رسانهها، جنگ و روابط بینالملل
- نوشته شده : باشگاه اندیشه
- 19 آگوست 2018
- تعداد نظرات :0
اشاره
این مقاله به بررسی عملکرد رسانه در جنگهای دهههای 60، 70، 80 و پس از آن میپردازد و به این نکته اشاره دارد که از آغاز توسعهی مطبوعات در پایان قرن نوزدهم و از طریق رشد سایر رسانههای گروهی و ارتباطی در صد سال بعد (رادیو، فیلم، تلویزیون و اینترنت)، رسانهها نقشی بحثبرانگیز در طول جنگ بازی کردهاند. کارکرد رسانهها را در این دوران میتوان به دو دهه تقسیم کرد:
1ـ دهههای 60 و 70، دهههایی هستند که رسانه آزادانه به فعالیت خود میپردازد و در انتقال اخبار جنگ، هیچ گونه سانسوری اعمال نمیکند. در واقع رسانهها به خصوص تلویزیون با نوعی انفعال نسبت به ارزشهای سیاسی نظام حاکم، تصاویر واقعی و عینی جنگ را در معرض دید مخاطبان قرار میدهند.
2ـ پس از گذشت دهههای 60 و 70 با شکست کشورهایی مانند آمریکا در مقابل ویتنام و … دولتمردان سیاسی رژیمهای خودکامه و رژیمهای دموکرات به دلیل اثرگذاری رسانهها بر افکار عمومی آزادیهای رسانهای را محدود کردند.
بررسی این کارکردها نشان میدهد که به هر ترتیب نقش رسانه در طول دهه 90 و پس از آن به نقشی پراهمیت برای نظامهای حاکم تبدیل شده است.
نکتهی حائز اهمیت دیگری که به طور مفصل به آن پرداخته شده است. آزمون نقش رسانه در جنگ ویتنام، گرانادا، پاناما، فالکند، خلیج فارس و بحران 11 سپتامبر (2001) است که طبیعت ارتباط بین رسانه و دولت و رسانه و افکار عمومی را روشن میکند. قدرت رسانه در آگاهی بخشیدن و بیداری تودهها نسبت به جنگ و آثار و پیامدهای منفی آن نکتهی دیگری است که با نمونههای عینی و ملموس سعی شده است تا در این مقاله مورد بررسی قرار گیرد.
از آغاز مطبوعات در پایان قرن نوزدهم و از طریق رشد سایر رسانههای گروهی و ارتباطی در صد سال بعد (رادیو، فیلم، تلویزیون و اینترنت)، رسانهها به خصوص تلویزیون نقشی بحثبرانگیز در طول جنگ بازی کردهاند. در جریان جنگ ویتنام در دهههای 60 و 70، در حالی که تلاش برای توجیه شکست آمریکا در این ناحیه از آسیای جنوبی ادامه داشت، مجری BBC رابین دی (Rabin Day) نظریهی بسیار مؤثری را مطرح کرد: «بسیار حیرتانگیز است اگر در آینده، حکومتی مردمی بدون پوشش تلویزیونی وسیع قادر باشد جنگی را اداره کند… مرگ بار بودن جنگ را تنها با تصاویر نزدیک و رنگی تلویزیون میتوان منعکس و ملموس ساخت، خون در صفحهی تلویزیون رنگی سرختر به نظر میآید».
در «جنگهای محدود» بعدی، در عملیات حفظ و استقرار صلح در دهههای آخر قرن بیستم، به ویژه به هنگام ظهور «رسانههای جهانی»، رابطهی بین ارتش و رسانه بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت. آزمون نقش رسانه در جنگ این دوره روشنگر طبیعت ارتباط بین رسانه و دولت و رسانه و افکار عمومی است.
اصطلاح «جنگ رسانهای» که اکنون رایج به نظر میرسد، منشأ نسبتاً جدیدی دارد چرا که نخستین بار در طول جنگ خلیج فارس در 1991 مورد استفاده قرار گرفت. استفن بدسی (Stephen Badsey) اظهار میدارد: «تاریخنگاران سیاسی یا نظامی واژهی «جنگ رسانهای» را با این اعتقاد بسیار قدیمی پیوند زدهاند که پوشش رسانهای خبری عنصری به غلط جا افتاده در مفهوم جنگ است. همان گونه که پیش از این خاطر نشان شد، حادثهی جنگ به طور کلی در قرن بیستم منجر به کاربرد رسانهها برای مقاصد سیاسی شده است؛ برای پخش و انتشار اخبار رسمی و اداری، برای حفظ اخلاق در خانواده و برای ترغیب و اشاعهی پیامهای تبلیغاتی». در فاصلهی سالهای 1939 تا 1945 هم رژیمهای خودکامه و هم رژیمهای دموکرات کنترل زمان جنگ را بر «اطلاعات» اعمال کردند و رسانه را برای مقاصد خویشتن در جنگی براساس ایدئولوژیهای رقیب به کار بردند. روزنامهنگاران و آژانسهای خبری نیز هم در جنگ جهانی اول و هم در جنگ جهانی دوم با رغبت با حکومتها همکاری کردند، ملزومات سانسور را فراهم آورند و در تلاش و تقلای جنگ شرکت جستند.
در حالی که بین رهبران سیاسی و نظامی با رسانههای گروهی تضاد کمی وجود داشت و در حالی که خبرنگاران و روزنامهنگاران عمدتاً از دلایل وطنپرستانه یا ناسیونالیستی دفاع میکردند، گزارشهای خانگی بیش از آن که حاوی دقت و صحت باشد بر تأثیر تکیه داشت. در واقع گزارشگری جنگی به این صورت تعریف میشد: «اولین قربانی جنگ «حقیقت» است». سانسور و محدودیت به عنوان شرایط تحمیلی جنگی به آسانی پذیرفته میشوند اما در نیمه دوم قرن بیستم چنین همکاریهایی دوام نیاورد.
رسانهها و جنگ در کره و ویتنام
توسعهی تلویزیون به عنوان یک رسانه جمعی در دهههای پس از جنگ جهانی دوم امکان دسترسی مردم غیرنظامی به اخبار جنگ را در سطوح مختلف فراهم آورد. پخش تلویزیونی در دهه 50 یعنی درست در زمانی که ایالات متحده به طور فعال در جنگ سرد کره (در سال 3 ـ 1950) درگیر شد، در حال شکلگیری بود. به هر تقدیر تلویزیون هنوز آن قدر گسترش نیافته بود تا به عنوان یک رسانهی اصلی شناخته شود. پوشش خانههای آمریکا به حد اشباع نرسیده بود و فناوری حرفهای آن قدر پیچیده و پیشرفته نبود که جنگ را کاملاً گزارش کند یا امکانات یکپارچه کردن صدا و تصاویر متحرک را مورد استفاده قرار دهد. اخبار تلویزیون همچنان در رادیو ساماندهی میشد و شبکهها بیشتر به جریانهای خبری و فیلمهایی که توسط ارتش تهیه میشد اعتماد داشتند.
بنابراین جنگ کره که یک جنگ تلویزیونی نبود بلکه جنگی بود که در آن ارتش سانسور رسمی خود را اعمال میکرد و خبرنگاران جنگی همگام و همنوا به حکومت و ارتش از طرح سؤالهای اساسی و اصلی دربارهی اهداف و مقاصد جنگی جلوگیری میکردند. سیاست خارجی مداخلهگرانهی آمریکا در جنگهای مختلف هرگز مورد سؤال قرار نمیگرفت. در دو دههی اخیر، رابطهی بین رسانه و دولت در دوران جنگ به خصوص در ایالات متحده دستخوش تغییر شد. سطح بالای حمایت وطنپرستانه و ملیگرایانه که در طول جنگ کره به ظهور رسیده بود تخریب شد. در 1960 سرسپردگی بیچون و چرا به حکومت زیر سؤال رفت و تمایل شدیدی پدید آمد که قربانیان سیاست خارجی آمریکا مورد ملاحظه و توجه قرار گیرند.
جنگ ویتنام در دهههای 1960 و 1970 به شکست آمریکا و متحدانش منجر شد، شکستی که توجیه آن برای آمریکا امکانپذیر نبود. محافظهکاران اهمیت رسانه به ویژه تلویزیون را مطرح کردند و سیاستمداران رسانه را عامل اصلی این نتیجه میدانستند که با اثرگذاری بر افکار عمومی مردم منجر به عدم حمایت آنان از سیاستهای آمریکا در آسیای جنوب شرقی شده بود.
تاریخ این وقایع ثابت کرد در این جنگ که هیچ سانسور رسمیای وجود نداشت «رسانهها جنگ را باختند». تلویزیون تصویر جنگ را به خانههای مردم آمریکا آورد، آنان را علیه جنگ برانگیخت و ادامهی درگیری با این کشور آسیای جنوب شرقی را ناممکن ساخت.
دلیل چنین نتیجهگیریهایی را باید وقوع تغییرات فناورانهای دانست که پخش تلویزیونی را در سطحی وسیع و فراگیر ممکن ساخته بود. زمانی که آمریکا و نیروهای متحد در ویتنام درگیر شدند، تقریباً در خانهی هر آمریکایی یک دستگاه تلویزیون یافت میشد.
پوشش جنگ و گزارش آن برای خبرنگاران آسانتر شده بود، نخست به دلیل پیشرفتهای فناورانه در ساخت دوربینهای مجهز به ضبط با صدا با وزنی بسیار سبکتر از گذشته و سپس به دلیل پیشرفت در حمل و نقل و ارتباطات، علاوه بر این که افزایش زمان پخش برنامههای خبری عصر شبکه از 15 دقیقه به نیم ساعت (در 1963) امکان پخش جزئیات عملیات ارتش آمریکا را ممکن ساخته بود.
بنابراین، این بحث مطرح میشد که مردم آمریکا در همان حال که در اتاق نشیمن خود استراحت میکردند شاهد وحشتناکترین صحنههای جنگی اخبار شبانه نیز بودند. از آنجا که این اولین جنگی به شمار میرفت که آمریکا را با شکستی مهلک مواجه کرده بود بحثی مبتنی بر علت و معلول در این زمینه برانگیخته شد: «این اولین جنگ تلویزیونی بود»، «این اولین شکست آمریکا بود»، پس اولی موجد دومی بوده است. بحث خبری دیگر، این جنگ را اولین جنگ پیشرفتهای مطرح کرد که نتیجهی آن در صفحهی تلویزیون تعیین شده بود نه در صحنه نبرد.
رئیس جمهور، لیندن جانسون (Lindon Janson) از این عقیده پشتیبانی میکرد و مخابره شدن جنگ از طریق تلویزیون و در واقع «تلویزیونی» شدن آن را علت شکست آمریکا میدانست. از نظر او دسترسی مستمر و منظم تودهها به واقعیتهای مهلک و هراسانگیز جنگ آنان را بر ضد جنگ برانگیخت، نیروهای آمریکایی را وادار به خروج کرد و راه را برای پیروزی کمونیستها در ویتنام هموار ساخت. نیکسون نیز اظهار میداشت که رسانههای خبری آمریکا بر افکار عمومی مردم دربارهی هدف و مراحل جنگ مسلط شدند. آنها رنج و فداکاری را نشان دادند، در جبههی خانگی بیاخلاقی شدید را به نمایش گذاشتند و همه اینها منجر به پس کشیدن حمایت آمریکا از ویتنام جنوبی و در واقع کمک به پیروزی کمونیستهای ویتنام شمالی شد.
ژنرالهای آمریکایی نیز چنین عقایدی را مطرح میکردند: حتی بر فرار تأسیسات و تمهیدات جنگی، نظامی و سیاسی از «نظریهی رسانههای مخالفسرا» حمایت میشد.
رابرت الگانت (Robert Elegant)، وابستهی آمریکا در ویتنام، رسانهها را به دلیل سیاست جمعی آنها در تلاش برای «پیروزی دشمنان» از طریق تحریف «واقعیتها» سرزنش میکند. به آسانی میشد از این تفسیر به این نظریه تغییر موضع داد که: هیچ جنگ تلویزیونیای (پخش شده از تلویزیون) نمیتواند برای مدت زیادی مورد حمایت مردم کشور مهاجم باشد.
مطابق این نظریه، رسانهها و به ویژه تلویزیون تأثیری عمیق و تعیینکننده بر سیاست خارجی در اثنای جنگ دارند.
بینندگان تلویزیون هر شب در معرض تصاویر وحشتآور جنگ قرار میگیرند: فوری بودن، زنده بودن و ترسناک بودن این تصاویر به طور حتم تأثیرگذار است، مردم از هزینههای جنگ آگاه میشوند و دیگر حاضر به تحمل زیانها و آسیبهای آن نیستند.
طولی نکشید که این نظریه که در بین سیاستمداران و رهبران نظامی و نیز در میان تودهی مردم این چنین بدیهی مینمود به چالش طلبیده شد. تا سال 1980، تاریخنگاران رسانه، نظریهی «رسانههای مخالفسرا» را زیر سؤال برده بودند، بحث آنان این بود که ایالات متحدهی آمریکا به دلایل گوناگون و مختلفی شکست خورد که از آن جمله به هزینهی ادراه و ادامهی جنگ میتوان اشاره کرد. اما یک دلیل دیگر نیز عملکرد رسانهها است که تنها نگرشهای موجود را منعکس میکنند و نگرشسازی را مورد توجه قرار نمیدهد. در واقع این رسانهها رهبر نیستند بلکه دنبالهرو افکار مردم هستند. دانیل.سی.هالینز (Daniel .C. Hallins) این گونه نتیجهگیری میکند: «تحقق نیافتن «آرزوی» آمریکا و از دست رفتن «اراده» آن برای ادامه جنگ با ویتنام به دلیل عوامل و روندهای سیاسی مختلفی رخ داد که رسانهها تنها بخشی از آن بودند. این روندها ریشه در طبیعت و ماهیت جنگ داشتند، این واقعیت که این جنگ نه تنها به لحاظ تاکتیکی بلکه از نظر رابطه آن با علایق حیاتی آمریکایی جنگی محدود بود و نیز این واقعیت که این یک جنگ محدود ناموفق بود».
این منتقدان یا تجدیدنظرطلبان، نظریه «اثر رسانه» را نیز به آزمون کشیدند. آنان میگفتند روشن نیست که چه تعداد از مردم شاهد اخبار جنگی به اصطلاح تأثیرگذار در ساعت مقرر پخش آن بودهاند و معلوم نیست همین تعداد تا چه حد پیامها را دریافت کرده و یا به خاطر سپردهاند. آنان به تحقیقات و پژوهشهایی اشاره میکردند که نشان میداد این آمار بسیار پایینتر از ارقامی است که نظریهپردازان اثر رسانه بر جنگ اعلام کرده بودند. همچنین یادآور میشدند که در تصاویر تلویزیونی صحنههای نبرد نه تنها حس یا مرگ را القا نمیکردند بلکه نمود دیگری از نمایشهای هالیوودی به نظر میرسیدند. از سوی دیگر به اعتقاد آنان، نمایش نیروهای آمریکایی که با دشمنان نامرئی میجنگیدند در حقیقت موجد نوعی خوشبینی بیاساس بودند نه عاملی که مخالفت با جنگ را دامن بزند. یک نظر رایج این بود که به موازات افزایش تعداد تلفات آمریکا، پذیرش مردم برای جنگ، کمتر و کمتر میشد. آمار و ارقام نشان میداد که درصد افزایش تأسف و ناراحتی مردم با درصد آمریکاییهای کشته یا زخمی شده نسبت مستقیم دارد. این موضوع ربطی به نمایش صحنههای جنگ در تلویزیون یا انعکاس آن در سایر رسانهها نداشت زیرا ارتباط و همخوانی بین تلفات و افکار عمومی در جنگ کره نیز مشاهده میشود، آن هم در دورانی که خبر تلویزیونی هنوز دوران کودکی خود را سپری میکرد.
به موازات بحث درباره جنگ ویتنام، تجدیدنظر طلبان سؤال دیگری را نیز مطرح کردند: پیوستگی بین رسانه و افکار عمومی چگونه است؟ برای مثال پوشش تلویزیونی ممکن است تنها عقاید موجود را تقویت کند یا برعکس آنچه گفته میشود سبب جذب حمایت تودهها به نیروهای خودی شود چرا که اغلب برنامههای خبری حس وطنپرستی و دفاع از نیروهای خودی را در مردم تقویت میکنند. علاوه بر اینها احساسات شدید و ریشهدار ضدجنگ حتی پیش از پیدایش تلویزیون یا هر رسانهی دیگری در مردم آمریکا دیده میشد و با وجود آن که این جنگ اولین «جنگ تلویزیونی شده» به شمار میرفت، اولین جنگ منفور در آمریکا نبود. از دیدگاه این نظریهپردازان (در توضیح شکست آمریکا)، عوامل دیگر بسیار مهمتر از رسانه عمل کردند. اما نقش رسانه در طول زمان تحول یافت، گزارشهای تلویزیونی از هجوم ویتکنگها در روز عید تت در 1968، یعنی زمانی که به نظر میرسید نیروهای کمونیست دستاوردهای زیادی داشتهاند (اگرچه بعدها گفته شد که این دستاوردها بیشتر در حوزههای روانشناسی بوده است تا نظامی)، توانست تناقض و تضاد بین مثبتگرایی سیاسی و نوع نظامی آن را به نمایش بگذارد.
افشاگریهای رسانهای بعدی در ایالات متحده، مؤید تأثیر رسانههای خبری بود. برای مثال قتل عام 200 شهروند مای ـ لی (My Lai) (در 1968) به دست سربازان آمریکایی زمانی اثر خود را به اوج رساند که افکار عمومی مردم آمریکا آمادگی پذیرش آن را یافته بود. در اوایل دهه 70 مخالفت رسانهای آشکارتر شده بود. تا زمانی که نیویورک تایمز برای محکوم کردن حکومت، نشریات پنتاگون را در نگارش تاریخ یا روزشمار جنگ مورد حمایت قرار داد، ریچارد نیکسون و کابینهاش هنوز از مخالفتهای ابراز شده با جنگ آگاهی کامل نداشتند و در این هنگام رسانهها یکی از عوامل مهم برانگیختن مخالفت و ضدیت با جنگ به شمار میرفتند. در این مقطع رسانهها با موضعگیری در قبال جنگ ویتنام به عنوان مسألهای پایان یافته، سیاست خارجی زیر سؤال رفته را از نظرها خارج کردند و در حقیقت مخالفت با جنگ را تا آخر ادامه ندادند و به این ترتیب با ایجاد تغییر در مسیر خود به جای مخالفت با جنگ به دفاع از حکومت پرداختند.
هلین (Hellin) میگوید: «محدودیتهایی که در ایدئولوژی برای دستاندرکاران جراید و مطبوعات وجود داشت آنان را به نظریات «واشنگتن» وابسته میکرد». به این ترتیب سؤالات اساسی مطرح در مورد جنگ از نظرها ناپدید شد، سؤالاتی از قبیل دخالت آمریکا در ویتنام و نتیجهی این جنگ برای مردم هند و چین. در عین حال رسانهها با احتیاط و در محدودهی مجاز، به ساز مخالف خود نیز ادامه میدادند.
بحثهای مربوط به نقش تلویزیون در جنگ ویتنام که در توجه به پیوستگی بین عقاید و افکار عمومی با رسانه اهمیت بسیار دارد ما را از مسایل عمدهای که حکومتهای متوالی آمریکا در ادامهی جنگ با آن دست و پنجه نرم میکردند مطلع میسازد.
رسانهها کار خود را به درستی انجام میدادند اما از آنجا که هیچ دلیل منفرد یا توضیح واحدی در مورد نتیجهی جنگ نمیتواند رضایتبخش باشد به طور قطع مسوول شمردن رسانهای مانند تلویزیون نیز نمیتواند کافی باشد. درست است که رسانهها به عنوان کانالهای ارتباطی در راه شکلگیری و رشد جنبشهای ضدجنگ تلاش کردهاند اما این «آنها نبودند که جنگ را باختند».
رسانه و برخوردهای محدود سالهای 1980
بحثهای فاضلانه پیرامون نقش رسانهها در شکست آمریکا از ویتنام کوچکترین تأثیری بر رهبران نظامی یا سیاسی آمریکا نداشت. این فضلا به گونهای برخورد میکردند که گویی رسانهها «جنگ را باختهاند».
یکی از نتایج درگیری آمریکا در آسیای جنوب شرقی (اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70) تمایل به اجتناب از درگیری وسیع نظامی در خارج از کشور و در غیر این صورت، کوتاه کردن مدت آن و کنترل رسانهها در ارایه گزارشهای خبری بود تا به این ترتیب افکار عمومی داخل کشور وقت کافی برای سردرآوردن از جزئیات جنگ و در نتیجه پس کشیدن حمایت خود از سیاستهای خارجی آمریکا را نداشته باشند.
یکی دیگر از مسایل اساسی در برخوردهای پس از جنگ ویتنام، میزان کنترل رسمی اعمال شده بر روزنامهنگاران بود. در جنگ ویتنام هیچ نمونهای از سانسور رسمی وجود نداشت. تعداد بسیاری از خبرنگاران به ویتنام رفته بودند و کنترل نظامی شدیدی اعمال نمیشد (در حالی که عملاً به حکم ضرورت، برای ارتباطات و حمل و نقل به ارتش وابسته بودند). در جنگهای محدود سالهای 80 حکومت آزادیهای رسانهای را محدود کرد.
انگلستان از تجارب جنگ ویتنام در جنگ فالکلند (Falkland) با آرژانتین استفاده کرد (1982). این اولین تجربهی جنگی بریتانیا زیر نظر چشمان تیزبین رسانههای پیشرفته بود. دور بودن منطقه جنگی در آتلانتیک جنوبی، مدیریت رسانهای را تسهیل کرد. کشتیهای نیروی دریایی محدود بود و این حکومت و رهبران ارتش بودند که میتوانستند تصمیم بگیرند چه سازمانهایی از طریق نمایندهی خبری خود در جنگ حضور داشته باشند و اخبار دست اول را مخابره کنند. وابستههای غیرانگلیسی تقریباً همه حذف شده بودند و ارسال خبر و گزارش از منطقهی جنگی تحت کنترل قرار داشت، نمایندگان خبری نیز ناچار بودند به نیروی دریایی اعتماد کرده، خبرها را از طریق آنان مخابره کنند. گزارشها با تأخیر و پس از سانسور مخابره میشد.
جنگ فالکلند تضادهای موجود را آشکار ساخت. تضاد بین حق مردم برای دانستن حقایق و نیاز ارتش و حکومت برای مخفی نگاه داشتن اطلاعات و حفظ امنیت ملی. حکومت و ارتش انگلستان سیاست خبری مبتنی بر «فریب»، ارایه اخبار غلط (Misinformation) و بیخبر گذاشتن (Disinformation) را اعمال کرد.
مدیریت رسانههای انگلیسی در جریان جنگ فالکلند مدلی برای رسانه نظامی آمریکا ابداع کرد که آن را به جنگهای محدود دیگر متصل میکرد. در سال 1983 که نیروهای آمریکایی در یک عملیات غافلگیرکننده کماندویی برای نجات آمریکاییها به گرانادا رفتند (که از قرار معلوم نیروهای خودی کوبا از حمله به آنها جلوگیری کردند)، وزیر دفاع آمریکا از همان ابتدا از پذیرفتن روزنامهنگاران ممانعت ورزید. پس از وقوع این حادثه گزارش رسانهها به شکل وسیع و به طور رسمی بر آزادسازی و افشای اطلاعات متمرکز شد و به درخواست رئیس ستاد ارتش آمریکا ژنرال وسیجیآر (Vessy Jr)، کمیسیونی تشکیل شد که در آن پیشنهاد شد افراد زیادی به ارتش آمریکا ملحق شوند تا در هر عملیاتی که در آینده رخ میدهد مورد استفاده قرار بگیرند. گزارش کمیسیون سایدل (Sidle) طرح مطالب عمومی را در کنار برنامه عملیاتی جنگ تهیه کرد. این کمیسیون پیشنهاد کرد رسانه از خطمشیهای ارتش که رویکردی داوطلبانه دارد، پیروی و متابعت کند و نیروهای ارتش (نظامی) کمک کنند که این برنامهها با عملیات جنگی همپوشانی و مطابقت داشته باشد.
در یکی دیگر از عملیات جنگی محدود آمریکا در سال 1989 در پاناما (که بر ضد ژنرال نوریهگا (Noriga) طراحی شده بود)، همانند جنگ آمریکا با کوبا از همان ابتدا جلوی فعالیت رسانهها گرفته شد و فقط یک بار اجازه نزدیک شدن به موضوع جنگ به روزنامهنگاران داده شد. آنها در زمینهی انتقال و پخش خبر به ارتش آمریکا متکی بودند و گزارشهایشان توسط ارتش آمریکا سانسور میشد. در طول جنگ در گرانادا از یک سیستم ائتلافی (اشتراکی) استفاده میشد. در این سیستم گزارشگران، فعالیت یگانهای نظامی را نشان میدادند و در ازای این کار، با نگهبانان نظامی همراه میشدند. گزارشگرانی که جزو این سیستم نبودند حتی نمیتوانستند به مسایل جنبی و فرعی جنگ که پیرامون آنان اتفاق میافتاد نزدیک شوند.
تاریخنگاران رسانهای، بیش از پیش تجربههای مربوط به گرانادا و پاناما را به عنوان مراحلی از فرایند مدیریت مقرراتی و بیروح ارتش درک کردند. آنان ـ نیروهای تقویت شده ـ را که مدلی از عملیات نظامی ویتنام بودند مد نظر قرار دادند: این نیروها، از پا درآوردن و تضعیف نیروهای دشمن، انجام سریع عملیات، بر جا گذاشتن تلفات در حداقل زمان و بالاخره تلاش برای کنترل موقعیت عمومی را سرلوحهی خود قرار داده بودند.
مدل ارتباطی رسانه ـ ارتش، در جنگهای محدود و مرزبندی شده دهه 80 مبتنی بر دیدگاههای سنتی بود و از تجربهی جنگ ویتنام که وابسته به قدرت رسانه در طول جنگ بود، ناشی میشد. این مدل، در واقع به مدلی برای محدودیت بیشتر مدیریت رسانه تبدیل شده بود.
مدیریت رسانه در جنگ خلیج فارس
در جنگ خلیج فارس که در سال 1991 آغاز شد، ارتش آمریکا از تجربهی جنگ ویتنام و تجربههای بعدی مدیریت رسانه در گرانادا و پاناما بهره برد. جنگ خلیج فارس نمونهی چشمگیرتری از محدودیتهایی را که ارتش برای رسانه ایجاد میکرد ارایه داد.
پس از تجاوز نظامی عراق به کویت در سال 1990 و تلاشهای ناموفق سازمان ملل که تحریم اقتصادی و تجاری را موجب میشد، ائتلاف رهبران آمریکا عملیات تهاجمی بر ضد عراق را در 24 فوریه 1991 آغاز کردند. نتیجهی این حمله نظامی که 24 روز به طول انجامید، شکست عراق و آزادسازی کویت در مدت زمانی کوتاه بود هر چند که صدام حسین همچنان بر اریکهی قدرت در عراق باقی ماند.
نقش رسانهها در جنگ خلیج فارس تا حد زیادی تعیین شده و برخاسته از افکار و نقشههای دولت آمریکا بود. آمریکا با این جنگ کوتاه مدت، پرخشونت و پیروز، در واقع تجربههای جنگ ویتنام را پشت سر گذاشت، تا آنجا که جورج بوش اظهار داشت: «ما به طور قطع و یقین به سندرم ویتنام لگد زدهایم (این تجربهی تلخ را از خود دور کردهایم)». جنگ خلیج فارس جانشین تمام جنگهایی شد که آمریکا در آسیای جنوب شرقی نتوانست در آنها پیروز شود. آمریکا به این پیروزی احتیاج داشت، پیروزیای که به اشتباهات فرضی جنگ ویتنام اجازه بازگشت نداد. تلویزیون ناچار بود که از آغاز جنگ در خدمت علایق دولت و ارتش آمریکا باشد.
تغییرات فناورانه (همزمانسازی وقوع یک رویداد و گزارش آن در پخش تلویزیون)، پیدایش سرویس خبری 24 ساعته تلویزیون جهانی و شبکهی خبری کابلی (CNN) از جنگ خلیج فارس یک حادثه رسانهای در مقیاسی وسیع و با پوششی تقریباً گسترده و سریع ساخت. رهبران آمریکا، عراق و دیگر کشورها از طریق CNN، از طریق روشهای سنتی و با استفاده از سفارتخانهها و وزرا پیام خود را به دیگر کشورها و رهبران دیگر ارسال میکردند. پوشش تلویزیونی جنگ بسیار وسیع بود اما به علت مدیریت نظامی رسانه، هنوز تحلیلگران گزارشهای این جنگ را یکی از بدترین گزارشها مطرح میکنند. وسعت و عمق این دیدگاه، پیشبینی روزنامهنگاران و سازمانهای رسانهای را به جای واقعیت بازتاب میداد. در بعضی از زمینهها چنین استدلال میشود که جنگ خلیج فارس به طور جامع شایعهپراکنی بیشتری از جنگهای دیگر داشت (خبرنگاران چند مرکز تلویزیونی از جمله CNN، BBC و ITN نسبت به نظم رسانههای غربی در پخش اخبار مربوط به عراق بیاعتنایی کردند و گزارشهای زندهای را تحت عنوان «از سوی دیگر» به نمایش درآوردند که نتایج بمباران نیروهای متفق در عراق را نشان میداد).
اما تعداد زیادی از روزنامهنگاران نیز در مسیر خود با موانع زیادی مواجه بودند. سیستم ائتلافی که پیش از این در جنگ گرانادا استفاده شد، بار دیگر به عنوان ابزاری برای محدود کردن رسانه و تحلیل آن مورد توجه قرار گرفت و ارتش خطمشیهای ویژهای بر گزارش و اخبار آن (رسانه) تحمیل کرد. روزنامهنگاران اجازهی ورود به مناطق جنگی را جز در قسمتی تعیین شده که در آن هم نمیتوانستند آزادانه شرکت کنند، نداشتند. دسترسی گزارشگران خارج از سیستم ائتلافی به خط مقدم مناطق جنگی ممنوع شده بود، نگهبانان نظامی از روزنامهنگاران محافظت میکردند و تمام خبرها توسط نیروهای امنیتی کنترل میشد. مقررات وزارت دفاع آمریکا، انتشار یا پخش اطلاعات ویژهای همچون تعداد افراد، هواپیماها، تجهیزات و تسلیحات جنگی، طرحهای آینده، عملیات، مواضع نیروها و تاکتیکهای به کار گرفته شده را ممنوع کرده بود. به علاوه خبرهای نظامی زیر نظر مقامات برای خبرنگاران تهیه میشد و اندازههای مشخصی برای فیلمبرداری از جنگ هوای آمریکا تعیین شده بود که مسوولان پخش تلویزیون ملزم به رعایت آن بودند.
چنین محدودیتهایی، پوشش رسانهای پالایش شده از یک جنگ منصفانه را تصویر میکرد. این جنگ تلفات کمی داشت (که یقیناً هیچ یک از جبههی خودی ـ ارتش آمریکا ـ نبودند!). همچنین تأکید قاطعانهای در مورد نیروهای هوایی نسبت به نیروی زمینی ارتش وجود داشت.
قسمت عمدهی پوشش تلویزیونی، مصاحبهها و گزارشگرانی که مشغول ضبط گزارش تصویری بودند، تصاویر ضبط شده، تصاویر زنده و نقشهها را شامل میشد. مصاحبههای مطبوعاتی نظامی غالباً یکی از حوادث مهم جنگ خلیج فارس را به تصویر میکشاندند.
پوشش تلویزیونی غالب در جنگ خلیج فارس، تبلیغ برای یک جنگ سیاسی قابل قبول بود. گزارش نیروهای متفقین به خبیث جلوه دادن چهرهی صدام حسین گرایش داشت و تحلیلهایی تقریباً جدی برای درازمدت بودن جنگ ارایه میشد. از طرفی دولت عراق نیز سعی داشت با دستکاری رسانهها آیندهی جنگ را به نفع صدام حسین جلوه دهد. سطح تحلیلهایی که نتایج جنگ را مخاطرهآمیز نشان میداد پایین و منابع اطلاعاتی آنها محدود بود. روزنامهنگاران سیستم ائتلافی، نیروهای متفق درگیر جنگ را نه تنها یادآور طرز برخوردها، اعمال و حالات سربازان جنگ ویتنام نمیدانستند بلکه آنان را «جنگجویان هتلی» (Hotel Warriors) معرفی میکردند، به این معنی که صحنهی جنگ را بیشتر شبیه اتاقهای هتل میدیدند. این اطلاعات متکی بر اخبار خلاصه و پخش شده از تلویزیون، گزارش نیروهای متفق و شبکهی CNN بود که به جای اطلاعات دست اول و تجربههای اصلی جنگ زمینی و هوایی پخش میشد.
در هر حال هنگامی که فناوریهای پیشرفته تا حد امکان گزارشهای بیواسطه و وسیعی از مناطق جنگی خاورمیانه به مخاطبان جهانی عرضه میکنند و هنگامی که شبکهی CNN با ایجاد یک کانال عمومی به شکلی سنتی و گسترده به معرفی سیاست جهان ناشناخته میپردازد، پوشش رسانهای مربوط به جنگ 1991، با فعالیتهای سیاسی، محدود و مسدود میشود. استدلال تاریخنگاران در مورد این جنگ و جنگهای اخیر دیگر آن است که از تلویزیون به عنوان یک رسانه به جای آن که بر اساس ارزشها قضاوت کند، به طور طبیعی از بازتاب و تفسیر و ترجمان جنگ جلوگیری به عمل آورد.
اغلب اسناد مربوط به رسانه و جنگ خلیج فارس، گرایش به عملکرد مستقل و آزاد رسانهی معاصر را نشان میدهند. بلندپایگان سیاسی چگونگی پوشش رسانههای آمریکایی در هنگام جنگ را مورد انتقاد قرار میدهند. دیدگاههای متعدد و در عین حال مشترکی وجود دارد که بر اساس آن دولتها و ارتش اهمیت افکار عمومی را در جریان جنگ خلیج فارس درک کردند و بر این اساس، خطمشیها و سیاستهایی را که به محدودسازی، کنترل و مهار رسانه و حمایت و پشتیبانی عمومی از آن میانجامید توسعه دادند.
مروری بر ارتباط بین رسانه و دولت در جریان جنگهای قرن بیستم یادآور این نکته است که رسانه در بیشتر موارد با دولتها همکاری داشته و از ضوابطی مانند سانسور پیروی کرده است. همچنین عهدهدار حفظ منافع ملی در هنگام جنگ بوده و در این زمینه به عنوان سامانبخش امور در حقیقت عملکردی داشته که ضروری نبوده است. طبق این چشمانداز، حالت خصمانهی بعضی از رسانهها در جریان دهههای 60 و 70 جنبه انحرافی و نابههنجاری داشته است.
رسانهی جهانی پس از دوران جنگ سرد
بحث پیرامون مفهوم سیاسی رسانه در جریان جنگ ویتنام، پوشش رسانهای و تغییر در افکار عمومی بحثی است که در هر حال اهمیت و ارزش عملی یافته است. گرچه منتقدان دیدگاه ارتودوکس معتقدند که در حقیقت تلویزیون ـ شکست خوردهی جنگ ـ حالت مجابکننده و متقاعدکنندهای را در دههی 80 گسترش داده است و در جنگها و سپس «پیدایش قدرتها» به همان میزان دقیق عمل کرده است، گویی رسانه در واقع نقش متقاعدکننده داشته است. هنگامی که ارتش آمریکا سیاستهای مدیریت رسانهای را در جریان جنگ تهاجمی خلیج فارس (در ژانویه 1991) به اجرا درآورد اهداف و آموزههایی را منعکس کرد که براساس دیدگاه ارتودوکس در زمینهی نقش رسانه در جنگ ویتنام بود: رسانهها نباید از آزادی ویتنام لذت ببرند؛ آنها (رسانهها) نباید بار دیگر موقعیتی به دست آورند که افکار عمومی را نسبت به سیاستهای خارجی آمریکا در زمان جنگ تغییر دهند.
سالها پس از جنگ سرد، پیشرفتهای فناورانه و سیاسی، مدیریت رسانه را بیش از پیش دشوار ساخت. گسترش پخش ماهوارهای، توسعهی تلویزیون کابلی و پخش مستقیم، پخش 24 ساعته، پیدایش یک شبکهی خبری جهانی مانند CNN و رشد سریع اینترنت، تقریباً در تمام دنیا امکاناتی را در سطح شبکه جهانی ایجاد کرد. تأکید بر تأثیرات جهانی رسانهها که بخشی از گرایشهای مشترک فراملی در سطح وسیع به شمار میرود و توانایی پخش در مرزهای ملی، مشکلات دولت ـ ملتها را در زمینه کنترل شبکه خبری و اطلاعات مربوط به آنها در هنگام جنگ بیشتر مورد تأکید و توجه قرار داد.
دیدگاه ارتودوکس در زمینهی قدرت تلویزیون در دهه 1960، در راستای دیدگاهی بود که در سال 1990 تحت عنوان «کارگزاران CNN» (CNN Factors) در هنگام بحرانهای جهانی مطرح شده بود. CNN به منبع اصلی شبکهی خبری جهانی در جنگ خلیج فارس تبدیل شده بود و «کارگزاران آن» به قدرت رسانه به ویژه پخش تلویزیون جهانی در مرزهای ملی با تأثیر بر افکار عمومی تأکید داشتند. این قضیه این گونه استدلال شد که بحرانهای معین جهانی ناشی از رسانههای جهانی و واکنشهایی بود که نحوهی پوشش این رسانهها در جوامع مدنی ایجاد میکرد. در جریان جنگ خلیج فارس، تلویزیون از یک رسانهی مهار شده به نمایشگر قربانیهای خشونت تبدیل شد (مانند بحران آوارگی کردها در سال 1991). یکی از شدیدترین تأثیرات CNN، کاهش سیاست کنترل رسانه و افکار عمومی رسمی دولت بود که از سوی بازیگران اصلی سیاستگذاری خارجی اعمال میشد.
تصویرهای گستردهی رسانه از قحطی و غارت میتوانست حمایت عمومی از تلاشهای انساندوستانهی چندملیتی را که از سوی آژانسهای سازمان ملل هماهنگ میشد به نمایش بگذارد، همچنان که تصاویر از تأثیر جنگ داخلی میتوانست تقاضای عمومی را برای عملیات صلحآمیز در قسمتهایی از جهان که ذرهای گرایش استراتژیک به صلح داشتند، افزایش دهد. به نظر میرسید که عوامل مختلفی تأثیرگذاری CNN را نشان میداد: پیشنهاد یک رابطه علی بین تصویرهای رسانه جهانی از بحران و علل بینالمللی، اعزام سربازان آمریکایی و پس از آن سربازان سازمان ملل در جهت تلاشهای حمایتی و انساندوستانه در سومالی (بین سالهای 1991 و 1995)، عملیات صلحآمیز پس از جنگهای داخلی در یوگسلاوی سابق (بین سالهای 1991 و 1995)، مداخلهی آمریکا و پس از آن سازمان ملل در هائیتی (در سال 1994) به منظور بازگرداندن دولت منتخب «پرزیدنت جین برتراند آریستاید» مداخلهی بینالمللی در رواندا (در سالهای 94 ـ 1993) پس از مبارزههای نژادی، قتل عام تودهها و بحرانهای مربوط به آوارگان و مداخله ناتو در کوزوو و صربستان (در سال 1994) در جنگ دیگری در بالکان.
در این دوره روابط بین رسانه و ارتش به دلیل جایگاه پراهمیت «عملیات روانشناختی» پیچیده بود. بهکارگیری اطلاعات مشخص در دستیابی به اهداف سیاسی و نظامی کمک بزرگی به شمار میرفت. طبق دیدگاه فیلیپ ام .تیلور (Philip M. Taylor) اطلاعات جنگی و عملیات روانشناختی و استفاده از فناوریهای ارتباطی، به ارتش و عملیات جنگی کمک کرد تا مهمترین دیدگاههای سنتی نظامی، اقتصادی و دیپلماتیک را ایجاد کنند. اینها مهمترین ابزار سیاسی هستند که از سوی گروههای بینالمللی مانند سازمان ملل و دیگر دولت ـ ملتها برای تأثیرگذاری بر رفتار و نگرش مردم پیش از جنگ و در طول آن مورد استفاده قرار میگیرند.
در طول بحرانهای پس از 11 سپتامبر 2001 ثابت شده بود که نقش جهانی رسانه با تأثیرگذاری فوقالعاده همراه است. قدرت رسانه در حمایت از تأثیرات میهنپرستانه و ارزشهای ناسیونالیستی برابر با هزینهی تأمین اطلاعات وسیعی است که در این مدت به صورتی آشکار مطرح شده بود. تصاویر جذاب از حملات تروریستی به برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی و پنتاگون با سرعت بسیاری بین مخاطبان جهانی منتشر شد. در همان حال که رهبران آمریکایی از نظریه ـ جنگ در برابر ترور (war against – terror) پیروی میکردند، مردی مسوولیت هدایت و ادارهی حملات را بر عهده گرفت. اُسامه بن لادن و شبکه القاعده که در افغانستان استقرار داشتند. رسانه جدید و سنتی مواضع جهانی را نسبت به جنگ با گستردگی و فوریت آشکار کرد.
در ماههای پس از حملات 11 سپتامبر، عمدهی رسانههای آمریکایی مشارکت وسیعی با دولت داشتند که نشاندهنده وفاق گرایشهای ملی و موافقت با ارزشهای آمریکا همچون گذشته بود. رسانهها، تجاوز و تعدی آمریکائیان و مداخله ارتش این کشور در افغانستان را موجه نشان دادند. رهبری و ادارهی شبکههای تلویزیونی موافق با مدیریت مورد درخواست بوش بود که به موجب آن پخش زندهی سخنرانی اسامه بن لادن که بر کمک به دشمن و انتشار تبلیغات متمرکز بود متوقف شد. همچنان که براساس این شیوه دستیابی رسانه به عملیات نظامی نیز محدود شده بود.
صنعت هالیوود و شبکههای تجاری، خودسانسوری، تبلیغات، تهیه برنامههای آزاد تجاری و دست کشیدن از مضامین تروریستی (مانند فیلمهایی با درونمایه تروریستی) را پذیرفتند.
در طول جنگ، انتظارات ضد و نقیض از رسانهها بسیار آشکار بود. از سوی دیگر، رسانهها به دلیل ایجاد آشفتگی در حس میهنپرستی علیرغم التزامات سنتی، بیطرفی و تمکین بیش از حد نسبت به مدیریت بوش و تلاش در ارایه سخنرانیها و اطلاعات آزاد مورد انتقاد قرار گرفتند و به عبارت دیگر، به رفتار غیرمسوولانه و خائنانه متهم شدند.
در این زمینه، جنبههای دیگری از پوششهای رسانهای نیز قابل توجه بود: اهمیت رسانههای غیرغربی به ویژه رسانههای قطر، پخش 24 ساعته شبکه خبری ماهواره، شبکه الجزیره، پخش گستردهی رسانههای عربی و چشماندازهای مختلف آنها نسبت به CNN. بازتاب رسانههای غربی نسبت به شبکهی الجزیره دارای تناقضاتی بود. رسانههای غربی، اخبار (شبکه الجزیره) و تصاویر مربوط به بخشی از مناطق جنگی را به تصویر کشاندند اما در عین حال اعتبار خبرهای پان عربیسم را زیر سؤال بردند. واکنشهای آمریکا نسبت به شبکه الجزیره، تنشها و کشمکشهای بنیادیای را در دیدگاههای مطرح درباره مسوولیتهای رسانهای موجب شد. هنگامی که نمایندگان آمریکا از کمکهای الجزیره به تروریسم به امیر قطر شکایت کردند، وی با لحن کنایهآمیزی به آنان یادآور شد که نشر آزاد ضرورت جوامع دموکراتیک است. همچنین گزارشهایی وجود داشت که نشان میداد مراکز تلویزیونی الجزیره در کابل هدف بمباران نیروهای آمریکایی قرار گرفتهاند (هر چند ارتش آمریکا آن را تکذیب کرد). در صورت تأیید چنین گزارشهایی زمینهای فراهم خواهد شد که به طور کلی جریان جهانی اطلاعات مورد تکذیب قرار خواهد گرفت.
عنصر مهم دیگری ـ که در جنگهای دهه 1990 نیز وجود داشت اما در سال 2001 به دلیل گستردگی رسانهها به شکل مبالغهآمیزی مورد توجه قرار گرفت ـ استفاده از اینترنت بود که در کمتر از یک ساعت پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر، ترافیک سنگینی در سایتهای خبری ایجاد شده بود. اینترنت نقش بسیار حیاتی و مهمی در تهیه اطلاعات، انتقال پیامها و به اشتراک گذاشتن تجربههای این تراژدی بازی کرد. شرکتهای بزرگ نیویورک که به طور مستقیم تحت تأثیر قرار گرفتند، با هجوم وب سایتهای ثبت شده، به حفظ کارمندان، خانوادهها و مشتریان مبادرت ورزیدند. سایتهای خبری به صفحات وب با گرافیکهای خاص و تصاویر چندرسانهای تبدیل شدند و حتی گزارش شده بود که تروریستها پیش از حملات 11 سپتامبر نیز از اینترنت و به خصوص پست الکترونیکی استفاده کرده بودند. بر این اساس، مجلس سنای آمریکا قوانینی تصویب کرد که براساس آن آژانسهای جاسوسی از قدرت نظارت وسیع بر کاربران رایانهای برخوردار باشند و اطلاعات به دست آمده از این نظارت را به دوایر دولتی تسلیم کنند.
بنابراین نقش رسانههای معاصر چه در طول جنگ و چه در دوران صلح بسیار پیچیده است و با خطمشیهای سیاستگذاران، افکار عمومی و رهایی رسانه از مشکلات ارتباط دارد.
وارن . پی . استروبل (Warren P. Strobel) پس از مطالعات خود درباره رسانه در زمان صلح چنین مینویسد: «تأثیرات رسانههای خبری تقریباً به طور یکنواخت به شروطی که صاحبمنصبان (یا کارگزاران سیاسی) ایجاد میکنند، میپردازند … وقتی تصمیم گرفته میشود که نیروهای نظامی آمریکا به مناطق پرخطر اعزام شوند و یا عقبنشینی کنند، مقامات سیاسی، آنها را از طریق ماهوارههای پرتابل، رایانههای کوچک (دستی)، ویدئوهای خانگی و نظایر آن نگاه میکنند. منبع مؤثقی خبر میدهد که آنها مجموعه عواملی را که در اختیار دارند، میآزمایند؛ احتمال مداخله، منافع احتمالی از مأموریت تعریف شده، ایجاد مخاطراتی برای کشور، شدت حمایتهای پارلمانی و حاکمیت افکار عمومی تا آنجا که به افکار عمومی مربوط میشود؛ آنها ارزیابی از ارزشهای واقعی و مأموریت و رسالت ارتش را در مقابل گرایشهای درک شده در آمریکا ادامه میدهند. اگر این ارزشها ـ به ویژه تلفات نیروهای آمریکایی، در تلویزیون به نمایش گذاشته شود ـ ممکن است اثر موقت بر جای بگذارد که در انتها به کاهش حمایت عمومی میانجامد. اما تلویزیون تأثیر کمی بر مجموعهای از ارزشها و گرایشهای عمومی و اساسی دارد».
واکنشهای ناشی از وقایع 11 سپتامبر 2001 نشان میدهد که نه تنها دولت و ارتش بلکه افکار عمومی رسانههایی را که به حس میهنپرستی و گرایشهای ملی واکنش نشان میدهند به رسانههایی که تنها ارزشهای ژورنالیستی سنتی را رعایت میکنند ترجیح میدهند. در شرایطی که فناوریهای جدید ارتباطی، مشکلاتی را در جهت سانسور یا جلوگیری از انتقال محتوای مطالب ایجاد کرده است ممکن است فشارهایی بر عقاید عامه وارد شود که نتیجهای مشابه به دست دهد.
منبع:
Grman Lyn & Mclean, David, Media and Society in the twentieth century: a historical introduction, “Media, war, and international relation”, USA: Black well Publishing 2003, p.p 170 – 184.