
اگر آکویناس فیلسوف است، متکلمین اسلامی هم فیلسوف هستند
- نوشته شده : باشگاه اندیشه
- 12 آوریل 2020
- تعداد نظرات :1
| متفکرانی که به آنها «فیلسوف» اطلاق میشود نویسندگانی هستند که راسل به راحتی آنها را حاشیهنویس نامید، افرادی مانند الکندی، فارابی، این سینا و ابن رشد.
نوشتهی Peter Adamson در aeon :
شاید من فقط یک آدم خوشبین هستم،اما بر این باورم که مردم امروز اکثرا اهمیت و اصالت فلسفه در دنیای اسلام را ارج مینهند. برتراند راسل به غلط در کتاب «تاریخ فلسفه غرب» (نوشته شده در 1945) نوشت: «فلسفه عربی به عنوان یک اندیشه اصیل مهم نیست»؛ آیا هیچ محققی امروزه چنین چیزی را میتواند بیان کند؟ افرادی مانند ابن سینا و ابن رشد تنها حاشیهنویس هستند؟ من قطعا بر این باور نیستم. اما با وجود اینکه ما امروز نظرات واضحتری داریم، هنوز هم نقاط کوری وجود دارد. متفکرانی که به آنها «فیلسوف» اطلاق میشود نویسندگانی هستند که راسل به راحتی آنها را حاشیهنویس نامید، افرادی مانند الکندی، فارابی، این سینا و ابن رشد. اما با این وجود، این افراد اصلا غیر اصیل نیستند؛ در واقع آنها از علاقهمندان ارسطو و دیگر فلاسفه یونانی بودند. همچنین، آنها نه تنها فرهیختگان و متفکرین زمان خودشان بودند، اندیشه و فلسفهشان با مرگ ابن رشد در انتهای قرن 12 از بین نرفت. در تاریخ اسلامی، بسیاری از افراد فیلسوف از منطق ارسطویی پیروی نمیکردند، اما معتقدین به «کلام»، که معمولا به عنوان «الهیات» ترجمه میشود، اینگونه بودند.
واژه «کلام» به معنی «کلمه» است، و اینجا خلاصه شده عبارت «علم الکلام»، «دانش کلمات» است. معمولا این واژه متضاد عبارت «فلسفه» به کار میرود، که احتمالا میتوانید حدس بزنید که واژه “philosophia” از زبان یونانی وارد عربی شده است. وقتی که محققین جدید این تضاد را بیان میکنند، با این فرض که «کلام»، غیرفلسفی و حتی ضد فلسفه است، حتی از سنتهای قرون وسطایی نیز پیشی میگیرند. در واقع، از دو فردِ به گفته خود «فیلسوف» به نامهای فارابی و ابن رشد پیشی میگیرند. در نظر آنها، «الهیدانان (متکلمین)» دچار استدلال مباحثهای هستند؛ در صورتی که فلسفه دلیلهای اثباتکننده ارائه میکند. متکلمین در اصول اولیه خود استدلال را قبول ندارند و تنها از تفسیر خودشان از کتاب آسمانی علیه تفسیرهای دیگر دفاع میکنند. ابن رشد نتایج این روش را مضحک میدانست و معترض بود که این روش میتواند به اختلافهای خشونت باری منجر شود. از نظر او، از آنجایی که یک فیلسوف به طور بیطرف به موضوع نگاه میکند، تنها یک فیلسوف میتوانست تفسیر درستی از قرآن ارائه دهد. این اصول، اصول اولیه علوم ارسطویی هستند.
“ متفکرانی که به آنها «فیلسوف» اطلاق میشود نویسندگانی هستند که راسل به راحتی آنها را حاشیهنویس نامید، افرادی مانند الکندی، فارابی، این سینا و ابن رشد. اما با این وجود، این افراد اصلا غیر اصیل نیستند؛ در واقع آنها از علاقهمندان ارسطو و دیگر فلاسفه یونانی بودند. همچنین، آنها نه تنها فرهیختگان و متفکرین زمان خودشان بودند، اندیشه و فلسفهشان با مرگ ابن رشد در انتهای قرن 12 از بین نرفت.“
اما آیا باید این تضاد شدید را قبول کرد؟ کسانی که به علوم ارسطویی معتقد بودند، طوری صحبت میکنند که گویی کلام به هیچ عنوان مفید نیست. اما اکثر این افراد امروزه این امر را بسیار پرحاشیه میدانند زیرا بسیار منطقگرا است. متکلمین معمولا به جای تفسیر سطحی قرآن، به توضیحات منطقی روی آوردند: معراج ممکن است صحبتی با خدایی مجسم در یک بدن به نظر بیاید، ولی میتوان این فرض را با بحثهایی علیه جسمانی بودن خدا رد کرد. علاوه بر این، متکلمین بحثهای دقیقی در مورد مسائل بنیادین و مرکزی فلسفی همچون اراده آزاد، ذرهگرایی و خاستگاه مسئولیتهای اخلاقی داشتند و این مسائل را به عنوان درک خواص ذاتی و وضعیت اجسام ناموجود به مباحثه گذاشتند. اگر تاریخ به گونه دیگری پیش میرفت و ارسطوگرایان به زبان عربی کتاب مینوشتند، من هیچ شکی ندارم که تاریخنگاران فلسفه، نتایج «متکلمین» را به عنوان ایده «فلسفی» دنیای اسلام میدانستند.
این امر، دیدگاه ما در برابر تاریخ فرهیخته اسلام را به رفتار ما در برابر اندیشههای وسطایی مسیحیت نزدیک میکرد. به هر حال، دستههای فلسفه قرون وسطایی اکثرا به افرادی اختصاص دارند که خودشان را «الهیدان» میدانستند؛ افرادی مانند انسلم، آکوئیناس، دانس اسکوتوس و ویلیام اوکام. البته، افراد بسیاری نیز هستند که فلسفه قرون وسطایی را، دقیقا بهخاطر محتوای دینیاش، قبول ندارند. اما از نظر من، فلسفه در جایی است که آن را پیدا میکنید؛ و بسیار کوتهفکرانه است که بحثهای فلسفیای را که توسط متفکرین مطرح شدهاند تنها به دلیل محتوا و طرح مذهبیشان نادیده بگیریم، خواه این طرح برپایه مسیحیت (مانند آکوئیناس)، یهودیت (مانند ابنمیمون)، هندوئیسم (مانند معرفت شناسی نیایا و یا فلسفه ذهنی ونداتا)، و یا اسلام استوار باشد.
“متکلمین معمولا به جای تفسیر سطحی قرآن، به توضیحات منطقی روی آوردند: معراج ممکن است صحبتی با خدایی مجسم در یک بدن به نظر بیاید، ولی میتوان این فرض را با بحثهایی علیه جسمانی بودن خدا رد کرد. علاوه بر این، متکلمین بحثهای دقیقی در مورد مسائل بنیادین و مرکزی فلسفی همچون اراده آزاد، ذرهگرایی و خاستگاه مسئولیتهای اخلاقی داشتند و این مسائل را به عنوان درک خواص ذاتی و وضعیت اجسام ناموجود به مباحثه گذاشتند.“
رد پذیرش بخش فلسفی کلام به خصوص پس از دوران ابن سینا، یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین فیلسوفان دنیای اسلام (که در سال 1037 فوت کرد)، سرعت گرفت. او تاثیر شگرف و فراگیری داشت. بنابراین «متکلمینی» مانند «غزالی» (که در سال 1111 فوت کرد) و فخرالدین رازی (در سال 1210 فوت کرد) به بررسی بحثهای او پرداختند، که برخی از جنبههای سیستم ابن سینایی را قبول کردند و در بعضی دیگر اشکالاتی یافتند. نقدی که غزالی بر مسائل متافیزیک ابن سینا در کتاب «تهافت الفلاسفه» نوشته است بسیار مشهور است، با این وجود او افرادی را که منطق فلاسفه را مفید نمیدانستند بسیار مورد تمسخر قرار میداد. خلاصهنویسیهای «رازی» در مورد الهیات نیز قابل مقایسه با افرادی همچون آکوئیناس و اسکوتوس در دنیای مسیحیت لاتین است، که با بحثهای تحقیقی نوشته شده است و حتی ساختار المانهای فلسفیاش با دستهبندی ارسطویی مطابق است. بخشی از این نظریه که فلسفه در دنیای اسلام در حوالی دوران ابن سینا (که در 1198 فوت کرد) محو شد به این دلیل است که معمولا فرض میشود این آثار خارج از محدوده تاریخ فلسفه قرار دارند، در صورتی که سرشار از بحثهای پیچیده فلسفی هستند.
تمامی مطالبی که گفته شد ناقض این گفته نیست که ممکن است بعضی دیگر از نوشتههای «کلام» برای یک فرد با ذهنیت فلسفی، جالب نباشند، یا اینکه «متکلمین» بر اساس تفاسیر متنی بهجای (یا مضاف بر) مباحثههای منطقی پیش میرفتند.همچنین این تنها دلیلی نیست که متون کلام معمولا از دید فلاسفه خستهکننده هستند. فارابی و ابن رشد درست میگفتند که رویکردی «جدلی» در متکلمین همدورهشان وجود داشت. فرضیههایی که وجود دارند ممکن است هیچگاه آزمایش نشوند چراکه رقیب و دشمن فرضی ملزم به قبول آنهاست و همچنین به جای کاوش عمیقتر برای یافتن جوابهای قانعکننده، مخصوصا در کلام اولیه، تمایلی برای پاسخ به سوالات با ساختار شفاهی، که تمامی احزاب باید قبول کنند، وجود دارد. اما این تمایل در کلامهایی که بعدها نوشته شدند تا حدودی کمتر شد. در واقع، تفسیر من، که به صورت آزمایشی ارائه میکنم و بر اساس طیف گستردهای از متون کلام جدیدتر است که حتی ویرایش و مطالعه هم نشدهاند، این است که در طول زمان، کلام بیشتر و بیشتر فلسفی شد. در دوره پس از ابن سینا، شرایط بسیار شبیه قرن سیزدهم فرانسه بود: جالبترین و پیشگامترین فلاسفه، متکلمین بودند.
“دستههای فلسفه قرون وسطایی اکثرا به افرادی اختصاص دارند که خودشان را «الهیدان» میدانستند؛ افرادی مانند انسلم، آکوئیناس، دانس اسکوتوس و ویلیام اوکام. البته، افراد بسیاری نیز هستند که فلسفه قرون وسطایی را، دقیقا بهخاطر محتوای دینیاش، قبول ندارند. اما از نظر من، فلسفه در جایی است که آن را پیدا میکنید؛ و بسیار کوتهفکرانه است که بحثهای فلسفیای را که توسط متفکرین مطرح شدهاند تنها به دلیل محتوا و طرح مذهبیشان نادیده بگیریم.“
ممکن است این گفته خودخواهی به نظر برسد که من از خوانندگان تقاضای ارج نهادن به کلام را دارم، درحالی که بسیاری از افرادی که خود را در دنیای اسلام «فیلسوف» میدانند به ندرت توسط افراد غیرکارشناس مطالعه شدهاند. اینگونه نیست که از دانشجویان به طور روتین خواسته شود تا بدون توجه به اندیشههای متکلمین، ابن سینا و این رشد را بخوانند. ولی حتی اگر متون مربوطه مطالعه نشده باشند، شایان ذکر است که منطقگرایی پس از مرگ ابن رشد در اسلام از بین نرفت و اندیشه فلسفی اسلام منحصر به فلاسفه مهم همچون فارابی، ابن سینا و ابن رشد نبوده است.
اکنون کتاب «فلسفه در دنیای اسلام»، نوشته شده در سال 2016 به وسیله پیتر آدامسون، به وسیله انتشارات دانشگاه آکسفورد منتشر شده است.
عالی