ویروس در چنبره فرهنگ(2)
- نوشته شده : محمدجواد بادین فکر
- 10 مه 2020
- تعداد نظرات :0
| طبق نظر هوسرل از آنجا که بدن واسطه قلمرو عالم مادی و سپهر ذهنی است؛ کرونا یک عامل ضد آگاهی است.
در آمدی بر تحلیل پدیدارشناسانه کرونا در ارتباطات اجتماعی
کرونا یک پدیده فرهنگی است چراکه برساختی فرهنگی پیدا کرده است. لذا هرگونه تحلیل اجتماعی از کرونا با پیش فرض فرهنگی بودگی آن همراه است. درباره فرایند برساخت فرهنگی کرونا در سپهر نشانه ای، در یادداشت اول توضیحاتی ارائه شد. حال به دنبال تحلیلی پدیدارشناسانه از رابطه کرونا و زندگی اجتماعی هستیم.
هستی انسان بستگی به نحوه قرار گیری تمامیت او در موقعیت است، موقعیتی که شامل مختصات زمانی و مکانی است. و منظور از تمامیت انسان کلیتی یکپارچه از ایگو(سوبژکتیویته) و بدن میباشد. پس موجودیت سوژه بسته به تحقق تمامیت او در موقعیت دارد. در طرف مقابل کرونا ویروس به مثابه هستی فرهنگی و یک پدیده بین الاذهانی است.
معمولا در مطالعات ارتباطی فهم کاملی از تمامیت انسانی ارائه نمیشود و انسان را به یک سوبژه تقیل میدهند. انسانی که معانی در مغز او جای دارد و بدن صرفا یک کانال برای ادراک است. این دید را در تاریخ فلسفه غرب جان لاک(1690) بنا نمود. جایی که لاک در رساله بسیار مهم خود «مقاله ای در مورد فهم انسانی» آن را کاملا نظریه پردازی نمود و ارتباطات را در فهم بشری خلاصه نمود. البته اولین تفکیک مهم فلسفی میان سوژه و ابژه را دکارت بنیان نهاد و با تفکیک دو گانه از ذهن و عالم عینی بدن را یک تافته جدا بافته تلقی نمود. پس با این اوصاف کنشگر در یک فرایند ارتباطات با ذهن خود ارتباط برقرار میکند و بدن صرفا حامل پیام یا دریافت کننده یک ادراک محسوب میشود. در حالی که در یک نگاه هستی شناختی و وجود گرایانه تفکیک این دو از هم قابل پذیرش نیست. بی شک اولین فردی که در مقابل نگاه تفکیکی و دوگان محور دکارت ایستاد، اسپینوزا بود او که به دوگان محوری دکارت قائل نبود وحدتی در این معرفت پیدا کرد.
“کرونا با درگیری بدن، آگاهی را نیز مختل میکند و طبق نظر هوسرل از آنجا که بدن واسطه قلمرو عالم مادی و سپهر ذهنی است؛ لذا کرونا یک عامل ضد آگاهی است. در یک نگاه استعاری کرونا خود یک چیز وابسته به بدن است اما آگاهی ندارد.“
بدن و ذهن دو چیز جدا از هم نیستند بلکه بدن نمود بیرونی ذهن میباشد و این دو لازم و ملزوم همدیگر هستند. این مسئله در نگاه هوسرل و هایدگر به کمال رسید. جایی که انسان تنها در یک موقعیت بدن مند یا تن یافته هستی مییابد. از نظر مرلوپونتی به برکت تن بافتگی من است که میتوانم سوژه ای در عالم باشم. مرلوپونتی میگوید: «آگاهی ام از بدنم در عالم صورت میگیرد». ما از ابتدا خود را ایگوی محض نمیپنداریم و خود را با بدنهایی که احساسات مان را در آنها میگنجانیم یکی میشناسیم. به همین قرار تمام ارتباطات اجتماعی بر پایه همین بیان موقعیتهایی هستند که سوژههای تن یافته در آن روابطی بین الاذهانی و بین الابدانی ایجاد میکنند. در این چرخه ارتباط اعتماد و اعتقاد به موقعیت شرط اساسی برقراری ارتباطات میباشد.
با این مقدمه به سراغ فهم پدیده کرونا ویروس میرویم. رابطه کرونا و زندگی اجتماعی دو بعد دارد. یک بعد درون ذهنی و یک بعد بین الاذهانی دارد. کرونا وارد بدن میشود و بدن را درگیر میکند، سلولها را یکی پس از دیگری یا از بین میبرد و یا خود را در هیئت سلول تکثیر میکند. پس در وهله اول کرونا بدن انسان را از پا در میآورد. پس موقعیت سوژه را از تمامیت خود محروم میکند. اما اگر تحلیلی تک بعدی داشته باشیم و قائل باشیم کرونا تنها در وضعیت بدن اثر میگذارد در دام جان لاک و دکارت افتاده ایم. چراکه سوژه آگاه سوژه بدنمند و تنیافته است و این دو یک هستی واحد اند. به قول مرلوپونتی:« من میتوانم عملکرد زیست بدن را تنها بدان گونه که او مرا اقتضاء میکند و تا آنجا که بدنی هستم، درک کنم» لذا کرونا با درگیری بدن، آگاهی را نیز مختل میکند و طبق نظر هوسرل از آنجا که بدن واسطه قلمرو عالم مادی و سپهر ذهنی است؛ لذا کرونا یک عامل ضد آگاهی است. در یک نگاه استعاری کرونا خود یک چیز وابسته به بدن است اما آگاهی ندارد. به عبارتی کرونا یک هستی بدن مند است و بدون سلول هستی اش نابود میشود اما آگاهی ندارد. این توصیفی از بدن مبتلا به کرونا است. اما کرونا با یک سوژه غیر مبتلا چه میکند؟ کرونا اگرچه خود یک هستی بدن مند است اما کرونا یک عامل برای تن زدودگی انسان در موقعیت به حساب میآید. فرد در موقعیتهای خود نسبت به بدن حساس میشود و مدام به وارسی خود میپردازد. فرد همواره تلاش میکند تا بخشهایی از بدن را بزداید. ناگفته پیداست که تن زدودگی فرد مجددا یک امر فرهنگی محسوب میشود. فرد به صورت خود ماسک میزند، دستهایش را با دستکش میپوشاند. رفته رفته این فرایند او را به یک وسواس میکشاند. فرد به بدن بی اعتماد میشود من با اقتباس از مارکس به این فرایند از تن بیگانگی اطلاق میکنم. همانطور که مارکس در مراحل از خود بیگانگی به واسطه چرخه سرمایه داری شرح داده است.
“کرونا همانطور که در مرحله درون ذهنیت خود را بدن بیگانه کرده بود در ارتباط اجتماعی ما را از دیگری بیگانه میکند. این بیگانگی نیز ابعاد بدن مند دارد. ما نسبت به بدن دیگری بی اعتماد هستیم. او ممکن است یک سوژه کرونایی باشد. پس باید در این موقعیت خود را بدن زدوده نماییم. ماسک و دستکش از نشانههای بدن زدودگی محسوب میشوند.“
“Alienation”در لغت یعنی جدائی چیزی از چیز دیگر. در وهله اول کرونا بدن را از سوبژه جدا میکند. و رفته رفته فرد از بدن خود بیگانه میشود. او هر لحظه به این میاندیشد که بدنش موقعیت او را به خطر میاندازد. سوژه به مرحله ای میرسد که هر چه خود را میشوید و بدن را از حالت اولیه خود میزداید و میپوشاند بیشتر از آن بیگانه میشود. همان حالتی که کارگر هرچه بیشتر کالا تولید میکند بیشتر از خود بیگانه میشود. همه ما در این ایام دستهای قرمز شده و سوزان خود را احساس کردیم و به صورت اگزجره ای از آن دوری گزیده ایم. همه اینها به خاطر اطلاع فرهنگ است که اعلام کرده دست عامل انتقال ویروس است. یعنی باید مراقب دست باشیم. سیستم مراقبت و تنبیه درونی مان فعال شده و از دست خود که تا دیروز عضوی از ما بود، خود ما بود و به آن هیچ فکری نمیکردیم، به عنوان عاملی غیر خودی نگاه کردیم. این وضعیت در سطح درون ذهنی است و لذا انسان از بدن بیگانه میشود و هر لحظه در تلاش برای تن زدودگی از خود میباشد. اما در حالت بین الاذهانی کرونا مجددا موقعیت را تن زدوده میکند.
طبق مقدمات قبلی فرایند ارتباطات اجتماعی در یک موقعیت زمان مند و فضا محور محقق میشود. این فرایند همراه با اعتقاد و اعتماد طرفینی رخ میدهد. در این وضعیت کرونا چیزی است که در قالب یک ایماژ ظهور میکند. ایماژی که باعث میشود از موقعیت فضا و از انسان بدن و از طرفین اعتماد را زائل نماید. کرونا همانطور که در مرحله درون ذهنیت خود را بدن بیگانه کرده بود در ارتباط اجتماعی ما را از دیگری بیگانه میکند. این بیگانگی نیز ابعاد بدن مند دارد. ما نسبت به بدن دیگری بی اعتماد هستیم. او ممکن است یک سوژه کرونایی باشد. پس باید در این موقعیت خود را بدن زدوده نماییم. ماسک و دستکش از نشانههای بدن زدودگی محسوب میشوند. ترکیب از بدن بیگانگی و از دیگری بیگانگی محصولی را حاصل میکند به نام فاصله اجتماعی کرونا فضا را نیز از موقعیت جدا میکند.
تفسیر موقعیت «فاصله گذاری اجتماعی» بسیار مقوله مهمی است چراکه در یک سال آینده که کرونا در سطح کره زمین قربانی خواهد گرفت. سوژه شاید با بدن مندی جدید خود کنار بیاید اما فاصله اجتماعی استراتژی مهم برای بقا در موقعیت به حساب میآید؛ استراتژی که دولت آن را معین کرده است و افراد به یک خود کنترلی اجتماعی میرسند. فاصله گذاری اجتماعی تغیرات مهمیدر زندگی بین الاذهانی ایجاد خواهد کرد. ناب ترین نوع ارتباط بینا سوژه ای ارتباط بدون واسطه و بدن مند است. ارتباطی که انسان در تمامیت خود پدیدار میشود. ارتباطی که خود یک امر مادی و فرامادی میشود. هنوز که هنوزه ارتباطات چهره به چهره در ارتباطات انسانی کامل ترین نوع ارتباط است چراکه انسان در تمامیت خود یعنی با هستی بدن مند خود پدیدار میشود. و وجود دست یافتنی تر میشود.
“فاصله اجتماعی شاید در نگاه نخست یک تاکتیک برای گذر از بحران کرونا باشد. اما فاصله گذاری اجتماعی هستی ارتباط چهره به چهره را دچار تحول میکند. فاصله گذاری اجتماعی پایه گذار بی اعتمادی و بی اعتقادی در ارتباط میشود. این بی اعتمادی در بلند مدت موقعیت ارتباطی را دچار خللهایی میکند.“
حال فاصله اجتماعی شاید در نگاه نخست یک تاکتیک برای گذر از بحران کرونا باشد. اما فاصله گذاری اجتماعی هستی ارتباط چهره به چهره را دچار تحول میکند. فاصله گذاری اجتماعی پایه گذار بی اعتمادی و بی اعتقادی در ارتباط میشود. این بی اعتمادی در بلند مدت موقعیت ارتباطی را دچار خللهایی میکند. اینجا به دنبال پیدا کردن راهی برای برقراری یک ارتباط هستی شناسانه کامل نیستیم بلکه در حال تفسیر موقعیت جدیدی هستیم که از قضا نظامات سیاست و دولت آن را وضع کرده است. در طرح جداسازی بدنها که موسوم به قرنطینه است. روابط اجتماعی از حالت تام خود که بودن در موقعیت بدن مند است خارج شده و در هیئت جدیدی در آمده است. موقعیت جدیدی که سرشار از بی اعتمادی و تن زدودگی میباشد. کرونا موقعیت جدیدی برای ارتباطات اجتماعی مهیا کرده است و ارتباط را به شدت واسطه مند میکند.
شاید بپرسیم در موقعیت فاصله گذاری اجتماعی بدن همچنان در تمامیت خودش است، مثلا چشم همچنان میبیند، گوش به خوبی میشوند و دهان نیز صحبت میکند. به عبارتی همه حواس در ارتباط حضور دارد و اگر با عینک هوسرل نگاه کنیم بدن اساسا حامل احساسات است. اما با نگاه خود هوسرل پاسخ میدهیم که شاید مهم ترین بعد بدن که تحربه هستی شناسانه ای از ارتباط فراهم میکند تن زدایی میشود و آن هم لامسه است. هوسرل میگوید بدن همان گونه که اشیاء دیگر را میبیند و لمس میکند، نمیتواند خود را لمس کند چراکه نمیتواند گامیبه عقب بردارد و به تماشای خود بنشیند. چشم نمیتواند خود را ببیند. اما لامسه میتواند خود را حس کند. لمس سوژه حسی کامل از ارتباطات هستی شناسانه فراهم میکند. نوزاد در بدو تولد نه بینایی قوی، نه شامه تیز و نه گوش قوی برای درک صدا دارد اما لامسه اش قدرتمند است. تا زمان لمس نکردن بدن مادر با هستی ارتباط برقرار نمیکند. راه هستی گزینی نوزاد لامسه است. لذا اگر کف دست او انگشت خود را قرار دهیم او را سفت میگیرد. در هنگام مرگ نیز آخرین بعد بدن مند انسان که هنوز انسان را هستی مند میکند لامسه است. لذا محتضر دست اولاد و اطرافیانش را میگیرد آخرین جنبه ارتباط هستی شناسانه اش لمس است. حال در فاصله گذاری اجتماعی لمس از کار میافتد و بدنها اساسا از هم بیگانه میشوند.
منابع:
- دونزباخ، ولفگانگ (1398). فلسفه ارتباطات، دانشنامه موضوعی بین المللی ارتباطات ترجمه: احسان شاه قاسمی، تهران: انتشارات علمیفرهنگی
- ون لون، یوست (1391). تکنولوژی رسانه ای از منظری انتقادی. ترجمه: احد علیقلیان. تهران: انتشارات همشهری
- شکری، محمد(1391) “هوسرل، مرلوپونتی و مفهوم تن”. فصلنامه حکمت و فلسفه. شماره دوم، تابستان 1391
محمدجواد بادینفکر، پژوهشگر حوزه ارتباطات و علوم اجتماعی است. مقالات ایشان در سایت باشگاه اندیشه نیز در همین حوزه منتشر میشود.