
دیکتاتوری شبکه های اجتماعی
- نوشته شده : باشگاه اندیشه
- 05 ژانویه 2020
- تعداد نظرات :0
| وقت آن رسیده که از پلتفرمهای غالب عبور کنیم. دنبال نکردن کافی نیست، باید فیسبوک را غیر فعال و حذف کنید. ما میتوانیم مقاومت کنیم و با توسعه فضاهای اجتماعی به شکل مسئولانه، وابستگی خود را به این پلتفرمها محدود کنیم.
State Of Nature, by Cihan Aksan And Jon Bailes
«یک سؤال» یک مجموعه منظم است که در آن از متفکران برجسته خواسته میشود به سؤال ارائهشده یک پاسخ کوتاه دهند. این ماه میپرسیم:
آیا رسانههای اجتماعی به یک نیروی تفرقهانداز تبدیل شدهاند؟
پاسخدهندگان: پائولو گربادو، کریستین فوکس، لیزی اوشیا، گرت لاوینک، اوا آندوییزا، جاس هندز، زیزی پاپاچاریسی، الفی باون، پانوس کمپاتسیاریس، یوجینیا سیاپرا، ارن فیشر، دال یونگ جین، تانیا بوش.
پائولو گربادو
مدیر مرکز فرهنگ دیجیتال در کینگز کالج، لندن. او نویسنده کتاب توئیتها و خیابانها (پلوتو، 2012)، ماسک و پرچم (هرست، 2017) و حزب دیجیتال (پلوتو، 2018) است.
همانطور که میدانید، مباحثات مربوط به رسانههای اجتماعی و سياست با یک چرخش 180 درجه روبرو بوده است. در آغاز این تحولات در اواخر سال 2000، امید زیادی در خصوص پتانسیل دموکراتیک این تحولات وجود داشت. طرح آزادی اینترنت وزارت خارجه ایالات متحده که توسط هیلاری کلینتون مطرح گردید، به طور خاص بر نقش رسانههای اجتماعی در گسترش آزادی بیان و دموکراسی در کشورهای مستبد تاکید دارد. بهار عربی سال 2011، جنبش خشمگینان در اسپانیا و معترضان وال استریت در ایالات متحده، گواهِ این مسئله هستند.
اینها در واقع جنبشهایی بودند که تا حد زیادی در رسانههای اجتماعی سازماندهی شده بودند؛ از این رو، تحت عنوان «انقلاب فیسبوکی» شناخته میشوند. این جنبشها با بهرهگیری از پتانسیل سیاسی زمانه خود توانستند با دانشمندان، هنرمندان و روزنامهنگاران ارتباط بگیرند و از عموم مردم با درآمدهای متوسط و سطح تحصیلات پایین برای پیوستن به جنبش دعوت به عمل آوردند.
با این حال، به نظر میرسد رسانههای اجتماعی در سالهای اخیر به یک سلاح بسیار قوی برای جناح راست افراطی تبدیل شدهاند. برای مثال، نقش رسانههای اجتماعی در مورد برگزیت (طرح خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا)، انتخاب دونالد ترامپ به عنوان رئیسجمهور و اعتراض پوپولیستهای جناح راست بسیار پررنگ بوده است. با این وجود، میدانیم که رسانههای اجتماعی بعضا به انتشار اخبار جعلی، سیاستهای افراطی مانند جناح راست، ترویج خشونت و روی کار آمدن افراد متعصب و گوشهنشین دامن میزنند.
در مواجهه با این وضعیت، نباید قربانی «وحشت لیبرال» در تفاسیر ارائهشده از وضعیت کنونی شوید یا علیه خود موضع بگیرید. باید قبول کنیم در دوره اینترنت «عوام» زندگی میکنیم، که نماینده احساسات و نظرات واقعی جامعه است؛ حقایقی که ما، به عنوان نیروهای مترقی جامعه، تمایلی به شنیدنشان نداریم.
به جای عقبنشینی یا محکوم کردن کلیت اینترنت، فعالان منتقد باید برای آموزش سیاسی آنلاین و آفلاین مردم تلاش کنند تا بتوانند در برابر هژمونی پوپولیست راست بایستند. وبلاگنویسان و فعالان یوتیوبی راست آلترناتیو که در حال حاضر در مرکز توجه هستند، باید با نسل جدید وبلاگنویسان و فعالان یوتیوبی سوسیالیست آشنا شوند و ایدههای پیچیده سیاسی خود را به بحث بگذارند تا هم رسانههای جمعی را متقاعد سازند و هم خشم و بیگانههراسی خود را به نمایش بگذارند.
کریستین فاش
استاد مطالعات رسانه و ارتباطات، از اعضای هیئتمدیره مؤسسه تحقیقات ارتباطات و رسانه (CAMRI) در دانشگاه وستمینستر، و سردبیر مجله TripleC: ارتباطات، سرمايهداری و نقد. او نویسنده کتاب «رسانه اجتماعی: مقدمه نقادانه» است (سیج، چاپ دوم 2017).
سؤالی که مطرح شده گمراهکننده است، چون میگوید رسانه اجتماعی یک کنشگر است و مستقل از مردم و جامعه عمل میکند. جبرگرایی فناورانه یک امر منطقی است که میگوید فناوری X به Y منتج میشود. اینکه رسانه اجتماعی یک نیروی تفرقهانداز است یا خیر، نمونهای از جبرگرایی فناورانه است. رسانه اجتماعی در قلب جامعه جا دارد و اتفاقات درون جامعه را به اشکال مختلف منعکس میکند.
رسانههای اجتماعی مانند یوتیوب، فیسبوک و توئیتر به عنوان یک کسبوکار مبتنی بر سرمایهداری شروع به کار کردند، چون هدف اصلی آنها جذب سرمایه از طریق فروش آگهی بود. منطق پشت این پلتفرمها این بوده که هرچه داده و محتوای بیشتر تولید کنیم، افراد بیشتری وقت خود را در پلتفرم میگذارنند. در نتیجه، میتوانیم تبلیغات بیشتری را به فروش برسانیم. رسانههای اجتماعی سرمایهداری ضد اجتماع هستند، چون به عنوان یک تابلوی دیجیتال برای ارائه یک محتوای غیر طبیعی عمل میکنند و اینکه محتوا درباره کیک شکلاتی باشد یا فاشیسم برایشان اهمیتی ندارد؛ چون کسب سود، توجه آنها را به فروش کالا و تبلیغات معطوف کرده است.
پتانسیل ضد دموکراتیک رسانههای اجتماعی که در پی رسوایی کمبریج آنالیتیکا آشكار شد، نتیجه کاراکتر «سرمایهداری پلتفرمهای رسانهای» است. این فناوری نیست که تفرقهانداز شده، بلکه کاراکتر چنین پلتفرمهایی است که باعث شده رسانه اجتماعی به یک بستر غیر دموکراتیک، ضد اجتماع و تفرقهآمیز تبدیل گردد.
“ رسانههای اجتماعی سرمایهداری ضد اجتماع هستند، چون به عنوان یک تابلوی دیجیتال برای ارائه یک محتوای غیر طبیعی عمل میکنند و اینکه محتوا درباره کیک شکلاتی باشد یا فاشیسم برایشان اهمیتی ندارد؛ چون کسب سود، توجه آنها را به فروش کالا و تبلیغات معطوف کرده است. پتانسیل ضد دموکراتیک رسانههای اجتماعی که در پی رسوایی کمبریج آنالیتیکا آشكار شد، نتیجه کاراکتر «سرمایهداری پلتفرمهای رسانهای» است. این فناوری نیست که تفرقهانداز شده، بلکه کاراکتر چنین پلتفرمهایی است که باعث شده رسانه اجتماعی به یک بستر غیر دموکراتیک، ضد اجتماع و تفرقهآمیز تبدیل گردد. “
تروریست کلیسای حضرت مسیح، فیلم حملهاش به نمازگزاران مسلمان را به طور زنده از طریق فیسبوک پخش کرد. پس از آن، رسانههای اجتماعی به دلیل آنکه وسیله ترویج وحشت شده بودند، مورد انتقاد قرار گرفتند. با توجه به اثر استرایسند، حذف کامل اطلاعاتی که بر روی اینترنت آپلود شده است، غیر ممکن است. برای این کار باید جلوی فناوری تولید محتوا را بگیرید که قطعا با مخالفت کاربران مواجه خواهید شد. پلتفرمها باید سعی کنند در اسرع وقت تصاویر و فیلمهای مربوط به حملات تروریستی را از بین ببرند، اما باید اذعان داشت که فناوریهای آنها مسبب این مسئله نیستند.
تقصیر فناوری نیست؛ این فاشیستهای تروریست هستند که تصاویر، متون و فیلمهای فاشیستی خود را در اینترنت پخش میکنند. و این، نتیجه تغییرات منفی جامعه برخاسته از سرمایهداری استبدادی و ظهور ملیگرایی افراطی است. باید با علل اصلی بیماری فاشیسم مبارزه کنیم، نه آنکه درگیر علائم آن شویم. کاری که رسانههای جریان اصلی باید بکنند، این است که تروریسم و فاشیسم را در مرکز توجه قرار ندهند و به شهروندان بیاموزند همدردی خود را از این طریق با خانواده قربانیان ابراز دارند و نشان دهند که رسانههای اجتماعی یک ابزار ضد فاشیستی هستند.
ما باید بستر و ساختار رسانههای اجتماعی را تغییر دهیم تا واقعا اجتماعی شوند. این امر مستلزم توسعه پلتفرمهای اینترنتی خدمات عمومی، یکپارچگی پلتفرمها و فرمتهای جدید نظیر Club 2.0 است که انجام مباحثات سیاسی را در خارج از فیلترهای حبابی و سیاستهای پسا-حقیقتی امکانپذیر میسازد.
ليزي اوشيا
وکیل و نویسنده. نظرات او در خصوص قانون، فناوریهای دیجیتال، مسئولیت شرکتی و حقوق بشر به طور منظم در برنامههای تلویزیونی و رادیویی پخش میشود. در مطبوعات، برای نیویورکتایمز، گاردین و سیدنی مُرنینگ هرالد مینویسد. او در کتاب «تاریخ آینده» (ورسو، 2019)، بر جنبشهای اجتماعی رادیکال و نظریههای تاریخی تمرکز دارد و آنها را در مباحثات مربوط به فناوریهای دیجیتال بکار میگیرد.
مارک زاکربرگ در سال 2012 در اظهاراتی ضد و نقیض عنوان کرد: «وقتی به مردم فرصت حرف زدن میدهید و زمانی که به آنها قدرت میبخشید، سیستم معمولا کارش را خوب انجام میدهد.» زاکربرگ که ادعای مربوط به نقش فیسبوک در انتخابات 2016 را مسخره خوانده بود، اکنون از مقامات قانونگذار میخواهد که نقش قدرتمند این پلتفرم را در نظر داشته باشند.
معمولا عادت ندارم با زاکربرگ همعقیده باشم، اما معتقدم که دموکراتیزه شدن قدرت یک هدف ارزشمند است. البته، این چیزی نیست که فیسبوک برای آن طراحی شده باشد. این شرکت، مانند سایر خدایان سرمایهداری فناورانه یعنی گوگل و آمازون، همیشه در پی کنترل اطلاعات ما بوده است تا از آنها به سود مورد نظر خود دست یابد.
“ رسانههای اجتماعی، تا جایی که به دنبال سودآوری هستند، همیشه به عنوان یک نیروی تفرقهآمیز طراحی شدهاند. این شرکتها قصد دارند ما را از مستقل بودن بازدارند، مانع از این شوند که تاریخ خود را بنویسیم و بر سر ایدههای عدالت و برابری به یک اجماع جهانی دست یابیم. “
این پلتفرمها مخاطبان را جذب خود میکنند، به شخصیتشان سر و شکل داده و آنها را به مصرفکننده تبدیل میکنند. مدل کسبوکار آنها مبتنی بر زمان است. هر چیزی که مایه تسلی و آرامش خاطر باشد، برای این رسانه مناسب است؛ چون مخاطب را از نگاه کردن به دوردست باز میدارد. این ویژگی ما را در آنجا نگه میدارد، حتی زمانی که واقعا نمیخواهیم آنجا باشیم، که به نوبه خود، قدرت پلتفرم را به عنوان فروشنده افزایش میدهد. همانطور که ماسیچ کاگلوفسکی میگوید، رسانههای اجتماعی از ایجاد پلتفرمی که کاربران در آن به افراط کشیده میشوند، به لحاظ مالی سود میبرند. هر چه بیشتر در اکوسیستمهای دیجیتالی ساختارمند آنها سکونت کنیم، شرکتها به سود بیشتری دست خواهند یافت.
رسانههای اجتماعی، تا جایی که به دنبال سودآوری هستند، همیشه به عنوان یک نیروی تفرقهآمیز طراحی شدهاند. این شرکتها قصد دارند ما را از مستقل بودن بازدارند، مانع از این شوند که تاریخ خود را بنویسیم و بر سر ایدههای عدالت و برابری به یک اجماع جهانی دست یابیم. با این حال، گاهی میتوانیم کار خود را انجام دهیم، اما این موفقیت از رسانههای اجتماعی نشأت نمیگیرد، بلکه درست بر خلاف مدل کسبوکار آن است.
ما میتوانیم مقاومت کنیم و با توسعه فضاهای اجتماعی به شکل مسئولانه، وابستگی خود را به این پلتفرمها محدود کنیم. ما میتوانیم خواستار قطع ارتباط پلتفرمهای بزرگ با اشخاص ثالث باشیم. همچنین میتوانیم همبستگی خود را با کارکنان این شرکتها تقویت کنیم. هدف ما باید تغییر مدل کسبوکار رسانههای اجتماعی باشد تا اطلاعات ما از تملک زاکربرگ و امثال او خارج شود، و در این راه میبایست پتانسیل حقیقی عصر دیجیتال را برملا کنیم.
“ ما میتوانیم مقاومت کنیم و با توسعه فضاهای اجتماعی به شکل مسئولانه، وابستگی خود را به این پلتفرمها محدود کنیم. ما میتوانیم خواستار قطع ارتباط پلتفرمهای بزرگ با اشخاص ثالث باشیم. همچنین میتوانیم همبستگی خود را با کارکنان این شرکتها تقویت کنیم. هدف ما باید تغییر مدل کسبوکار رسانههای اجتماعی باشد تا اطلاعات ما از تملک زاکربرگ و امثال او خارج شود. “
گرت لاوینک
نظریهپرداز رسانه، منتقد اینترنتی و نویسنده کتابهای «ژرفای رسانه اجتماعی» (ویلی، 2016) و «غمگین از طراحی» (پلوتو، 2019). او بنیانگذار مؤسسه فرهنگ شبکه در دانشگاه علوم کاربردی آمستردام (HVA) است.
«فکر کردن به معنای پیشبینی کردن است.» میشل سر
بیش از این نمیتوانیم «پرسش رسانههای اجتماعی» در خصوص مسئله نگاشت را تقلیل دهیم. تاثیری که سرمایهداری پلتفرم بر جامعه دارد، کاملا شناخته شده و تحت کنترل قرار دارد. در زمان پسرفت، وقتی پوپولیسم جناح راست در حال گسترش است، پلتفرمهای رسانههای اجتماعی نقش پررنگی ایفا میکنند. با این حال، اکنون که تلفن و جامعه در هم ادغام شدهاند، هنوز نمیدانیم در شرایط واقعی چگونه واکنش نشان دهیم. هر از گاهی، وقتی یوتیوب باعث خارج شدن پول از گردش میشود یا فیسبوک خبرخوان خود را تغییر میدهد، کمی درگیر آن میشویم و سپس به زندگی عادی خود بر میگردیم.
آنچه که اهمیت دارد، اشتباه محاسباتی سیلیکونولی در رابطه با طبقه سیاسی است که قرار بود نامربوط، فاسد و ناتوان تلقی گردد. غولهای فناوری به اشتباه تصور میکردند که میتوانند از طریق اتاقهای فکر و لابیگری در واشنگتن و بروکسل، سطح نفوذ خود را افزایش دهند، اما این ایده عملی نشد. پس از راشاگیت و کمبریج آنالیتیکا، وضع قوانین مربوط به اخبار جعلی سرعت گرفته است. پیشنهادات فعلی یک دهه دیر ارائه شده، اما حداقل قطعی هستند: آیا انحصار باید برچیده شود (جدا شدن فیسبوک از اینستاگرام)، دادههای موتورهای جستجوی گوگل به اشتراک گذاشته شوند و پروفایلها از سرویسها جدا شوند؟ این اتفاق تنها زمانی میافتد ک طبقۀ سیاسی غرب در خصوص رسانههای اجتماعی احساس خطر کند و به این نتیجه برسد که کانالهای سنتی مانند رادیو، تلویزیون و مطبوعات دیگر کاربردی ندارند.
از آنجایی که هنوز به این نقطه نرسیدهایم، سیلیکونولی صرفا باید به اصلاح و فیلتر کردن جزئیات بپردازد. نخبگان فناوری همچنان بدون ترس به کار خود ادامه میدهند، چون جهان هنوز نتوانسته است که با قدرت واقعی زیرساختهای پنهان و پروتکلهای فنی آن (برای مثال، مرکز دادهها، کابلهای دریایی) مقابله کند. تا زمانی که کاربران علاقمند باشند، تبلیغکنندگان هزینه میکنند و همه چیز به شکل کسبوکار ادامه خواهد یافت.
فعالان اینترنت به جای پیوستن به کمیته قانونگذاری، روی راهحلهای ساختاری کار میکنند. مؤسسه فرهنگ شبکه ما از سال 2010 شروع به کار کرده است. افشاگریهای اسنودن در ژوئن 2013 رخ داد. گزینه تیم برنرز-لی برای لیبرالهای میانهرو وجود دارد. دیگران در آرزوی یک «رسانه عمومی» هستند که اینترنت را به عنوان یک زیرساخت عمومی معرفی کند.
وقت آن رسیده که از پلتفرمهای غالب عبور کنیم. دنبال نکردن کافی نیست، باید فیسبوک را غیر فعال و حذف کنید. اینکه از نقض حریم خصوصی خود شاکی باشید کفایت نمیکند: وقت آن رسیده که یک کار اساسی کنید. از «سیگنال» یا «تلگرام» استفاده کنید، عضو «ماستدون» شوید، به جای «گوگل مپ» از «اُپن مپ» استفاده کنید، «داک داک گو» را به موتور جستجوی پیشفرض خود تبدیل کنید، با «فایرفاکس» وبگردی کنید، یک گوشی «فیرفون» بخرید و برای «آمازون»، «ایر بیانبی» و «اوبر» یک جایگزین پیدا کنید. ما باید زیرساختهای خود را داشته باشیم، در غیر این صورت «تمرکززدایی» کاری از پیش نخواهد برد. باید به صورت تدریجی این کار را انجام دهیم و شبکههای سازمانیافته قوی را به جای لینکهای ضعیف بنشانیم. برای رباتهایی که وانمود میکنند دوست شما هستند، متأسف باشید. دوران گذار پلتفرمها آغاز شده است.
“ وقت آن رسیده که از پلتفرمهای غالب عبور کنیم. دنبال نکردن کافی نیست، باید فیسبوک را غیر فعال و حذف کنید. اینکه از نقض حریم خصوصی خود شاکی باشید کفایت نمیکند: وقت آن رسیده که یک کار اساسی کنید. از «سیگنال» یا «تلگرام» استفاده کنید، عضو «ماستدون» شوید، به جای «گوگل مپ» از «اُپن مپ» استفاده کنید، «داک داک گو» را به موتور جستجوی پیشفرض خود تبدیل کنید، با «فایرفاکس» وبگردی کنید، یک گوشی «فیرفون» بخرید و برای «آمازون»، «ایر بیانبی» و «اوبر» یک جایگزین پیدا کنید. ما باید زیرساختهای خود را داشته باشیم، در غیر این صورت «تمرکززدایی» کاری از پیش نخواهد برد. “
اوا آندوییزا
پروفسور علوم سیاسی در دانشگاه اتونوما دی بارسلونا که در آن به عنوان یک پژوهشگر ICREA نیز فعالیت میکند. او رهبری گروه پژوهشی دموکراسی، انتخابات و شهروندی را بر عهده دارد و تا همین اواخر نیز مدیر گروه رشته علوم سیاسی بود. او در حال حاضر، در مرکز مطالعات پیشرفته علوم رفتاری در دانشگاه استنفورد مشغول به کار است.
دو ویژگی رسانههای اجتماعی تاثیر قابلتوجهی بر دموکراسی میگذارند. ویژگی نخست، بار احساسی است که رسانههای اجتماعی منتقل میکنند. رسانههای اجتماعی اطلاعات سیاسی را منتشر میکنند که خوب است، اما اغلب طوری عمل میکنند که باعث بروز احساسات منفی مانند خشم میشود. خشم زمانی شکل میگیرد که احساسات درونی ما در قبال اقدامات شریرانه دیگران نمود بیرونی پیدا کند. محتوای احساسی نسبت به یک محتوای خنثی، توجهات بیشتری را به خود جلب کرده و مشارکت بیشتری را به دنبال دارد. این باعث میشود که انگیزه بیشتری برای تولید محتوای احساسی در رسانههای اجتماعی توسعه یابد تا مخاطب بیشتر درگیر محتوا شود. همانطور که میبینید، این مسئله به ایجاد یک دوقطبی احساسی در افرادی میشود که در گروههای اجتماعی یا سیاسی مخالف فعالیت میکنند.
ویژگی دوم رسانههای اجتماعی این است که با قرار دادن اطلاعات سیاسی در اختیار مردم، سطح دانش واقعی آنها افزایش مییابد؛ اما آنها احساس میکنند که صلاحیت سیاسیشان ارتقا پیدا کرده است. افرادی که از اخبار رسانههای اجتماعی استفاده میکنند، خود را آگاهتر از دیگران میدانند. تصور صلاحیت سیاسی معمولا برای عملکرد دموکراتیک جامعه مثبت است: دموکراسی نیازمند شهروندانی است که قادر به درک مسائل سیاسی جامعه خود باشند. با این حال، این نگرش ممکن است در حالت افراطی منجر به ایجاد یک نوع خودبینی روشنفکرانه شود که فرد بر اساس آن تصور میکند که دیدگاهش تنها دیدگاه معتبری است که وجود دارد.
خشم و خودشایستهپنداری سیاسیِ ناشی از رسانههای اجتماعی، به توسعه نگرشهای پوپولیستی منجر میشود که برای دموکراسی خطرناک است. پوپولیسم دربردارنده مفهومی از سیاست است که در آن مردمان خوب با مردمان بد در نزاع هستند. برخی از عناصر مهم دموکراسی، از جمله احترام به کثرت، حقوق اقلیتها و محدود کردن اکثریت، با دیدگاه پوپولیستی ناسازگار هستند. و زمانی که مردم از چیزی عصبانی هستند و احساس قدرت میکنند، احتمال ظهور نگرشهای پوپولیستی بیشتر خواهد بود.
در رسانههای اجتماعی، مانند بسیاری از موارد دیگر، ویژگیهایی که فضایل ما هستند، نقاط ضعف ما نیز میباشند. احساسات تولید شده توسط رسانههای اجتماعی میتوانند فرآیندهای مشارکت سیاسی برای ایجاد تغییرات مثبت، مانند جنبش #من_هم همینطور را تسهیل نمایند. اما رسانههای اجتماعی نیز میتوانند به دوقطبی عاطفی و پوپولیسم دامن بزنند. این مسائل در هنگام تنظیم قوانین رسانههای اجتماعی چندان مورد توجه قرار نمیگیرند. البته مسائل دیگر همچون مالکیت داده، اطلاعات غلط و حریم خصوصی نیز بسیار مهم هستند. اما پیامد این نگرشها نیز باید مورد توجه قرار گیرد. سؤالات دشواری در این زمینه وجود دارد. آیا رسانههای اجتماعی باید جلوی مشارکت کاربران در امور سیاسی را بگیرند؟ چگونه میتوان تواضع روشنفکرانه لازم در قبال دیدگاه یکدیگر و پذیرش کثرت عقاید را ترویج کرد؟
جاس هندز
استاد ارشد مطالعات رسانهای و فرهنگی در دانشگاه نیوکاسل، انگلستان. او نویسنده آثار «نشانه عملگرایی: مخالفت، مقاومت و شورش در یک فرهنگ دیجیتال» (پلوتو، 2011) و «آگاهی گجتها: اندیشه جمعی، اراده و عمل در عصر رسانههای اجتماعی» (پلوتو، 2019) است. او همچنین یکی از نویسندگان مجموعه «موانع دیجیتال» است که توسط انتشارات پلوتو منتشر شده است.
تاریخ عملگرایی و رسانههای اجتماعی مملوء از گرایشات رادیکال و پیشرونده است، اما ظرفیت تخریب و تفکیک همیشه وجود داشته است. نخستین رویاپردازان رسانههای اجتماعی (که از بین آنها میتوانیم به چترومها و وبلاگها اشاره کنیم) به جنبههای مشترک انسانی و آزادی به خصوص در زمینه آزادی بیان گرایش داشتند. برای مثال، این گرایش در جنبش زاپاتیستی چیاپاس در مکزیک در اوایل دهه 1990 که به دنبال همبستگی جهانی بود، مشهود است. بین این جنبش و جنبش ضد سرمایهداری در اواخر دهه 1990 و اوایل دهه 2000 و ظهور این جنبش در سیاتل در سال 1999 در اعتراضات علیه سازمان تجارت جهانی، و پیدایش فروم اجتماعی جهانی در پورتو آلگره در سال 2001 تفاوتهایی وجود دارد؛ اما همه اینها از رسانههای اجتماعی کمک گرفتهاند. ظرفیت خودسازمانی دموکراتیک چیزی است که مایکل هارد و آنتونیو نگری آن را به عنوان یکی از عناصر اصلی «کثرت» میدانند.
با این حال، ریشه آزادیخواهانه رسانههای اجتماعی اولیه، که آزادی منفی را نسبت به همکاری مثبت ارجح میدانند، با گرایشی همبستگی دارد که آن را دموکراسی مبتنی بر «قدرت قانون» مینامم. این گرایش به ماهیت غیر قابل سنجش شبکههای توزیعشده برمیگردد که رسانههای اجتماعی-تجاری مدرن مانند توئیتر و فیسبوک هنوز در آن فعالیت میکنند. این تمایل در پیوندها (فالو و ریتوئیت در توئیتر و لایک در فیسبوک) نمود بیشتری دارد؛ به همین دلیل، در توئیتر میبینیم که چند حساب، میلیونها فالوئر دارند و میلیونها حساب، تنها از چند فالوئر برخوردارند.
با اینکه هر کسی میتواند صدای خود را به گوش دیگران برساند، این گرایش کمی شبیه پوپولیسم به نظر میرسد؛ چون همیشه چند لیدر واقعی در شبکه وجود دارد که در حال رقابت با یکدیگر هستند و از این تقابل تغذیه میکنند، بدون آنکه بحث و جدلی بینشان در بگیرد. این امر با تئوری دموکراسی رادیکال یا مجادلهای تناسب دارد، اما به نظر میرسد با ظهور راست افراطی باعث تضعیف دموکراسی میشود. آنچه که نصیب ما میشود، یکپارچهسازی گروههایی است که ماهیت کاملا متفاوتی دارند. این گرایش همواره در حال افزایش بوده است، به خصوص بعد از اشغال عراق در سال 2003 و بحران مالی سال 2007/2008.
این روند تنها به واسطه یک اقدام جمعی بر مبنای اطلاعات مشترک شبکهای یا خرد عمومی در برابر دموکراسی مبتنی بر قانون، قابل برگشت خواهد بود؛ وقتی همه چیز بر مبنای مشارکت و تعهد به مردم باشد. شاید این به معنی مبارزه برای مالکیت مشترک و کنترل پلتفرم رسانههای اجتماعی باشد، اما شامل عقبگرد منطق نئولیبرالی نیز هست که تجمیع اعداد را در بازار (منطق قانون قدرت) با دموکراسی اشتباه میگیرد.
زیزی پاپاچاریسی
استاد و رئیس دپارتمان ارتباطات، استاد علوم سیاسی دانشگاه ایلینوی، شیکاگو و محقق دانشگاه ایلینوی. او 9 کتاب و بیش از 70 مقاله و کتابچه مختلف منتشر کرده است و در هیئت تحریریه 15 مجله فعالیت دارد. او در حال حاضر بر روی دهمین کتاب خود، تحت عنوان «پس از دموکراسی»، با انتشارات دانشگاه ییل کار میکند.
اینترنت، از جمله بسیاری از پلتفرمهایی که از آنها پشتیبانی میکند، یک فضای جادویی نیست. یعنی نمیتواند چیزی را از نیستی پدید آورد. فناوریهای مبتنی بر شبکه، که به آنها رسانههای اجتماعی گفته میشود، راههای ارتباطی بیشتری را ایجاد میکنند. این مسیرها همیشه به نتایج دموکراتیک ختم نمیشوند. اینترنت افراد با گرایش دموکراتیک را به هم متصل میکند؛ همچنین فاشیستها را به هم مرتبط میکند. تحقیقات نشان داده که رسانههای اجتماعی به گسترش آزادی بیان کمک میکنند، اما ذاتا باعث دموکراتیک شدن گفتمان نمیشوند.
“ این روند تنها به واسطه یک اقدام جمعی بر مبنای اطلاعات مشترک شبکهای یا خرد عمومی در برابر دموکراسی مبتنی بر قانون، قابل برگشت خواهد بود؛ وقتی همه چیز بر مبنای مشارکت و تعهد به مردم باشد. شاید این به معنی مبارزه برای مالکیت مشترک و کنترل پلتفرم رسانههای اجتماعی باشد. “
رسانههای اجتماعی این مشکلات را ایجاد نمی کنند و قادر به حل آنها نیز نیستند. اما زمینه انتشار نفرتپراکنی را فراهم میکنند. رسانههای اجتماعی باعث تقویت صداهای گوناگون میشوند که برای مسائل حاشیهای و افرادی که صدایشان شنیده نشده، بسیار ارزشمند است. با این حال، عدالت برقرار نمیشود. بعضی از صداها بلندتر از دیگران شنیده میشوند و این فرآیند باعث تضعیف توانایی صحبت کردن، گوش دادن و شنیده شدن میشود؛ همچنین، شرایط لازم برای یکپارچگی جمعی را از بین میبرد.
رسانههای اجتماعی باعث ایجاد یا از بین رفتن انتخابات نمیشوند. با ظهور و حذف جنبشهای اجتماعی و دموکراسی نیز سر و کار ندارند. رسانههای اجتماعی نمیگویند به چه چیزهایی فکر کنیم، بلکه زمینه تفکر ما را فراهم میکنند و از طریق اخبار صحیح، اخبار جعلی، گیف (GIF)، الگوهای رفتاری، فیلم، پادکست و غیره به ما نشان میدهد که چگونه فکر کنیم. رسانههای اجتماعی اغلب باعث شکلگیری جنبشها، گفتمانها و فرآیندهایی میشوند که به ظهور پوپولیسم و رهبران پوپولیست منجر میشود. آنها یک پلتفرم هستند؛ باعث اتصال و تفکیک میشوند.
مهمتر از همه، رسانههای اجتماعی امکان تاثیرگذاری نمادین را فراهم میکنند. اما نباید انتظار داشت که این تأثیر لحظهای، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، قانونی یا اقتصادی باشد. ما اغلب تحت تاثیر اطلاعاتی قرار میگیریم که در اینترنت برجسته میشوند و فکر میکنیم که تغییر به همان سرعت رخ میدهد. از این رو، وقتی میبینیم تغییری رخ نمیدهد، از رسانه و سیاستمداران خود ناامید میشویم. البته این فقط رسانه و سیاستمداران نیستند که باعث ناامیدی ما میشوند. انتظارات شخصی ما نیز نقش قابلتوجهی در این زمینه دارد. چون تغییر تدریجی است و انقلابها زمانبر هستند. به گفته ریموند ویلیامز، برای تغییر نهادهای خود باید در خصوص آنها بازنگری کنیم. رسانههای اجتماعی میتوانند به ما در شکلگیری این گفتگوها کمک کنند. آنها مسیرهای قدرت را فعال میکنند، هر چند که زودگذر و بی ثبات باشد.
با توجه به آینده رسانههای اجتماعی، فکر میکنم آموزش و قانونگذاری بسیار مهم است. اگر صرفا به یکی از این دو مسئله بپردازید، بینتیجه خواهد بود. ما باید این پلتفرمها را به عنوان رسانه تنظیم کنیم، به طوری که دموکراسی را حفظ کرده و ما را از مسئله آزادی بیان جلوتر ببرد. بسیاری از کشورها بدون آنکه از آزادی بیان جلوگیری کنند، به انجام این کار پرداختند. پس ما هم میتوانیم.
اما باید مهندسانی را تربیت کنیم که بتوانند این فضاها را برای ما توسعه دهند تا به ارتقای دموکراسی کمک کنیم. ما باید روزنامهنگاران را تشویق کنیم که از این فضاها به نفع دموکراسی استفاده کنند و فقط به فکر منافع شخصی خود نباشند. در نهایت، به عنوان شهروند، باید گوش، چشم و ذهن خود را توسعه دهیم. توجه کردن، قدرت ما است و ما را به پیش میبرد. ما باید یاد بگیریم به کسانی توجه کنیم که واقعا شایسته آن هستند، صرفنظر از اینکه از چه پلتفرمی های استفاده میکنیم.
الفی باون
مدرس هنر رسانهای در دانشگاه سلطنتی هالووی، لندن. او نویسنده کتابهای «لذت بردن: کندی کراش و سرمایهداری» (زیرو، 2015)، «دنیای رویایی پلیاستیشین» (پالیتی، 2017) و «در مورد خنده» (بلومزبری، 2018) است. نام کاربری او در توئیتر leftist_gamer است.
حداقل از زمان انتخابات ریاستجمهوری ترامپ و طرح خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، سوءظن موجود در خصوص رسانههای اجتماعی افزایش یافته است. همانطور که میدانید، هر دو کمپین از کمبریج آنالیتیکا استفاده کردند؛ شرکتی که وعده داده بود انقلابی در مبارزات انتخاباتی سیاسی برپا خواهد کرد. از رسانههای اجتماعی در سال 2008 در مبارزات انتخاباتی اوباما نیز استفاده شد، اما کمبریج آنالیتیکا با «روانسنجی» مواضع سیاسی، شخصیتهای فردی و حالتهای عاطفی، علاقهمندی کاربران در فیسبوک و ارائه محتوای سیاسی متناسب با آن علایق، این اقدامات را یک قدم جلوتر برد. با این کار، توانستند به رأی آنهایی که به ایدئولوژی مشتریانشان نزدیک بودند دست یابند. آنها سعی کردند با استفاده از رسانههای اجتماعی بر مردم اثر بگذارند و آنها را از یکدیگر تفکیک نمایند.
من فکر میکنم (به اتفاق همکارم جیمز اسمیت، که کتابی در این زمینه در دست چاپ دارد) بزرگترین مشکل ما فرضیههایی هستند که این نگرش منفی نسبت به رسانههای اجتماعی بر مبنای آنها شکل گرفته است.
مشخص نیست که کمبریج آنالیتیکا تا چه حد به پیروزی ترامپ یا طرح خروج از اتحادیه اروپا کمک کرده است و احتمال میرود که اخبار مربوط به تاثیر این شرکت کمی اغراقآمیز بوده است. مشکل اینجا است که بسیاری از لیبرالها و حتی چپها، مردم را به عنوان زامبیها و گوسفندهایی میپندارند که با استفاده از این تکنیکهای جدید هدایت میشوند، گویی که مردم از خود اختیاری ندارند. در یک چرخش عجیب، نگرشی که اغلب ما نسبت به رسانههای اجتماعی و قدرت متقاعد کننده آنها داریم، در جریان راست میانه گسترش یافته است. به زعم آنها، مردم مثل زندانیانی هستند که راه فراری از رسانه ندارند و هر آنچه را که به ایشان عرضه میشود کورکورانه میپذیرند.
اگر بخواهیم به آینده دیجیتالیسم امید داشته باشیم، باید از این نگرش دست بکشیم؛ چون مردم اساسا میتوانند به اختیار خود تصمیم بگیرند. البته باید بدانیم که رسانههای اجتماعی به طرق مختلف باعث جدا شدن ما از یکدیگر شده است، اما راه خروج از این وضعیت این نیست که رسانههای اجتماعی را مورد نقد قرار دهیم. چه دوست داشته باشیم چه نه، همینجا هستیم! بنابراین باید افراد را به عنوان کاربران فعال در نظر بگیریم و خود را در مسیر پیشرفت قرار دهیم، نه اینکه فکر کنیم همه مثل عروسک خیمهشب بازی هستند. به هر حال، این گام اول است.
پانوس کمپاتسیاریس
استادیار هنر و رسانه در دانشکده اقتصاد مسکو. نخستین مونوگرافی او، «سیاست دوسالانههای هنر معاصر: نقد، هنر و نظریه» (روتلج، 2017) به بررسی جایگاه دوسالانههای هنری در زمینه نئولیبرالیسم و بحرانهای مربوطه میپردازد. او اکنون در حال کار بر روی جامعهشناسی خلاقیت و یک ویژهنامه در مورد هنر و ارزش برای مجله اقتصاد فرهنگی است.
مسئله تنظیم رسانههای اجتماعی برای جلوگیری از نفرتپراکنی و آسیبهای مربوط به آن به طرح پرسشهای دیگری در خصوص سیاستهای فرهنگ و رسانه در دموکراسیها منجر میشود. هر کسی مجاز است نظراتش را بیان کند و اختلافات از طریق گفتگوهای مدنی قابل حل است. باور به این اصل نشان میدهد که فضایل جامعه مدنی میتوانند بر نفرتپراکنی غلبه کنند. با این حال، این عقیده نه تنها ساده بلکه خطرناک است.
رسانههای اجتماعی عرصه اختلافات فردی هستند، همانند هر مجموعه دیگری از عقاید و ایدئولوژیهای سیاسی که برای برتری و مشروعیت با هم میجنگند. در دنیای سرمایهداری اقتدارگرای امروز، رسانههای اجتماعی به دفعات توسط افراطیهای راست و حتی نئونازیها برای اشاعه نفرتپراکنی در زمینهای بکار گرفته شدهاند که ژاک رانسیر آن را «توزیع امر محسوس» مینامد. با اینکه انحصار چندگانه در حوزه رسانه، از ترس اینکه نازی خوانده نشود، تمایلی به ترویج راست افراطی ندارد، رسانههای اجتماعی به نئونازیها کمک کرده است که با عبور از این مشکل در بطن جامعه نفوذ کنند.
در کشورهای اروپایی مانند یونان شاهد آن بودیم که رسانههای اجتماعی به قدرت گرفتن تشکلهای سیاسی نازی کمک کردند. در ایالات متحده، راست میانه توانست تصویر خود را از طریق رسانههای اجتماعی ارتقا دهد و با انتشار بیانیههای مخالف با «مارکسیسم فرهنگی» یا «صحت سیاسی» به شهرت دست یابد. چهرههایی مانند میلو یانوپولوس یا جوردن پترسون نیز با بهکارگیری امکانات رسانههای اجتماعی توانستند بر حملات خود به مفاهیم عدالت و برابری سرپوش بگذارند. انتخاب ترامپ به عنوان رئیسجمهور بر افسانه آزادیخواهی به عنوان یک نیروی مترقی (که در دهه 1990 توسعه یافت و اکنون رو به افول است)، آنطور که در «ایدئولوژی کالیفرنیا» معرفی شده است، خط بطلان کشید.
افزایش نفرتپراکنی سیاسی حاکی از این واقعیت است که برخی از گونههای فرهنگی باید سانسور شوند. سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که سانسور چگونه باید انجام گیرد که حق عامه مردم ضایع نشود و اینکه کدام جناح سیاسی باید دست به سانسور بزند. سانسور کردن بر اساس ایدئولوژی آزادیخواهی ممکن است بیثمر باشد، چون طرفداران این گرایش سیاسی مخالف سانسور هستند. برای درک این موضع کافی است تصور کنید که این گرایش سیاسی با دیدگاه آزادیبخش خود چگونه از آسیبپذیرترین اقشار جامعه، از جمله طبقه کارگر، زنان رنگینپوست و اقلیتها محافظت میکند.
یوجینیا سیاپرا
استاد و رئیس دانشکده مطالعات ارتباطات در دانشگاه دوبلین. تحقیقات او بر شرکتهای رسانهای دیجیتال، روزنامهنگاری دیجیتال، و نژادپرستی دیجیتالی و زنستیزی متمرکز بوده است. آخرین کتاب او، چاپ دوم «درک رسانههای جدید» است (سیج، 2018). او به همراه دبی گینگ یک ویژهنامه در خصوص زنستیزی آنلاین برای مجله مطالعات رسانهای فمینیست و یک کتاب در مورد تنفر جنسیتی آنلاین (پلگریو، 2019) نوشته است.
پاسخ به این سؤال را با تمرکز بر بخش رسانه خواهم داد: رسانه به معنای ایجاد واسطه یا پل ارتباطی/همپوشانی و میانجیگری است؛ با توجه به این تعریف، میتوان به ماهیت رسانههای اجتماعی پی برد: از یک سو، آنها مردم را با هم متحد میکنند و از سوی دیگر، عنصر سومی را وارد این رابطه میکنند که به آن تعلق ندارد.
بحث در مورد رسانههای اجتماعی به یکی از این دو عنصر گرایش دارد. برای مثال، تمرکز در دوران بهار عربی بر بخش اول، یعنی همبستگی، متمرکز بود. مردم با هم متحد شدند، به صورت آنلاین سازماندهی کرده و خیابانها را اشغال کردند و خواهان تغییرات سیاسی شدند. از آن لحظه به بعد، تمرکز بر تابع دیگر، یعنی معرفی عناصر خارجی به این رابطه متمرکز شد. افشاگریهای اسنودن و کمبریج آنالیتیکا نشان داده است که رسانههای اجتماعی میتوانند ابزار نظارت و کنترل باشند، در حالیکه حملات تروریستی جناح راست، از مسجد فیسبوری پارک لندن گرفته تا حمله به کلیسای مسیح نشان داده است که رسانههای اجتماعی میتوانند به نفرتپراکنی و افراطگرایی در نقاط مختلف دامن بزنند.
با این حال، باید توجه داشت که این رسانههای اجتماعی نیستند که تغییر کردهاند: فیسبوک، توئیتر و یوتیوب به همان شکلی فعالیت میکنند که نخستین بار معرفی شدند. اما تحولات سیاسی به شکلی ادامه یافت که تقاضا برای تغییرات سیاسی، عدالت و برابری تنزل پیدا کرد یا به طور کلی نادیده گرفته شد. به این ترتیب، منصفانه نیست که بگوییم رسانههای اجتماعی تفرقهانداز و ضد دموکراسی هستند.
در عین حال، پذیرش اینکه رسانهها عناصر جدیدی را وارد روابط موجود میکنند، نیازمند آن است که این عناصر شناسایی و نقد شوند. رسانههای اجتماعی چه نقش و تاثیری در روابط بین مردم دارند؟ در اینجا میتوان استدلال کرد که رسانهها از طریق شخصیسازی و سفارشیسازی ارتباطی که داریم، به تثبیت فردیت کمک میکنند. علاوهبراین، آنها از طریق الگوریتمهایی که دارند، نگرش ما را میسازند تا بتوانند پس از استخراج دادههای کاربران، آنها را به تبلیغدهندگان بفروشند. آنها بر اساس ایدئولوژی لیبرال مبتنی بر «فردیتگرایی تاریخی» و «شایستهسالاری» عمل میکنند که باعث میشود کسانی که در قدرت هستند از آن سود ببرند.
همه اینها حاکی از محدودیت مقرراتی است که وضع میشوند. اولا، مقررات نمیتوانند مشکلات سیاسی مربوط به عدالت اجتماعی و برابری را حل کنند. دوما، نمیتوانند شرکتها را مجبور کنند که بخاطر سود دست از تجارت بردارند؛ سوما، نمیتوانند فرآیند فردیتگرایی مشکلساز را تنظیم کنند. این بدان معنی نیست که مقررات نقشی در مقابله با مسائل سیاسی آنلاین ندارند. سخنان نژادپرستانه و زنستیزی و امکاناتی که رسانه در اختیار گروههای افراطی راست قرار میدهد، مهمترین مسائل مربوط به فضای آنلاین هستند. در نهایت، میتوان گفت پاسخدهی به مشکلاتی که رسانههای اجتماعی نقشی در آن ندارند، مستلزم یک اقدام سیاسی است. یا شرکتهای مربوطه باید سلب مالکیت شوند یا اینکه ساختار جدیدی برای رسانه توسعه یابد که بابت آن هزینهای از مردم دریافت نشود.
“ میتوان گفت پاسخدهی به مشکلاتی که رسانههای اجتماعی نقشی در آن ندارند، مستلزم یک اقدام سیاسی است. یا شرکتهای مربوطه باید سلب مالکیت شوند یا اینکه ساختار جدیدی برای رسانه توسعه یابد که بابت آن هزینهای از مردم دریافت نشود. “
ارن فیشر
استادیار گروه جامعهشناسی، علوم سیاسی و ارتباطات است. مطالعات او بر ارتباط بین فناوری رسانههای دیجیتال و جامعه متمرکز است. کتابهای او عبارتند از «رسانهها و سرمایه داری جدید در عصر دیجیتال» (پلگریو مکمیلان، 2010)، «اینترنت و احساسات»، به همراه تووا بنسکی (راتلج، 2014) و «بازنگری ارزش و کار در عصر دیجیتال»، به همراه کریستین فوکس (پلگریو مکمیلان، 2015)،
حسابهای محبوب بر دوقطبی شدن اظهارات در رسانههای اجتماعی و توزیع ویروسی اخبار جعلی تمرکز دارند. اما در زیر این لایه سطحی، یک لایه ساختاری دیگر نیز وجود دارد که باید به آن توجه کنیم. رسانههای اجتماعی به واسطه ساختاری که دارند، تفرقهاندازند. جامعه را به دو دسته تقسیم میکنند، کسانی که از ابزار تولید دانش از «دادههای بزرگ» برخوردارند و کسانی که برای تولید این دادهها کار میکنند. تغییر رویکرد از محتوای رسانههای اجتماعی (متن) به پلتفرمی که محتوا در آن تولید میشود (فناوری)، به ما امکان میدهد که از روابط اجتماعی تفرقهانداز که نتیجه این پلتفرمها هستند، پرده برداریم.
تعداد انگشتشماری از شرکتهای خصوصی در حال حاضر ترافیک دادهها (متن، ارتباطات، متادادهها، اطلاعات و غیره) را کنترل میکنند. به گفته اکونومیست، دادهها از طریق الگوریتمها، هوش مصنوعی و تجزیه و تحلیل شبکه عصبی، به «نفت جدید» سرمایهداری تبدیل شده است. بسیاری از منتقدان نسبت به این ساختار تفرقهانداز هشدار داده و آن را «تفرقه دادههای بزرگ» نامیدند. ما باید سه جنبه را در این راستا در نظر بگیریم: جنبه اقتصادی، معرفتی و دموکراتیک. آنها در کنار هم یک تهدید سیاسی جدی به شمار میروند.
“ به گفته اکونومیست، دادهها از طریق الگوریتمها، هوش مصنوعی و تجزیه و تحلیل شبکه عصبی، به «نفت جدید» سرمایهداری تبدیل شده است. بسیاری از منتقدان نسبت به این ساختار تفرقهانداز هشدار داده و آن را «تفرقه دادههای بزرگ» نامیدند. “
به لحاظ اقتصادی، و همگام با اشکال قدیمیتر سرمایهداری، سرمایهداری اطلاعات نیز بر مبنای نیروی کاری که مشغول تولید ارزش است، بنا نهاده شده است. در این مرحله از سرمایهداری، این نیروی کار معنوی -امور شناختی، عاطفی و ارتباطی- است که برای امور همگانی بسیج میشود. از آنجایی که این نیروهای کاری بخشی از زندگی روزمره ما هستند، رسانههای اجتماعی وسیله مناسبی برای استخراج آن هستند و تنها تعداد انگشتشماری از رسانههای اجتماعی از توانایی محاسباتی لازم برای تبدیل توان کار انسانی به کالاها برخوردارند.
رسانههای اجتماعی روش جدیدی برای شناخت انسانها به صورت جداگانه و جمعی ارائه میدهند که در قالب معرفتشناسی قرار میگیرد. از آنجایی که دادهها در پلتفرمهای رسانهای به افراد مربوط میشود، معرفتشناسی الگوریتمی میتواند سلایق، خواستهها و نگرانیهای ما را اندازهگیری کند. این امر باعث میشود که پلتفرمهای رسانهای به اطلاعات بیسابقهای از افراد دست یابند. و از آنجایی که این رسانهها به شدت شخصی هستند، پلتفرمها را قادر میسازد که در پایه و اساس شکلگیری شخصیت انسانها دخالت کنند که عبارتند از فرآیندهای تفکر، فرضیهها، دانش حقایق و غیره.
در آخر، رسانههای اجتماعی در بهترین حالت به بخش مهمی از دموکراسی معاصر تبدیل شدهاند. علاوه بر تبعیضها و کاستیهای موجود در لایههای استدلال (مانند دوقطبی شدن، فیلتر حبابی و اتاقک پژواک)، باید یادآور شویم که اساسیترین وسیله برای پیشبرد دموکراسی به یکی از متمرکزترین، مبهمترین و غیر دموکراتیکترین نهادها تبدیل شده است. تا جایی که قلمرو عمومی از رسانههای اجتماعی خوراک میگیرد، باید انتظار یک حاکمیت کوتهفکرانه و غیر دموکراتیک را داشته باشیم. ممکن است به محتوای رسانههای اجتماعی به طور رایگان دسترسی داشته باشیم، اما هرگز به قوانین حاکم بر آنها دسترسی نخواهیم داشت.
“ اساسیترین وسیله برای پیشبرد دموکراسی به یکی از متمرکزترین، مبهمترین و غیر دموکراتیکترین نهادها تبدیل شده است. تا جایی که قلمرو عمومی از رسانههای اجتماعی خوراک میگیرد، باید انتظار یک حاکمیت کوتهفکرانه و غیر دموکراتیک را داشته باشیم. “
تشدید نابرابری و تفرقه، به لحاظ اقتصادی، معرفتشناختی و دموکراتیک، توسط رسانههای اجتماعی، بنیادیترین فرضیه سیاسی مدرنیته در خصوص ارتباط آزادی اطلاعات و آزادی بشر را زیر سؤال میبرد.
دال یونگ جین
استاد دانشکده ارتباطات در دانشگاه سیمون فریزر، ونکوور. کتابهای او عبارتند از «امپراتوری بازیهای آنلاین کره» (امآیتی، 2010)، «پلتفرمهای دیجیتال، امپریالیسم و فرهنگ عامه» (راتلج، 2015)، «موج جدید کره: قدرت فرهنگی بینالمللی در عصر رسانههای اجتماعی» (دانشگاه ایلینوی، 2016) و «کره، شهر هوشمند: ارتباطات موبایلی، فرهنگ و جامعه» (دانشگاه میشیگان، 2017).
رسانههای اجتماعی در اوایل قرن بیستم به یکی از مهمترین نیروهای اجتماعی تبدیل گردید. با ظهور فیسبوک، توئیتر و یوتیوب در ایالات متحده، ناور و کاکائو در کره و کیوکیو و بایدو در چین، رسانههای اجتماعی وارد فعالیتهای روزمره مردم شدند. این رسانهها ثابت کردند که توانایی قابلتوجهی در تسهیل دموکراتیزه کردن و سازماندهی جنبشهای اجتماعی-سیاسی، از جمله بهار عربی سال 2010 و جنبش والاستریت در سال 2011 دارند. بسیاری از جنبشهای مدنی و معترضان ضد دولت از رسانههای اجتماعی مختلف، به ویژه توئیتر و فیسبوک، برای برگزاری تظاهرات و میتینگهای خود استفاده میکنند. رسانههای اجتماعی به عنوان یک بخش خبری برای اشاعه این فعالیتها بکار گرفته میشوند.
البته، سیاستمداران جناح راست و شرکتهای بزرگ به شدت طرفدار رسانههای اجتماعی هستند. همانطور که در رسوایی فیسبوک-کمبریج آنالیتیکا در طی انتخابات میان دورهای آمریکا در سال 2014 شاهد آن بودیم، گاهی اوقات شرکتهای دادهای مرتبط با سیاستمداران آمریکایی، فیسبوک را برای راهاندازی کمپینهای ملی، اهرم میکنند. بعضی از سیاستمداران، از جمله دونالد ترامپ، از توئیتر و فیسبوک به عنوان یک ابزار تبلیغاتی استفاده میکنند. فیسبوک، توئیتر و گوگل در واشنگتن دیسی به عنوان بازیگران اصلی لابیگری شناخته میشوند. این نشان میدهد که ارتباط بین دولت و شرکتهای رسانهای عمیقتر شده است. این تحولات جدید قطعا دموکراسی را تضعیف میکنند و به شکلگیری گفتمان افراطی راست منجر میشوند. بنابراین، رسانههای اجتماعی در جامعه امروز حکم یک شمشیر دولبه را دارند.
“ فیسبوک، توئیتر و گوگل در واشنگتن دیسی به عنوان بازیگران اصلی لابیگری شناخته میشوند. این نشان میدهد که ارتباط بین دولت و شرکتهای رسانهای عمیقتر شده است. این تحولات جدید قطعا دموکراسی را تضعیف میکنند. “
در سالهای اخیر، به علل مشکلات مختلف از قبیل سرقت هویت، اخبار جعلی و کالایی شدن پلتفرمها و دادههای کاربر، رسانههای اجتماعی کمی از انگیزه اصلی خود فاصله گرفتهاند. برای مثال، بسیاری از کاربران فیسبوک نگران مسائل امنیتی هستند و به همین خاطر دیگر از فیسبوک استفاده نمیکنند. در نتیجه، نفوذ رسانههای اجتماعی در زندگی مردم کاهش یافته است. این بدان معنا نیست که رسانههای اجتماعی در آینده نزدیک ناپدید خواهند شد، چون رسانههای جدیدی جایگزین آنها خواهند گردید.
در این شرایط، باید به فکر حل دو مسئله مُبرم باشیم که بر رسانههای اجتماعی تأثیر منفی میگذارند. از یک طرف، باید شاخصهای امنیتی را توسعه دهیم. برای مثال، حتی پس از چندین مورد سرقت اطلاعات، رسانههای اجتماعی هنوز نتوانستهاند به طور کامل از هویت کاربران محافظت کنند. انتشار اخبار جعلی یکی دیگر از مشکلات امنیتی است که باید مورد رسیدگی قرار گیرد. از سوی دیگر، رسانههای اجتماعی باید یک استراتژی برد-برد را برای کاربران ایجاد کنند. کاربران فیسبوک وقت و انرژی زیادی برای این پلتفرم میگذارند که نوعی کار مجانی است. با اینکه صاحبان رسانههای اجتماعی برای وقت کاربران هزینهای نمیپردازند، وظیفه دارند برای ارتقای جامعه هزینه کنند؛ برای مثال، میتوانند بورسیه تحصیلی بگذارند یا برنامههای داوطلبانه را توسعه دهند. شرکتهای بزرگ فناوری باید به دنبال راههایی باشند که سود به دست آمده را به جامعه برگردانند.
تانیا بوش
دانشیار مطالعات رسانه و تولید در مرکز مطالعات فیلم و رسانه دانشگاه کیپتاون، که در آنجا سمت معاونت تحقیقات و کارشناسی ارشد را نیز در اختیار دارد. اولین کتاب او، «اشاعه دموکراسی: رادیو و هویت در آفریقای جنوبی» توسط انتشارات HSRC در سال 2017 منتشر شد. او اکنون در حال کار بر روی یک ویژهنامه به نام «رسانههای اجتماعی و زندگی روزمره در آفریقای جنوبی» است (راتلج، 2020).
شبکههای اجتماعی به یکی از اجزای جداییناپذیر زندگی روزمره انسان تبدیل شدهاند. مردم به طور فزاینده از فناوریهای مکانمحور برای نشان دادن خود از طریق رسانههای اجتماعی و همچنین، ثبت و ذخیره تجارب روزمره خود استفاده میکنند. مردم اغلب رسانههای اجتماعی را به عنوان یک منبع خبری در نظر میگیرند؛ و در مقابل، رسانههای اجتماعی نقش تنظیمکننده را ایفا میکنند. علاوهبراین، رسانههای اجتماعی با ایجاد یک فضای مجازی برای عامه مردم، نقش مهمی در دموکراتیزه کردن گفتگوهای سیاسی ایفا میکنند. در غیاب این فرصتهای آفلاین، شبکههای اجتماعی مانند فیسبوک و توئیتر فضایی را برای گفتگو در خصوص سیاست ایجاد کرده و به طور بالقوه به افکار عمومی جهت میدهند.
توئیتر به خاطر پتانسیلی که برای ایجاد انجمنها دارد، اهمیت ویژهای پیدا کرده است. استفاده از هشتگ باعث ایجاد جنبش هشتگی شده یا فعالیتهای خاص یک منطقه شده است. برای مثال، در مورد #FeesMustFall، دانشجویان در آفریقای جنوبی در سالهای 2015-2017 دست به اعتراض زدند. بهار عربی نخستین نمونه از اعتراضات شبکهای بود که در آن از رسانههای اجتماعی به عنوان یک ابزار کلیدی برای فعالیت سیاسی استفاده گردید.
با این حال، اخبار جعلی عمدتا از طریق رسانههای اجتماعی منتشر میشوند؛ و استفاده از رباتها برای انتشار اطلاعات غلط باعث شده است که بگویند رسانههای اجتماعی عامل تفرقه هستند و به دو قطبی شدن فضا دامن میزنند. رشد انجمنهای توئیتری راست میانه و افراطگرایان آنلاین و افزایش نفرتپراکنیها از جمله دلایلی هستند که در این خصوص مطرح میشوند. علاوهبراین، با اینکه خوشبینان همواره از پتانسیل اینترنت برای رساندن صدای مردم دفاع میکنند، این خطر وجود دارد که همه صحبت کنند و کسی گوش ندهد.
خطر دیگری که وجود دارد، شکلگیری اتاقکهای پژواک است که در آن کاربران در شبکههای همگن قرار میگیرند. قابلیت لغو دوستی در فیسبوک به دلایل سیاسی یا شخصی یکی از راهبردهای حفظ سیلوهای اطلاعاتی است. مسئله دیگری که باید بدان توجه داشت، تعصب تاییدی است؛ که مردم بر اساس آن به دنبال اطلاعاتی میگردند که دیدگاهشان را تایید کند و باورهایشان را به چالش نکشد.
باید توجه داشته باشیم که رسانههای اجتماعی خنثی نیستند و باید در چارچوب گسترده روابط قدرت در زمینه تولید، توزیع و استفاده از اطلاعات در پلتفرمهای مختلف از قبیل فیسبوک، گوگل، یوتیوب، نمایش اینستاگرام، واتساپ و غیره در نظر گرفته شوند. تعصبات الگوریتمی باعث میشوند که نتوانیم تمام اطلاعات موجود در خصوص رسانههای اجتماعی را بررسی کنیم.
“ باید توجه داشته باشیم که رسانههای اجتماعی خنثی نیستند و باید در چارچوب گسترده روابط قدرت در زمینه تولید، توزیع و استفاده از اطلاعات در پلتفرمهای مختلف از قبیل فیسبوک، گوگل، یوتیوب، نمایش اینستاگرام، واتساپ و غیره در نظر گرفته شوند. “
برای ایجاد یک گفتمان دموکراتیک، رسانههای اجتماعی باید از مباحثات قویتری استفاده کنند. پس بله، رسانههای اجتماعی مانند بسیاری از فضاهای دیگر میتوانند تفرقهآمیز باشند. اما در غیاب پلتفرمهای آفلاین برای مباحثات سیاسی، هنوز هم میتواند به عنوان یک فضای گفتگو به ایفای نقش بپردازد، حتی اگر گفتگوها چندان جامع یا مترقی نباشند.