مهدوی زادگان

روح «سازش» در منطق مهندس بازرگان/ روشنفکری، فاقد فلسفه سیاسی است

  • نوشته شده : دبیر خبر
  • 26 ژانویه 2020
  • تعداد نظرات :0

در تاریخ انقلاب نام‌های فراوان و آشنایی به چشم می‌خورد و نام مهندس بازرگان در ردیف‌های نخست این اسامی حضور دارد، کسی که با تئوری سازگاری ایرانی و پیش کشیدن خلقیات ایرانیان، خود را در جمع روشنفکران وارد کرد. مصاحبه داود مهدوی زادگان با خبرنگار مهر درباره مهندس مهدی بازرگان را در زیر می‌خوانیم.

*بحث در مورد صفات و خلقیات ایران از چه حیثی اهمیت دارد و در ایران این موضوع از چه زمانی مطرح شده و چه نکاتی به عنوان روحیه و خلقیات ایرانی مطرح شده است؟ این سوال را به عنوان مقدمه از این حیث مطرح می‌کنم که به بحث مهندس بازرگان در مورد «سازگاری ایرانی» برسیم.

یکی از بحث‌های عمده‌ای که مطرح است، درباره صفات، خلقیات و روحیات جامعه یا قوم است. چنین بحثی مدرن و جدید نیست و به هر حال هر قوم و جامعه‌ای در طول تاریخ درباره خلقیات خودش و دیگران بحث می‌کند و نظر دارد. در هر مقطعی از تاریخ می‌بینیم که جوامع مختلف در مورد خصلت‌های خودشان یا جوامع هم جوار خود نظرات و قضاوت‌هایی دارند.

در برهه‌هایی از زمان این مباحث شدت پیدا می‌کند. در برهه‌هایی که جنگی بین دو ملت رخ می‌دهد، آنجا یکی از جاهایی است که در مورد خصوصیات خود و طرف مقابل فکر می‌کنند. خصوصاً فرماندهان جنگ خیلی به این مسائل می‌پردازند. لذا اینکه ما به خلقیات و روحیات خود و دیگران بپردازیم چیز جدیدی نیست.

جوامع غربی هم به این موضوع پرداخته‌اند و این پرداختن با یک انگیزه و عقبه و خاستگاه‌های فکری است. لزوماً شناخت خلقیات یک ملت به صرفاً معرفتی نیست. خصوصاً در تمدن غربی که خوی تجاوزگری و استکباری هم دارد.

این خلقیات در حوزه دانش هم اثر می‌گذارد و حضور دارد. خلقیات ملت جهت گیری و سوگیری به دانش آنها می‌دهد که در چه زمینه‌هایی کار کنند. برای غرب، فهم روحیات و خلقیات جوامع دیگر به خصوص جوامع شرقی مهم است و لذا در حوزه آکادمی به شکل علمی به آن می‌پردازند. با تفکیکی که بین خلقیات غربی و شرقی مطرح می‌کنند یک نوع سلطه را پیش می‌برند.

روشنفکران یا اندیشمندان اجتماعی همین ایده را در جامعه خود بحث می‌کند. منورالفکران ما هم در این زمینه خیلی کار کرده‌اند و به آن توجه کرده‌اند. در آثار ملکم خان و آخوند زاده این مسئله مشهود است. وقتی آثار آنها را بررسی می‌کنید سیاق بحث نوعی تحقیر روحیه ایرانی را دنبال می‌کند. وقتی مطالب آنها خوانده می‌شود جز سرخوردگی و ناامیدی از این ملت چیزی به همراه ندارد. چنین فضایی از بحث در اغلب نوشته‌های منورالفکران حضور دارد.

*چرا منورالفکران نتوانستند درک درستی از جامعه ایرانی پیدا کنند و این مسئله چه نتیجه‌ای را به همراه داشته است؟

اگر بخواهیم این نوع نگرش به روح و هویت ایرانی را آسیب شناسی کنیم، چند نتیجه و پیامد را می‌توان احصا کرد. سوال این است که چرا منورالفکران نمی‌توانند رهبری جامعه را به دست بگیرند؟ در تاریخ ۱۵۰ ساله منورالفکری، هیچ جا نداریم که آنها رهبر جامعه شده باشند. آنچنانکه در رهبران مذهبی سراغ داریم مانند مشروطه و پس از آن و پیروزی انقلاب اسلامی، منورالفکران نتوانسته‌اند رهبری جامعه را به دست بگیرند.

منورالفکران، جامعه ایرانی و روح ایرانی را به عنوان یک جامعه ایستا، مفلوک، عقب مانده، غیرعقلانی و منحط تفسیر و تصویر می‌کنند. متفکری که چنین تصویری از ملت خود داشته باشد به صورت طبیعی نمی‌تواند رهبر آن ملت باشد، چون یک نوع غیریتی بین خود و جامعه خود برقرار می‌کند، لذا نمی‌تواند چنین جامعه‌ای را هم رهبری کند.

تا امروز هم ما روشنفکری که جامعه را رهبری کند، نداریم. از آن طرف هم ملت چنین روشنفکری را به عنوان رهبر خود تلقی نمی‌کنند. چون این ملت یا حرف‌های روشنفکران در مورد خودش را می‌پذیرد که در این صورت، به دنبال تکاپو و حرکت و جنبش هم نمی‌رود و یا اینکه حرف‌های آنها را نمی‌پذیرد که در این صورت، به طور طبیعی رهبری روشنفکران را هم نمی‌پذیرد.

یکی از اختلافات اساسی بین امام و رهبری با روشنفکران در همین موضوع است. در هیچ جایی نداریم که امام ملت را تحقیر کند یا به کوچکی از آن یاد کند. در نگاه امام، ملت ایران حقیقتی بزرگ و قابل احترام است. لذا به طور طبیعی می‌بینیم امام می‌تواند رهبری جامعه را به دست بگیرد و متقابلاً آن جامعه هم امام را می‌پذیرد.

وقتی ما روح یک ملت را به تصویر می کشیم باید بدانیم که این تصویر ممکن است به غلط بیفتد و اشتباه باشد. لذا باید قبل از ارائه تصویر یک آسیب شناسی داشته باشیم و بدانیم که مثلاً ممکن است دچار چه خطاهایی بشویم؟

*روشنفکران ما در تصویر روحیات و خلقیات ایرانی دچار چه اشتباهات و خطاهایی شده‌اند؟

یکی از خطاهایی که ممکن است متفکری که می‌خواهد روح ملت خود را تصویر کند، دچارش شود، نحوه رویکرد او به جامعه است. شما ممکن است جامعه را ایستا یا پویا ببینید. فرد در نگاه ایستا تاریخ ۲۰۰۰ ساله یک ملت را یکنواخت می بیند، گویی که هیچ اتفاقی در آن رخ نداده است، لذا تصویری که ارائه می‌دهد برای کل تاریخ آن ملت یکسان است، اما وقتی شما جامعه را پویا ببینید و بگویید که جامعه یک واقعیت پویاست، احتیاط می‌کنید. اگر می‌خواهید در مورد یک جامعه صحبت کنید، یافته خود را به همه طول عمر یک ملت تعمیم نمی‌دهید. مطالعات ما نهایتاً برای صد سال ممکن است درست باشد. مثلاً اگر بخواهیم در مورد حیات شهری و روستایی جامعه ایرانی حرف بزنیم، ولی کدهای ما برای ۲۰۰ یا ۳۰۰ سال اخیر باشد، نمی‌توان این یافته‌ها را به تاریخ ۲۰۰۰ ساله تعمیم داد و در مورد روح جامعه ایرانی قضاوت بدی ارائه کرد. این مسئله به لحاظ استانداردهای علمی پذیرفتنی نیست.

جامعه دوره‌های رشد و انحطاط مختلف داشته است. بسته به اینکه در کدام دوره مطالعه صورت می‌گیرد، به طور طبیعی تصویری که ارائه می‌شود تغییر می‌کند. وقتی یک ملتی را در دوره انحطاط مطالعه می‌کنید، همواره سرخوردگی و تحقیر را می‌بینید، اما اشتباه این است که این مسائل آن دوره را جز ذاتی آن ملت بدانیم و آن را به همه تاریخ آن ملت تعمیم دهیم. این کار به لحاظ منطقی درست نیست.

مثلاً اگر بگویید جامعه ایران یک جامعه روستایی و کشاورزی است، سوال این است که تمدن ایرانی و دانش‌ها و پیشرفت‌های علمی که در گذشته داشتیم چگونه می‌توان از دل این روستا و زندگی کشاورزی استخراج کرد؟ مثلاً فلسفه مشاء را چگونه می‌توان از دل یک زندگی روستایی بیرون بیاورید؟ با نگاه نازلی که به روستا دارید نمی‌توانید تمدن ایرانی را تحلیل کنید. مگر اینکه تصویر دیگری از زندگی روستایی ارائه دهیم که بگوییم زندگی روستایی ایرانی در سطح یک زندگی مدنی است که از داخل آن ابن سینا و سهروردی و این همه آثار بیرون می‌آید.

خطای دیگر این است که ما بر اساس نگاه دیگری یعنی شرق شناسی، هویت و روح ایرانی را تفسیر کنیم. اولین کاری که باید بکنیم این است که بررسی کنیم تصویری که یک شرق شناس از ما و روح ایرانی ارائه می‌کند تا چه حد درست است.

برخوردی که شرق شناسان در تحلیل روح شرقی می‌کنند متفاوت است با تحلیل روح ملت خودشان. وقتی که آنان خود را می‌خواهند تعریف کنند، در چارچوب معرفتی و انسانی تعریف می‌کنند و انسان هم موجود متغیری است که دائماً در حال تحول است. به انسان غربی این‌طور نگاه می‌کنند و جامعه را یک جامعه پویا می‌بینند. حتی وقتی دوره قرون وسطی را می‌خواهند تحلیل کنند یک پویایی در آن می‌بینند و آن را به عوامل انسانی مثلاً تحولات فکری نسبت می‌دهند، اما وقتی می‌خواهند شرق را تحلیل کنند، انسان شرقی را در نسبت با کشاورزی و آب و خاک و جغرافیا و… تحلیل می‌کنند. یعنی به امور غیر جاندار نسبت می‌دهند.

ایران از هزاران سال قبل سرزمین خشکی بوده و الان هم خشک است، بنابراین به صورت طبیعی هر تفسیری از روح ایرانی می‌کنید برای ۲۰۰۰ سال قبل هم هست. اما در تفسیر غربی مبنای تصویر جامعه اروپایی، آب و هوا نیست، بلکه مبنا خود انسان غربی است که قابل تغییر و تحول است؛، لذا در آنجا شما تحول را می‌بینید و روح انسان غربی را در دوره‌های مختلف مثلاً رنسانس، دوران باستان، قرون وسطی و… تحلیل می‌کنید، اما در تحلیل انسان شرقی اینها وجود ندارد. انسان و جامعه شرقی فاقد تحولات تاریخی می‌شود. می‌خواهم این نتیجه را بگیرم که تحلیلی که روشنفکران ما از روح ایرانی می‌دهند به همین شکل است و این مشکلات را دارد. اینکه آنها یک تصویر محقر و ناچیز از روح ایرانی می‌دهند، به خاطر این نگاه است.

*برای پرداختن به اصل بحث در ابتدا تقریر خود را در مورد نظریه سازگاری ایرانی آقای بازرگان بفرمائید.

مهندس بازرگان از جمله افرادی است که به موضوع روح ایرانی پرداخته و کتاب مشهوری به نام «سازگاری ایرانی» دارد. او معتقد است که ما ایرانیان اساساً یک روحیه سازگارانه داریم و با همه چیز حاضریم کنار بیاییم و کوتاه بیاییم و اهل سازش و تسلیم هستیم. او این مسئله را به دو عامل نسبت می‌دهد؛ یکی عامل ژنتیکی را مطرح می‌کند و می‌گوید ما از نژاد آریایی هستیم که این نژاد چنین خصلت‌هایی را دارد.

عامل دیگر کشاورزی است که می‌گوید ایرانیان اساساً مردمی کشاورز منش هستند و بیش از اینکه در شهر زندگی بکنند در روستا زندگی می‌کنند. یک آدم کشاورز به زمین وابسته است و این آدم تقدیرگرا می‌شود و کمتر از قوه عقل خود استفاده می‌کند. بر خلاف یک آدم صنعت گر و تاجر که در شهر زندگی می‌کند و باید همواره فکر کند و تعقل کند، اما کشاورز چشم به آسمان دارد که باران بیاید. بازرگان با این مباحث نتیجه می‌گیرد که انسان کشاورز یک روحیه سازش گری و سازگاری با طبیعت دارد.

ایرادهایی که مطرح کردم به شدت در مورد نگاه بازرگان نسبت به روح ایرانی قابل مشاهده است.

*تبعات و پیامد و نتیجه این نوع نگاه چیست؟

وقتی شما یک ملتی را به این صورت تفسیر می‌کنید، اولین چیزی که از دست می‌دهید امید به تحرک و تغییر -هم در مفسر این روح و هم در صاحب این روح یعنی ملت- است. چون روح را به زمین و طبیعت نسبت داده‌اید و طبیعت را نمی‌توان تغییر داد، لذا ناامیدی ایجاد می‌کند. از این حیث تفکر نسبت به آینده را از جامعه می‌گیرید. از دل این تفکر یک نوع تقدیرگرایی بیرون می‌آید. نتیجه این می‌شود که من در سرزمینی زندگی می‌کنم که تغییر آن هم به دست من نیست. دیگر، چه معنی دارد که من بخواهم در مورد آینده آن فکر بکنم؟ لذا در این شرایط شما نمی‌توانید یک جنبش اجتماعی پدید بیاورید یا رهبری کنید.

مربی‌ای را در نظر بگیرید که تیمی را به او پیشنهاد می‌کنند که به نظرش این تیم ذاتاً امکان پیروزی ندارد، مسلماً انگیزه‌ای برای رهبری آن تیم ندارد. خود آن جامعه هم انگیزه‌ای برای حرکت اجتماعی نخواهد داشت. در دوره پهلوی موجی آمد و کارهایی مانند کار جمالزاده در خلقیات و روح ایرانی اجازه انتشار پیدا کرد. به نظرم دلیلش همین است که این‌جور بحث‌ها هرگونه انگیزه برای پدید آمدن جنبش‌های سیاسی و تحرکات اجتماعی را از جامعه می‌گیرد.

در دوره پهلوی موجی آمد و کارهایی مانند کار جمالزاده در خلقیات و روح ایرانی اجازه انتشار پیدا کرد. به نظرم دلیلش همین است که این‌جور بحث‌ها هرگونه انگیزه برای پدیدآمدن جنبش‌های سیاسی و تحرکات اجتماعی را از جامعه می‌گیرد

*مهندس بازرگان با همین نگاه ظاهراً تا آخرین روزها هم خیلی موافق رفتن شاه نبود و حتی پیشنهادی به امام می‌دهد که می‌گوید حالا که رژیم ضعیف شده اجازه دهید ما انتخاباتی برگزار کنیم و وارد مجلس شویم و از آن طریق بتوانیم دولت تشکیل دهیم.

همینطور است. آنها هیچ انگیزه‌ای برای اینکه انقلابی را پدید بیاورند و راه بیاندازند، نداشتند. لذا یک سرخوردگی در جریانات روشنفکری وجود داشته است و آن وضعیت را سرنوشت ایرانیان می‌دانستند. این مسئله یک نوع سازگاری در خود شخص هم پدید می‌آورد. یعنی بازرگانی که از سازگاری ایرانی صحبت می‌کند و آن را نقد می‌کند، این سازگاری در خودش هم پدید می‌آید. وقتی روح ایرانی را به این شکل تصویر می‌کنید، طبیعتاً چنین نتایجی را به همراه خواهد داشت.

*بازرگان جمله‌ای نیز در همین زمینه دارد که می‌گوید هر کس قدرت دارد طبیعی است که استیلا و سلطه پیدا کند، او به این شکل استعمار و استبداد را توجیه می‌کند. این نیز می‌تواند ناشی از همین نگاه سازگاری وی باشد؟

همینطور است. خودش مثال می‌زند و مردم شیراز و طبرستان را با هم مقایسه می‌کند. او می‌گوید مردم طبرستان اهل مقاومت بودند، لذا هیچ حکومتی حتی مغولان هم نتوانستند آنجا را بگیرند ولی شیرازی‌ها چون اهل سازگاری بودند و روحیه سازگاری داشتند، اقوام زیادی بر آنها حکومت کردند. این نوع نگرش نشان می‌دهد که در برابر قدرت سازگارند و اهل کنار آمدن هستند. لذا طبیعی است که این جامعه نمی‌تواند انقلابی را پی بگیرد.

*چه نقدهایی بر نظریه سازگاری ایرانی بازرگان وارد است؟

روی این نظریه سازگاری ایرانی که بازرگان تعریف می‌کند، بر اساس آن دو ایرادی که عرض کردم نقدهای جدی‌ای می‌توانیم بر محتوای بحث ایشان داشته باشم. بعضاً این نقدها مطرح شده است. مثلاً اینکه ایشان تنها بر یک عامل تکیه کرده که سنت کشاورزی ایرانیان است. ایشان می‌گوید در زندگی کشاورزی تحول و عقلانیت وجود ندارد و صرفاً باید زمین را شخم بزنید و بذر بریزید و منتظر بمانید که خداوند باران ببارد، اما در زندگی شهری باید عقل خود را به کار بیاندازید. ما می‌گوئیم اینگونه نیست و حتی در کشاورزی هم می‌توان عقلانیت به خرج داد. ما الان کشاورزی مدرن داریم و دانشکده‌های کشاورزی در این زمینه کار می‌کنند.

دوم اینکه متونی در گذشته خلق شده که اکنون ما صرفاً می‌توانیم شرحی بر آنها بنویسیم و نه بیشتر. چطور می‌توان گفت که خاستگاه آن دانش‌های تمدنی، کشاورزی است؟ بلکه باید بگوییم که روستاهای ما یک مدنیت داشته است.

از سوی دیگر فرض کنیم این سازگاری ایرانی که بازرگان از ایرانیان تصویر می‌کند درست باشد، به اعتقاد من وقایع تاریخی نظریه‌ها را به چالش می‌کشد و نظریه‌ها اگر بخواهند بمانند باید به چالش‌های وقایع تاریخی جواب دهند وگرنه کنار زده می‌شوند.

انقلاب اسلامی مهمترین پدیده‌ای است که خیلی از نظریه‌های اجتماعی مربوط به ایران را به چالش کشیده است. نظریه سازگاری بازرگان هم از چالش انقلاب اسلامی مصون نیست.

این تصویری که بازرگان از روح ایرانی می‌کشد، یک جامعه ایستا و متوقف و تقدیرگراست که اهل جنبش و تحرک نیست. او می‌گوید روح ایرانی نگاه محلی دارد و نگاه حکومتی ندارد. او می‌گوید روح ایرانی فلسفه سیاسی ندارد که در ساحت حکومت بیاندیشد، بنابراین به راحتی مستبدین و دیکتاتورها می‌توانند به قدرت برسند و حاکم شوند و مردم هم با هر حکومتی سازگاری دارند.

ما می‌بینیم که انقلاب اسلامی این حرف‌ها را به چالش می‌کشد. شما سازگاری ایرانی را می‌توانید در مشروطه تعقیب بکنید، چون به هر حال با سلطنت و حاکمیت سازگاری کردند و نمی‌خواستند آن را حذف کنند و همان فلسفه سیاسی سلطنت را پذیرفتند. سلطنت مشروطه به معنی همان سازگاری ایرانی با سلطنت است. در مشروطه می‌توان سازگاری ایرانی را مطرح کرد، ولی در انقلاب اسلامی نمی‌توان بحث سازگاری را مطرح کرد، چون انقلاب اسلامی یک خروش بود و ملت اعم از روستایی و شهری قیام کردند و حاکمیت را تغییر دادند.

اکنون سخن غربی‌ها نسبت به ایران چیست؟ این است که ایرانی‌ها باید تسلیم شوند. ما برای چه تحریم شدیم؟ به این خاطر که ما سر ناسازگاری با غرب برداشته‌ایم. از نظر غربی‌ها، ایرانی‌ها سر ناسازگاری دارند و بنابراین مجرم هستند.

وقتی سردار حاج قاسم سلیمانی شهید می‌شود و وقتی می‌بینیم مردم آن طور می آیند و سردار خود را تشییع می‌کنند، این دقیقاً نوعی آشکار کردن ناسازگاری روح ایرانی با نظام سلطه را نشان می‌دهد. این واقعه با نظریه سازگاری ایرانی جور در نمی‌آید.

البته رفتار خود مهندس بازرگان هم در جهت همان سازگاری ایرانی است. اگرچه او این سازگاری ایرانی را نقد می‌کند، اما خودش هم به همان سازگاری دچار شده است. گویی بازرگان با روایت سازگاری ایرانی در حال روایت کردن خودش و جامعه روشنفکری است نه جامعه ایرانی. لذا بازرگان از بسیاری از نقدهایی که به سازگاری ایرانی می‌زند، بعد از انقلاب عدول می‌کند.

من جملاتی از بازرگان را می‌خوانم تا بحث روشن‌تر شود؛ مثلاً می‌گوید «سرّ بقای ایران پفیوزی ماست، وقتی بنا شد ملتی به طور جدی با دشمن روبرو نشود، تا آخرین نفس نجنگد و بعد از مغلوب شدن سرسختی و مخالفت نکند، بلکه تسلیم اسکندر شود و آداب یونانی را بپذیرد، اعراب که آمدند به زبان عربی کاسه گرم‌تر از آش شده، صرف و نحو بنویسد یا کمر خدمت برای خلفای عباسی بسته دستگاهشان را به جلال و جبروت ساسانی برساند، در مدح سلاطین ترک چون سلطان محمود غزنوی که بر تختش می‌نشیند آبدارترین قصاید را بگوید، غلام حلقه به گوش چنگیز و تیمور و خدمت گزار و وزیر فرزندانشان گردد، یعنی هر زمان به رنگ تازه درآمده، به هر کس و ناکس تعظیم و خدمت می‌کند. دلیل ندارد که نقش و نام چنین مردمی از صفحه روزگار برداشته شود. سرسخت های یک دنده و اصولی‌ها هستند که در برابر مخالف و متجاوز می‌ایستند و به جنگش می‌روند، یا پیروز می‌شوند و یا احیاناً شکست می‌خورند و وقتی که شکست بخورند، حریف چون زمینه سازگاری نمی بیند و با مزاحمت و عدم اطاعت رو به رو می‌شود، نابودشان می‌کند.»

لذا او می‌گوید ملتی که سر به راه است دلیلی ندارد توسط قدرت‌های بزرگ حذف شود. وقتی این حرف‌ها را بعد از انقلاب از بازرگان مورد تأمل قرار دهیم، از این حرف‌ها نتیجه می‌شود که باید از انقلاب اسلامی عدول کرد. چون روح انقلابی ایرانی سر ناسازگاری با قدرت‌های خارجی برداشته است.

*چه اتفاقی می‌افتد که سازگاری که بازرگان مطرح می‌کند بعد از انقلاب امتداد پیدا می‌کند؟ مثلاً آقای هاشمی می‌گوید دنیای آینده دنیای گفتمان هاست نه موشک‌ها، یا برخی هنوز هم می‌خواهند با کدخدا کنار بیایند. می‌بینیم که این سازگاری ایرانی که بازرگان آن را نقد می‌کند به نوعی پس از انقلاب امتداد پیدا کرده است، چرا این نگاه امتداد یافته است؟

بازرگان، سازگاری ایرانی را در لایه‌هایی از جامعه ایرانی دیده است، اما این سازگاری در جامعه اصیل ایرانی اصلاً وجود ندارد. نماینده این روحیه سازگاری ایرانی، جامعه غرب زده است. جامعه غربزده جدید است و سابقه آن به دو قرن هم نمی‌رسد. بازرگان، سازگاری را در چنین قشری دیده که خودش هم عضوی از آن قشر است، ولی او این ویژگی را به روح کهن ایرانی نسبت می‌دهد. سازگاری ایرانی که بازرگان از آن صحبت می‌کند، روایتی از خودش است. اولین سخن گوی سازگاری ایرانی با سلطه گران غربی، بعد از انقلاب خود بازرگان است.

بازرگان درباره انقلاب اسلامی جمله معروفی دارد که می‌گوید ما باران می‌خواستیم ولی سیل آمد. یعنی ما می‌خواستیم بارانی بیاید که قدری پهلوی را شستشو دهد، ولی سیل آمد و پهلوی و سلطنت را با خود برد که ما این را نمی‌خواستیم. کسی که چنین حرفی را می‌زند به روحیه سازگاری ایرانی وفادار است. علیرغم اینکه آن را نقد می‌کند به آن وفادار است.

این خصلت سازگاری بعد از انقلاب اسلامی هم ادامه پیدا می‌کند و در این ۴۰ ساله ما افراد و جریانات مختلفی را شاهدیم که سخنگوی این تفکر یا روحیه بوده‌اند. حتی در زمان جنگ که بنی صدر می‌گوید ما زمین می‌دهیم و زمان می‌گیریم، این حرف از منظر سازگاری ایرانی است. در دوره سازندگی و اصلاحات تمام پروژه‌هایی که در این دولت‌ها مشاهده می‌کنیم که آخرین آن هم کنار آمدن با کدخداست، معلول سازگاری ایرانی است. خاستگاه این حرف که باید با کدخدا بسازیم، همین روحیه سازگاری ایرانی است.

انقلاب اسلامی و جامعه انقلابی، سازگاری را از خود نفی می‌کند و به صورت طبیعی هزینه آن را می‌پردازد.

جملاتی که بازرگان در مورد سازگاری ایرانی دارد با بازرگان بعد از انقلاب جور در نمی‌آید. وقتی این جملات را قبل از انقلاب می‌خوانید، نویسنده زیاد به چالش کشیده نمی‌شود، اما وقتی این سازگاری ایرانی را بعد از انقلاب می‌خوانید، بازرگان به چالش کشیده می‌شود.

مثلاً او می‌گوید «ما اهل نبرد و کوشش برای رقابت و مسابقه با دیگران و اهل جنگیدن و جان کندن در کشمکش با ملیت‌های بیگانه و با فرهنگ‌های بیگانه نیستیم، تقلید و سازگاری را ترجیح می‌دهیم و بنابراین قالب روحی مستقل نداریم.» اگر این جمله را قبل از انقلاب بخوانید، او شخصیت بزرگی تلقی می‌شود، اما وقتی بعد از انقلاب، سیره سیاسی بازرگان را می‌بینید با این جملات جور در نمی‌آید.

وقتی شما ملت را به سازش و مذاکره دعوت می‌کنید و می‌گوئید نظام سلطه را باید بپذیرید، این در راستای همان روحیه سازگاری است.

وقتی کسی مثل زیباکلام بعد از ۴۰ سال کتاب رضاشاه می‌نویسد به چه معنی است؟ این به معنی ارتجاع و بازگشت به وضع سازگاری است. او دارد مردم را دعوت به ارتجاع می‌کند که باید به دوره سازگاری بازگشت و باید سلطه دیکتاتورها را بپذیریم و نباید قیام کنیم.

پارادوکسی در نظر و عمل بازرگان وجود دارد که همان چیزی را که نقد می‌کند در کنش سیاسی خود عمل می‌کند. بازرگان می‌گوید ما از جنگ‌های مرزی خود فرار می‌کنیم، ولی پای جنگ‌های محلی می‌ایستیم. از این نتیجه می‌گیرد که ما اصلاً نگاه حکومتی نداریم و نگاهمان محلی است و کشوری فکر نمی‌کنیم.

در نگاه روشنفکری تهدید وقتی است که داعش به پشت دروازه‌های تهران بیاید. تا نزدیکی محله شأن بیاید، آن وقت باید اقدام کرد. وقتی می‌گوئیم نباید اجازه دهیم دشمن بخواهد برای تجاوز به مرزهای ما حتی نقشه بکشد، آنها مخالفت می‌کنند.

شما ببینید، پیشرفت‌های نظامی ما که با آن توانستیم پایگاه آمریکایی عین الاسد در عراق را بزنیم، محصول کدام نگاه است؟ نگاه محلی است یا نگاه کشوری؟ در نگاه محلی هیچ گاه به دنبال این کارها نیستید. اینکه سپاه و ارتش به چنین پیشرفت‌هایی می رسند به این خاطر است که تفکر کشوری دارند.

بازرگان می‌گوید «ناچار باید بگوییم که رشد ملی به معنای محلی وجود داشته و طبیعی و قوی بوده است، ولی مملکت و دولت برایش بیگانه و تحمیلی بوده است» یعنی در نگاه محلی اساساً فلسفه سیاسی و تفکر دولت نیست.

جرم سپاه و جرم انقلاب اسلامی بر مبنای این تفسیر بازرگان، این است که شما چرا از تفکر محلی عبور کرده‌اید و تفکر دولت-ملتی را تعقیب می‌کنید؟ جریان مقابل می‌گویند به آمریکا و منطقه چه کار دارید؟ با آن کشور سازش کن، با این کشور مذاکره کن و… همه حرف‌های آنها همین است. بر طبق گفته بازرگان این تفکر فلسفه سیاسی ندارد.

در روشنفکری یکی از مهمترین جاهایی که فقر فکری دارند همین فلسفه سیاسی است. الان روشنفکری فاقد فلسفه سیاسی است. برخی مانند سیدحسین نصر به صراحت می‌گویند که ما در فلسفه سیاسی کاری نکرده‌ایم، لذا روشنفکری چون فلسفه سیاسی ندارد به همین تفکر محلی که آقای بازرگان ذکر می‌کند، بسنده کرده است. الان هم از ما می‌خواهند که ما هم محلی فکر کنیم.

یکی از خصلت‌هایی که بازرگان مطرح می‌کند مسئله روح مذهبی است. او می‌گوید «تاریخ ایران هیچ گاه از مذهب و روح دینداری جدا نبوده و پیغمبرانی از خود داشته یا ساخته است و اسلام را که از دنیای عرب آمد سخت در آغوش گرفت. اگر نگوییم یگانه محرک، می‌توانیم بگوییم عمده ترین محرک ایرانیان آنگونه که به پای خود جنبیده‌اند به عشق خدا و آخرت بوده است.» او می‌گوید که اگر مقاطعی از تاریخ داریم که ایرانیان سر ناسازگاری دارند برای روحیه دینی آنهاست، اما رفتار و مواضع سیاسی آقای بازرگان بعد از انقلاب، را ببینید؛ او در آخرین نوشته‌هایش هدف از بعثت را خدا و آخرت می‌خواند و می‌گوید دین فقط محدود به این چیزهاست و بحث جدایی دین از سیاست آنجا پررنگ می‌شود. دقیقاً بر خلاف حرف‌های پیش از انقلاب اوست. او در کتاب «مرجعیت و زعامت» که سال ۴۲ چاپ می‌شود، علما را سرزنش می‌کند که چرا وارد سیاست نمی‌شوید، اما بعد از انقلاب نه فقط علما را بلکه خط دین را هم از سیاست جدا می‌کند. پیروان آنها هم می‌گویند حکومت دینی نداریم، بلکه حکومت دینداران داریم.

می‌خواهم بگویم که انقلاب اسلامی، تمام روشنفکران از جمله بازرگان را به چالش کشید. اگر بخواهیم چالش انقلاب اسلامی را در افکار بازرگان مطالعه کنیم، مقاله «سازگاری ایرانی» که در مجلد چهارم مجموعه آثار ایشان آمده است، بهترین منبع است. سازگاری ایرانی را در فضای قبل از انقلاب و بعد از انقلاب مطالعه کنید، سازگاری ایرانی در فضای قبل از انقلاب با بازرگان هیچ مشکلی ندارد، چون اساساً به صاحب خود چنگ نمی‌زند، ولی وقتی بعد از انقلاب سازگاری ایرانی را می‌خوانید، دیگر نمی‌توانید بازرگان را به عنوان یک منتقد سازگاری ایرانی بپذیرید، چون رفتار و کنش سیاسی بازرگان تماماً در جهت بسط سازگاری ایرانی است.

*یکی از مسائلی که اخیراً در مورد بازرگان خیلی مطرح شده است این است که سازمان مجاهدین از دل نهضت آزادی و بازرگان پدید آمده است؛ این مسئله از نظر شما چطور قابل تبیین است؟

بازرگان، سازگاری ایرانی را قبل از انقلاب نوشته است و آن را نقد کرده است، اما در همان موقع هم وفادار به این سازگاری ایرانی بوده است. اینکه می‌گفت شاه سلطنت کند نه حکومت، موید همین مطلب است.

می‌خواهم بگویم اساساً اینها سازگاری ایرانی را قبل از انقلاب پذیرفته بودند، اما انقلاب اسلامی باطن آنها را آشکار کرد. نقدهای آنها نقدهای واقعی و جدی نیست.

در این راستا باید گفت بهترین دلیلی که می‌توان ذکر کرد که بازرگان سازگاری ایرانی را پذیرفته است، تشکیل همین سازمان مجاهدین است. از دل نهضت آزادی، سازمان مجاهدین بیرون می‌آید. اساساً حرکت‌های مسلحانه نوعی تخریب ناسازگاری معقول ایرانی است. ما اگر ناسازگاری را به معقول و نامعقول تفکیک کنیم، ناسازگاری معقول همان بود که امام پیش کشیده بود که بر آگاهی مردم تأکید داشت، اما ناسازگاری نامعقول این بود که به سمت حرکت‌های مسلحانه برویم و خشونت را سازماندهی کنیم. به نظر من حرکت‌های خشونت طلبانه در جهت همان سازگاری ایرانی است، چون این حرکت‌ها هر گونه حرکت ناسازگاری را در جلو چشم مردم تخریب می‌کند. شما دارید ناسازگاری نامعقول را معرفی می‌کنید و طبیعی است که جامعه آن را نپذیرد و نتیجه این می‌شود که شما در جهت تثبیت همان سازگاری ایرانی حرکت کرده‌اید.

جنبش‌های خشونت باری که از دل نهضت آزادی و گفتمان بازرگان بیرون آمده تماماً در جهت تثبیت سازگاری ایرانی و تثبیت استبداد پهلوی بوده است

اگر انقلاب اسلامی اتفاق نمی‌افتاد، گروه‌های مسلح از جمله سازمان مجاهدین و… صد سال دیگر هم به همان شکل باقی می‌ماندند و موفق نمی‌شدند انقلاب کنند. اینکه شما می‌بینید این جنبش‌ها بعد از انقلاب از هم پاشید، به این خاطر بود که جامعه ناسازگاری معقول را به میدان آورد که با آن جنبش‌های مسلحانه کنار زده شد.

در آبان امسال و در سال ۸۸ خشونت به راه انداختند، اما این ملت چون ناسازگاری معقول را که با انقلاب اسلامی متولد شده درک کرده‌اند، به این حرکت‌های خشونت بار جواب نمی‌دهد و آنها هم نمی‌توانند کار را پیش ببرند.

جنبش‌های خشونت باری که از دل نهضت آزادی و گفتمان بازرگان بیرون آمده، تماماً در جهت تثبیت سازگاری ایرانی و تثبیت استبداد پهلوی بوده است. اکنون هم اگر اینگونه جنبش‌ها رواج پیدا کنند، مقدمات شکل گیری استبداد و دیکتاتوری فراهم می‌شود. البته ملت ایران با طوفان تشییع سردار رشید اسلام، حاج قاسم سلیمانی، نشان دادند که حاضر به احیای روح سازگاری نیستند و برابر جنبش‌های خشونت ورز می‌ایستند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code