شکست لیبرالیسم

چرا لیبرالیسم شکست خورد؟

سیاست و اقتصاد | سیاست | لیبرالیسم

| آیا تمدن غرب، در قالب پروژه لیبرالیسم شکست خورده است؟ پاتریک دنین، استاد علوم سیاسی دانشگاه نوتردام در کتاب «چرا لیبرالیسم شکست خورد؟» تلاش کرده است تا به این مساله پاسخ بدهد.

صحبت از انحطاط و افول تمدن غرب، یا گستاخانه‌تر، صحبت از فروپاشی تمدن غرب همیشه موضوعی داغ و پرطرفدار بوده و هست. لذت سخن گفتن و شنیدن از نشانه‌های این افول و کمّ و کیف آن، در میان آثار اندیشمندان و متفکران غرب و شرق آنقدر زیاد است که تنه به «میل باستانی بشر به دانستن زمان و شکل وقوع آخر الزمان» می‌زند. این موضوع که تمدن غرب چه زمان و چگونه به پایان می‌رسد بخش بزرگی از ایده پردازی‌ها در فلسفه تاریخ، فلسفه سیاسی و حتی علوم کاربردی تری مانند اقتصاد را از آن خود کرده است، همچنان که بخش جدی از آثار سینمای هالیوود که در ژانر آخرالزمانی و پسا آخرالزمانی تولید می‌شود اصولا آخرالزمان را معادل با پایان حیات تمدنی مغرب زمین به تصویر می‌کشد.

می‌توان ادعا کرد که رخدادهای تکان دهنده تاریخی همیشه نقش پیشران، یا دست کم کاتالیزور را برای تفکر درباره پایان تاریخ تمدن غرب داشته اند. وقوع جنگ جهانی اول نه تنها بستری برای پیشگویی‌های اشپلنگر از قطع علائم حیاتی تمدن غرب در هزاره سوم میلادی بود بلکه بسیاری از دانشمندان خوشبین به این تمدن مانند فروید را تا پایان عمر منزوی و گوشه‌گیر کرد. با این حال، بازطراحی دانش، تکنولوژی و نظام قدرتی که از دل منازعه میان نسخه بلشویکی از مارکسیسم و نسخه آمریکایی از لیبرالیسم به وقوع پیوست چنان افقی از آینده این تمدن ترسیم کرد که پس از فروپاشی شوروی، فرانسیس فوکویاما فاتحانه از پایان تاریخ سخن گفت، پایانی که شباهتی به پیش‌گویی‌های قرن نوزدهمی از انحطاط تمدن غرب نداشت.

بیشتر بخوانید:  طرح سیاسی الهیات لیبرال

به جرات می‌توان گفت فروپاشی شوروی اندیشیدن درباره تمدن غرب را به پروژه لیبرالیسم، آن هم با غلبه وجه اقتصادی آن، تقلیل داد. مارکسیسم، به عنوان یکی از آخرین ایدئولوژی‌های بازمانده از قرن نوزدهم که خود را به تکنولوژی و علم قرن بیستمی مجهز کرده بود، ادامه تاریخ را به لیبرالیسم واگذار کرد. بنابراین گزافه نیست اگر گفته شود که بعد از مارکسیسم سرنوشت تاریخ تمدن غرب با سرنوشت لیبرالیسم گره خورد و حتی تابع آن شود؛ گره خوردگی که به گفته فوکویاما منتج به موج گرایش بین المللی به لیبرال دموکراسی در اواسط دهه 1970 شد.

اما این موج همگرایی در نظمی بین‌المللی دیری نپایید و شروع هزاره سوم با یک بحران مالی بزرگ و رکود اقتصادی عمیق باعث واگرایی به سمت خرده هویتهای ملی و مذهبی شد که جایگزین ارزش‌های لیبرالیسم شدند. این موضوع باعث شد تا در ابتدای قرن بیست و یکم بار دیگر این چالش برای اندیشمندان و فلاسفه سیاسی مطرح شود که آیا تمدن غرب، در قالب پروژه لیبرالیسم شکست خورده است؟

پاتریک دنین، استاد علوم سیاسی دانشگاه نوتردام در کتاب «چرا لیبرالیسم شکست خورد؟» تلاش کرده است تا به این مساله پاسخ بدهد. دنین سابقا در دانشگاه‌های پرینستون تدریس می‌کرده است و قبل از رفتن به دانشگاه نوتردام و دریافت درجه استادی در این دانشگاه، صاحب کرسی مطالعات عصر هلنی در دانشگاه «جرج تاون» بوده است. این کتاب در جولای 2018 توسط انتشارات «دانشگاه ییل» منتشر شد و در شش ماه بیش از 50 نقد و مرور از سوی صاحب نظران رشته‌های مختلف در فلسفه و علوم اجتماعی دریافت کرد. از جمله یکی از جدی‌ترین نقدها، یادداشت «ساموئل موین» استاد حقوق و تاریخ در دانشگاه ییل است که به خاطر پژوهش‌هایی که در زمینه حقوق بشر انجام داده شناخته می‌شود. موین معتقد است دنین در نقد لیبرالیسم اشتباهات مارکس را تکرار کرده است.

مغز حرف نگارنده در «چرا لیبرالیسم شکست خورد؟» این است که نابرابری، بی اعتمادی مردم به مقامات دولتی، ضعف خانواده، بحران محیط زیست و … در جامعه آمریکا نشانه این هستند که لیبرالیسم امروز وارد بحران مشروعیت شده است، اما برخلاف تصور مدافعان آن، این بحران یک امر عارضی بیرونی نیست بلکه توسط خود لیبرالیسم ایجاد شده است. دنین در سراسر کتاب درباره این بحث می‌کند که نظریه لیبرالیسم از ابتدا دارای تناقضات درونی است که لاجرم به وضع امروزین منتهی می‌شود. «چرا لیبرالیسم شکست خورد؟» شورشی نظری در برابر این ادعاست که هر مشکلی در نظام لیبرالیسم ناشی از دور شدن از اصل نظریه لیبرالیسم است و با اصلاحاتی «لیبرال‌تر» قابل جبران است.

پاتریک دنین در این کتاب به دو فرض نظری به عنوان بنیان‌های انسان شناسانه نظریه لیبرالیسم اشاره می‌کند که انقلابی در فهم از طبیعت بشر و جامعه بشری نسبت به اندیشمندان گذشته ایجاد کرد و لیبرالیسم را شکل داد.

 

مغز حرف نگارنده در «چرا لیبرالیسم شکست خورد؟» این است که نابرابری، بی اعتمادی مردم به مقامات دولتی، ضعف خانواده، بحران محیط زیست و … در جامعه آمریکا نشانه این هستند که لیبرالیسم امروز وارد بحران مشروعیت شده است، اما برخلاف تصور مدافعان آن، این بحران یک امر عارضی بیرونی نیست بلکه توسط خود لیبرالیسم ایجاد شده است.

 

«انقلاب اول، و بنیادین‌ترین و متمایز ترین وجه لیبرالیسم این است که سیاست را بر اصالت اراده، یعنی انتخاب بدون مهار و خودمختار افراد بنا کرد.». دنین معتقد است که توماس هابز، برای اولین بار تعریفی از انسان ارایه داد که به صورت افراطی او را مستقل و خودمختار فرض می‌کرد و به همین دلیل دولت را مسئول کنترل و مهار اراده مخرب افراد مستقل انسانی می‌دانست. از نظر هابز، آن جا که قانون سکوت می‌کند آزادی انتخاب انسان آغاز می‌شود و جز دولت چیز دیگری حق مهار انتخابهای انسان را ندارد. این آزادی حتی در روابط میان افراد خانواده هم ترویج می‌شود.

دنین بیان می‌کند که از نظر جان لاک، ازدواج چیزی بیش از یک قرارداد موقت و ناظر به تجدید نظر نیست و او این ایده را براساس خودمختاری انسان در وضع طبیعی توسعه داده است. «لیبرالیسم معمولا ادعا می‌کند که نسبت به انتخاب‌های افراد خنثی است … اما درباره مبنایی که افراد براساس آن انتخاب هایشان را انجام می‌دهند خنثی نیست. … لیبرالیسم به انسان‌ها می‌آموزد تا از زیر بار تعهدات طفره بروند و روابطی منعطف بسازند.» به بیان دیگر لیبرالیسم براساس اصالت اراده، هر رابطه‌ای بین فرد و خانواده، وطن، زمین و سایر نهادهای اجتماعی را قابل بازتعریف و قراردادی می‌داند و از این نظر «افراد را تشویق می‌کند تا از ارتباطاتشان آسوده باشند.»

انقلاب نظری دومی که لیبرالیسم را به وجود آورد به رابطه انسان و طبیعت باز می‌گردد. در دیدگاه ارسطویی به علوم طبیعی، انسان خود جزیی از یک نظم طبیعی فراگیر است. در این نظم فراگیر، انسان موجودی غایت مدار است، به این معنی که غایتی مشخص و غیرقابل تغییر در نظم طبیعی برای او در نظر گرفته شده است. این نگاه انسان را ملزم می‌سازد که با طبیعت خود و با نظم طبیعی فراگیری که جزوی از آن است هماهنگی و سازش داشته باشد.

اگر چه در این دیدگاه انسان‌ها توانایی عمل برخلاف مقتضای طبیعت خود و نظم طبیعی را دارند، اما چنین عملی باعث آسیب دیدن سرشت پاک بشر و طبیعت می‌شود. بر همین اساس، اخلاق ارسطویی تلاش می‌کند تا محدودیت‌هایی که به واسطه قوانین طبیعت بر انسان وضع شده است را ترسیم کند و انسان را به گونه‌ای آموزش بدهد تا بوسیله عمل به فضیلت‌های اخلاقی به بهترین شکل درون آن محدودیت‌ها سازگار شود.

دنین معتقد است که فلسفه لیبرالیسم ضرورت محدودیت بر خودِ انسانی را از اساس منکر می‌شود و این مساله بر رابطه او با طبیعت اثر می‌گذارد. «لیبرالیسم آغازگر دگرگونی در علوم انسانی و طبیعی و رابطه انسان با جهان طبیعی بود. در اولین موج این انقلاب که با متفکران عصر رنسانس شروع شد، بر این عقیده اصرار داشت که بشریت باید با استخدام علوم طبیعی و از طریق یک نظام اقتصادی دگرگون شده بر طبیعت مسلط شود. در موج دوم، اندیشمندان قرن نوزدهم طبیعت ثابت بشری را به کل انکار کرده و قائل به تغییرپذیری بشریت و ظرفیت پیشرفت اخلاقی او شدند.». این تلقی از انسان و طبیعت به نظام اقتصادی حیات داد که برای بهره مندی مادی از جهان و اهداف اقتصادی ساخته شده است.

در نتیجه انقلاب نظری اول و اصالت دادن به اراده خود مختار انسان، تمامی ارتباطات او با پیرامون خود از خانواده و کلیسا تا جامعه و مدرسه گسسته شد. تضعیف ارتباط بین هر کدام از این نهادها – که از طریق تنظیم ادراکات و انتظارات انسان نوعی کنترل غیر رسمی بر رفتار او اعمال می‌کردند – و انتخاب های انسانی منجر به لزوم وجود یک دولت مقتدر برای کنترل غرایز انسان شد. در این جاست که دنین به تناقض اول لیبرالیسم اشاره می‌کند: «لیبرالیسم در این مرحله به دو نقطه هستی شناختی می‌رسد: انسان آزاد و دولت کنترل کننده. … در یک نظام لیبرال، انسان‌ها به صورت فزاینده با خود مختاری زندگی می‌کنند که آنارشی ناشی از این خودمختاری خود مستلزم سرکوب طبیعت رها شده انسان از طریق وضع قانون و بزرگ شدن دولت‌ها است.».

 

در نتیجه انقلاب نظری اول و اصالت دادن به اراده خود مختار انسان، تمامی ارتباطات او با پیرامون خود از خانواده و کلیسا تا جامعه و مدرسه گسسته شد. تضعیف ارتباط بین هر کدام از این نهادها – که از طریق تنظیم ادراکات و انتظارات انسان نوعی کنترل غیر رسمی بر رفتار او اعمال می‌کردند – و انتخاب های انسانی منجر به لزوم وجود یک دولت مقتدر برای کنترل غرایز انسان شد.

 

تناقض دوم در نتیجه انقلاب دوم یعنی جدا سازی انسان از مفهوم طبیعت رخ می‌دهد. «جستجوی بی‌پایان به دنبال ارضای خواسته‌ها و مطالبه قدرت بیشتر برای فرونشاندن هوس‌های بشری مستلزم رشد اقتصادی دائمی و فزاینده و مصرف گسترده است. یک جامعه لیبرال به سختی می‌توان از کند شدن آهنگ رشد اقتصادی جان سالم به در ببرد و در صورت توقف یا منفی شدن این رشد اقتصادی به فروپاشی دچار خواهد شد.». به عبارت بهتر، دنین بیان می‌کند که امیال بی انتهای بشری و مشروعیت تامین این امیال بدون هیچ حد و مرزی، پایه اخلاقی نظام اقتصادی است که امروز انواع زیان‌های محیط زیستی و مخاطرات طبیعی را ایجاد کرده است که خود، تامین نیازهای انسان را در جهانی که هر روز منابع آن محدودتر می‌شود با چالش مواجه می‌کند.

«چرا لیبرالیسم شکست خورد؟» در 5 فصل انتهایی به صورت جزیی مهمترین مصائب جوامع لیبرال را بر می‌شمارد و ریشه آن را در فلسفه لیبرالیسم نشان می‌دهد. در فصل سوم، «لیبرالیسم به مثابه یک ضد فرهنگ» به بحث گذاشته می‌شود. دنین در این فصل بیان می‌کند که مقصود لیبرالیسم از فرهنگ، فرهنگ رسانه‌ای یا فرهنگ عامه‌ای است که در اصل ضد فرهنگ‌هایی هستند که خود باعث حذف و کمرنگ شدن فرهنگ شدند.

از نظر دنین، فرهنگ چیزی است که در نسبت انسان با قوانین طبیعت و محدودیت‌های طبیعی حاصل می‌شود. از این رو از نظر افلاطون، انسان با فرهنگ انسانی است که قواعدی در رابطه با غذا و رابطه جنسی رعایت کند. اما در فلسفه لیبرالیسم جدایی انسان از طبیعت باعث انفکاک فرهنگ انسانی از طبیعت شده و تولید ضد فرهنگ‌ها شده است. دنین بیان می‌کند که از نظر نظریه پردازان لیبرال، انسانی که در محیط طبیعی سعی در سازگاری با طبیعت دارد انسان وحشی است و انسان متمدن انسانی است که در همان محیط طبیعی سعی بر غلبه و تغییر طبیعت دارد.

بیشتر بخوانید:  سیاست جامعه‌داری نئولیبرال

«بی زمانی» عامل دیگری است که از نظر دنین باعث بروز ضد فرهنگ شده است. انسان لیبرال انسانی است که به واسطه قرارداد اجتماعی نه تنها از روابط اجتماعی بلکه از زمان نیز گسسته شده است. این انسان هیچ گذشته‌ای ندارد و وابستگی و تعلق به گذشته را بر نمی‌تواند. انشقاق ترقی خواهی در میان لیبرال‌های متاخر ناشی از همین بی زمانی است. ترقی خواهان شدیدا با سنت و آداب و رسوم سر ستیز دارند. در فلسفه لیبرالیسم، آینده کشوری ناشناخته است و گذشته نیز سرزمینی است که از آن هجرت شده و قابل بازگشت نیست، لذا لیبرالیسم در بعد فرهنگی به نوعی در حال ماندگی فرا می‌خواند که باعث نگاه کوتاه مدت به تامین غرایز کنونی افراد در طول زندگی فردی و نه بیشتر می‌شود.

فصل 4 «چرا لیبرالیسم شکست خورد؟» به «تکنولوژی و محاق آزادی» می‌پردازد. دنین در این فصل با بررسی تعدادی از مطالعات انجام شده درباره اثر فناوری‌های ارتباطی بر ساخت اجتماعی اینگونه استدلال می‌کند که مسیر رشد تکنولوژی و اثرات آن بر جامعه لیبرال اکنون دیگر در کنترل انسان‌ها نیست. «اگرچه ما درباره اینکه از کدام تکنولوژی استفاده کنیم آزادی انتخاب داریم – آیفون یا گلکسی، مکینتاش یا پی سی – ما شدیدا مقید به منطق توسعه تکنولوژی هستیم». فصل 5 به موضوع بسیار با اهمیت «لیبرالیسم علیه هنرهای لیبرال» می‌پردازد.

فصل 5 در ادامه فصل 3 قرار دارد و بیان می‌کند وقتی لیبرالیسم فرهنگ را به ضد فرهنگ تبدیل کرده است، بنابراین باید حتما روی مساله آموزش لیبرال، یعنی آموزش انسان‌ها برای اینکه شهروندانی آزاد باشند هم اثر گذاشته باشد زیرا آموزش لیبرال تنها از طریق تعامل عمیق با سنت غنی فرهنگی گذشته حاصل می‌شود که بخش مهمی از آن، سنت مسیحی است. لیبرالیسم به جای اینکه انسان را موجودی تربیت پذیر برای کسب آزادی تلقی کند، او را از اساس آزاد فرض می‌کند. در نتیجه این تلقی، نیازی به آموزش اخلاق، فلسفه و ادبیات برای یک انسان آزاد دیده نمی‌شود و تنها موضوعی که «ارزش کاربردی» برای او دارد، اقتصاد، تجارت و مهندسی است. در یک نظام آموزشی لیبرال متون اصلی که برای آموزش فرد به آزاد زیستن تهیه شده اند کنار گذاشته می‌شوند.

فصل 6 با عنوان «آریستوکرات‌های جدید»، نتیجه تغییر نظام آموزشی بر تولید طبقه جدیدی از نخبگان حاکم در جامعه لیبرال را به نقد می‌کشد. بروز طبقه آریستوکرات جدید از دل نظام لیبرال یکی از تناقض‌های مهمی است که ریشه در فلسفه لیبرالیسم دارد. دنین اشاره می‌کند که از نظر جان لاک، به عنوان اولین نظریه پرداز لیبرالیسم کلاسیک، در جامعه لیبرال طبقه اریستوکرات حذف نمی‌شوند، بلکه گروهی که قدرت و ثروت را در یک نظام کاستی به ارث می‌بردند جای خود را به «اریستوکراتهای طبیعی» می‌دهند که با صنعتگری و عقلانیت از سایرین متمایز شده اند.

وی اشاره می‌کند که جان لاک اذعان داشت نظام لیبرال جدید نابرابری و شکاف طبقاتی بزرگی ایجاد خواهد کرد اما با این حال بر نظام کاستی سابق ارجحیت دارد زیرا همه در این نظام زندگی بهتری را تجربه خواهند کرد. آگوست فون هایک نظریه پرداز متاخر لیبرالیسم است که معتقد است اگرچه نابرابری در جامعه لیبرال وجود دارد اما رشد سریع اقتصاد باعث ارتقای زندگی همه خواهد شد.

آخرین فصل از چرا لیبرالیسم شکست خورد؟ اساس نقد را به لیبرال دموکراسی وارد می‌کند. در «تنزل شهروندی» دنین بحث می‌کند که بنیادی‌ترین وعده لیبرالیسم، یعنی دموکراسی نیز در اثر تناقضات درونی آن به محاق می‌رود. دنین در این فصل از ایده فرید زکریا در کتاب «آینده آزادی» درباره احتمال برآمدن دموکراسی‌های غیر لیبرال از دل لیبرال دموکراسی استفاده می‌کند.

وی با اشاره به یافته‌های دانشمندان علوم اجتماعی درباره رای دهندگان، به این نتیجه می‌رسد که آن‌ها نسبت به اطلاعات غلط و بی اعتنایی به اثر بلندمدت رای خود بسیار آسیب پذیرند. نبود «سواد شهروندی» و سطح پایین دغدغه مردم به مشارکت آگاهانه در دموکراسی دلیل اساسی برآمدن دموکراسی‌های غیرلیبرال است. دنین بار دیگر در انتهای کتاب اشاره می‌کند که لیبرالیسم با قطع روابط اجتماعی افراد از نهادهای شهروندی و تبدیل کردن آن‌ها به موجوداتی خودخواه و کوته بین، خود باعث بی سوادی آن‌ها و محاق رفتن دموکراسی شده است.

کتاب «چرا لیبرالیسم شکست خورد؟» را نمی‌توان یک اثر تکان دهنده و رادیکال در نظر گرفت. بسیاری از اشکالاتی که دنین در این کتاب متوجه لیبرالیسم می‌کند، بارها از سوی مدافعان این ایدئولوژی نیز مورد اشاره قرار گرفته است. با این حال، لطف کار دنین در کتابش در این است که با سفری به درون نظریه لیبرالیسم و بررسی اجمالی پایه‌های نظری آن در دو فصل ابتدایی کتاب تبیینی بر شکست‌های پیاپی لیبرالیسم به عنوان آخرین فرزند زنده اندیشه مدرن در قرن بیست و یکم به دست می‌دهد. فرزندی که بعد از شکست کمونیسم، فاشیسم و سایر صورتهای اداره جامعه در مغرب زمین فرصت این را پیدا کرده است تا خود را تا دور دست‌ترین نقاط شرقی کره زمین تکثیر کند.

اما آیا حوادثی که قرن بیست و یکم را تکان داد به این معنی است که لیبرالیسم شکست خورده است؟ شاید برای رسیدن به پاسخ به این سوال باید یک قرن صبر کرد تا عملکرد هماوردان جوان آن نیز به بوته آزمون گذاشته شوند. هماوردانی که از تاریخ کاملا متفاوتی سر بر می‌آورند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code