلات و غوامض برآمد و برای این کار به هر علمی چنگ زد، در فقه و منطق و فلسفة کلام بر دیگر اقران برتری یافت. ضمن اینکه این عوامل درحمایت غزالی ازخلیفه عباسی وسلطان سلجوقی سهمی بزرگ ایفا کرده اند.
ج : ویژگی دیگر عصر غزالی اهمیت یافتن عالمان دینی بود. این عالمان از یک سو به شدت مورد توجه عامه دینداران بودند؛ زیرا مردم احساس می کردندکه برای حل مسائل دینی خود به آنها نیازمندند. ازسوی دیگر خلفا وسلاطین نیز به علمای دینی محتاج بودند؛ زیرا آنها بهتر ازهرگروه دیگری می توانستند حکومت رادرنظر عموم مردم مشروع جلوه دهند. (8)
د : یکی دیگر ازویژگی های جامعه عصر غزالی، غلبه برداشت نقلی ازدین به ویژه درمیان اهل سنت بود. دراین برداشت ظواهر آیات واحادیث مد نظر قرار می گیرند، نه ارائه تفسیری عقلانی از آنها. و این برداشت از جانب فقیهان ظاهرگرا، متصوفه وحاکمان وقت حمایت می شد. درباره غزالی می توان گفت که او ازموضع متصوفه به سنت ضد عقلی گرویده بود.

دوران شک و سرگردانی
غزالی دنبال معرفت یقینی بود و این معرفت را در حسّیات و ضروریات می جست، کم کم به این فکر افتاد که حسیات و ضروریات هم می توانند مورد شک واقع شود (چرا که سایه را ساکن می بینی بعد از چند لحظه می بینید حرکت کرد) ستاره را کوچک می بینی در حالی که علم ثابت کرده از زمین بزرگتر است و… که در همة این حالات حکم عقل مخالف محسوسات است. پس باید به حکم عقل اعتماد نمود مثلاً به بدیهیات باید اعتماد کرد ( مانند سه کوچکتر از ده) ولی بعد با خود گفت از کجا معلوم که اعتماد تو به عقلیات از نوع اعتماد به محسوسات نباشد. قاضی عقل اعتماد به محسوسات را از بین برد. چه معلوم که اعتماد عقلی را هم قاضی دیگر تکذیب نکند. (9)
این مرحله را می توان مرحله شک نام نهاد که غزالی نه تنها در مسائل عقلی و دینی و روحی به شک افتاد، بلکه در همه چیز شک کرد. تا آنجا که ایمان خود را از دست داد. در کتاب جواهر القرآن به این مطلب اشاره دارد.
غزالی در محسوسات شک کرد و به علاج آن پرداخت ولی چنان ریشه دوانده بود که نتوانست آنرا رفع نماید که گفته اند رفع شک میسّر نشود مگر به دلیل و ادله دینی هم جز از ترکیب علوم اولیه حاصل نشود. و اگر علوم اولیه ثابت نباشند نمی توان به دلیل آنها اعتماد نمود. بقول خود غزالی این شک بیش از دو ماه بطول نینجامید که خداوند شفاعت عنایت کرد و نفس به صحت و اعتزال باز آمد و به ضرورت عقلی اعتماد نمود. (10)
غزالی بعد از رهایی از شک جویندگان حقیقت را به چهار گروه تقسیم نمود:1. متکلمان: که خود را رأس رأی و نظر می دانند.2. فلاسفه: که خود را اهل برهان و منطق دانند.3. باطنیه: پندارند اصحاب تعلیمند و مدعی اقتباس علم از امام معصوم (ع)4. صوفیه: از خواص اهل حق و اهل شاهد کاشفه دانند.تعجب در این است که چرا غزالی حقیقت را منحصر در این چهار طریقه دانسته و به دیگر مذاهب معروف در اطراف خود توجه نکرده است. غزالی در مورد هر کدام از این چهارگروه نظر داده است.

بخش دوم: نظر غزالی در مورد علوم

علم کلام
علم کلام بی حاصل است ولی در رفع شبهات و رفع شکوک بکلی بی فایده نیست. و غالباً علم کلام را چون داروئی می داند که جز به تجویز پزشک معالج مفید نیست.در کتاب الاقتصاد فی الاعتقاد فایده علم کلام را دفع شبهه دانسته و می گوید جائی که شبهه نباشد اشتغال به این حرفها بی فایده بوده و چیزی بر اعتقاد انسان نمی افزاید و اگر اهل بدعت نبودند اشتغال به این حرفها ضرورت نداشت.در کتاب (احیاء العلوم الدین) کلامی ها را مانند نگهبانان راه حج می داند و گوید آنچه از علم کلام حاصل آید را می توان از قرآن و حدیث هم بدست آورد.

فلسفه
یکی از مهمترین تشتت های فکری و عقیدتی در زمان غزالی، تضاد بین فلسفه و دین بود. تضاد بین فلسفه و دین که پژوهش در آن خود مبحثی دلکش در تاریخ تفکر سیاسی در جهان اسلام است سرانجام به دست غزالی یکسویه به سود دین حل شد. او در کتاب معروف تهافت الفلاسفه که به قصد شکستن کمر فلسفه در دنیای اسلام نوشته شده است، این مساله را طرح می کند که باید فسادی را که از راه نفوذ فلسفه و تفکر استدلالی دامن دین را گرفته است و آن را در خطر افکنده است چاره کرد. غزالی بر پایه همین سیاست یک سویه نگری و گرایش سخت به شریعت، یورش سهمگین را به فلسفه و اندیشه های استدلالی که مبلغان آن معتزلیان بودند، آغاز کرد و اندیشه استدلالی و ژرف نگری فلسفی را از گسترش فراگیر خود بازداشت. وی در اندیشه فلسفی تا جایی پیش رفت که فارابی و ابن سینا را فیلسوف نماهای اسلامی خواند و موضوع تکفیر فیلسوفان اسلامی را مطرح نمود.
به گفته دکتر سید حسین نصر اهمیت غزالی در تاریخ اسلامی از آن جهت است که او قدرت مذهب صرفا استدلالی را از جامعه اسلامی برانداخت. (11)
غزالی می گوید : پس از فراغت از علم کلام به فلسفه پرداختیم، بیش از دو سال طول نکشید که بدون استاد به رموز فلسفه پی بردم. آخر بر من معلوم شد که این علم هم دردی را دوا نمی کند و بیشتر مسائلش تخیل و چشم بندی است. عمدة فلاسفة را سه دسته یافتم که عبارتند از دهری و طبیعی و الهی و فلسفه به پنج قسم منطق و طبیعیات و ریاضیات و الهیات می پردازد. بعد می گوید منطق و ریاضیات علم برهان است و کاری به حقایق دینی ندارد. طبیعیات هم جزء احکام نظری است وسیاست هم که دسته ای مربوط به امور دنیوی و دسته دیگر اخلاقی است. بیشتر اشتباهات و خلافکاری های فلاسفه در بخش الهیات و عمده اشتباه فلاسفه را در 20 مسأله می دانست که از این 20 مسأله 16 مسأله در الهیات و 4 مسأله دیگر در طبیعیات بود.
منطق و فلسفه بعد از قرن دوم هجری با ترجمه ابن مقفع وارد حوزه اسلام شد و در قرن سوم فلاسفه بزرگی مثل ابن راوندی و کندی به بحث های فلسفی پرداختند. در قرن چهارم با اسلوب فکری و خلاقیت فارابی رونق یافت و در قرن پنجم توسط ابن سینا به اوج خود رسید. متکلمان اسلامی درصدد برآمدند تا مسلح به فلسفه شده و از دلائل فلسفی برای دفاع از دین برخیزند ولی بهرحال فلسفه به قدرت خود باقی بود و بعنوان دژ خلل ناپذیری احساس می شد.
غزالی با مطالعه کتب فلسفی ابن سینا و فارابی و وسائل اخوان الصفا به نقد و رد دلائل فلسفی پرداخت فلذا 20 مسأله فلسفی را مطرح ساخت و در این 20 مسأله عقاید فلاسفه را باطل اعلام کرد. و درسه مساله اتهام کفر به فلاسفه زد که عبارتند از:. الف) قدیم شمردن عالم ب) عدم علم خداوند به جزئیات ج) مسأله معاد (معاد جسمانی) – فیلسوفان برانگیخته شدن تن ها و وجود بهشت و…را قبول ندارند و همه را مثالیهایی از ثواب و عقاب روحانی می دانند.
لذا غزالی می گفت راه عقل تنها راه رسیدن به حقیقت نیست. البته این بدان معنی نیست که اصلاً عقل را باید کنار گذاشت. بلکه غزالی خودش هم ادراک حقیقت از طریق برهان را غیرممکن نمی دانست بلکه می گفت تعداد محدودی به حقیقت می رسند.
نکته قابل توجه اینکه وی اعتقاد داشت که فلاسفه راه هایی را در رعایت شروط برهان در منطق ذکر می کنند ولی خودشان در علم آنرا بکار نمی برند. لذا استدلال آنان در باب علم الهی اتقان استدلال آنان در سایر مسائل را ندارد.

غزالی و سایر فرق اسلامی
غزالی و تصوف اساس تصوف بر وارستگی و زهد و کشف حقایق بطریق سیر و سلوک بود. این مسلک در هر دین و مذهبی بوده است و ریشه تاریخی نمی توان برای آن بیان کرد ولی در اسلام خصوصاً ایران رنگ مذهبی و جنبش فکری داشت. قول مشهور ظهور تصوف را از قرن دوم دانسته و می گویند در آغاز بسیار ساده و بی پیرایه ظاهر شدند ولی بتدریج از سادگی خارج شده و به حزب گرایی گروید. در قرن سوم با سایر عقاید عرفانی و مسلک اشراقی و رواقی یونان و فلسفه پهلوی ایران درآمیخت و بصورت اسرارآمیزی جلوه نمود. در قرن چهارم شیوع بسیار زیادی در ممالک اسلامی بخصوص ایران یافت. قرن پنجم: زمان غزالی دوره ترقی کامل صوفیه، تشکیلات صوفیه همچون خانقاه و نظایر آن بود و در این زمان بیش از هر زمان دیگر رواج یافت و خواجه نظام الملک هم از این طریقه طرفداری کرد. شیخ طریقه غزالی ابوعلی فارسی بود، البته غزالی خودش هم در سیر و سلوک کوشش نمود. پیوستن دانشمندی مثل غزالی به صوفیه و اهتمام او در استوار ساختن لباس تصوف، تأثیر بسزایی گذاشت و نشر عقاید و مؤلفات غزالی در عالم تصوف انقلابی عظیم ایجاد کرد. بعد از اینکه فلسفه و کلام را ناکارآ تشخیص داد. بسراغ تصوف رفت. خودش گوید: چون از این علوم فراقت یافتم، روی به طریقه صوفیه نهادم و دانستم که معرفت طریقة ایشان به دو چیز است، علم و عمل. برای من علم آسانتر از عمل بود. پس به تحصیل و تعلیم علوم آنان پرداختم تا به عمق علوم آنان پی بردم. پس بر من روشن شد که به عمق حقیقت ایشان با تعلیم نتوان رسید، بلکه با ذوق و حال و تبدل صفات باشد… از این پس اندیشه های ناکامی دنیا و جاه و جلال… چندین ماه روح او را فشار می داد و سرانجام پس از بحرانی طولانی در ماه رجب 488 به اوج بحران رسید و او را وادار به فرار از مدرسه نمود.(12) البته صوفی شدن غزالی هم چنین بود که دنبال طهارت می گشت، و طهارت را در چهار چیز می دانست. الف: طهارت ظواهر از خباثت و پلیدی. ب: تطهیر جوارح از جرائم. ج: تطهیر قلب از اخلاق مذموم ناپسند. د: تطهیر بستر از ماسوی الله(13) خدا در نظر غزالی غزالی وجود خدا را فطری دانسته، مع ذلک برای اثبات وجود خدا به اقامة دلیل می پردازد و دلائلی از شرع و عقل می آورد. دلائل شرعی او از قرآن است، زیرا وجود خدا را راه پرفروغی می داند که خداوند بوسیلة قرآن در پیش پای ما نهاده است. در دلایل عقلی هم می گوید کسی که از اندک عقل برخوردار باشد، چون اندک تفکری در مضمون آیات نماید و نظری در عجائب آفرینش بیفکند و به بدایع خلقت حیوانات و نبات نظر افکند، درمی یابد که این ترتیب محکم از صانع مدبّر و فاعل قادر بی نیاز است.

پیامبر
دین اسلام ناسخ ادیان گذشته است. می گفت در تمام مسائل باید به عقل رجوع کرد و از پیروی کورکورانه اجتناب نمود. اِلّا در مورد پیامبر که از وحی خبر می دهد و در معرض خطا نیست می توان از او تقلید کرد.(14)
امام غزالی بشدّت در مقابل فاطمی ها ایستاد. و نظر آنان در مورد متابعت از امام معصوم را رد می کرد چرا که فاطمی ها راه نیل به معرفت واقعی را اطاعت از امام و تعلیم او نشان می دادند ولی غزالی می گفت امام آن است که رأی بیشتر از خلق داشته باشد و شرط لازم اسلام از تکلیف پنج چیز است: مرد، ورع، علم، نسب قریش در مقابل این سؤال حسن صباح که می گفت: در معرفت حق آیا عقل کافی است یا نه؟ اگر کافی است پس هر کس را به عقل خودش واگذارید. اگر کافی نیست پس تعلیم معلم لازم است که همان امام معصوم است.
غزالی این سؤال را طرح می کرد: آیا صرف ادعا در باب امام معصوم کافی است یا نه؟ اگر کفایت می کند دلیلی بر ترجیح ادعای شمانیست و اگر صرف ادعا کافی نیست پس باید به عقل مراجعه کرد. گرچه این پاسخ جالبی بود ولی بقول فخر رازی این پاسخ فقط نشان می دهد وجود عقل ضرورت دارد و این را حسن صباح هم رد نمی کرد چون می گفت بدون عقل قول معلم را هم نمی توان فهمید در واقع حسن صباح می خواست دعوی اشعریان مبنی بر کفایت عقل را رد کند و الّا خودش هم می دانست عقل ضرورت دارد. نتیجه آنچه در یک نیم نگاه به غزالی بدست می آید این است که در زمان او اوضاع زمان پر از مکر و حیله و اختلافات فرقه ای بود و اوضاع اصالت روش اسلام را برای مردم تارمی ساخت لذا برای اسلام و بنای آن احساس خطر میکرد… غزالی دغدغه رسیدن به حقیقت را داشت ولی چون از طریق فلسفه بنظر خودش نمی توانست به آن برسد، کاملاً فلسفه را رها نموده و حتی ضدفلسفه شد تا جائی که او را فیلسوف ضدفلسفه خوانده اند. ولی در بحث های اعتقادی غزالی چون پیش زمینة فکری اش اشعری مذهب بود- هر چند سعی می کرد خودش را رها ساخته تا بتواند به سرچشمة حقیقت برسد- در نهایت این افکار مانع رسیدن او به حقیقت در تمام زمینه ها بود. از جمله بحث لعن بر یزید که چهره ای سیاه تر از چهره او در تاریخ سراغ نداریم ولی غزالی به خاطر پیش زمینه فکری اش آنرا توجیه نموده و لعن بر یزید را جایز نمی دانست.

بندگی
غزالی در ادامه چارچوب سازی برای اندیشه های خود، «بندگی» را نیز در چهار رکن حاصل می بیند که عبارتند از:
۱. عبادات: شامل درست کردن اعتقاد اهل سنت، طلب علم، طهارت، نماز، زکات، روزه، حج، قرآن خواندن و ذکر و تسبیح و وردها
۲. معاملات: شامل آداب طعام خوردن، نکاح، تجارت، طلب حلال، صحبت با خلق، عزلت، سفر، سماع، امر به معروف و نهی از منکر و ولایت.
۳. مهلکات: شامل شهوت شکم وفرج، شره سخن، خشم، عقد وحسد، دنیا دوستی، بخل و جمع مال، جاه وحشمت، ریا در عادت، کبر و عجب، غفلت و ضلال.
۴. منجیات: شامل شکر، صبر، توبه، خوف و رجاء، فقر و زهد، صدق و اخلاص، محاسبه و مراقبه، تفکر، توحید و توکل، شوق، رضا و یاد مرگ.
بدین شکل، نظام اندیشه ای غزالی تعین می یابد و همه آرای غزالی در زیر مجموعه این مباحث قرار می گیرد.(15)

اندیشه سیاسی غزالی
غزالی در طرح عقاید سیاسی خود بشدت تحت تاثیر بحران هایی است که دامنگیر جامعه اسلامی شده بود، فهم اندیشه غزالی بدون شناخت زمانه ای که او در آن می زیسته است امکان پذیر نیست. در زمانه او جامعه اسلامی دچار بحران عقیدتی و فکری شده و گروه های مختلف عقیدتی و فکری بوجود آمده بود که بشدت یکدیگر را تکفیر می کردند.
در حقیقت عقاید سیاسی غزالی پیرامون خلافت و سلطنت و ایجاد سازش میان این دو شکل گرفته و بیشتر حاصل مصلحت اندیشی او در توجیه اوضاع موجود است.
غزالی خلافت را به حکم شرع، و نه عقل، ضروری ولازم می شمارد وبه همین سبب می گوید که نه ارباب فنون و حِرَف صلاحیت بحث درباره خلافت را دارند و نه فیلسوفان، بلکه فقط این فقها هستند که شایستگی و وظیفه دارند که اصول خلافت رابرای مردم روشن کنند.
بطور کلی اندیشه سیاسی غزالی در سه کتاب « المستظهر» «الاقتصاد فی الاعتقاد» و « احیاء علوم الدین » بیان شده است و در این کتابها از سیاست و خلافت سخن رانده است. به نظر می رسد که اندیشه سیاسی غزالی دو خاستگاه دارد: نخست اینکه او اندیشه خود را بر اساس دانش فقه و شریعت اسلامی طرح نموده است، دوم اینکه واقعیت های اجتماعی و سیاسی در قلمرو خلافت عباسی و گستره فرمانروایی سلجوقیان در اندیشه او تاثیرگذار بوده است.
غزالی در کتاب احیاء علوم الدین اندیشه خود را نخست پیرامون تعریف و کارکرد سیاست آغاز می کند. به نظر او غایت سیاست تامین سعادت بشر در دو جنبه دنیوی و اخروی است. سیاست باید در پی تامین سعادت بشر در این دنیا و آخرت باشد.
وی نظام دینی را منوط به نظام دنیا معرفی می کند و متذکر شده است که کار دنیا جز به اعمال آدمیان قوام نمی یابد و براساس روابط میان دین و دنیا سیاست را به کار« الفت دادن آدمیان و تجمع آ نها برای یاری دادن بر اسباب معیشت ومضبوط دانستن آن» (16) تعریف می کند. سیاست به نظر او اصلاح آدمیان را بر عهده دارد و نقطه پیوند فعالیتهای اجتماعی انسان و همیاری در تنظیم دنیا در جهت فراهم کردن بهره گیری مشروع در راه آخرت است.
از نظر غزالی نظام درست جهانی بر فعالیت انسان ها مبتنی است. چهار فعالیت اساسی و یا فنونی (صناعت) که برای حیات این جهان لازم است عبارتند از:
۱- کشاورزی برای تامین غذا و نیازهای خوراکی
۲- بافندگی برای تهیه پوشاک
۳- ساختمان سازی برای تهیه سرپناه
۴- سیاست برای تسهیل هماهنگی، اجتماع و همکاری
غزالی در ادامه بحث می گوید که شریف ترین این فنون سیاست است که بدون آن جهان وجود نخواهد داشت، زیرا سیاست است که همگونگی و رفاه کل جامعه را تسهیل می کند.
سیاست ازنظر غزالی، به مفهوم استصلاحی آن، دارای چهار مرتبه است. این تقسیم بندی چهارگانه از یک سو ناظر برتوان یاشایستگی عاملان سیاست و از دیگر سو ناظر بر مخاطبان و حیطه های نفوذپذیری آنان است. پیوند میان عاملان و مخاطبان همان امر اصلاح یا در وجه طلب آن استصلاح است:
۱- اولین و بالاترین آن حکومت پیامبران (سیاست الانبیاء) است.انبیای مورد نظر غزالی، عام است وهمه پیامبران را شامل می شود. انبیا چون برگزیدگان خداوند هستند، بهترین پیام آوران وهادیان به شمار می روند. شرع به واسطه واز طریق زبان و رفتار آنان معنی و تفسیر می شود. با این دید سیاست انبیا تمام آدمیان اعم از خواص یا عوام و همچنین ظواهر و بواطن آنان را در برمی گیرد. توجه به سیاست انبیا پیش فرض متشرعانه غزالی رانشان می دهد.
۲- درمرتبه بعد، که سیاست حکام اعم ازسلاطین، خلفا و ملوک را در برمی گیرد، توجه غزالی به امر واقع سیاسی مشهود است. غزالی در روزگار خود هم نهاد خلافت راپیش روی داشت وهم نهاد سلطنت را؛ و حکام، با در اختیار داشتن قدرت دنیوی، بر ظواهر و جوارح آدمیان مسلط بودند.ازاین رو درسلسله مراتب سیاست ازنظر غزالی درمرتبه ثانی قرارگرفته اند.
۳- مرتبه سوم ازسیاست به علما اختصاص دارد. منظور غزالی ازعلما،علمای صالح است که شایستگی وتوانایی دسترسی به بواطن خواص را دارا هستند. وی در آثار پس از هجرت خود رنجیدگی خود را از رفتار سوء عالمان غیر صالح اعلام کرده است.
۴- در مرتبه چهارم، سیاست وعاظ قرار دارد. وعاظ براساس پذیرش های عمومی و بدون آن که به عمق وکنه قضایا ومعارف دینی دست یافته باشند، با بواطن عوام نوعی همترازی برقرارمی کنند.(17)
بعد از سیاست نبوت، از این چهار سیاست آن سیاستی بالاتر است که علم را رشد دهد و روح مردم را با امر به معروف و نهی از منکر تهذیب می کند و با القاء عادات اخلاقی مناسب سعادت این دنیا و آمرزش اخروی را برای افراد تضمین می نماید. این والاترین هدف سیاست است.(18)
غزالی بعنوان فقیه اهل سنت، سیاست را به عنوان شاخه ای از فقه اسلامی مورد بحث قرار داده و اصول و مبادی آن را از شریعت اسلامی استنتاج کرده است. بر همین اساس غزالی استدلال معتزله را درباره اینکه ماهیت الزامی خلافت مبتنی بر عقل است نفی کرده و همانند ماورای خلافت را به حکم شرع و نه عقل ضروری می شمارد.
به نظر او بدون شریعت (علوم الهی) سیاست وجود ندارد. او علوم الهی را به دو دسته تقسیم می کند:
۱- علومی که به این جهان (دنیا) می پردازد و برای حیات زمینی و دنیوی انسان ضرورت دارد.
۲- علومی که متوجه عالم دیگر (آخرت) اند. هر دو دسته مکمل یکدیگر و در پی نیل به هدف واحدی هستند. علومی که سیاست بیشترین نیاز را به آنها دارد علوم این جهانی است، و علم فقه است که زندگی را سر و سامان می دهد، تکالیف خود را نسبت به خدا، نسبت به خودش و نسبت به دیگر شهروندان مشخص می کند. بالاترین شکل سیاست، سیاست شریعت یا سیاست نبویه است که متضمن ثبات و رفاه در این دنیا و رستگاری در عالم دیگر است. زندگی دنیایی و زندگی معنوی به هم درآمیخته اند، بدون دین، دنیا پر از بدبختی است و بدون دنیا، تحقق دین و مقاصد الهی امکان پذیر نیست.(19)
غزالی بحث سیاست وحکومت رادر زیرمجموعه معاملات وتحت عناوین «امر به معروف ونهی ازمنکر» و «رعیت داشتن و ولایت راندن» مطرح می کند. وقتی به باب های ذیل « امر به معروف و نهی از منکر» در آراء غزالی نگاه می کنیم، بحث جدی و جامعی درباره سیاست نمی یابیم، جز برخی اشاره های جزئی که موضوع بحث ما نیست. ولی در زیر مجموعه بحث «ولایت» غزالی مستقیماً وارد بحث می شود و می گوید: «ولایت داشتن کار بزرگی است وخلافت حق است در زمین چون برسبیل عدل بُوَد، وچون از عدل و شفقت خالی بود، خلافت ابلیس بود که هیچ سبب فساد عظیم تراز ظلم والی نیست».
همان طور که درعبارت فوق آمده است، معیار ومحک بنیادین غزالی اصل «عدل» است. غزالی برای اقامه عدل درسیاست ده قاعده را برمی شمارد که عبارتند از:
۱. والی هرچه خود نپسندد، هیچ مسلمانی رانپسند د و اگر پسندد غش وخیانت کرده باشد در ولایت داشتن.
۲. رفع حاجات رعیت به ویژه مسلمانان.
۳. قناعت و پرهیز ازتجمل.
۴. رفق و سازگاری با مردم و نهی خشونت و درشتی.
۵. جلب رضایت خلق.
۶. طرد متملقان و جذب متجسسان راستگو.
۷. شریعتمداری در سیاست و ترجیح خشنودی خدا بر خشنودی خلق؛ زیرا خشنودی خدا خشنودی خلق را در بردارد.
۸. ضرورت دیدار علما وحریص به نصیحت آنها بودن.
۹. اصلاح خود واطرافیان قبل ازاصلاح مردم.
۱۰. پرهیز ازتکبر واستبداد رأی.(20)
امام محمد غزالی درچند اثر خود برتواَم بودن دین و مُلک تاکید می کند؛ دین وپادشاهی راچون دو برادر می داند که از یک شکم زاده شده اند وعلت این همراهی راچنین توضیح می دهدکه برخورداری انسان ازامنیت جانی ومالی درصورتی میسر می شود که سلطانی مُطاع وجود داشته باشد.هنگام مرگ سلاطین پیشین، فتنه ها برمی خیزد واگر این امر ادامه یابد وسلطان مطاع دیگری برسریرقدرت ننشیند، هرج ومرج استمرار می یابد.
وی درباره خلافت، امامت و مراتب سیاست، اندیشه ورزی کرده است و شناخت آرای او دراین موارد کلید فهم اندیشه سیاسی غزالی است. غزالی خلافت را به حکم شرع، و نه عقل، ضروری ولازم می شمارد وبه همین سبب می گوید که خلافت امری است نه ازنوع امور عملی یا به گفته خود او «مهمات» و نه از نوع معقولات. او از این مقدمه چنین نتیجه می گیرد که نه ارباب فنون و حِرَف صلاحیت بحث درباره خلافت را دارند و نه فیلسوفان، بلکه فقط این فقها هستند که شایستگی ووظیفه دارند که اصول خلافت رابرای مردم روشن کنند.
پس از اثبات ضرورت شرعی خلافت، غزالی به شرح خصال وصفاتی می پردازد که خلیفه مسلمانان باید دارا باشد و دراین مورد، خاصه درکتاب «المستظهری»، می کوشد تا خصائل و صفاتی را برای خلیفه معین کند که با نیازها و مقدرات عصرش متناسب باشد.
وی احراز سه شرط را برای خلیفه لازم می داند: «نَسب»، «سلامت» و «عدالت». وی ضرورت دوصفت شجاعت ونجدت (دلیری و مردانگی )را برای ایفای فریضه جهاد منکر می شود و می گوید در صورتی که خلیفه از پشتیبانی و وفاداری سلاطین دلاور و نیرومند برخوردار باشند، خود نیازی به این صفات ندارند؛ زیرا آن سلاطین دارای آن صفات هستند.
به همین شیوه، ضرورت صفت «رأی» یا «کفایت» یعنی توانایی اجرای وظایف کشور داری و حکومت رارد می کند و معتقد است تا زمانی که خلیفه وزیران دانا و مشاوران آزموده در پیرامون خود داشته باشد، کارهای اجتماع مسلمانان بر وفق اصول دین وخرد اداره خواهد شد.
علم هم به عقیده غزالی برای خلیفه لازم نیست ؛ زیرا نه شارع مقدس اسلام،دستوری دراین باره نهاده و نه مصلحت عامه مقتضی آن است. به گفته او اگر خلیفه در نیرو و هیبت به قهر و قدرت سلاطین، و در کفایت وکشور داری به راهنمایی وتدبیر وزیران و مشاوران خود متکی است، چرا نباید در علم به نظر وفتوای علمای زمان خود اعتماد کند؟ پس خلیفه بهتر است که مقلد باشد و درحل مسائل شرعی مسلمانان، رأی دانایان دین را بجوید.
غزالی شرط تازه ای رابرای خلیفه مقررمی کند و آن «ورع» یعنی پرهیزگاری یا خداترسی است. خلیفه باید، به جای اهتمام به امور دنیوی، بکوشد تا درزندگی نهان و آشکار خویش نمونه تقوا و پارسایی باشد تا بدین گونه اتباع خود رابه پرهیز ازگناه وپیروی از فرمان های خدا و فرستاده او تشویق کند.
غزالی میان منصب خلافت و منصب حکومت یا کشور داری قائل به تفاوت می شود و می گوید خلیفه کسی است که به موجب عهد و میثاقی که با جماعت مسلمانان بسته است، منصب امامت یا پیشوایی آنان را احراز کرده است. به این جهت همه قدرت ها و اختیارات از او ناشی می شود و اوست که مسئولیت نهایی حُسن اداره معاش و تأمین رستگاری معنوی آنان رابرعهده دارد، ولی منصب حکومت یا کشورداری متعلق به شهریاران یا سلاطین است که صاحبان شوکت، یعنی نیروی مادی و نظامی اند و در عین حال به خلیفه وفادار. پس حکومت سلاطین به دوشرط مشروع می شود:
۱. سلاطین از قدرت کافی بهره مند باشند تا مسلمانان بتوانند در صلح و امان زیست کنند؛
۲. آن که سلاطین به خلیفه وفادار باشند و این وفاداری را نیز با ذکر نام خلیفه و ضرب سکه به نام او ابراز دارند.
با احراز این دوشرط حتی اگر سلطان ستمگر باشد، مسلمانان باید ازفرمان او پیروی کنند وگر نه خلع او موجب آشوب وهرج ومرج خواهد شد.
محور اصلی اندیشه سیاسی غزالی پیرامون نظام سیاسی خلافت شکل گرفته است او چند ویژگی اساسی برای خلافت مطرح می کند که عبارتند از:
۱- خلافت مستلزم وجود قدرت لازم برای استقرار نظم است
۲- خلافت نماینده یا مظهر وحدت تام امت مسلمان و تداوم تاریخی آن است
۳- خلافت قدرت اجرایی و قضایی خود را از شریعت اسلامی به دست می آورد و یگانه نظام سیاسی مشروع در اسلام است.
اما همانطوری که آورده شد در زمان غزالی دونهاد قدرت، یعنی نهاد خلافت و سلطنت داعیه دار قدرت شده بودند. غزالی در بیان اندیشه سیاسی خود در عین مدنظرداشتن واقعیت های موجود یعنی پیدایش قدرت های محلی و سلاطین مستقل، سعی نموده است به تقویت نهاد خلافت بپردازد. در این هنگامه، وقتی که خلیفه المستظهر او را به نگارش رساله ای درباره خلافت مامور کرد غزالی گریزی از آن نداشت که در بیان عقاید خود واقعیات سیاسی ناگوار زمان را به حساب آورد و ماهیت مقام خلافت و شرایط و وظایف خلیفه را به نحوی بیان کند که با این واقعیات سازگار درآید.
غزالی مانند ماوردی خلافت را به حکم شریعت ضروری دانسته است و بحث پیرامون خلافت را نه از آن فیلسوفان بلکه از آن فقیهان می داند. و معتقد است که اینها وظیفه دارند که اصول خلافت را برای مردم تبیین نمایند. وی پس از اثبات ضرورت شرعی خلافت به شرح خصایصی می پردازد که خلیفه مسلمانان باید دارا باشد. غزالی احراز چهار شرط را برای خلیفه لازم می داند که عبارتند از: سبب و سلامت و عدالت، البته شرط تازه ای را برای خلیفه مقرر می کند و آن ورع یعنی پرهیزگاری یا خداپرستی است. و خلیفه بکوشد در زندگی نهان و آشکار خویش نمونه تقوی و پارسایی باشد تا بدین گونه اتباع خود را به پرهیز از گناه و پیروی از فرمان خدا و فرستاده او تشویق کند. وی شیوه انتخاب خلیفه را دارای سه شیوه می داند: یکی بیعت است که اهل حل و عقد با کسی که به نظر ایشان حائز شرایط لازم برای مقام خلافت باشد، بیعت می کنند. ۲- اجماع فرق اسلامی که پایه آن شرع است نه عقل ۳- ضرورت انتخاب امام.
در روزگار غزالی،خلیفه، دیگر بخشنده قدرت نبود، بلکه صرفاً مشروعیت دهنده به قدرت هایی بود که به نیروی زورکسب شده بود. با روی کارآمدن سلجوقیان (۴۳۲هجری ) دستگاه خلافت عباسیان بیش ازپیش روبه ضعف وانحطاط نهاد.سلجوقیان اگر چه مانند غزنویان درزمره اهل تسنن به شمار می آمدند، به ظاهرازبزرگداشت خلفا کوتاهی نمی کردند و عملاً حکومت وقدرت سیاسی رابه خود منحصر کرده بودند. حتی پایتخت ایشان، که درمرو و سپس اصفهان بود، دراواخرسلطنت ملکشاه به بغداد منتقل شد.
در عصر غزالی بحران روابط میان نهاد خلافت و سلطنت یکی از فرازهای حساس خود را طی می کرد،که در دوره سلجوقی این رابطه وضع کاملا جدیدی پیدا کرده بود، بطوریکه دستگاه خلافت و شخص خلیفه، تحت الحمایه سلطان سلجوقی محسوب می شدند.(21) درحقیقت خلیفه به یک قدرت پوشالی تبدیل شده بود و مشروعیت واقعی تنها از آن دارندگان قدرت واقعی بود.
غزالی در طرح آراء خود بدنبال احیاء مقام و شان از دست رفته خلافت است و سعی دارد که میان خلیفه و سلطان رابطه نوینی را تعیین کند. بنابراین مهمترین بخش اندیشه سیاسی غزالی در باره ارتباط خلیفه و سلطان است. برای فهم بهتر اندیشه سیاسی غزالی باید توجه داشت که با پیدایش سلجوقیان دستگاه خلافت عباسیان بیش از پیش رو به ضعف و انحطاط نهاد. سلجوقیان اگر چه مانند غزنویان از بزرگداشت خلفاء کوتاهی نمی کردند ولی عملا حکومت و قدرت سیاسی را به خود منحصر کرده بودند.
با آنکه سلجوقیان نقش مدافعان سرسخت سنت را داشتند، برخلاف دودمانهایی که پیش از آنان در بخش های خاوری سرزمین ایران بودند، القاب پیش از اسلام را نیز به کار می بردند و سلاطین سلجوقی خویش را شاهنشاه می نامیدند. به گفته بارتولد در عصر سلجوقیان، خلیفه الله دیگر امامی بود محروم از حکومت دنیوی که سلطان ظل الله شده بود.(22) در قرن پنجم سلجوقیان که از طرفداران خلافت عباسیان بودند توانستند یک حکومت مرکزی نیرومند برقرار نمایند که از لحاظ سیاسی تحت تسلط سلاطین سلجوقی و از لحاظ دینی در پناه خلافت بغداد باشد.
سلجوقیان در عصر غزالی صاحبان جدید قدرت و سلطه شده بودند. در چنین شرایطی غزالی برای توجیه وضعیت بوجودآمده، یعنی پیدایش سلطنت در مقابل خلافت، میان منصب خلافت و منصب حکومت یا کشورداری قائل به تفاوت می شود و می گوید: خلیفه کسی است که به موجب عهد و میثاقی که با جماعت مسلمانان بسته است، منصب امامت یا پیشوایی آنان را احراز کرده است، به این جهت همه قدرت ها و اختیارات از او ناشی می شود و اوست که مسئولیت نهایی حسن اداره معاش و تامین رستگاری معنوی آنان را برعهده دارد. ولی منصب حکومت یا کشورداری متعلق به شهریاران یا سلاطین است که صاحبان شوکت، یعنی نیروهای مادی و نظامی اند و در عین حال به خلیفه وفادار. پس حکومت سلاطین به دو شرط مشروع می شود:
نخست آنکه سلاطین از قدرت کافی بهره مند باشند تا مسلمانان بتوانند در صلح و امان زیست کنند و دوم آنکه سلاطین به خلیفه وفادار باشند و این وفاداری را نیز با ذکر نام خلیفه در نماز و ضرب سکه به نام او ابراز دارند. (23)
غزالی اندیشمندی است که واقعیت های سیاسی زمان خود و رابطه نیروهای موجود در آن را از نظر دور نداشته است. در نظر او خلافت عباسیان در دوره فرمانروایی سلجوقیان با دو خطر عمده درونی و بیرونی مواجه بود، و خطری که هر یک به نوعی لرزه بر ارکان دستگاه خلافت انداخته بود که در درون با جنبش شیعی و اسماعیلیان و در بیرون با صلیبیان درگیر بود. در مقابل این خطرات دستگاه خلافت عملا از توان رویارویی برخوردار نبود و به همین خاطر به حمایت و پشتیبانی سلطنت برای رویارویی با این گونه خطرات شدید نیازمند بود، غزالی در طرح اندیشه خود سعی دارد که در عین حفظ مقام و شأن خلافت، تقویت سلطنت سلجوقیان را نیز مورد لحاظ قرار دهد تا خلافت عباسی با تکیه بر قدرت نظامی پادشاهان سلجوقی بتواند با این دو تهدید عمده مقابله نماید و از این طریق دستگاه خلافت برای مبارزه با دشمنان خود پشتیبانی محکم داشته باشد.

نتیجه گیری
غزالی، فیلسوف سیاسی آرمانخواه، که با توجه به روایت خاص خود از اسلام، به تصویر جامعه ای آرمانی ومطلوب می پردازد، در عین حال اندیشمندی است که واقعیت های دنیای سیاست و رابطه نیروهای موجود درجامعه را ازنظر دور نداشته است و درقلمرو عملی و نظری به مداخله در سیاست می پردازد.
وقتی به توصیه های غزالی نگاه می کنیم، نکته مهمی که از آن استنباط می شود، مربوط به جایگاه غزالی درتاریخ اندیشمندان شریعت نامه نویس است؛ به این معنا که غزالی ازمنظر شریعت به سیاست می نگرد و سیاست وحکومت را ابزاری درخدمت تحقق منویات شارع مقدس می داند و می خواهد.
البته چون انتظارات او ازسیاستمداران یوتوپیایی و آرمانی نیست، جزء اندیشمندان سیاسی است نه فیلسوفان یا نظریه پردازان سیاسی. تفاوت این چهارمفهوم بحث مجزا و درعین حال مهمی است و در این مجال فقط به این اشاره می کنم که فارابی و خواجه نصیر جزء فیلسوفان سیاسی اند که «مدینه فاضله» سازند وخواجه نظام الملک جزء ایدئولوگ های حکومتی اند.
نظریه پرداز سیاسی به معنای امروزیِ آن درتاریخ کلاسیک یافت نمی شود؛ زیرا نظریه پردازی به منطق رفتارگرایی، که تجلی پوزیتیویسم درعلوم اجتماعی است، مربوط می شود و درگذشته این بحث ها مطرح نبود.
از مجموع مطالب گفته شده چنین برمی آید که اندیشه سیاسی غزالی متاثر از وجود بحران هایی است که در جامعه اسلامی عصر خلافت عباسی بوجود آمده بود. از دیدگاه وی، خلافت سرچشمه اصلی مشروعیت سیاسی در اسلام به شمار می آید ولی در عین حال وجود پادشاهان سلجوقی را بعنوان مدعیان جدید قدرت در کنار خلافت به رسمیت شناخته است.
نگاه غزالی نسبت به مؤلفه های سیاست و قدرت در جامعه اسلامی عصر خلافت عباسی، نگاهی چندبعدی و ژرف است.او می کوشد بین اصول و مبانی تفکر سیاسی خود از یک طرف و واقعیت های اجتماعی و ساختار قدرت سیاسی زمانه از طرف دیگر پل زند. در حقیقت این پل،پل میان آرمان گرایی و واقع گرایی.(24)
است. شاید بتوان گفت که بزرگترین افتخار نظریه غزالی، در واقع بینی سیاسی آن است و او می کوشد شرایط سیاسی زمان خود را با بیانی که با عقاید سنتی اهل سنت هماهنگی داشته باشد، توضیح دهد.
در واقع امام محمد غزالی مهم ترین احیاگر فکری اسلام تسنن، که روابط حسنه ای با خلیفه و سلطان و وزیر دارد و مورد توجه و مشاوره آنان است، از هر فرصتی برای القای آرا و اندیشه های خود استفاده می کند و با نصایح خود آنان را درانتخاب راه یاری می نماید.
او همچنین، زمانی که مقتضی موجود ومانع مفقود باشد، از به قدرت رسیدن امیر یا وزیری درمحدوده واقع بینی سیاسی حمایت می کند.اگر چه انتخاب وی همیشه عاقبت محمود ندارد.
غزالی از آرمانخواهی، به واقع بینی سیاسی گذارکرده واندیشه سیاسی خود رابرمبنای تحلیل سلطنت وقدرت و مشروعیت آن سامان می دهد. از نظر غزالی نمی توان از ناحیه عوام به تغییرات امیدوار بود؛ زیرا سلطان «اُسّ اساس مُلک است وخیر و برکت و آبادی ملک از عدل و داد مَلِک برمی خیزد و کار خلق با سلطان زمانه پیوسته است».(25)
غزالی به عنوان متفکری که نظام فکری منسجم وقاعده مندی دارد، از «سعادت» به عنوان هدف غایی آفرینش نام می برد و همه اندیشه های خود را با هدف تأمین سعادت برای انسان تئوریزه می کند. درباره سیاست هم درهمین چارچوب فکری نظریاتی ابراز می کند.
کوتاه این که غزالی «سعادت» را در گرو شناخت «مسلمانی» و عمل «بندگی» می داند. او معتقد است باید چهار پدیده یعنی «خدا»، «انسان»، «دنیا» و «آخرت» را شناخت وسپس قدم درراه عمل یا بندگی گذاشت. غزالی در این باره می گوید: «چون ازمعرفت مسلمانی فارغ شدی وخود رابدانستی وحق تعالی را شناختی و دنیا و آخرت را بدانستی، به ارکان معاملت مسلمانی مشغول بـاید شد؛ چه از آن جمله معلـوم شد کـه سعادت آدمی درشنـاخت حق تعالی است و در بندگی وی».

پی نوشت ها:
1. امیر دبیری مهر، غزّالی: فقیه رئالیست، خردنامه روزنامه همشهری دیماه 1383
2. عظیم ایزدی اودلو، بررسی اندیشه سیاسی محمد غزالی، روزنامه همشهری 4/6/1382
3. پیشین، غزّالی: فقیه رئالیست
4. جواد اکبری، فیلسوف ضد فلسفه، خرد نامه همشهری، 15/4/84 به نقل از دکتر رضا سعادت، نزاع میان دین و فلسفه و حناالفاخوری، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی
5. پیشین، غزّالی: فقیه رئالیست
6. حناالفاخوری و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه عبدالمحمد آیتی، انتشارات علمی و فرهنگی، ص ۵۱۸
7. پیشین، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ص ۵۸۷-۵۸۸
8. پیشین، غزّالی: فقیه رئالیست
9. پیشین، فیلسوف ضد فلسفه
10. عبدالحسین زرین کوب، فرارازمدرسه، درباره زندگی واندیشه غزالی،تهران :امیرکبیر، ۱۳۶۹
11. سید حسین نصر، سه حکیم مسلمان، ترجمه احمد آرام، انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۷۱، ص ۶۳
12. پیشین، فرارازمدرسه
13. پیشین، فیلسوف ضد فلسفه، به نقل از غزالی، احیا علوم الدین
14. پیشین، فیلسوف ضد فلسفه، به نقل از علّامه جلال الدین همایی، تهافة الفلاسفه، غزالی و غزالی نامه
15. پیشین، غزّالی: فقیه رئالیست
16. امام محمد غزالی، احیاء علوم الدین، ترجمه مؤیدالدین محمد خوارزمی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران ۱۳۶۴، ص ۴۴ و به بعد
17. پیشین، غزّالی: فقیه رئالیست
18. م. نجار خوزی، سیاست در فلسفه سیاسی اسلامی، ترجمه فرهنگ رجایی، مجله معارف، دوره چهارم، شماره ۳، ۱۳۶۶، ص ۷۷-۷۸
19. همان، ص ۷۳
20. پیشین، غزّالی: فقیه رئالیست
21. آن لمبتون، نظریه های دولت در ایران، ترجمه چنگیز پهلوان، انتشارات گیو، تهران ۱۳۷۸، ص ۲۳
22. و.و بارتولد، خلیفه و سلطان، ترجمه سیروس ایزدی، انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۷۷ ص ۳۵
23. حمید عنایت، نهادها و اندیشه های سیاسی در ایران و اسلام، انتشارات روزنه، تهران ۱۳۷۸ ص ۱۵۸
24. سیدعلی محمودی، کاوش عناصر نظریه دولت در اندیشه سیاسی امام محمد غزالی، مجله نامه فرهنگ، سال نهم، دوره سوم و شماره ۲ و ۳ سال ۱۳۷۸ ص ۱۶۲
25. پیشین، غزّالی: فقیه رئالیست

shuaibbahman@yahoo.com

 

نویسنده : شعیب بهمن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code