
چرا افلاطون به شعر میتازد؟
علم و فلسفه | فلسفه و حکمت | فلسفه هنر
| مسألهی افلاطون بر سر این است که شعر، منشأ و معیار معرفت نیست و از دید او تنها مربوط به قوهی شهوت و غضب است.
معروف است که افلاطون، فیلسوف بزرگ یونان باستان و نخستین فیلسوف مکتوب تاریخ جهان، با شعر و هنر مخالفت نموده است. بسیاری این مطلب را برای افلاطون باعث ملامت و نشان از بیذوقی هنری او گرفتهاند و برخی نیز تلاش کردهاند تا این مسأله را در نظام فلسفی افلاطون، بیاهمیت و حاشیهای جلوه دهند. با این حال، واقعیت آثار افلاطون چیز دیگری نشان میدهد.
شعر، روح را تربیت میکند
برای فهم واقعیت شعر در نزد افلاطون، لازم است ابتدا فهم مناسبی از ماهیت شعر و شاعری در یونان باستان به دست آوریم. جایگاه شعر در یونان باستان به غایت با آنچه امروزه ما از شعر و آثار و اهمیت آن میفهمیم متفاوت است. شعر برای یونانیان نوعی فعالیت حاشیهای و یا حتی یک حرفه به شمار نمیرفت، بلکه شاعران از چنان جایگاهی در میان قوم یونانی برخوردار بودند که هیچ کس به پای آنان نمیرسید. سرودن شعر نیز در نزد یونانیان، برآمده از مهارتهای شخصی شاعر نبود، بلکه به دستور یا مدد خدایان انجام میگرفت.
از همه مهمتر آنکه شعر چنان جایگاهی در نظام تربیتی یا پایدِیای یونانیان داشت که تنها میتوان آن را با ارج و اهمیت «قانون» در قرونی مقایسه نمود که آرمان شهروندی از مقومات اصلی هویت یونانی شمرده میشد (از حدود قرن 6 پیش از میلاد به بعد). وِرنر یِگِر، افلاطونشناس برجسته قرن بیستم نیز قائل است که «یونانیان همیشه شاعران را مربی قوم به وسیعترین و عمیقترین معنی کلمه تلقی» میکردند و «شعر و موسیقی از کهنترین روزگاران، پایهی تربیت یونانیان بود و تربیت دینی و اخلاقی نیز از طریق آنها به عمل میآمد.» فراتر از این به گفتهی یگر، شعر برای یونانیان عهد باستان از درجهای از مرجعیت برخوردار بود که «تنها با مرجعیت کتاب مقدس و سخنان آبای کلیسا در قرونی قابل قیاس است که دید مسیحی بر همهی شؤون زندگی حکومت» یافته بود.
افلاطون نیز که خود متفکری یونانی است، عمیقاً به این نقش و اهمیت شعر در تربیت روحی افراد باور داشت و دقیقاً به همین دلیل نیز، نسبت به اینکه چه اشعاری برای کودکان خوانده شود به شدت حساسیت نشان داده است. به عقیدهی او، آنچه در کودکی و نورستگی به انسان القا میشود، چنان در روح او نقش میبندد که هرگز نمیتوان آن را محو نمود. لذا نباید داستانهایی را که حکایت از جنگ، جنایت و یا دروغگویی خدایان است، حتی اگر صحت هم داشته باشند، برای جوانان و کودکان نقل نمود چرا که آنان را ستیزهجو و بزدل بار خواهند آورد؛ بلکه باید داستانهایی برای آنان انتخاب کنیم که مشوق حسن اخلاق باشند و مادران و پرستاران را نیز وادار کنیم تا تنها این داستانها را برای آنها نقل کنند.
شعر در تربیت زمامداران نقش دارد
اما انتقاد افلاطون از اشعار شاعران بزرگی همچون هومر و هزیود، تنها مربوط به اثر تربیتی آن اشعار برای کودکان و نوجوانان نیست. از نظر او، این افسانهها و حکایتها چیزی جز یک سلسله دروغ زشت نیستند و تصویری غلط از صفات خدایان و پهلوانان نمایش میدهند. برای افلاطون خدایان از آنجایی که موجودات کاملی هستند نمیتوانند مسبب شر و یا منشأ شر باشند و همچنین امکان هم ندارد که تغییر کنند و در مکالمات سقراطی نیز، افلاطون برای تمامی این موارد، استدلال اقامه میکند. در حقیقت تغییر بزرگی که در افلاطون در حال رخ دادن است که البته در فلاسفهی پیشاسقراطی نیز سابقه دارد آن است که «معیار حقیقیبودنِ سخن»، نه فرموده شدن آن توسط خدایان یا شاعران، بلکه درک عقلانی خودِ انسان است. لذا برای افلاطون، هر شعری اگر با آنچه عقل ادراک میکند در تعارض باشد، الزاماً دروغی بیش نیست.
از نگاه افلاطون، تصور هزیود و هومر از خدایان، «شایستهی شأن» الوهیت نبوده و لذا واقعیت ندارد و در نتیجه نقل اقوالی از این دست نیز تنها اثری منفی بر تربیت خواهد داشت، چرا که مانع از درک قبح برخی از افعال زشتی خواهد شد که این شاعران به دروغ آنها را به خدایان نسبت دادهاند. در واقع افلاطون معیار دانش حقیقی و تربیت اخلاقی قوم یونانی را که تا پیش از او شعر بود، با فلسفه یا همان درک عقلانی جایگزین میکند و با آنکه برای شعر و قانون نیز شأن مهمی در تربیت قائل است، آنها را تنها در تبعیت از فلسفه به رسمیت میشناسد.
تربیت یا پایدِیا، برای افلاطون همان طریقی است که عدالت در یک دولتشهر محقق میشود به این صورت که هر شخص در شأن و جایگاهی در دولتشهر قرار دهد که حقیقتاً با آن تناسب دارد. در چنین دولتشهر عادلی، الزاماً باید اشخاصی زمامدار امور باشند که عدالت در وجود آنها به تمامه محقق شده باشد. اما از دید افلاطون شعر، غیر نقشی که در تربیت روحی کودکان دارد، نمیتواند جایگاه دیگری در تربیت زمامداران داشته باشد و به برقرار شدن عدالت در روح آنها و در نتیجه در کل دولتشهر سهمی ایفا کند. علت این امر هم آن است که شعر و هنر از دید افلاطون، چیزی جز تقلیدی از یک تقلید دیگر نیست و به قول خود افلاطون سه مرتبه از حقیقت دور است چرا که شخصی که بر اساس یک ایده، عملی میکند یا مصنوعی میسازد، خود در حال تقلید از ایده است، اما شخصی که با شعر سرودن و نقاشی نمودن تنها به شرح و روایت و تصویرگری اعمال و ساختههای دیگران مشغول باشد، در حال تقلید از امری است که خود آن امر یک حقیقت نیست، بلکه یک نمود یا تقلیدی از حقیقت بوده است.
“از دید افلاطون شعر، غیر نقشی که در تربیت روحی کودکان دارد، نمیتواند جایگاه دیگری در تربیت زمامداران داشته باشد و به برقرار شدن عدالت در روح آنها و در نتیجه در کل دولتشهر سهمی ایفا کند. علت این امر هم آن است که شعر و هنر از دید افلاطون، چیزی جز تقلیدی از یک تقلید دیگر نیست و به قول خود افلاطون سه مرتبه از حقیقت دور است.“
به نظر افلاطون اگر شاعری مثل هومر واقعاً نوعی معرفت یا بهرهای از حقیقت داشت، میتوانست به جای نقل قول افعال دیگران، خود دست به کار شود و برخی امور یک شهر را سامان دهد یا نفوسی را تربیت کند یا منشأ برخی اختراعات و تدابیر باشد. در نتیجه برخلاف تصور رایج یونانیان که شاعران و خصوصاً هومر را سرچشمهی تمام معارف و علوم میدانستند (که ریشه در تلقی کهن یونانیان از شعر داشته است)، افلاطون قائل است که شعر، معرفتی برای انسان حاصل نمیکند چرا که اصولاً از حقیقت بهرهای ندارد. یعنی در مجموع افلاطون شعر و هنر را مربوط به قوهای میداند «که از حکمت به دور است و سر و کاری با قضاوت صحیح و متین ندارد» فلذا هم نمیتواند هیچ نقشی برای در تربیت زمامداران و تحقق عدالت در دولتشهر داشته باشد.
علاوه بر این، افلاطون شعر و هنر را برای تربیت زمامدار مضر نیز میبیند چرا که این امور، انسان را تشویق به بروز عواطفی میکنند که در حالت عادی وقتی در زندگی شخص واقع شود، جزء شریف نفس، صبوری و تسلط نسبت به آن عواطف را لازم و ارزشمند میداند. این برای افلاطون یعنی آنکه شعر و هنر، مانع از برقراری تناسب و هماهنگی بین اجزای مختلف نفس – همان برقراری عدالت در نفس انسانی – میشوند. از نظر افلاطون این نکته نیز برآمده از همین مطلب است که شعر و هنر، با جزء پست وجود انسان در ارتباطند نه با جزء شریف آن و اشارهی او در این موضوع بیش از همه به تراژدیها است که انسان را ترغیب به گریه و زاری و همدردی با شخصیتهای تراژدی میکنند.
واقعیت نزاع بین شعر و فلسفه
در نهایت باید توجه کنیم که نزاع افلاطون با شعر و هنر، نه تنها نزاعی برآمدی از فقدان ذوق هنری نیست بلکه افلاطون خود چه بسا خیلی بیشتر از هر شخص اهل هنر در دوران معاصر، عمق تأثیر اشعار و تراژدیهای یونان را تجربه کرده است. مسألهی افلاطون بر سر این است که شعر، منشأ و معیار معرفت نیست و از دید او تنها مربوط به قوهی شهوت و غضب است و لذا در ادارهی دولتشهر و محقق کردن فضیلت سیاسی در زمامداران دولتشهر نه تنها نقشی ندارد، بلکه مانع نیز هست. به علاوه افلاطون نقش عظیم تربیتی شعر در تربیت کودکان و جوانان را نیز به رسمیت میشناسد اما بر این نکته تأکید دارد که صرف آنکه شعری جذاب و یا صادر شده از یک شاعر مشهور باشد دلیل بر واقعیت داشتن آن و یا مناسب بودن آن برای حکایت شدنش نزد کودکان نیست؛ بلکه لازم است در آینهی درک عقلانی و فلسفی مورد ارزیابی قرار گیرد و محدودهی اعتبار خود را نیز از فلسفه دریافت کند. در یک کلام این نزاع میان شعر و فلسفه در افلاطون، آغاز انسانی جدید است، انسانی که وضعیت مطلوب خویش را تنها در ادراک عقلانی کلّی از امور عالَم مییابد.
منابع
افلاطون. (1396). جمهور. (ترجمة ف. روحانی). تهران: علمی-فرهنگی.
یگر، و. (1393). پایدِیا. (ترجمة م. لطفی). تهران: خوارزمی.
رضا کاظمی، به حوزه فلسفه علاقمند است و عمده پژوهشهای او نیز در این زمینه است. در باشگاه اندیشه مقالات او را در این موضوعات خواهیم خواند.