
معنای انسان و تصرف در طبیعت
- نوشته شده : سیدمهدی ناظمی
- 02 مارس 2019
- تعداد نظرات :0
آنچه هست در او (1)
سلسله تأملاتی در فیه مافیه مولانا
اشاره: از این پس در یادداشتهایی متناوب، تأملاتی مبتنی بر فقرات منتخبی از کتاب «فیه مافیه» مولانا به قلم دکتر سید مهدی ناظمی، پژوهشگر فلسفه تقدیم حضور خواهد شد. این یادداشتها را میتوانید بهصورت یکجا در صفحه دکتر سیدمهدی ناظمی بخوانید.
«… آن امانت را بر آسمانها عرضه داشتیم نتوانست پذیرفتن. بنگرکه ازو چند کارها میآید که عقل درو حیران میشود. سنگها را لعل و یاقوت میکند، کوهها را کان زر و نقره میکند، نبات زمین را در جوش میارد و زنده میگرداند و بهشت عدن میکند، زمین نیز دانهها را میپذیرد {و بر میدهد و عیبها را میپوشاند و صدهزار عجایب که در شرح نیاید میپذیرد} و پیدا میکند و جبال نیز همچنین معدنهای گوناگون میدهد. ازیشان آن یکی کار نمیآید، آن یک (کار) از آدمی میآید…»
مولوی در اشاره به آیه 72 سوره احزاب قرآن کریم(انا عرضنا الامانه…)، تلاش میکند تفاوت انسان را از سایر موجودات پیش چشم آورد. برای این مقصود سعی دارد چیزهایی را که به نظر میرسد برای اغلب انسانها مهم هستند، بر شمارد و آنها را به عنوان اموری کم ارزش در مقایسه با معنای اصلی انسان بودن معرفی کند. این چیزهای کم ارزش، که غیر انسان هم بر انجام آن تواناست، همان چیزهایی است که بالا ذکر شد و همان چیزهایی است که در نگاه اول «عقل درو حیران میشود». عقل از تبدل انواع، که در طبیعیات قدیم و منسوب به ارسطو پذیرفتنی به نظر نمیرسد، حیران میشود. زمین، میپوشاند و پیدا میکند و با این کار خود، هر بار اتفاق جدیدی رخ میدهد که عقل ظاهری و جزوی براحتی نمیتوان آن را بفهمد.
این نوع نگاه، یعنی نگاهی که در آن تحول در طبیعت و تصرف در انواع طبیعی کم ارزش و کم اهمیت تلقی شود، تقریباً امری متداول در دنیای پیش از مدرن بوده است. مولوی که به قول خودش جامع علوم بوده است، بی شک از علم کیمیا نیز آگاهی داشته است، اما نه او و نه دیگرانی که نزدیک به او فکر میکردند، کیمیاگری را نیز نشانه مهمی برای «انسان بودن» نمیدانند. آنچه در جریان عمومی فرهنگهای پیش از مدرن بوده است، اهمیت ندادن به تحولات غیرعادی در طبیعت و اهمیت دادن به تحول در نفس انسان بوده است. همینجا یادآور شویم که برخی معتقدند حتی علوم غریبه و دستیابی به رموزی خاص برای فعالیتهای شگفت آور هم بین بزرگان متصوفه محبوب نبوده است. برای مثال حکایت مشهور ابوسعید ابوالخیر را به یاد میآوریم که در آن، بر آب رفتن و بر هوا پریدن و حتی طی الارض کردن را مهم نمیداند و حیوانات و شیاطین را نیز دارای همین تواناییها میخواند.
با گسترس دایره مدرنیزاسیون به کشورهای شرقی، یکی از شعارهایی که به تدریج در جریان تجدد طلبی در ایران، به آن تمسک شد و سعی شد با این روش، تجدد از آنِ خود شود، شعار توجه به علوم طبیعی و تکنولوژی بود. پیشرفتهای سریع تکنولوژیک در غرب و علوم طبیعی جدید که همبسته با آن و بسیار متفاوت با طبیعیات سنتی بود، از مهمترین نشانه های «ترقی» در جوامع فرنگی و عقب ماندگی در جوامع شرقی قلمداد میشدند. به مرور تلاش شد تا این توجه به علوم طبیعی جدید و تکنولوژی، سابقه ای هم در فرهنگ سنتی پیدا کند. به این منظور و تقریباً از دوره پهلوی، تفاسیری از قرآن و روایات باب شد که در آن شعار توجه به علم و توجه به طبیعت سرداده میشد. در این رویکرد، تلاش میشد نحوه ای از دیانت با تجدد جمع گردد و اصرار بر این بود که نه تنها اسلام با تجدد مشکل ذاتی ندارد، بلکه اصلاً اسلام خواسته است که به سوی دانش جدید و تکنیک حرکت شود و حتی گاهی پا را فراتر گذاشتند و علوم سنتی را به عنوان نوعی انحراف از دیانت معرفی کردند. طوایف مختلفی این نوع تفاسیر را ترویج میکردند که البته تا مدتها هیچ یک در حوزههای علمیه، جریان اصلی قلمداد نمیشدند. با اینحال این گفتار، که اصالتاً متعلق به دوره پهلوی بود، به تدریج مفسران جریان اصلی دین را هم تحت تأثیر قرار داد و حتی تا به امروز هم طرفدارانی جدی بین عوام و خواص دارد.
“مولوی که به قول خودش جامع علوم بوده است، بی شک از علم کیمیا نیز آگاهی داشته است، اما نه او و نه دیگرانی که نزدیک به او فکر میکردند، کیمیاگری را نیز نشانه مهمی برای «انسان بودن» نمیدانند. آنچه در جریان عمومی فرهنگهای پیش از مدرن بوده است، اهمیت ندادن به تحولات غیرعادی در طبیعت و اهمیت دادن به تحول در نفس انسان بوده است.“
اما مهمترین وارثان این طرز تلقی در ایران اکنون، افرادی هستند که خود را روشنفکران دینی نام نهاده اند و گاهی سخن از حافظ و مولوی دارند و گاهی در لزوم بهره بردن از کانت و پوپر سخن میرانند. البته نه در این شکی هست که غرب با فلسفه قوام یافته است و فیلسوفان بزرگ غربی هستند که فکر و فرهنگ مدرن را سرپا نگه داشته اند و نه در اهمیت شاعران و ادبیان فارسی زبان باید شک کرد و آنها نیز بی هیچ تردیدی در فرهنگ فارسی زبانان و حتی غیر فارسی زبانان مجاور از آن دوره تا به امروز مؤثر بوده اند. اما پرسش اینجاست که آیا تلقی عارفان از دین و معنای زندگی و آدم و عالم، یک تلقی دئیستی و قابل جمع با هر نوع فرهنگی بوده است یا این که این تلقی تعیناتی برای خود دارد و این تعینات امکان جمع آن با هزار شرط دیگر را نمیدهد؟
دقت در کلام بزرگان ادب و عرفان از جمله مولوی –مانند فقره ای که در بالا ذکر شد- نشان میدهد که توجه به طبیعت، تا چه رسد تحول در طبیعت و تصرف در آن، در نظر اهل عرفان در کمترین حد است و این امر اصلاً بخاطر این نیست که گذشتگان دیدگاهی درباره تصرف در طبیعت نداشته باشند. صرف نظر از کیمیا که معمولاً تفسیری عرفانی از آن بیان میشود، در همین فقره هم به صراحت درباره تحولات «شگفت» طبیعی سخن رانده میشود. تحولاتی که امروز به مدد علوم جدید طبیعی و تکنولوژی های پیشرفته آنقدرها هم عجیب و غریب نیست و کم یا زیاد در ید قدرت انسان قرار دارد. اما مولانا به صراحت چنین تحولاتی را دور از گوهر انسان میداند و معتقد است که چنین کارهایی را زمین و آسمان هم میکنند ولی کار انسان چیز دیگری یعنی «حمل امانتِ الهی» است.
بنابراین و به وضوح میتوان دریافت که اولاً مولوی از آن نظر که متفکری بزرگ است، به شأن بزرگ انسان و این که چه بسا سودای تصرف در جهان بتواند در افق فکر او قرار گیرد، التفات دارد (و امید است در مجال خود بتوانیم توضیح دهیم که این یکی از ویژگیهای خاص مولاناست که گویی نطفه فکر غربی را به نوعی پیش روی خود مییابد و سعی دارد نسبت خود را با آن روشن سازد) ثانیاً، در عین این که از این سودا فارغ نیست، از آن روگردان است و رو به سوی معنای متفاوتی از انسان بودن دارد که در همان فصل از کتاب هم توضیح داده است و بطور خلاصه میتوان آن را انسانی خواند که هم و غم خود را شناخت و محافظت از امانت الهی قرار داده شده در وجود خود، از راه تحول در نفس میداند.
پس تفکر غربی -که امروز میدانیم علم و تکنولوژی غرب هم تجسد همان تفکر است- بالمره از افق پیش روی متفکران قبلی محو و غایب نبوده است. گاهی متفکران بزرگ، حتی متفکران قدیمیتر مانند ارسطو یا افلاطون، چیزکی از بودنی دیگر را مییافتند ولی در این یافت خود، نمیتوانستند عزمیبرای راه جدید بیابند و بنابراین با روگردانی از آن یافت اجمالی، رو به سوی تفصیل یافت دیگری میکردند.
به اعتقاد بسیاری، متصوفه و شاعران مهمترین منبع فکر و فرهنگ ایرانیها بوده اند. حتی اگر این قول را کمی زیاده روی بدانیم، حداقل باید بپذیریم که یکی از چند منبع محوری فرهنگ ما هستند. تا زمانی که فکر تصوف ایرانی و به ویژه صنف شاعرانه آن، آنچنان که واقعاً بوده است نه آنچنان که ما آرزو داریم باشد، در پیش روی ماست، تفکر تکنیکی و تصرف در طبیعت شدنی نیست. انسان نمیتواند همزمان دو وجهه نظر متضاد داشته باشد و با چشمیبه مولانا نگاه کند و با چشم دیگری به فرانسیس بیکن. علم و معرفتی که مولانا در طلب آن است، روگردانی از علم تصرف گر و روی آور به علم النفس سنتی است و بر عکس، علم و تکنیکی که با دکارت و نیوتون متولد میشود، روگردانی از سفر در ساحات نفس و التفات به انحای تصرف در طبیعت است.
از دل هر یک از این دو رویکرد بسیط و متفاوت، دو نوع زندگی متفاوت اگرچه با شؤون متکثر رخ میدهد. از یکی معارفی متوجه به باطن انسان و تلاش برای شفاف کردن یافت نفس و مطالعه احوال وجودی خود و از دیگری، دانش و بینشی برای تصرف در طبیعت و تسلط بر آن. بدیهی است که هر کدام از این دو راه که طی شود، راه دیگر تحقیر میشود و توهم جمع بین دو راه مثل توهم حرکت همزمان به سوی کعبه و ترکستان است.
دکتر سیدمهدی ناظمی قرهباغ دارای دکتری فلسفه محض از دانشگاه اصفهان و استاد دانشگاه است. مقالات ایشان در باشگاه اندیشه نیز در همین حوزه منتشر خواهد شد.