علوم اجتماعی چه جایگاهی در وضعیت کنونی جهان دارد؟
- نوشته شده : احسان عزیزی
- 10 مه 2020
- تعداد نظرات :0
| «وضعیت کرونایی» مبیِّن چالشهای وجودی انسان معاصر است، برانگیزانندهی پرسشهایی هستیشناختی که از فلاسفهی یونان تا فلاسفهی مدرن به آنها پرداختهاند.
این جستار بر محور این پرسش اساسی نگاشته شده است که: علوم اجتماعی چه جایگاهی در وضعیت کنونی جهان دارد؟. ذیل این پرسش با مروری اجمالی بر زمینههای تاریخی علوم اجتماعی در سه اپیزد مختلف که در نسبت باهم قرار دارند به وضعیت اپیدمی کووید19 از دریچهی علوم اجتماعی انتقادی میپردازیم.
بحران پاندومی کووید19 را نمیتوان جدای از مسیر و فرایند تاریخی دید و ارزیابی کرد. اگر مروری اجمالی به وقایع دنیای مدرن در دو یا سه سدهی اخیر داشته باشیم، آن را آبستن حوادث خواهیم یافت. جنگهای جهانی، انفجار اتمی، سلاحهای کشتار جمعی، آشوویتس، فاشیسم، دیکتاتوری کمونیسم، چرنوبیل، 11 سپتامبر و از موارد اخیر آن ظهور تروریسم. وقایعی که در ابعاد و شدت مختلف مسیر تاریخ را تحت تأثیر قرار دادند. سرعت و گسترهی تحولات جهان مدرن به میزانی است که شاید کمتر کسی در نیم دههی اخیر که جهان درگیر بحران تروریسم و پدیدهای با عنوان «داعش» بود، میتوانست بحرانها و تحولات جهان در سال 2020 را پیشبینی کند. همین دو سه سال گذشته، زمانی که تروریسم خواب از مردم شرق و غرب، از کوچههای حلب و بغداد تا نیس و پاریس را ربوده بود، چه کسی تصورش را میکرد که امروز نام داعش و تروریسم به ندرت به گوش برسد و پدیدهای نوظهور و بیولوژیک صدر خبرها باشد.
علوم اجتماعی از بدو پیدایش، محصول همین تحولات و انقلابهای دوران مدرن است، از انقلاب صنعتی تا انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب انگلستان و امریکا بود که سبب شد بشر در فرایند سیر اندیشه، علم به مناسبات و جهان انسانی را بیش از پیش کنکاشت کند. چنانچه مرور تاریخ اندیشهی اجتماعی نیز گواه بر این ادعاست که آگوست کنت و امیل دورکیم دو تن از بنیانگذاران جامعهشناسی در فرایند انقلاب و تحولات فرانسه در قرن هجدم و نوزدهم ظهور کردند. کارل مارکسِ آلمانی نیز در ادامهی تحولات و انقلابهای پیش از خود بود که مسیر تکامل تاریخی را خلاقانه در مفاهیم و دستگاه نظری پیچیدهی خود طرح کرد.
علومانسانی نیز مانند علومطبیعی دستخوش استفادههای ابزاری قرار دارد، به این معنا که به سود طبقات حاکم به کار گرفته میشوند. این علوم نیز مانند بسیاری از علوم فنی و مهندسی نه تنها در جهت خیر همگانی نیست، بلکه اگر پا را فراتر از اهداف و منافع طبقه حاکم بگذارد باید مسکوت بماند یا سرکوب شود. با این حال بسیاری از این اندیشمندان اجتماعی نقادانه روند تاریخی زندگی بشر را به نقد کشیدند. متفکران و اندیشمندان علوماجتماعیِ انتقادی با کالبدشکافی مناسبات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و تاریخی، در سطوح مختلف خرد و کلان پارادایمها، نظریات و مفاهیم ارزشمندی را خلق کردند که اگر صاحبان قدرت در جهان دلسوزانه و خیرخواهانه آنها را میشنیدند شاید امروز آنچه شده است نمیشد.
اندیشمندان مکتب انتقادی (مکتب فرانکفورت) نقد اجتماعی را به مثابه «خرد» در نظر گرفتند و یورگن هابرماس صحبت از مدرنیزاسیون شکستخورده کرد و هشدار داد که «خرد ابزاری» به «استعمار زیستجهان» میانجامد. آنتونی گیدنز اما ویژگیهای مدرنیتهی متأخری که در آن زیست میکنیم را تشریح و پیامدهای پیشبینی نشدهاش را گوشزد کرده بود. جهانی شدن روزافزون پدیدهها و اموری که دیگر نه مرز میشناسند و نه نژاد و مذهب.
“گیدنز مدرنیته را به «موتور خارج از کنترل دارای قدرتی مهیب» تشبیه میکند که سواران بر آن اگر چه لذت و سود وافری میبرند، اما نهادهای مدرنیته که بر این موتور خارج از کنترل سوارند، هرگز قادر نخواهند بود که مسیر یا شتاب آن را کنترل کنند.“
به عقیدهی گیدنز مدرنیتهی متأخرجهانی است که در آن سیستمهای تخصصی حاکماند و جهانی نیست که افزودن بر عقلانیت، خردمندی، دموکراسی و امنیت در آن نهادینه شده باشد. گیدنز مدرنیته را به «موتور خارج از کنترل دارای قدرتی مهیب» تشبیه میکند که سواران بر آن اگر چه لذت و سود وافری میبرند، اما نهادهای مدرنیته که بر این موتور خارج از کنترل سوارند، هرگز قادر نخواهند بود که مسیر یا شتاب آن را کنترل کنند. به رغم نام بردن از ویژگیهای منفی و مخرب مدرنیتهی متأخر، گیدنز اما در نهایت به این فرایند خوشبین است و مانند متفکران دوران روشنگری رویای غلبه و استقرار عقلانیت بر تاریخ را دارد. وی امیدوارانه ایدهی «اتوپیای امیدوارانه» را پیش میکشد که در آن نوع بشر در کوششی مدام سعی دارد فرمان این نیروی ویرانگر را در دست گیرد. اما به نظر میرسد آنچه خارج از مفاهیم و نظریات در حال رخ دادن است، بسیار غیرقابل مهارتر از آن است که بتواند به نهادینه شدن عقلانیت بیانجامد. زیگموند باومن نیز با صحبت از مدرنیتهی سیال بارها در مفاهیم مختلف و نظریاتش به مخاطرات و ویژگیهای فرهنگی و زیستی دوران کنونی اشاره کرده است. اولریش بک نزدیکترین اندیشمندی است که میتوان با مفاهیم وی مانند «جامعه خطر» وضعیت کنونی را بهتر توضیح داد و فهمید. درنتیجه سرمایههای علوم اجتماعی برای پیشگیری یا کنترل این فجایع و پیامدهای رفتارهای مخاطرهآمیز کم نیست، آنچه کم است نیروی اجتماعی تأثیرگذار در ساختار سیاسی و عدم عدالت و توزیع نابرابر منابع در سراسر جهان است.
وضعیت کرونایی و ضرورت بازاندیشی در وضعیت نوع بشر
بحران پاندومی کووید19 همه چیز را از کار انداخت. در واقع نظم مکانیکی و انسانساختی را که طبیعت را نیز درگیر کردهاست با چالشی گسترده مواجه کرد. امروز مهمترین پیام این وضعیت آن است که باید دربارهی همهچیز بازاندیشی کنیم، دربارهی شیوهی زندگیمان، نحوهی تولید و مصرف، برخورد با طبیعت، حیوانات و اساساً دربارهی مسیر کورِ بیبازگشتی که گویی در یک جبر تایخی درحال پیمودن آن هستیم. امروز جهان به شکل بیسابقه و گستردهای در یک وضعیت پرسشبرانگیز و تأملبرانگیزانه قرار دارد که باید در آن همهچیز را مجدداً به پرسش گرفت.
آنچه «بحران کرونا» را از دیگر بحرانهای چند دههی اخیر متمایز میکند نه تنها تعداد تلفات و ابتلای شمار زیادی از انسانها و نه حتی گستردگی و شیوع سریع آن است؛ بلکه ویژگیهایی است که این بحران در بطن خود ایجاد کرده و معانی مستتر در این ویژگیها و پیامدهای آن است. از پیامدهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی کرونا در سراسر جهان که بگذریم (که به نوع خود در چند دهه اخیر بیسابقه است)، آنچه من «وضعیت کرونایی» مینامم مبیِّن چالشهای وجودی انسان معاصر است، برانگیزانندهی پرسشهایی هستیشناختی که از فلاسفهی یونان تا فلاسفهی مدرن به آنها پرداختهاند؛ چه، مگر نه آنکه کرونا محصول برهم خوردن رابطهی انسان با طبیعت یا به عبارتی «تجاوز انسان به طبیعت» است؟ مگر نه آنکه افزایش بیسابقهی جمعیت در دوران کنونی از یک سو و صنعتی شدن، تولید و مصرف انبوه کالاها و ماشینیسم بیسابقه در تاریخ بشر به سر حد خود رسیده است؟ و از طرفی همزمان با آغاز دههی سوم قرن 21 شاهد فجایعی هستیم که بیتردید حاصل چنگ انداختن جنونآمیز بشر به طبیعت است: گرم شدن زمین و ثبت بیسابقهی افزایش دمای هوا در قطب جنوب، جدا شدن بزرگترین کوه یخی به اندازه استان البرز در قطب جنوب، از دست رفتن قابلیت جذب کربن توسط جنگلها و در نهایت پیدایش ویروسی ناشناخته با عنوان کووید-19. تمام این وقایع را در روزهای آخر سال 2019 و اولین هفتههای سال 2020 در خبرها میشنیدیم.
نباید بحران فراگیر کرونا را جدای از اقتصاد سیاسی کشورها و نظام گستردهی تولید و مصرف انبوه کالاها و افزایش جمعیت دید. «وضعیت کرونایی» وضعیتی است که با ویژگیهایش، در نهایت ما را با پرسشهای بنیادین معناشناختی دربارهی زندگی، مرگ، خدا و غایت هستی مواجه میکند. بحران کرونا تمامی داشتهها و انباشتهها و پنداشتههای تمدن بشری را به چالش کشیده است، اعتقادات و باورها، معرفتهای دینی و علمی، معرفتهای خرافی، سنتی، مدرن و پستمدرن و …. هریک به شیوهی خود با آن روبرو میشوند. پاسخهای هر نظام معرفتی برای چرایی وجود کرونا و حتی راه حل برون رفت و درمان آن متفاوت است. واکنشهای جوامع به این بحران مبیِّن نظام معرفتی-شناختی، قوای زیرساختی تکنولوژیک و توانایی مواجهه با بحرانها برای مردم و حاکمیتهاست. کرونا اکنون برای نوع بشر بزرگترین ماراتن تنازع بقای جهانی را برپا کرده است: این ویروس ناشناخته قویتر از هر حکومت، رئیسجمهور، رهبر، حزب و نظام سیاسی و اقتصادی با اعلام وضعیت اضطراری در مقیاس جهانی نوعی «وضع طبیعی» پیشا قرارداد اجتماعی بوجود آورده است.
“امروز مهمترین پیام این وضعیت آن است که باید دربارهی همهچیز بازاندیشی کنیم، دربارهی شیوهی زندگیمان، نحوهی تولید و مصرف، برخورد با طبیعت، حیوانات و اساساً دربارهی مسیر کورِ بیبازگشتی که گویی در یک جبر تایخی درحال پیمودن آن هستیم. امروز جهان به شکل بیسابقه و گستردهای در یک وضعیت پرسشبرانگیز و تأملبرانگیزانه قرار دارد که باید در آن همهچیز را مجدداً به پرسش گرفت.“
کرونا از یک سو ما را با مرگ مواجه میکند، مرگی که در مواجهه با آن ما را به زندگی خود و آنچه کرده و نکردهایم مواجهه میکند، از سوی دیگر پیدایش این ویروس و همهگیری جهانی آن ما را با این پرسش مواجه میکند که در کدام عصر از تاریخ بشر به سر میبریم که اینگونه سریع و گسترده ویروسی تمام جهان را درنوردیده؟! و مهمتر از همه پیدایش این ویروس محصول چیست؟! تکنولوژیهای بشر که قرار بود در خدمت رفاه و نیکبختی بشر باشند چگونه امروز بلای جان وی و دیگر گونههای جاندار زمین شده است؟! از این رو کرونا ما را نه صرفاً با یک وضعیت تاریخی خاص که با چیستی غایت کل تاریخ بشر مواجه میکند، و از این حیث ما را به مرور تاریخ رهنمود میکند: باید تمام موتورهای پیشبرد تاریخ را خاموش کنیم و تنها ذرهای اندیشه و پرسش و خرد به کار گیریم تا ببینیم این ماشینهای عظیمِ ساختهی بشر و اصطلاحاً تمدن مدرن ما را به کدام سمت و سو میبرند؟ شاید کرونا هشداری است برای فجایع مرگبارتری که در آینده به سویشان در حرکتیم.
پاندومی کووید19 فرزند نامشروعِ تجاوز انسان به طبیعت
فردریش انگلس در کتاب «دیالکتیک طبیعت» مینویسد:
«بگذارید، به خاطر پیروزیمان بر طبیعت، بیش از حد خودستایی نکنیم. برای هر پیروزی، طبیعت انتقام خود را از ما میگیرد. درست است که هر پیروزی، در وهلهی نخست نتایجی را که ما انتظار داشتهایم به ارمغان میآورد، اما در گامهای بعدی، پیامدهایش کاملاً متفاوت خواهد بود؛ پیامدهای نامنتظری که پیشرفتهای اولیه ما را کاملاً پس خواهد زد»( انگلس، به نقل از عمداری، 1398). این متفکر سوسیالیست در ادامه به مثالهایی از رفتار متکبرانهی مخرب انسان با طبیعت اشاره میکند، ازجمله تخریب گستردهی جنگلها در سرزمینهای بینالنهرین، یونان، ایتالیا و آسیای صغیر توسط جوامع گذشته که به از بین رفتن منبع و مخازن رطوبت انجامید و عملاً به وضعیت اسفناکی در این کشورها متجر شد. یا کشاورزان اسپانیایی در کوبا که جنگلهای دامنهی کوهها را سوزاندند تا از خاکستر آن، کود کافی برای یک نسل از درختان قهوه بدست آورند؛ درحالی که آنها تصور نمیکردند که بارانهای استوایی سهمگین سطح فوقانی خاک را بشوید و تنها صخرههای برهنه برایشان باقی بگذارد. این درحالی است که نمونههای بسیاری از رفتارهای مخرب محیطزیست از زمان انگلس تاکنون و بخصوص در چند دههی اخیر در سطوح مختلف در سراسر جهان توسط افراد، گروهها، دولتها و شرکتها در جهت اهداف و منافع اقتصادی صورت گرفته است. متأسفانه بشر همچنان طبیعت و مهمترین سرمایههای ادامهی بقاء در زمین را قربانی خاستهها و نتایج آنی، ملموس و زودهنگام میکند.
کارل مارکس نیز معتقد است رابطهی انسان با طبیعت، نه تنها از راه تولید، بلکه بیشتر به طور مستقیم از راه ابزار تولید که انسانساز است و با استفاده از طبیعت ساخته شده است برقرار میشود. این امر شرایطی را برای بشر فراهم میکند که طبیعت را به سرنوشت و راههای جهانشمول، همگانی و یکسانی دچار کند. اینگونه که ابزار تولید بدل به بدن غیرارگانیک انسان میشود و در شکلگیری و توانمند کردن بدن انسان نقش ایفا میکنند. در نتیجه هرگونه پیشرفت تکنولوژی برای بشر به معنای تسلط بیشتر انسان بر طبیعت است. چنانچه اندیشمندان انتقادی متأخرتر همچون آدورنو و هورکهایمر نیز مطرح کردهاند، «تاریخ انسان تاریخ سلطه است، تاریخ سلطه بر همنوع خود و بر طبیعت». به نظر میرسد دیدگاه بشر همواره در تقابل با طبیعت بوده، به این معنا که هیچگاه خود را به معنای واقعی یا دست کم متداوم عنصری از درون خود طبیعت ندانسته و همواره سعی کرده بر آن غلبه یابد. فراتر از آن طبیعت را به فراموشی سپرده و در پی امیال و اهداف ذهنی و ویرانگر خود که هیچ نسبتی با نظم طبیعت ندارد در آن دخل و تصرف داشته است. در اینجا این پرسش را دربارهی وضعیت کنونی باید پرسید که آیا کشف داروی کووید19 بشر را غره نمیکند و رفتارهای متوحشانه و ویرانگرش را تشدید نمیکند؟ در واقع چه تضمینی وجود دارد که پس از کشف داروی کووید19 تمام شعارهایی که این روزها برای تجدید نظر در سیاستها و سبکزندگی بشر سر میدهند به باد فراموشی سپرده نشود؟ تاریخ نشان داده است که نیازها و اهداف آنی همواره اولویت بوده است تا اهداف و نیازهای طولانی مدت.
از طرفی آنچه دهشتناک است تاریخ پر افتضاح وارثان مارکس و انگلس است: تخریبهای گستردهی محیط زیست توسط اتحاد جماهیر شوروی و به بار آوردن فجایعی همچون چرنوبیل. به نظر میرسد که همچنان که مارکس نیز تأکید میکند «انسانها تاریخ را میسازند اما نه آنگونه که خود میخواهند»، و تاریخ قرن بیستم مملو از خرابکاریهای بشر در تمام گرایشات سیاسی و فکری و ایدئولوژیک است. کارنامهی نظام سرمایهداری و لیبرالیسم با کمونیستها و سوسیالیستها چندان تفاوتی با یکدیگر ندارد، هر دو در جهت منافع اقلیت در تخریب محیطزیست نقش داشتهاند. امروز نمیتوان به هیچ یک از گرایشات سیاسی لیبرال یا سوسیال برای نجات بشر چشم دوخت، بلکه آنچه اولویت دارد تغییر نگاه رابطه و نسبت انسان با طبیعت است.
“دربارهی وضعیت کنونی باید پرسید که آیا کشف داروی کووید19 بشر را غره نمیکند و رفتارهای متوحشانه و ویرانگرش را تشدید نمیکند؟ در واقع چه تضمینی وجود دارد که پس از کشف داروی کووید19 تمام شعارهایی که این روزها برای تجدید نظر در سیاستها و سبکزندگی بشر سر میدهند به باد فراموشی سپرده نشود؟ تاریخ نشان داده است که نیازها و اهداف آنی همواره اولویت بوده است تا اهداف و نیازهای طولانی مدت.“
باید در بحران کنونی پرسید که نقش دولتها از غرب تا شرق و مشخصاَ اقتصاد سیاسی و برنامهریزیهای کلان و ملی آنها در ظهور و بروز پدیده کووید19 چیست؟ امروز آنچه کانون مناسبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و سیاستگذاریهای کلان دولتهاست اهداف و منافع اقتصادی عدهی محدودی است که مالک ابزار تولید و سرمایهاند و نقش و حضور پررنگی در ساختار سیاسی و دولتها دارند. نباید فراموش کنیم در جهانی زندگی میکنیم که در آن پزشکی که برای اولین بار خبر ناشناخته بودن ویروس کووید-19 را اعلان کرد توسط دولت بازداشت و روانهی زندان شد. جهانی که در آن تمامی دولتها در ابتدا سعی در کتمان و انکار شیوع این ویروس در کشورشان داشتند و برای قدرتنمایی هرچه بیشتر در رقابتی که بیشتر جنبهی تبلیغاتی دارد وعدههای واهی برای کشف درمان و داروی این بیماری دارند. جهانی که در آن دولتها با بیخردی تمام در جهت کسب منافع هرچه بیشتر شهروندانشان را قربانی اهداف و منافع آنی خود میکنند.
بحران پاندمی کووید19 را باید در چهارچوب مناسبات دولت-ملتها و دولت-دولتها در سطح جهانی دید. آنچه امروز بیش از پیش عریان شده است نقش دولتها در پیشبرد منافع اقلیتی است که مالک ثروت و ابزار تولیدند. سیاستهای کوچکسازی دولت از یک سو(کاهش تعهدات عمومی دولت در ایجاد رفاه، بهداشت، آموزش و … برای شهروندان) و افزایش بیقفهی تولید و مصرف از سوی دیگر وضعیتی ناعادلانه در سطح جهانی ایجاد کرده است که امروزه ماهیت تمامی مناسبت اجتماعی را عیان کرده است.
یکی از علل بحران کنونی را میتوان ضعف قوانین و نظام حقوقی بینالمللی و نهادهای قانونگذاری جهانی دانست؛ متأسفانه سازمان بهداشت جهانی و سازمانها و نهادهای بینالمللی مربوطه از شیوع ویروس سارس و موارد مشابه قبلی درس نگرفتند که در راستای پیشگیری از همهگیری جهانی بیماریهای ناشناختهی جدید قوانینی لازمالاجرا برای تمامی کشورها تدوین کنند. تصور کنید پس از شیوع ویروس سارس در سال 2002-2003 نهادهای بینالمللی مربوطه قوانینی تصویب میکردند مبنی بر اینکه در صورت بروز و شیوع بیماریهای جدید و ناشناخته، آن کشور باید به طور کامل قرنطینهی کامل شود، به این معنا که تمامی راههای ورود و خروج به آن کشور برای تمامی کشورهای دیگر مسدود شود. شاید اگر این قانون دو دهه پیش تصویب میشد و با پیدایش کووید-19 کشور چین در همان روزهای نخستین شیوع قرنطینه میشد، اکنون شاهد همهگیری جهانی این ویروس نبودیم. علت وجود این خلاء حقوقی و قانونی را باید در ضعف نهادهای مدنی جستجو کرد. زمانی که رئیس جمهور ایالات متحده قرارداد پاریس را در کمال وقاحت زیر پا میگذارد، نباید انتظار داشت صدای هواداران و فعالین محیط زیست در متن سیاستگذاریها و مدریت دولتها و نهادهای بینالمللی باشد. آنچه خیلی وقت است که به حاشیه رانده شده مطالبات عدالت محوری است که توزیع عادلانهی منابع و پیشگیری از ضربات جبران ناپذیر به محیط زیست را کانون توجه قرار داده.
منابع:
علمداری، کاظم (1398). سوسیالیسم و محیط زیست از تئوری تا عمل. تهران: نشر توسعه.
احسان عزیزی، پژوهشگر علوم اجتماعی است و مطالب ایشان در باشگاه اندیشه نیز در همین حوزه منتشر میشود.