مقاله

مقالات موضوع سلامت روان را اینجا می‌توانید بخوانید!

تست mbti

چرا آزمون مایرز بریگز (تست MBTI)، مضحک است؟ + ویدئو

| آزمون مایرز-بریگز تنها یک فایده دارد: سرگرمی. هیچ اشکالی ندارد برای سرگرمی ‌و تفریح آزمون را انجام بدهید، شبیه تست‌های سایت بازفید (BuzzFeed).

نویسندگان جوزف استرومبرگ و استل کاسول، Vox.com:

می‌‌توان گفت آزمون تیپ شخصیتی مایرز بریگز شناخته شده ترین آزمون شخصیتی در دنیاست.

سالانه حدود 2 میلیون نفر به درخواست بخش منابع انسانی شرکت‌ها، دانشگاه‌ها و حتی ادارات دولتی در این آزمون شرکت می‌کنند. شرکتی که این آزمون را عرضه می‌کند و می‌فروشد در سال حدود 20 میلیون دلار از طریق این آزمون کسب درآمد می‌کند.

 

تنها یک مشکل وجود دارد. این آزمون کاملا بی معناست.

 

آدام گرنت، روانشناس سازمانی در دانشگاه پنسیلوانیا است و کتابی در مورد کاستی‌ها و معایب آزمون مایرز-بریگز به رشته تحریر در آورده است. او می‌گوید «هیچ مدرکی پشت این آزمون نیست، ویژگی‌هایی که توسط آزمون سنجیده می‌شوند قدرت پیش بینی ندارند که مشخص کنند فرد در یک موقعیت چقدر خوشحال خواهد بود، در شغلش چه عملکردی خواهد داشت، یا در ازدواج چقدر موفق خواهد شد.»

 

 

‌ارزیابی‌ها نشان می‌دهند که آزمون در پیش‌بینی میزان موفقیت اشخاص در شغل‌های گوناگون کاملا ناکارآمد است.

این آزمون مدعیست که می‌تواند بر اساس 93 پرسش تمام افراد جهان را در 16 «تیپ» شخصیتی جداگانه دسته‌بندی کند و با این کار «چارچوبی قدرتمند برای ساخت روابط بهتر، ایجاد تغییرات مثبت، مهارت نوآوری و ابتکار، و دست یابی به برتری» ایجاد می‌کند. اکثر افرادی که این آزمون را قبول دارند، از این آزمون به عنوان ابزاری برای تشخیص گزینش شغل مناسب استفاده می‌کنند.

 

اما این آزمون در دهه 1940 و بر اساس نظریه‌های اثبات نشده کارل یونگ تدوین شده است و امروزه جامعه روانشناسی اهمیتی برای آن قائل نیست. حتی یونگ هشدار داده بود که این «تیپ»‌های شخصیتی تنها تمایلات/گرایشات نسنجیده و محاسبه نشده‌ای هستند که وی در افراد مشاهده کرده، نه اینکه دسته بندی‌های دقیق و مشخصی باشند. ارزیابی‌های متعددی نشان داده اند که این آزمون در پیش‌بینی موفقیت افراد در مشاغل گوناگون ناکارآمد است، و تقریبا نیمی ‌از افرادی که برای بار دوم آزمون را انجام می‌دهند هر بار به نتایج متفاوتی می‌رسند.

 

با این حال حتما تا به حال افرادی به شما گفته اند که تیپ شخصیتی شان “ENFJ” (برونگرا، درک شهودی، درک حسی، قضاوت) یا “INTP ” (درونگرا، درک شهودی، فکری، ملاحظه کننده) یا یکی دیگر از 16 تیپ شخصیتی هستند که از مطالعات یونگ گرفته شده است و شاید حتی در موقعیت‌های شغلی خودتان در این آزمون شرکت کرده باشید. در ادامه توضیح می‌دهیم چرا این برچسب‌ها بی‌معنا هستند و چرا هیچ سازمانی در قرن بیست و یکم نباید در هیچ موردی بر نتایج این آزمون تکیه کند.

 

آزمون مایرز بریگز بر پایه نظریات اثبات نشده بنا شده است.

 

در سال 1921 یونگ کتاب انواع روانشناختی را منتشر کرد. در این کتاب یونگ چند نظریه جالب اما تایید نشده ارائه کرد در مورد اینکه عملکرد مغز انسان چگونه است.

 

در کنار موارد دیگر یونگ شرح می‌دهد که می‌توان انسان‌ها را در دو تیپ عمده جای داد: ملاحظه کننده و قضاوت کننده. گروه ملاحظه کننده را می‌توان به افرادی تقسیم کرد که حسی/حس گرا هستند و افراد دیگری که درک شهودی (شمی) را ترجیح می‌دهند. گروه قضاوت کننده نیز به افراد فکری و احساسی تقسیم می‌شود. بدین ترتیب روی هم چهار تیپ شخصیتی ایجاد می‌گردد. تمام این چهار تیپ شخصیتی را می‌توان بر اساس طرز برخورد به درونگرا و برونگرا تقسیم کرد. البته این دسته بندی‌ها تقریبی بودند؛ یونگ می‌نویسد: «هر فردی استثنایی در این قاعده است».

 

این دسته بندی‌های تقریبی حتی بر مبنای آزمایشات و تجربیات یا داده‌های کنترل شده نبودند. گرانت، روانشناس دانشگاه پنسیلوانیا می‌گوید زمانی که یونگ این کتاب را نوشت روانشناسی هنوز دانشی تجربی نبود. یونگ این دسته‌بندی‌ها را بر اساس تجربیات شخصی خودش ایجاد کرد. اما یونگ تاثیر چشمگیری در آغاز حوزه روانشناسی داشت، و به ویژه ایده «تیپ» رایج شد.

 

هیچکدام از این دسته بندی‌ها بر مبنای آزمایشات و تجربیات یا داده‌های کنترل شده نبودند، فقط جنبه نظری داشتند.

بعد‌ها کاترین بریگز و دخترش ایزابل بریگز مایرز با اقتباس از اصول و قواعد کلی یونگ، آزمونی طراحی کردند. این دو خانم آمریکایی هیچگونه پیشینه تحصیل رسمی ‌در حوزه روانشناسی نداشتند. بریگز برای آنکه تکنیک‌های آزمون سازی و ارزیابی‌های آماری را بیاموزد با ادوارد ‌های همکاری کرد. ادوارد ‌های مدیر منابع انسانی در یکی از بانک‌های فیلادلفیا بود.

 

آنها در سال 1942 «آزمون تیپ شخصیتی» شان را آزمودند. در این آزمون انواع شخصیتی یونگ کپی سازی شد اما واژگان کمی ‌تغییر کرد و به گونه ای بازسازی شد تا افراد بر اساس پاسخ‌هایی که به مجموعه پرسش‌های دو گزینه‌ای می‌دادند در یکی یا دو تا از چهار دسته بندی قرار بگیرند.

 

اگر دو (تعداد احتمالات در هر دسته) را به توان چهار (تعداد دسته‌ها) برسانیم به عدد 16 می‌رسیم: تیپ‌های شخصیتی متفاوتی که ظاهرا تمام مردم جهان در این 16 دسته جای می‌گیرند. مایرز و بریگرز برای هر یک از این تیپ‌ها عنوانی برگزیدند، برای مثال مجری، حامی، دانشمند و ایده آل گرا.

در طی سال‌ها بر محبوبیت این آزمون افزوده شد، به ویژه از سال 1975 که توسط شرکت سی پی پی به کار گرفته شد، اما در طی این سال‌ها تغییر چندانی نکرده است. هنوز هم در این آزمون یک تیپ شخصیتی چهار حرفی به شما داده می‌شود که بیانگر نتیجه ایست که شما از هر چهار دسته بندی گرفته اید.

 

آزمون مایرز-بریگز از عوامل دوگانه (باینری) نادرست و محدود استفاده می‌کند.

در مورد اکثر خصوصیات رفتاری، انسان‌ها روی نقاط مختلفی در امتداد یک طیف قرار می‌گیرند. اگر از افراد بپرسید ترجیح می‌دهند فکر کنند یا احساسی عمل کنند، یا ترجیح می‌دهند قضاوت کنند یا درک کنند، اکثر افراد می‌گویند اندکی از هر مورد. یونگ خودش هم این قضیه را تصدیق می‌کند، وی اشاره می‌کند که تفکر دوگانه (باینری) شیوه سودمندی برای مطالعه در مورد انسان‌ها بوده است اما می‌نویسد «هیچ انسانی درونگرای مطلق یا برونگرای مطلق نیست. چنین فردی جایش در آسایشگاه روانی خواهد بود.»

اما این آزمون اساسا بر این مبنا ساخته شده است که تمام انسان‌ها یا درونگرا هستند یا برونگرا. این آزمون با ارائه پرسش‌هایی نظیر «آیا با دیگران همدردی می‌کنید» دست به نتیجه گیری می‌زند و تنها پاسخ‌های قطعی و صریحی که در اختیار فرد شرکت کننده می‌گذارد  «بله» یا «خیر» است.

یونگ می‌نویسد « هیچ فردی درونگرای مطلق یا برونگرای مطلق نیست.»

علاوه بر این، دلایل تجربی قابل قبولی پشت این گزینه‌های دوگانه وجود ندارد، گزینه‌هایی که به نظر نمی‌رسد بتوانند واقعیتی که ما می‌شناسیم را توصیف کنند. در واقع این گزینه‌ها از نظریه‌های اثبات نشده‌ی متفکری در اوایل قرن بیستم گرفته شده اند که به مفاهیمی ‌همچون ادراک فراحسی و ناخودآگاه جمعی باور داشته است.

 

گرانت می‌گوید «به ندرت پیش می‌آید که دانشمندان اجتماعی معاصر به مطالعه اموری این چنین بپردازند که آیا برای مثال فرد هنگام تصمیم گیری، عقلانی تصمیم می‌گیرد یا بر اساس احساسات، زیرا همه ما از هر دو مورد استفاده می‌کنیم. تمام این دسته بندی‌ها، دوگانگی‌هایی ایجاد می‌کنند؛ در حالی که ویژگی‌های شخصیتی که در دو سر این طیف قرار گرفته اند یا کاملا از یکدیگر مستقل هستند یا با یکدیگر مرتبط هستند.

 

اما داده‌های حقیقی به روانشناسان می‌گویند که این خصوصیات رفتاری از توزیع دو نمایی (دووجهی) بر خوردار نیستند. برای مثال بررسی تعاملات یک گروه از افراد با دیگر اشخاص نشان می‌دهد درست همانطور که یونگ اشاره کرده بود هیچ فردی درونگرای مطلق یا برونگرای مطلق نیست، بلکه اکثریت افراد در میانه این طیف جای می‌گیرند.

تمامی‌ دسته بندی‌های آزمون مایرز-بریگز از چنین نواقصی رنج می‌برند و روانشناسان می‌گویند این دسته بندی‌ها شیوه‌ی سودمندی برای تشخیص تیپ‌های شخصیتی متفاوت نیستند. گرانت می‌گوید «به ندرت پیش می‌آید که دانشمندان اجتماعی معاصر به مطالعه اموری این چنین بپردازند که آیا برای مثال فرد هنگام تصمیم گیری، عقلانی تصمیم می‌گیرد یا بر اساس احساسات، زیرا همه ما از هر دو مورد استفاده می‌کنیم. تمام این دسته بندی‌ها، دوگانگی‌هایی ایجاد می‌کنند؛ در حالی که ویژگی‌های شخصیتی که در دو سر این طیف قرار گرفته اند یا کاملا از یکدیگر مستقل هستند یا با یکدیگر مرتبط هستند. حتی داده‌های خود آزمون مایرز-بریگز نشان می‌دهند که در هرکدام از دسته بندی‌ها اغلب افراد در میانه طیف قرار دارند اما در نهایت در یکی از دسته بندی‌ها جای داده می‌شوند.

به همین خاطر است برخی از روانشناسان به جای ویژگی‌های شخصیتی دیگر در مورد حالات شخصیتی صحبت می‌کنند و به همین خاطر است که به ندرت می‌توان روانشناسی حقیقی در هر کجای دنیا پیدا کرد که برای بیمارانش از آزمون مایرز-بریگز استفاده کند.

این گزینه‌های محدود مشکل دیگری هم دارند: متوجه می‌شوید که کلماتی همچون «خودخواه»، «تنبل» یا «بدجنس» هیچ کجای این طیف دیده نمی‌شود. فرقی نمی‌کند در کدامیک از دسته بندی‌ها قرار می‌گیرید به هر حال آزمون توصیف تملق آمیزی از شما ارایه می‌کند: «متفکر»، «عملگرا» یا «پرورش دهنده».

گویا این آزمون طراحی نشده تا افراد به درستی دسته بندی کند، بلکه به نحوی طراحی شده تا فرد پس از این آزمون احساس خوشحالی کند. از جمله دلایلی که این آزمون با وجود اینکه مورد تایید روانشناسان قرار نگرفته سال‌های متمادی در میان سازمان‌ها پابرجا مانده همین است.

 

متوجه می‌شوید که کلماتی همچون «خودخواه»، «تنبل» یا «بدجنس» هیچ کجای این طیف دیده نمی‌شود. فرقی نمی‌کند در کدامیک از دسته بندی‌ها قرار می‌گیرید به هر حال آزمون توصیف تملق آمیزی از شما ارایه می‌کند: «متفکر»، «عملگرا» یا «پرورش دهنده». گویا این آزمون طراحی نشده تا افراد به درستی دسته بندی کند، بلکه به نحوی طراحی شده تا فرد پس از این آزمون احساس خوشحالی کند.

 

از جنبه نظری، اگر آزمون مایرز-بریگز به درستی مشخص کند که افراد شرکت کننده در آزمون به کدام سر طیف در هر دسته بندی نزدیکتر هستند باز هم آزمون ارزشمندی بود.

اما مساله این است که آزمون آشکارا از تناقض رنج می‌برد. تحقیقات نشان داده است 50 درصد از افرادی که برای بار دوم در آزمون شرکت کرده اند، حتی فقط پنج هفته بعد از بار نخست، نتایج متفاوتی گرفته اند.

50 درصد از افرادی که برای بار دوم در آزمون شرکت کرده اند، نتایج متفاوتی گرفته اند.

علت آن است که ویژگی‌هایی که آزمون قصد سنجش آنها را دارد ویژگی‌هایی نیستند که پیوسته در میان افراد متفاوت باشند. اغلب ما در طول زمان حالت‌های متفاوتی را نسبت به این ویژگی‌ها تجربه می‌کنیم، برای مثال بسته به حالت روحی که در زمان آزمون داریم ممکن است فکر کنیم که با دیگران همدردی می‌کنیم یا نمی‌کنیم. اما این آزمون تنها بر اساس پاسخ‌هایی که به چند پرسش دو گزینه ای داده ایم به ما می‌گوید آیا «تفکری» هستیم یا «احساسی» بدون اینکه هیچ فضایی میان این دو سر طیف قایل شود.

عامل دیگری که نشان می‌دهد آزمون مایرز-بریگز نادرست است این است که تحلیل‌های متعدد گوناگونی نشان داده اند این آزمون در پیش بینی موفقیت افراد در شغل‌های گوناگون کارایی خاصی ندارند.

حال اگر این آزمون چنین نتایج نادرستی را به افراد می‌دهد چرا هنوز افرادی بسیاری در این آزمون شرکت می‌کنند؟ یک دلیل توصیفات تملق آمیز و مبهمی ‌است که در تیپ‌های شخصیتی ارائه شده و تیپ‌ها همپوشانی بالایی دارند، به نحوی که افراد بسیاری می‌توانند در چندین تیپ جای بگیرند.

این شیوه اثر فورر  نامیده می‌شود و همان تکنیکی است که از زمان‌های دور مورد استفاده طالع بینان، فالگیران و دیگر افرادی قرار می‌گرفت که با دانش کاذب خود مردم را قانع می‌کردند اطلاعات صحیح و دقیقی در مورد افراد دارند.

آزمون مایرز-بریگز مورد تایید اکثر روانشناسان نیست.

همه این دلایل باعث شده تا روانشناسان، افرادی که بر درک و ارزیابی رفتار‌های انسانی تاکید دارند، آزمون مایرز-بریگز را در پژوهش‌های معاصر به طور کامل رد کنند.

اگر در هر کدام از مجلات (جورنال) برجسته روانشناسی در مورد آزمون‌های شخصیتی جستجو کنید چندین سیستم متفاوت پیدا خواهید کرد که دهه‌ها پس از معرفی آزمون تدوین شده اند، اما از خود آزمون مایرز-بریگز خبری نیست. به جر چند ارزیابی که نتیجه گرفته اند آزمون مایرز-بریگز دارای نقص و کاستی است، هیچکدام از مجلات برجسته روانشناسی پژوهشی در مورد این آزمون چاپ نکرده اند، در حالی که اکثر این مجلات، از قبیل مجله تیپ‌های روانشناسی مخصوص پژوهش‌هایی از این دست راه اندازی شده اند.

هیچکدام از مجلات برجسته روانشناسی پژوهشی در مورد این آزمون چاپ نکرده اند.

شرکت سی پی پی، که این آزمون را منتشر می‌کند، سه روانشناس برجسته در هیات مدیره خود دارد، اما هیچکدام از آنها در تحقیقات خود از این آزمون بهره ای نگرفته اند. کارل تورسن  از روانشناسان دانشگاه استنفورد و عضو هیات مدیره شرکت سی پی پی این مساله را تصدیق می‌کند و در مصاحبه ای با واشنگتن پست در سال 2012 می‌گوید «همکاران دانشگاهی من استفاده از این آزمون را زیر سوال خواهند برد».

بر خلاف جنبه درونگرا-برونگرا در آزمون مایرز-بریگز، آزمون‌های جدیدتر که برمبنای داده‌های مشاهده ای/تجربی ارایه شده اند بر دسته‌بندی‌های کاملا متفاوتی تاکید دارند. مدل پنج عاملی شخصیت به ارزیابی گشودگی (نسبت به پذیرش تجربه)، وظیفه شناسی، برون گرایی، تطابق پذیری و روان رنجوری می‌پردازد، عواملی که طبق داده‌های حقیقی جمع آوری شده واقعا میان افراد تفاوت بسیاری دارند و شواهدی موجود است که این طرح در تعیین توانایی افراد  قدرت پیشگویی دارد و می‌تواند موفقیت آنان را در شغل‌های متعدد و دیگر موقعیت‌ها تخمین بزند.

تنها چیزی که کم دارد دستگاهی اداری برای بازاریابی است، همان چیزی که آزمون مایرز-بریگز برخوردار است.

 

پس آزمون مایرز-بریگز به چه کار می‌آید؟

 

آزمون مایرز-بریگز تنها یک فایده دارد: سرگرمی. هیچ اشکالی ندارد برای سرگرمی ‌و تفریح آزمون را انجام بدهید، شبیه تست‌های سایت بازفید (BuzzFeed).

اما مساله در تبلیغاتی است که شرکت سی پی پی از آزمون می‌کند «معتبر و قابل اعتماد، با پشتوانه پژوهش‌های جهانی در حال پیشرفت». این شرکت سالانه در حدود 20 میلیون دلار از طریق آزمون مایرز-بریگز به عنوان مهم ترین محصول شرکت، درآمد کسب می‌کند. در میان موارد دیگر، این شرکت از هر شخصی که بخواهد در آزمون شرکت کند بین 15 تا 40 دلار، و از هرکسی که بخواهد عامل برگزار کننده معتبر این آزمون شود 1700 دلار هزینه دریافت می‌کند.

طبق گزارشات، 200 اداره دولتی برای این آزمون هزینه صرف می‌کنند.

چرا باید کسی اینقدر پول بدهد تا در آزمونی ناقص و معیوب شرکت کند؟ وقتی شما از عنوانی نظیر مشاور شغلی برخوردار هستید می‌توانید خدمات خود را به کسانی که به دنبال شغل هستند و نیز هزاران شرکت بزرگ بفروشید، شرکت‌هایی نظیر مک کنزی یا جنرال موتورز و 89 شرکت گزارش شده دیگر از 100 شرکت پرفروش آمریکا. این شرکت‌ها از آزمون استفاده می‌کنند تا کارمندان و نیروهای تازه استخدام شده را در «تیپ‌های شخصیتی» دسته بندی کنند و برنامه‌های آموزشی مناسب و مسئولیت‌های درخور به آنان اختصاص دهند. زمانی که افراد، عامل برگزار کننده معتبر این آزمون می‌شوند، به حامیان و مشوقان این آزمون بدل می‌شوند که استفاده مداوم از این ابزار منسوخ شده را تضمین می‌کنند.

اگر شرکت‌های خصوصی می‌خواهند با آزمون مایرز-بریگز پولشان را دور بریزند، اختیار با خودشان است. اما در حدود 200 اداره دولتی نیز برای این آزمون هزینه می‌کنند، از جمله وزارت امور خارجه و سازمان سی آی ای (CIA). به ویژه ارتش روی آزمون مایرز-بریگز تاکید بسیار دارد، و یک چهارم از کارکنان سازمان حفاظت محیط زیست در این آزمون شرکت کرده اند.

هزاران روانشناس حرفه ای آزمون مایرز-بریگز را که قدمت آن به قرن رسیده مورد ارزیابی قرار داده اند و دریافته اند که این آزمون نادرست و بی حساب و کتاب است و سیستم‌های بهتری برای تحلیل شخصیت تدوین کرده اند. بیایید دیگر از این آزمون منسوخ شده استفاده نکنیم، آزمونی که ارزش و اعتبار علمی‌ آن به اندازه گفته‌های طالع بینان است، و از این پس از آزمون‌های دیگری استفاده کنیم.

آیا هیجان‌های مثبت عناصر فعال آن هستند؟

قرن‌ها و بلکه هزاران سال از ظهور پیامبران و ادیان بزرگ الهی می‌گذرد و همواره جمع کثیری از انسان‌ها ایمان آورده، عده‌ای کفر ورزیده و جمعی هم در شک و تردید بوده‌اند. یکی از موضوعاتی که هم برای معتقدان به ادیان و هم مخالفان از اهمیت زیادی برخوردار بوده، درک و اثبات تأثیر دین و مذهب در زندگی بشر است. طبعاً اثبات این مسئله در مورد دین اسلام که به اعتقاد ما کامل‌ترین دین بوده و در تمام شئون زندگی جمعی و فردی جاری و نافذ است، بسیار با اهمیت‌تر می‌نماید.
در دهه‌های اخیر با رشد سریع و روز افزون دانش بشر و پیدایش علوم جدید، بحث درباره تأثیر دین در جنبه‌های مختلف زندگی، بیش از هر زمان دیگر به میان آمده و روان‌شناسی از جمله علومی است که همواره میدان مبارزه افکار و نظرات گوناگون در این خصوص بوده است. اکنون موضوعاتی همچون روان‌شناسی و دین، روان‌شناسی و معنویت، و … سال‌هاست که مورد تحقیق و نقد و بررسی دانشمندان علم روان‌شناسی قرار گرفته و نهادها، انجمن‌ها، مراکز تحقیق و دانشکده‌های بسیاری در نقاط مختلف دنیا برای این منظور تأسیس شده است.
دکتر باربارا، ال. فردریکسون، استاد دانشگاه‌های کارولینای شمالی و میشیگان است. تحقیقات او، که در اصل یک روان‌شناس اجتماعی است، بیشتر در زمینه هیجانات و روان‌شناسی مثبت بوده است. در میان پژوهش‌های مهم خود، به خاطر کار در زمینه موضوع «توسعه و ساخت» در سال 2000 موفق به دریافت جایزه تمپلون در روان‌شناسی مثبت گردید.
فردریکسون در این مقاله با طرح نظریه «توسعه و ساخت»، سعی دارد تا یکی از روابط میان دین و سلامت روان را مورد بررسی قرار دهد. او با قرار دادن عنصر هیجان‌های مثبت در حلقه پیوند دین ـ سلامتی، ابتدا به اثبات تأثیر هیجان‌های مثبت در سلامتی و به‌زیستی انسان می‌پردازد و سپس اثر اعمال مذهبی و دینی در پرورش و ایجاد هیجان‌های مثبت را مطرح می‌کند و در نهایت چنین نتیجه می‌گیرد که دین از این طریق در جهت سلامت جسمی و روانی بشر مفید واقع می‌شود.

یافته‌های پژوهشی حاکی از آن است که اعمال و شعائر مذهبی موجب ارتقای سطح سلامتی (جورج، الیسون و لارسون، همین موضوع) و به‌زیستی (لوین و چترز، 1998) می‌شود. به نظر می‌رسد سودمندترین این اعمال، مشارکت‌های عمومی دینی (جورج و دیگران، همین نسخه) و مقابله دینی مثبت است. (پارگامنت، همین نسخه) چه چیزی تبیین کنندة این فواید است؟ یافته‌های علمی تا کنون توضیح روشنی در مورد ساز و کارهای این امر نداده است. (جورج و دیگران، همین نسخه) اما چنان‌که جورج و دیگران هم یاد آور شدند، جست‌وجوی پیوسته برای ساز و کارها، به دو دلیل امری سخت و حساس است: اول، در سطح پایه؛ مادامی که درک ما از مسئله کامل نباشد نگاه موشکافانه علمی، کامل نخواهد بود. دوم، در سطح عملی؛ اگر افراد و جمعیت‌ها مایل باشند سلامتی و به‌زیستی خود را به طور مؤثرتری ارتقا دهند، سزاوار است که عناصر فعال در حلقه پیوند دین ـ سلامتی شناخته شود. شاید آن عناصر فعال تنها درون شعائر مذهبی و دینی سنجیده‌تر قابلیت پرورش و رشد یابند، یا شاید با فایده مشابه خارج از بافت مذهبی نیز پرورش یابند. یک پرسش تجربی و شایسته بررسی این نکته است که آیا هیجان‌های مثبت نیز در زمره عناصر فعال فواید روانی و جسمی شعائر مذهبی هستند؟

هیجان‌های مثبت، عامل ایجاد و گسترش
چرا هیجان‌های مثبت؟ نوعاً تصور ما بر این است که هیجان‌های مثبت به شاخص‌های محض زیستی هستند. لحظاتی که در آن افراد هیجان‌های مثبتی همچون لذت، آرامش، شگفتی و عشق را تجربه می‌کنند، لحظاتی است که در معرض هیجان‌های منفی همچون ترس، اضطراب و افسردگی قرار ندارند. پژوهشگران با قایل شدن بر این یافته شهودی دریافتند که توازن کلّی میان هیجان‌های مثبت و منفی افراد، پیش‌بینی‌کننده احساس به‌زیستن آنان است. (دینر، سندویک، و پاووت، 1991) بنابر این یافته، کهنمن (1999) اظهار کرد که «شادی عینی» با ردیابی (و سپس جمع‌بندی) احساس‌های زودگذرِ خوب و بد افراد قابل اندازه‌گیری است. (برای ملاحظه کاستی‌های این نظریه، ر.ک: فردریکسون، b2000) طبق این دیدگاه، هیجان‌های مثبت صرفاً نشان‌دهنده به‌زیستی هستند، اما این همه داستان نیست؛ زیرا هیجان‌های مثبت منشأ سلامتی و به‌زیستی نیز هستند (فردریکسون، 1998، a2000، 2001)، و این کار را نه صرفاً در لحظات خوش زمان حال، بلکه در دراز مدت به انجام می‌رسانند.
نظریه «ساخت و توسعه» هیجان‌های مثبتِ مؤلف (فردریکسون، 1998، 2001) بیانگر فواید دامنه‌دار و تأثیرگذار هیجان‌های مثبت و ارائه‌گر پایه منطقی برای این پیش‌بینی است که هیجان‌های مثبت، اجزا و عناصر فعال در حلقه دین‌ـ ‌سلامتی هستند. طبق این نظریه، هیجان‌های مثبت تجربیات سازگارانه و بنیادین هستند؛ زیرا هر دو، گنجینه اندیشه و عمل افراد را در حال حاضر توسعه می‌دهند و منابع ]امکانات[ پایدار فردی آنان را می‌سازند.
من این دیدگاه درباره هیجان‌های مثبت را با الگو‌های سنّتی هیجان که مبتنی بر گرایش‌های عملی خاص است مقایسه می‌کنم. به نظر من، گرایش‌های عملی خاص، کاملاً معرف شکل و عملکرد هیجان‌های منفی است. با در نظر گرفتن تفاوت‌های تئوریک، گرایش عملی خاص را، می‌توان برونداد یک فرایند روان‌شناختی توصیف کرد که با فراخوانی میل به انجام یک رفتار ویژه به ذهن (مانند فرار هنگام ترس، حمله در حال عصبانیت، تهوع در حال انزجار)، گنجینه اندیشه و عمل لحظه‌ای فرد را محدود می‌کند. گنجینه محدود شدة اندیشه و عمل، در موقعیت‌های تهدید، گسترة کنش سریع و سرنوشت‌سازی را رقم می‌زند که فایده فوری و مستقیم دارد. گرایش‌های عملی خاص که توسط هیجان‌های منفی فراخوانده می‌شوند، نمایانگر نوع فعالیت‌هایی است که به بهترین شکل مایه حفظ جسم و جان نیاکان ما در شرایط مشابه بوده است.
البته هیجان‌های مثبت به ندرت در شرایط تهدیدآمیز رخ می‌دهند. بیشتر اوقات، این هیجان‌ها زمانی تجربه می‌شوند که افراد در حال ایمنی و آرامش هستند. (فردریکسون، 1998) به معنای دقیق کلمه، وجود یک فرایند روان‌شناختی که گنجینه اندیشه و عمل لحظه‌ای فرد را به منظور ارتقای کنش سریع و سرنوشت‌ساز کاهش دهد، ضرورت ندارد. در عوض، هیجان‌های مثبت دارای اثر تکمیلی هستند: آنها گنجینه اندیشه و عمل لحظه‌ای افراد را توسعه داده و خطوط افکار و اعمالی را که به ذهن می‌رسند گسترش می‌دهند. برای مثال، «شادی»، اشتیاق بازی را ایجاد می‌کند، محدودیت‌ها را کنار می‌زند، و خلاقیت نه تنها در رفتار بدنی و اجتماعی، بلکه در رفتار عقلی و هنری آشکار می‌شود. «علاقه» که یک هیجان مثبت و مشخص از لحاظ پدیدارشناختی است، اشتیاق به کاوش، پذیرفتن اطلاعات و تجربیات جدید را موجب می‌شود، و «خود» را در این فرایند گسترش می‌دهد. «رضایت خاطر»، سومین هیجان مثبت و متمایز، موجب تمایل به صرف وقت برای فهم شرایط جاری زندگی و نیز ادغام این شرایط در دیدگاه‌های نو از خود و جهان می‌شود. چهارمین هیجان مثبت و متمایز یعنی «قدردانی»، اشتیاق به جبران خلاقانه لطف را به وجود می‌آورد. این گرایش‌های گوناگون اندیشه و عمل (بازی کردن، کاوش، فهم و ادغام، و جبران لطف) هر کدام راه‌هایی را نشان می‌دهد که هیجان‌های مثبت به کمک آن، سبک معمول عمل و تفکر را توسعه می‌دهد. بنابراین، به نظر می‌رسد به طور کلی هیجان‌های مثبت زمینة شناختی را «وسعت» می‌بخشند (آیسن، 1987)؛ اثری که در پژوهش‌های اخیر با سطوح دوپامین مغز ارتباط داده شده است. (اشبی، آیسن، و تورکن، 1999)
در حالی‌که فضاهای ذهنی محدود شده توسط هیجانات منفی، فواید سازگارانه مستقیم و فوری را در شرایط تهدیدآمیز بقای انسان به بار می‌آورد، فضاهای ذهنی توسعه‌یافته توسط هیجان‌های مثبت به شکلی دیگر مفید هستند. به بیان دقیق‌تر، این قالب‌های ذهنی توسعه‌یافته، فواید سازگارانه درازمدت و غیر مستقیم را موجب می‌شوند؛ زیرا این توسعه، منابع پایدار فردی را می‌سازد. (فردریکسون، 1998)
بازی، یعنی اشتیاق مرتبط با شادی، نمونه‌ای از این دست می‌باشد. پژوهش‌های حیوانی نشان داده‌اند که شکل‌های خاصی از بازی تعقیب و گریز که در بچه‌های برخی گونه‌ها دیده می‌شود (مانند برخورد با شاخه یا نهالی انعطاف‌پذیر و برگشت به جهت مخالف) منحصراً در حیوانات بزرگ‌تر همان گونه، در حال فرار یا دور شدن از شکارچی، بازآفرینی می‌شود. (دالهینو، 1987) چنین مشابهت‌هایی بین بازی بچه‌ها و مانور‌های حیاتی در بزرگ‌سالان نشان می‌دهد که بازی کودکان منابع پایدار جسمی را بنا می‌کند. (بولتون و اسمیت، 1992 / کارو،1988) بازی، همچنین به وجودآورنده منابع پایدار اجتماعی است. بازی اجتماعی، با تفریح و خنده‌های جمعی خود، پیوند‌ها و دلبستگی‌های با دوام اجتماعی را که می‌توانند بعدها کانون حمایت اجتماعی باشند، می‌سازد. (آرون، نورمن، آرون، مک کنا، و هی من، 2000 / لی، 1983 / سیمونز، مک کلاسکی ـ فاوست، و پاپینی، 1986) همچنین بازی دوران کودکی با بالا بردن سطح خلاقیت (شرود و سینگر، 1989)، خلق اصول نظری ذهن (لسلی، 1987)، و تسهیل رشد مغز، منابع پایدار عقلی را می‌سازد. (پنک سپ، b1998)
همچنان‌که شادی انگیزه و علت بازی است، هیجان مثبتِ «علاقه» انگیزه کاوش است که پیچیدگی‌های عقلی و معرفتی را خلق می‌کند. به گونه مشابهی، فهم و یکپارچه‌سازی نیز توسط احساس «رضایت خاطر» برانگیخته می‌شوند که حاصل آن بصیرت نسبت به خود و دگرگونی جهان‌بینی‌ها خواهد بود، و کوشش‌های خلاقانه برای جبران لطف که با قدردانی همراه است، پیوند‌های اجتماعی را تقویت کرده و مهارت‌های اجتماع خواهی را رشد می‌دهد. تمام این هیجانات مثبت که از لحاظ پدیدارشناختی نیز مشخص و متمایزند، در ویژگی افزایش منابع شخصی افراد، که دامنه آن از منابع اجتماعی و طبیعی تا منابع عقلی و روان‌شناختی گسترده شده، مشترکند. (برای گزارش‌های تفصیلی، ر.ک: فردریکسون، 1998، a2000 / فردریکسون و برانیگن، 2001)
اساساً منابع شخصی که در خلال هیجان‌های مثبت کسب شده‌اند، پایدارترند. این منابع حتی پس از حالات زودگذر هیجانی که منجر به کسب آن شده، نیز باقی می‌ماند. پس در نتیجه، اثر همراه و غالبی تجربه یک هیجان مثبت، افزایش در منابع شخصی فرد می‌باشد. این منابع ممکن است لحظاتی بعد و در حالات هیجانی متفاوت به کار آیند. از این‌رو، اثر هیجان‌های مثبت از تجربه آنی و زودگذر آنها، ماندگارتر است. علاوه بر آن، این اثرات در طول زمان انباشته و ترکیب شده و موجب حرکت مارپیچ صعودی به سمت سلامتی و به‌زیستی بیشتر می‌گردند. آثار شناختی مکتوبی در زمینه افسردگی وجود دارد که به طور مستند نشان داده‌اند چگونه افسردگی و تفکر بدبینانه و محدود که دارای تأثیر متقابل هستند، با حرکت مارپیچ نزولی منجر به افت خلق و حتی سطوح بالینی افسردگی می‌شود. (پترسون و سلیگمن، 1984) نظریه توسعه و ساخت، نوعی از حرکت مارپیچ صعودی را پیش‌بینی می‌کند که در آن هیجانات مثبت و تفکر توسعه‌یافته که خود اثرات متقابلی بر یکدیگر دارند، موجب پیشرفت‌های قابل ملاحظه‌ای در سلامتی و به‌زیستی می‌شوند. (فردریکسون، 2002 / فردریکسون و جوینر، 2002)
کوتاه سخن اینکه، نظریه «توسعه و ساخت»، وضعیت هیجانات مثبت را در چهارچوب گنجینه‌های توسعه‌یافته اندیشه عمل و کارکرد آنها را در ساختن منابع پایدار شخصی شرح می‌دهد. بدین سان، این نظریه دیدگاه جدیدی درباره نقش انطباقی و تکامل‌یافته هیجان‌های مثبت ارائه می‌دهد. آن دسته از نیاکان ما که دستخوش امیال ناشی از هیجانات مثبت (بازی کردن، کاوش، و از این دست) شدند می‌بایست منابع شخصی بیشتری کسب کرده باشند. وقتی همین نیاکان، بعدها با تهدید‌های اجتناب‌ناپذیر جانی یا جسمی روبه رو شدند، منابع شخصی گسترده‌ترشان شانس بیشتری برای بقا و عمر طولانی‌تری برای تولید مثل در اختیار آنها قرار داد. در نهایت، به اندازه‌ای که ظرفیت تجربه هیجانات مثبت به طور ژنتیکی رمز گردانی باشد، این ظرفیت از طریق فرایند انتخاب طبیعی، به بخشی از ماهیت همگانی انسانی ما تبدیل شده است.

آیا اعمال مذهبی سالم هیجا‌ن‌های مثبت را پرورش می‌دهد؟
نظریه توسعه و ساخت بیانگر آن است که هیجان‌های مثبت، با کمک به افراد در جهت انعطاف‌پذیری، خلاقیت و خردمندی، وارستگی، انسجام اجتماعی بیشتر، و در رأس همة اینها سلامت جسمانی بیشتر، می‌توانند آنان را به سوی بهبودی دگرگون کنند (فردریکسون، a2000) یافته‌های موجود نتایج مفید مشابهی را در مورد شکل‌های خاصی از اعمال مذهبی نشان می‌دهد. از این‌رو، منطقی به نظر می‌رسد که معتقدان مذهبی به این دلیل از فواید سلامتی و به‌زیستی بهره‌مند هستند که بیشتر از غیرمعتقدان، هیجانات مثبت را تجربه می‌کنند! این، یک موضوع قابل حل عملی و سزاوار پیگیری است. البته نباید تصور کرد که دین سرچشمه خودبه‌خودی هیجانات مثبت است. به قول اکس لاین (همین نسخه)، خدا، « چهره‌ای خندان در آسمان که جست‌وجوی مدام بشر را به سوی “داشتن یک روز خوب” پیش می‌برد »، نیست. هر گونه نگاه دقیق و واقع‌گرایانه‌ای نسبت به اعمال مذهبی آشکار می‌سازد که این اعمال به سادگی می‌توانند هیجان‌های منفی و شیوه‌های ناسالم مقابله را پرورش دهند. (اکس لاین، همین اثر / پارگامنت، همین نسخه)
یکی از استنتاج‌های قابل توجه پرگمنت در تفکیک مناسک دینی خوب از مناسک دینی بد (همین نسخه)، این بود که سودمندترین اعمال مذهبی، اموری هستند که « بر اعتقاد به یک معنای وسیع‌تر در زندگی استوار باشند». تمرکز بر معنا (یا آنچه جورج و دیگران آن را «حس انسجام» نامیده‌اند) امر مهمی است. یافتن معنای مثبت شاید مطمئن‌ترین مسیر در پرورش هیجان‌های مثبت باشد. (فولکمن، 1997؛ فردریکسون، a2000؛ ریف و سینگر، 1998) به اندازه‌ای که ادیان، جهان‌بینی‌هایی در اختیار معتقدان خود گذارند تا به یاری آن معنای مثبت را، هم در وقایع روزمره (مثل شانسی که شامل حال کودک یکی از آشنایان می‌شود)، و هم در چالش‌های بزرگ زندگی ( مثل تشخیص یک سرطان) پیدا کنند، آنان هیجان‌های مثبتی همچون شادی، آرامش، شکوه، قدردانی و امید را پرورش می‌دهند. بنا بر نظریه توسعه و ساخت، این هیجان‌های مثبت می‌باید به نوبه خود، فضای ذهنی افراد را توسعه دهند، آنان را در تفکر، خلّاق و یکپارچه‌تر نموده، و منابع مهم فردی و اجتماعی، همچون انعطاف‌پذیری، خوش‌بینی و حمایت اجتماعی را ساخته و تکمیل کنند. دامنه وسیعی از مطالعات نشان داده است که این منابع، سلامتی و به‌زیستی را ارتقا می‌دهند.
یکی از تلویحات مهم این تحلیل این است که صرفاً نباید به دنبال یک میانجی خاص در حلقه پیوند بین اعمال مذهبی از یک سو و سلامتی و به‌زیستی از سوی دیگر باشیم. ما باید پیوندهای متعددی را در این زنجیره علّی، حدس زده و آزمون کنیم. برای نمونه، هیجان‌های مثبت تنها میانجی در موضع بین اعمال مذهبی و بهبود سلامتی و به‌زیستی نیستند (مثلاً: اعمال مذهبیßهیجان‌های مثبتßبهبود سلامتی و به‌زیستی). نظریه توسعه و ساخت الگوهای علت و معلولی را با جزئیات بیشتری ارائه می‌دهد (مانند: اعمال مذهبیß یافتن معنای مثبتß هیجان‌های مثبتß فضای ذهنی توسعه یافتهß منابع شخصی افزون شدهß بهبود سلامتی و به‌زیستی). البته، هیجان‌های مثبت در کانون توجه قرار دارند؛ زیرا به طور ذاتی برانگیزاننده‌اند. افراد به خاطر خود آنها به دنبالشان هستند، و شرایطی را بازسازی می‌کنند که آنان را به احساس خوب برساند. به این ترتیب، هیجانات مثبت، ارائه دهنده نیروی محرک سامانه رشد سالم و رویش پیوسته‌ای هستند که بدون نیاز به غیر و خودکفاست. بر اساس این فرضیه، هیجان‌های مثبت فعال‌ترین عناصر در این زنجیره علت و معلولی هستند.
منطقی است که پژوهشگران برای آزمون این الگوی علّی، به توصیه‌های جورج و دیگران (در همین اثر) توجه کنند. آنان یادآور می‌شوند که مقیاس‌های معمول حمایت اجتماعی از خانواده و دوستان همچون مقیاس‌های جدیدِ «حمایت مذهبی» (مثل حمایت دریافت شده فرد از جمعیت عبادت کننده) واسطه پیوند دین و سلامتی نیستند. همچنین احتمالاً ثمربخش‌تر آن است که به لحاظ مفهومی و عملی بین هیجان‌های مثبت غیر دینی (مانند هیجانات مثبتی که بیرون از بافت‌های مذهبی یا مقدس احساس می‌شود) و یک یا چند مقوله از هیجانات مثبت مذهبی یا مقدس، از جمله تجربه هیجان‌های مثبت در مراسم مذهبی، در برابر خداوند، در مقابل دیگر مؤمنان، یا در ارتباط با هر آنچه که مؤمنان به تقدس آن معتقدند، تمایز قایل شویم. به‌علاوه، پارگامنت (همین موضوع) یادآوری می‌کند که اعمال مذهبی فرایند‌های پویایی هستند که در طول زمان و شرایط، تغییر می‌کنند. هیجان‌ها نیز پویا، در حال تغییر، و تحت تأثیر موقعیت‌ها هستند. یکی از معانی این مشاهدات این است که ممکن است روش‌های پژوهش زمینه‌یابی که اعمال مذهبی و هیجانات را به عنوان «متغیر‌های ثابت فردی» مفهوم‌سازی می‌کنند، ابزار تجربی نامناسبی باشند. (برای بررسی راهبرد‌های سنجش هیجان، ر.ک: لارسن و فردریکسون، 1999)
امید است رویکرد‌های دقیق‌تر تجربی به دانشمندان کمک کند تا غنای زندگی معنوی را به طور کامل‌تر درک کنند و شاید احتمال فروکاهش فواید امور مذهبی به فرایند‌های روان‌شناختی صِرف را کاهش دهد. این رویکرد‌ها همچنین می‌توانند به تعدادی از پرسش‌های جالب تجربی به طور خاص بپردازند: آیا افراد معتقد، هیجانات مثبت دینی و غیر دینی فراوان‌تری را نسبت به افراد غیر معتقد تجربه می‌کنند؟ اگر چنین است، در چه شرایطی؟ آیا هیجانات مثبت خاصی، همچون قدرشناسی، توسط افراد معتقد و غیر معتقد فراوان‌تر، یا به طور متفاوتی تجربه می‌شوند؟ (برای نقد و بررسی پیامد‌های مفید قدرشناسی، ر.ک: فردریکسون / مک کالوه، کیل پاتریک، اِمانس، و لارسون، 2001) آیا هیجان‌های مثبت دینی مقایسه با هیجانات مثبت غیردینی به نحوی مولّدِ سیر مارپیچ صعودی و سلامتی و به‌زیستی بیشتر هستند؟ اگر چنین است، آیا این مسئله ریشه در معانی مثبت اساسی و عمیق‌تر، تجربیات مثبت مستمر، یا هر دوی اینها دارد؟ اجتماعات عبادی]عمومی[ و مقابله مثبت دینی با مسائل چه نقشی در تولید و حفظ هیجانات مثبت دینی و غیر دینی ایفا می‌کنند؟ آیا احتمال دارد که برخی از ادیان و مذاهب نسبت به بقیه هیجانات مثبت دینی بیشتری تولید کنند؟ اگر چنین است، آیا این را می‌توان به حساب تفاوت‌های مذهبی در فواید سلامتی گذاشت؟ اینها و دیگر پرسش‌ها در مورد زندگی هیجانی افرادی که به مناسک مذهبی اشتغال دارند مستلزم توجه تجربی‌اند.
پارگامنت (همین موضوع) با توصیف دین به «انسانی‌ترین شاخصه تمام پدیده‌ها»، بحث را به پایان می‌برد. ما می‌دانیم هیجانات، مشخصه انسان نیستند، بلکه به طور گسترده‌ای در سایر حیوانات نیز مشاهده می‌شوند. (پَنکسپ، a1998) با این‌حال، بسیاری هنوز بر این عقیده‌اند که می‌بایست زندگی هیجانی انسان‌ها بر حیوانات کاملاً برتری داشته باشد. شاید آنچه مشخصه انسانی در زندگی هیجانی است، توانایی ما در گشودن ذهن خود برای دست‌یابی به عمق و کنه ارتباط با «خدا» یا قدرت برتر دیگر است. این فضای ذهنی توسعه یافته به نوبه خود می‌تواند سرچشمه‌ای از هیجانات عمیق را ارائه دهد که بسیاری از آنها مثبت‌اند. از این‌رو، اعمال مذهبی می‌تواند طریق مختص انسانی در پرورش مؤثر هیجان‌های مثبت با فواید سازگارانه همراه با آن، باشند.

منابع
Aron, A., Norman, C. C., Aron, E. N., McKenna, C., & Heyman, R. E.
(2000). Couple’sshared participation in novel andarousing activities and experienced relationship quality. Journal of Personality and Social Psychology,78, 273-284.
Ashby, F. G., Isen, A. M., & Turken, A. U. (1999). A neuro psychological theory of positive affect and its influence on cognition. Psychological Review, 106, 529-550.
Boulton, M. J., & Smith, P. K. (1992). The social nature of play fighting and play chasing: Mechanisms and strategies underlying cooperation and compromise. In J. H. Barkow, L. Cosmides, & J. Tooby(Eds.), The adapted mind: Evolutionary psychology and the generation of culture(pp.429-444). New York: Oxford University Press.
Caro, T. M. (1988). Adaptive significance of play: Are we getting closer? Tree,3, 50-54.
Diener, E., Sandvik, E., & Pavot, W. (1991). Happiness is the frequency, not the intensity, of positive versus negative affect. InF. Strack(Ed.), Subjective well-being:An interdisciplinary perspective(pp. 119-139). Oxford, England: Pergamon.
Dolhinow, P. J. (1987). At play in the fields. In H. Topoff (Ed.), The Natural history reader in animal behavior (pp. 229-237). New York: Columbia University Press.
Folkman, S. (1997). Positive psychological states and coping with severe stress. Social ScienceMedicine, 45, 1207-1221.
Fredrickson, B. L.(1998). What good are positive emotions? Review of General Psychology, 2, 300-319.
Fredrickson, B. L. (2000a,March7). Cultivating positive emotions to optimize health and well-being. Prevention and Treatment, 3, Article 000 Ia. Retrieved May 8, 2001, from http://journals.apa.org/prevention/volume3/pre0030001a.html
Fredrickson, B. L. (2000b). Extracting meaning from past affective experiences: The importance of peaks, ends, and specific emotions. Cognition and Emotion, 14, 577-606.
Fredrickson, B. L. (2001). The role of positive emotions in positive psychology: The poaden-and-build theory of positive emotions. American Psychologist, 56, 218-226.
Fredrickson, B. L.(2002). Positive emotions. In C. R. Snyder& S. J. Lopez (Eds.), Hand book of positive psychology(pp. 120-134). New York: Oxford University Press.
Fredrickson, B. L. (in press).Gratitude and other positive emotions poaden and build. In R. A. Emmons (Ed.), Kindling the science of gratitude. New York: Oxford University Press.
Fredrickson, B. L., & panigan, C. (2001). Positive emotions. In T. J. Mayne & G. A. Bonnano (Eds.), Emotion: Current issues and future directions (pp. 123-151). New York: Guilford.
Fredrickson, B. L., & Joiner, T. (2002).Positive emotion strigger upward spirals toward emotional well-being. Psychological Science, 13, 172-175.
Isen, A. M. (1987). Positive affect, cognitive processes, and social behavior. Advances in Experimental Social Psychology, 20, 203-253.
Kahneman, D. (1999). Objective happiness. In D. Kahneman, E. Diener, & N. Schwarz (Eds.), Well-being: The foundations of hedonic psychology (pp. 3-25). New York: Sage.
Larsen, R. J., & Fredrickson, B. L. (1999). Measurement issues in emotion research. In D. Kahneman, E. Diener ,& N. Schwarz (Eds.), Well-being. Foundations of hedonic psychology (pp.40-60). New York: Sage.
Lee, P.C. (1983). Play as a means for developing relationships. In R. A. Hinde (Ed.), Primate social relationships (pp. 82-89). Oxford: Black well.
Leslie, A. M. (1987). Pretense and representation: The origins of “theory of mind.” Psychological Review,94, 412-426.
Levin, J. S., & Chatters, L. M.(1998). Research on religion and mental health: An overview of empirical findings and theoretical issues. In H. G. Koenig (Ed.), Handbook of religion and mental health(pp. 33-50). San Diego, CA: Academic.

مترجم : سید هانی موسوی
نویسنده : باربارا ال. فردریکسون
فصلنامه روانشناسی و دین