آموزش همگانی

آیا آموزش می تواند «شرایط نابرابر» جامعه را به چالش بکشد؟!

  • نوشته شده : دبیر خبر
  • 13 ژانویه 2020
  • تعداد نظرات :0

مایکل اپل، استاد بازنشسته دانشگاه وینسکانسین، با آخرین اثرش به نام «آیا آموزش می تواند جامعه را تغییر دهد؟»به شرح و بسط دیدگاه‌های خود درباره رابطه سیاست و آموزش همگانی و تأثیرش بر جامعه پرداخته است. متن زیر خلاصه بحث و تحلیل علی خورسندی طاسکوه در نقد این کتاب است که انگاره آن را انتشار داده است.

مایکل اپل به عنوان استاد و نویسنده ممتاز مطالعات آموزشی، خود را «برخاسته از سنت رادیکال طرفدار طبقه کارگر و ضدنژادپرستی» در ایالات متحده امریکا می داند. هدف خویش از فعالیت های علمی و کنشگری اجتماعی را «برقراری عدالت اجتماعی و ایجاد جامعه ای پاسخگوتر و انسانی تر» می داند. مایکل اپل، آموزش و مدارس را «مرکز مبارزات بر علیه نژاد، قومیت، طبقه، تبعیض جنسی و انواع دیگر آن، و دیگر پویایی های مهم قدرت» بر می شمارد. در این اثر ارزشمند، ایشان آموزشگران و مدرسان را به بازفهم انتقادی نقش خویش و کارکرد قدرت مدارس در تغییر جامعه و نقشی که آنها در به چالش کشاندن روابط سلطه در جامعه دارند، دعوت می کند. مایکل اپل خویش و سایر «پژوهشگران منتقد آموزش» نظیر فریره، ژیرو، کاونتس، مک لارن را «روشنفکران مردمی» تعریف می کند.

اصولا پارادایم نظری حاکم بر افکار و نوشته های مایکل اپل، «پداگوژی انتقادی» است. پداگوژی انتقادی به عنوان رویکرد نظری-فلسفی ریشه در نظریه انتقادی دارد. ترمینولوژی این پاردایم، از ایدئولوژی چپگرایانه پائولو فریره، سیاستمدار و نویسنده معروف برزیلی، بویژه در کتاب «آموزش ستمدیدگان» که در سال 1968 اواخر دهه هفتاد منتشر شد، اقتباس شده است. در مطالعات سه دهه اخیر، این حوزه نظری با نظریه های پسااستعماری و پسامدرن نیز قرابت های معرفت شناختی پیدا کره است.

براساس پداگوژی انتقادی، نه تنها دانش و آموزش خنثی و غیرجهتدار نیستند بلکه بطور غیرقابل اجتناب ناپذیری سیاسی و ایدئولوژیک هستند. هدف پداگوژی انتقادی خودآگاهی انتقادی و رهایی بخشی از بی عدالتی و ستمی است که ممکن است بطور سیستماتیک یا غیر سیستماتیک بر گروه یا گروه های عمدتا فرودست اجتماع روا داشته شده است. در واقع، پداگوژی انتقادی با «آگاهی بخشی انتقادی افراد» آنها را به سمت نقد اجتماعی برای رهایی بخشی مشتاق می کند. بر اساس این پارادایم فکری، گسترش یا فقدان مقوله های نظیر عدالت اجتماعی، نابرابری های اقتصادی، نژادپرستی، دموکراسی، خشونت، فساد، تبعیض از انواع آن، و غیره با فلسفه، سیاست ها و فرایندهای یادگیری و تدریس در مدرسه و دانشگاه درهم تافته هستند.

طی پنجاه سال اخیر، در کشورهای مختلف بویژه در امریکای لاتین و امریکای شمالی از پداگوژی انتقادی به مثابه پارادایم اجتماعی انتقادی برای مبارزات اجتماعی و سیاسی نیز استفاده شده است. به عنوان نمونه، در ایالات متحده امریکا از آن بیشتر در مطالعات مربوط به حقوق رنگین پوستان، مبارزه با هژمونی سیستم سرمایه داری، تبعیض های نژادی، نابرابری های اجتماعی و طبقاتی، مساله زنان و مسائل و بحران های دیگر استفاده شده است. باوجوداین، دامنه پداگوژی انتقادی توسط نویسندگان متاخر گسترش یافته است. افرادی مثل هنری ژیرو، پیتر مک لارن و جورج کاونتس با رویکرد انتقادی به سیاست های فرهنگی و رسانه جمعی، اقتدارگرایی امریکایی و جنگ نئولیبرالیسم علیه آموزش تلاش کرده اند جوانان و آموزشگران را به اِجندا و ماهیت این جریانات آگاه سازند.

مساله اصلی مایکل اپل در اثر فوق الاشاره، تبیین انتقادی بحران ها و چالش هایی است که گروههای آسیب پذیر و فرودست در جامعه امریکایی که آن را «جامعه ای کاملا نابرابر و اغلب بی احساس و بی عاطفه» می خواند، با آنها دست و پنجه نرم می کنند. دامنه این بحران ها و چالش ها گسترده اند و مجموعه ای از مقولات از قبیل نابرابری های اقتصادی، بی عدالتی های اجتماعی، بی کاری(بویژه رنگین پوستان و مهاجرین)، مساله بی خانمان های گرسنه و بی سرپناهان فاقد مسکن، مساله پناهندگان و رشد احساسات ضد مهاجرپذیری، مساله معلولان و حاشیه نشینان، حقوق بومیان، بازگشت آشکار نژادپرستی در جامعه، نوسفیدپوست سازی (نمونه شهر نئواورلئان) شکاف پیشرفت تحصیلی، خط مستقیم ارتباط مدرسه به زندان، حمله به ارزش های چندفرهنگی، و بی احترامی معلمان توسط قدرت و رسانه  را شامل می شود.

موضوع دیگر این اثر علمی بررسی و تحلیل نظریه ها و روش های کنشگران حوزه پداگوژی انتقادی نظیر پائلو فریره، جورج کاونتس، دوبوآ و وودسون و تشریح خصلت های آموزشگران فعال و منتقد، جنبش های آموزشی-اجتماعی، ضرورت ترویج کار جمعی و مسئولیت مشترک در مدارس دموکراتیک، مبارزه علیه ترویج اخلاق فردگرایانه نئولیبرالیسم که اصولا با هویت های جمعی و مشارکت جمعی در تضاد است، می باشد. در حقیقت، مساله اساسی اپل این است که آیا آموزش می تواند این وضعیت های بحرانی را به چالش بکشد؟ آیا آموزش می تواند در ایجاد جامعه ای با «ارزش های کمتر خودخواهانه و بیشتر «رهایی بخش» نقش بنیادینی ایفا کند؟ آیا نظام آموزش قدرت مستقلی دارد تا بر علیه این بحران ها و نابرابریها قد علم کند؛ یا اینکه تحت تأثیر روابط فرهنگی و اقتصادی مسلط، کارکرد اصلی و فایده خود را از دست می دهد؟

مایکل اپل پرسش های فوق را «پرسش هایی واقعا دشوار» می داند و خود را در عرضه «پاسخی ساده» به این پرسش ها «ناکام» می خواند. به قول خودش «هیچ پاسخ نهایی وجود ندارد». باوجوداین، به زعم ایشان زمانی آموزش می تواند جامعه را تغییر دهد که سیاست ها و فرایندهای آموزشی بتوانند نظام سرمایه داری در مدارس را به چالش بکشد؛ و این امر باید از درون مدرسه شکل بگیرد. اپل معتقد است ساختار اقتصادی نابرابر موجود، آثار آموزش در زمینه تغییر و تحول جامعه به سمت مدل مطلوب، پاسخگو و انسانی را خنثی می کند. به نظر وی، اتحادیه ها، بویژه «اتحادیه های نامتمرکز» منبع بسیار قدرتمندی برای ایجاد تغییر در جامعه از طریق آموزش هستند؛ ولی نظم و ساختار اقتصادی نابرابر موجود اتحادیه ها را خفه کرده است. به عنوان نمونه، جنبش های کارگری در امریکاکه اِنجین (و موتور) نیرومندی برای تغییر و بهبودی وضعیت «حقوق افراد»، «فرایند کار کارگران» و «شرایط فیزیکی» محیط کار هستند؛ لیکن استانداردهای رژیم سرمایه داری و نظام اقتصادی نئولیبرالیسم آنها را به حاشیه رانده است. با استناد به رویکرد فریره، وی نیز معتقد است اصولا آموزش باید از یک «گفت و گوی انتقادی» آغاز شود. آموزش باید جامعه را به سمت «کنش زیر سوال بردن» هدایت کند.

مایکل بر ایدئولوژی نئولیبرالیسم که معتقد است «رقابت» و «بازار» نظام آموزشی و  مدارس را کارآمدتر و اثربخش تر می کند، می تازد. برخلاف ایدئولوژی نئولیبرابیسم، اپل معتقد است که رژیم بازار در هر سه سطح محلی، ملی و بین المللی نابرابری های اقتصادی و اجتماعی موجود را بازتولید و تثیبت می‌کند. بنابراین، مساله اساسی دیگر مایکل اپل تبیین این واقعیت است که مهمترین نقش آموزش رسمی در ایالات متحده بازتولید نابرابری های اجتماعی و تثبیت نظم و ساختار اقتصادی نظام سلطه و سرمایه داری است. با استناد به اثر جورج کاونتس، با عنوان «آیا مدرسه می تواند نظم اجتماعی تازه ای ایجاد کند؟»، تلاش می کند نقش آموزشگران را برای تغییر اجتماعی به چالش بکشد. جورج کاونتس با نقد آنچیزیکه که «لفاظی های دموکراسی نوع امریکایی» می خواند، نقش اصلی آموزش را مشارکت در جنبش های سیاسی و اجتماعی می دانست. جورج کاونتس معتقد بود آموزش رسمی در امریکا در نهایت منافع طبقات اجتماعی خاص و جنبش هایی که آنها را «واپس گرا» می خواند، تامین می کند.  اپل با وام گرفتن از فریره، معتقد است که آموزش اصیل آن نوع آموزشی است که در جهت رهایی بخشی و مبارزه با بهره کشی طبقه فرادست باشد.بنابراین، مدرسه باید سواد انتقادی دانش آموزان را تقویت کند تا صداهای به حاشیه رفته و طبقه ستمدیده جسارت و مهارت مبارزه برای رهایی بخشی را داشته باشند. بنابراین مدرسه ای که سیاست ها و پروژ های روتین ایدءولوژی و گفتمان طبقه سلطه را بازتولید می کند، فاقد اصالت آموزشی و یادگیری است. با اقتباس از رویکرد نظری اسپیواک، معتقد است، مدرسه زمانی رسالت رهایی بخشی خواهد داشت که بجای ترویج «چه دانشی ارزشمند است»، به این ایده که «دانش چه کسی ارزشمند است»، بصورت انتقادی نگاه کند.

سویه دیگر قضیه این است که مایکل اپل معتقد است، نئولیبرالها و راست گرایان افراطی با گسترش منطق بازار در مدارس و تاکید بر سوداگری آموزش ضربات سهمگینی بر نظام عاطفی و اخلاقی آموزش و جامعه وارد کرده اند. به عقیده اپل نظام عاطفی در مدارس ارزش-محور و هویت‌ساز است و اگر نظام ارزشی و عاطفی مدارس از آنها گرفته شود، رسالت پرورشی مدارس به حاشیه می رود و مدارس صرفا مکان هایی برای مهارت آموزی و تربیت تکنیسین تبدیل می شوند که فاقد باورمندی به ارزش های انسانی و اخلاقی برای زیست اجتماعی بهتر و پاسخ گوتر می شوند. به سخن دیگر، وجود نظام عاطفی در مدارس است که می تواند منشا توسعه همبستگی و مراقبت و عدالت اجتماعی در جامعه و در نهایت شکل گیری جنبش های رهایی بخش نظیر جنبش های کارگری در جامعه باشد. علاوه بر آن، مایکل اپل با استناد به دوبوا و وودسون معتقد است که سیاست های فرهنگی موجود در مدارس «نژادی سازی» را ترویج می کنند و در نهایت به تخریب فرهنگی منجر می شود.

باوجوداین، پرسش های نپرسیده زیادی از مطالعه این اثر علمی باقی می ماند. به راستی، در چارچوب پارادایم فکری مایکل اپل، انتظار از گفتمان رسمی مدرسه و نقش معلم بیش از آنچیزی نیست که بطور متعارف مسئولیت آن را دارند؟ اصولا قدرت انتقادی معلمان در برابر رژیم های حقیقت «بازار»، «قدرت» و «ایدئولوژی» تا کجا و چه مقدار است؟ آیا آموزشگران و معلمان خودشان محصول نظام اجتماعی و ساختار اقتصادی نابرابر نیستند؟

چنانچه چنین است، چگونه می توان از آنها برای تغییر و ساخت دوباره جامعه مطلوب و مورد نظر بهره برد؟ چگونه می توان رویکرد ذهنی و گرایش فکری آنها را به سمت ایجاد جامعه ای انسانی، اخلاقی، عدالت جو و پاسخ گو سوق داد؟ به هر روی، و با عنایت به آشنایی اجمالی از تاریخ و فلسفه و کارکرد آموزش مدرن، شخصا از کارآمدی گفتمان های آموزش رسمی در ایجاد تغییر به سمت جامعه مطلوب (جامعه انسانی، اخلاقی، عدالت جو و پاسخ گو) تا حدود زیادی تردید دارم. بیان دلایل و تبیین مدلول های آن تحقیقا گفتار دیگری را می طلبد. باوجوداین، آلترناتیو چیست؟ این مساله ای است که دروازه ورود به نقد و تحلیل آن باز است و می توان روی آن بحث و فحص نمود تا به تفاهم مشترک رسید.مَخلص کلام، پیام کلیدی اثر علمی مورد بحث این است که نهاد آموزش عنصر وجودی جامعه است؛ بخاطر همین است که حتیحاشیه ای ترین گروه های فرودست نظیر «پناهندگان نیز آموزش را وسیله ای برای زنده نگهداشتن آمال و آرزوهای» خود می دانند. به سخن دیگر، نظام آموزش و مدارس غیر از هویت سازی، بخشی از دستگاه فرهنگی جامعه هستند؛ اگرچه مدارس عمدتا مکان هایی هستند که دانش و فرهنگ خاص و معمولا گفتمان های رسمی و رژیم های حقیقت طبقه فرادست و حکمران را مشروعیت می بخشند. پیام دیگر این اثر علمی این است که اگرچه سرمایه داری در خیلی از نابرابری های اجتماعی و اقتصادی نقش اساسی دارد لیکن منشا همه مشکلات و معظلات جامعه و شهروندان نیست. بنابراین، همزمان باید اثرات مخرب روابط سلطه در درون و بیرون آموزش (مدرسه و دانشگاه) را بازشناسی شوند. بنابراین، پاسخ انتزاعی و مفهومی به پرسش «آیا آموزش می تواند جامعه را تغییر دهد» کافی نیست. پاسخ مطلوب به این پرسش، نیازمند تلاشهای خلاقانه با مشارکت جمعی و با همراهی روشنفکران مردمی و آموزشگران بر علیه نظام سلطه در آموزش و  مدارس است. پیام دیگر این اثر علمی این است که اثر و  نقش آموزش در تغییر جامعه همانند شمشیر دولبه است؛ آموزش هم در دموکراتیک تر کردن جامعه تاثیر بنیان ساز و ماندگار دارد و هم می تواند ناسیاست های غیردموکراتیک در یک جامعه دموکراتیک را مشروعیت ببخشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code