مقاله

مقالات موضوع سیاست خارجی را اینجا می‌توانید بخوانید.

مرزهای فاشیسم اروپایی

جــورج فریدمن می‌نویســد بر اســاس پژوهشهای اخیر فاشیســم در اروپــا در حــال افزایــش اســت و«دونالــد ترامــپ» نمونه آمریکایی فاشیســم اســت. این تعبیری نادرست از یک پدیده واقعی است. ملی‌گرایی در حال بازتعریــف خــود به عنــوان موتور اصلی زندگی سیاســی اســت. موسســات چندملیتی همچون اتحادیــه اروپا و پیمانهــای تجاری چند ملیتی با چالش مواجهند، چــرا کــه از دیــد برخی با منافــع ملی همخوانــی ندارند. اتهــام افزایــش فاشیســم از ســوءتفاهم عمیــق دربــاره معنای فاشیســم سرچشمه می‌گیرد. این امر همچنین تلاشی است برای بی‌اعتبار نمودن رستاخیز ملی‌گرایی برای دفاع از سیستمهای چندملیتی که از زمان جنگ جهانی دوم بر غرب چیره شده است.

فریدمــن در مقالــه «رشــد ملی‌گرایــی و افــول فاشیســم» ادامــه می‌دهد: ملی‌گرایی در هســته مرکزی روشــنگری مفهــوم لیبــرال دموکراســی قــرار دارد. چیــزی کــه ادعــا می‌کنــد دودمــان چندملیتــی اســت کــه بــا حا کمیت مســتبدانه، حقــوق اولیه بشــر را نقــض کرده اســت. در این میان، حق تعیین سرنوشت ملی و حق شهروندی بــود کــه تعریف می‌کــرد چــه چیــزی در راســتای منافع ملــی اســت. روشــنفکری از اســتبداد می‌ترســید و امپراطوری‌های چند ملیتی را که بر اروپا حکم می‌رانند، به عنــوان جوهــره اصلــی اســتبداد می‌دید. نابــود کردن ایــن امپراطوری به معنی جایگزینــی آن با مفهوم دولت-ملــت (ملی‌گرایی) اســت. انقلاب‌های آمریکایی‌ها و فرانســوی‌ها هــر دو شــورش‌های ناسیونالیســتی (ملی‌گرایانــه) بودنــد، از همــان جنــس شــورش‌هایی کــه در 1848 اروپــا را بــه آرامــی دچــار دگرگونــی کردند.

انقلاب‌هــای لیبــرال (آزادیخواه) تعاریفــی ملی‌گرایانه دارنــد، چــرا کــه در تقابل بــا امپراطورهــای چند ملیتی شــوریدند. آنچــه امــروزه در برابر دیدگان ماســت، ظهور دولــت – ملتهــا در برابــر ســازمانهای چندملیتــی و توافقنامه‌هاســت. ســوالات جدی دربــاره عضویت در اتحادیــه اروپــا، ناتو، توافقات تجــاری و همینطور حق کنتــرل مرزهــا مطرح اســت. افراد منطقــی اختلاف نظر دارند و این روند سیاســی در هر ملتی اســت که قدرت را بــه تغییــر در ضوابط وامــی‌دارد. هیــچ تضمینی برای عاقلانــه عمل کردن شــهروندان وجــود نــدارد، ولی این تیغی است دو لبه.

هماکنــون ملی‌گرایــی در اروپــا در نتیجــه شکســت در عملکــرد موثر موسســه‌های اروپایی ظهور کرده اســت. هشــت ســال بعــد از 2008، اروپــا هنــوز مشــکلات اقتصادی‌اش را حل نکرده اســت. یک ســال از هجوم گســترده پناهجویــان به اروپــا می‌گذرد، ولــی هنوز هیچ سیاست منسجم و موثری برای رسیدگی به این موضوع شــکل نگرفته اســت. با توجه به این، برای شهروندان و رهبــران غیرمســئولانه اســت اگر پرســش‌هایی مبنی بر اینکــه آیــا بایــد در اتحادیه اروپــا بمانند یــا ضوابطش را دنبال کنند، مطرح نشــده باشــد. به طور مشــابه، هیچ دلیلی برای «دونالد ترامپ» وجود ندارد که این ایده که تجارت آزاد همیشه سودمند است را به چالش نکشد یــا درباره ناتو ســوال نکند. اگرچه ســبک نفرت‌انگیزی دارد و رفتــارش گیج‌کننــده اســت، ولــی ســوالاتی را می‌پرسد که باید پرسیده شوند.

در دهــه پنجــاه میــلادی، «مک کارتیــز» کســانی را کــه دوســت نداشــتند کمونیست باشــند، جریمه می‌کرد. امروزه کســانی که سیستم فعلی را به چالش می‌کشند تاییــد نمی‌شــوند و فاشیســت لقــب می‌گیرنــد. حالا، ممکــن اســت برخــی از مخالفــان اتحادیــه اروپــا یــا مهاجــرت واقعــا فاشیســت باشــند. ولــی موانــع بــرای فاشیست بودن واقعا بالاســت. فاشیسم چیزی فراتر از نژادپرستی، سرهم‌بندی با دستگاه قضایی یا برگزاری تظاهــرات خشــم‌آلود اســت. فاشیســم واقعــی «اصــول
رهبری» آلمان نازی است. مــا شــاهد بازگشــت ملی‌گرایــی در اروپــا و آمریــکا هســتیم، چــون بــرای بســیاری روشــن نیســت کــه اینترناسیونالیســم آنگونه کــه از جنگ جهانی دوم به بعد پی گرفته شــده، دیگر به نفعشــان باشــد. ممکن است اشتباه کنند، ممکن هم هست درست حدس زده باشــند، ولــی ایــن ادعــا کــه فاشیســم در اروپــا و ایالات متحده فراگیر شده، این سوال را برمی‌انگیزد: آنهــا کــه ایــن ادعــا را می‌کننــد آیــا اصــول و ضوابــط فاشیســم یــا ارتباط نزدیــک میان لیبرال دموکراســی و
ملی‌گرایی را درک کرده‌اند یا خیر؟

دیپلماسی فطرت

این مقاله توسط آقای مجید احسانی نیک برای سایت باشگاه ارسال شده است/ با تشکر از ایشان

دین، شیوه زندگی است و بنا دارد تا حیات دنیوی انسان را در راستای سعادت دنیوی واخروی او اداره کند. علم فقه، دانشی است که متکفل تبیین علمی رفتارهای فردی و جمعی مورد نظر دین است. فقیه با ابزارهایی که در اختیار دارد، مشخص می کند که دین در مسائلی مانند سیاست، اقتصاد، فرهنگ، مسایل عبادی، فردی، خانواده، حقوق، مجازات و… چه دستورهایی دارد و به بخش عملی و بیرونی دین می پردازد.
ریشه های عمیق اسلام نقاهتی در محیط فکری کشورمان در قرون گذشته، با مجاهدت سرخ عالم ترین و پاکترین انسانها و نوادر هر دوره ای، ارتباط مستحکم و کم نظیر آن با اصول و مبانی اسلام ناب محمدی (ص)، ایران اسلامی را به برجسته ترین و قدرتمندترین سرزمین جهان از جهت قوت مبانی فکری و استحکام منطقی جهان بینی ها تبدیل کرده است.
شاخص ترین محصول جریان قدرتمند اسلام فقاهتی در کشورمان، ایجاد جمهوری اسلامی و پایه ریزی حکومتی بر مبنای اسلام بود که بنا داشت با تکیه بر فقه اسلامی، جنبه های حکومتی دین را که سلطه گران قرون گذشته، اجازه بروز آن در عرصه اجتماع را نداده بودند، به اجرا در آورد و با یقینی که بواسطه ایمان به حقانیت و قدرت اسلام وجود داشته و دارد، پا در این راه پر خطر و پر امید گذاشت.
قانون اساسی در هر کشوری، تعیین کننده شاهراهها و مرزهای اصلی حوزه های مختلف زندگی انسانهای آن جامعه است و مقدمه قانون اساسی، مبیّن روح کلی حاکم بر این قوانین است. یعنی قانون اساسی باید دارای نوعی از جهت گیری باشد که اهداف تعیین شده در مقدمه آن را برآورده سازد.
شدت توجه بنیانگذاران جمهوری اسلامی به دین اسلام و تفقّه در آن، سبب شد تا مقدمه قانون اساسی کشورمان نیز متاثر از همین دیدگاه تبیین شود و در همان نخستین جملات آن به صراحت نگاشته شود که “ویژگی بنیادی این انقلاب، مکتبی و اسلامی بودن آن است” (1).
چارچوب حکومت در جمهوری اسلامی نیز بر مبنای حکومتی اسلامی گذارده شد: “حکومت از دیدگاه اسلام، برخاسته از موضع طبقاتی و سلطه گری فردی یا گروهی نیست، بلکه تبلور آرمان سیاسی ملتی هم کیش و همفکر است که به خود سازمان می دهد تا در روند تحول فکری وعقیدتی، راه خود را به سوی هدف نهایی (حرکت به سوی الله) بگشاید” (2)
و البته تاکید صریحی هم بر توجه به جهان بینی اسلامی می شود و بنابراین گذارده می شود تا قانون اساسی جمهوری اسلامی، با این میزان معماری شود: “ملت ما در جریان تکامل انقلابی خود، از غبارها و زنگارهای طاغوتی زدوده شد و از آمیزه های فکری بیگانه خود را پاک نمود و به مواضع فکری و جهان بینی اصیل اسلامی، بازگشت و اکنون بر آن است که با موازین اسلامی، جامعه نمونه (اسوه) خود را بنا کند. بر چنین پایه ای، رسالت قانون اساسی این است که زمینه های اعتقادی نهضت را عینیت بخشد” (3).
فصل اول قانون اساسی نیز که اصول کلی را بیان می کند، (4) اشاره های فراوانی به مبانی دین اسلام دارد و این شدت تاکید به بکارگیری مبانی اسلامی در اداره جامعه، صاحبان دانش فقه را موظف می کند تا بسرعت نظرات دین اسلام در حوزه های مختلف زندگی اجتماعی و مسایل حکومتی از منابع اصلی استخراج کند تا ابزارهای لازم جهت تامین اهداف حکومتی اسلام فراهم آید. از این تحول در فقه اسلامی که تبیین دیدگاههای حکومتی اسلام را در دستور کار قرار می داد، به “فقه حکومتی” تعبیر می شد و امام خمینی (ره) نیز که معمار و طراح اصلی این انقلاب بودند، تاکید فراوانی بر تبیین هر چه سریعتر ابعاد مختلف فقه حکومتی داشتند.
لازمه این تفقه نیز این بوده که بدانیم فقه، باید به چه سوالاتی پاسخ دهد و در هر زمینه، چه مسایلی را از منابع دینی استخراج کند و چگونه اصل زمان شناسی را در این اجتهاد دخالت دهد تا نیاز امروز جامعه اسلامی مان را تامین نماید. این نوع نگاه به فقه و شناسایی حوزه هایی که فقه باید در آنها وارد شود و سوالاتی که باید پاسخگوی آن باشد، جایگاه دانش فقه را تعیین می کند که از این نگاه به “فلسفه فقه” تعبیر می شود. (5)
متاسفانه در ربع قرن اخیر که نظام اسلامی در کشورمان استوار شده است، هماهنگ با پیشرفت مردمی جمهوری اسلامی و متناسب با مسایل روز دنیا، این سوالات و درخواستهای جدید از فقه اسلامی، کمتر مورد توجه و تبیین قرار گرتفه و در بسیاری از موارد، این خلاء عظیم محسوس است.
وجود این خلاء، کلیتی است فراگیر که بر بسیاری از شئون اداره جامعه ما، سایه افکنده است و هر چه پیش می رویم، نیاز به تبیین ابعاد مختلف فقه حکومتی و شناخت جایگاه آ« و سوالاتی که فقه باید به آنها پاسخگو باشد، بیشتر می شود و چاره ای نداریم جز اینکه با سرعتی زیاد، و توانی فوق العاده این شناختها را بدست آوریم و تازه با این نگاهها، به سراغ منابع اصلی برویم و مشغول استخراج حکماتی برای اداره شئون مختلف جامعه شویم، شاید که غفلتهای ربع قرن گذشته مان در این زمینه، کمرنگ تر شود.
حال برای روشن شدن این بحث، مصداقی برای این کلیت ذکر می کنیم تا به واسطه آن، بخشی از نیازهای موجود به فقه حکومتی شناخته شود و حدودی از ضرورت و لزوم توجه به این بحث، بدست آید.
قانون اساسی پس از تبیین اهداف اسلام به عنوان غایت و آرمان در سومین اصل از اصول کلی خود، اهدافی را ذکر می کند و دولت جمهوری اسلامی ایران را موظف می کند تا برای نیل به موارد ذکر شده در اصول دوم و سوم قانون اساسی، همه امکانات خود را به کار برد.
در بند 16 از اصل سوم قانون اساسی “تنظیم سیاست خارجی کشور، بر اساس معیارهای اسلام” جزو این اهداف ذکر شده است. همین نکته، قدری جزئی تر در فصل دهم قانون اساسی که اصول سیاست خارجی مان را تبیین می کند، آمده است: “جمهوری اسلامی ایران، سعادت انسان در کل جامعه بشری را آرمان خود می داند” (6)
بیان این کلیات در قانون اساسی، در ارتباط حوزه سیاسی خارجی، سوالات مبنایی فراوانی را در پی دارد: معیارهای اسلام برای برقراری روابط خارجی چیست؟ چه بخشی از معارف اسلام، معارفی است که می توان آنرا به همه مردم دنیا با هر آئینی منتقل کرد؟ چه روشها و رفتارهایی برای تبیین این معارف برای مسلمین و غیر مسلمین عالم وجود دارد؟ آیا در سیره زندگی ائمه اطهار علیهم السلام و در تاریخ پر فراز و نشیب اسلام، خصوصا زمانهایی که تفکر اسلامی در راس حکومت وجود داشته است، نمونه ها، راهکارها و ملاکهایی برای برقراری روابط خارجی وجود داشته است؟ آیا می توان مبتنی بر مبانی دین اسلام در این حوزه، شیوه هایی برای برقراری روابط دیپلماتیک با دولتها و ملل مختلف دنیا بنیان نهاد؟
آیا مفهوم صدور انقلاب اسلامی که امام خمینی (ره)، بعنوان یک فقیه و مجتهد تراز اول، از همان ابتدای تشکیل جمهوری اسلامی روی آن تاکید داشتند، بنا داشت تا ارتباطی عمیق بین نیازهای فکری انسانهای کشورهای مختلف و مفاهیم هدایتگر اسلام برقرار کند و اگر چنین بود، باید چه مکانیزمی بین مراکز دینی و مراکز تعیین کننده سیاست خارجی کشورمان ایجاد می شد و زیر ساختهای فکری این ارتباط چه بود؟ و…
کسانیکه قدری عمیق به مسایل می نگرند و با پشت گوش اندازی، خود را از سوالات اساسی غافل نمی کنند، می دانند که پرداختن به هر یک از این سوالات و درگیر شدن با آنها و یافتن کنج حقایق و لحاظ کردن مقتضیات زمان در بیان آن، تفقّهی عمیق واجتهادی بصیرانه را می طلبد. اما متاسفانه عدم توجه عمیق به چنین سوالاتی از سوی مراکز متولی امر ترویج و تبیین دین، ابزارهای فکری مورد نیاز دستگاه دیپلماسی کشورمان را فراهم نکرده و تنها دینداری مسئولان و متولیان امر در حوزه سیاست خارجی باعث حفظ مبانی جمهوری اسلامی در تهاجمات دیپلماتیکِ حکومتهای زور و تزویر شده است. بدین معنی که آنچه تا کنون باعث اثر گذاری سیاست خرجی ما در معادلات بین المللی شده است، وجود افرادی متدین در راس دستگاه دیپلماسی ما بوده و آنقدر وضعیت کشورهای جهان، حتی کشورهایی که دولتهای به ظاهر اسلامی دارند، از این نظر آشفته است که حضور افرادی متدین و معتقد در این عرصه و ایستادگی آنها بر اصول و مبانی خود، یک توفیق بی نظیر برای کشور اسلامی مان به حساب می آید. اما کمتر شاهد آن بوده ایم که سیاست گذاریهای دستگاه دیپلماسی ما (جدا از سیاستهایی که جنبه دفاعی و حفظ اصول و مبانی را دارند) با رویکردی ایجابی و الهام گرفته از مبانی منطقی و مستدل اسلام فقاهتی، که منطبق با حقایق این عالم است، انجام گرفته باشد و اینگونه، ما از قدرتمندترین پایه جمهوری اسلامی، که شامل استواری مبانی فکری و جهان بینی هاست، حداقل بهره های ممکن را در عرصه سیاست خارجی برده ایم و در بسیاری از موارد، به متدین بودن دیپلماتهایمان در این عرصه قناعت کرده ایم و به فکر تبیین روشها و راهکارهایی درست واصولی نبوده ایم.
مثلا یکی از مهمترین و موثرترین ابزارهایی که در این حوزه می تواند ما را پیش ببرد، تکیه بر مفاهیمی انسانی مانند “فطرت” است.
فطرت، بصورتی که در قرآن و احادیث و در فرهنگ ما و توسط متفکران اسلامی مورد توجه قرار گرفته است، در مباحث حکمی و فلسفی غرب یافت نمی شود.
هر انسانی در هر نقطه ای از عالم، بر مبنای “فطرت الهی” (7) خلق می شود و این فطرت، نوع خاصی از آفرینش الهی است که مختص انسان است. در واقع فطرت، چیزی در راستای طبیعت و غریزه، و تکامل یافته تر از آنهاست.
“طبیعت، مختص به یک موجود مادی است و وقتی این موجود به سطح و رتبه حیوانی می رسد، بحث غریزه مطرح می شود که مقتضیاتی دارد و زمانیکه در سطح حیات انسانی قرار گیرد، از این آفرینش به فطرت یاد می شود”. (8)
بطور خلاصه، فطرت، آفرینش ویژه ای در انسان است که در بعد عواطف، احساسات و در بعد عقلی و اندیشه انسان تجلی پیدا می کند و این، مقتضای آفرینش انسان است که در سطح تکامل یافته تری نسبت به موجودات دیگر است. یعنی خلقت و آفرینش انسان، علاوه بر بعد طبیعی و غریزی و بعد احساسات و عواطف، از بعد عقلانی و گرایشهای متعالی و برین هم برخوردار است.
بزرگانی نظیر علامه طباطبایی (ره) که بحث فطرت در آثارشان (خصوصا تفسیر المیزان) از اهمیت خاصی برخوردار بوده، و دیدگاههای اسلام به مساله فطرت را بخوبی دریافته اند و عمق معنی را با دقت فوق العاده ای تبیین کرده اند. حضرت علامه طباطبایی (ره) می فرمایند: “اگر دین گرایی و خداگرایی فطری نباشد (که هست)، خداجویی فطری است” (9).
اینکه این جهان از کجا آمده است؟ آیا آفریننده ای دارد؟ اگر آفریننده ای دارد چه تکالیفی از انسان خواسته شده است؟ و سوالاتی نظیر این، برای هر انسان صاحب فکری مطرح می شود و فطرت هر انسانی به دنبال پاسخهایی برای این سوالات اساسی، انسان را به مسیرهای رشد و اعتلاء هدایت می کند. حتی در فلسفه اسلامی، یکی از براهین محکم برای اثبات وجود خدا، برهان فطرت است که بر مبنای آن، فطرت انسان بگونه ایست که میل به کمال لایتناهی دارد. پس اقتضای ربوبیت و حکمت خداوند این است که انسان را به کمال مطلوب هدایت کند و روش و دستور العملی را برای زندگی انسان نازل کند که این نیازها و آن مطلوبهای لایتناهی را هدایت کند.
این مباحثی که در خصوص فطرت مطرح شد، مشترکاتی بین تمامی انسانهای روی زمین است و اگر حوزه مسایل مرتبط با فطرت انسان بدرستی شناخته شود، به زبانی بین المللی دست می یابیم که مرتبط با ذاتیات تمامی انسانها (و فقط انسانها) می باشد.
حال شما فرض کنید که این اصول ومبانی مذکور، بدرستی شناخته و با دقت از منابع اصلی دین استخراج شود. آنگاه خواهیم توانست بر مبنای این محکمات، پارادایم هایی را تعریف کنیم و قالبهایی را بیابیم که نشانگر روح این اصول باشد واین پارادایمها، دارای این قابلیت باشند که توسط دستگاه دیپلماسی ما، به دیگر ملتها و دولتهای جهان عرضه شود.
از آنجا که دنیای امروز، تشنه حقایقی است که شناختهای درستی به انسان بدهد (10)، بوجود آمدن رویکردی بدین شکل، تحولی اساسی در دستگاه دیپلماسی ما ایجاد خواهد کرد. چرا که اولا زمانیکه مسئولین ودیپلماتهای کشورهای مختلف، ما را مجبور می کنند که در زمین از پیش طراحی شده و شیوه های قابل کنترل آنها بازی کنیم، بایستی تلاش زیادی انجام دهیم تا پیروز میدان نبرد باشیم. اما اگر خودمان عرصه هایی برای روابط دیپلماتیک با دیگر کشورها تعیین کنیم و با قوت فکری و پشتوانه اسلام فقاهتی در آن عرصه ها گام برداریم، خواهیم توانست در دنیای که اندیشمندان نو به نو به بن بستهای فکری می رسند و یکروز دم از دهکده جهانی می زنند و فردایش نظریه پایان تاریخ را افاضه می فرمایند، عرصه های گسترده و غیر قابل محاسبه توسط اندیشه های مادی بگشائیم که قطعا در تمامی این عرصه ها، تنها پیروز میدان، اسلام عزیز است.
ثانیا همه ما بارها تجربه کرده ایم که اگر از نظر عمق فکری در مقابل شخصی عالم و با مبانی محکم قرار گیریم، بطور ناخودآگاهی خشوع خواهیم کرد. پس اگر در مباحثی که بین دیپلماتهای ما و دیپلماتهای دیگر ملل جهان می گذرد، با زبانی که از فطرت انسان برخواسته (11) به سوالهای اساسی انسان از وجود خدا و عالم هستی بپردازیم و با نیت کمک به هدایت طرفهای مورد مذاکره به آنها بنگریم، که امام خمینی (ره) بارزترین نمونه آن را در نامه خود به گورباچف نشان داد، نوعی از احساس خشوع و خضوع نسبت به حقانیت اسلام در بین دولتمردان و دیپلماتهای کشورهای مختلف جهان ایجاد می شود که این ابتدایی ترین گام پذیرش حقایق انسان پرور اسلام است.
ثالثا به یکی از بزرگترین کارهای روی زمین مانده در جمهوری اسلامی عمل خواهد شد که آن، “صدور انقلاب اسلامی” بود و امام خمینی (ره)، از نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب تاکید فراوانی روی آن داشتند: “مقصد این است که اسلام، احکام اسلام احکام جهانگیر اسلام زنده بشود و پیاده بشود (12). نهضت برای اسلام نمی تواند محصور باشد در یک کشور و نمی تواند محصور باشد حتی در کشورهای اسلامی (13). ما آنچه که می خواهیم، این است که اسلام با تمام محتوایی که دارد، که آن محتوا یک میوه شیرینی است که هر کس آن را بچشد به لذات ابدی می رسد، می خواهیم در تمام قشرها… پیاده شود (14).”
اینهمه، و جوانب دیگری که به علت طولانی شدن مباحث از پرداختن به آن صرفنظر کردیم می تواند تبیین کننده یک رویکرد جدید در دستگاه سیاست خارجی دولت جمهوری اسلامی بنام “دیپلماسی فطرت” باشد که با همکاری فقها و علمای دین و کارشناسان حوزه سیاست خارجی، به ثمر خواهد نشست.

تماس با نویسنده:
ehsani57@gmail.com

پی نوشتها:
1- مقدمه قانون اساسی
2- همان
3- همان
4- خصوصا اصل دوم و سوم قانون اساسی
5- مراد از فلسفه نقد، فلسفه یابی و علت یابی برای احکام شریعت نیست. فلسفه فقه، دانشی فراتر از فقه و در واقع جزو فلسفه های مضاعفی است که امروزه در بسیاری از علوم مطرح می شود، مانند فلسفه تاریخ، فلسفه فیزیک. ما فقه را به عنوان یک دانش پذیرفته ایم و این دانش در برابر پرسشهایی اساسی و کلان قرار دارد که به تنهایی قادر به پاسخگویی به آنها نیست و تنها با کمک یک دانش قبلی و پیشینی که فراتر از فقه است (یعنی فلسفه فقه)، می توان به این پرسشها پاسخ داد.
البته در اینجا نباید خلط مباحث شود. فلسفه فقه همان علم اصول (علمی که فقیه با استناد به آن، برداشتهای خود از مسایل شریعت را تثبیت می کند) نیست. رابطه فلسفه فقه با فقه، مانند رابطه علم کلام با فلسفه دین است. چرا که ما با فلسفه دین، اصل جایگاه این را مشخص می کنیم و زمانیکه می خواهیم به تبیین دین بپردازیم، به سراغ علم کلام می رویم. رجوع شود به کتاب فلسفه فقه، اثر حجت الاسلام مهدی مهریزی.
6- قانون اساسی، فصل دهم، اصل و پنجاه وچهار
7- “کل مولود یولد علی الفطره الله الذی فطر الناس علیها”.
8- کتاب فطرت، اثر شهید مرتضی مطهری.
9- کتاب میزان حکمت، فطرت از دیدگاه علامه طباطبایی.
10- امروزه در کشورهایی که بشدت دم از دین گریزی و وجود ماوراء الطبیعه زده می شود، مشاغلی نظیر فالگیری و پیشگویی، مقبولیتی عجیب یافته که خواستگاه اصلی آن، نیازهایی فطری نظیر خداپرستی و حقیقت جویی است.
11- که قطعا نیاز به تبیین دقیق دارد.
12- سخنرانی حضرت امام خمینی (ره)، 27/1/1358
13- سخنرانی حضرت امام خمینی (ره)، 11/8/1358
14- سخنرانی حضرت امام خمینی (ره)، 3/6/1358

آیا ترکیه گریزی از سپر موشکی ناتو دارد؟

با گسترش تروریسم و افراط‌گرایی در منطقه خاورمیانه که یکی از مهم‌ترین و حساس‌ترین مناطق جهان به حساب می‌آید، پس از حمله تروریستی 11 سپتامبر به برج‌های دوقلوی تجارت جهانی آمریکا، ناتو به منظور مقابله با حملات تروریستی به کشورهای عضو خود، آمریکا را در دو جنگ عراق و افغانستان همراهی کرد.
در همین راستا چندی پیش مقامات ارشد این پیمان اعلام کردند تصمیم دارند قسمتی از سپر موشکی خود را به منظور مقابله با هرگونه حمله احتمالی در ترکیه مستقر کنند. این درحالی است که مقامات ترکیه اعلام کرده‌اند تنها به شرطی با استقرار سامانه موسوم به «سپر موشکی» در خاک خود موافقت می‌کنند که اولا همه اعضای ناتو رسما اعلام کنند که این سامانه خطری را متوجه سوریه و ایران نمی‌کند و شرط دوم حذف نام ایران از «لیست دشمنان ناتو» است. برای بررسی بیشتر این موضوع با دکتر هرمیداس‌باوند کارشناس ارشد مسائل بین‌الملل گفت‌وگو کرده‌ایم. وی بر این باور است که ترکیه به دلیل اینکه یکی از اعضای ناتو است، موظف است با تصمیمی که از سوی ناتو اتخاذ می‌شود موافقت کند.

● با توجه به اینکه برخی از کشورهای عضو ناتو از قبیل رومانی با استقرار سپر موشکی در کشورشان موافقت کردند، چرا ناتو سعی دارد قسمتی از این سپر موشکی را در ترکیه مستقر کند؟
ابتدا باید گفت سیستمی که ناتو تصمیم دارد در ترکیه مستقر کند با سپر موشکی آمریکا متفاوت است. دلیل تصمیم ناتو برای استقرار سپر موشکی در ترکیه ناشی از احتمال بعید جنگ در منطقه خاورمیانه است. ناتو تصمیم دارد از طریق این سیستم موشکی، امنیت کشورهای عضو خود را تامین کند. البته این پیش‌بینی‌ای است که از سوی ناتو صورت‌ گرفته و به این دلیل حتی در برخی از کشورهای عربی حوزه خلیج فارس سیستم‌های موشکی خود را مستقر کردند. بنابراین تصمیم ناتو برای مقابله با هرگونه جنگ احتمالی موجب شده تا وارد منطقه خاورمیانه شود و این موضوع دال بر این است که این استراتژی تنها محدود به آمریکا نمی‌شود، بلکه استراتژی ناتو را هم شامل می‌شود. یعنی کشورهای اروپایی عضو ناتو هم در این سیستم مشارکت می‌کنند.

● شما اشاره کردید که علت تصمیم ناتو برای استقرار سپر موشکی در ترکیه ناشی از احتمال وقوع جنگ در منطقه خاورمیانه است. بنابراین تصور نمی‌کنید که تصمیم ناتو برای مقابله با هرگونه جنگ احتمالی با سیاست خارجی ترکیه که مبنی‌بر به صفر رساندن تنش با کشورهای همسایه است، تضاد دارد؟
احتمال مخالفت مقامات ترکیه با استقرار سپر موشکی ناتو در کشورشان وجود دارد. درواقع حتی در حمله آمریکا به عراق در سال 2003، پارلمان ترکیه با درخواست آمریکا مبنی‌بر استفاده از خاک این کشور برای منتقل شدن به شمال عراق مخالفت کرد که این امر بر روابط واشنگتن – آنکارا تاثیر گذاشت. ترکیه به دلیل اینکه یکی از اعضای ناتو است، موظف خواهد بود با تصمیمی که از سوی ناتو اتخاذ شود موافقت کند. از سوی دیگر با توجه به شرایط موجود در منطقه، ترکیه به خوبی توانسته از آن استفاده بهینه کند، به گونه‌ای که سرمایه‌هایی که از دبی و ایران خارج می‌شود به این کشور منتقل می‌شود. در عین حال ترکیه توانسته «شیخوخیت» منطقه را برعهده بگیرد و سعی دارد نقشی را در این منطقه ایجاد کند که مورد پذیرش همگان باشد و تا حدودی موفق شده است. با توجه به این مسائل، ترکیه اگر نخواهد این فضا را خدشه‌دار کند، با تصمیم ناتو مخالفت خواهد کرد. بنابراین احتمالا این بار نیز پارلمان ترکیه با تصمیم ناتو برای استقرار سیستم موشکی در کشورشان مخالفت کند. یعنی این تصمیم از دست قوه مجریه ترکیه خارج است. به این ترتیب ترکیه در مقام مقاومت برمی‌آید، ولی به‌عنوان اینکه این کشور یکی از اعضای ناتو است، از ترکیه درخواست می‌شود با استقرار سیستم موشکی در کشورشان موافقت کند، اما تصمیم‌گیری درخصوص این موضوع به پارلمان این کشور بازمی‌گردد.

● آیا تصمیم ناتو برای استقرار سپر موشکی در ترکیه در راستای منزوی کردن بیشتر ایران صورت می‌گیرد؟ به عبارت دیگر آیا این سیستم هدفش ایران است؟
درست است، حتی این موضوع بارها از سوی مقامات ارشد ناتو به صورت شفاف اعلام شده است، اما نکته نگران‌کننده این تصمیم این است که وقتی ناتو چنین تصمیمی بگیرد دال بر این است که احتمال رویدادی را پیش‌بینی می‌کند، بنابراین در مقام آمادگی برمی‌آید. همچنین این موضوع به همبستگی اتحادیه اروپا با آمریکا بر خواهد گشت. البته درست است که برخی از کشورهای عضو اتحادیه اروپا، عضو ناتو نیستند، اما بخش عمده این کشورها عضویت این پیمان را پذیرفته‌اند، یعنی اینکه این کشورها از لحاظ نظامی و سیاسی با آمریکا همسویی دارند. چرا که برخی از کشورهای اروپایی پس از تصویب تحریم‌های شورای امنیت علیه ایران، به صورت مستقل ایران را تحریم کردند که این خود نشان از همسویی عمده کشورهای اروپایی با آمریکا دارد. لازم به ذکر است که اگر تصمیم ناتو برای استقرار سپر موشکی در ترکیه به صورت مستقل گرفته شده باشد، نشان از همسویی و همبستگی این پیمان با آمریکا می‌شود که نه‌تنها شامل همکاری در تحریم ایران، بلکه شامل همکاری در امور نظامی خواهد بود. چرا که پیش از این دولت آمریکا بود که تلاش می‌کرد سپر موشکی خود را به کشورهای اروپایی بقبولاند.

● آیا می‌توان گفت سپر موشکی ناتو در حال جایگزین شدن با سپر موشکی آمریکاست که دولت اوباما آن را به حالت تعلیق درآورد؟
اگر سیستم موشکی ناتو «پاتریوت» باشد، با سپر موشکی آمریکا متفاوت خواهد بود. به هر حال نوک پیکان این تصمیم ناتو، متوجه ایران است. زیرا روس‌ها پیش از این به آمریکا پیشنهاد کرده بودند سیستم موشکی خود را در منطقه‌ای از آذربایجان مستقر کند، اما آمریکا با این تصمیم موافقت نکرد. اما می‌توان گفت سیستم موشکی ناتو به نوعی جایگزینی برای سپر موشکی آمریکا خواهد بود.

● موضوع دیگر این است که آنگلا مرکل صدراعظم آلمان طی اظهاراتی اعلام کرده بود ناتو را نمی‌توان بدون داشتن سلاح هسته‌ای تصور کرد، پیشنهاد مرکل برای مجهز کردن ناتو به سلاح هسته‌ای در حالی مطرح می‌شود که «مبارزه با تروریسم» و «جلوگیری از گسترش سلاح هسته‌ای» استراتژی اصلی ناتو را تشکیل می‌دهد، آیا درخواست مرکل برای سلاح‌های هسته‌ای با استراتژی ناتو در تضاد نیست؟
البته پیش از مرکل، این مساله از سوی فرانسه مطرح شده بود. فرانسه پس از بحران موشکی کوبا (بحران موشکی کوبا در سال 1962 رخ داد)، این استدلال را مطرح کرد که از آنجایی که آمریکا در جنگ هسته‌ای آسیب‌پذیر شده، بعید به نظر می‌رسد که به خاطر حمایت از کشورهای اروپایی خودش را وارد یک جنگ هسته‌ای بکند، بنابراین اروپا باید متکی و قائم به خودش باشد. این امر موجب شد فرانسه آزادی عملی را برای خود در ساختن سلاح‌های هسته‌ای در نظر بگیرد. همچنین فرانسه خط‌مشی مستقلی را برای خودش در پیش گرفت، اما انگلستان این کار را انجام نداد. انگلیس در قرارداد «ناسو» (این قرارداد در سال 1962 بین دولت وقت آمریکا و دولت بریتانیا منعقد شد) پذیرفت که مساله هسته‌ای دست آمریکا باشد، منتها آمریکا باید زیردریایی‌های انگلیس را به موشک‌های پیشرفته که دارای کلاهک‌های هسته‌ای باشند، مجهز بکند. به هرترتیب نظریه مرکل را می‌توان به نظریه ژنرال «مارشال دوگل» رئیس‌جمهور اسبق فرانسه تشبیه کرد. دوگل بر این باور بود که ناتو یا اروپا باید قدرت هسته‌ای مستقل و قائم به خود را داشته باشند.

● به نظر شما اعضای ناتو با پیشنهاد مرکل موافقت می‌کنند؟
ممکن است تعدیلی در ناتو صورت بگیرد، زیرا اعضای این پیمان پیش‌بینی کرده‌اند ناتو هر 10 سال یک بار باید در استراتژی خود بازنگری کند.

 

منبع: سایت خبری عصر ایران
به نقل ازاز روزنامه فرهیختگان
گفت و گو کننده : صادق حمزه
گفت و گو شونده : هرمیداس باوند

شرق آسیا; چالش ها و تعاملات

شرق آسیا همانند دیگر مناطق جهان با چالش های خاص خود روبرو است . تفاوت این منطقه با دیگر مناطق جهان در این است که باتوجه به رشد سریع اقتصادهای منطقه . چالش های پیش روی این بخش از جهان عمدتا ماهیتی اقتصادی دارد. حوزه شرق آسیا و اقیانوسیه با برخورداری از نقش بسیار مهم و روبه رشد آن در معادلات و رقابت های جهانی در حال تبدیل شدن به یکی از مهم ترین مراکز ثقل استراتژیک جهان می باشد. این منطقه بر مبنای ویژگی های اقتصادی سیاسی و امنیتی آن محل تلاقی سیاست قدرت های بزرگی چون ایالات متحده آمریکا ژاپن چین و روسیه در کنار برخی نیروهای دیگر همچون مجموعه کشورهای آ. سه . آن می باشد. ظرفیت عظیم اقتصادی منطقه همراه با توان تکنولوژی و نظامی قدرت فوق العاده مالی و زمینه های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی آن چشم انداز روشنی را برای آینده منطقه فراهم نموده است .

ویژگی استراتژیک منطقه شرق آسیا
پویایی بالقوه و بالفعل اقتصادی عمده ترین گرایش حاکم بر منطقه خاور دور آسیای جنوب شرقی و اقیانوسیه است . این منطقه کانون مهم تمرکز سرمایه تکنولوژی و تحقیقات علمی و فنی مستمر و سریع می باشد. پیشرفته ترین و پویاترین اقتصادهای دنیا با برخورداری از بالاترین میانگین رشد جهان در این منطقه متمرکز هستند. توانمندی اقتصادی برتر ژاپن اصلاحات روبه پیشرفت اقتصادی چین تجربیات قابل توجه کشورهای تازه صنعتی شده و حرکت روبه رشد اقتصادی « آ. سه . آن » مهم ترین کانون های تحولات اقتصادی در منطقه شرق آسیا به شمار می روند. به علاوه روند وابستگی متقابل و گرایش به همگرایی اقتصادی در منطقه نیز تمایل قابل توجهی به شمار می رود.
در پی تحولات نظام بین المللی و باتوجه به ویژگی های اقتصادی سیاسی و امنیتی منطقه به ویژه تلاقی سیاست های سه قدرت بزرگ آمریکا چین و ژاپن به نظر می رسد که مرکز ثقل استراتژیک جهان در حال انتقال به منطقه آسیا پاسفیک می باشد. در حال حاضر ماهیت روابط در حوزه اقیانوس آرام براساس همکاری توام با رقابت استوار می باشد.
ساختار روابط در این منطقه در قالب نظمی جدید و بر مبنای مناسبات چهار قدرت عمده یعنی ایالات متحده آمریکا چین ژاپن و تا حدودی روسیه در حال شکل گیری است و در کنار آن بازیگرانی همانند « آ. سه . آن » استرالیا کره جنوبی و هند تاثیرات خاص خود را بر مسائل امنیتی در حوزه جغرافیایی منطقه به جای خواهند گذاشت . این تاثیرات عمدتا در حوزه احراز نقش و استقلال عمل بیشتر خواهد بود. عمده رقابت در آینده متعلق به چین و آمریکا در حوزه های اقتصادی و نظامی خواهد بود.
چین به عنوان بزرگترین قدرت درون منطقه ای شرق آسیا نقش مهمی در معادلات امنیتی منطقه دارد. نقش این کشور به طور عمده در الگوی رقابت ـ همکاری با آمریکا تعریف شده و معنی می یابد. چین از لحاظ نظامی طرح توسعه طلبانه ای در منطقه نداشته و درصدد تقویت توان اقتصادی خود می باشد تا بتواند در کنار قدرت نظامی توان اتمی و کثرت جمعیت خود در قرن بیست و یکم به عنوان ابرقدرتی اقتصادی نیز مطرح شده و به جایگاه شایسته در نظام امنیتی منطقه ای و بین المللی دست پیدا کند.
چین و آمریکا به عنوان دو قدرت تاثیرگذار در منطقه رابطه ای دوسویه و دوگانه دارند. در بعد اقتصادی بعد از برقراری روابط دو کشور در دهه 1970 (دهه 1350 ) همکاری اقتصادی بین دو کشور ادامه یافته و روزبه روز وابستگی متقابل آنها افزایش پیدا می کند . اما در بعد نظامی روابط دو کشور گاهی حالت شراکت و همکاری و گاهی حالت رقابت و دشمنی به خود می گیرد که نوع رابطه تاثیر مستقیمی بر رویکردهای امنیتی کشورهای « آ. سه . آن » برجای می گذارد. کشورهای عضو « آ. سه . آن » نیز خواهان همکاری سازنده بین چین و آمریکا هستند و رقابت این دو را برای ثبات منطقه ای مضر می دانند.
سیاست چین در منطقه برمبنای به تصویرکشیدن چهره ای جدید از خود در میان کشورهای دیگر منطقه می باشد. هدف ارائه چنین تصویری مبتنی بر همکاری و اعتمادسازی با کشورهای منطقه و پرهیز از تاکید بر مسائل اختلافی استوار می باشد. رویکرد چین در سال های اخیر موفقیت چنین دیدگاهی را نشان داده است .
اگرچه اختلافات ارضی میان کشورهای منطقه درخصوص جزایر پاراسل و اسپراتلی باتوجه به رویکرد عمده اقتصادی کشورها در همبستگی بیشتر اقتصادی در حال حاضر اهمیت گذشته خود را ندارد ولی این جزایر با توجه به دارابودن منابع غنی زیرزمینی ازجمله نفت می تواند اختلافات کشورهای منطقه را تجدید و حتی تشدید نماید.

استراتژی آمریکا در شرق آسیا
بر مبنای تقسیم بندی درون منطقه ای و از منظر سیاست خارجی آمریکا به عنوان یک بازیگر مهم و تاثیرگذار در منطقه می توان پنداشت که قبل از وقوع حادثه 11 سپتامبر منطقه شمال شرقی آسیا در مرکز توجه استراتژی امنیت ملی آمریکا قرار داشت و آسیای جنوب شرقی در حاشیه قرار گرفته بود. عوامل زیر بر نگاه سیاست خارجی در قبال شرق آسیا موثر بودند :

اتحاد و ائتلاف آمریکا با ژاپن
نگاه چین به عنوان یک رقیب استراتژیک
کم توجهی به منطقه آسیای جنوب شرقی
توجه بیشتر آمریکا به مسائل امنیتی تحت لوای موضوع مبارزه با تروریسم باعث تغییر توجه از آسیای شمال شرقی به آسیای جنوب شرقی پس از 11 سپتامبر 2001 گردید . چنین رویکردی را می توان به ترتیب زیر در سیاست خارجی آمریکا به صورت روشن مشاهده نمود :
تداوم و تقویت بیشتر ائتلاف با ژاپن و قائل شدن به ایفای نقش بیشتر این کشور در منطقه
تغییر اساسی در دیدگاه امریکا نسبت به چین از رقابت استراتژیک به همکاری
توجه بیشتر به جنوب شرق آسیا به عنوان یکی از مناطق بالقوه رشد و نمو و انجام عملیات تروریستی در جنگ علیه تروریسم

نیاز روزافزون منطقه به نفت
نفت یکی از از چالش هایی است که در حال حاضر و آینده این منطقه به عنوان موتور محرکه و استمرار اقتصاد سریع خود بدان نیازمند است . در سال 2003 (1382 ) چین با سبقت گرفتن از ژاپن به دومین مصرف کننده بزرگ نفت جهان پس از آمریکا تبدیل شد در سال 2004 (1383 ) نیز نیاز چین به نفت 15 درصد افزایش یافت و حال آنکه رشد تولیدات اقتصادی اش تنها 2 درصد بود . اداره اطلاع رسانی انرژی آمریکایی می گوید که 40 درصد افزایش تقاضا برای نفت در چهار سال گذشته به خاطر چین بوده است . شرکت های نفتی چین به منظور فرونشاندن این عطش به ظاهر سیری ناپذیر می کوشند با استفاده از فناوری های پیشرفته . نفت بیشتری استخراج کنند و گفته می شود که آنها قصد دارند بخش هایی از شرکت های بزرگ نفتی غرب را بخرند.
چین همچنین یک کارزار دیپلماتیک برای یافتن نفت به راه انداخته است . این روزها رهبران چین به ندرت به کشوری سفر می کنند و معمولا درباره نفت حرف نمی زنند.

تروریسم
پس از جنوب آسیا جنوب شرق آسیا با برخورداری از زمینه های فرهنگی و شرایط محیطی همواره یکی از محل هایی مطرح گردیده که به عنوان جبهه دوم آنچه که تروریسم خوانده می شود تلقی گردیده است . بر همین فرض و همچنین میزان عملیات بمب گذاری که در کشورهای منطقه در سال های اخیر صورت گرفته است . توجه جهانی به سرکردگی آمریکا در چارچوب بحث مبارزه با تروریسم به این منطقه بیش از گذشته گردیده است . وجود گروه های تندرو مسلمان شامل جماعت اسلامی اندونزی و ابوسیاف در فیلیپین که متهم به ارتباط با شبکه بین المللی ترور القاعده هستند چنین توجهی را دوچندان کرده و در برخی از موارد ازجمله در فیلیپین موجب حضور فیزیکی و نظامی آمریکا گردیده است . اگرچه دخالت فعال امریکا در ترتیبات امنیتی جنوب شرقی آسیا عمدتا در قالب مبارزه با تروریسم ترسیم می گردد ولی در اصل دولتمردان آمریکایی انگیزه های استراتژیک دیگری را دنبال می نمایند که مهم ترین آنها عبارتند از : پیشبرد منافع اقتصادی آمریکا در آسیای جنوب شرقی کنترل خطوط دریایی و مهار چین .

کره شمالی ـ ژاپن
در تهدیدآمیزبودن مجهزشدن کره شمالی به سلاح هسته ای و موشک های بالستیک باتوجه به حضور نظام منحصر به فرد حاکم بر این کشور تردیدی وجود ندارد. اینکه آیا منطقه قابلیت پذیرش چنین وضعیتی را دارد یا خیر باید با لحاظ تمامی جهات و نگاه تاریخی نگاهی بدبینانه داشت و همین امر می تواند چالش عمده ای در امنیت کلان منطقه به دنبال داشته باشد. توافقات اخیر با کره شمالی باعث افزایش امیدواری گردیده است هرچند چنین امیدواری به میزان تعهد طرفین به اجرای تعهدات خود بستگی دارد که نگاه به گذشته موجب خدشه دار شدن چنین امیدواری می گردد.
ژاپن تلاش های خود را برای توسعه نظامی گری از سال 2004 (1383 ) به طور جدی آغاز کرده است و اقدامات فوق تصوری را در این زمینه دربرداشته که باعث ایجاد نگرانی هایی در سطح منطقه گردیده است . این نگرش نتیجه عوامل زیادی از جمله ناامیدی از دیپلماسی در جریان جنگ اول خلیج فارس رشد سریع اقتصادی و نظامی چین و پیگیری برنامه های هسته ای و موشکی از سوی کره شمالی است که موجب ایجاد حس بی ثباتی در ژاپن و تمایل آن به داشتن نیروی نظامی کارآمد و قوی گردیده است . اگرچه توانایی نظامی ژاپن به طور جدی از سوی قانون اساسی این کشور محدود گردیده و همواره آمریکا امنیت این کشور را تامین کرده است ولی امروز این احساس هم در ژاپن و هم در آمریکا در حال نضج گرفتن است که این محدودیت ها مانع از کمک به ژاپن به امنیت منطقه ای و امنیت بین الملل گردیده است . این در حالی است که برخی نگرانی ها از سوی کشورهای منطقه در این زمینه وجود دارد. کره شمالی و جنوبی و چین از جمله کشورهایی هستند که روند فوق را با ظن و تردید و بدگمانی دنبال می کنند.
بودجه نظامی ژاپن در سال 2005 (1384 ) بالغ بر 46 6 میلیارد دلار بود که بیانگر تغییرات در دیدگاه فوق می باشد . این کشور یکی از بیشترین بودجه های نظامی در سطح جهان را دارا می باشد. در بودجه فوق توجه به سیستم دفاع موشکی و برنامه توسعه موشک های با برد بالا که بیانگر نگرانی ژاپن از تهدیدات منطقه ای است متمرکز گردیده است اگرچه تغییرات عمده ای در سیاست های امنیتی ژاپن دیده می شود ولی هنوز راه درازی برای ایفای نقش موثر و فعال ژاپن در امنیت منطقه ای وجود دارد چرا که یکی از عوامل اساسی در این زمینه این است که ژاپن نیازمند هماهنگی نزدیک با ایالات متحده آمریکا در این زمینه می باشد.

تامین امنیت دریایی
آسیای جنوب شرقی در محل تلاقی دو مسیر از پررفت وآمدترین خطوط دریایی دنیا واقع شده است . مسیر شرق به غرب اقیانوس هند را به اقیانوس آرام متصل می نماید و مسیر شمال به جنوب استرالیا و نیوزیلند را به آسیای شمال شرقی متصل می نماید. هر دو مسیر خطوط حیاتی اقتصادی هستند که از طریق آنها کشورهای آسیای شمال شرقی کالاهای ضروری از قبیل نفت و سایر منابع طبیعی را دریافت می کنند و در مقابل کالاهای تمام شده خود را به سایر نقاط دنیا صادر می کنند. همچنین به دلیل ساحلی بودن اکثر کشورهای « آ.سه .آن » و عدم وجود خطوط زمینی بین آنها بیشتر تجارت درون منطقه ای از طریق راه های آبی صورت می گیرد. از جنبه نظامی این خطوط دریایی برای جابجایی نیروهای دریایی آمریکا از پاسیفیک غربی به اقیانوس آرام و خلیج فارس بسیار حیاتی می باشند. تقریبا کلیه حمل و نقل دریایی باید از طریق سه تنگه که در منطقه واقع شده اند صورت پذیرد. این سه تنگه عبارتند از : تنگه مالاکا تنگه سوندا و تنگه های لومبوک و ماکاسار. در دوران جنگ سرد حفظ آزادی حمل و نقل دریایی ناوهای جنگی آمریکا از طریق این آبراه ها در راس اهداف استراتژیک این کشور قرار داشت . در آن زمان تسهیل تجارت از طریق دریا در اولویت دوم قرار گرفته بود. با پایان جنگ سرد و از بین رفتن تهدیدات مستقیم نظامی ملاحظات اقتصادی برای آمریکائیان برجسته گردید. اما همچنان آمریکا و متحدان منطقه ای توجه ویژه ای به تهدیدات بالقوه برای آزادی حمل و نقل دریایی معطوف نمودند. در حال حاضر متحدان آمریکا از قبیل ژاپن کره جنوبی استرالیا فیلیپین و دولت های دوست از قبیل سنگاپور به این خطوط دریایی بسیار متکی می باشند . به عنوان نمونه 40 درصد تجارت کشورهای ژاپن استرالیا و آ.سه .آن از طریق این تنگه ها صورت می گیرد.

توجه به منطقه گرایی
منطقه گرایی در این بخش از جهان نسبت به سایر مناطق با جذابیت بیشتری دنبال می شود ک تشکیل مجموعه های منطقه ای نظیر آ.سه .آن ـ آسه آن به علاوه سه ـ مجمع کشورهای شرق آسیا و مجمع اقتصادی کشورهای آسیای شرقی و اقیانوسیه (اپک ) از مهم ترین آنها بشمار می روند.
همکاری های اقتصادی آسیا و اقیانوسیه که برای اولین بار در سال 1989 (1368 ) شکل گرفت دربردارنده طیف متنوعی از کشورهای کوچک و بزرگ (21 کشور) است که 40 درصد جمعیت جهان 56 درصد تولیدات جهان و 48 درصد تجارت جهان را در اختیار دارند . اپک که با هدف کاهش تعرفه ها و سایر موانع بازرگانی در منطقه شکل گرفت اکنون محلی برای رایزنی های سیاسی و امنیتی رهبران کشورهای شرکت کننده درآمده است اگرچه حصول توافق در زمینه مسائل امنیتی با توجه به اینکه هریک از این کشورها منافع خاص خود را دنبال می کنند دور از دسترس است . تجارت آمریکا با کشورهای حوزه اقیانوس آرام (آسیا ـ اقیانوسیه ) بیشتر از تجارت با حوزه اقیانوس اطلس (عمدتا اروپایی ) است این در حالی است که در مجموعه فوق هیچ یک از کشورهای اروپایی حضور ندارند و می توان گفت دوسوم تجارت آمریکا با کشورهای عضو اپک است که در راس آنها چین قرار دارد . کسری تجاری آمریکا در سال 2005 (1384 ) به 202 میلیارد دلار رسید که برای جبران این کسری عظیم آمریکا نیاز به افزایش صادرات خود به چین دارد .

منبع :
ماهنامه رویدادها و تحلیل ها
حوزه شرق آسیا و اقیانوسیه با برخورداری از نقش بسیار مهم و روبه رشد آن در معادلات و رقابت های جهانی در حال تبدیل شدن به یکی از مهم ترین مراکز ثقل استراتژیک جهان می باشد
توانمندی اقتصادی برتر ژاپن اصلاحات روبه پیشرفت اقتصادی چین تجربیات قابل توجه کشورهای تازه صنعتی شده و حرکت روبه رشد اقتصادی « آ.سه .آن » مهم ترین کانون های تحولات اقتصادی در منطقه شرق آسیا به شمار می روند
ساختار روابط در این منطقه در قالب نظمی جدید و بر مبنای مناسبات چهار قدرت عمده یعنی ایالات متحده آمریکا چین ژاپن و تا حدودی روسیه در حال شکل گیری است و در کنار آن بازیگرانی همانند « آ. سه . آن » استرالیا کره جنوبی و هند تاثیرات خاص خود را بر مسائل امنیتی در حوزه جغرافیایی منطقه به جای خواهند گذاشت
چین از لحاظ نظامی طرح توسعه طلبانه ای در منطقه نداشته و درصدد تقویت توان اقتصادی خود می باشد تا بتواند در کنار قدرت نظامی توان اتمی و کثرت جمعیت خود در قرن بیست و یکم به عنوان ابرقدرتی اقتصادی نیز مطرح شده و به جایگاه شایسته در نظام امنیتی منطقه ای و بین المللی دست پیدا کند
ژاپن تلاش های خود را برای توسعه نظامی گری از سال 2004 (1383 ) به طور جدی آغاز کرده است و اقدامات فوق تصوری را در این زمینه دربرداشته که باعث ایجاد نگرانی هایی در سطح منطقه گردیده است

روزنامه جمهوری اسلامی

ایران و دادگاه صدام حسین

دیکتاتور بلند قامت و تنومندى که آغازگر دو جنگ علیه دو همسایه خود بود، امروز با چهره اى تکیده و قامتى خمیده پشت میز دادگاهى مى نشیند تا پرده از راز سال ها جنایات و ارعاب علیه مردم عراق کنار زند. صدام حسین، ۲۷ مهرماه در دادگاهى در مقام متهم حاضر مى شود که مفسران سیاسى و تحلیلگران بین المللى بر آن نام «محاکمه قرن» را نهاده اند. اما دو اتهام بزرگ صدام، حمله به ایران و کویت در شکوائیه علیه وى غایبان اصلى اند و حتى در جلسه تفهیم اتهام رهبر مخلوع عراق، اشاره اى به تجاوز وى به دو کشور همسایه نشد. ایران پس از دستگیرى صدام اعلام کرد تا اسناد و مدارک خود را در قالب کیفرخواستى علیه صدام ارائه خواهد کرد تا به جنایات دیکتاتور عراق علیه شهروندان ایرانى رسیدگى شود. در ابتدا، وزارت امور خارجه مسؤول تدوین شکوائیه ایران شد، اما اخیراً به دستور آیت الله «هاشمى شاهرودى» رئیس قوه قضائیه، دادستان کل کشور کار تهیه کیفرخواست علیه صدام را به پایان برده است. این در حالى است که مقامات ایرانى ابراز عقیده کرده اند که چندان به احقاق حق خود در دادگاه صدام خوشبین نیستند و از این رو، دادگاه فوق را ذى صلاح نمى دانند. دکتر «اسماعیل منصورى لاریجانى» که خود از فرماندهان جنگ تحمیلى بوده، بر این باور است که ایران خود باید دادگاه تشکیل دهد و صدام را در دادگاهى ایرانى محاکمه کند. وى مى افزاید: دادگاه صدام در عراق به علت رسیدگى به اتهامات داخلى وى و محاکمه دیکتاتور عراق طبق قوانین جزایى داخلى فاقد صلاحیت رسیدگى به اتهامات فرامرزى صدام همچون تجاوز به ایران است. رئیس سابق بخش اسناد مرکز حفظ آثار و ارزش هاى دفاع مقدس، پیشتر مسؤولیت تدوین دایرة المعارف جنگ را برعهده داشت و اکنون که مدیر بنیاد علمى – فرهنگى غرب شناسى است، با انتشار کتاب «دستاوردهاى دفاع مقدس» بخش هایى از جنایات صدام علیه ایران را به رشته تحریر درآورده است. برگزارى دادگاه صدام حسین بهانه اى شد تا با دکتر منصورى لاریجانى در خصوص جنایات صدام و مختصات دادگاه وى به گفت وگو بنشینیم که متن آن از نظر خوانندگان گرامى مى گذرد.

* یکى از ضروریات بازخوانى دلایل حمله عراق به ایران، ارزیابى انگیزه هاى صدام حسین در تجاوز به خاک کشورمان است. به طور اجمالى، چه انگیزه هایى دیکتاتور مخلوع عراق را به آغاز جنگى هشت ساله با ایران ترغیب کرد؟
در تشریح انگیزه هاى تجاوز به ایران باید به وجود پنج عامل اشاره کرد که موجب شد صدام حسین با لحاظ شرایط خاص منطقه اى و ویژگى هاى سیاسى – نظامى ایران پس از انقلاب اسلامى، جنگى هشت ساله را به ما تحمیل کند. اول، حاکمیت مطلق بر اروندرود بود که جزو منویات همیشگى صدام حسین پس از کسب قدرت در عراق به شمار مى رفت. دوم، تجزیه خوزستان و تحمیل ماهیتى عربى به آن است که حتى موجب شد آنها در فاصله کوتاهى پس از اشغال این استان، نام آن را عربستان بگذارند و حساسیت هاى قومى آن را تحریک کنند. دلیل سوم، نقشى است که صدام درصدد ایفاى آن در منطقه و جهان عرب برآمد. وى مى خواست با کسب عنوان قهرمان دنیاى عرب، عراق را به محور تعاملات منطقه اى تبدیل و قدرت خویش را بیش از پیش مستحکم کند. عامل چهارم، ارزیابى اشتباهى بود که وى از توان نظامى – سیاسى ایران داشت و درصدد بود با این جنگ، نظام جمهورى اسلامى را که تنها چند ماهى از حیات آن مى گذشت، ساقط کند. من معتقدم این امر، مهمترین عامل تجاوز به ایران است. دلیل پنجم، با استراتژى صدام مبنى بر قرار گرفتن در محور تعامل شرق و غرب در ارتباط است. پس از سقوط محمدرضا پهلوى، صدام درصدد برآمد تا در خلأ وجود ژاندارم منطقه ادامه دهنده این نقش با نام دیگرى باشد تا از حمایت هر دو ابرقدرت برخوردار شود. این امر مى توانست عراق را به قوى ترین قدرت منطقه اى تبدیل کند.

*نشانه هایى دال بر احتمال تجاوز عراق به ایران قبل از شهریور ۵۹ به چشم مى خورد، یا این حمله یک تجاوز کاملاً دفعتى و ضربتى بود؟
قبل از آغاز جنگ، نیروهاى عراقى با حمله به پاسگاه هاى مرزى ایران آنها را به تصرف خود درآوردند و حتى برخى اسراى ایرانى قبل از شهریور ۵۹ به اسارت عراقى ها درآمدند. سه ماه پیش از تجاوز سراسرى در ۳۱ شهریور ۵۹ هم آرایش نظامى عراق در کنار مرز مشترک با ایران کاملاً جنگى و تهاجمى بود. این در حالى است که ایران هیچ استحکامات جنگى و دفاعى در مرزها تعبیه نکرده بود. علاوه بر آن، انفجارهاى مشکوک خط لوله هاى نفت در خوزستان و ناامن جلوه دادن شهرهاى جنوبى نشانه هایى از تحریک صدام بود. اما وى سرانجام با پاره کردن قرارداد الجزایر در یک برنامه تلویزیونى آشکارا نیت خود مبنى بر حمله به ایران را آشکار کرد. به استناد گزارش کارشناسان سازمان ملل متحد در تعیین آغازگر جنگ، صدام قبل از حمله به ایران بیش از ۳۰۰ مورد تجاوز به حریم هوایى ایران داشت و تحرکات نظامى را در اطراف مرزهاى ایران شدت بخشیده بود.

* یکى از مستندات ایران در محکومیت صدام حسین، علاوه بر معرفى وى به عنوان آغازگر جنگ، حجم گسترده تخریب ها و جنایاتى است که طى هشت سال جنگ با ایران بر جاى گذاشت. این جنایات چه مواردى را دربرمى گیرد و اسناد به دست آمده در محکومیت صدام به ارتکاب آن چیست؟
نوع جنایات صدام حسین را در هفت بند مى توان بررسى کرد که هر یک بر پایه گزارشات تأیید شده و مستندات موثق تهیه شده است:
۱- کاربرد سلاح هاى شیمیایى: به گزارش نشریات «میدل ایست» و «واشنگتن پست»، عراق از دسامبر ۱۹۸۲ سلاح هاى شیمیایى را علیه سربازان و غیرنظامیان ایرانى به میزان فزاینده اى به کار مى برده است. براساس آمار اعلام شده از سوى بنیاد شهید، تعداد کل شهداى حملات شیمیایى در طول جنگ ۲۶۰۰ نفر است. تعداد کل مصدومان نظامى و غیرنظامى حملات شیمیایى در طول جنگ تحمیلى، حدود ۱۰۷هزار نفر است. تعداد جانبازان شیمیایى که در حال حاضر تحت پوشش بنیاد امور جانبازان هستند ۴۵هزار نفر برآورد مى شود. براساس آمار ارسالى به سازمان ملل متحد، تعدادکل مصدومان شیمیایى سردشت ۴۵۰۰ نفر و شهداى بمباران شیمیایى این شهر ۱۰۹ نفر اعلام شده است. این در حالى است که مسؤولان دولت عراق به طور متناوبى به کاربرد سلاح هاى شیمیایى در جنگ علیه ایران اعتراف کرده اند. صدام حسین در ملاقاتى باوزیران خارجه عرب که براى برگزارى جلسه اى در بغداد به سر مى بردند، گفت: عراق در جنگ از سلاح هاى شیمیایى «استفاده جزیى» کرده است.
۲- راهزنى هوایى: یکى از جنایات جنگى صدام، راهزنى هوایى است که از جمله آنها، حمله یک جنگنده عراقى به یک هواپیماى مسافربرى بود که حامل گروهى از مسؤولان سپاه و نمایندگان مجلس شوراى اسلامى (حجت الاسلام محلاتى، شاهچراغى و…) بود و همه ۶۶ سرنشین هواپیما به شهادت رسیدند.
۳- حمله به کشتى هاى نفتى و تجارى: براساس آمار منتشر شده از سوى بیمه «لویدز» در لندن، از آغاز جنگ ایران و عراق در سپتامبر سال ۱۹۸۰ بیش از ۵۴۶ کشتى غیرنظامى در خلیج فارس مورد حمله قرار گرفته. طى این حوادث، عده کثیرى ازخدمه کشتى ها که غالباً از اتباع کشورهاى آسیایى – و به خصوص فیلیپینى – بودند، کشته شدند. برپایه همین منابع، خسارت جنگ نفتکش ها به بیش از دو میلیارد دلار بالغ شد که بیش از یک میلیارد آن را بیمه لویدز تقبل کرده است.
۴- خسارات اقتصادى و تجارى: در شانزدهم ژوئن ،۱۹۸۲ شوراى وزیران به تمامى سازمانها و واحدهاى دولتى دستور داد تا به جمع آورى اطلاعاتى در مورد خساراتى که در نتیجه جنگ وارد آمده است، بپردازند. در ارزیابى خسارات اقتصادى، دو دسته اصلى مورد ملاحظه قرار گرفت: الف – خسارت مستقیم شامل خسارت هاى وارده به ساختمانها و تأسیسات، ماشین آلات و تجهیزات، مواد و کالاها ب – خسارت غیرمستقیم شامل خدمات و توانایى هاى تولیدى که در صورتى که جنگ به وقوع نپیوسته بود، آنها مورد استفاده قرار مى گرفتند. در مجموع، خسارت مستقیم برابر با ۳۰‎/۸۱۱‎/۴۲۴ میلیون ریال خسارت غیرمستقیم برابر با ۳۴۵‎/۳۵۳‎/۳۶۰ میلیون ریال برآورد شده است.
۵- پناه دادن به منافقین: صدام در ارتباط با حضور رجوى – سرکرده منافقین – در عراق گفت: او میهمان عالیقدر صدام است. (روزنامه کیهان، ۱۳۶۵‎/۲‎/۲۶) صدام با استفاده از منافقین در جهت ناامن کردن اوضاع داخلى جمهورى اسلامى برآمد و با اعطاى تجهیزات نظامى، آنها را پس از قبول قطعنامه ۵۹۸ از سوى ایران از جبهه گیلان غرب و اسلام آباد روانه کشورمان کرد که در عملیات مرصاد متحمل شکست سنگینى شدند.
۶- بدرفتارى با اسیران ایرانى: از جمله جنایات صدام، بدرفتارى با اسیران ایرانى بوده است که برخلاف همه کنوانسیون هاى بین المللى با آنان رفتار مى کردند. حتى براساس گزارش مراجع ذى صلاح بین المللى از جمله صلیب سرخ، جلادان رژیم بعثى وزیر نفت ایران – شهید تندگویان – را در اثر شکنجه بسیار به شهادت رساندند.
۷- حمله به مناطق مسکونى: صدام در طول حملات خود به مناطق مسکونى، به ۵۱ شهر و شهرک و نزدیک ۴۰۰۰ روستا خساراتى از ۵ تا صددرصد وارد کرد که باعث آوارگى بیش از دو میلیون نفر از هموطنان ما شد و بیش از ۱۴هزار نفر از افراد غیرنظامى در این حملات جان خود را از دست دادند.

*تجاوز صدام حسین به ایران در تناقض آشکار با چندین ماده کنوانسیون هاى لاهه و ژنو است که مى تواند مبناى اقامه دعوا علیه وى قرار گیرد. علاوه بر آن «خاویر پرز دکوئیار» دبیرکل وقت سازمان ملل متحد رسماً عراق را آغازگر جنگ معرفى کرد، اما با وجود این مستندات، ایران هنوز موفق به کسب غرامت خسارات ناشى از جنگ نشده است. در این خصوص، چه اقداماتى انجام شده است و با چه ادله حقوقى مى توان غرامت ایران را احقاق حق کرد؟
ماده ۵۳ کنوانسیون ژنو ۱۹۴۹ و پروتکل هاى الحاقى آن به منع تخریب اموال منقول مربوط است که انفراداً یا به طور مشترک به اشخاص یا دولت ها یا شرکتهاى عمومى یا سازمانهاى اجتماعى یا تعاونى تعلق دارد. رژیم بعث عراق با نقض این ماده کنوانسیون به انهدام و تخریب کامل بعضى شهرها نظیر هویزه، قصرشیرین و بسیارى از روستاهاى مرزى مبادرت ورزید. علاوه بر آن، اصل «لاضرار» که در حقوق بین الملل مجزى است، از رأى دیوان دائمى دادگسترى بین المللى مورخ ۲۶ جولاى ۱۹۲۷ منبعث است. به موجب این اصل ، هر کس موجب ایراد ضرر و زیان دیگرى شود، به جبران خسارات وارد شده ملزم است. در مورد پرداخت غرامت ناشى از عمل تجاوز که نقض حقوق بین الملل به شمار مى رود، مى توان به ماده ،۲۳۱ قسمت هشتم قرارداد «ورساى» که آلمان و متحدانش را مکلف کرد غرامت عمل تجاوز خود را به دولت هاى مورد تجاوز بپردازند، استناد کرد. بدین ترتیب پر واضح است که رژیم عراق ملزم است خسارات مادى و معنوى ناشى از جنگ تجاوزکارانه و نقض قاعده بین المللى را بپردازد و باید براساس اصل جبران کامل خسارت یا بازگشت به حالت اولیه تعیین و پرداخت شود. در اجراى بند ۷ قطعنامه ۵۹۸ مبنى بر تعیین خسارات وارد شده، دبیرکل سازمان ملل متحد، هیأت کارشناسى را به ریاست «عبدالرحیم فرح» – معاون دبیر کل – مأمور این کار کرد. نتایج تحقیق و بررسى هاى به عمل آمده ، ضمن اعتراف به عمق خسارات وارد شده به ایران، میزان خسارات مستقیم را
۹۷‎/۲ میلیارد دلار و خسارات غیرمستقیم را ۳۴۵‎/۳۵ میلیارد دلار برآورد کرده است. البته ایران میزان خسارات وارده را ۱۰۰۰ میلیارد دلار اعلام کرده است. پیگیرى غرامت ایران، سازوکارى دارد که با پیشبرد یک دیپلماسى فعال امکان پذیر است. در واقع، با اجراى تمام بندهاى قطعنامه ۵۹۸ است که ناظران آن را اجرا شده تلقى مى کنند، اما هنوز بند ۶ این قطعنامه ناقص اجرا شده و بندهاى ۷ تا ۱۰ هم اجرا نشده است. براساس این بندها، ایران باید غرامات خود را از دبیرکل سازمان ملل متحد که قطعنامه را صادر کرده است، مطالبه مى کرد، همچنان که از فروش نفت عراق براى بازپس گیرى غرامت کویت استفاده شد ما هم مى توانستیم چنین مطالبه اى را ارائه کنیم.
در مورد کویت، از همان ابتدا با معرفى رژیم بعث به عنوان متجاوز تعقیب حقوقى خسارات و بازپرداخت آنها شروع شد، اما در مورد ایران، سالها بعد و آن هم در بیانیه دبیرکل سازمان ملل متحد بود که رسماً عراق به عنوان آغازگر جنگ معرفى شد.
دقیقاً، پس از حمله صدام به کویت، کشورهاى مختلف بلافاصله عراق را آغازگر جنگ معرفى کردند و حتى شوراى امنیت با توسل به اصول ۴۱ ، ۴۲ و ۴۳ منشور شوراى امنیت، ۱۲ قطعنامه در محکومیت صدام حسین صادر کرد. در آن هنگام، مجامع بین المللى و حتى کشورهاى منطقه که در زمان حمله صدام به ایران مهر سکوت بر لب زده بودند، پس از ۱۰سال رژیم عراق را متجاوز به ایران شناختند و اعلام کردند متجاوز به کویت همان آغازگر جنگ با ایران است. این در صورتى است که حتى در بند ۶ قطعنامه ۵۹۸ شوراى امنیت اعلام شده است که آغازگر جنگ باید شناسایى شود و هیچ اشاره اى به عراق نشده است. علاوه بر آن، بیانیه خاویر پرز دکوئیار در خصوص شناسایى عراق به عنوان آغازگر جنگ در دبیرخانه سازمان ملل متحد ثبت نشد و متأسفانه از جانب ما هم هیچ فشارى مبنى بر ثبت این بیانیه تاریخى جهت قرار دادن آن در ردیف اسناد مستند بین المللى اعمال نشد.

* علت اینکه در جلسه تفهیم اتهام صدام حسین هیچ اشاره اى به تجاوز رژیم بعث به ایران و کویت نشد، چیست و چه دلایلى مانع از طرح اتهام آغاز جنگ در کیفرخواست دیکتاتور مخلوع عراق شده است؟
دادگاه صدام حسین فاقد صلاحیت جزایى بین المللى است. پس از دستگیرى صدام، دولت عراق چارچوب حقوقى دادگاه فوق را تعریف کرد که براساس آن، او را طبق قوانین جزایى داخلى عراق محاکمه خواهند کرد. بر مبناى این تفسیر، اتهامات داخلى صدام – در حوزه جغرافیایى عراق – قابل طرح است و او را به علت ارتکاب جرایم بین المللى محاکمه نخواهند کرد. یکى از دلایل عدم طرح اتهام تجاوز به ایران در این دادگاه، خلأ وجود دادگاه جزایى بین المللى است. سازمان ملل متحد موظف به تشکیل دادگاه جزایى بین المللى و تدوین قوانین کیفرى آن بود، اما به علت نفوذ و مخالفت ایالات متحده موفق به اجراى آن نشد. از علل دیگر عدم طرح تجاوز به ایران، نفوذ آمریکا در این دادگاه است تا اسناد مربوط به حمایت دولت وقت ایالات متحده از صدام حسین فاش نشود. علت اینکه سانسور شدید خبرى در فضاى جلسات تفهیم اتهام حاکم شده بود نیز هراس از اعتراف صدام مبنى بر چراغ سبز آمریکا در حمله به ایران بود.

* اخیراً بنا به دستور رئیس قوه قضاییه، دادستان کل کشور مسؤول تهیه کیفرخواست ایران علیه صدام براى طرح در دادگاه وى شد. آیت الله «درى نجف آبادى» در مصاحبه هاى اخیر خود از چگونگى برگزارى دادگاه ابراز گلایه و به طور ناامیدى ایران از احقاق حق خود در این دادگاه را اعلام کرد. حال اگر این دادگاه فاقد صلاحیت رسیدگى به جرایم فرامرزى عراق است، پس علت ارائه کیفرخواست به آن چیست و دیگر اینکه ایران در این مقطع چه اقداماتى مى تواند انجام دهد؟
یکى از دلایل ناامیدى ایران از طرح اتهام حمله صدام، علم به نفوذ آمریکا در این دادگاه است. اما در مورد کیفرخواست ایران باید گفت کیفرخواست را باید دادستان دادگاه صدام تهیه کند. آنچه ایران مى تواند انجام دهد، تشکیل دادگاهى توسط قوه قضاییه و محاکمه صدام و صدور حکم علیه وى است که دادستان کل کشور باید کیفرخواست ایران را به این دادگاه ارائه دهد و نه دادگاه برگزار شده در عراق. البته گرچه این حکم ایران قابلیت اجرا نخواهد داشت، اما سندى است که در تاریخ باقى خواهد ماند چرا که نادیده گرفتن جنایات صدام علیه ایرانیان جنایتى به خون شهدا و جانبازان و گذشتن از حق مسلم ما در محکومیت تجاوزى است که هشت سال جنگ سختى را به ما تحمیل کرد. یکى از فواید برگزارى دادگاه صدام توسط ایران آن است که وزارت امور خارجه براساس بیانیه اى رسمى، حکم ایران را اعلام خواهد کرد و طبق قوانین بین الملل بیانیه وزارت خارجه در سازمان ملل ثبت شده و به عنوان سند تاریخى باقى خواهد ماند.

 

 

منبع: روزنامه ایران
سخنران: اسماعیل منصوری لاریجانی
گفت و گو کننده: سرگه‌ بارسقیان‌

اشتراوس و نو محافظه کاران آمریکایی

این مصاحبه مربوط به دوره حضور جورج دبلیو بوش و نومحافظه کاران آمریکایی در قدرت است. خانم شادیا دروری استاد نظریه سیاسی دانشگاه رجینا معتقد است نو محافظه کاران تحت تاثیر عقاید فیلسوف آلمانی، لئو اشتراوس قرار دارند و متاثر از او دروغ گویی و پنهان کاری در سیاست را مجاز می شمارند.
آنچه که در ابتدا صرفا یک موضوع ضد جنگ در آمریکا بود اکنون به مساله ای ملی بدل شده است. امروزه بر همگان مسلم شده که دولت بوش در مورد دلایلی که برای حمله به عراق ارئه نمود، صادق نبوده است.
پل ولفوویتز معاون بانفوذ وزارت دفاع تایید کرد شواهدی که برای حمله به عراق به کار رفته مبهم بوده و اعتراف می کند که مساله سلاح های کشتارجمعی به هیچ روی موضوع اصلی نبوده است. (به کتاب سلاح های فریب همگانی: استفاده دولت بوش از تبلیغات در جنگ عراق (2003) اثرمشترک شلدون رمپتون وجان استوبر مراجعه کنید.)
در سوی مقابل اما، شادیا دروری استاد نظریه سیاسی در دانشگاه رجینا استدلال می کند که استفاده ازفریب وتقلب درسیاست امروز آمریکا به طورمستقیم از نظریات فیلسوف سیاسی آلمانی لئواشتراوس (1973-1899) مایه می گیرد. مریدان وی شامل پل ولفوویتزو دیگرمحافظه کاران، بسیاری ازامورسیاسی دولت بوش را هدایت می کنند. اگر حق با او باشد می توان گفت که سیاست سازان آمریکایی در قیاس با همتای بریتانیا یی شان، تونی بلرمیهمان ساختمان شماره 10خیابان داونینگ استریت، با وضوح بیشتری دست به فریب و تقلب زده اند. هم اکنون در بریتانیا در مورد مرگ دیوید کلی کارشناس سلاحهای میکروبی یک بازپرسی عمومی در حال انجام است. نکته مهم در این میان آن است که آیا دولت، همانگونه که خبرنگاربی بی سی ادعا کرده، مردم را فریب داده است یا خیر. این بررسی لااقل برخی از روشهایی که با آن همکاران بلر به بزرگ نمایی گزارش مربوط به تهدید عراق پرداختند، روشن نمود. بدون تردید گروه تونی بلربر اساس فلسفه خودشان – البته اگرفلسفه ای داشته باشند – معتقدند که باید به عنوان آدمهایی صادق مورد اعتماد قرارگیرند. هر نوع فریبکاری که احتمالا در آن دخیل بوده اند از نظر خودشان مساله ای مربوط به ارائه یا بافتن گزارش بوده است. گروه، این کار را تلاشی برای ارائه تعبیری صادقانه زمانی که توسط رسانه های ناصادق محصور شده، می داند.
نفوذ عمیق دیدگاههای اشتراوس بر معماران کنونی سیاست خارجی آمریکا به حدی است که گه گاه در مطبوعات به طنزازآن به عنوان نفوذ لئو- کان ها سخن گفته می شود. کریستوفرهیچنز هوادار دو آتشه جنگ در نوامبر2002 بی شرمانه (طی مقاله ای که عنوان بجا و مناسب ماکیاولی در میان رودان را داشت) نوشت:
« بخشی ازجذابیت بحث های مربوط به تغییر رژیم (از دیدگاه هوادارانش) مربوط به این است که این مباحث بر فرضیات و اهدافی استوارند که توسط دولت به طور علنی قابل بیان نیست. از آنجا که پل ولفوویتزعضو مکتب روشنفکری اشتراوس، همانند راولشتین قهرمان رمان سائول بلو سیمایی مرموز دارد شاید مردم تصور کنند او از حنبه اسرارآمیزوسری بحث لذت می برد. »
شاید هیچ محققی به اندازه شادیا دروری برای روشن کردن پدیده اشتراوس کار نکرده باشد. وی حدود شانزده سال است که با نوشتن کتاب هایی چون نظریه سیاسی لئواشتراوس (1988) لئواشتراوس و راست آمریکایی (1997) در حال نورتاباندن بر اشتراوسی هاست. بعلاوه او نویسنده کتاب های الکساندرکوژو: ریشه های سیاست پست مدرن (1994) و وحشت و تمدن (زیرچاپ) نیز هست. وی معتقد است نکات مهم اندیشه اشتراوسی ها تاثیرات اساسی برمردان قدرت درآمریکای امروزنهاده است. شادیا دروری در این مصاحبه در مورد عقایدش بیشترسخن می گوید.

نابرابری طبیعی
● دنی پاستل: شما گفته اید که ارتباط مهمی میان آموزه های لئواشتراوس وتوجیهات دولت بوش در قبولاندن جنگ عراق وجود دارد. این ارتباط چیست؟
شادیا دروری: لئواشتراوس اعتقاد زیادی به موثرو مفید بودن دروغ در سیاست داشت. حمایت عمومی از جنگ عراق به واسطه دروغ گویی در مورد خطرفوری عراق، استفاده کاسبکارانه ازمساله سلاح های کشتارجمعی و اتحاد خیالی میان القاعده با رژیم عراق بدست آمد. حالا این دروغ ها برملاشده، پل ولفوویتز و دیگر حامیان جنگ عراق انکار می کنند که این عوامل، دلایل واقعی جنگ بودند. پس دلایل حقیقی کدامند؟ برقراری توازن تازه قوا در خاورمیانه به نفع اسراییل؟ گسترش سلطه آمریکا درجهان عرب؟ همه اینها ممکن است. اما این دلایل به تنهایی برای بسیج آمریکاییان در حمایت از جنگ کافی نبودند و گروه هواداران اشتراوس هم این را می دانست.
تصور عمومی بر این است که هدف نومحافظه کاران گسترش دموکراسی و ارزش های لیبرال در جهان است. در چنین وضعی وقتی نام اشتراوس درمطبوعات مطرح می شود از او به عنوان مدافع بزرگ لیبرال دموکراسی در مقابل استبداد و تمامیت خواهی یاد می شود. در حالی که شما نوشته اید اشتراوس تنفر عمیقی نسبت به لیبرالیسم ودموکراسی داشت.
تصور اینکه اشتراوس مدافع بزرگ لیبرال دموکراسی باشد خنده دار است. من معتقدم پیروان اشتراوس این گفته ها را به مانند دروغ های شرافتمندانه در نظر می گیرند. البته هنوز هم در مطبوعات ما آدمهای ساده لوح بسیاری هستند که این دروغها را باورمی کنند. آخر چگونه ممکن است ستایشگر افلاطون ونیچه بتواند لیبرال دموکرات باشد؟ فیلسوفان دوران قدیم که اشتراوس آنها را بسیار بزرگ می داشت معتقد بودند توده های کثیف نه لایق حقیقتند و نه آزادی. آنها می گفتند دادن این گوهر های گرانبها به این توده ها همانند انداختن مروارید در پیش پای خوک می باشد. متفکران دوران باستان بر خلاف اندیشمندان دوران مدرن معتقدند که چیزی به نام حق طبیعی آزادی وجود ندارد. انسانها در شرایط طبیعی آزاد نیستند بلکه در قید وبندند. از نظراشتراوس فیلسوفان باستان درست می گفتند.
نکته اصلی مشهورترین کتاب اشتراوس به نام تاریخ وحق طبیعی ستایش عقلانیت گذشتگان و محکوم نمودن بلاهت امروزی هاست. بر روی جلد کتاب، اعلامیه استقلال آمریکا خودنمایی می کند اما خودکتاب بر خلاف ظاهرش تایید حقوق طبیعی انسانها نیست بلکه بزرگداشت طبیعت ونظام طبیعی فرمان بری و فرمان پذیری است.

ضرورت دروغگویی
● به نظر شما چه ارتباطی میان تفسیر اشتراوس از افلاطون ونظریه دروغ شرافتمندانه افلاطونی وجود دارد؟
اشتراوس به ندرت به نام خود سخن می گفت و اغلب به عنوان مفسرمتن های قدیمی مربوط به نظریه سیاسی مطلب می نوشت. اما درواقع گزارشگری خودرای وریاکاربوده است. پرداختن به تفاوت بنیادین میان قدیم و جدید بر تمام آثارش سایه افکنده است. اشتراوس تاریخ اندیشه سیاسی را به دواردوگاه تقسیم نموده ؛ گذشتگانی مانند افلاطون که عاقل وزیرک بوده اند و نوگرایانی مانند لاک و دیگرلیبرالها که مبتذل و احمق می باشند. به عقیده من کاملا منطقی و عادلانه است چیزهایی که وی به گذشتکان مورد علاقه اش نسبت می دهد در واقع عقاید خود او بدانیم.
تصور عمومی بر این است که در گفتگوهای افلاطون، سقراط سخنگوی او باشد اما اشتراوس در کتاب شهر و انسان (صص 111،100،97،83،84،77،74،75) تراسیماخوس سوفسطایی را سخنگوی واقعی افلاطون می شناسد. بنابر این می توان نتیجه گرفت اشتراوس در عقاید و بینش های افلاطون عاقل (با نام مستعار تراسیماخوس) با او شریک می باشد. هم او که می گفت عدالت همان منافع توانگران است. آنهایی که بر سریر قدرتند ودرجهت منافع خویش قانون وضع کرده آن راعدالت می نامند.
لئواشتراوس بارها از واقع گرایی سیاسی تراسیماخوس و ماکیاولی دفاع کرد. (به عنوان نمونه به کتاب تاریخ وحق طبیعی ص 106نگاه کنید) این نوع نگاه به جهان در سیاست خارجی آمریکا در دولت اخیرنیز به وضوح تجلی یافته است.
دومین دلیل اعتقاد اشتراوس به قدما به اصرار آنها به رازداری و ضرورت دروغ گویی مربوط می شود. اشتراوس در کتاب شکنجه وهنر نوشتن ضرورت رازداری را شرح می دهد. به نظر او به دودلیل لازم است تا انسان های عاقل دیدگاههایشان را پنهان کنند. اول انحرف افکار و احساسات مردم ودوم محافظت از نخبگان در مقابل انتقام جویی توده های عوام. اگر مردم بدانند تنها یک حق طبیعی وجود دارد و آن حق حکومت برتر بر فروتر، ارباب بر بنده، شوهر بر زن، و اقلیت عاقل بر اکثریت نادان است، خشنود نخواهند شد. اشتراوس درکتاب در مورد استبداد از این حق طبیعی با عنوان آموزه استبدادی قدمای مورد علاقه خویش یاد می کند. از نظر وی حکومت استبدادی درمعنای کلاسیک آن به معنای حکومت فراتر از قانون یا حکمرانی در غیاب قانون است. (ص 70) به همین دلیل قدما تصمیم گرفتند آموزه حکومت استبدادی رامخفی نگاه دارند زیرا مردم عادی مایل نیستند این واقعیت را بپذیرند که آنها برای فرمانبرداری آفریده شده اند و ممکن است این فرودستان تنفر و خشمشان را متوجه اقلیت فرادست نمایند. به همین دلیل دروغ گویی برای حفاظت ازاقلیت نخبه در مقابل اکثریت نادان لازم است.
آموزه های اشتراوس هوادارانش را متقاعد نمود که آنها همان نخبگان طبیعی حاکم و اقلیت مورد تنفرتوده ها هستند. آنها گمان می برند دردنیایی که به عقاید مدرن آزادی و برابری وفادار است در معرض خطرات بزرگی قرار دارند والبته برای رسیدن به چنین برداشتی نیازبه فکر کردن زیاد هم ندارند. اکنون بیش از هر زمان دیگری لازم است تا اندک عقلای حاضربا احتیاط عمل کنند. بنابر این آنها به این نتیجه می رسند که به منظور دوری ازمورد آزار واقع شدن، توجیه اخلاقی برای دروغ گویی دارند. اشتراوس تا بدانجا پیش می رود که بگوید پنهان کاری،ریا و فرهنگ دروغ گویی عدالت مخصوص نخبگان است.
اشتراوس موضعش رابا توسل به مفهوم دروغ شرافتمندانه افلاطون توجیه می کند. اما در واقع برداشتی ضعیف و بی مایه از این مفهوم افلاطونی ارائه می کند. افلاطون می گفت دروغ شرافتمندانه همانند داستانی است که جزییاتش جعلی و ساختگی است اما در دل آن حقیقتی عمیق جای گرفته است. به عنوان نمونه افلاطون دراسطوره فلزات می گوید روح برخی مردمان ازطلاست به این معنی که آنها بیش ازسایرین قادرند در مقابل وسوسه قدرت مقاومت نمایند. اینها به لحاظ اخلاقی قابل اعتماد بوده وبرای حکومت کردن مناسب ترین هستند. جزییات نظریه افلاطون خیالی و تصوری است اما نکته اخلاقی آن این است که تمام مردم با هم برابرنیستند.
برخلاف این خوانش از افلاطون، اشتراوس معتقد است برتری فیلسوفان حاکم نه تفوقی اخلاقی که تفوقی فکری و روشنفکرانه است. (تاریخ وحق طبیعی، ص 115) از نظر بسیاری ازپژوهشگران (مانند کارل پوپر) که افلاطون را تمامت خواه می دانند نمی توان به فیلسوفان به عنوان حکمران سیاسی اعتماد کرد. این دسته از مفسران همواره نظریات افلاطون را رد می کنند. لازم به ذکر است که اشتراوس ازجمله تنها مفسرانی است که خوانشی شریرانه ازآراء افلاطون داشته و سپس وی را بزرگ می دارد.
تاثیر متقابل ترس واستبداد

● درطرح اشتراوسی ها اکثریت مردمان نادان هستند وتعداد عقلا اندک است. اما در این میان گروه سومی هم وجود دارند که نجبا خوانده می شوند. لطفا توضیح دهید که مشخصات این گروه چیست؟
از نظر اشتراوس انسانها بر سه دسته اند. عقلا، نجبا ومردم عوام. عاقلان دوستدار حقیقت عریان و اصیل هستند و قادرند بدون ترس و هراس با مهلکه های خطرناک روبرو شوند. آنها نه خدا و نه دستورات اخلاقی را به رسمیت نمی شناسند و بالاتر از همه در جستجوی برترین لذت ها هستند که از سرگرم شدن با توله سگ ها و جوانان تازه وارد فراتر می رود.
گروه دوم نجبا و اشراف زادگان هستند که عاشق افتخار و شکوهند. آنها تملق گوترین آدمها در قبال پیمانها و سنتهای اجتماعی می باشند. آدابی که همان تصاویر خیالی غاررا می مانند. این دسته در عین حال باورمندان واقعی به خدا، شکوه، افتخارو دستورات اخلاقی اند. به علاوه آمادگی انجام اعمال بسیار شجاعانه و فداکارانه به طور غیرمنتظره را دارند.
اما دسته سوم اکثریت عوامند که علاقه وافری به کسب ثروت و لذت دارند. این گروه مغرور،تن پرور و سست عنصرند. تنها انگیزه ترس از مرگ یا فاجعه قریب الوقوع می تواند الهام بخش آنها برای فراتر رفتن از حیات حیوانی شود.
اشتراوس به مانند افلاطون معتقد بود که برترین مطلوب سیاسی، حکومت عقلاست اما حکومت نخبگان در دنیای واقعی دست نیافتنی است. امروزه با تکیه بر عقل جمعی می توان گفت که افلاطون این موضوع را دریافت و بنایش را بر حکومت قانون گذاشت. اما اشتراوس نه تنها این را نمی پذیرد بلکه معتقد است که راه حل واقعی افلاطون نیز چنان نبوده است. وی برای روشن کردن منظورش به وجود شورای شبانه در قوانین افلاطون اشاره می کند و می گوید راه حل واقعی افلاطون حکومت مخفی عقلا بوده است. (به کتاب نظریه و عمل درقوانین افلاطون نگاه کنید) از نظر اشتراوس نادانی تمام عیاراشراف به بار نشستن این نوع حکومت را آسان تر می کند. هرچه که نجیب زادگان احمق تر و کند ذهن تر باشند راحت تر توسط نخبگان مهار و هدایت می شوند. به عنوان نمونه گزنفون این مساله را برای ما آشکار می کند.
از نظراشتراوس حکومت دانایان به معنای حاکمیت ارزشهای کلاسیک محافظه کاری مانند نظم،ثبات،عدالت یا احترام به اقتدار حاکم نیست. او حکومت دانایان را پادزهرو علاجی در برابرمدرنیته می داند. از نظر وی مدرنیته دورانی است که در آن توده های نادان پیروز شدند و به آنچه که ضمیرشان تمنا می کرد یعنی ثروت، لذت و سرگرمی های بی پایان بسیار نزدیک شدند. اما آنها در جستجوی هوسهاشان ناخواسته به سطح حیوانات تنزل یافتند. در هیچ نقطه ای از دنیا این نوع زندگی به مانند آمریکا پیش نرفته است. دستاوردهای جهانی فرهنگ آمریکایی تهدیدی است که زندگی را مبتذل کرده و آن را به سطح سرگرمی فروکاسته است.این مساله برای اشتراوس کابوسی ترسناک بوده همانگونه که برای کارل اشمیت و الکساندرکوژو چنین بوده است. این مساله در تبادلات میان اشتراوس و کوژو(که در چاپ جدید کتاب در باب استبداد اشتراوس آمده) و تفسیرش در مورد مفهوم امرسیاسی اشمیت مشهود است. (به نسخه تجدید چاپ شده کتاب هاینریش می یربه نام کارل اشمیت ولئواشتراوس: گفتگوی پنهان مراجعه کنید.) کوژو در آثارش به سوگ حیوانی شدن زندگی انسان نشسته و اشمیت نیز نگران حقیر شدن زندگی آدمی است. هر سه اینها متقاعد شده اند که اقتصاد لیبرالی حیات انسانی رابه بازیچه تبدیل کرده و سیاست را نابود خواهد کرد. هر سه سیاست رامنازعه ای میان گروه های متخاصم می دانند که تا سرحد مرگ با هم پیکار می کنند. کوتاه سخن اینکه از نظر آنان انسانیت آدمی به تمایل و تواناییش برای دویدن با شتاب و برهنه به سوی مرگ بستگی دارد. تنها جنگ دائمی می تواند برنامه تجددگرایی را که برتمایلات نفسانی و بر آوردن نیاز های اولیه زندگی استوار است متوقف کند. در این صورت است که حیات انسانی می تواند دوباره سیاسی شده و انسانیت دوباره به انسانها برگردد. این دیدگاه خطرناک با آرزوی بدست آوردن افتخارو شکوه که اشراف زادگان نو محافظه کاردر حسرت آن هستند دقیقا هماهنگی دارد. به علاوه این دیدگاه با حساسیت های مذهبی نجبا نیز کاملا هماهنگ است. از نظراشتراوس تلفیق مذهب و ملی گرایی همان معجونی است که انسان طبیعی، لذت جو و بی تفاوت را به ملی گرایی مومن تبدیل می کند که حاضر است برای خدا و کشورش بجنگد ودر این راه کشته شود.
زمانی که من اولین کتابم را در مورد اشتراوس می نوشتم هیچگاه گمان نمی کردم نخبگان ناصادقی که توسط او بر کشیده شده بودند تا این اندازه بتوانند به قدرت سیاسی نزدیک شوند. فکر نمی کردم سایه شوم استبداد عقلا تا این اندازه حیات سیاسی ملت بزرگی چون آمریکا را تحت تاثیر خود قراردهد. اما باید دانست که ترس بزرگترین یاوراستبداد است.

● شما اشتراوس را نیهلیست دانسته اید.
نیهلیست بودن اشتراوس به این معناست که به باوراو هیچ پایه و اساس منطقی برای اصول اخلاقی وجود ندارد. اوملحد است و معتقد است در نبود خدا اخلاق هم پایه ای ندارد. اشتراوس می گوید همه زندگی درنفع رسانی به خود و دیگران خلاصه می شود و اگردر حیات انسانی پاداش و تنبیه در کار نباشد دلیل مشخصی برای این سود رسانی وجود ندارد. البته اگر نیهلیسم را به معنای نفی هرنوع حقیقت بگیریم و معتقد باشیم هر آنچه که به عنوان حقیقت وجود دارد صرفا تفسیر و برداشت آدمهاست، در این صورت اشتراوس نیهلیست نیست. او نه تنها وجود حقیقت مستقل و قائم بالذات را نفی نمی کند بلکه معتقد است حقیقت شامل طبیعت و نظم سلسله مراتبی برتر/ فروتر و بالاتر/ پایین تر می باشد. اشتراوس نیز همانند نیچه معتقد است که تاریخ تمدن غرب به پیروزی توده های عوام و فرودستان منجر شده، چیزی که هر دوعمیقا برای آن مرثیه سرایی می کنند.

● این ارتباط عجیب است. در حالی که اشتراوس زیر نفوذ افکار نیچه قرار دارد، آلن بلوم یکی از معروف ترین شاگردان وی در کتابش به نام انسداد ذهن آمریکایی از نفوذ نیچه و مارتین هایدگربه شدت انتقاد می کند.
انتقاد اشتراوس از اگزیستانسیالیست ها به خصوص هایدگر به این دلیل است که آنها اصول اخلاقی مهلکی دارند. این که انسان بتواند هرچه دلش می خواهد برگزیند و بدون توجه به محتوای آن تا دم مرگ به آن وفادار باشد از نظراشتراوس بسیار سرسختانه است. واکنش وی به نیهلیسم اخلاقی متفاوت است. او معتقد بود فیلسوفان نیهلیست باید خدای یهودی- مسیحی را دوباره احیا نموده اما خود همانند خدایان کفاربزیند و از بازی با یکدیگر و انسانهای فناپذیر لذت ببرند. نیهلیسم مساله بسیار پیچیده ای است. اما بی تردید بر طبق خوانش اشتراوس از افلاطون، فیلسوفان باید به داخل غاربرگشته و سایه ها را (با استفاده از رسانه ها، مجلات و روزنامه ها) ماهرانه هدایت کنند. اینان به خوبی می دانند چیزی که از آن دفاع می کنند دروغ است اما متقاعد شده اند که این دروغ ها، دروغ هایی شرافتمندانه هستند.

سرمستی از جنگ دائمی
● شما دیدگاههای دولت بوش را متاثر ازواقع گرایی تراسیماخوس و ماکیاولی می دانید.آیا فکر نمی کنید شکاف های موجود در همین دولت (و در کل میان راستگرایان آمریکایی) پیچیده تر از این باشد؟ شکافهای میان واقع گرایان سیاست خارجی که مصلحت اندیشند، نو محافظه کاران که خودشان را آرمان گرا می دانند وحتی اخلاق گرایان که ماموریت ساقط کردن نظامهای استبدادی را برای خود قائل بوده و در جنگ با واقع گرایی به سر می برند.
من معتقدم نو محافظه کاران در این ادعا که می خواهند الگوی تجاری لیبرال دموکراسی آمریکایی رادر تمام دنیا گسترش دهند صادقند. آنها متقاعد شده اند این الگو نه تنها برای آمریکا بلکه برای کل دنیا بهترین است. طبیعتا در اینجا میان آرمان گریان وواقع گرایان سرسخت در درون دستگاه اجرایی تنش به وجود می آید. البته تنش و شکاف در دولت فعلی، تفاوت میان آموزش های سطحی و پیدا که مناسب طبقه اشراف است و آموزش های شبانه و مخفی که فقط فیلسوفان از آن مطلع هستند را باز می تاباند. به نظر من بسیار بعید است ایدئولوژی ملهم از آموزه های مخفی بتواند کاملا منسجم باقی بماند.
ملی گرایی مثال خوبی در این زمینه است. فیلسوفان می خواهند در میان نجبای خواهان افتخارکه ازقدرت حکومت به عنوان سلاح استفاده می کنند، شور میهن پرستانه بدمند و به این وسیله ملت را در مقابل دشمنان خارجی و تهدید های داخلی همچون زوال، تن پروری، لذت جویی و مصرف گرایی حفظ کنند. این روحیه ملی گرایانه در این باور ریشه دارد که ملت ما و ارزشهای آن در دنیا بهترین بوده و دیگران در مقامی فروتر قرار دارند.
اروینگ کریستول پدر نومحافظه کاری و یکی از مریدان اشتراوس در سال 1973 طی مقاله ای ملی گرایی را محکوم کرده بود اما هم اودر مقاله دیگری در سال 1983 نوشت که سیاست خارجی نومحافظه کاری باید حاوی گرایشات ملی گرایانه باشد. وی یک دهه بعد در سال 1993 ادعا کرد که مذهب، ملی گرایی و رشد اقتصادی ستونهای اصلی نو محافظه کاری را تشکیل می دهند. (به مقاله قرن محافظه کاری در کتاب نو محافظه کاری: سرگذشت یک اندیشه ص 365 مراجعه کنید.) بعلاوه کریستول در کتاب تاملات یک نومحافظه کار (ص xii) نوشت میهن پرستی از عشق به گذشته یک ملت ناشی می شود اما ملی گرایی از امید به آینده پرعظمت نشات می گیرد… نومحافظه کاران معتقدند… اهداف سیاست خارجی آمریکا باید از چارچوب تنگ و تعریف خشک و بی روح امنیت ملی فراتر رود. منافع امریکا منافع ملی یک قدرت جهانی است که باید با معیارسرنوشت ملی تعریف شود نه با معیارکوته بینانه امنیت ملی
هری جافا پیشکسوت اشتراوس گرایی معاصرنیزچنین عقیده ای دارد. او می گوید آمریکا صهیونی است که کل جهان را روشن خواهد کرد. به آسانی می توان دید که چگونه چنین طرز تفکری می تواند از عنان اختیار خارج شود. درست به همین دلیل است که هواداران جدی واقع گرایی چنین شیوه ای را خطرناک یا لااقل ساده لوحانه می پندارند.
البته نگرانی های آقای اشتراوس در مورد آرزوهای آمریکا کاملا متفاوت است. او همانند هایدگر، اشمیت و کوژو از اینکه آمریکا در اقداماتش موفق شود بیشتر نگران می شود تا شکست بخورد. در آن صورت تمام امیدهای انسانی توسط آخرین انسان نابود خواهد شد (نیچه) شب جهان نزدیک می شود (هایدگر) حیوانی شدن انسان کامل خواهد شد (کوژو) وحیات آدمی خوار می شود (اشمیت). توفیق آمریکا در رسیدن به رویاهای جهانی اش چنین معنایی برای این فیلسوفان دارد.
فرانسیس فوکویاما در کتاب پایان تاریخ و آخرین انسان به ترویج همگانی این دیدگاه پرداخت. این طرز تفکرهجوم فاجعه قدرت جهانی آمریکا را گریزناپذیر دانسته و تمام تلاشش را می کند تا از عمق این فاجعه بکاهد. این دیدگاه از براه انداختن شادی و پایکوبی برای سلطه آمریکا کاملا اجتناب می کند.
بر اساس این نگاه غلط به جهان، اگر آمریکا در دستیابی به تقدیرملی اش شکست بخورد ودر باتلاق جنگ همیشگی فرو رود همه چیز بهبود یافته و انسانیت انسان ها که با جنگ تا آخرین نفس تعریف می شود از خطر زوال نجات می یابد. اما فیلسوفانی چون هایدگر، اشمیت،کوژو و اشتراوس بدتر از این را هم انتظار می کشند. تصور آنها این است که گسترش همگانی روح تجارت، خوی انسانی را نرمترکرده و او را نابود خواهد کرد. از نظر من این تحسین فاشیستی مرگ و خشونت از ناتوانی عمیق آنها برای بزرگداشت زندگی، شادی و هیجان ناب حیات ناشی می شود.
به وضوح می توان دید اشتراوس آن اندازه که با لیبرالیسم دشمنی داشت با دموکراسی خصم نبود زیرا او فکر می کرد توده های نادان عده زیادی را در کنارخود دارند که قدرت آنها را نمی توان کاملا نادیده گرفت. وی معتقد بود هر کاری برای همراه کردن مردم مجاز است. اگر شما بتوانید از دمکراسی برای چرخش مردم علیه آزادی خودشان استفاده کنید پیروزی بزرگی کسب کرده اید. این از همان نوع روشهایی است که نومحافظه کاران دائما از آن استفاده می کنند و درمواردی هم موفق بوده اند.

در میان اشتراوسی ها
آخرین پرسش من درباره برخوردجالب اشتراوسی ها با شماست. بسیاری از آنها تفسیرشما ازاشتراوس را رد کرده و کارتان رابا بکارگیری اصطلاحات تندی در موردتان همانند تندخوی باورنکردنی محکوم نمودند. تنها محققی به نام لارنس لمپرت همکاران اشتراوسی اش را به خاطر این رفتارمورد سرزنش قرارداد و در کتابش لئواشتراوس ونیچه نوشت که کتاب شما به نام اندیشه های سیاسی لئواشتراوس به درستی خوانشی شکاکانه ازعقاید اشتراوس ارائه کرده و به عمق نیات واقعی وی پی برده است. از طرف دیگرهری جافا عقیده ای تحریک کننده را ابراز نمود وگفت که شاید شما یک اشتراوسی مخفی باشید.
اشتراوسی ها در ملا عام مرا مورد سرزنش قرارداده اما در خفا ستوده اند. به دنبال انتشار کتابم اندیشه های سیاسی لئواشتراوس در سال 1988نامه ها و هدایای زیادی از سوی فارغ التحصیلان و استادان اشتراوسی در سرتاسر آمریکای شمالی به سویم سرازیر شد. کتابها، رساله ها و نوارهای سخنرانی اشتراوس در هیلل هاوس شیکاگو، دست نوشته های مربوط به تمام درسهایی که او در دانشگاه تدریس کرده و حتی یک کار دستی ماهرانه از مجسمه جغد مینروا به همراه نامه ای که مرا الهه دانایی خطاب کرده بود برایم ارسال شده بود. آنها از اینکه یک بیگانه توانست به آموزه های محرمانه اشتراوس رخنه کند شگفت زده شده بودند. برخی از آنها مطالب منتشرنشده ای که بر روی آن دستورالعمل در میان افراد مشکوک توزیع نشود به طور واضح نوشته شده بود، را برایم فرستادند.
من نامه هایی ازفارغ التحصیلان دانشگاههای تورنتو، شیکاگو، دیوک، بوستون،کلرمونت، فورهام و دیگر مراکزآموزشی متعلق به اشتراوسی ها دریافت نمودم. یکی از دانشجویان وقتی کتاب مرا خواند تجربه خود را با کسی مقایسه نمود که در بیابان برهوت گم شده و به ناگاه به نقشه ای بر می خورد. برخی از این دانشجویان مراکز تحصیلی شان رابه خاطر یافتن هوایی تازه تررها نمودند اما در عین حال دیگرانی هم بودند که چیستی آن آموزه هایی که به ناچارباید به آن باور می داشتند تا به حلقه جذاب فیلسوفان و خلاقیت های آینده بپیوندند را کشف کردند و از این یافته خویش خشنود نیزبودند.
پس از انتشارنخستین کتابم درباره اشتراوس، برخی ازاشتراوسی های کانادا مرا فاحشه ای ازکالگاری لقب دادند. لقبی که در میان دیگر عناوینم برایم دوست داشتنی تر بوده است. البته دشمنی آنها با من قابل درک است. در مجموع برای اشتراوس و مریدانش هیچ چیزی خطرناک ترازحقیقت و به خصوص حقیقت در مورد خود اشتراوس نیست. ستایشگران او مصممم هستند که حقیقت آرای وی را پنهان کنند. هدف من از نوشتن این کتاب بیان روشن و ساده عقاید اشتراوس بود به این امید که آرای او به موضوع بحث ها و نقدهای فیلسوفانه بدل گردد نه اینکه به ابزاری برای محکومیت عجولانه من تبدیل شود. من می خواستم شعله ای در بیرون از غار آنها و در روشنایی فیلسوفانه روز برافروزم. اما آنها در مقابل به جای اینکه با من وارد بحث های فیلسوفانه شوند به انکارآنچه که من به عنوان آراء اشتراوس به او نسبت دادم، پرداختند.
از میان اشتراوسی ها تنها لارنس لامپرت شجاعانه اظهار کرد حالا وقت آن رسیده که بازی کردن را متوقف کنیم و بپذیریم اشتراوس حقیقتا متفکری نیچه ای بوده است. او گفت وقت آن است که انکار را رها کرده و از عقاید اشتراوس دفاع کنیم. به گمانم صداقت لامپرت برای آن دسته از اشتراوسی های دوستدار فلسفه که بدنبال کسب قدرت سیاسی نیز هستند، تهدید کننده باشد. بدون شک بحث های شفاف و آزاد در مورد اشتراوس امید های هوادارانش به آینده را در واشنگتن تضعیف خواهد کرد.

نگاهی به زندگی اشتراوس؛ لئواشتراوس کیست؟
لئو اشتراوس، پسر یک تاجرخرده پای یهودی در سال 1899 در منطقه هسن آلمان به دنیا آمد. او درماربورگ به دبیرستان رفت و هنگام جنگ جهانی اول به عنوان مترجم در ارتش آلمان کار کرد. اشتراوس در سال 1921 از دانشگاه هامبورگ با ارائه رساله ای در فلسفه زیر نظرارنست کاسیرر، موفق به اخذ درجه دکتری گردید. پس ازدوره دکتری به مطالعه بر روی آراء و عقاید ادموند هوسرل و مارتین هایدگرپرداخت. اولین کتابش را در سال 1930در مورد نقد مذهب توسط اسپینوزا به چاپ رساند. دومین کتاب او در مورد عقاید ابن میمون فیلسوف قرن دوازدهم در سال 1935 منتشر شد. وی پس از یک دوره پژوهش در لندن کتاب فلسفه سیاسی توماس هابز را در سال 1936به رشته تحریر درآورد. اشتراوس در سال 1937 به دانشگاه کلمبیا نقل مکان کرده و در سالهای 1938تا 1948 در مدرسه جدید تحقیقات اجتماعی نیویورک به تدریس فلسفه و علوم سیاسی پرداخت و دراین مدت کتابهای در مورد استبداد (1948) شکنجه و هنرنوشتن (1952) را منتشر کرد.
لئو اشتراوس در سال 1949 به استادی دانشگاه شیکاگورسید و مدت بیست سال در آنجا ماند. کارهایی که در این مدت انجام داد شامل تاریخ و حقوق طبیعی (1953) تاملاتی در مورد ماکیاول (1958) فلسفه سیاسی چیست (1959) انسان وشهر (1964)، سقراط و آریستوفان (1966)، لیبرالیسم جدید و قدیم (1968) می باشند.
اشتراوس میان سالهای 1968 تا 1973 در دانشکده هایی در کالیفرنیا و مریلند، تدریس کرده و کار بر روی گفتارهای سقراطی گزنفون و کتاب نظر و عمل در قوانین افلاطون را به پایان برد. پس از مرگش در اکتبر1973، مجموعه مقالاتش با نام درسهای فلسفه سیاسی افلاطون در سال 1983 به چاپ رسید.
منبع: سایت اوپن دموکراسی (open democracy)

پی نوشت:
1. در افسانه های رومی، مینروا (Minerva) الهه دانایی و جنگ، غالبا به وسیله یک جغد که نماد فرزانگی وی بوده، همراهی می شده است. همتای مینروا دراسطوره های یونانی آتنا الهه دانایی و باکرگی است. به علاوه در اسطوره های رومی، مینروا دختر ژوپیتروعضوی ازسه گانه مقدس ژوپیتر، جونو، مینروا بوده است. هگل فیلسوف مشهور آلمانی در مقدمه کتاب فلسفه حق نوشت جغد مینروا تنها در آستانه غروب آفتاب بال هایش را می گشاید. منظورش این بود که فلسفه تنها پس از وقوع واقعه پی به حقیقت آن می برد و نمی تواند توصیه کند که جهان چگونه باید باشد.

 

به نقل ازروزنامه اعتماد ، ش 1645
گفت و گو کننده: حسن توان
نویسنده: شادیا دروری