مقاله

مقالات موضوع مطالعات فرهنگی را اینجا می‌توانید بخوانید!

ویروس در چنبره فرهنگ(2)

ویروس در چنبره فرهنگ(2)

| طبق نظر هوسرل از آنجا که بدن واسطه قلمرو عالم مادی و سپهر ذهنی است؛ کرونا یک عامل ضد آگاهی است.

در آمدی بر تحلیل پدیدارشناسانه کرونا در ارتباطات اجتماعی

کرونا یک پدیده فرهنگی است چراکه برساختی فرهنگی پیدا کرده است. لذا هرگونه تحلیل اجتماعی از کرونا با پیش فرض فرهنگی بودگی آن همراه است. درباره فرایند برساخت فرهنگی کرونا در سپهر نشانه ای، در یادداشت اول توضیحاتی ارائه شد. حال به دنبال تحلیلی پدیدارشناسانه از رابطه کرونا و زندگی اجتماعی هستیم.

هستی انسان بستگی به نحوه قرار گیری تمامیت او در موقعیت است، موقعیتی که شامل مختصات زمانی و مکانی است. و منظور از تمامیت انسان کلیتی یکپارچه از ایگو(سوبژکتیویته) و بدن می‌باشد. پس موجودیت سوژه بسته به تحقق تمامیت او در موقعیت دارد. در طرف مقابل کرونا ویروس به مثابه هستی فرهنگی و یک پدیده بین الاذهانی است.

معمولا در مطالعات ارتباطی فهم کاملی از تمامیت انسانی ارائه نمی‌شود و انسان را به یک سوبژه تقیل می‌دهند. انسانی که معانی در مغز او جای دارد و بدن صرفا یک کانال برای ادراک است. این دید را در تاریخ فلسفه غرب جان لاک(1690) بنا نمود. جایی که لاک در رساله بسیار مهم خود  «مقاله ای در مورد فهم انسانی» آن را کاملا نظریه پردازی نمود و ارتباطات را در فهم بشری خلاصه نمود. البته اولین تفکیک مهم فلسفی میان سوژه و ابژه را دکارت بنیان نهاد و با تفکیک دو گانه از ذهن و عالم عینی بدن را یک تافته جدا بافته تلقی نمود. پس با این اوصاف کنشگر در یک فرایند ارتباطات با ذهن خود ارتباط برقرار می‌کند و بدن صرفا حامل پیام یا دریافت کننده یک ادراک محسوب می‌شود. در حالی که در یک نگاه هستی شناختی و وجود گرایانه تفکیک این دو از هم قابل پذیرش نیست. بی شک اولین فردی که در مقابل نگاه تفکیکی و دوگان محور دکارت ایستاد، اسپینوزا بود او که به دوگان محوری دکارت قائل نبود وحدتی در این معرفت پیدا کرد.

کرونا با درگیری بدن، آگاهی را نیز مختل می‌کند و طبق نظر هوسرل از آنجا که بدن واسطه قلمرو عالم مادی و سپهر ذهنی است؛ لذا کرونا یک عامل ضد آگاهی است. در یک نگاه استعاری کرونا خود یک چیز وابسته به بدن است اما آگاهی ندارد.

بدن و ذهن دو چیز جدا از هم نیستند بلکه بدن نمود بیرونی ذهن می‌باشد و این دو لازم و ملزوم همدیگر هستند. این مسئله در نگاه هوسرل و‌ هایدگر به کمال رسید. جایی که انسان تنها در یک موقعیت بدن مند یا تن یافته هستی می‌یابد. از نظر  مرلوپونتی به برکت تن بافتگی من است که می‌توانم سوژه ای در عالم باشم. مرلوپونتی می‌گوید: «آگاهی ام از بدنم در عالم صورت می‌گیرد».  ما از ابتدا خود را ایگوی محض نمی‌پنداریم و خود را با بدن‌هایی که احساسات مان را در آنها می‌گنجانیم یکی می‌شناسیم. به همین قرار تمام ارتباطات اجتماعی بر پایه همین بیان موقعیت‌هایی  هستند که سوژه‌های تن یافته در آن روابطی بین الاذهانی و بین الابدانی ایجاد می‌کنند. در این چرخه ارتباط اعتماد و اعتقاد به موقعیت شرط اساسی برقراری ارتباطات می‌باشد.

با این مقدمه به سراغ فهم پدیده کرونا ویروس می‌رویم. رابطه کرونا و زندگی اجتماعی دو بعد دارد. یک بعد درون ذهنی و یک بعد بین الاذهانی دارد. کرونا وارد بدن می‌شود و بدن را درگیر می‌کند، سلول‌ها را یکی پس از دیگری یا از بین می‌برد و یا خود را در هیئت سلول تکثیر می‌کند. پس در وهله اول کرونا بدن انسان را از پا در می‌آورد. پس موقعیت سوژه را از تمامیت خود محروم می‌کند. اما اگر تحلیلی تک بعدی داشته باشیم و قائل باشیم کرونا تنها در وضعیت بدن اثر می‌گذارد در دام جان لاک و دکارت افتاده ایم. چراکه سوژه آگاه سوژه بدن‌مند و تن‌یافته است و این دو یک هستی واحد اند. به قول مرلوپونتی:« من می‌توانم عملکرد زیست بدن را تنها بدان گونه که او مرا اقتضاء می‌کند و تا آنجا که بدنی هستم، درک کنم» لذا کرونا با درگیری بدن، آگاهی را نیز مختل می‌کند و طبق نظر هوسرل از آنجا که بدن واسطه قلمرو عالم مادی و سپهر ذهنی است؛ لذا کرونا یک عامل ضد آگاهی است. در یک نگاه استعاری کرونا خود یک چیز وابسته به بدن است اما آگاهی ندارد. به عبارتی کرونا یک هستی بدن مند است و بدون سلول هستی اش نابود می‌شود اما آگاهی ندارد. این توصیفی از بدن مبتلا به کرونا است. اما کرونا با یک سوژه غیر مبتلا چه می‌کند؟ کرونا اگرچه خود یک هستی بدن مند است اما کرونا یک عامل برای تن زدودگی انسان در موقعیت به حساب می‌آید. فرد در موقعیت‌های خود نسبت به بدن حساس می‌شود و مدام به وارسی خود می‌پردازد. فرد همواره تلاش می‌کند تا بخش‌هایی از بدن را بزداید. ناگفته پیداست که تن زدودگی فرد مجددا یک امر فرهنگی محسوب می‌شود. فرد به صورت خود ماسک می‌زند، دست‌هایش را با دستکش می‌پوشاند. رفته رفته این فرایند او را به یک وسواس می‌کشاند. فرد به بدن بی اعتماد می‌شود من با اقتباس از مارکس به این فرایند از تن بیگانگی اطلاق می‌کنم. همانطور که مارکس در مراحل از خود بیگانگی به واسطه چرخه سرمایه داری شرح داده است.

کرونا همانطور که در مرحله درون ذهنیت خود را بدن بیگانه کرده بود در ارتباط اجتماعی ما را از دیگری بیگانه می‌کند. این بیگانگی نیز ابعاد بدن مند دارد. ما  نسبت به بدن دیگری بی اعتماد هستیم. او ممکن است یک سوژه کرونایی باشد. پس باید در این موقعیت خود را بدن زدوده نماییم. ماسک و دستکش از نشانه‌های بدن زدودگی محسوب می‌شوند.

“Alienation”در لغت یعنی جدائی چیزی از چیز دیگر.  در وهله اول کرونا بدن را از سوبژه جدا می‌کند. و رفته رفته فرد از بدن خود بیگانه می‌شود. او هر لحظه به این می‌اندیشد که بدنش موقعیت او را به خطر می‌اندازد. سوژه به مرحله ای می‌رسد که هر چه خود را می‌شوید و بدن را از حالت اولیه خود می‌زداید و می‌پوشاند بیشتر از آن بیگانه می‌شود. همان حالتی که کارگر هرچه بیشتر کالا تولید می‌کند بیشتر از خود بیگانه می‌شود. همه ما در این ایام دست‌های قرمز شده و سوزان خود را احساس کردیم و به صورت اگزجره ای از آن دوری گزیده ایم. همه اینها به خاطر اطلاع فرهنگ است که اعلام کرده دست عامل انتقال ویروس است. یعنی باید مراقب دست باشیم. سیستم مراقبت و تنبیه درونی مان فعال شده و از دست خود که تا دیروز عضوی از ما بود، خود ما بود و به آن هیچ فکری نمی‌کردیم، به عنوان عاملی غیر خودی نگاه کردیم. این وضعیت در سطح درون ذهنی است و لذا انسان از بدن بیگانه می‌شود و هر لحظه در تلاش برای تن زدودگی از خود می‌باشد. اما در حالت بین الاذهانی کرونا مجددا موقعیت را تن زدوده می‌کند.

طبق مقدمات قبلی فرایند ارتباطات اجتماعی در یک موقعیت زمان مند و فضا محور محقق می‌شود. این فرایند همراه با اعتقاد و اعتماد طرفینی رخ می‌دهد. در این وضعیت کرونا چیزی است که در قالب یک ایماژ ظهور می‌کند. ایماژی که باعث می‌شود از موقعیت فضا و از انسان بدن و از طرفین اعتماد را زائل نماید. کرونا همانطور که در مرحله درون ذهنیت خود را بدن بیگانه کرده بود در ارتباط اجتماعی ما را از دیگری بیگانه می‌کند. این بیگانگی نیز ابعاد بدن مند دارد. ما  نسبت به بدن دیگری بی اعتماد هستیم. او ممکن است یک سوژه کرونایی باشد. پس باید در این موقعیت خود را بدن زدوده نماییم. ماسک و دستکش از نشانه‌های بدن زدودگی محسوب می‌شوند. ترکیب از بدن بیگانگی و از دیگری بیگانگی محصولی را حاصل می‌کند به نام فاصله اجتماعی کرونا فضا را نیز از موقعیت جدا می‌کند.

تفسیر موقعیت «فاصله گذاری اجتماعی» بسیار مقوله مهمی ‌است چراکه در یک سال آینده که کرونا در سطح کره زمین قربانی خواهد گرفت. سوژه شاید با بدن مندی جدید خود کنار بیاید اما فاصله اجتماعی استراتژی مهم برای بقا در موقعیت به حساب می‌آید؛ استراتژی که دولت آن را معین کرده است و افراد به یک خود کنترلی اجتماعی می‌رسند. فاصله گذاری اجتماعی تغیرات مهمی‌در زندگی بین الاذهانی ایجاد خواهد کرد. ناب ترین نوع ارتباط بینا سوژه ای ارتباط بدون واسطه و بدن مند است. ارتباطی که انسان در تمامیت خود پدیدار می‌شود. ارتباطی که خود یک امر مادی و فرامادی می‌شود. هنوز که هنوزه ارتباطات چهره به چهره در ارتباطات انسانی کامل ترین نوع ارتباط است چراکه انسان در تمامیت خود یعنی با هستی بدن مند خود پدیدار می‌شود. و وجود دست یافتنی تر می‌شود.

فاصله اجتماعی شاید در نگاه نخست یک تاکتیک برای گذر از بحران کرونا باشد. اما فاصله گذاری اجتماعی هستی ارتباط چهره به چهره را دچار تحول می‌کند. فاصله گذاری اجتماعی پایه گذار بی اعتمادی و بی اعتقادی در ارتباط می‌شود. این بی اعتمادی در بلند مدت موقعیت ارتباطی را دچار خلل‌هایی می‌کند.

حال فاصله اجتماعی شاید در نگاه نخست یک تاکتیک برای گذر از بحران کرونا باشد. اما فاصله گذاری اجتماعی هستی ارتباط چهره به چهره را دچار تحول می‌کند. فاصله گذاری اجتماعی پایه گذار بی اعتمادی و بی اعتقادی در ارتباط می‌شود. این بی اعتمادی در بلند مدت موقعیت ارتباطی را دچار خلل‌هایی می‌کند. اینجا به دنبال پیدا کردن راهی برای برقراری یک ارتباط هستی شناسانه کامل نیستیم بلکه در حال تفسیر موقعیت جدیدی هستیم که از قضا نظامات سیاست و دولت آن را وضع کرده است. در طرح جداسازی بدن‌ها که موسوم به قرنطینه است. روابط اجتماعی از حالت تام خود که بودن در موقعیت بدن مند است خارج شده و در هیئت جدیدی در آمده است. موقعیت جدیدی که سرشار از بی اعتمادی و تن زدودگی می‌باشد. کرونا موقعیت جدیدی برای ارتباطات اجتماعی مهیا کرده است و ارتباط را به شدت واسطه مند می‌کند.

شاید بپرسیم در موقعیت فاصله گذاری اجتماعی بدن همچنان در تمامیت خودش است، مثلا چشم همچنان می‌بیند، گوش به خوبی می‌شوند و دهان نیز صحبت می‌کند. به عبارتی همه حواس در ارتباط حضور دارد و اگر با عینک هوسرل نگاه کنیم بدن اساسا حامل احساسات است. اما با نگاه خود هوسرل پاسخ می‌دهیم که شاید مهم ترین بعد بدن که تحربه هستی شناسانه ای از ارتباط فراهم می‌کند تن زدایی می‌شود و آن هم لامسه است. هوسرل می‌گوید بدن همان گونه که اشیاء دیگر را می‌بیند و لمس می‌کند، نمی‌تواند خود را لمس کند چراکه نمی‌تواند گامی‌به عقب بردارد و به تماشای خود بنشیند. چشم نمی‌تواند خود را ببیند. اما لامسه می‌تواند خود را حس کند. لمس سوژه حسی کامل از ارتباطات هستی شناسانه فراهم می‌کند. نوزاد در بدو تولد نه بینایی قوی، نه شامه تیز و نه گوش قوی برای درک صدا دارد اما لامسه اش قدرتمند است. تا زمان لمس نکردن بدن مادر با هستی ارتباط برقرار نمی‌کند. راه هستی گزینی نوزاد لامسه است. لذا اگر کف دست او انگشت خود را قرار دهیم او را سفت می‌گیرد. در هنگام مرگ نیز آخرین بعد بدن مند انسان که هنوز انسان را هستی مند می‌کند لامسه است. لذا محتضر دست اولاد و اطرافیانش را می‌گیرد آخرین جنبه ارتباط هستی شناسانه اش لمس است. حال در فاصله گذاری اجتماعی لمس از کار می‌افتد و بدن‌ها اساسا از هم بیگانه می‌شوند.

 

منابع:

  • دونزباخ، ولفگانگ (1398). فلسفه ارتباطات، دانشنامه موضوعی بین المللی ارتباطات ترجمه: احسان شاه قاسمی، تهران: انتشارات علمی‌فرهنگی
  • ون لون، یوست (1391). تکنولوژی رسانه ای از منظری انتقادی. ترجمه: احد علیقلیان. تهران: انتشارات همشهری
  • شکری، محمد(1391) “هوسرل، مرلوپونتی و مفهوم تن”. فصلنامه حکمت و فلسفه. شماره دوم، تابستان 1391
ویروس در چنبره فرهنگ

ویروس در چنبره فرهنگ

| ویروس برای آنکه بتواند در زندگی اجتماعی پدیدار شود ناچار است تا به زبان فرهنگی ترجمه شود و از حالت نافرهنگ به فرهنگ ترجمه شود.

کروناویروس یک امر فرهنگی است. ما ویروس را فرهنگی می‌فهمیم و با آن نیز به مثابه یک سوژه فرهنگی برخورد می‌کنیم. برای این کار کرونا به یک سوژه فرهنگی تبدیل می‌شود.

در یک تقسیم بندی تاریخی عده ای از جامعه شناسان و انسان شناسان تاریخ بشریت را به سه قسم تقسیم کردند؛ مثلا مانوئل کاستلز ادعا کرد عصر اول تاریخ بشریت پس از ایجاد فرهنگ و شکل گیری زندگی اجتماعی عصر غلبه طبیعت بر فرهنگ بوده است. عصری که انسان‌ها به دنبال پناهگاهی بودند تا زندگی اجتماعی خود را از بلایای طبیعی حفظ نمایند. عصر دوم اما عصر غلبه فرهنگ بر طبیعت است. عصری که فرهنگ بر تمام جنبه‌های طبیعت سلطه دارد و طبیعت می‌شود منبعی برای مصرف تمام عیار فرهنگ. اما عصر سومی‌که کاستلز مطرح می‌کند که بی ارتباط با نظریه جامعه شبکه ای او هم نیست عصر غلبه فرهنگ بر فرهنگ یا جهان فرهنگی است. در این عصر همه چیز حتی طبیعت برساخت فرهنگ و اعتبارات است و جهان نمادین می‌شود. به صورت کلی فرهنگ ساخته نمی‌شود مگر اینکه دیگری خود را طبیعت معرفی نماید.

انسان شناسانی چون لوی اشتروس قائل بودند که طبیعت، دیگری فرهنگ است و روابط این دو با هم موجب حیات متقابل می‌شود. فرهنگ با استفاده از مکانیسم استعاره سازی طبیعت را دیگری نزدیک خود قلمداد می‌کند؛ مثلا طبیعت بکر است. یعنی جایی است که فرهنگ در آن کمتر نفوذ پیدا کرده است و برای مردمان نوستالژی‌سازی از طبیعت همواره امری خوشایند است. همه ما دوست داریم یک مزرعه در بیرون شهر داشته باشیم و هر صبح با صدای حیوانات از خواب بلند شویم صورتمان را با آب رودخانه بشوییم و صبحانه مان را در منظره ای زیبا از درختان و لحظه طلوع آفتاب با یک لیوان شیر تازه بنوشیم و … . همه اینها تصاویری بود که تبلیغات بازرگانی و فیلم‌های سینمایی برای ما ساخته اند. همان فرهنگی که طبیعت را بر می‌سازد و حیاتش بسته به همین برساخت از طبیعت است. مراد از فرهنگ در اینجا هر نوع امر قراردادی و برساختی بشری است. فرهنگ تا جایی پیش می‌رود که از امر طبیعی هیچ چیز باقی نمی‌گذارد و نشانه را از درون تهی می‌کند و به قول بارت طبیعت را تبدیل به یک اسطوره می‌کند. اسطوره ای که یک دال تهی است و از واقعیت و تاریخش کنده شده است.

لذا طبیعت برای انسان قرن بیست و یکمی ‌با طبیعت برای انسان قرن 14 و 15 میلادی بسیار متفاوت است. معنای تفوق فرهنگ بر طبیعت و تفوق فرهنگ بر فرهنگ از نظر کاستلز نیز همین صورت بندی است. الکلام طبیعتِ ذهن مردمان، همان دیگری فرهنگ یا خود فرهنگ است. چراکه برساخت فرهنگ است. تمام این برساخت‌ها زایئده زبان و نشانه‌هاست. ما از طریق نشانه سازی می‌توانیم طبیعت را از آن خود کنیم. ما با برساخت نشانه‌ها وارد طبیعت می‌شویم، و طبیعت نیز اگر بخواهد به سپهر نشانه ای فرهنگ وارد شود نیاز دارد تا به زبان فرهنگ ترجمه شود.

انسان شناسانی چون لوی اشتروس قائل بودند که طبیعت، دیگری فرهنگ است و روابط این دو با هم موجب حیات متقابل می‌شود. فرهنگ با استفاده از مکانیسم استعاره سازی طبیعت را دیگری نزدیک خود قلمداد می‌کند؛ مثلا طبیعت بکر است. یعنی جایی است که فرهنگ در آن کمتر نفوذ پیدا کرده است.

در حالت واقعی نیز کرونا از طبیعت به بدن وارد می‌شود. یعنی از خفاش به انسان منتقل شده است. حتی کلمه کرونا نیز ساخته و پرداخته فرهنگ است. مکانیزم فرهنگ برای معنادار کردن امور بسیار پویا و متغیر است. کرونا برای آنکه بتواند وارد سلول زنده شود باید از مرز‌هایی عبور کند. مثلا از راه دهان و بینی و چشم وارد بدن می‌شود و سلول حساسی را درگیر می‌سازد. بر همین اساس فرهنگ نیز مرز بندی شده و کران مند است. ما در اینجا از سازه نظری تحلیل نشانه شناسی فرهنگی که از مفاهیم وضع شده نشانه شناس شهیر روس یعنی یوری لوتمان می‌باشد استفاده خواهیم کرد. لوتمان استعاره سپهر نشانه ای را برای فرهنگ بر می‌گزیند او این گزاره را از نظریه ورنادسکی در زیست شناسی و استعاره سپهر زیستی او که فضای پیرامونی موجودات زنده است بر گزید. بر همین اساس سپهر نشانه ای به نوعی فضای نشانه ای اشاره دارد که برای وجود و کارکرد زبان‌ها ضروری است و به یک معنا وجودی پیشینی داشته و در تعامل مداوم با زبان‌های مختلف است(سرفراز، 1393) یکی از تقابل‌های مبنائی که در مکتب مسکو/ تارو مورد نظر است، تقابل فرهنگ و طبیعت است. الگوی کلان دو گان لوتمان یک ابر الگو  است و می‌توان آن را به سه الگوی اصلی تقسیم کرد:

الف) طبیعت به مثابه امری ناظر بر  محیط طبیعی زندگی انسان، در برابر فرهنگ که به مثابه امری ناظر بر جنبه‌های فراطبیعی زندگی انسان است.

ب)طبیعت به مثابه خائوس یا بی نظمی، در برابر فرهنگ به مثابه کوسموس یا نظم مندی.

ج) طبیعت به مثابه امری ناظر بر بربریت، در برابر فرهنگ به مثابه وضعیت خود. این الگو در مقام تعمیم ناظر بر الگوی تقابلی دیگری و خود است.

درباره کرونا می‌توان گفت مورد دوم کاملا صادق است. یعنی فرهنگ کرونا را به مثابه یک خائوس در نظر می‌گیرد و عملا خائوس تمام نظم خود ساخته فرهنگ را به هم ریخته است. به بیان دیگر نظامات اجتماعی و سیاسی دچار آشفتگی‌هایی جدی در برابر کرونا شدند و کرونا عامل فروپاشی نظم موجود به حساب می‌آید.

ویروس کرونا یک پدیدار اجتماعی و بین الاذهانی نیز دارد. ویروس برای آنکه بتواند در زندگی اجتماعی پدیدار شود ناچار است تا به زبان فرهنگی ترجمه شود و از حالت نافرهنگ به فرهنگ ترجمه شود. ویروس به محض ورود به سپهر نشانه ای فرهنگ از خصلت ابژگی خارج شده و تبدیل به یک سوژه فرهنگی می‌شود.

همانطور که اشاره شد ویروس برای ورود به سپهر زیستی انسان نیاز دارد تا از مرز‌های بدن بگذرد.

ویروس در مطالعات زیستی یک موجود بی جان است یعنی نوعی ابژه به حساب می‌آید. یکی شی است و به محض ورود به سلول زنده حیات می‌یابد. در مطالعات زیست شناختی ویروس یک انگل اجباری به حساب می‌آید ولی به محض عبور از ارگانیسم موجود زنده و ورود به سلول به شکل آن در می‌آید و به نوعی خود یک سلول می‌شود. این یک توصیف کوتاه بود از عملکرد عینی ویروس در سپهر زیستی بدن. اما ویروس کرونا یک پدیدار اجتماعی و بین الاذهانی نیز دارد. ویروس برای آنکه بتواند در زندگی اجتماعی پدیدار شود ناچار است تا به زبان فرهنگی ترجمه شود و از حالت نافرهنگ به فرهنگ ترجمه شود. ویروس به محض ورود به سپهر نشانه ای فرهنگ از خصلت ابژگی خارج شده و تبدیل به یک سوژه فرهنگی می‌شود.

اول از همه نشان‌دار می‌شود. «کرونا از خانواده ویروس‌های تاج دار». این گزاره اولین ترجمه نشانه ای از کرونا برای ورود از مرز‌های سپهر نشانه ای فرهنگ است. به محض ورود کرونا به فضای نشانه ای مجموعه ای از نشانه‌ها بر آن بار می‌شود. که لیست کردن آن در این نوشتار ناممکن است. در هسته سپهر فرهنگی، نیرو‌های ایدئولوژیک و قدرت در حال تقابل و کنش هستند تا هر یک مرز‌های ورود را که محل ترجمه فرهنگ است تعیین نمایند.

به عنوان مثال سیاست که در هسته حضور دارد تلاش می‌کند تا ورود این ویروس را به عاملی نافرهنگ و خارجی نسبت دهد و طبیعی بودن آن را انکار نماید. سیاست علاقه دارد تا سایر سپهر‌ها را نشانه بگیرد و تقصیر عواقب این موجود غیر زنده را به گردن دیگری متخاصم بیندازد. اما دین تلاش می‌کند تا این ویروس را به نیرو‌های شر در طبیعت ترجمه کند. مثلا استعاره ویروس منحوس اشاره به شر بودگی این ویروس دارد. تاریخ فلسفه ادیان نیز در تقابل‌های خیر و شر می‌تواند خلاصه شود. استعاره مهمان ناخوانده و ویروس ناشناخته یا کرونا را شکست می‌دهیم همگی به یک معنا است. اینکه فرهنگ تلاش می‌کند تا به ویروس که به صورت واقعی و طبیعی یک ابژه است و حیاتی ندارد خصلتی سوبژکتیو اعطا نماید.

فرهنگ مدرن اگر برای ویروس خصلتی سوبژکتیو نسازد نمیتواند دیگری خود را قوی جلوه دهد تا آن را کنترل کند. فرهنگ برای مقابله با ویروس این بار طبیعت را به یک ابژه تقلیل نمی‌دهد بلکه به آن خصلت‌های  سوبژکتیو و حتی اسطوره ای می‌دهد و تا جای ممکن شروع به نشانه سازی  و استعاره سازی از آن می‌کند.

در اینجا البته بحث‌هایی ناظر به سوژه سازی مدرن کرونا میتوان انجام داد؛ به این عبارت که فرهنگ مدرن اگر برای ویروس خصلتی سوبژکتیو نسازد نمیتواند دیگری خود را قوی جلوه دهد تا آن را کنترل کند. فرهنگ برای مقابله با ویروس این بار طبیعت را به یک ابژه تقلیل نمی‌دهد بلکه به آن خصلت‌های  سوبژکتیو و حتی اسطوره ای می‌دهد و تا جای ممکن شروع به نشانه سازی  و استعاره سازی از آن می‌کند. فرهنگ‌های به خصوص دینی علاقه دارند تا مسئله را به امر قدسی نیز مرتبط سازد و ویروس را امر شر تلقی کرده و خود را برای مقابله با آن مهیا کند. استعاره‌هایی چون مدافعان سلامت که پیش از این برای شهدای وطن به کار برده شده بود و یا تصویر سازی‌هایی از رزمنده و پرستار نشانه‌های پر معنایی هستند. در واقع این کار یک عملکرد برای فرهنگ است. تمام نشانه‌های از پیش ساخته شده در فرهنگ در حافظه فرهنگی ذخیره شده است و به مثابه اندوخته ای برای هر فرهنگ محسوب می‌شود. فرهنگ در هر موقعیت به فراخور آن از اندوخته خود استفاده می‌کند و امر حال را با نشانه سازی جدیدی به امر گذشته ارجاع می‌دهد. البته جای تحلیل‌های انتقادی به این مسئله باز است. از جمله این تحلیل که جانشین کردن پرستار با سرباز و کرونا با دشمن متنی را می‌سازد که بافت و کانتکس  آن ارجاع به یک بافت تاریخی دارد که گویای شرایط نابسامان جنگی است.

شرایط جنگی غیر قابل کنترل و پیش بینی است پس دولت برای فرار از بار مسئولیتِ مدیریت بحران، شرایط را جنگی ترسیم می‌کند، این درحالی است که بسیاری از کشور‌های دنیا شرایط را بحرانی ترسیم می‌کنند تا امکان مدیریت بحران وجود داشته باشد. از این دست تحلیل‌ها و به خصوص تحلیل‌های جامعه شناسی سیاسی می‌تواند مطرح شود اما اینجا به دنبال توصیفی از شرایط فرهنگی حاکم بر امر کرونا ویروس هستیم. لذا کرونا همان لحظه ای که اسمیَت پیدا کرد و  به یک نشانه زبانی ترجمه شد خود را وارد سپهر نشانه ای فرهنگ کرده است. نحوه ترجمه و نشان دار کردن این ویروس حتی در نحوه حکمرانی و مدیریت آن اثر گذار است. نشان داری کرونا ویروس حتی به فرهنگ روزمره و ادبیات عامه نیز نفوذ پیدا کرده است. اصطلاح «کرونایی» به عنوان یک صفت به انسان‌ها نسبت داده می‌شود. کرونا به عنوان یک متن حالا دیگر در حافظه فرهنگی حضور دارد با این وجود کرونا دیگر یک ابژه بی جان در طبیعت محسوب نمی‌شود بلکه یک عنصر نشان دار در فرهنگ است که بر ساخت‌هایی سوبژکتیو و اسطوره ای پیدا کرده است. در یادداشت دیگری به این مسئله خواهیم پرداخت که ایماژ سوژه کرونایی چگونه ارتباطات اجتماعی انسان‌ها را دچار تبدیل و تغییر می‌کند.

 

منابع:
  • سرفراز، حسین(1393) نشانه شناسی فرهنگ، هنر و ارتباطات. تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق (ع)
  • سمننکو، الکسی(1396). تار و پود فرهنگ درآمدی بر نظریه نشانه شناختی یوری لوتمان. ترجمه: حسین سرفراز. تهران: انتشارات علمی‌فرهنگی
  • آلن سگال، رابرت(1394). اسطوره. ترجمه: فریده فرنودفر. تهران: انتشارات بصیرت

 

چیستی فرهنگ و مطالعات فرهنگی

فرهنگ(culture) از جمله مفاهیمی است که با وجود بحث‌های بسیار درباره آن، همچنان اجماعی بر سر تعریف آن صورت نگرفته است. تو گویی مفهوم فرهنگ از جمله مفاهیم سهل و ممتنع است. سهل از آن جهت که هر فرد مفهومی از آن را در ذهن خود دارد و در مقام سخن می‌تواند مقصود خود را بیان کند، ولی ممتنع از آن نظر است که در مقام ارائه تعریف جامع و دقیق منطقی، تشتت آراء وجود داشته و در نتیجه حصول تعریفی که همگان بر آن اجماع داشته باشند به نظر امکان‌پذیر نیست.
یکی از دلایلی که موجب بروز چنین تشتتی شده است، دیدگاه‌های مختلف کاربران این کلمه است. در قرن نوزدهم، روشنفکران اهل ادب این کلمه را برای سنتی به کار می‌بردند که ویژگی اصلی آن نقادانه نگریستن بود. به عبارت دیگر، برای این روشنفکران مفهوم فرهنگ بیان‌کننده اضطراب آنان در برابر مسائل جامعه خویش بود. از سوی دیگر در قرن بیستم، روشنفکران علوم اجتماعی از آن جهت به فرهنگ اهمیت می‌دادند که آن را ابزار مهم تحلیل تلقی می‌کردند.
قدمت کاربرد واژه انسان‌شناسی(anthropology) به عنوان دانشی مستقل، به اوایل قرن نوزدهم برمی‌گردد. از همان آغاز، قرابت خاصی میان انسان‌شناسی و علوم نوخاسته دیگری همچون زیست‌شناسی، زمین‌شناسی، روان‌شناسی و باستان‌شناسی وجود داشت. انسان‌شناسی هیچگاه پیوند خود را با این علوم قطع نکرده و همواره از نتایج به دست آمده در آن علوم بهره‌برداری می‌کند. این ارتباط مسلما متقابل بوده و علومی همچون جامعه‌شناسی و روان‌شناسی اجتماعی نیز از نتایج تحقیقات انسان‌شناسی استفاده می‌کنند.
فرهنگ، مرکب از 2 کلمه فر به عنوان پیشوند و هنگ به معنی کشیدن است. در زبان لاتین این کلمه با کلمات ادوکا(educa) و ادور(edure) که به معنی کشیدن و تعلیم و تربیت است مطابقت می‌کند. در زبان فارسی، فرهنگ دارای معانی مختلفی همچون ادب، تربیت، دانش، مجموعه آداب و رسوم، مجموعه علوم و معارف و هنر‌های یک قوم است. چنانچه پیش از این بیان شد، اجماعی بر سر ارائه تعریفی واحد در مورد فرهنگ صورت نگرفته است و ارائه بیش از 400 تعریف درباره این واژه خود گواهی بر این مدعاست. با وجود این ما در اینجا به برخی از این تعاریف که نسبت به تعاریف دیگر دقیق‌تر به نظر می‌رسند، اشاره می‌کنیم.
1- برخی فرهنگ را به عنوان مجموعه ارزش‌های مادی و معنوی جامعه بشری تعریف کرده‌اند که در جریان فعالیت اجتماعی تاریخی به وجود آمده است. از سوی دیگر گستره فرهنگ شامل فعالیت خلاق آدمیان در خلق و انتقال این ارزش‌ها است.
2- برخی فرهنگ را دارای 2 جنبه عینی و ذهنی دانسته‌اند. به عبارت دیگر از نگاه آنان، مجموعه عناصر عینی و ذهنی که در نهادهای اجتماعی جریان یافته و از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌یابد، میراث فرهنگی( cultural heritage) یا همان فرهنگ(culture) نامیده می‌شود.
3- در نگاه برخی متفکران، دایره تعریف فرهنگ بسیار گسترده است و شامل هنرها، صنایع و حتی تکنیک‌ها نیز می‌شود. چنان که تایلر فرهنگ را چنین تعریف می‌کند: «مجموعه پیچیده‌ای است که شامل معارف، معتقدات، هنرها، صنایع، تکنیک‌ها، اخلاق، قوانین، سنن و بالاخره تمام عادات، رفتار و ضوابطی است که انسان به عنوان عضو یک جامعه آن را از جامعه خود فرا می‌گیرد. »این تعریف تشابه بسیاری با تعریف کلاین برگ، روان‌شناس اجتماعی معروف دارد که فرهنگ را مجموعه‌ای از توانایی‌ها و عادت‌ها می‌داند که آدمی به عنوان یک عضو جامعه آن را کسب می‌کند.
4- در کنفرانس جهانی سیاست‌های فرهنگی(مکزیکوسیتی 1982) فرهنگ این‌گونه تعریف شده است: «مجموعه ویژگی‌های مادی و معنوی و فکری و احساسی متمایزی که مختص یک جامعه یا گروه اجتماعی باشد. »

تعریف انسان‌شناسی‌
پیش از بررسی علل پیدایش دانشی به نام انسان‌شناسی و ارائه تعریفی از آن، ذکر یک نکته ضروری است. در بسیاری از متون در حوزه جامعه‌شناسی، مترجمان و مولفان تفاوت چندانی میان انسان‌شناسی و مردم شناسی قائل نشده‌اند؛ هر چند با کمی اغماض و تساهل می‌توان این دو را مترادف هم دانست لکن باید به این نکته توجه داشت که اروپاییان لفظ ethnoloy را به معنای مردم‌شناسی به کار می‌برند و آمریکایی‌ها لفظ anthropology را به معنای انسان‌شناسی استفاده می‌کنند.
مجموعه تحولات و تغییراتی که در قرن نوزدهم و هجدهم رخ داد موجب شد نقش مردم در مسائل مختلف بخصوص امور سیاسی برجسته تر شود. در قلمرو سیاست و حکومت، مشروعیت آسمانی و اشرافی جای خود را به مشروعیت زمینی داد و بدل به امری شد که از پایین به بالا تفویض می‌شود. بدون شک، عامل اصلی این تحولات، مردم بوده‌اند و به همین دلیل بررسی جایگاه مردم، شناخت خواسته‌ها و اعتقاداتشان به امری غیرقابل اجتناب تبدیل شد. از سوی دیگر، حکومت‌ها برای بقای حکومت خود و حفظ سلطه به شناخت مردم و استفاده از آن به منظور اعمال تغییرات مورد نظر خود نیاز داشتند.
این امر بدیهی است که موضوع اصلی انسان‌شناسی، انسان است. انسان‌شناسی دانشی است که می‌کوشد انسان را در کلیتش مورد مطالعه قرار داده و در ابعاد مختلف فرهنگی، جسمانی و اجتماعی مورد بررسی و تحلیل قرار دهد. به لحاظ تاریخی می‌توان نحوه استعمال واژه انسان‌شناسی را به 2 مقطع تقسیم کرد:
1- پیش از قرن نوزدهم: هدف از کاربرد این واژه تاکید بر وحدت، یکتایی و جهان ویژه انسان در مقابل حیوانات دیگر بود.
2- اواسط قرن نوزدهم: هنگام استعمال این واژه، جهان طبیعی نوع انسان و تمایزات جسمانی و روانی میان انسان‌ها مورد توجه قرار گرفت.
پیش از این بیان شد که بر اثر تغییر و تحولات دو سه قرن اخیر، علومی پا به عرصه وجود نهادند که از آن جمله می‌توان به انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی اشاره کرد. در باب قلمرو مطالعاتی این دو علم نوبنیاد می‌توان چنین گفت که جوامع به اصطلاح پیشرفته به عنوان حوزه مطالعاتی جامعه‌شناسی در نظر گرفته شدند. این در حالی بود که تحقیق در جوامع بدوی و سنتی به عنوان رسالت انسان‌شناسی تعریف شد. نکته قابل تامل این‌که نسل اول انسان‌شناسان تلاش کردند از طریق شناخت جوامع ابتدایی، زمینه استعمار و استثمار آنها را نیز فراهم آورند. بعد از جنگ جهانی دوم، چنین مرزبندی‌ای میان انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی کمرنگ شده و بتدریج انسان‌شناسان ده‌کوره‌های جوامع توسعه نیافته و بدوی را رها کرده و قدم به جوامع توسعه یافته گذاشتند. چنین تغییری موجب پیدایش 2 گرایش مهم با عنوان انسان‌شناسی شهری و انسان‌شناسی توسعه شد. در قلمرو انسان‌شناسی شهری جماعت‌های قومی، خرد، فرهنگ کاری، سنی، جنسی، اوقات فراغت و… در شهرها مورد بررسی قرار می‌گیرد. از سوی دیگر، انسان‌شناسی توسعه بر نقش انسان‌ها و فرهنگ خاص آنها در روند شهرسازی، نمادپردازی و برنامه توسعه‌ای تاکید می‌کند.

فرهنگ و انسان‌شناسی‌
با توجه به مباحث قبلی و تعاریف ارائه شده می‌توان چنین نتیجه گرفت که میان فرهنگ‌شناسی و انسان‌شناسی، پیوند عمیقی وجود دارد و در یک کلام فرهنگ‌شناسی و انسان‌شناسی دو روی یک سکه‌اند. با وجود اختلافات بسیار میان انسان‌شناسان، همه آنان در این موضوع اتفاق نظر دارند که انسان‌شناسی، دانش مطالعه انسان و فرهنگ است. به عبارت دیگر اگر فرهنگ را به معنای مجموعه آداب، رسوم، معارف و هنرهای یک قوم در نظر بگیریم، موضوع یکی از گرایش‌های علوم اجتماعی، انسان‌شناسی خواهد بود.
همواره اندیشمندان بزرگ انسان‌شناسی تلاش کرده‌اند با ارائه مفاهیم نو به توسعه فرهنگی جوامع انسانی کمک کنند. یکی از مهم‌ترین رسالت‌های انسان‌شناسان، بررسی تمایزات میان فرهنگ‌های جوامع مختلف و ترجمه هر فرهنگ به فرهنگ دیگر بوده است. به همین دلیل می‌توان از انسان‌شناسان به عنوان مترجمان فرهنگی جامعه یاد کرد. پیوند عمیق میان فرهنگ و انسان‌شناسی موجب پیدا شدن شاخه‌ای به نام انسان‌شناسی فرهنگی اجتماعی شده است. در مجموع می‌توان چنین گفت که انسان‌شناسی بر مطالعه فرهنگ به عنوان سازنده فرد و شکل‌دهنده اجتماع تاکید می‌کند.

ابعاد فرهنگ‌
بسیاری بر این اعتقادند که فرهنگ دارای 2 بعد مهم و به هم پیوسته است: فرهنگ مادی و فرهنگ معنوی. وقتی سخن از فرهنگ مادی به میان می‌آید مقصود مجموعه وسایل تولیدی، تکنیک و دیگر ارزش‌های مادی یک جامعه است. به عبارت دیگر، فرهنگ مادی به آن بخش از میراث اجتماعی گفته می‌شود که دربرگیرنده مباحث اقتصادی یا زیرساخت جامعه است. از سوی دیگر به مجموعه دستاوردهای جامعه در قلمرو علم، هنر، اخلاق و فلسفه، فرهنگ معنوی اطلاق می‌شود. در نتیجه می‌توان چنین گفت که فرهنگ معنوی مربوط به رو ساخت جامعه یعنی علم، هنر، فلسفه و اعتقادات است. نکته قابل تامل این است که با وجود وابستگی فرهنگ معنوی به شالوده‌های مادی آن، تغییر در قلمرو مادی ضرورتا موجب تغییر در قلمرو معنوی نمی‌شود، زیرا قلمرو معنوی دارای استقلال نسبی و تابع قانون‌های خاص خود است.

تقسیمات در قلمرو انسان‌شناسی‌
انسان‌شناسی به طور کلی به 2 بخش انسان‌شناسی جسمانی‌(physical anthropology) و انسان‌شناسی فرهنگی ‌(cultural anthropology)تقسیم می‌شود. در انسان‌شناسی جسمانی که تقریبا همه دانشمندان درباره موضوع آن توافق دارند، خصوصیات جسمانی انسان و رابطه آن با رفتارهای اجتماعی و فرهنگی او مورد بررسی قرار می‌گیرد. در انسان‌شناسی جسمانی مسائلی همچون نژاد، بررسی و اندازه‌گیری اعضای بدن و ژنتیک مورد بررسی قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر، در انسان‌شناسی جسمانی، انسان به مثابه موجودی زیستی در نظر گرفته می‌شود. انسان‌شناسانی که در این حوزه مطالعه می‌کنند با بررسی فسیل‌های انسانی، در جستجوی رابطه میان تغییرات فیزیکی انسان و رشد فرهنگی جوامع برمی‌آیند. به عنوان مثال، انسان‌شناسان پی برده‌اند که میان حجم مغز انسان و توانایی او برای ابزارسازی و فرهنگی شدن ارتباط وجود دارد.
انسان‌شناسی فرهنگی یا مطالعات مردم‌شناسی مشتمل بر بررسی بازمانده‌های فرهنگی ماقبل تاریخ و فرهنگ‌های بدوی است. در این گرایش از انسان‌شناسی، انسان به مثابه موجودی فرهنگی مورد بررسی قرار می‌گیرد؛ هرچند این گرایش تا پیش از جنگ جهانی دوم تقریبا منحصر به مطالعه اقوام بدوی و توسعه نیافته بود ولی پس از جنگ جهانی دوم، عالمان این رشته نگاه خود را به جوامع توسعه یافته نیز معطوف کردند. چنین نگاهی موجب شکل‌گیری گرایشی با عنوان انسان‌شناسی اجتماعی فرهنگی شده است که مسوولیت آن بررسی فرهنگ‌های سراسر جهان است.

تهاجم فرهنگی‌
تهاجم فرهنگی: (cultural invasion) یکی از موضوعات مهم در قلمرو مطالعات فرهنگی، بررسی مقوله تهاجم فرهنگی است. چنان که می‌دانیم یکی از عوامل اصلی برای بقای فرهنگ‌ها در عصر حاضر، مساله تبادل و اشاعه فرهنگی‌(diffusion cultural) است. در جریان تبادل و اشاعه فرهنگی است که فرهنگ‌ها عناصری را از یکدیگر وام گرفته و موجب رشد و غنای خود می‌شوند. هرگاه جریان تبادل فرهنگی که امری دو طرفه است به شکل یکجانبه، تحمیلی و تصنعی تبدیل شود از آن با عنوان تهاجم فرهنگی یاد می‌شود. اشاعه ارزش‌های فرهنگی امپریالیسم از طریق اعمال قدرت در میان جوامع توسعه نیافته یا در حال توسعه، به منظور تخریب و حذف فرهنگ‌های بومی نمونه آشکار تهاجم فرهنگی است. امروزه امپریالیسم فرهنگی از طریق رسانه‌ها در جهت تضعیف باورهای دینی و اخلاقی ملل و اشاعه بی‌بندوباری گام برمی‌دارد. بدون شک کامیابی در تهاجم فرهنگی نتیجه‌ای جز استعمار فرهنگی به دنبال ندارد.

برخی از منابع
1- لزلی جانسون، منتقدان فرهنگ، ترجمه ضیاء موجود، تهران، طرح نو، 1378.
2-‌ مصاحب غلامحسین، دایره‌المعارف، تهران، امیرکبیر، 1374.
3- محمدی بیوک، مقاله الگوهای فرهنگی در کتاب فرهنگ(ج 9)، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، 1370.
4- فرمهینی فراهانی محسن، فرهنگ توصیفی علوم تربیتی، تهران، اسرار دانش، 78.
5- آقابخشی علی، فرهنگ علوم سیاسی، تهران، تندر، 1363.