آیت‌الله سید حسن مصطفوی

فایده فلسفه استکمال انسان است/ در احادیث افکار عالی فلسفی داریم

| بسیاری بر این باورند که فلسفه اسلامی چیزی نیست جز ترجمه و شرح و بسط آثار فلاسفه یونانی. گفتار زیر از آیت‌الله سید حسن مصطفوی که در مهر منتشر شده، نقدی بر این ادعاست. ایشان معتقدند بسیاری از احادیث ائمه شیعه، مطالب فلسفی بی‌نظیری دارند که قابل قیاس با فلسفه یونانی نیست.

فلسفه یا حکمت عبارت است از علم به حقایق اشیا به همان گونه که بر آن خلقت شده‌اند به قدر طاقت بشری. فائده فلسفه این است که انسان، عقلش و صور عقلیه اش مطابق با حقایق موجودات در خارج باشد و در نتیجه انسان یک عالَم عقلی شبیه به عالَم حسی شود. «صیرورة الانسان عالماً عقلیاً مضاهیاً للعالم الحسی»

فایده دیگر فلسفه استکمال انسان است در دو قوه‌ای که در او هست: قوه نظری و قوه عملی دو عقل نظری و عملی.

فایده فلسفه این است که مغز انسان در عقل عملی و نظری به مرتبه کمال می‌رسد.

استکمال انسان در دو قوه نظری و عملی.

موضوع فلسفه، هستی به طور مطلق است نه هستی مقیّد. فلسفه یا حکمت به تقسیم اولی به دو بخش تقسیم می‌کنند: حکمت نظری و حکمت عملی. اصل حکمت که به معنی دانش است علم به حقیقت اشیا. این اشیایی که ما علم به حقیقتشان پیدا می‌کنیم به طور کلی بر دو نوع اند. یک دسته اشیایی هستند که وجودشان تحت اختیار ما نیست چون موجود شده‌اند هستند ما به اینها علم پیدا می‌کنیم آسمان و زمین و انسان و … تمام موجوداتی که هستند.

علم به موجوداتی که وجودشان تحت اختیار انسان نیست را حکمت نظری می‌گویند.

گاهی اوقات، موجوداتی هستند که علم به آنها داریم و به اختیار ما هم هستند وجودشان در اختیار ماست. رفتار ما، عمل ما، کردار ما، رابطه افراد با یکدیگر. عمل خوب را انسان چگونه باید انجام دهد که ادم خوبی بشود. عمل‌های بد چیست؟ مثلاً شما الان علم پیدا می‌کنید به قبح و زشتی حسد و بخل. حسد و بخل را خودتان می‌توانید در خودتان به وجود آورید یا نیاورید. شما علم پیدا می‌کنید به خوبی هویت و ازادی و عدالت. این عدالت و هویت را می‌توانید در خود بوجود آورید و می‌توانید به وجود نیاورید. پس علم به آنکه دارید. وجودش هم تحت اختیار شماست. علم به حقایق وجودیه ای که هستی آنها تحت اختیار انسان باشد را حکمت عملی می‌گویند. حکمت عملی سه بخش است:

۱- اخلاق که عبارت از خودسازی انسان است اعمالی که در رابطه با ساختمان وجودی روحی انسان می‌باشد و روح انسان را پرورش می‌دهند می‌شود علم اخلاق.

۲- علم به چیزهایی که روابط افراد را با یکدیگر برقرار می‌کند اگر چیزهایی باشد که روابط داخل خانواده را برقرار می‌کند تدبیر منزل می‌نامند.

۳- علم به چیزهایی که روابط اجتماعی را برقرار می‌کند. حکومت‌ها روابط افراد را در تحت یک نظم صحیحی تنظیم می‌کند که به این علم سیاسة المدن می‌گویند. مُدُن جمع مدینة است و مدینة یعنی محل اجتماع. سیاست اجتماع.

و اما حکمت نظری:

حکمت نظری در این فلسفه‌ای که فعلاً ما بحث می‌کنیم سه تاست. حکمت نظری که در ان علم به حقایق موجودات پیدا می‌کنیم یک وقت حقایق موجودات را به طور کلی مورد بررسی قرار می‌دهیم و کار به موجودی بنام واجب الوجود خاص نداریم. هر موجودی، موجود ممکن، غیر ممکن، علت، معلول و….

اگر بحث از موجودات بطور کلی باشد را حکمت الهی بالمعنی الاعم می‌نامند چون این حکمت اعم از بحث در واجب، ممکن، جوهر، عرض، قدیم، حادث و … بطور عام و گسترده بحث می‌کند و گاهی اوقات بحث ما در هیمن فلسفه که موضوعش وجود مطلق است درباره واجب الوجود و صفات واجب الوجود و کیفیت صدور افعال از واجب الوجود است این را الهیات بالمعنی الاخص می‌گویند چون از الهیات بالمعنی الاول کوچک‌تر است.

چرا این بحث را الهیات می‌نامند؟ کلمه اله به معنی مقصود است. الهیات یعنی بحث‌هایی که بالاخره منجر می‌شود به اثبات معبود. از این جهت این بحث‌ها را چه در واجب الوجود و چه در غیر واجب الوجود مطرح می‌کنیم چون غرض ما این است که به معرفت خدا برسیم. پس همه اینها را بحث الهی می‌نامی الهیات بالمعنای الاعم. از این بحث‌ها ان قسمتی را که اختصاص دارد به بحث درباره واجب الوجود و صفات او و کیفیت صدور افعال از او، را الهیات بالمعنی الاخص می‌نامند.

قسم سوم حکمت نظری این است که فقط ماده و خصوصیات ماده را مورد بحث قرار بدهیم. این را می‌گویند طبیعیات؛ طبیعیات فلسفه یک قسمی است از فلسفه نظری. موضوع اصل فلسفه، وجود به معنی مطلق است. این وجود به معنی مطلق، اگر بحث کنید از صفات کلی وجود، صرفنظر از واجب، ممکن و…. را علم الهی بالمعنی الاعم می‌نامند. و اگر بحث کردید از وجود خاص واجب الوجود و صفاتش این می‌شود الهی بالمعنی الاخص. و اگر بحث شما از موجود به صورت ماده و عوارض ماده و صفات ماده و خواص ان می‌باشد می‌شود طبیعیات. علم طبیعی یک شعبه و رشته‌ای است از فلسفه نظری. منتهی با پیشرفت علم روز در قسمت طبیعیات، ما در فلسفه، در قسمت طبیعیات نمی‌توانیم به نظریات حکماً تکیه کنیم چون بطلان بعضی از آن نظریات روشن شده است. لذا قسمت طبیعیات فلسفه الان زیاد مورد توجه نیست. اما در دو قسمت دیگر، استحکام فلسفه به جای خودش باقس است. یکی در الهیات بالمعنای العم و دیگر دربالمعنی الاخص. برای اینکه بشر با همه پیشرفتی که در این قسمت‌های مادی و علوم تجربی کرده است متأسفانه از قسمت‌های الهی عقب افتاده است. یعنی می‌توان گفت که انکار الهی دانشمندان غربی به مراتب از افکار الهی مشرق پایین‌تر است. برای اینکه روح انسان را خدا به گونه‌ای خلق کرده است که به هر طرف گرایش پیدا می‌کند از طرف دیگر ما می‌ماند. ما حالتی نداریم که بتوانیم در آن واحد هر دو جهت را به طور کامل ادامه بدهیم. لذا در سابق که بیشتر در الهیات بالمعنی الاعم و الاخص بحث می‌کردند در قسمت‌های طبیعی و مادی کاری نکردند. بشر از وقتی که توجه به ماده کرد و به دنبال پول و دنیا و زندگی دنیا رفت این علوم مادی رواج یافته و مطالب عقلی سقوط کرد. لذا دانشمندان غربی در زمینه الهیات بالمعنی الاعم و الاخص مطالب تازه ای اصلاً ندارند. نظریاتی که از امثال دکارت و کانت در الهیات نقل می‌شود همه مطالب ناقصی است که از مشرق گرفته‌اند. لذا فلسفه اسلامی بخصوص فلسفه‌ای است غنی و متکی به خود و هیچ مکتب دیگری هم نیازمند نیست. تنها در فقه اسلامی است که ما هیچ نیازی به غرب نداریم. فلسفه اسلامی یک پیرایه اضافه ای است بر اصل فلسفه.

فلسفه که از یونان آمد بعضی از حکمای یونان، نظریات خوبی داشتند و واقعاً هم باید تقدیر کرد از مثل افلاطون و ارسطو. ولی آنها هر چه داشته‌اند از فکر و عقل خودشان داشته و مطالبی را نیز پیامبران گذشته مثل حضرت ادریس که جز فلاسفه بوده به ارث برده بودند. وقتی این فلسفه به اسلام منتقل شد مثل خمیر پخته‌ای بود که در اسلام پخته شد. دانشمندان اسلام با استفاده از وحی، قرآن، متون احادیث بالاخص فلاسفه شیعه: چون ما در احادیث اهل بیت علیهم السلام افکار عالی فلسفه داریم که افکار افلاطون و ارسطو به گَردَش نرسیده است و این احادیث راهگشای فلاسفه شیعه شده برای یک سلسله مطالب. و لذا بعداً بحث‌هایی در فلسفه به وجود آمد که اینها در سابق به این پختگی اصلاً نبوده است. لذا الان فلسفه ما، فلسفه اصیلی است که گرچه خمیرمایه از یونان آمده اما بعد ما این را پختیم.

هر عملی یک اصول ثابتی دارد که مورد تسلّم هم هست و یک مطالب فرعی دارد که معمولاً در انها اظهار نظر می‌شود. مثلاً اصل علیت را در فلسفه هر فیلسوفی قبول دارد ولی طرز شکافتن این بحث فرق می‌کند. فرض کنید حکمای سابق یک برداشتی از علیت و معلولیت داشتند. فلاسفه متأخر آن را بازتر کردند و دقیق‌تر شده و مطلب را بهتر می‌توانند بفهمانند. اگر می‌گویند که نظر شیخ الرئیس در باب علیت ناقص است نه اینکه ان علیتی را که او قبول کرده است من قبول ندارم. می‌گوید اگر بخواهیم وجود علیت و معلول را بررسی کنیم باید ببینیم وجود معلول ظل وجود علت است. ربط وجود علت است. مثل علم فقه که یک سلسله قواعد کلی دارد که مورد تسلم همه فقها است همه فقها قبول دارند که اصل برائت حجت است استصحاب حجت است خبر واحد حجت است اما وقتی که یک عالم اصولی و فقیه این قواعد را تطبیق می‌دهد نظریات فرق می‌کند. اختلاف نظر و فتوی پیدا می‌شود اما اصل علم سر جایش باقی است. لذا قواعد کلی که شما در فلسفه می‌خوانید لایتغیر است. قواعد عقلی است. ولی در ان مسائل جزئی که عقول جزئی با ان بررسی‌های خاص ممکن است در ان تغییراتی بدهد اختلاف نظر پیدا می‌شود. فرض کنید اصل حرکت را قبول داریم اما از قدیم بحث بوده است که آیا حرکت در جوهر هست یا خیر، فیلسوف که در فلسفه و در حکمت الهی بحث می‌کند مقید به دین نیست یعنی خودش را مقید نمی‌داند که مسائلش را در چارچوب دین طرح کند. مثلاً فیلسوف می‌خواهد بحث کند که آیا اعاده معدوم ممکن است یا نه؟ این عقلاً امکان دارد یا خیر؟ او کار ندارد به معاد برخورد دارد یا خیر؟ یا وقتی بحث می‌کند که ایا عالم قدیم است یا حادث، کار ندرد که حدیثی مطابقش باشد یا خیر؛ فیلسوف آزاد بحث می‌کند لذا شما در فلسفه نباید بگویید فلان روایت مخالف فلان نظریه است. فیلسوف بماهو فیلسوف بحث را به طور کلی عنوان می‌کند. باید به طور کلی و عقل از نظریه نتیجه گرفت. بلی اگر نظریه‌ای مخدوش باشد که عثل در ان به جایی نرسد بیاییم از وحی استفاده می‌کنیم لذا فیلسوف گرچه از مبدأ و معاد بحث می‌کند اما بحثش مقید به چارچوب اسلام نیست. او بحث را درباره مبدأ و معاد به طور کلی مطرح می‌کند می‌گوید جهان آفریننده‌ای دارد یا خیر؟ آفریننده جهان باید چگونه باشد؟ از لحاظ عقلی ثابت می‌کنیم. حال اگر نظریه‌اش با خبر و روایتی مطابق نبود، کاری ندارد خبر و روایت اصلاً حق ورود در مباحث عقلی را ندارند برای اینکه خبر و روایت فوقش ظن و گمان می‌آورد. ما مطمئن نیستیم که پیامبر آن روایت را گفته باشد و ثانیاً اگر هم گفته باشد معلوم نیست منظور حضرت برداشت ما بوده باشد. نمی‌شود چیزی را که ما به عقل خودمان ثابت کردیم با آن روایت نقض شود. اما علم کلام بحث می‌کند از مبدأ و معاد در نهج قانون اسلام لذا در تهذیب منطق می‌گوید: الکلام هو البحث عن المبدأ و المعاد علی نهج قانون الاسلام.

متکلم آن دانشمندی را می‌گویند که مقید است بحث‌های عقلی که می‌کند با حدیث و روایت و قران تطبیق کند. اگر در جایی با حدیث و آیه‌ای مخالف باشد ان بحث عقلی را رد می‌کند. در کلام، بحث آزاد نیست. بحث مقید به چارچوب اسلام است اما فیلسوف از نظری که فیلسوف است ازاد بحث می‌کند نه اینکه بی دین است. در بحث مقید است. اگر عقلاً به نظر می‌رسید که مخالف حدیث معتبری بود می‌گوید چون حدیث این است من تعبداً قبول می‌کنم اما نظر من این است. از نظرش دست برنمی دارد. ممکن است بگوید من برای خاطر خدا و پیامبر نظرم را عمل نمی‌کنم ولی نظر من این است اما متکلم می‌گوید چون حدیث این جوری است آن نظر غلط است. آن را نفی می‌کند. در چارچوب اسلام می‌گیرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code