چرا همه به مطالعه فرهنگ غرب نیازمندیم؟

غرب مدرن با وجود همه دستاوردهای علمی و فرهنگی و اقتصادی خود، از افتراقات سیاسی و مذهبی و فرهنگی رنج می‌برد که آینده این اتحاد لرزان را با چالش‌های زیادی رو به ‌رو کرده است.
نویسنده این مقاله با اشاره تاریخ شکل‌ گیری تمدن غرب و نظام آموزشی ساختار یافته و فراگیر آن، خاطرنشان می‌کند که یکی از ناکامی‌های اساسی سیستم آموزشی غرب، شکست رهبران آن در ایجاد شیوه‌ای مناسب برای مطالعه این تمدن بوده است، بدون چنین رویکردی، دورنمای کشمکش‌ها و اختلاف ‌نظرهای کنونی، می‌تواند به عنوان چالشی مهم مطرح شود.

 

در اندیشه‌های بنیان گذاران نظام‌های آموزشی گذشته، شناساندن دستاوردهای تمدن‌های باستانی یونان و روم در اولویت قرار داشت و موضوعات دیگر به ندرت ارائه می‌شد. در قرن نوزدهم میلادی، این ایده‌آل‌های آریستوکراتیک و اشرافی علوم انسانی اندک اندک از یک سو، با سیستم آموزشی اجباری سود محور و دموکراتیک تحت سلطه دولت و از سوی دیگر با حرکت به سوی ایده‌آل‌های نظام تخصص گرایی علمی جایگزین شد. نتیجه چنین تغییر و تحولی چه بود؟ شکل‌گیری یک آنارشیسم ناکارای روشنفکری کنترل شده توسط روش‌های خام و نو ظهور سیستم امتحان محور و متکی بر نمرات فرد. در این روش، مغز دانش‌آموزان به صورت تهاجمی با انبوهی از اطلاعات و داده‌های مربوط به دانش‌های نوین، توسط لشکری از متخصصان حوزه‌های مختلف پر می‌شود. در حالی که برای به کارگیری آموزش‌های ارائه شده به فرد در جهت نقش آفرینی در مشاغل سود آور بازار و صنعت، هیچ فرصتی برای تفکر و اندیشیدن باقی گذاشته نشده است. البته این موضوع برای آموزگاران ما نیز تا حدود زیادی صادق می‌باشد. این معلمان به کارگران و پیشخدمت‌های نظامی تبدیل شده‌اند که کنترل بسیار اندکی بر ابعاد و ویژگی‌های آموزش دارند.
اینک اکثر ما پذیرفته‌ایم که آموزش‌های انسان ‌نگر گذشته، با همه محدودیت‌ها و اشتباهاتش، ویژگی‌هایی برجسته داشت که نظام آموزشی مدرن امروز فاقد آنهاست. در آن نظام کل ‌نگر، به مجموعه فرهنگ کلاسیک، به عنوان یک مجموعه ساختار یافته نگریسته می‌شد که ساختار اجتماعی و تکامل تاریخی آن، مورد توجه جدی قرار داشت اما در نظام آموزشی مدرن، این یکپارچگی مفهومی وجود ندارد، چرا که بنیان گذارانش تمایلی به مطالعه و بررسی و تحقیق پیرامون ویژگی‌های تمدن مدرن ندارند. موضوعی که در نظام آموزشی گذشته ما از اهمیتی ویژه برخوردار بود و حتی چنین رویکرد چالش برانگیزی، با ترغیب و تشویق همراه بود. امروزه ریشه‌های مشترک علوم انسانی گذشته نابود شده‌اند و سیستم مدرن آموزشی فرزندان ما، اهداف خود را در رقابت با متخصصان رشته‌های مختلف علوم می‌بیند.
استفاده از چنین راهبردهای تمرکز گرایی در سیستم آموزشی مدرن، در کشور آمریکا به وجود آمد و به نهایت رشد خود رسید. حرکت به سوی پیدا کردن راه ‌حل‌هایی جهت این بیماری، از همین جا آغاز شده است. مثال‌های معمول شکل‌گیری این نهضت را می‌توان در ارائه درس «مطالعه تمدن غرب» در کلمبیا و پرینستون و برنامه مطالعاتی آناپولیس مشاهده کرد. همچنین دکتر آ.ای.بیستور با ارائه یک طرح مطالعاتی در حوزه شناخت ابعاد و ویژگی‌های تمدن آمریکایی به عنوان بنیان سیستم آموزشی لیبرال، بخش آخر کتاب خود را با عنوان «زباله ‌دانی آموزشی» به این موضوع اختصاص داده است. در همه این طرح‌ها، به شیوه‌های مختلف، روش مطالعه فرهنگ غرب به عنوان یک مجموعه منسجم و درهم تنیده قابل فهم، طراحی و ارائه می‌شود. طراحان و برنامه ‌ریزان چنین الگوهایی، با پذیرش شرایط موجود که پایه‌های آن بر مبنای تخصص ‌گرایی یک جانبه ‌نگر و مطالعات حرفه‌ای در مشاغل مختلف ساخته شده است، تلاش می‌کنند که با تصحیح تمرکز گرایی و یکجانبه ‌نگری موجود، یک دیدگاه فرهنگی و اجتماعی کل ‌نگر که به ایجاد دنیای کنونی ما انجامیده، به مخاطبان دانش‌آموز و دانشجو ارائه شود تا آنان علاوه بر تحصیلات تخصصی خود، با چنین مفاهیمی نیز آشنا شوند. در این طرح‌ها به فرهنگ و تمدن مغرب زمین به عنوان یک کل منسجم نگریسته می‌شود که بخش اعظم دستاوردهای آن توسط پنج کشور انگلستان، ایالات متحده، فرانسه، آلمان و ایتالیا به وجود آمده است و با وجود تغییرات اندک به وجود آمده در این فرهنگ در کشورهای کوچک اروپایی، کلیت آن همچنان دست نخورده باقی مانده است و هرگونه اصلاح و تغییر در آن، با مقاومت‌هایی از سوی سایر بخش‌ها رو به ‌رو می‌شود.
انسجام ارگانیک و پویای فرهنگ غرب آنچنان قدرتمند است که پیشرفت‌های شگرف ناسیونالیسم افراطی نیز نتوانسته به دستاوردهای قابل قبولی در حوزه‌های فرهنگی و فکری دست یابد. بدین ترتیب، همانند تجربه شکل ‌گیری سوسیالیسم ملی‌ گرایانه در آلمان، هرگونه مخالفت با نظام موجود، با موانع و مخالفت‌های زیادی رو به‌ رو خواهد شد. هر یک از نهضت‌های بزرگ و فراگیر به وجود آمده در تاریخ تمدن غرب از عصر پادشاهان «خاندان فرانک» در قرن هفتم میلادی تا قرن نوزدهم، جنبش‌هایی بین‌المللی بوده‌اند که شکل ‌گیری و توسعه آنها مرهون همکاری و همیاری انسان‌های بسیار زیادی بوده است.
بی‌تردید همه دولت ـ ملت‌های یکپارچه که بخشی از تاریخ غرب مدرن را تشکیل می‌دهند، بنیادهایی اروپایی داشته‌اند؛ اما همه آنها تنها نشانگر یک جنبه از تمدن غرب می‌باشند. از سوی دیگر، ما در گذشته، آداب و سنت‌های دیر پایی در حوزه همکاری میان شهرها و مؤسسات و افراد داشته‌ایم. هر چند پیش از شکل‌گیری دولت‌های یکپارچه مدرن نیز چنین ویژگی‌هایی وجود داشته است و هم اینک نیز در بخش‌های علمی و مذهبی اروپای سنتی، می‌توان شاهد این همکاری‌ها بود. روابط دیرپا و مستحکم اروپاییان ساکن حاشیه دریای مدیترانه و ساکن شمال اروپا و یا ساکنان حاشیه اقیانوس آتلانتیک با اروپایی‌های بخش مرکزی این قاره، بخشی از این روابط به شمار می‌رود که هرگز هم کاملاً سیاسی و اقتصادی نبوده است. آنان علاوه بر تبادل دانش و ایده‌های خویش، تعاملات اجتماعی و ادبی و هنری و سازمانی گسترده‌ای با یکدیگر داشتند. بی‌تردید مفهوم جامعه فرهنگی غرب، ایده جدیدی نیست. از گذشته، ما از این موضوع پذیرفته شده، به عنوان یک تجربه روزانه و بنیان تفکرات تاریخی یاد می‌کنیم.
امروزه در این مورد تردیدی وجود ندارد که همواره تفاوت‌ها و اختلاف‌ نظرهای گسترده‌ای در مورد ریشه‌ها و بنیان‌های جامعه غرب وجود داشته و صرف‌ نظر از ماهیت آن، مطمئناً یکپارچگی تمدن غرب، موضوعی غیر قابل مناقشه نیست. در مقایسه با فرهنگ‌های بزرگ مشرق زمین که عموماً ساده و انعطاف ‌ناپذیر هستند، تمدن غرب همانند کلیسای جامع گوتیک، باید مکانیسم پیچیده فشارهای متضاد و در تقابل با یکدیگر و یکپارچگی ظاهری خود را با توازن دینامیک انواع کنش‌ها و واکنش‌ها را حفظ کند.
دو مؤلفه مهمی که بخش اعظم توسعه تمدن غرب مدیون آن است (میراث فرهنگ کلاسیک اروپا و دین مسیحیت) همواره ایجاد کننده تنش‌هایی داخلی در روح فرهنگ ما بوده‌اند که در مجادله‌های صورت گرفته میان ایده‌های تمامیت ‌خواه و ریاضت ‌‌طلبانه با حامیان اومانیسم سکولار، می‌توان این موضوع را به خوبی دریافت.
همزیستی این دو دیدگاه را باید یکی از لوازم توسعه فرهنگ و تمدن غرب به شمار آورد که بخش اعظم دستاوردهای ما نیز به آن وابسته است. اما مؤلفه سومی نیز وجود دارد که نادیده گرفته شده و تنها در دو قرن اخیر، در مجامع روشنفکری مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است.
این مؤلفه، گسستگی فکری سنت‌های مردم مغرب زمین می‌باشد که با گسست نسلی و آموزشی، می‌توان آن را از بنیادهای غربی‌ها به شمار آورد. این مفهوم در زبان (اگر نگوییم در ادبیات) اروپا نیز صادق است. هر چند وجود آن در اکثر موارد به صورتی یک بعدی و یا مبالغه‌ آمیز و غیر واقعی در فضای ناسیونالیسم افراطی مطرح می‌شود. عموماً در سایه این ناسیونالیسم، مسأله زبان فراموش می‌شود. چنین اختلاف ‌نظرهایی اگرچه نقشه اروپا را تغییر نداده، اما تأثیراتی تمام عیار و همه ‌جانبه بر نظام آموزشی اروپا و زبان اروپاییان بر جای گذاشته است. حتی اگر ما ناسیونالیسم مدرن را به عنوان عامل بر هم زننده یکپارچگی فرهنگ غرب به شمار آوریم و این گفته یک شاعر بزرگ اتریشی را بپذیریم که «راه فرهنگ مدرن از اومانیسم شروع می‌شود و با عبور از جاده ملیت به حیوان ‌منشی ختم می‌ شود»، باید اهمیت این محصول ویژه توسعه غربی و عامل حیاتی تاریخ مدرنیته را مورد توجه قرار دهیم. این ویژگی، عموماً غیر قابل انتقال به جوامع غیر غربی بوده و به عنوان یک نهضت جهانی، نابودی هژمونی تمدن غرب را تهدید می‌کند.
با شکل ‌گیری عصر رنسانس، تمدن غرب توانست با بهره‌گیری از پیشرفت‌های علمی و تجاری و نظرات اومانیستی خود، به یک تمدن جهانی فراگیر تبدیل شود. لذا در آینده‌ای دور، فرزندان ما ممکن است امیدوار باشند که ایده محقق شده «پارلمان بشریت ـ فدراسیون جهانی» را مشاهده کنند. چنین پیش ‌بینی‌هایی شرم‌آور نیست و در دموکراسی‌های غربی نیز، این ایده‌های سلطه جهان شمول، جایگاهی ویژه دارد. البته با ایجاد سازمان ملل متحد در اواسط قرن بیستم میلادی، غربی‌ها توانستند ایده پارلمان بشریت ـ فدراسیون جهانی را جامه عمل بپوشانند. هر چند ما نتوانستیم به تمدنی جهانی دست یابیم و بقای تمدن غرب نیز با ابهامات و پرسش‌های زیادی روبه‌روست.
ایده‌آلیسم افراطی دوره رنسانس و ایجاد روح همبستگی ملت‌ها و منشور سازمان ملل متحد، نتوانستند از قدرت مناسب برای کنترل طبیعت تهاجمی ملی‌ گرایی و روح ناسیونالیسم برخوردار شوند. شیوه‌های نوین قدرت سیاسی که ما آن را در دولت‌های فاشیستی دیده‌ایم و امروزه نیز دولت‌های کمونیستی دنیا (همانند چین و کوبا و کره شمالی) به دنبال تقویت پایه‌های آن هستند، همانند تکنیکی برای سازمان دهی اقدامات خشونت ‌بار بوده و با قدرت همراه است، اما با سلطه بر قدرت راهبری سیاسی و تبدیل آن به نیرویی کور و ناکارا، به عاملی جهت حملات نژادی که در جامعه مورد تنفر واقع می‌شود، تبدیل شده است.
تردیدی وجود ندارد که تمدن غرب در گذشته، تاریخی سرشار از جنگ‌ها و انقلاب‌های مختلف را پشت‌ سر گذاشته است و ویژگی‌های ملی فرهنگ ما، حتی با وجود نادیده‌ انگاری آنها، همواره فراهم ‌کننده تشکیل یک نیروی غیر قابل مهار متظاهر و مهاجم بوده است. به چنین مؤلفه‌هایی، در گذشته با تردید نگریسته می‌شد و در حقیقت، تاریخ فرهنگ غرب، داستان تمدن پیشروی بربرهای غربی‌ای است که در سایه سلطه اخلاق مسیحی و علم ‌گرایی، به تاخت و تاز می‌پرداختند. فراتر از این موضوع، هیچ فرهنگی در دنیا همانند غرب تا این حد به معضلات فراسوی قدرت سیاسی و اصول اخلاقی در فعالیت‌های سیاسی توجه نکرده است و با این وجود، ما شاهد کارنامه‌ای سیاه بوده‌ایم. از قرن‌ها پیش، متفکرانی نظیر دانته و اس.تی‌توماس، ماکیاولی، بودین،‌هابز،‌ هارینگتون، لاک، بورک، منتسکیو، روسو، هگل، میل، دی مایستر و پرودون، پیرامون این چالش‌های اخلاقی به بحث و بررسی و تبادل نظر می‌پرداختند.
این آزادی در گفت و گوهای سیاسی که در بالاترین سطح آن روی می‌دهد، موضوعی است که تمدن غرب از دوره کلاسیک با آن ارتباط داشته، هر چند ما شاهد دستاوردهایی علمی نبودیم و بعدها نیز این آزادی به فراموشی سپرده شد. در آن سال‌ها چنین فرض می‌شد که نخبگان غیر وابسته به دولت و خارج از بدنه قدرت، حق دارند در مورد همه ابعاد حاکمیت به ویژه در حوزه‌های سیاسی و اجتماعی، آزادانه به بررسی و نقد بپردازند. بعدها این دوره به پایان رسید. در سایه جنگ‌های داخلی و گسترش رسانه‌های وابسته به قدرت که انبوهی از پروپاگاندا را برای جامعه انتشار می‌دادند، دیگر جایی برای نخبگان منتقد باقی نمانده بود. دولت‌ها نیز با بی‌رحمی، هرگونه انتقاد را به بهانه وجود ناآرامی و جنگ داخلی، به شدت محکوم و سرکوب می‌کردند. در همین زمان، دولت‌ها خود را به جنگ ‌افزارهای عملیات روانی مجهز کردند که شرایط بی‌ سابقه‌ای را در دنیای غرب به وجود آورد. از دیدگاه بسیاری از متفکران و صاحب ‌نظران، این تمایلات انحرافی، یکپارچگی تمدن غرب و ایجاد نظم نوین بین‌المللی را در معرض تهدید قرار می‌دهد. چرا که آنان بر خلاف منشورهای بین‌المللی (نظیر منشور سازمان ملل متحد) گام برمی‌دارند. این اختلاف ‌نظرها و زد و خوردها، منحصر به روابط میان اروپاییان و سایر فرهنگ‌های دنیا نیست، بلکه دنیای مدرن در همه گونه‌های خود و در همه قاره‌ها از چنین درگیری‌ها و اختلافاتی رنج می‌برد. تردیدی وجود ندارد که اینک اروپا به عنوان میزبان شدیدترین و عمیق‌ترین بحران‌های فکری شناخته می‌شود. چرا که بیش از بیست دولت ملی که تعدادی از آنها از ارتش‌هایی کارآمد و قدرتمند برخوردارند و قدرت‌های صنعتی دنیا به شمار می‌روند، در قاره‌ای کوچک‌تر از خاک ایالات متحده، در کنار هم قرار گرفته‌اند. در این وضعیت، هر جنگ اروپایی می‌تواند یک جنگ داخلی را به وجود آورد؛ لذا ساختن یک نظام بین‌المللی، تنها یک رؤیای ایده‌الیست‌های سیاسی خواهد بود. به هر ترتیب، نباید فراموش کرد که این ساختار نوین، یک ضرورت عملی است که بدون آن، بقای اروپا با تهدیدات زیادی رو به‌ رو خواهد بود.
بزرگ ‌ترین پرسش مطرح شده قرن کنونی این است که آیا تمدن غرب از توانایی کافی برای ایجاد یک نظم نوین بین‌المللی برخوردار است که براساس قوانین بین‌المللی و آزادی‌های فردی به عنوان مؤلفه‌های کلیدی مکتب سیاسی غرب ایجاد شود و یا ما در آینده شاهد شکل‌گیری چند ابر دولت در هر قاره خواهیم بود که دنیای آینده را به عرصه قدرت‌ نمایی خود تبدیل خواهند کرد؟
و اینک، به نظر می‌رسد شکل‌گیری دومین گزینه، به اندازه کافی جهان ما را در معرض تهدید قرار داده و اروپای امروز آنچنان در سایه جنگ‌ ها و تنش‌های سیاسی دچار از هم گسیختگی شده که جایگاه رهبری فرهنگی خویش را کاملاً از دست داده است. نمی‌توان همه عوامل را به ویژگی‌های اقتصادی و مادی مربوط دانست. نیروهای تمدن غرب بزرگ‌تر از منابع اقتصادی و نظامی دولت‌ها و اروپای غربی است و یکی از بزرگ‌ترین قدرت‌های غیر اروپایی دنیا، یعنی ایالات متحده، آنچنان از ارزش‌های سنتی غرب فاصله گرفته که به سختی می‌توان برای آمریکایی‌ها جایی را در خانواده غرب جست و جو کرد.
فارغ از آینده سیاسی اروپا و دورنمای تاریک اقتصادی این قاره، اروپاییان باید جایگاه تاریخی خود را به عنوان بنیان گذار و سرچشمه تمدن غرب و عامل تأثیر بر آینده و گذشته تاریخ بشریت همچنان حفظ کنند. بنابراین، درک ماهیت تمدن غرب و رابطه آن با دولت‌های اروپایی و تأثیرات آنها بر بقیه کشورهای دنیا و همچنین تغییرات به وجود آمده در تاریخ بشریت، از اهمیت بسیاری برخوردار است. لذا مطالعه و پژوهش سیستماتیک در حوزه شناخت تمدن غرب، باید به عنوان یکی از بخش‌های اصلی نظام آموزشی ما اروپایی‌ها و همچنین غیر اروپایی‌ها مطرح شود. هر چند وابستگی بسیاری از محققان و پژوهشگران ما به نظام‌های امپریالیستی حاکم، امیدهای اندکی را زنده نگاه داشته است. فراموش نکنیم، شیوه‌های جدید زندگی ما و تفکرات نوین ما باید ریشه در غرب داشته باشد. حتی اگر تلاش غربی‌ها برای ایجاد یک نظم نوین بین‌المللی و سپری برای حفاظت از صلح و آزادی، به ایجاد دنیایی بربرگونه و وحشی انجامیده و آغازگر عصر تاریک دیگری باشد، وظایف نخبگان ما بسیار مهم خواهد بود.

* Christopher Dawson: محقق و نویسنده برجسته در حوزه مطالعات فرهنگی و نویسنده کتاب‌های «مطالعه فرهنگ غرب»، «مذهب و ظهور فرهنگ غرب» و «شکل‌ گیری اروپای مدرن».

کریستوفر داوسون

سیاحت غرب، شماره 64

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code