
تهران؛ قربانی سرمایهداری
- نوشته شده : کیوان خسروی
- 14 آگوست 2019
- تعداد نظرات :2
سیاست و اقتصاد| سیاست | سیاستگذاری
| رویاها و ایماژها همه قرار بود تغییرات گستردهای در شکل تهران بهوجود آورند اما نتیجه چیزی شد که میتوان از زوایای مختلف به آن خرده گرفت.
مقدمه
در این نوشته تلاش میکنم تا به قول ابراهیم توفیق تهران را به عنوان یک «چیز» یا یک شیء مورد بررسی قرار دهم. به این معنا که تلاش میکنم تا جایی که ممکن است از ایجاد ایماژ پیش از دسترسی به لحظۀ حال دوری کنم. منظورم از ایماژ، آن دست تحلیلهایی است که از پیش با فرض یک تصویر به سراغ تحلیل شهر میروند. به طور مثال لیبرالها با مفروض قرار دادن شهری مثل پاریس، به عنوان یک شهر خوب و به معنای واقعی شهر، به شهر تهران نگاه میکنند و چیزی که در نهایت میگویند این است که «تهران» قابل سکونت نیست. به قول ابراهیم توفیق اگر تهران قابل سکونت نیست پس چرا در آن سکونت داریم. این نوع تحلیلها هیچ فایدهای در بر ندارند و نمی توانند بگویند تهران چه هست. تنها میتوانند بگویند که تهران چه چیز نیست.
شهر تهران در یک گذار آنومیک و همیشگی است. تهران را تنها به این شکل میتوان فهمید. یعنی باید تلاش کرد منطق شکلگیری مسألهای به نام تهران را در درون این گذار هاویهگونه و آنومیک فهمید؛ به عنوان شهری که از یک منطق درونی تبعیت میکند و میتوان با توضیحی درونماندگار (immanent) از تاریخ شهر تهران به این منطق دست پیدا کرد. به این صورت حتی میتوان فهید که تهران در آینده به چه مسیری خواهد رفت. هر چند تحلیل شهر تهران نباید با ایماژ شروع شود، اما باید به خاطر داشت که بسیاری از این ایماژهای آرمانی در شکل کنونی شهر تهران تاثیر زیادی داشته اند. هر کدام از این ایماژها در شکل شهر تهران تاثیر داشتند. یکی از مهمترین این ایماژها ایماژ همگونسازی و مرکزگرایی است که عمدتا هم لیبرالها از آن دم میزنند. تمرکزگرایی تهرانمحور، ارزشزدایی از دیگر مناطق است و پیامد این ارزشزدایی شکلگیری روزافزون اشکال مختلف و موجهای مهاجرت به تهران است. و همینجا پاشنه آشیل، نقطه کورِ طرح آغازین خود را به نمایش میگذارد. تهرانی که قرار بود به الگوی همگونسازی «ممالک محروسه ایران» تبدیل شود، حال به موطن آن کثرت، آن «هفتادودو ملت» تبدیل میشود. احتمالا مواجهه با این پیامد ناخواسته، لحظه تولد تهران به مثابه آشوب است که بهتدریج در گفتمان «گذار از سنت به تجدد» صورتبندی «عالمانه» پیدا میکند.
ما در اینجا سعی میکنیم با استفاده از نظریۀ حق به شهر از نظر دیوید هاروی جلو برویم. نظریهای با ریشههای مارکسیستی که تمام خصوصیتهایی را که در این نوشته به دنبال آنها هستیم دارد. یعنی هم تحلیلی درونماندگار از شهر تهران است و هم، همانطور که خواهید دید با منطق تحول شهر تهران در ارتباط است. در اینجا البته از نظریات هانری لوفور نیز استفاده میکنیم. همانطور که توضیح خواهیم داد حق به شهر را اولین بار لوفور مطرح کرد. در پایان نوشته نیز به شهر شورشی وی اشاره خواهیم کرد.
حق به شهر
«حق به شهر» ایدهایست که در ابتدا توسط هنری لوفور در سال 1968 و در کتاب «حق به شهر» مطرح شد. شهر برای لوفور حاوی سه مفهوم مرتبط است: فضا، زندگی روزمره و بازتولید روابط اجتماعی سرمایهداری و قدرت. لوفور در پی نقد جامعۀ موجود به منظور باز کردن راهی به سمت جامعهای دیگر، به سوی جهانی فراتر از سرمایهداری، دولت و جامعه مصرفی است. او در ارتباط با این مسأله مفهوم فضا به شکلی عام و شهر به شکلی خاص را مطرح میکند. از دید وی، فضا نه یک موجود ذهنی و نه یک موجود عینی، بلکه یک واقعیت اجتماعی است. این فضا علاوه بر ابزار تولید، ابزار کنترل، سلطه و قدرت نیز هست. از نظر لوفور شهرهای امروزی منعکس کننده روابط سرمایه داری و نظام قدرتاند و فضاهای شهری اساساً به خاطر ارزشهای مبادلهایشان اهمیت مییابند. یکی از مباحث مهم لوفور «زندگی روزمره» است. وی این نکته را میشکافد، و میگوید وظیفه فیلسوف این نیست که با افراد حرف بزند بلکه باید وارد زندگی روزمره شود و در مورد آن حرف بزند تا آن را متحول کند. لوفِور به زندگی روزمره خیلی بها میدهد. به نظر او سوسیالیسم همان جامعه جدید یا زندگی جدید است و تجسم این زندگی در وضعیت اقتصادی نیست؛ بلکه در بالندگی زندگی روزمره است و همین زندگی روزمره است که باید دگرگون شود. در واقع زندگی روزمره جایی است که آرزوها ارضا میشوند و بعد از خاکستر خود بر میخیزند. او درباره رابطه زندگی روزمره با زیربنا معقتد است که زندگی روزمره را باید مثل خاک بارور دید. هر چند که این خاک با گیاهانی پوشیده شده اما این نافی باروری خاک نیست.
مفهوم دیگر لوفور «فضا»ست. شهر محل پیوستن زندگی روزمره (امر خصوصی) به امر جهانی است. به نظر او ما نباید منتظر انقلاب باشیم. بلکه باید تغییر را ایجاد کنیم. این زندگی روزمره است که باید تغییر کند. در اینجاست که چارچوب فضایی مطرح میشود. فضا هم میتواند در خدمت طبقه باشد و هم در راه رهایی از آن استفاده شود. تغییر شهر یعنی تغییر خود و به این شکل فضای شهری و تحول اقتصاد و مسکن بسیار اهمیت پیدا میکنند.
باید از بحثهای انتزاعی دوری کرد و فلسفه را متوجه پراکسیس اجتماعی کرد و به این شکل شهروندان و شهر را به آفرینندگی متوجه کرد. شهر در حال حاضر کاملا در برار سرمایهداری منفعل شده است. در رابطه با این موضوع وی یک سهگانۀ دیالکتیکی را مطرح میکند: وجه زبان و مفهوم و رابطه بین آنها را از هگل می گیرد، وجه عمل اجتماعی مادی را از مارکس می گیرد و وجه هنر و خلاقیت را از نیچه. او در هر سه این وام گیری رویکرد انتقادی هم دارد. به هگل نقدی مشابه مارکس دارد. نوع نقدش به مارکس او را به طرف نیچه سوق میدهد و از جبرگرایی مارکس فاصله میگیرد. استدلال وی این است که باید موضوع خلاقیت در جامعه وارد شود. اگر در تحلیل جامعه و انسان به شیوه مارکسی یعنی نفی در نفی بسنده کنیم عنصر خلاقیت را نادیده گرفتهایم. خلاقیت در شهر همان تبدیل شهر به عرصه عمل است. این رویکرد سه گانه لوفور به همه پدیدهها تسری مییابد. در مورد موقعیت اجتماعی معین به فرم و ساختار و کارکرد اشاره میکند. در تحلیل زبان سه گانه دیگری را مطرح می کند متشکل از وجه نشانهای، وجه پاردایمی و وجه سمبلیک. وجه اول یا گشتاور اول در زبان همان گرامر و ساختار زبان است که با آن صحبت میکنیم. پارادیم بر معانی مختلف دلالت دارد که در زبان وجود دارد و وجه سمبلیک همان پیوستگی نمادها به وضع و زبان جاری و همان تجربهای است که به صورت روزمره رخ میدهد. لوفور همین سه گانگی را از زبان به فضا منتقل میکند. تجربه یا فعالیت فضایی که معادل تحلیل ساختار زبان است. وانمایی فضا یا وجه دوم که همان پاردایم است و وجه سوم فضاهای وانمایی یا برداشت آدمها از فضا است. آنچه مهم است در اینجا این است که بنا بر دیالکتیک لوفور، نه خانه، بلکه شهر است که ایجاد کنندۀ وجود و خودآگاهی شمرده میشود. اینجا سعی میکنیم از نظریات لوفور عبور کنیم و به بحثهای دیوید هاروی بپردازیم.
“شهر در حال حاضر کاملا در برار سرمایهداری منفعل شده است. در رابطه با این موضوع، لوفور یک سهگانۀ دیالکتیکی را مطرح میکند: وجه زبان و مفهوم و رابطه بین آنها را از هگل می گیرد، وجه عمل اجتماعی مادی را از مارکس می گیرد و وجه هنر و خلاقیت را از نیچه. او در هر سه این وام گیری رویکرد انتقادی هم دارد. “
دیوید هاروی در تعریف حق به شهر میگوید: «حق به شهر چیزی بیش از آزادی فردی در دسترسی به منابع شهریست؛ حق به تغییر خودمان با تغییر شهر است.» این حق بیش از آنکه به فرد اشاره داشته باشد به یک عمل جمعی برای تغییر مالکیت شهری سازی اشاره دارد. شهرنشینی مجموعهای از روابط اجتماعی است که منعکسکننده روابط موجود در جامعه بهعنوان یک کل است. شهر موفق ترین تلاش انسان برای شکل دادن جهانی که در آن زندگی میکند مطابق میل خود است. اما اگر شهر جهانی باشد که انسان خلق کرده، در عین حال جهانی است که انسان محکوم است از این پس در آن زندگی کند. بنابراین انسان بدون داشتن درک درست از ماهیت کاری که انجام داده، با ساختن شهر خود را نیز بازآفرینی کرد.
آزادی ایجاد و یا بازسازی شهرها و خودمان حقی است که بیش از همۀ حقها از یادها رفته است. برای درک این حق فراموش شده باید چگونگی بازآفرینی بشر در طول تاریخ توسط فرایند شهری شدن را تشریح کرد. وی روند رشد شگفتآور شهریشدن را در صد سال اخیر به این معنی میداند که ما بارها بدون اینکه بدانیم چرا و چگونه، بازسازی شدهایم و این بازسازی وضع بشر را بدتر کرده است. هاروی دیدگاهی مارکسی را نسبت به شهر بیان میدارد و آن را محصول تمرکز جغرافیایی و اجتماعی مازاد تولید میداند و شهریشدن را پدیدهای طبقاتی معرفی مینماید. اینجاست که شهرها از انسان گرفته میشود و وارد چرخههای انباشت سرمایه میشود و گواه این روند مشابهت منحنی رشد سرمایهداری در طول زمان با منحنی رشد شهریشدن جمعیت جهان است.
شهرها از نظر هاروی اساسا نتیجۀ تمرکز جغرافیایی و اجتماعیِ محصول مازاد است. شهرسازی همواره یک پدیده طبقاتی بوده است؛ این مازادها از جایی و از کسی استخراج شده اند در حالیکه کنترل قیمت آنها تنها در اختیار عده معدودی قرار دارد. البته این وضعیت کلی تحت سلطه سرمایهداری ادامه مییابد؛ از طرف دیگر شهرسازی به بسیج محصول مازاد بستگی دارد، ارتباط وثیقی میان گسترش سرمایه داری و شهرسازی میتوان دید. سرمایهدارها مجبور هستند برای تولید ارزش اضافی محصول مازاد تولید کنند؛ این ارزش اضافی به نوبه خود باید برای تولید ارزش اضافی بیشتر مجددا سرمایهگذاری شود. سرمایهگذاریهای هر چه بیشتر و در نتیجۀ آن افزایش تولید اضافی و افزایش لگاریتمی پول، بازده و جمعیت همه و همه با رشد شهرسازی در نتیجۀ نظام سرمایهداری در یک راستا قرار میگیرند.
سیاست سرمایهداری از نظر هاروی به این شکل است: نیاز مداوم به یافتن عرصه های سودآور برای تولید و جذب سرمایه مازاد سیاست سرمایه داری. اگر نیرویِ کار محدود و دستمزدها بالا باشد یا باید نیروی کار موجود تحت نظارت درآمده و کنترل شود (بیکاری ایجاد شده بهواسطه پیشرفت تکنولوژی یا تضعیف قدرت سازمان یافته طبقه کارگر دو شیوه اصلی انجام این کار هستند) یا باید از طریق مهاجرت، صدور سرمایه و پرولتاریایی کردن عناصر مستقل جمعیت نیروی کار تازه یافت شود. همچنین سرمایهدارها باید شیوه های تولیدی و بهویژه منابع طبیعی جدید کشف کنند که این مسئله فشار بسیار زیادی به محیط طبیعی وارد می آورد.
در نتیجۀ متورم شدن سرمایهداری و کاهش قدرت خرید، این نظام باید از طریق گسترش تجارت خارجی, ترویج محصولات و سبک زندگی جدید، خلق ابزارهای اعتباری نوین, تهیه منابع پرداخت بدهی و هزینههای خصوصی بازارهای جدیدی پیدا کند. سرانجام اگر نرخ سود خیلی پایین باشد آنگاه قوانین دولتی «رقابت ویرانگر»، انحصاری کردن و صدور سرمایه راه فراری فراهم خواهند آورد.
“ شهرها از نظر هاروی اساسا نتیجۀ تمرکز جغرافیایی و اجتماعیِ محصول مازاد است. شهرسازی همواره یک پدیده طبقاتی بوده است؛ این مازادها از جایی و از کسی استخراج شده اند در حالیکه کنترل قیمت آنها تنها در اختیار عده معدودی قرار دارد. البته این وضعیت کلی تحت سلطه سرمایهداری ادامه مییابد؛ از طرف دیگر شهرسازی به بسیج محصول مازاد بستگی دارد، ارتباط وثیقی میان گسترش سرمایه داری و شهرسازی میتوان دید. “
اگر هیچ یک از موانع فوق را نتوان رفع کرد، سرمایه دارها نمی توانند محصول مازاد خود را بطور مفید مجدداً سرمایه گذاری کنند. انباشت سرمایه قطع شده و آنها را با بحرانی مواجه می سازد که طی آن ممکن است ارزش سرمایه کاهش یافته و حتی در مواردی خود سرمایه کلاً از بین برود. کالاهای مازاد ممکن است ارزش خود را از دست داده یا نابود شوند، در حالیکه بهای اسمی سهامِ ظرفیت تولیدی و دارایی ها کاهش یافته و بلااستفاده می مانند؛ خود پول بهواسطه تورم و کار بخاطر بیکاری گسترده ارزش خود را از دست میدهند. بنابراین نیاز به غلبه بر این موانع و گسترش قلمرو فعالیت سودبخش چگونه انگیزه شهرنشینی کاپیتالیستی شده است؟ من در این مقاله چنین استدلال خواهم کرد که شهرسازی به همراه پدیده هایی همچون هزینه های نظامی نقش فعالی در جذب محصول مازادی که سرمایه دارها دائماً در تلاش خود برای بدست آوردن سود تولید می کنند داشته است.
انقلابهای شهری
یکی از شهرهای مورد بحث هاروی پاریس است. در اینجا توضیحاتی از هاروی را میآوریم زیرا که فکر می کنیم بحث او در باب پاریس و همینطور دیگر شهرها و نحوۀ تکوین آنها کمک زیادی به ما در تحلیل شهر تهران میکند.به گفتۀ هاروی در سال ۱۸۴۸ یکی از نخستین بحرانهایِ سرمایه اضافی بی مصرف و نیروی کار اضافی بیکار در سطح اروپا آغاز شد. این بحران بهویژه در پاریس بسیار شدید بود و به انقلاب ناموفق کارگران بیکار و آرمان شهرگرایان بورژوایی منجر شد که جمهوری اجتماعی را روش مقابله با حرص و طمع و نابرابریِ حاکم طی حکومت سلطنتی جولای می دانستند. بورژواهایِ جمهوری خواه انقلابیون را سرکوب کردند اما نتوانستند بحران را رفع کنند. نتیجه این آشفتگی ها به قدرت رسیدن لوئی ناپلئون بوناپارت بود که در سال ۱۸۵۱ کودتایی را برنامه ریزی و سال بعد خود را امپراطور اعلام کرد. وی برای ابقای سیاسی سلطنتش به سرکوب گسترده جنبشهای سیاسی روی آورد. و با بهکارگیری برنامه گسترده ای از سرمایهگذاری زیرساختاری در کشور و خارج از آن با وضعیت اقتصادی مقابله کرد. این برنامه در خارج از کشور شامل ساخت خطوط راه آهن در سراسر اروپا و شرق، همچنین حمایت از پروژههای عظیمی همچون کانال سوئز میشد. در داخل فرانسه به معنای تقویت و یکپارچه کردن شبکه راه آهن، ساخت بنادر و خشک کردن مردابها بود. اما قبل از همه چیز متضمن پیکربندی مجدد زیرساختار شهری پاریس بود. سال ۱۸۵۳ بوناپارت ژرژ یوژن اوسمن را مسئول کارهای ساختمانی همگانی پاریس کرد.
اوسمن به خوبی متوجه بود که وظیفه اش کمک به حل مشکل سرمایه مازاد و بیکاری از طریق توسعه شهری است. بازسازی پاریس نیازمند نیروی کار عظیم و سرمایه زیاد بود که به همراه سرکوب فعالیتِ نیروی کار پاریسی, ابزار اصلی تثبیت اجتماعی به شمار می رفت. او از نقشههای شهری که فوریریست و سنت سیمونیاس در سال ۱۸۴۰ برای بازسازی پاریس ارائه کرده بودند استفاده کرد اما تغییر اساسی در این نقشهها داد: مقیاسی را که برای فرایند شهرسازی در نظر گرفته شده بود افزایش داد. او حومهها را به هم متصل ساخت و محله هایی همچون Les Halles را از نو طراحی کرد. برای انجام این کار به نهادهای مالی و اسنادهای بدهی جدید کردیت موبیلیه و کردیت ایموبیلیه نیاز داشت که بر اساس راهبردهای سنت سیمونیاس ایجاد شدند. در حقیقت وی با ایجاد یک نظام شبه کینزیِ توسعه زیرساختهای شهری مشکل مصرف سرمایه اضافی را حل کرد.
این نظام به مدت پانزده سال به خوبی کار کرد و نه تنها شامل دگرگونی زیرساختهای شهری بلکه دربرگیرنده ساخت شیوه زندگی و شهری جدید نیز بود. پاریس به «شهر نور»، مرکز بزرگ مصرف، توریسم و لذت تبدیل شد؛ کافهها، فروشگاهها، صنعت مد و نمایشگاههای مجلل همگی زندگی شهری را طوری تغییر دادند که بتواند از طریق مصرفگرایی مازادهای گسترده را جذب کند. اما در سال ۱۸۶۸ نظام مالی و ساختارهای اعتباری سفته بازانه و بیش از حد گسترده در هم شکست و سقوط کرد.
از نظر هاروی آمریکا در دهۀ 40 همین شرایط را تجربه کرد. در این برهه نیز مانند دوران حکومت لوئی بناپارت، طبقه حاکم به سرکوب سیاسی متوسل شد؛ به نظر هاروی در عرصه اقتصاد مسئله چگونگی جذب سرمایه مازاد همچنان حل نشده باقی ماند. در سال۱۹۴۲ شخصی به نام موز ارزیابی گسترده ای از تلاشهای اوسمن در حوزۀ شهرسازی کرد و البته همان سیاستها را در نیویورک به اجرا گذاشت. البته موز مقیاس فرایند شهرسازی را تغییر داد. وی از طریق سیستمی از بزرگراه ها و دگرگونی های زیرساختی، حومه سازی و طراحی مجدد نه تنها خود شهر بلکه کل منطقه کلان شهری، مشکل جذب مازاد سرمایه را حل کرد. وی برای انجام این کار از نهادهای مالی و قوانین مالیاتی جدیدی که تأمین اعتبار برای توسعه شهری به کمک تامین محل برای پرداخت دیون را آزاد میساخت استفاده کرد. این فرایند هنگامی که در سطح ملی برای تمامی مراکز کلان شهری کشور بکار گرفته شد، یعنی تغییر دوباره مقیاس، نقشی حیاتی در تثبیت کاپیتالیسم جهانی پس از ۱۹۴۵ ایفا کرد: دورانی که طی آن آمریکا می توانست با کسر تجاری خود موتور اقتصاد غیر کمونیستی جهانی را به حرکت درآورد.
در ایالات متحده انتقال جمعیت به حومه صرفاً مسئله ایجاد زیرساختارهای جدید نبود. بلکه مانند پاریس در دوران امپراطوری دوم مستلزم دگرگونی اساسی شیوه و سبک زندگی، تولید محصولات جدید (و به قول هاروی داشتن دو اتومبیل در پارکینگ) و افزایش شدید در مصرف نفت نیز بود. مالکیت خانه در حومه برای طبقه متوسط تمرکز کنش اجتماعی را به سمت دفاع از ارزش ملک و هویت های فردی و گرایش سیاسی حومه نشینان را به سمت جمهوریخواهی محافظه کارانه سوق داد و بدین ترتیب دورنمای سیاسی را دگرگون ساخت. اعتقاد بر این بود که احتمال اعتصاب کردن مالکینِ خانه مقروض کمتر است. این پروژه با موفقیت سرمایه مازاد را جذب و ثبات اجتماعی را تضمین کرد؛ البته به بهای خالی شدن مرکز شهرها و ایجاد ناآرامی شهری بین ساکنان اکثراً آفریقایی آمریکایی که از دسترسی به این شکوفایی و رونق جدید محروم شده بودند.
در پاریس مبارزه برای متوقف ساختن شاهراه ساحل غربی و جلوگیری از نابودی محلههای قدیمی بخاطر ساخته شدن آسمانخراشهایی همچون Place d’Italie و Tour Montparnasse به شعلهورتر شدن ناآرامی های سال ۱۹۶۸ کمک کرد. لوفور در همین میان با انتشار کتاب انقلاب شهری نشان داد که اساسا شهرسازی نتیجۀ گسترش سرمایهداریست. پیشتر کمی در باب لوفور نوشتم و در اینجا به آن نمیپردازم.
همزمان با شورش ۶۸ نهادهای اعتباری که از طریق تأمین محل برای پرداخت دیون، سرمایه شکوفایی بخش املاک در دهه های پیش را فراهم آورده بودند دچار بحران شدند. در اواخر دهه ۱۹۶۰ این بحران به اوج خود رسید و کل نظام سرمایه داری از هم فروپاشید؛ این جریان سال ۱۹۷۳ با سقوط بازار املاک جهانی آغاز شد و با ورشکستگی مالی شهر نیویورک در سال ۱۹۷۵ ادامه یافت.
کالایی شدن سبک زندگی
هاروی از کالایی شدن سبک زندگی سخن میگوید؛ کالایی شدنی که نتیجۀ مصرفگرایی، توریسم، صنایع فرهنگی و مبتنی بر دانش میباشد و مهمترین جنبۀ اقتصاد سیاسی شهری را شکل میدهد. گرایش پسا مدرنیستی در جهت حمایت از تشکیل بازارهای هدف، بهصورت عادات مصرفی و اشکال فرهنگی، تجربه شهری معاصر را در هاله ای از آزادی انتخاب (در صورت داشتن پول) پیچیده است. مراکز خرید، مالتی کامپلکسها، فست فودها و بازار فروش محصولات دستی در حال افزایش هستند. هاروی معتقد است که در این شرایط ما با چیزی به نام «آرامسازی به کمک کاپوچینو» مواجه هستیم. اکنون جنبش «شهرسازی نوین» که برای برآوردن رویاهای شهری، اجتماع و سبک زندگی بوتیکی را تبلیغ می کند در حال مقابله با ساخت و سازهای انبوه یکنواخت و کسالتآور در حومه است که همچنان در نواحی بسیاری انجام می شود. امروزه در جهانی زندگی میکنیم که الگو و قالب اجتماعی شدن انسانها را اصول اخلاقی نئولیبرالِ یک فردگراییِ مالکیت طلبانه و عقب نشینیِ سیاسی از اشکال جمعی کنش تشکیل می دهد.
ما در نواحی شهری تفکیک شده و مستعد درگیری و کشمکش زندگی می کنیم. در سه دهه گذشته گرایش نئولیبرال قدرت طبقاتی را به طبقه نخبه ثروتمند باز گردانده است. نتایج چنین روندی بر صورتهایِ فضایی شهرهای ما حک شده اند؛ بخشهای مورد حفاظت، اجتماع های محصور و فضاهای همگانیِ خصوصی شده که تحت نظارت دائم هستند. شهر در توسعه جهان بویژه از طریق فعالیتهای تبهکارانه امنیت فردی را به خطر می اندازد و تقاضای عامه برای سرکوب پلیس را موجب میشود. حتی تصور اینکه شهر ممکن است در قالب یک واحد سیاسی جمعی ( مکانی که از آن ممکن است جنبشهای اجتماعی پیشرو نشأت بگیرد) عمل کند غیرمحتمل به نظر میرسد. البته جنبشهای اجتماعی شهری وجود دارند که سعی می کنند بر این انزوا غلبه کرده و شهر را بگونه ای متفاوت از آنچه توسعه دهندگان و سازندگان ارائه کرده اند و مورد حمایت سرمایه شرکتی و بخش مالی و دستگاه سیاسی محلی با گرایش اقتصادی قرار دارد بازسازی کنند.
“ در سه دهه گذشته گرایش نئولیبرال قدرت طبقاتی را به طبقه نخبه ثروتمند باز گردانده است. نتایج چنین روندی بر صورتهایِ فضایی شهرهای ما حک شده اند؛ بخشهای مورد حفاظت، اجتماع های محصور و فضاهای همگانیِ خصوصی شده که تحت نظارت دائم هستند. “
یکی دیگر از مفاهیم مهم در تفکرات هاروی مهفوم «تخریب خلاق» است. تخریبی که بیش از همه بر روی قشر فقیر و آسیبپذیر شهر تاثیر دارد. ساختدنیای جدید، متاثر از سرمایهداری الزاما نیازمند کاربست خشونت است. حق سلب مالکیت به نام نوسازی و ویران کردن زاغهها و محلههای فقیرنشین و ایجاد نوعی از فرم شهری که جنبشهای اجتماعی را متوقف کند، همه و همه نتیجۀ ضروری این شرایط است. این فرایند قرینه جذب سرمایه از طریق توسعه مجدد شهری است و بخاطر ضبط زمین ارزشمند از افراد کم درآمد که ممکن است مدت طولانی در آن ناحیه زندگی کرده باشند، درگیری ها و برخوردهای فراوانی را موجب شده است.
در برابر همۀ این مسائل مردم شهر اگر متحد شوند چه درخواستی باید داشته باشند؟ شاید باید دوباره سوال لنین را پرسید: «چه باید کرد؟» پاسخ به این سوال نسبتاً ساده است؛ کنترل دموکراتیک بیشتر بر روی تولید و کاربرد سرمایه مازاد. از آنجا که فرایند شهرسازی کانال اصلی کاربرد سرمایه مازاد است، ایجاد مدیریت دموکراتیک روی مصارف شهری آن حق به شهر را تشکیل میدهد. طی تاریخ سرمایه داری برای بخشی از ارزش اضافی مالیات تعیین شده و در دوران سوسیال دموکرات سهم دولت از ارزش اضافی تا حد قابل توجهی افزایش یافت. افزایش سهم دولت از سرمایه مازاد تنها در صورتی تأثیر مثبت دارد که خود دولت تحت کنترل و نظارت مردمی باشد.
بطور روزافزون شاهد قرار گرفتن حق به شهر در اختیار منافع خصوصی و نیمه خصوصی هستیم. چنانچه هاروی میگوید شهرداری نیویورک در حال تغییر شهر در راستای خواستههای شرکت های ساختمانی، وال استریت و اعضای طبقه سرمایه دار فراملی است و شهر را به مثابه مکان مطلوب مشاغل ارزشمند و مقصد خارق العاده ای برای توریست ها معرفی میکند. در حقیقت میخواهد منهتن را به اجتماع محصور گسترده ای برای ثروتمندان تبدیل کند. «کاترینای مالی» در حال شکل گیری است؛ موجی که با نیرویی مضاعف حق تصرف اموال شخصی جهت کاربرد عمومی محلات فقیرنشین واقع بر زمین های بالقوه ارزشمند در بسیاری نواحی نزدیک به مرکز شهر را نابود کند.
“یکی دیگر از مفاهیم مهم در تفکرات هاروی مهفوم «تخریب خلاق» است. تخریبی که بیش از همه بر روی قشر فقیر و آسیبپذیر شهر تاثیر دارد. ساختدنیای جدید، متاثر از سرمایهداری الزاما نیازمند کاربست خشونت است. حق سلب مالکیت به نام نوسازی و ویران کردن زاغهها و محلههای فقیرنشین و ایجاد نوعی از فرم شهری که جنبشهای اجتماعی را متوقف کند، همه و همه نتیجۀ ضروری این شرایط است. “
دورۀ پهلوی
به نظر نگارندۀ این سطور آغاز شروع به کار سرمایه داری در تهران و آغاز به کار افتادن چرخ دندههای آن در دوران رضاشاه بوده است. رضا شاه در توسعۀ شهر تهران نقش بسیار مهمی داشت. به شکلی دیگر میتوان گفت ایماژ توسعه و توسعه یافتگی در این دوره شکل گرفت و در شکل و فضا در تهران تاثیرات وسیعی تا به حال گذاشته است. رضا شاه، در شمال شهر تهران با ساختمانهای نوین، خیابانهای عریض و مشجر و میدانهای بزرگ، یك شهر جدید احداث كرد. یكی از دل مشغولیهای رضاشاه نوسازی شهرها و تغییر شكل ظاهری مملكت بود. كریم آقا بوذرجمهری (به مانند اوسمان) رئیس بلدیه (شهرداری) تهران با شدت و قدرت پایتخت را از شهری قدیمی به شهری جدید تبدیل كرد.
“ خانواده سلطنتی خانههای زیبای قدیمی خود را در مركز شهر ترك كردند و به طور دایم و در ویلاهای جدید شمال شهر سكنی گزیدند. این صعود محله های مركزی و بسیار ثروتمند به شمال شهر موجب جدایی اجتماعی و سپس گسستگی سیاسی شد و به تجزیه پایتخت به دو بخش شمال و جنوب منجر شد. “
آنچه پهلوی پدر انجام داده بود توسط پهلوی پسر ادامه پیدا کرد و البته با شدت بیشتری پیگیری شدند. در دوران حكومت محمدرضا شاه، روند توسعه تهران با ایجاد شهركهای تهران پارس و نارمك در شرق، شهرآرا و تهران ویلا و گیشا در غرب ادامه یافت. صنایع و فرودگاه در غرب، صنایع و تأسیسات حمل و نقل در جنوب رو به توسعه گذاشتند. در این دوره تهران به یك كلان شهر بینالمللی تبدیل شد. احداث اتوبانهای پارك وی، شاهنشاهی، افسریه و ایوبی و همچنین احداث شهركهای جدید اكباتان، لویزان، شهرك غرب، شهرك شوش و دهها كوی مسكونی دیگر در این دوره انجام شد. در عهد سلطنت محمدرضا پهلوی، تهران به طور مسلم عمیقترین دگرگونیهای تاریخ كوتاه خود را از سرگذرانده است. شهر معمولی و پایتختی كه حكومت مركزی ضعیفی داشت و در پایان حكومت رضا شاه تحت اشغال بود. در سال 1357 ، یك شهر مهم بینالمللی شده بود.
اگر بخواهیم به تبارشناسی ایجاد شکاف عمیق میان محلات فقیر و غنی در تهران بپردازیم باید به مهاجرت خانوادههای سلطنتی اشاره کنیم. خانواده سلطنتی خانههای زیبای قدیمی خود را در مركز شهر ترك كردند و به طور دایم و در ویلاهای جدید شمال شهر سكنی گزیدند. این صعود محله های مركزی و بسیار ثروتمند به شمال شهر موجب جدایی اجتماعی و سپس گسستگی سیاسی شد و به تجزیه پایتخت به دو بخش شمال و جنوب منجر شد. احداث شهر بینالمللی معتبر به نام شهستان پهلوی طی سه دهه و توسعه شهری در این چارچوب بسیار دوگانه كه شمال و جنوب شهر را رو در روی هم قرار داد، تقابلهای اجتماعی روز افزونی پدید آورد. طی چهار سالی كه دولت درگیر انقلاب سفید بود تهران توسعه مییافت و طبق طرح شهرسازی در سال 1348، انتقال محور شهر و سازماندهی توسعه آن بر مبنای محور شرقیغربی به سمت كرج در رأس امور و حمل و نقل به مناطق صنعتی را كه بیشترشان در مسیر آزاد راه كرج قرار دارند، مطرح كرد.
رویاها و ایماژها همه قرار بود تغییرات گستردهای در شکل تهران بهوجود آورند. طبق طرح جامع شهرسازی، 9 قطب شهری بر مبنای محوری كه در امتداد رشته كوههای البرز قرار داشت، سازماندهی میشدند. این قطبهای جدید شهری كه بین كرج و تهران پارس پخش بودند، میبایست از طریق شبكه گستردة آزاد راهها و یك خط مترو به یكدیگر متصل شوند؛ محله قدیمی اطراف بازار میبایست نوسازی شود و پس از جا به جایی غالب مراكز فعالیتهای تجاری و صنایع دستی، به صورت «مركز قدیمی برای جهانگردان» در آید. برای آنكه وسایل حمل و نقل عمومی بازدهی داشته باشد. در این زمانها بود که اولین بار بحث تراکم به وجود آمد. سرانجام تصمیم گرفته شد با ساختن ساختمانهای جمعی مدرن به جای خانههای سنتی دو یا سه طبقه جمعیت مركز شهر را بسیار متراكم كنند.
سرانجام آن كه تهران میبایست از طریق جنگلكاری تپههای هزار دره در شرق پایتخت و شمال منطقه صنعتی تهران-كرج با فضای سبز محصور شود تا فضاهای كاری از مناطق مسكونی آنی واقع در دامنه البرز جدا شوند. با احداث مجتمعهای مسكونی عظیم (لویزان، شهرك غرب)، بزرگراههای شهری، جنگل كاری و بستن گاراژهای مسافربری مركز شهر در نزدیك بازار و خیابان امیركبیر، این پروژهها به اجرا در آمدند، اما شهر از تحول پیشبینی شده پیروی نكرد. میدانیم كه هر دوره بزرگ تاریخ ایران معاصر در شكل دهی به مركز مدرن و جدیدی در پایتخت تبلور یافته است. سبزه میدان بین بازار و ارك عهد قاجار، توپخانه در زمان رضا شاه، میدان فردوسی و سپس خیابان تختجمشید در زمان محمدرضا پهلوی و در پایان شهستان پهلوی در تپههای عباسآباد بین شمیران و مرز شمالی تهران. ثروت حاصل از صعود ناگهانی قیمت نفت به احداث خانههای تازه و ظهور محلات جدید در مناطق مسكونی طبقات متوسط (گیشا، لویزان) و نیز فقیرنشینترین محله های تهران سرعت بخشید.
در طرح جامع 1348 ه .ش، ایجاد محله جدیدی برای امور اداری، سیاسی و بینالمللی پیشبینی شده بود. این محله قرار بود در فضای بینظیر و خالی 554 هكتاری شمالی خیابان عباسآباد ایجاد شود، بین دو خیابان بزرگی كه تهران را به شمیران میپیوندند. در این طرح احداث مجموعه بناهایی عظیم پیشبینی شده بود. هدف این طرح احداث یك مركز جدید برای تهران نبود بلكه ایجاد مجموعهای بود كه میبایست پایتخت یا مظهر درخشان ایران شود. این مسئله بیشتر از هر چیزی ایماژِ توسعه را برای ما تداعی میکند. شهر تهران باید مصائب زیادی میکشید تا مطابق ایماژ سردمدارانش شود.
بنگرید به گوشهای از بلند پروازیهایی که در تهران شده بود. سطح زیر بنای محلهای که پیشترگفتیم نمیبایست از 199 هكتار بیشتر شود. این بناها میبایست در میان فضاهای سبز وسیع و راههای ارتباطی و در طول محور پر عظمت شمالیجنوبی و میدان مركزی وسیع شاه و ملت احداث شوند. این میدان از میدان شاه اصفهان و میدان سرخ مسكو وسیعتر بود و به برگزاری مراسم بزرگ ملی اختصاص داشت و بناهایی برای دستگاههای اداری كشوری نظیر وزارتخانهها، شهرداریها و بانكها اختصاص یافته بود. همچنین فعالیتهای فرهنگی نظیر موزهها، كتابخانهها و همچنین سطوحی به كارهای تجاری بینالمللی گالریها و نمایشگاهها و مراكز پذیرایی و سفارتخانهها اختصاص یافته بود. هرچند احداث مركزی مدرن و سطح بالا برای توسعه آنی تهران ضرورتی مسلم بوده و هست اما تأكید بیمورد و فقدان تدبیر و حتی جدی نبودن پروژه شهستان، آن را سست و بیاعتبار كرد؛ چرا كه خود دولت ظاهراً توانایی مالی ایجاد زیر بنا و احداث بناهایی را نداشت كه قلب شهر جدید را تشكیل میدادند. دیر زمانی است که درآمدهای نفتی به جنون سردمداران انجامیده؛ جنونی که بیپایان در پی تغییر شهر در افق ایماژی مبهم است.
“ هرچند احداث مركزی مدرن و سطح بالا برای توسعه آنی تهران ضرورتی مسلم بوده و هست اما تأكید بیمورد و فقدان تدبیر و حتی جدی نبودن پروژه شهستان، آن را سست و بیاعتبار كرد؛ چرا كه خود دولت ظاهراً توانایی مالی ایجاد زیر بنا و احداث بناهایی را نداشت كه قلب شهر جدید را تشكیل میدادند. “
بعد از انقلاب (با تاکید بر تراکم ساختمانی)
در ابتدای دهه هفتاد با طرح سیاست خودکفایی شهرداریها مصوب برنامه اول توسعه و ناکارآمد و ناکارا بودن سایر منابع درآمدی شهرداریها، شهرداری تهران به فروش مازاد تراکم ساختمانی و کسب درآمد از این طریق پرداخت. بستر اولیه این اقدام، از طریق مصوبه شورای عالی شهرسازی و معماری ایران با عنوان ضوابط و مقررات افزایش تراکم و بلندمرتبه سازی مورخ 24/10/1369 فراهم شد. در این مصوبه شهرداریها با بیش از 200هزار نفر جمعیت مجاز به افزایش تراکم ساختمانی حداکثر تا 25 درصد نسبت به طرح جامع مصوب شدند. پس از تصویب این قانون تا سال 1373 فعالیت وسیعی در ساخت و ساز مشاهده نشد، در سال 1374 و 1375 ساخت و ساز مسکن به شدت افزایش یافت. در چنین شرایطی، طرح جامع ساماندهی شهر تهران به وسیله شورای عالی شهرسازی و معماری تصویب و به شهرداریهای مناطق ابلاغ نشد و این امر موجب تصویب ضوابط و مقررات جدیدی به وسیله کمیسیون ماده 5 شد که به مصوبه 269 معروف است. بر اساس این مصوبه، تعیین تراکم و طبقات تا 7 طبقه به دو عامل عرض معبر و مساحت زمین بستگی داشت. بر اساس این مصوبه اجازه احداث یک طبقه اضافه بر تراکم مجاز در املاک کمتر از 300 متر مربع مجاور معابر کمتر از 12 متر داده شد، در حالی که اراضی بزرگتر و مجاور معابر عریضتر میتوانستند تا 4 طبقه اضافه تراکم دریافت کنند. اراضی جنوب شهر عمدتا شامل یک طبقه اضافه بر تراکم مبنا بودند اما گسترش روند تخریب و نوسازی در سالهای 8-1377 در جنوب تهران نشان میدهد، راههایی برای گریز از این محدودیتها وجود داشته است. یک سال پس از تصویب این مصوبه از سال 1378 احداث ساختمانها در شهر تهران تشدید و به تعداد پروانهها صادر شده افزوده شد و قیمت زمین روند صعودی در پیش گرفت.
در تاریخ فروردین 1380 شهردار وقت تهران دستور توقف فروش تراکم مازاد را در هفت منطقه شمال شهر صادر کرد. این توقف که با تنشها و درگیریهای بسیار همراه بود، بالاترین میزان صدور پروانه ساختمانی در تهران را در همان سال 1380 به همراه داشت که در سال 1381 نیز تداوم یافت. در سال 1382 تعداد پروانههای صادره در تهران کاهش یافت. این مسئله به خاطر مصوبۀ شورای عالی شهرسازی و معماری ایران در همین سال بود. این مصوبه به کاهش ساختوساز در مناطق جنوبی و مرکزی تمایل داشت، اما چنانچه به مجموع اثرات این مصوبه و مصوبه تشویقی واگذاری یک طبقه اضافه برای ساختوساز در بافت فرسوده در سال 1382 توجه کنیم افزایش گرایش به ساخت وساز طی این سال به ویژه در محدوده مرکزی شهر قابل مشاهده است. (نهاد مطالعات و تهیه طرحهای توسعه شهری تهران، 1383: 32)
سیاستهای فضایی متنوع بر ساختار فضایی شهر تهران تأثی عمیقی گذاشته است، به طوری که منجر به عدم تعادل در ساختار فضایی این شهر شده است. منطقه 11، به دلیل وجود کارکردهایی که در آن وجود دارد، منطقه مرکزی در نظر گرفته شده است. بررسیها در زمینه تراکم ساختمانی در جهتهای هشتگانه جغرافیایی، حاکی از فقدان بخش مرکزی قوی میباشد. به طوری که تراکم ساختمانی از بخش مرکزی به سمت پیرامون افزایش پیدا میکند و این بر خلاف مدلهای ساختار فضایی شهرهای توسعه یافته است. همچنین نمودار تهیه شده در مورد درصد تغییرات تراکمی شهر تهران نشان میدهد که بخشهای پیرامونی نسبت به بخشهای مرکزی دارای تراکم ساختمانی بیشتر است.
اما چرا شهرداریها به سمت تراکم ساختمانی رفتهاند؟ به دنبال تصویب قانون بودجه در سال 1362 که در آن خودکفایی مالی شهرداریها ظرف مدت 3 سال الزامی شد، شهرداریها برای انجام پروژههای عمرانی خود با کمبود منابع مالی مواجه شدند. یکی از شیوهها برای جبران تأمین بودجه، فروش تراکم بود. مصوبه شورای عالی شهرسازی و معماری در سال 66 اخذ قسمتی از اضافه ارزش تراکمهای بیش از 120 درصد را برای شهرداریها مجاز دانست و بدین ترتیب منابع عظیمی برای انجام سرمایهگذاریها به وجود آمد. یکی دیگر از منابع درآمدی شهرداری جرایمی است که برای احداث اضافه بنای زائد بر آنچه در پروانه ساختمانی قید شده، میگیرد. فروش تراکم و ساختوساز بخش قابل توجهی از درآمد شهرداری تهران را تأمین میکند.
در یک نگاه کلی میتوان علت گسترش این قبیل درآمدهای ناپایدار را در تغییر رویکرد شهرداریها به مسئله خودکفا شدن و کوشش برای خودکفایی و خوداتکایی شهرداریها، در دهههای 60 و 70 به بعد دانست. این امر به همراه عدم امکان دستیابی به سایر اقلام درآمدی و عدم درک مشخصی از نظام درآمدی شهرداریها و مبانی نظری مالیه شهری، سبب گردید تا شهرداریها سادهترین راه کسب درآمد را انتخاب نمایند. با توجه به اینکه 80 درصد درآمد شهرداری تهران از طریق بخش ساختمان و فروش تراکم تأمین میگردد و با حذف این بخش، شهرداریها بخش قابل توجهی از درآمد خود را از دست میدهند، میتوان گفت که کمبود منابع مالی پایدار یکی از مؤثرترین عوامل برای تعیین سیاستهای فضایی مربوط به تراکم در شهر تهران است. و در نهایت سیاستهای فضایی نامتعادل منجر به عدم تعادل در ساختار فضایی میشود.
نتیجهگیری
مولفههای اساسی حق به شهر عبارت است از: 1-مشارکت شهروندان در فرایند برنامهریزی؛ 2- طراحی و مدیریت شهری تضمین دسترسی شهروندان به برنامهریزی طراحی و مدیریت شهری؛ 3-هدایت متوازن و برابری طلبانه کاربری زمین برای دسترسی همگانی به مسکن و کار فعالیت و بهداشت و آموزش؛ حمل و نقل عمومی و فضای عمومی، اوقات فراغت و زندگی طولانی (تقریبا ما هیچکدام را نداریم)؛ 4- تضمین دسترسی شهروندان کم درآمد به مسکن مناسب و ساماندهی اسکان غیر رسمی؛ 5- تضمین دسترسی به استفاده مشترک شهروندان از فضاهای عمومی با اختصاص پهنههای ویژه برای امور اجتماعی در شهر. به عنوان نمونه در برزیل تکلیف این پهنههای ویژه به صورت برنامهریزی و مشارکت مستقیم مشخص میشود.
آیا حق به شهر یک رویاست؟ و آیا تهران و شهروندان (یا به عبارت دیگر شهرنشینان تهرانی) پتانسیل تبدیل شدن به شهر شورشی را دارند؟ آنگونه که لوفور میگوید مفهوم حق به شهر یک مفهوم ضد سرمایهداری است؛ امکانی است برای عرضۀ بدیلهای این نظام یکپارچه و قدرتمند. حق به شهر یک بینش است. مبارزات سیاسی، همانقدر که با عمل، با بینشها جان میگیرد. گروههای عضو ائتلاف حق به شهر مرکب از مستأجران کم درآمد از میان جماعتهای رنگینپوستی که برای آن نوع توسعهای مبارزه میکنند که تمایلات و نیازهایشان را تأمین میکند؛ بیخانمانهایی که برای حقشان در برخورداری از مسکن و خدمات اولیه مبارزه میکنند؛ و اگر بخواهیم در رابطه با موضوع خویش سخن بگوییم، شهروندان تهران که خواستار برخورداری از هر گونه تغییری در تهران هستند همه به یک بینش نیاز دارند. در پلاتفرم سیاسی مشترکی که برای نیویورک طراحی کردند، ائتلاف در جست وجوی تعریفی شفافتر و گستردهتر از عموم بود که نهتنها دسترسی حقیقی به بهاصطلاح فضای عمومی دارند که علاوه بر آن قدرت بیابند تا فضاهای مشترک تازهای برای اجتماعیسازی و اقدام سیاسی خلق کنند. اصطلاح «شهر» تاریخی شمایلوار و نمادین دارد که عمیقاً در پیگیری معناهای سیاسی متبلور میشود. شهر خدا، شهر بر فراز، رابطهی بین شهر و شهروندی، شهر به مثابه ابژهی تمایل آرمانشهری، بهمثابه فضای متمایز تعلقْ درون نظم فضایی، زمانیِ دایماً در حال تغییر، همه به شهر معنایی سیاسی میدهد که تخیل سیاسی قدرتمندی را بسیج میکند. اما نکتهی لوفور که در این مورد اگر نه مرهون موقعیتگرایان که همراه آنان بود، آن است که تاکنون پراتیکهای متعددی درون شهر وجود داشته که خود سرشار و آکنده از امکانات بدیل است.
پس ابتدا باید منطق سرمایه داری در ایران را مورد بررسی قرار داد. ایران بار توسعهای را که از زمان پهلوی، بر مبنای یک ایماژ، بر آن تحمیل شد نمیتوانست تحمل کند. راه برون رفت از این شرایط، در نبود منابع درآمد درست و کارآمد، جدای از نفت، ایجاد تراکم به نظر رسید. این ایجاد تراکم هم فاصلۀ طبقاتی را تعمیق کرد و هم شکل شهر را به وضعیت کنونی آن رساند. بر مبنای نظریات لوفور و هاروی باید به آگاهی بخشی شهروندان دست زد تا با ایجاد سازمانهای مدنی خواستار تحقق حق به شهر شوند. به طور مثال شهروندان با مبارزهای مدنی و فعال میتوانند هم مانع تراکم فروشیهای بیرویه شوند و هم در صورت لزوم از این تراکم فروشیها خواهان حق خود شوند. به طور مثال میتوانند شهرداری را مجبور کنند تا به منظور تأمین منابع مالی اقدام به فروش اوراق مشارکت کنند و با این کاز مردم نیز در کارهای عمرانی شهر سهیم میشوند. از همه مهمتر مانع گسترش عمودی شهر به صورت پراکنده نیز بشوند. شهر تهران در آستانۀ تبدیل شدن به یک شهر شورشی است. نهادهای مدنی باید به این موارد آگاه شوند: حق به شهر مفهومی متفاوت از حقوق موجود در شهر است. این مفهوم حقوق خاصی را تضمین نمیکند بلکه ساکنان شهر (زنان، مردان، شهروندان رسمی یا غیر رسمی) را در دسترس و برخورداری آزادانه از مزایای زندگی شهری توانا میسازد. همچنین این مفهوم مسئولیتهایی را نیز برای ساکنان شهر در حمایت از دولت برای تسهیل ارائه این حقوق تعریف مینماید. همانطور که گفتیم منطق سرمایهداری که به دنبال یافتن عرصههای سودآور است، در شهر برای آنکه بتواند بقا پیدا کند باید خود را پراکنده کند، باید محلهای تازه برای فرار از اشباع به وجود آمده پیدا کند؛ شاید به همین شکل بتوان ساختن مناطقی مثل منطقه 22 تهران را تحلیل کرد. میتوان در برابر این نظام سرمایهداری ایستاد.
کیوان خسروی، دانشجوی دکتری اندیشه سیاسی در دانشگاه تهران است. به فلسفه و سیاست علاقمند است و مطالب ایشان در باشگاه اندیشه نیز در همین حوزهها منتشر میشود.