مقاله

مقالات موضوع روانکاوی را اینجا می‌توانید بخوانید.

دیگرى از من چه مى خواهد؟

مقاله حاضر، که به رغم محتواى دشوارش کوشیده است زبانى نسبتاً ساده و فهم پذیر را براى نوشتن درباره ژاک لاکان به کار گیرد، به چند مضمون اصلى در روانکاوى لاکان مى پردازد. مسأله اصلى چگونگى ساخته شدن سوژه و ورود خوفناک او به عرصه نمادین است که ضرورتاً متضمن تجربه اختگى است. این تجربه از طریق مواجهه سوژه با میل و ژوئیسانس(کیف یا تمتع) «دیگرى» تحقق مى یابد. براى کودک این «دیگرى» همان مادر است: (Other m). مکتب روانکاوى لاکان در فرانسه با شعار «بازگشت به فروید» شکل گرفت و به واقع فروید را رادیکال ساخت. سوژه لاکانى سوژه اى از هم گسیخته است که از آغاز با نوعى فقدان گره خورده است.

در ایالات متحده معمولاً سهم لاکان در روانکاوى را این مى دانند که او کشف ناخودآگاه توسط فروید را با حوزه زبانشناسى ساختارى پیوند داده است. تمایز میان دال و مدلول به همراه جملات قصارى چون «ناخودآگاه همانند زبان ساخت یافته است» یا «ناخودآگاه گفتار «دیگرى» است»، غالباً این احساس را برمى انگیزد که لاکان عملکردهاى حیات روانى را به قواعد زبانشناسى تقلیل داده است، قواعدى که ارتباط اندکى با تجربه واقعى فرد دارند.
لاکان، نظیر بسیارى از مکاتب روانکاوى دیگر، تلاش مى کند تا وراى فروید حرکت کند. اما استراتژى لاکان با دیگر رویکردها متفاوت است. او به جاى انتقاد از مفاهیم فرویدى ترجیح مى دهد تا در آثار فروید عناصر ضرورى اى را بیابد که، به عبارتى، مى توانند فروید را در تقابل با خودش قرار دهند. دغدغه اصلى لاکان این بود که به ریشه اى ترین و بحث برانگیزترین ایده هاى فرویدى، نظیر مفاهیم اختگى، رانه مرگ و معماى زنانگى، انسجام بخشد. او از طریق دو مفهوم میل «دیگرى» و ژوئیسانس [کیف یا تمتع] «دیگرى» به سراغ این پرسش هاى دشوار رفت.
در مقاله حاضر، سعى بر این خواهد بود تا از طریق این دو مفهوم نشان دهیم چگونه لاکان قرائتى از عقده اودیپ فرویدى به دست مى دهد که تا حدودى مى تواند شکاف میان روانشناسى یک بدن و روانشناسى دو بدن را حل کند. اجازه دهید فوراً اشاره کنیم که به سادگى نمى توان اصطلاح ژوئیسانس را به «لذت» ترجمه کرد. ژوئیسانس اصطلاحى قانونى است _ در لاتین usxfructus _ که اشاره دارد به حق لذت بردن از استفاده از چیزى، که در تقابل با مالکیت آن چیز قرار دارد. بنابراین، ژوئیسانس «دیگرى» مربوط است به تجربه سوژه در مقام ابژه لذت «دیگرى» یا ابژه استفاده یا سوءاستفاده از «دیگرى» که در تقابل است با تجربه سوژه در مقام ابژه میل «دیگرى». تجربه قرارگرفتن در جایگاه ابژه میل «دیگرى» متضمن این است که فرد قادر باشد دریابد چه چیزى در او مى تواند براى «دیگرى» جذاب باشد. در این حالت، میل «دیگرى» به سوژه سرنخ هایى مى دهد مبنى بر اینکه باید چه رفتارى از خود نشان دهد، یا آن گونه باشد که دیگرى مى خواهد. بالعکس، تجربه قرارگرفتن در جایگاه ابژه ژوئیسانس «دیگرى» حامل معناى سروریِ (mastery) خوفناک است: بناست چه بلایى سرم بیاید؟ دیگرى از من چه مى خواهد؟ و… در این وضعیت، سوژه هیچ سرنخى ندارد. «دیگرى» در مقام وجودى معمایى نمایان مى شود که قادر است هسته اصلى وجود سوژه را تهدید کند. بنابراین هدف روانکاوى عبارت است از راززدایى از «دیگرى» در هیات قادر و تهدیدکننده اش. («دیگرى» با حرف O بزرگ (Other) مقدمتاً مربوط است به تصویرى که کودک از مراقبت کنندگانش _ مادر و پدر _ در ذهن دارد، آن هم پیش از آنکه تشخیص دهد که این «دیگرى» شکاف خورده است. یعنى تشخیص این امر که «دیگرى» این قدرت را ندارد که تقدیر و سرنوشت سوژه را رقم زند، «دیگریِ» کودک نظیر همه سوژه هاى انسانى، پیش از هر چیز وجودى ناطق است، یعنى او تسلیم قواعد و مقرراتى است که وجود جامعه را امکان پذیر مى سازند.)
لاکان به یارى مفاهیم ژوئیسانس و میل، نظریه فروید درباره مراحل تحول و نظریه وى درباره رانه (drive) را در نظامى با قالب جدید ارائه مى کند، نظامى تحت سلطه این ایده که «دیگرى» در فرایند تولید ذهنیت و سوبژکتیویته داراى نقشى ابزارى است. به عبارت دیگر، [بیانِ] «آناتومى همان تقدیر است» قلمرو خیال را شکل نمى دهد بلکه قلمرو خیال به نحوى تعین مى یابد که کودک وضعیت خود را در رابطه با ژوئیسانس و میل «دیگرى» مستقر مى سازد. میل «دیگرى» و ژوئیسانس «دیگرى» چگونه به وجود مى آیند؟ چگونه مى توان آنها را پیامدهاى توسعه و تحول روانى شمرد؟
نشانه هاى زایش میلِ سوژه را مى توان به آنچه لاکان تجربه فاز آیینه اى (mirror stage) مى نامد، نسبت داد. فاز آیینه اى را مى توان به منزله سویه اى ساختارى از تغییر و تحول کودک تلقى کرد، یعنى زمانى که کودک در نگاهِ (gaze) مادر به تصویر یا ایماژى برمى خورد که «من» ایده آل او را شکل خواهد داد. به عبارت دیگر، براى کودک، فاز آیینه اى لحظه آغازِ تجربه قرارگرفتن او در جایگاه ابژه میل و عشق مادر است. اما تجربه کودک به منزله ابژه انحصارى و ویژه میل مادر حاوى این اصل است که مادر، وجودى میل گر (desiring) است، و یا به عبارتى مادر خواهان چیزى است که خود فاقد آن است. و البته تجربه مبتنى بر ابژه میلِ «دیگرى» بودن متضمن این است که سوژه پیشاپیش بداند که شاید نتواند آن جایگاه را اشغال کند. با توجه به اصطلاحات لاکانى این نکته را مى توان بدین صورت ترجمه کرد: کودک باید این واقعیت را دریابد که مادر داراى فقدان (Lack) است، و چیزى یا کسى قادر است تا این فقدان را پر کند. به همین دلیل است که لاکان مى گوید اختگى، توانایى تشخیص دادن فقدان در (Other m) [«دیگرى» (مادر)] است. فاز آیینه اى شامل سه عامل است. کودک خود را در مقام ابژه میل مادر مى بیند و از طریق نگاه محبت آمیز مادر قادر است تا خود را با تصویر خویش که آن را به مادر نسبت مى دهد، یکى کند. اما این تشخیص متکى به وجود مادرى است تا این حس را به کودک انتقال دهد که میل مادر فراتر از لذتى است که او از دیدن کودک حاصل مى کند.
به عبارت دیگر کودک باید «تقلا کند» تا توجه مادرش را جلب کند. اما چنین استراتژى اغواکننده اى نیازمند این است که کودک تا حدودى دریافته باشد آنچه مادر فاقد آن است، چیست، ماهیت میل مادر چیست، و مادر براى کسب آنچه مى خواهد، به کجا مى رود. البته این بدین معنى نیست که مادر فاقد آلت رجولیت است بلکه به عبارت بهتر، چنان که فروید در آخرین مقاله اش درباره زنانگى اشاره کرده است، مادر فاقد چیزى است که مى تواند میلش را برآورده کند. لاکان، فروید را به نحوى متفاوت از مکاتب دیگر قرائت مى کند، مکاتبى که بر این نظر اصرار مى ورزند که فروید، آلت رجولیت و فالوس (phallus) را یکسان مى انگارد. در نظر لاکان، فالوس براى کودک، حداقل در سطح فاز آیینه اى، دالِ (signifier) میل مادر یعنى ابژه میل مادر را بازنمایى مى کند. ذکر مکرر این نکته مهم است که در نظر لاکان اختگى یعنى توانایى کودک براى تشخیص اینکه بین او و مادرش، فاصله و فضایى در کار است. کودک به منظور تلاش براى اشغال این فضا _ فالوس مادر بودن _ باید دریابد که مادر داراى میل است و یا به عبارتى مادر موجودى خودبسنده نیست. اما اگر میل مادر نتواند کودک را در مقام موجودى جداگانه در نظر گیرد که مادر مى تواند بدان احترام گذارد، دوستش داشته باشد و بدو میل ورزد، در عوض کودک با ژوئیسانس مادر روبه رو خواهد شد، یعنى قلمرویى از لذت که به عرصه نمادین درنمى آید یا چیزى شبیه به تعریف ملانى کلاین از سوپراگوى مادرى. در معرض ژوئیسانس مادر بودن، جزء ضرورى پویش اودیپى است. درک این نکته مهم است که گونه کاربردى ژوئیسانس متفاوت از میل است. به محض اینکه کودک خود را در نگاه مادر، به مثابه ابژه انحصارى و ویژه میل او در نظر گرفت، تجربه ژوئیسانس مادر را نیز به یدک مى کشد. این امر تنها زمانى رخ مى دهد که کودک رفته رفته درمى یابد مادر چیزى را مى خواهد که او (کودک) فاقد آن است، اینکه تهدید ژوئیسانس مادر به واقعیت خواهد پیوست و کودک مجبور به تعویض جایگاه خویش خواهد شد. در این نقطه حساس و سرنوشت ساز است که پایگاه کودک به منزله ابژه میل به خطر خواهد افتاد و حس وحدت و یگانگى که کودک از نگاه مادر حاصل مى کرد به ترس از فروپاشى توسط خواسته فهم ناپذیر «دیگرى»، بدل خواهد شد. این عذاب و اضطراب بنیادین، کودک را مجبور خواهد کرد تا براى این وضعیت هولناک راه حلى بیابد. اگر او ابژه انحصارى میل مادر نیست شاید خطر کند تا ابژه ژوئیسانسِ (Other m) شود. کودک در حیرت مى ماند که «او از من چه مى خواهد»؟ «چه مى توانم بکنم یا چه مى توانم باشم تا میل او را برآورده سازم؟»، «آیا چیزى یا کس دیگرى هست که بتواند به خواسته غامض و معمایى او پاسخ دهد؟»
این اضطراب که توسط ژوئیسانس مادر در کودک ایجاد شده است، ماشه این ضرورت را در کودک مى کشد تا راه حلى براى این تهدید بیابد. راه حل این معماى خوفناک دقیقاً در جایى است که لاکان مفهوم اختگى را جاى مى دهد، یعنى لحظه اى که کودک قادر است خواسته غیرقابل فهم مادر را «ترجمه» کند: «چیزى یا کسى غیر از من وجود دارد که مادر خواهان آن است و بنابراین باید بپذیریم موقعیتى را که در آن ابژه انحصارى میل مادر بودم، ترک کنم.» در این نقطه تعیین کننده میان ژوئیسانس «دیگرى» و میل «دیگرى» است که لاکان مفهوم منع زناى با محارم را وارد مى کند. در نظر لاکان، منع زناى با محارم یعنى توانایى کودک براى تشخیص سرنخ ها، دال ها و نشانگاه ها یا علائم راهنماى میل مادر براى شخصى دیگر، شخصى که مى تواند کودک را به پناهگاهى امن تر هدایت کند، و معمولاً این پناهگاه توسط میل و علایق پدر مهیا مى شود. در اینجا مى توان دید که لاکان چگونه با برگزیدن راهى دیگر دوباره به پویش اودیپى فرویدى مى پیوندد:
کودک مجبور نمى شود تا مادر و ژوئیسانس او را ترک کند، بلکه او به یارى راهنمایى هاى مادر به قلمرو پدرى هدایت مى شود. دال هاى میل مادر کودک را از خطر ژوئیسانس مادر نجات مى دهند. در این حالت، پدر واقعى کودک صرفاً مى تواند به منزله حد و مرزى بر ژوئیسانس مادر عمل کند، یعنى تحت وضعیتى که توسط همسرش (معشوقش و…) بدو میل ورزیده مى شود. بنابراین، دال هاى میل مادر بر ژوئیسانس مادر مرز مى نهند، بدین معنا که این دال ها کودک را به سوى قطب هاى جدیدِ یکى شدن (identification) به پیش خواهند راند _ که عامل آن معمولاً پدر است _ و از این طریق «من» ایده آل شکل خواهد گرفت. اما اگر میل مادر با برخى فرازونشیب ها روبه رو شود و فاز آینه اى توسط ژوئیسانس مادر مبهم و تار شود، کودک نیاز پیدا مى کند به اینکه براى شانه خالى کردن از خواسته مادرى سازوکارهاى بدیلى بیابد، یعنى خواسته اى که در برابر هر گونه نمادین شدنى مقاومت مى کند. بنابراین به محض آن که کودک در نگاه مادر با مازادى از ژوئیسانس روبه رو شود، براى ترک قلمرو مادرى اکراه خواهد داشت. ایماژى که از این راه پس فرستاده مى شود، به حد کفایت چنین حسى را منعکس نمى کند که کودک در موقعیت ابژه اى محبوب قرار دارد، یعنى به منزله وجودى جدا از مادر. به طور مثال، میل مادر به پدر، براى جدا کردن همزیستى (Symbiosis) مادر _ کودک کافى نیست، براین اساس مازاد ژوئیسانس مادر به منزله ژوئیسانس «دیگرى» از طریق نهى سوپراگو باز خواهد گشت، یعنى به عنوان نیرویى تنبیهى (Punitive) و دلبخواهى که کودک قادر نیست معنایى از آن دریابد (به همین دلیل است که لاکان بر تمایز میان بعد تنبیهى فرامن یا سوپراگو و ابعاد حمایت کننده «من» ایده آل تاکید مى کند.)
به طور مثال، کودک مازادى از اضطراب را تجربه خواهد کرد، زیرا ناکام مى ماند از این که به حد کفایت مادر خود را خشنود سازد. کودک «به قدر کفایت خوب و شایسته نیست»، نه بدین خاطر که او به اندازه پدر خوب نیست _ قلمرو میل مادر _ بلکه ظاهراً هیچ چیزى او را خشنود نمى کند یا بدین دلیل که مادر به حدى افسرده است که نمى تواند از هر نوع شکلى از لذت بهره مند شود.
البته بحث من در اینجا فقط درباره روان رنجورى (neurosis) است. در روان پریشى (Psychosis) ژوئیسانس «دیگرى» به طور کامل مانع فعال شدن قانون منع زناى با محارم خواهد شد.
به عبارت دیگر، لاکان روان پریشى را به مثابه ناتوانى کودک براى گریختن از، یا حد نهادن بر، ژوئیسانس مادر درک مى کند. در این نقطه است که استفاده لاکان از زبانشناسى ساختارى معنادار مى شود. با توجه به خطر تقلیل گرا بودن، اجازه دهید به نحوى سرراست بگویم که لاکان، فرض شهودى ما درباره رابطه میان واژه و شى، را معکوس کند.
این گونه نیست که شىء منتظر واژه اى براى بازنمایى خود باشد، بلکه واژه است که شىء را مى آفریند. در برخى حالت ها، زبان نسبت به جهانى که بازنمایى اش مى کند، اولویت دارد. وقتى لاکان مى گوید: «ناخودآگاه همانند زبان ساخت مى یابد» این بدین معنا است که ناخودآگاه مخزن رانه ها یا انبار «بازنمایى هاى شىء» نیست. ناخودآگاه هیچ گاه واجد محتوایى ثابت نیست.
در این حالت، لاکان فهم فروید از سرکوب اولیه را تغییر مى دهد. آنچه سرکوب مى شود، تمناى (yearning) اودیپى ممنوع شده نیست، بلکه، به عبارت بهتر، دال هایى است که تعیین کننده جدایى امر روانى از قلمرو مادرى اند. در عوض، این دال ها نیز معناى ثابتى ندارند، آنها را برطبق قواعد تشبیه و استعاره مقایسه مى کند، قواعدى که لاکان آنها را با فرآیندهاى موجود در رویا یعنى فشردگى (Condensation) و جابه جایى (Displacement)، مقایسه مى کند. بنابراین ناخودآگاه از طریق فرآیند واکنش زنجیره اى، دقیقاً همان تجربه هایى را پیش مى کشد که به سوژه رخصت مى دهند تا پیوندش را با ژوئیسانس دیگرى قطع کند. از نظر لاکان این برش (CUT) همان اختگى است.
بدین ترتیب، در لحظه اى که ژوئیساس «دیگرى» به زبان میل دیگرین ترجمه مى شود، سوژه در جهانى از دال ها زائیده مى شود. به گفته لاکان اختگى به معنى آن است که ژوئیسانس باید انکار شده و به ناخودآگاه پس رانده شود، بر این اساس، از راه نردبانى وارونه مى توان به ژوئیسانس دست یافت… نردبان قانون میل»(Ecrits. A selection. Newyork: Norton, 1977, P.۳۲۴) در اینجا رفته رفته مى بینیم که مفهوم اختگى لاکان و فرامین فروید از یکدیگر جدا مى شوند.
تغییر و تبدیل ژوئیسانس به میل، آنگونه که فروید در نظر داشت، به هیچ وجه شامل نهى پدرى نمى شود، یعنى نهى اى که خیال اودیپى یا خیال مبتنى بر زناى با محارم را به ناخودآگاه پس مى راند. بلکه به بیان دیگر، خیال اودیپى در نتیجه اختگى نمادین ایجاد مى شود.
به عبارت دیگر، دال هاى ناخودآگاه که غفلتاً خبر از هستى ما مى دهند، گواهى هستند بر اینکه ما به سوژه ها میل مى ورزیم، که ما از چنگ ژوئیسانس مادرى نجات یافته ایم. اما از آنجا که این دال ها بیشتر ساز جدایى مى زنند تا آمیزش، اقتصاد روانى ما که به پاداش هاى فاز آئینه اى متکى و وابسته باقى مى ماند- یعنى ابژه انحصارى میل «دیگرى» بودن- به رویا و خیالى مى چسبد که ضرورتاً کارکرد توانا کننده اختگى را نادیده مى گیرد.
اینجا است که لاکان موجب پیچشى جذاب در نظر فرویدى مى شود. خیال زناى بامحارم علت سرکوب اولیه نیست. بلکه به عبارت بهتر، خیال زناى با محارم پس از صورت بندى ناخودآگاه ایجاد مى شود. دال هاى میل دیگرى که واکنش زنجیره اى موجود در ناخودآگاه را تشکیل مى دهند، میل مادر به چیزى یا کسى غیر از کودک را بازنمایى مى کنند و نهایتاً به یارى این دال ها است که کودک خیالى (Phantasy) را ایجاد خواهد کرد که براساس آن مى تواند میل مادر را برآورده کند. در عوض، انتظار ما این است که اگر ما میل «دیگرى» را برمى آوریم، باز هم مى توانیم این حس را به دست آوریم که ما ابژه انحصارى و بى قید و شرط میل «دیگرى» هستیم. در این وجه است که خیال مبتنى بر زناى با محارم به یک صورت بندى ثانوى بدل مى شود. به منظور داشتن چنین خیالى، اختگى ضرورتاً باید قبلاً رخ داده باشد. رویا و خیال اودیپى نیازمند این است که ما به دال هاى میل «دیگرى» دست یافته باشیم تا براساس آن استراتژى فانتاسماتیکى را اتخاذ کنیم که ما را «من ایده آل» «دیگرى» مى سازد. به دلیل اینکه ژوئیسانس «دیگرى» ضرورتاً دور از دسترس است، این فاصله که ما را از ژوئیسانس دیگرى جدا مى سازد، قادرمان مى کند تا رویا و خیالى را بسازیم که دائماً میل ما را تغذیه مى کند.
اما اگر بتوانیم به این ژوئیسانس دست یابیم، آنگاه وجود ما در مقام سوژه به مخاطره مى افتد. این امر چنان است که گویى ما در سطح ناخودآگاه، نه با واژه ها و کلمات خود بلکه با واژه هاى «دیگرى» فکر مى کرده ایم. به همین دلیل است که لاکان مى تواند بگوید، ناخودآگاه «گفتار دیگرى» است و اینکه «میل سوژه، میل «دیگرى» است.»
شیوه لاکان براى مفهوم پردازى آرزو و خواسته سوژه یعنى تسخیر دوباره رویا و خیال مبتنى بر زناى با محارم که فقدان آن سبب زایش میل شده است، معناى تماماً جدید به مفهوم فرویدى اضطراب اختگى و رشک آلت رجولیت، مى بخشد.
به زعم لاکان، اختگى مساوى با نوعى ترس نیست که پس از تجزیه عقده اودیپى توسط فرامن انتقال یابد. اختگى زایش سوژه را تضمین مى کند، سوژه اى که میلش توسط دال هاى میل «دیگرى» شکل مى گیرد. از این رو اختگى نوعى تهدید نیست که در کمین سوژه نشسته باشد. در واقع اختگى قبلاً رخ داده است و نیازى نیست تا اضطراب اختگى و رشک آلت رجولیت را به مثابه و قشرى (Strata) روانشناختى تلقى کنیم که فروید را به «پایه و اساس» (Bedrock) رسانید.
نهى فرامن و رویا و خیالى که این نهى محکوم مى کند، هر دو جزء ابتکارات روان هستند که مى کوشند تهدیدى را که توسط ژوئیسانس «دیگرى» به سوژه تحمیل شده است انکار کنند. از آنجایى که رویا و خیال اودیپى به منزله نوعى تخطى تجزیه مى شود، نیاز به حفظ تداوم این خیال، سوژه را در معرض تهدید فرامن قرار مى دهد. بنابراین، اضطراب اختگى و رشک آلت رجولیت، ساخت هایى عصبى و روانى اند که مى کوشند تا خواسته «چند کیلو گوشت» را که سوژه از پذیرش آن سرباز مى زند، دور نگاه دارند. سوژه به منظور حفظ و تداوم این خیال، فرامن را تحت سیماى پدرى خوفناک و خیالین فرا خواهد خواند، بر این اساس ترس از تخطى مى تواند نوعى حوزه فراتر را ضمانت کند که در آن رویاها را مى توان تحقق بخشید.
بنابراین، پیشکش لاکان به روانکاوى درک این نکته است که چگونه سوژه به غلط به سمت این باور هدایت شده است که ابژه میل او در دستان یک «دیگرى» توانمند و پر قدرت است، «دیگرى» اى که قانون دلبخواهى اش دسترسى به این ابژه را قدغن کرده است. براى همین است که سوژه، دقیق ترین سناریوهاى روانى را طراحى مى کند تا این «دیگرى» را به دام اندازد، تا در برابر این «دیگرى» از خود دفاع کند و یا حتى دعوى مسئولیت و گناه اقامه کند تا بدین سان این رویا و خیال بتواند مصون و دست نخورده باقى بماند.
فرایند روانکاوى عبارت است از پى بردن به اینکه در واقع این «دیگرى» که ما همزمان از ژوئیسانس او مى ترسیم و بدان رشک مى بریم در درون خود ماست، اما نه به مثابه موجودى قدر قدرت یا بد نهاد بلکه صرفاً به منزله نشانه ها و رد ها، به منزله میراثى از جدایى روانى ما از دیگرى هاى اولیه در دوره کودکى. این میراث که ما از طریق فرایند کاویدن و تحلیل با آن روبه رو مى شویم دقیقاً آن چیزى است که لاکان اختگى مى نامد. بنابراین، فرایند درک مجدد اختگى که از آغاز نیز وجود داشته است، ما را قادر مى سازد دریابیم خیالى که موجب ترس ما از تلافى قانون شده است، صرفاً محصولى مصنوعى است که در نهایت، عارى از معنا است.
منبع: ژورنال فلسفى
The Othervoices
WWW.Othervoices.org

 

منبع: روزنامه شرق

نویسنده : جودیت گورویچ

مترجم : جواد گنجى