
ریچارد رورتی و تفسیری نوین از فلسفه پراگماتیسم
- نوشته شده : باشگاه اندیشه
- 14 آگوست 2018
- تعداد نظرات :0
ریچارد رورتی فیلسوف و پراگماتیست آمریکایی به باور بسیاری یکی از مطرحترین فلاسفه عصر کنونی است. فیلسوفی که خود را نئوپراگماتیست میخواند ولی از برچسب پستمدرن پرهیز میکند و آن را به طور کلی فاقد معنا میداند. وی که یکی از مشهورترین نمایندگان سنت فلسفی آمریکا، یعنی پراگماتیسم، به شمار میرود، آماج نقد ناقدان چپ و راست، لیبرال و محافظهکار و حتی پستمدرن است. اندیشهها و آرای وی اکنون چالشهای اساسی را پیش روی نظریههای بنیانگرا گشوده است و در بسیاری از کشورها مورد توجه قرار گرفته است. ایران نیز از این جرگه مستثنی نبوده است و در حال حاضر مقالات و کتابهایی از وی به فارسی برگردانده و در جامعه روشنفکری ایران نام وی بسیار به چشم میخورد.
برای مطالعه نظریات هر فیلسوفی، به نظر میرسد بهترین راه بررسی اندیشههای وی در متن جامعهای است که در آن زندگی میکند. به عبارت دیگر، اندیشه فیلسوفان همانند قطعات پازلی است که وقتی به تنهایی مورد بررسی قرار میگیرند، شاید بدشکل و بیقواره جلوه میکنند. حال آنکه در کنار قطعات دیگر و در متن پازل از هماهنگی و تناسب برخوردارند. بنابراین گرچه اندیشه رورتی گاهی سطحی، غیر معقول و سادهلوحانه به نظر میرسد -چنانکه برخی از ایرانیان در پی حضور رورتی در ایران چنین برداشت کردند که اندیشه وی یا بسیار سطحی است یا سطح ایرانیان را بسیار پایین فرض کرده است، اما اگر آن را در متن جامعه آمریکا و فرهنگ غربی مورد ارزیابی قرار بدهیم، شاید به دغدغه اصلی وی پی ببریم.
فرهنگ غرب
بهطورکلی رورتی در جامعهای دموکراتیک و لیبرال زندگی میکرد. جامعهای که به گمان بسیاری مهد دموکراسی و لیبرالیسم است. و این موضوعی است که علیرغم تمام مباحثی که رورتی در خصوص نفی حقیقت و عقلانیت واحد مطرح میکند آن را میپذیرد. در واقع رورتی اگر چه در حوزه سیاسی، چپ است شاید از منظری کلیتر یعنی در رابطه با نظام سیاسی لیبرالیسم در شمار اندیشمندان راست – طرفداران حفظ وضع موجود – قرار بگیرد. نظام سیاسی کنونی آمریکا یا در واقع لیبرال-دموکراسی، خوب است یا بهتر است بگوییم برای غربیان مطلوب است نه از آن رو که میتوان برتری آن را بر دیگر نظامها ثابت کرد، بلکه از آن جهت که محصول تجربهی عملی و میراث تاریخی آنهاست. به عبارت دیگر چنانکه خود رورتی میگوید: “دموکراسی آمریکایی روایت آن است که چگونه شکلی از حکومت مردان سفیدپوست نسبتا ثروتمند طبقهمتوسط در راستای تامین منافع خود، رفته رفته تحت فشار افکار عمومی، تحول یافته و به شکل حکومتی در آمد که در آن دیگر ضرورتی نداشت تا برای بدل شدن به چهره مهمی در روند اداره امور اجتماعی، پول دار، سفیدپوست، مرد و یا مسیحی بود. ”
وقوع این تحولات به گمان رورتی در نتیجه اتخاذ اصول جدید نبود، چنین تحولاتی ناشی از آن بود که تاویل رایج از اصول قدیمی به موازات از میان رفتن تعصبات سنتی با اتکا به احساسات همنوع دوستانه دگرگون شد و این تحول و تغییر چیزی است که رورتی آن را میپذیرد. متافیزیک نبودن، امکانی بودن و پیش رفتن. در واقع رورتی نمیخواهد انسان، محدود شود. رورتی خواهان شکوفا شدن انسان است، خواهان باز تعریف مجدد و مجدد انسان از خود، اسیر نبودن و حرکت کردن و در یک کلام آزاد بودن. و برای آزاد بودن چه جامعهای بهتر از یک جامعه لیبرال اما اگر به گمان رورتی فلاسفه بگذارند. کاری که زمانی مسیحیت میکرد و انسان را در چارچوب دین اسیر میساخت و انسان برای رهایی از این قیود دست به دامن فلسفه شد، چرا که هیچ تجربهای نداشت برای اینکه به دین باوران ثابت کند که بدون دین اوضاع بهتر خواهد شد.
در واقع فلسفه باید میگفت که اگر کشف و شهود مذهبی را کنار بگذاریم و انسان را موجودی قائم به ذات بیانگاریم – موجودی آزاد برای طرحریزی قوانین و نهادهای خاص خود، آزاد برای از نو آغاز کردن – چگونه وضعیتی پیش خواهد آمد. پس فلسفه به کمک انسان عصر روشنگری آمد و فریاد زد که جرات اندیشیدن داشته باش، فریاد زد که زمان آن رسیده است که بزرگ شویم و از قیمومیت کلیسا و دیگران رها شویم چرا که خود قادریم به واسطهی عقل خود، حقیقت را دریابیم. و بدین ترتیب اندیشه و فکر را سکولار کرد. خدا را برداشت و به جای آن حقیقت را نشاند. و تا اواخر قرن 19، دین را که روزگاری دامن خود را همه جا پهن کرده بود مجبور کرد تا قلمرو خود را محدود کند و به عرصه خصوصی برود. فلسفه نردبانی بود که به گمان رورتی، غرب از آن بالا رفت و اکنون قصد کنار گذاشتن آن دارد. قصد دارد تا همان کاری را با فلسفه بکند که زمانی فلسفه با دین کرد. در واقع چنانکه رالز میگوید اکنون وقت آن رسیده تا “اصل رواداری و تساهل و تسامح را بر خود فلسفه اعمال کنیم”، پس ماندههای عصر دینداری را به دور بریزیم؛ یعنی نیاز به وجود مبانی جهانشمول و مشترک، نیاز به وجود سرشتی مشترک برای جهان و انسان و بدین ترتیب عرصه اندیشه و عمل آدمی را گستردهتر کنیم. اما مراد رورتی از فلسفه چیست و یا در واقع به نظر وی کدام وجه فلسفه اکنون مانعی برای پیشرفت بشر به شمار میآید؟ به هر حال رورتی چنانکه خود اذعان میدارد یک فیلسوف است.
فلسفه
از دید رورتی هر فلسفهای که به دنبال یافتن معرفتی نهایی، استعلایی و بنیانی است، باید کنار برود. به نظر وی فلسفه با این ادعا که میتواند به چیستی چیزها، چنانکه هستند، دست یابد تنها خود را ریشخند کرده است و “هرگز تاکنون نتوانسته باورهای ما را بر پایه به اصطلاح تطابق با امر واقع، بنا نهد، چرا که نه “داده” ای در کار است و نه “امر واقعی”. آنچه هست زبان است و بس؛ و “ هیچ کس را یارای آن نیست که از زبان فراتر رود و درکی از چیزها چنان که هستند، ارایه بدهد. بدین ترتیب حقیقت ساخته انسان است چرا که انسان خالق واژههاست و “هیچ آگاهی پیشازبانی وجود ندارد”. پس هر چه هست در متن تاریخ و زبان معنا و حقیقت مییابد، دریافتی که برای ما با توجه به زمان و مکان مطلوب است. پذیرش این ادعای سنتی فلسفه که ما میتوانیم به حقیقت و عقلانیت بشری دست یابیم به معنای پذیرفتن زبان فلسفه سنتی است و بدینسان است که رورتی محدود میشود تا در چارچوب یک واژگان سخن بگوید، فکر کند و خود را تعریف کند و بنابراین نمیتواند به خودبودگی خود برسد و تنها نسخهای المثنی و بدلی و نه نسخهای منحصر به فرد خواهد شد. در این زبان، هر چیزی با ملاک عقلانیت سنجیده میشود و هر آنچه که از نظر فلاسفه سنتی (متافیزیک باوران) عقلانی نباشد، مردود است. به همین خاطر است که متافیزیک باوران، شعر را مهمل میخوانند و ادبیات و داستانها را سطحی و عوامانه میدانند و معتقدند که آنها انسان را از مسیر اصلی خود یعنی جستجوی حقیقت و معرفت نهایی باز میدارد.
تا اینجا به نظر رورتی، اگر فلسفه کلاسیک بپذیرد که وارد عرصه عمومی نشود، مشکل چندانی وجود ندارد. چرا که هر انسانی حق دارد هرگونه که دوست دارد بیندیشد و مختار است هر واژگانی که میخواهد برای خود برگزیند. متافیزیک باور میتواند متافیزیک باور بماند شعر را مهمل بداند، در پی ذات امور باشد، برای خود مسائل بغرنج و پیچیده طرح کند و…. اگر چه رورتی، رندان را به متافیزیک باوران ترجیح میدهد و آنان را دعوت میکند تا رندی پیشه کنند و امکانی بودن و غیر ضروری بودن دایره واژگانی خود را بپذیرند.
اما مشکل زمانی پیش میآید که حقیقت و عقلانیت فلسفهی سنتی مبنای همبستگی در عرصه عمومی شود، یا درواقع چنین تصور بشود. زمانی که فلسفه بر سیاست اولویت پیدا کند، به عبارت دیگر از آنجایی که توافق بر روی چنین اموری، نظیر حقیقت و عقلانیت، ممکن نیست -بنابر مباحث مطرح شده در رابطه با امکانی بودن زبان و… – دو راه در عرصه عمومی بیشتر باقی نمیماند یا اینکه فلسفه به ناتوانی خود اعتراف کند و به عرصهی خصوصی برود یا اینکه در صدد تحمیل واژگان خود بر دیگران برآید. راه حل دوم آشکارا مخالف اصول دموکراسی و لیبرالیسم است چرا که “وظیفهی دموکراسی ارائه تعریفی از حقیقت (چه عملی، چه فلسفی و چه دینی) نیست و نمیتواند باشد. ” پس تنها یک راه باقی میماند. رورتی در مقاله “اولویت دموکراسی بر فلسفه” با بیان ادعای جفرسون در مورد اینکه “اگر همسایه من بگوید که بیست خدا هست یا خدایی نیست آزاری به من نمیرساند” مدعی میشود که “میتوانیم سیاست را از اعتقاداتمان درباره چیزهای بسیار مهم جدا کنیم. یعنی اینکه اعتقادات مشترک میان شهروندان درباره چنین چیزهای مهمی -مثل دین، حقیقت- برای داشتن جامعهای دموکراتیک ضرورتی و اساسی نیستند. ”به طور کلی دغدغه رورتی تنها در بستر فرهنگ مدرن، لیبرال غربی، معنا مییابد. رورتی میخواهد عرصه عمل و اندیشهای هرچه وسیعتر برای رندان لیبرال خود فراهم میکند همان چیزی که شاید آیزایا برلین آزادی منفی مینامد. وی قصد دارد تا با ترمیم مدرنیته جا را برای واژگان متفاوت و جدید باز کند و جامعه را در ارتباط با این واژگان جدید متساهلتر کند. از این رو اگرچه مباحث بسیار مفیدی در آثار وی، برای ما و مشکلاتمان وجود دارد ولی به طور کلی مسئله رورتی، مسئله جامعه ما نیست.
پیشنهاد به جوامع
بنابراین پیشنهاد وی به جهان سوم، جوامعی که به نظر وی در مسیر سکولار شدن هستند -مطالعه تاریخ موفقیتها و شکستهای تجارب اجتماعی کشورهای دموکراتیک به جای مطالعه تاریخ فلسفه غرب- اگر چه برای سکولارها بسیار جذاب است، مشکلی را از دینداران حل نمیکند، بلکه آنان را بر مواضعشان استوارتر میسازد. اگر مهمترین دغدغه دینداران را حفظ و حضور دین و آثار آن در جامعه بدانیم، تجربه غرب نشان میدهد که آنان چندان هم بر خطا نیستند و خصوصی شدن دین به معنای زدودن آن از جامعه و کمرنگ شدن آن است. در واقع اگر از منظری دیگر به موضوع نگاه کنیم شاید بتوانیم بگوییم که اتفاقا تجربه غرب برای جوامعی که در مسیر سکولار شدن قرار دارند بسیار مشکلساز است. به واقع چرا دینداران باید طالب چنان جامعهای باشند؟ مگر این جان لاک نبود که به جامعه لیبرالی توصیه میکرد که بیخدایان را تحمل نکند.
با این وجود به نظر من بزرگترین درسی که میتوان از رورتی آموخت، جرات تجربه کردن است. جرات منحصر به فرد بودن، چیزی که میرسپاسی متاثر از برمن و دیویی مدرنیته ایرانی میخواند، یعنی تجربه ایرانی از نو شدن، متحول شدن. از این رو شاید مشکل ما کم و بیش همان باشد که جلال آل احمد به آن اشاره کرد: “غرب زدگی” و اگر کلیتر بگویم تمنای ما برای راحتطلبی، الگوبرداری، تقلید، نیندیشیدن و مصرفکننده بودن برای پذیرش یک تفسیر از جهان؛ بنابراین قبل از اینکه بیندیشیم چگونه باید طرف مقابل را مجاب کنیم تا الگوی غربی یا اسلامی را بپذیرد، شاید باید به این فکر کنیم که چگونه میتوانیم بهتر زندگی بکنیم، چگونه میتوانیم با طرف مقابل به توافق برسیم، چگونه میتوانیم از پیش قضاوت نکنیم و باب گفتگو را باز کنیم؟ حاصل گفتگو هرچه باشد، به نظر من مطلوب و قابل احترام خواهد بود.
منابع
1-جهانبگلو، رامین، جهانی بودن: پانزده گفتگو با اندیشمندان امروز جهان، تهران: نشر مرکز،. 1382
2- دریدا، رورتی، کریچلی، لاکلائو و موفه، دیکانستراکشن و پراگماتیسم، ویرایش: صالح نجفی، تهران: گام نو،. 1385
3- رشیدیان، عبدالکریم، متنهای برگزیده از مدرنیسم تا پستمدرنیسم، تهران: نشر نی،. 1381
4- رورتی، ریچارد، اولویت دموکراسی بر فلسفه، خشایار دیهیمی، تهران: طرح نو، چاپ دوم،. 1385
5- رورتی، ریچارد، پیشامد، بازی، و همبستگی، پیام یزدانجو، تهران: نشر مرکز،. 1385
6- میرسپاسی، علی، دموکراسی یا حقیقت؛ رسالهای جامعهشناختی در باب روشنفکری ایرانی، تهران: طرح نو،. 1381
گلناز مقدم فر
روزنامه رسالت