خطر انقراض
- نوشته شده : ایمان صفرآبادی
- 11 مه 2019
- تعداد نظرات :0
جامعه و تاریخ | مطالعات اجتماعی | عدالت
| چرا باید درباره عدالت آموزشی در جامعه خود حساس باشیم؟
ما منقرض خواهیم شد! چیزی از ما باقی نخواهد ماند. نسلهای آینده از ما به عنوان گونههایی منقرض شده از انسانها یاد خواهند کرد. گونههایی که جذابیتهایی داشتهاند. فرهنگی غنی داشتهاند. انسانهایی بودند که از هوش سرشاری بهره میبردند. یا خودشان حداقل اینطور فکر میکردند. اما در هر صورت منقرض شدند. آن روز در موزه مردم شناسی یا شاید گونهشناسی معلمی با اشاره به مجسمه مومیایی که شبیه به من است خواهد گفت که این انسانها باورهایی داشتهاند. ارزشهایی و آرمانهایی و … . و خواهند رفت به سراغ پنجره شیشهای بعدی. انسان منقرض شده دیگر!
این تصویر، تصویر دوری نیست. همین الان ما انسانهای منقرض شده زیادی را میشناسیم. تمدن مایاها یا نزدیکترینشان سرخپوستان ساکن قارهی آن سوی اقیانوسها. انسانهای منقرض شدهای که شاید در تمدن کنونی و شکلگیریاش نقشی داشتهاند اما امروز هیچ جامعهای امتداد ایشان نیست. ارزشها، باورها و آرمانهای آن قوم را هیچ تمدنی و هیچ ملتی بر دوش نمیکشد. شاید انسانهایی به لحاظ بیولوژیک با آنها نسبت داشته باشند اما امتدادی از ایشان نیستند. سوالی که ذهن ما را به خود مشغول میکند این است: «این انسانها چرا منقرض شدهاند و چرا ما نشویم؟»
آنجایی که ارسطو در کتاب سیاست از تربیت سخن میگوید هدف از آموزش را تقلید از طبیعت به علاوه ترمیم نقصهای آن میداند. از نظر ارسطو مقصود از آموزش آن است که هر نسل آن نوع منش و سرشتی را بازتولید کند که مایه قوام و دوام نظام حکومت خواهد بود. «نظام حکومت» در کلام ارسطو معنایی وسیعتر از آن چیزی دارد که امروز به ذهن ما تبادر میکند. این را که چه نوع آموزشی برای ما ضرورت دارد و چه نوع آموزشی بهتر میتواند نوع حکومت را دوام ببخشد، کنار میگذاریم و کمی در مورد وجوه مقدماتیتر همین کلام ارسطو بحث میکنیم.
ارسطو از مقصد آموزش به عنوان بازتولید منش و سرشتی سخن میگوید که مایه قوام و دوام «ما» است. و قبلتر گفتهاست که این بازتولید با تقلید و ترمیم نقصهای طبیعت اتفاق میافتد. تقلید و ترمیم بسیار مهم هستند. این دو را در کنار واژههای قوام و دوام تصور کنید. متوجه خواهید شد که آموزش تا چه حد برای ما حیاتی است. آموزش به نحوی شاید ریشه در عمیقترین خواستههای بشر دارد. میل به بقا و ادامه دادن. میل به بودن با تقلید و قوام زیست ما و کامل شدن در گذر زمان با ترمیم و دوام «ما». حال اگر کمی اجتماعی و تاریخی نگاه کنیم، با توجه به کلام ارسطو، اینطور خواهیم دید که آموزش به شکلی اساسی تضمین بقای جامعه است. تضمین میل به بقا و ادامه دادن اجتماع ما.
اگر راست بود که مدرسهها همیشه در خدمت بازتولید جامعه موجود هستند و صرفا به قوام اجتماع موجود نظر داشتند، دیگر نیازی به ارائه طرحی برای عدالت آموزشی وجود نمیداشت. این امر بدان شرط است که سخن ارسطو را فارغ از مقوله «ترمیم» و تنها در ذیل «تقلید» تعریف کنیم. نکتهای که در اینجا وجود دارد این است که ارسطو اگر به قوام و دوام جامعه به عنوان هدف آموزش اشاره میکند مقصودش دوامی در تداوم تاریخ است و نه دوامی همچون طبیعت. اشاره به مقوله «ترمیم» در تعریف آموزش در اینجا به کمک ما میآید تا بهتر بتوانیم این قوام و دوام «حکومت» را درک کنیم.
اگر دوام و قوام جامعه و حکومت را به مثابه بازتولید ایدئولوژیها، سلسلهمراتب اجتماعی و سیاسی، نیروی کار موجود و … در نظر بگیریم، عدالت آموزشی اساساً منتفی است و نیازی به آن نداریم. در واقع عدالت در آموزش چیزی خواهد بود به مثابه عدالت در توزیع ثروت. در بقیه شاخههای اجتماعی و سیاسی عدالت توزیعی از هر ایده و روشی پیروی کند، عدالت آموزشی نیز از همان ایده و روش پیروی خواهد کرد. هرقدر عدالت توزیعی، مثلا در توزیع ثروت، در شاخههای دیگر به ثمر رسیده باشد، عدالت در آموزش نیز خواهیم داشت.
به این ترتیب جامعه تنها به بازتولید هرآنچه ادامه میدهد که پیش از آن وجود داشته است. و اگر عدالت در سایر حوزهها نیز نقصان داشته باشد عدالت آموزشی نیز نقصان خواهد داشت. به این ترتیب بدون داشتن اراده و نظری درباره عدالت (نا عادلانه بودن توزیع) و به طور خاص عدالت آموزشی (نبود ایده عدالت آموزشی در زمان فقدان عدالت توزیعی در سایر حوزهها) جامعه در طول زمان قوام و تداوم نخواهد داشت و صرفا به بازتولید آن چیزی اکتفا خواهد نمود که تاکنون وجود داشته است. ایدئولوژیها، جایگاه اجتماعی افراد، طبقات اجتماعی، مشاغل و قدرت به شکلی تکرار شونده در طول زمان توزیع خواهند شد. آنگاه شاید هیچ منطق درونی در کار نباشد. این باز توزیع مکرر و بدون توجه به عدالت آموزشی خطری جدی را متوجه جامعه میکند.
“اگر دوام و قوام جامعه و حکومت را به مثابه بازتولید ایدئولوژیها، سلسلهمراتب اجتماعی و سیاسی، نیروی کار موجود و … در نظر بگیریم، عدالت آموزشی اساساً منتفی است و نیازی به آن نداریم. در واقع عدالت در آموزش چیزی خواهد بود به مثابه عدالت در توزیع ثروت. در بقیه شاخههای اجتماعی و سیاسی عدالت توزیعی از هر ایده و روشی پیروی کند، عدالت آموزشی نیز از همان ایده و روش پیروی خواهد کرد. هرقدر عدالت توزیعی، مثلا در توزیع ثروت، در شاخههای دیگر به ثمر رسیده باشد، عدالت در آموزش نیز خواهیم داشت.“
اگر آموزش دارای منطقی درونزا جهت ایجاد عدالت در درون خودش نباشد و عدالت آموزشی مقولهای تعریف شده نباشد یحتمل آموزش باید از توزیع ثروت و قدرت در جامعه پیروی کند. این پیروی کردن آموزش از توزیع ثروت و قدرت منجر به ایجاد شکاف آموزشی بین فرزندان طبقات اجتماعی خواهد شد. این امر باعث میشود که در طی نسلها شکاف اجتماعی عمیقتر شود و تمیز طبقات بسیار واضحتر.
همچنین شکافهای ایدئولوژیک نیز در بین جامعه شکل میگیرد. طبقه حاکم که قدرت و ثروت بیشتری در اختیار دارد ایدئولوژی خودش را به فرزندانش منتقل میکند و طبقه فرودست نیز ایدئولوژی خود را. به این ترتیب ایدههای اجتماعی در یک سیر تاریخی از تکامل و ترمیم دور خواهند ماند. در مورد توزیع مشاغل نیز وضع بر همین منوال خواهد بود. پیشرفت تکنیک تنها «شکل» مشاغل را تغییر میدهد و جایگاه افراد و طبقات و شانس آنها برای دستیابی به «نوع» مشاغل در بین نسلها تقریباً ثابت خواهد بود.
نکته دیگر آنکه عدم وجود نظام آموزشی عادلانه و عدالت آموزشی درونزا عملاً منجر به این امر میشود که جامعه به تکرار خود بسنده کند. این بسندگی به تکرار یا ایستایی عملاً آموزش را بیمعنا و از درون تهی میکند. در این صورت وجود آموزش رسمی با اینکه خانواده خود فرزندانش را تربیت کند تفاوت معناداری نخواهد داشت. خانواده خود میتواند ایدئولوژی خود را به فرزندش منتقل کند و مشاغلش نیز از پدری به فرزندی منتقل شود یا نهایتا برای آموزش فرزند را نزد استادکاری بفرستد تا آموزش ببیند. در اینجا آموزش به تقلید از گذشته فرو کاسته میشود.
این تصور خیالین از بیمعنایی آموزش، به ما این تصویر را میدهد که ببینیم در صورت عدم توجه به عدالت در آموزش عملا و در حقیقت تبدیل به جوامعی بدوی خواهیم شد. با بیتوجهی به عدالت در آموزش در کنار عدم وجود عدالت توزیعی در ساحت کلی جامعه، با وجود آموزش رسمی و همگانی در ایران، عملاً با جوامع بدوی که آموزش رسمی در آنها وجود نداشته است، تفاوتی نخواهیم داشت. جوامعی که خودشان را تکرار کردهاند و آنقدر این تکرار را انجام دادهاند که یا خود منقرض شدهاند و یا دیگران آمدهاند و ایشان را منقرض کردهاند. مانند سرخپوستان آمریکایی!
یک لحظه به مجسمه مومیایی خودتان فکر کنید در پنجره موزهی مردم شناسی. روی قاب جلوی پنجره نوشته شدهاست: یک ایرانی! ایران کشوری بود که … . آری. این تصویرِ منزجر کنندهای است. اما اگر ملتی تنها به بازتولید آنچیزی بپردازد که هست، این تصویر برای آن ملت چندان دور از ذهن نخواهد بود. منقرض خواهد شد. از آنها آثاری باقی میماند و ممکن است چیزهایی از فرهنگ آنها را معلمان برای شاگردانشان نقل کنند. اما جوامع موجود امتداد آن جامعه و ادامه راه آنها نخواهند بود. خطر انقراض موجود است. به نظر شما اگر دایناسورها میدانستند چیزی ممکن است نسلشان را منقرض کند، به آن چیز فکر نمیکردند؟
ایمان صفرآبادی پژوهشگر و محقق علوم سیاسی و جامعهشناسی است و عمده مطالب ایشان در باشگاه اندیشه نیز در همین حوزهها منتشر خواهد شد.