سراب انقلاب فرهنگی در شوروی
- نوشته شده : پوریا هاشمی
- 03 ژوئن 2019
- تعداد نظرات :1
فرهنگ و هنر | فرهنگ |سیاست فرهنگی
| تجربه چندساله مدیریت سیاسی کشور روسیه بر رهبران بلشویکی ثابت کرد که بدون توجه به فرهنگ نمیتوان «انقلاب کارگری» را «حفظ» و «گسترش» داد.
«بلشویکها» با نابودی تاجوتخت «رومانفها» جبهه جدیدی در ساحت سیاست ورزی روسیه گشودند که راه را برای اجرای تئوریهای «مارکس» و «انگلس» در عمل فراهم کرد و فرصتی پدید آمد تا شعار «برابری- حکومت کارگری» در عرصه اجتماع عرض اندام کند. اجرای این شعار کلیدی با «دولتی کردن» تمام صنایع و حتی زمینهای زراعتی کلید خورد و دولت بلشویکی «لنین» به این نتیجه رسید که جز با «کنترل» تمامعیار هرآن چه در جامعه اتفاق میافتد نمیتوان دولتی داشت که بهصورت برابر ثروت را میان عموم طبقه کارگر توزیع میکند. با این استدلال بود که دولت برای مداخله در تمام شئون زندگی فردی و اجتماعی برای خود حقی «مشروع» ساخت و در ادبیات سیاسی بهعنوان مصداق کامل «دولت حداکثری» قلمداد شد.
سیاست یا فرهنگ، اقتصاد یا مذهب فرقی پیدا نمیکرد. دولت شوروی «حق» داشت برای اجرا و حفظ ایدئولوژی مارکسیستی در زندگی تکتک افراد «دخالت» کند و تودههای مردم نیز گزینهای جز اجرای سیاستهای دولت نداشتند. بلشویکها با تحلیل فرایندهای تضاد آمیز بر اساس اندیشههای مارکس ریشههای انقلاب اجتماعی را در مقوله «اقتصاد» جستجو کردند و بازتولید الگوی تکراری «شیوه تولید» در نظامهای سرمایهداری را بهعنوان موتور محرکه جوامع به سمت ایجاد جامعه «بی طبقه» معرفی کردند اما بهمرور فهمیدند تنها عامل اقتصاد در فرایندهای اجتماعی نقشآفرینی نمیکند.
فهم جدید دولتمردان شوروی در تعارض با «تئوری» کتابهای مارکس بود که تأکید بسیاری تنها بر عامل «اقتصاد» داشت و نقصان این نظریه درصحنه مدیریت اجتماعی سیاسی جامعه روسیه بر سیاستمداران اواخر عصر «لنین» عیان شد. اعضای حزب کمونیست به اهمیت بیشازپیش «فرهنگ» بهعنوان یکی از مؤلفههای بنیادین در رفتار عمومی مردم پی بردند، ازاینرو تلاشهای دولت برای یکپارچهسازی سیستم آموزشی، رسانهای (سمعی- بصری) در تمام سطوح با تمرکز بیسابقهای دنبال شد. در نوشتار حاضر کوشیده شده است تا با نگاهی به تحولات فرهنگی شوروی، رویداد پراهمیت انقلاب فرهنگی در روسیه بررسی شود و سرگذشت این تحول فراگیر بر اساس کنکاش در منابع روسی و لاتین مورد واکاوی قرار گیرد.
فرهنگ خشن ترور و نفسهای آخر لنین
ده ماه از عمر دولت تازهنفس بلشویکی پس از نابودی سلسله تزارها گذشته است اما لنین از ترس اینکه «ترور» شود در میان مردم حضور پیدا نمیکند. چهره وی به حدی ناشناخته است که شبها وقتی برای قدم زدن در خیابانهای مسکو کاخ کرملین را بدون تیم محافظین ترک میکند هیچ شهروندی چهرهی مردی را که به نظر تباری «مغول» دارد، نمیشناسد[1]. یک رویداد اما صحنه را عوض میکند: تیراندازی به سمت ماشین لنین در روز عید اول ژانویه ۱۹۱۸م موجب میشود که رهبر بلشویکی که کمتر در بین مردم حضور پیداکرده بود برای اولین بار عکسهای چهرهاش در منزل روسها دیده شود و این اتفاق پس از حادثهی تروریستی بود که باهدف سو قصد به جان لنین روی داد.
( تصویری ثبتشده از لنین پیش از ترور در کارخانه میخلسون – ۱۹۱۸م)
سخنرانی رهبران حزب در جمعه عصرها به عادت مألوفی میان سیاستمداران روسی تبدیلشده بود لنین نیز بر طبق این سنت به کارخانه صنعتی در جنوب مسکو رفت تا در روز سیام اوت برای کارگران در مورد « فرهنگ انقلابی گری» سخنرانی کند. صبح همان روز؛ خبر ترور اوریتسکی- رئیس بلشویک چکای پتروگراد- موجی از وحشت را در میان رهبران حزب ایجاد کرده بود و احتمال ترور لنین بر زبانها زمزمه میشد[2]. اما مرد شمارهیک شوروی برخلاف اصرار خانوادهاش که از سخنرانی در مراسم عصر جمعه منصرف شود، تصمیم گرفت که سخنرانی در کارخانه میخلسون بدون هیچ وقفهای برگزار شود. سخنرانی در هوایی بارانی پیرامون لزوم «ملی سازی آموزش» آغاز میشود[3] و سخنرانی طولی نمیکشد که با تشویق کارگران تمام میشود.
“اعضای حزب کمونیست به اهمیت بیشازپیش «فرهنگ» بهعنوان یکی از مؤلفههای بنیادین در رفتار عمومی مردم پی بردند، ازاینرو تلاشهای دولت برای یکپارچهسازی سیستم آموزشی، رسانهای (سمعی- بصری) در تمام سطوح با تمرکز بیسابقهای دنبال شد.“
همینکه او پس از پایان سخنرانیش قصد سوارشدن به ماشین خود را دارد، زنی چشم آبی آرامآرام به او نزدیک میشود و با اسلحه کوچک کمری سه گلوله به گردن، قفسه سینه و دست لنین شلیک میکند، نفس لنین به شماره میافتد و ضارب – فانی کاپلان- بازداشت میشود[4]. لنین در مدت کوتاهی به زندگی برمیگردد و بهانهای برای بزرگنمایی شخصیت وی و شهرتش در میان افکار عمومی پدید میآید، زینوویف – از اعضای قدیمی حزب بلشویک- پس از نجات لنین از مهلکه مرگ میگوید:« او فردی برگزیده از میان میلیونها انسان است. او به لطف الهی رهبر مردم شده است. چنین رهبری هر پانصد سال یکبار در زندگی بشر ظاهر میشود»[5]. برخی تحلیلگران احتمال ساختگی بودن این ترور را مطرح کردند و هدف از این اقدام را تلاش لنین برای کوبیدن میخ آخر بر صفحه مخالفین میدانند. البته مخالفین این دیدگاه، شدت جراحات را دلیلی بر رد احتمال صوری بودن ترور برمی شمرند.[6] فارغ از اینکه ترور بنیانگذار شوروی سناریویی از پیش تعیینشده بود یا نه؛ اعترافات کاپلان از «فرهنگ غلطی» پرده برداشت که لنین و همکارانش بنیانگذارش بودند. ازاینرو در سالهای طولانی حیات شوروی، سایه ترس از «ترور» زندگی رهبران شوروی سنگینی میکرد.
(اعترافات کاپلان به خط خودش در مورد انگیزههای ترور لنین)
«انحراف» در « آرمانهای انقلاب» مهمترین انگیزه کاپلان برای ترور لنین بود که به صراحت در اعترافات به آن اذعان نمود.[7] این اندیشه پس از انقلاب بلشویکی در میان طرفداران سرسخت انقلاب وجود داشت که اگر «مانعی» بر سر اجرای آرمانهای انقلاب شکل گرفت با خشونت باید از سر راه برداشته شود. این فرهنگ خطرناک ریشه در افکار بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی داشت که بر نظریه «پارانویید» ابتنا یافته بود و « ترور» محوریترین اصل این نظریه را تشکیل میداد : «اگر قرار است رژیم دوام بیاورد باید یک جنگ داخلی دائمی بر ضد مخالفین راه انداخت. بدون جوخه قتل، نمیتوان انقلاب کرد و با سلاح باید بر سر دشمنان کوبید »[8]
کاپلان دختر جوان یهودی بود که هنگام انقلاب بلشویکی با عضویت در حزب آنارشیستها ، تحت تأثیر افکار لنین به یک مبارز واقعی تبدیلشده بود؛ بر اساس آموزههای مارکسیستی به این نتیجه رسید که شخص لنین از «آرمانهای انقلاب» فاصله گرفته و «مستحق» قتل است. رویداد ترور رهبر شوروی دقیقاً زمانی اتفاق افتاد که او در مورد «فرهنگ انقلابی» سخنرانی کرده بود و گلوله افکارش از تفنگ یکی از طرفدارانش خارج شد و سینهاش را شکافت. با این حال هیچگاه اصلاح این تفکر خطرناک جایی در انقلاب فرهنگی مدنظر لنین و دیگران رهبران شوروی نداشت و مبارزه با خدایگان بیگانه اصل و اساس در بهرهکشی از فرهنگ ملی بود.
پیروی از «خدایگان بیگانه» ممنوع!
سلطه سرمایهداران و زمینداران بر عموم مردم در دوران تزارها موجب شد بخش زیادی از جوانان جامعه روسیه که پدرانشان به شغل پیشهوری و کارگری اشتغال داشتند از فرصت آموزش محروم شوند و شکاف طبقاتی محسوس در جامعه روسیه تزاری منتج به عقدههایی در میان طبقه پیشهور و کارگر شد که بستر لازم برای انقلاب اکتبر در روسیه با همراهی نسبی تودهها و نخبگان همراه شود. با تسلط انقلابیون بلشویک بر مصدر قدرت، مطالبات فرهنگی کارگران شکل عینی پیدا کرد اما دولت شوروی تا سالها بدون توجه خواستههای فرهنگی مردم تنها اصلاح ساختار اقتصادی متمرکز شدند.
(کتاب درسی برای کودکان روسی در دوران اتحاد جماهیر شوروی، ۱۹۲۸م)
اولین بار ایده لزوم آموزش همگانی در سال۱۹۱۷م کلید خورد که ازنظر طرفداران پروپاقرص افکار مارکسیستی یک بدعت در آرمانهای انقلاب تفسیر شد. هدف از آغاز اصلاحات فرهنگی افزایش «سواد عمومی» و مقابله با «نفوذ فرهنگی» بود که ازنظر حزب، ایدئولوژی انقلاب را بهمرور با خطر مواجه میساخت.[9] بیسوادی در روسیه فراگیر بود، بر اساس آمار اعلامشده ۷۵درصد مردم روسیه تا پیش از انقلاب بلشویکی از بیسوادی مطلق رنج میبردند[10] و حزب به این نتیجه رسید که انقلاب کارگری در روسیه به دلیل بیسوادی مردم به تأخیر افتاده و گسترش تفکر دولت سوسیالیسم وابسته به افزایش سطح عمومی سواد روستاییان است . ازاینرو در سطح مقامات ارشد تصمیم گرفته شد تا با ایجاد وزارتخانه «آموزش همگانی» که زیر نظر کمیسر آموزش حزب بود از مقطع ابتدایی تا تحصیلات عالی بر اساس محتوای درسی «مشخص» به شکل «رایگان» آموزش صورت پذیرد.[11]
ازنظر سیاستمداران سوسیالیست «دین» افیون تودهها بود. پس در گام نخست ۸۰۰ مدرسه ابتدایی که در دوران تزارها زیر نظر مستقیم کلیسا به آقازادگان آموزش میدادند از کلیسا جدا شدند، دولت مرکزی تدریس «کتابهای آسمانی» را ممنوع اعلام کرد و تمامی مدارس، برنامه تحمیلی دولت را در دستور اجرا قراردادند. محتوای درسی مسئله مهمی بود که دولت شوروی در کمیسیون آموزش حزب جزء شاکله برنامه تغییر فرهنگی در نظر گرفت. در گام بعدی مقرر شد تا در طراحی تمام دروس به چند نکته بنیادین توجه شود: در تمام دروس باید آرمانهای انقلاب کارگری و « آموزههای اشتراکی» مورد تأکید قرار گیرد، از «قانون خدا» سخن به میان نیاید و سرمایهداری و مظاهر بورژوازی با نقدی تند در ذهن دانشآموزان به انزوا کشانده شود.
( تصویری از یک صفحه کتاب درسی در دوران شوروی، ۱۹۳۲م)
“مقرر شد تا در طراحی تمام دروس به چند نکته بنیادین توجه شود: در تمام دروس باید آرمانهای انقلاب کارگری و « آموزههای اشتراکی» مورد تأکید قرار گیرد، از «قانون خدا» سخن به میان نیاید و سرمایهداری و مظاهر بورژوازی با نقدی تند در ذهن دانشآموزان به انزوا کشانده شود.“
تزارها برای حفظ و تحکیم قدرت بر مؤلفههای ناسیونالیست قومی پافشاری داشتند و تثبیت کشور در برابر هجوم خارجیان را از رهگذر باور مردم به اصول ملیگرایانه ممکن میدانستند. اما بلشویکیها نتیجه قومیتگرایی را در جغرافیای پهناور روسیه تجزیه کشور قلمداد میکردند. به همین خاطر اصل « برابری» و برتری « کارگران» بر «سرمایهداران» در طراحی کتب درسی، کانون توجه نویسندگان قرار گرفت و اندیشههای ناسیونالیستی به کناری گذاشته شد. در انقلاب فرهنگی نفوذ اصول بلشویکی به جزئیترین مطالب درسی که در ظاهر بیربط بود امتداد یافت. برای نمونه در کتاب ریاضیات مسائل عددی بهگونهای باید استفاده میشد که «برابری» و نفی « خدایگان غربی» در آن نقش محوری و پیونددهنده تمام اقوام روس را داشت : چگونه یک کیک بهصورت « برابر» میان «nکارگر» تقسیم شود تا «سرمایهداران غربی» از تسلط بر کل کیک عاجز شوند. یا در مسائلی که تقسیم بهصورت نامساوی مورد سؤال قرار میگرفت با فرض نقش یک بورژوا مسئله طرح و بررسی میشد![12]
استالین و تسویهحساب با روشنفکران
انقلاب فرهنگی با همان اهدافی که در زمانه لنین مدنظر قرار گرفت در قالب یک برنامه «۵ساله» در دولت استالین دنبال شد. لومینسکی با تشکیل کمپین ضد بیسوادی هر عضو کوموسول را موظف کرد تا به یک بیسواد سواد بیاموزد و در صورت سرباززدن از این وظیفه آماده مواجه اقدامات تنبیهی که شامل اخراج از حزب تا زندان بود، باشد.[13] استالین تلاش داشت تا با « آموزش اجباری» سختگیرانه جمعیت گسترده بیسوادان روسیه سواد خواندن نوشتن پیدا کنند تا خط بطلانی بر پیشبینی روشنفکران روس بِکشد که معتقد بودند ۱۸۰سال طول میکشد تا جمعیت بیسوادی کاهش پیدا کند.[14] تلاشهای استالین جواب داد و بهصورت تدریحی از آمار بیسوادی کاسته شد و حالا وقتش رسیده بود که دولت با مداخله در جریانهای نظریِ افکاری که ممکن بود غیر همراستا با اهداف دولت باشد و افکار باسوادان را تحت الشعاع قرار دهد آنها را منزوی و حذف کند.
بحثوجدلهای علمی از چارچوب خاصی پیروی میکرد و تنها جریانهای فکری درونحزبی کمونیست امکان ورود به میدان مجادلات نظری را داشتند. حتی نحلههای گوناگون ماتریالیستی و منشویک مآبها از ورود به موضوعات اساسی در مورد کارآمدی نظریات مارکسیستی بهشدت پرهیز داشتند و عمده مسئله چالشی میان گروههای فکری، بیان ادله در تأیید «ارادت خالص» خود به اصول مارکسیستی و یافتن مصداق برای اثبات «ارتداد» گروه مقابل نسبت به آرمانهای کارگری بود.[15]
با رویکار آمدن استالین نقابهای مزورانه دولت لنین از چهره شوروی کنار رفت و فرهنگ به خشونتآمیزترین شکل ممکن به دالان تاریک سرکوب و سکوت رانده شد. جدلهای نظری بین طرفداران بوخارین و ریازونف به مچ گیری بدل شد و فرصت مناسبی به دولت وقت داد تا با اتهام ارتدادی که گروههای فکری به یکدیگر میزدند اقدام به « تصفیه» روشنفکران کند. انقلاب فرهنگی لنین که با تغییرات در کتب درسی آغاز شد باسیاستهای سرکوب و فشار بر طیفهایی از اندیشمندان و اهل هنر که به نظر حکومت به اندیشههای غربی نزدیک بودند ادامه یافت: در این دوره شمار کتابهای ادبیات بالا رفت که در غلو عملکرد دولت شوروی در دستیابی به اهداف کارگری موفقتر بود اما این آثار که حمایت دولتی را به همراه داشت فاقد درونمایه قوی گذشتگان بود.
( رمان پرتیراژ زندگی و مرگ از کانستین سیمونوف روزنامهنگار، نمایشنامهنویس و شاعر موردحمایت دولت استالین )
استالین میگفت هنر و ادبیاتی ارزش دارد که واقعیتهای زندگی را از دریچه سوسیالیسم بنگرد و اشکال دیگر نباید از حمایت برخورد شود.[16] آیزا برلین از مشاهدات عینی از جامعه روسیه در مورد وضعیت فرهنگی شوروی مینویسد:« فقط در روسیه است که شعر درآمد دارد و وضعیت مالی نویسندگانی که در راستای توصیههای رهبران دستبهقلم بردهاند از یک کارمند دولتی بسیار بالاتر است. نویسندگان درجهدو ازجمله فیدین، کاتایف، گلادکوف، لیونوف، سگیف تسنسکی چون در راستای فتوای مدیران سیاسیاش مینویسند از حمایتهای وسیعی برخوردارند. اما نویسندگان مطرح روسی همچون داستایوفسکی، پوشکین و گوگول به دلیل تشخیص حکومت مبنی بر زاویه داشتن افکارشان با تفکرات مارکسیستی، دشمن مردم معرفی شدند و به گوشه عزلت پناه بردند»[17].
انقلابی که در فرهنگ بیرمق شد!
فرهنگ تا سالهای۱۹۱۸م حوزه مغفول مانده دولت تمامیتخواه شوروی بود. تجربه چندساله مدیریت سیاسی کشور روسیه بر رهبران بلشویکی ثابت کرد که بدون توجه به فرهنگ نمیتوان «انقلاب کارگری» را «حفظ» و «گسترش» داد. ازاینرو دولت با «آموزش اجباری» برای بهبود وضعیت فرهنگی جامعه قدم برداشت اما هدف، اعتلای فرهنگ روسی که ریشه کهنی داشت، نبود. برعکس فرهنگ بلشویکی حیاتش را درگرو طرد انگارههای مذهبی- تاریخی پیشین جامعه روسیه میدید و بر اساس تشخیص رهبران انقلاب تلاش شد تا شکل جدیدی از «فرهنگ» متولد شود که آبستن اهداف سیاسی امنیتی دولت شوروی بود.
سیاستهای فرهنگی استالین که در ادامه برنامههای انقلاب فرهنگی لنین بود به جمعیت باسوادان روسیه با شتاب مضاعفی افزود و همزمان دولت با منزوی ساختن و حذف اندیشمندان «غیرهمسو» فرایند «آگاهی» را در جامعه روسیه «کانالیزه» کرد. مذهب به طور کلی «ممنوع» اعلام شد و باسوادان فقط امکان مطالعه کتابهایی را داشتند که از دریچه سانسورچیهای شوروی مهرتایید دریافت کرده بودند. به تدریج اخلاق مذهبی از جامعه روسیه رخت بست و جامعه تحصیلکرده هرچه از زبان دولت میشنیدند به زبان جاری میکردند. در چنین جامعهای که اخلاق بمیرد و سایه سیاست بر فرهنگ احاطه یابد، تعجب برانگیز نیست که فرزندان پدران و مادران خود را به اتهام ارتداد و انحراف از آرمانهای بلشویکی به پلیس مخفی بفروشند و باسوادان به جای قلم، سلاح بر دست بگیرند و گروههای چریکی تشکیل دهند!
[1] از کتاب تراژدی مردم ( اورلاندو فایجرس)، صفحات :۹۳۲-۹۳۱
[2] https://www.academia.edu/5753292
[3] http://soviethistory.msu.edu/1917-2/culture-and-revolution/
[4] http://www.factruz.ru/history_mistery_4/fanny-kaplan.htm
[5] https://lenta.ru/articles/2018/07/25/die_lenin/
[6] https://rg.ru/2018/08/21/rodina-delo-lenina.html
[7] http://www.aif.ru/society/history/terroristka_nomer_odin_kem_na_samom_dele_byla_fanni_kaplan
[8] از کتاب «Империализм как высшая стадия капитализма»
[9] https://leninism.su/books/3601-lenin-nauka-i-prosveshhenie.html?start=2
[10] https://work-way.com/blog/2017/12/15/pochemu-my-reshili-pereizdat-sovetskie-uchebniki/
[11] https://www.marxists.org/archive/lenin/works/1913/crnq/4.htm
[12] http://sovietime.ru/matematika
[13] https://tulunrono.tulunr.ru/index.php?option=com_content&view=category&layout=blog&id=11&Itemid=149
[14] https://www.proza.ru/2016/03/06/357
[15] از کتاب ذهن روسی در نظام شوروی( رضا رضایی)، صفحات ۶۴- ۶۳
[16] https://www.chitai-gorod.ru/holidays/493029/
[17] از کتاب ذهن روسی در نظام شوروی( رضا رضایی)، صفحات ۷۷-۷۶
پوریا هاشمی، پژوهشگر و محقق علوم سیاسی، اقتصاد و جامعهشناسی است. عمده مطالب ایشان در باشگاه اندیشه نیز در همین حوزهها منتشر خواهد شد.
سلام . میشه فایل pdf هم داشته باشه که راحت تر مطالعه کنیم؟