چرا عصر روشنگری، عصر دلیل و منطق نبود؟
- نوشته شده : باشگاه اندیشه
- 15 آوریل 2019
- تعداد نظرات :2
جامعه و تاریخ | تاریخ و تمدن | عصر روشنگری
| اینکه بگوییم عصر روشنگری، یک جنبش بر پایه منطق و دلیل علیه احساسات و اشتیاقها، یک جنبش علمی علیه خرافات و یا سیاستهای تصاعدی علیه سنتگرایی قبیلهای بود، کاملا اشتباه و خلاف واقعیت است.
: Henry Martyn Lloyd، aeon
در هر دو طرف اقیانوس اطلس، گروههای روشنفکر و خردمند زنگ جنگ و مبارزه را به صدا در آوردهاند. سنگری که آنان میخواهند از آن دفاع کنند، به گفته خودشان، سنگر علم، حقیقت، سیاست، منطق و اندیشه است. این شوالیههای سفید پیشرو، از جمله استیون تینکر[1] روانشناس و سم هریس عصب شناس معروف، طغیان و تجدید حیات مجدد تند و شدید احساسات، اشتیاق و خرافه پرستی را محکوم و سرزنش میکنند. به گفته آنان پایه و اساس دنیای مدرنیته، توانایی انسان برای برخورد با حقایق و شرایط تلخ و ناخوشایند با منطق و دلیل است و اینکه نیاید در این گونه مواقع احساسی تصمیم گرفت. چیزی که ما میخواهیم، به دنیا آوردن یک عصر روشنگری دیگر است.
جالب اینجاست که تصویر گلگلی و بی عیب و نقصی که این اشخاص از “عصر دلیل و منطق” ارائه میدهند به تصویر مخالفان و بدخواهان این عصر نیز بسیار نزدیک و مشابه است. دید و نظر تحقیرآمیز نسبت به عصر روشنگری به خصوص از فیلسوف جی دبلیو اف هگل[2] و مکاتب انتقادی که تا میانه قرن بیستم هم بودند، ریشه میگیرد. نویسندگانی از این قبیل بر این اعتقادند که رابطه مشخص و مستقیمی میان عقلانیت با علم و فلسفه اثباتگرایی، حکومتهای سوءاستفادهگر سرمایهدار، تسلط و تخریب طبیعت، و حتی در بعضی موارد مانند ماکس هورکهایمر[3] و تئودور آدورنو[4]، نازیسم و … موجود است.
اما با تصور کردن عصر روشنگری به عنوان یک جنبش عقلانی در تضاد با احساسات، منتقدان و مدافعان، دو روی یک سکه اند. این اشتباهات کلی و اجتماعیِ هر دوی این طرفین است که کلیشه ” عصر دلیل و منطق” را اینقد تاثیرگذار و مقتدر کرده است.
علایق، خواستهها و اشتیاقها، عوامل پیشرویی بودند که با استفاده از آنها موفق به درک احساسات در دنیای مدرنیته شدیم. از رواقیهای باستانی گرفته تا به اکنون، نگرش فلسفی به این گونه بوده است که احساسات را همیشه در تضاد و مخالف آزادیهای انسانی قرار داده است: انسانهای ضعیف برده این احساسات میشوند، در صورتی که نیرومندترها با استفاده از منطق و اراده خود از آنان عبور کرده و آزادی خود را حفظ میکنند. کاری که در عصر روشنگری اتفاق افتاد این بود که علم به عنوان تصویری از عقلانیت ارائه شد و مذهب را نوعی بردگی احساسی تعبیر کردند.
اما با این حال، اینکه بخواهیم بگوییم که عصر روشنگری، یک جنبش بر پایه منطق و دلیل علیه احساسات و اشتیاقها، یک جنبش علمی علیه خرافات و یا سیاستهای تصاعدی علیه سنتگرایی قبیلهای بود، کاملا اشتباه و خلاف واقعیت است. چرا که این ادعاها، با تار و پود نهادینه در شالوده روشنگری در تضاد است، شالودهای که اهمیت فراوانی به تمایلات، احساسات و ادراک انسان میدهد.
عصر روشنگری با انقلاب علمی در اواسط قرن هفدهم شروع و با انقلاب فرانسه در اواخر قرن هجدهم به اوج خود رسید. یکی از فیلسوفهایی که مخالفت شدید خود را با منطقگرایی و علمگرایی خشک و خالی “عصر روشنگری” بیان کرد، هگل در اوایل قرن نوزدهم بود. او موضع خود را به این گونه بیان کرد که فلسفه و دیدگاه منطقی امانوئل کانت[5]-فیلسوف عالی و برجسته- باعث ایجاد بیگانگی، انحرافات و خونسردی در شهروندان و دوری آنان از طبیعت میشود. به طوری که وحشت و وحشیگری فرانسویها در طول انقلاب، نتیجه عقلانی به دست آمده از آن است.
با این حال، عصر روشنگری مقوله بسیار پیچیدهتری از آن است که بتوان آن را فقط با تعریف فلسفه کانت یا هگل، جمع و جور کرد. بسیاری از فیلسوفان این عصر اعتقاد و فلسفه متفاوتی از این دو داشتند. حقیقت ماجرا این است که هگل و دیگر همفکران او در دوره رمانتیسم آنقدر تحت تاثیر نیرو و روحیه تازه و جدید زیبایی و احساسات سرشار در آن زمان بودند که با سرزنش منطق و علم که با عصر روشنگری گره خورده بود، میخواستند به کمبود و کاستی های معنوی و روحانی در انسان اشاره کنند. او پیروان کانت را افرادی ناچیز و کوته فکر میدانست که قادر نبودند عصر روشنگری را به چیزی جز منطق و دلیل، گره بزنند.
در فرانسه، فیلسوفان به صورت حیرتآوری، مشتاق و طرفدار احساسات و علایق بودند و روی بسیار خوشی به طرف مقابل نشان نمیدادند. در این میان، عصر روشنگری در فرانسه به جای قبول کردن دلیل و منطق به عنوان سلاح در مقابله با اشتباه و جهل، احساس و شور درونی انسان را اساس خود قرار داد. بسیاری از اندیشمندان عصر روشنگری در فرانسه، به تبلیغ و ترویج یک مدل چندلایه از منطق پرداختند، مدلی که به علاوه منطق و دلیل، در آن بتوان از شور و احساس درونی، تخیلات و تصورسازی انسانی نیز استفاده کرد. و در چنین موقعی، در مقابل و متضاد فلسفه نظری و درونگرایانه، رنه دکارت[6] و پیروان او وجود داشتند. فلسفهای که آنان داشتند به این شکل بود که تمرکز خود بر روی دنیای بیرون قرار میداد. حتی بعضی بر این اعتقادند که این افراد سعی در به وجود اوردن یک فلسفه بدون دلیل و منطق داشتند.
مثلا فیلسوف اتین بونت د کاندیلاک[7]، اعتقاد داشت که حرف زدن از منطق و عقلانیت به عنوان یک “قوای ذهنی” مضحک و غیر قابل قبول است. چرا که او بر این اعتقاد بود که تمامی افکار انسان از حسهای او نشأت میگیرند. در این مورد از “تمایل و غریزه انسان برای نزدیکی و برقراری ارتباط با احساسات و شور و هیجانات مثبت و لذت خش و دوری و کناره گیری از احساسات منفی و دردآور” نمونه آورد. این شور و اشتیاقها باعث به وجود آمدن خواستهها و تمایلات در انسان، سپس پدید آوردن زبان و در نهایت شکوفا شدن ذهن میشوند.
برای اینکه کاندیلاک بتواند این تجربیات را تا جای ممکن، به حواس و ذات انسان نزدیک نگه دارد، او حامی زبانهای ابتدایی و ساده بود. بر خلاف همفکران مخالف او که بیشتر بر روی ایدهپردازیهای خیالی تمرکز داشتند. از نظر کاندیلاک، عقلانیت و منطق درست و مناسب میبایست دانشمندان را ترغیب به ایجاد راههای “طبیعی” برای برقراری ارتباط بکند. این اعتقاد به این معنی بود که عقلانیت و منطق به جای همگانی و یکسان بودن در سرتاسر دنیا، یک مقوله “جمعی” بود، و در مکانهای مختلف متفاوت ظاهر میشد.
یکی دیگر از اندیشمندان فرانسوی در عصر روشنگری دنیس دیدرو[8] بود. او بیشتر به عنوان ویراستار دانشنامه محبوب و پر طرفدار “انسایکلوپدیا[9]” شناخته شده بود. دیدرو بسیاری از مقالههای به ظاهر مخالف و خرابکارانه دانشنامه را نیز خود نوشت. از این استراتژی خودزنی اغلب در مقابله با سانسورهای واقع در حکومت فرانسه استفاده میشد. دیدرو فلسفه خود را مانند بیشتر همدورهایهای خود به صورت مقاله و یا رساله ننوشت، بلکه همراه با ولتر[10]، ژان ژاک روسو[11] و مارکی دو ساد[12]، دیدرو استاد نوشتن رمانهای فرانسوی بود ( همینطور رمانهای طعنهآمیز و انتقادی). برای کشف و درک نبوغ او در رماننویسی میتوان به این نکته اشاره کرد که یک قرن و نیم قبل از اینکه نقاش معروف رنه ماگریت[13] نقاشی پیپ خود را بکشد و زیر آن بنویسد ” این یک پیپ نیست”، کاری مشابه آن را دیدرو انجام داد. او یک داستان نوشت و اسم آن را ” این یک داستان نیست” گذاشت، در تلاش برای اینکه به خوانندگان برای درک جنبه فلسفی داستان کمک کند.
“بعضی از اندیشمندان خواستار جدایی کامل دلیل و منطق از احساس و حواس فرد بودند و منطق را بر احساسات برتر میدانستند که مهمترین آنان کانت بود. اما در این مقوله، کانت از بسیاری از اندیشمندان همعصر خود جدا بود. به خصوص در فرانسه به عقلانیت در مقابل احساسات برتری داده نشد، بلکه این دو قدم به قدم در کنار هم در جامعه به ادامه حیات خود پرداختند.“
دیدرو به کارآمدی و ضرورت دلیل و منطق در جامعه معتقد بود، اما او همچنین حس شدید و غیر قابل انکاری برای احساسات و اشتیاقهای انسانی داشت، بخصوص در رابطه با اخلاقیات و زیباییهای زندگی. همچون بسیاری از چهرههای سرشناس اسکاتلندی هم عصرش، همچون دیوید هیوم[14]، که معتقد بود که اخلاقیات انسان در احساس و سیرت او نهفته است. او بر این اعتقاد بود که قضاوتهای زیباشناختی و قضاوتهای اخلاقی به قدری به هم شبیهاند که حتی در بعضی موارد جداناشدنی هستند. ما زیبایی یک نقاشی، منظره و یا صورت معشوقمان را به همان صورتی قضاوت میکنیم که درستی یا نادرستی رفتار یک کاراکتر رمان یا نمایشنامه یا حتی زندگی خودمان را قضاوت میکنیم. به این معنی که ما خوب و بد را بدون هیچ واسطهای ، به صورت مستقیم و بدون نیاز به منطق، قضاوت میکنیم. در نتیجه هر فردی که توانایی تحت تاثیر واقع شدن را نداشته باشد، حالا یا به دلیل نداشتن احساسات و علاقه یا هر دلیل دیگری، به یک هیولا تبدیل میشود.
اما اینکه عصر روشنگری در خود احساسات و ادراک را نیز در بر میگرفت نه تنها به معنی رد و مردودسازی علم نبود، بلکه دقیقا مخالف این نکته را نیز ثابت میکرد: به این معنی که حساسترین افراد – فردی که از احساس درونی و حساسیت بالایی برخوردار بود- به احتمال زیاد در طبیعت اطراف خود نیز (علم) از قدرت مشاهده بالاتری برخوردار میشد. به عنوان مثال به حرفه پزشکی توجه کنید. پزشکی که علاوه بر استفاده از علم و اطلاعات خارجی موجود در رابطه با مریضیِ فرد بیمار، از احساسات، علایم درونی و … بیمار نیز برای درمان او استفاده کند به نسبت موفقتر است.
حالا پزشکی را مدنظر بگیرید که با بدن انسان فقط به عنوان یک “ماشین” یا “مکانیزم” برخورد میکند و اعتقادی به احساسات و یا علایم درونی بیمار ندارد. به عبارتی فقط با خواندن کتابهای ارسطو و دیگر منابع پزشکی به پزشکی رسیده است. او طبیعتاً در مقابل پزشک اولی ضعیفتر عمل خواهد کرد.
در پایان باید به این نکته اشاره کرد که جمع بندی در مورد هر نوع جنبش فکری و خردمندانهای اشتباه است. عصر روشنگری در ملتهای مختلف شکل و شمایل مختلفی به خود داشت. حتی در بعضی موارد در یک ملیت نیز چندین مدل از روشنگری به وجود آمده است. بعضی از اندیشمندان خواستار جدایی کامل دلیل و منطق از احساس و حواس فرد بودند و منطق را بر احساسات برتر میدانستند که مهمترین آنان کانت بود. اما در این مقوله، کانت از بسیاری از اندیشمندان همعصر خود جدا بود. به خصوص در فرانسه به عقلانیت در مقابل احساسات برتری داده نشد، بلکه این دو قدم به قدم در کنار هم در جامعه به ادامه حیات خود پرداختند. عصر رمانتیک نیز ادامهای از عصر روشنگری به حساب میآید.
اگر میخواهیم فاصله موجود جامعه در عصر کنونی را که بر سر احساسات و عقلانیت به وجود آمده است از بین ببریم باید تخیل و توهم اینکه زمانی عقلانیت به تنهایی پرچمدار انسانیت بوده است از ذهن خود بیرون کنیم. طبیعتاً با اتفاقاتی که امروزه در دنیا اتفاق می افتند، انتقاد و گله در هر دو مورد وارد است، اما بهتر است که این انتقادات بر اساس گذشته باشکوهی، که هیچوقت حتی وجود نداشته است، نباشند.
با تشکر از مطلب جالبی که به اشتراک گذاشتید.
به اشتباه ذکر شده که کانت فیلسوفی فرانسوی بود.
شاید متن کمی روشنتر میشد اگر ارجاعات مستقیمتری به گزارههایی که پینکر و هریس پیشرو میگذارند در متن قرار میدادید.
سپاس از توجه شما
سپاس از توجه و تذکر شما. اصلاح شد. بله چون متن، ترجمه از منبع انگلیسیزبان هست چیزی به آن نیافزودیم اما فرمایش شما دقیق است.