فرهنگ پیرو فرهنگ پیشرو

یکی از آثار متأخر علامه محمدتقی جعفری کتابی است که دو سال پس از رحلت ایشان تحت عنوان «فرهنگ پیرو، فرهنگ پیشرو» تجدید چاپ شده و در اختیار علاقه مندان مباحث اجتماعی و فرهنگ کاوان قرار گرفت. ترجمه و چاپ این کتاب به انگلیسی که اخیراً توسط مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری صورت گرفته است، سبب شد که این کتاب مورد توجه مجدد فرهنگ دوستان قرار گیرد.

کتاب 230 صفحه ای «فرهنگ پیرو، فرهنگ پیشرو» را در اصل باید تجلی تفکرات اختصاصی علامه جعفری قلمداد کنیم؛ با این توضیح که استاد در منظومه فکری مشخصی که داشت، معمولاً پدیده هایی مثل حیات، فقه، زیبایی و فرهنگ را در معیار دو قالبه «پیرو و پیشرو» تعریف و بازشناسی نمود و معتقد بود که به مسائل و مباحث زیربنایی و بنیادینی چون «حیات و اخلاق» نمی توان نگاهی تک ساحتی و عام داشت، بلکه با نظر به اصل مرزبندی علمی، گونه های مسائل در ابعاد و شئون خود لزوماً باید از همدیگر تفکیک شوند. بنابراین، فرهنگ پیرو و فرهنگ پیشرو، هر چند که هر دو ذیل عنوان فرهنگ جای دارند، ولی در حقیقت دو مقوله جدا از هم می باشند که تفاوتی همچون تفارق «پیرو بودن» و «پیشرو بودن» به آن سایه انداخته است.

در این کتاب، مقوله فرهنگ از ده ها زاویه مورد بررسی قرار گرفته و تعاریف لغت نامه و دایرة المعارف هایی همچون: مراجع فارسی، عربی، فرانسوی، آلمانی، آمریکانا، گرولیر، ورلدبوک، بریتانیا و نیز مراجع روسی، ایتالیایی، ژاپنی، چینی، هندی، آفریقایی و… با تمام جزییات لغوی و فلسفی که در آن ها وجود داشته است، ملحوظ نظر استاد واقع شده است. مسلماً استناد علامه جعفری به این اندازه منابع کثیر و شایان توجه، حاکی از نکته سنجی خاص ایشان است در شناخت کامل و دقیق فرهنگ و درک پویای آن از دریچه ملل و اقوام گوناگونی که فرهنگ در شأنی از شئون خود برای آن ها مطرح بوده و در نظام علمی و تئوریکی آن ها جایی برای خود باز کرده است. همان گونه که گفتیم، این اندازه جستجو و تفحص و تعمق در گستره مکتوبات معاصر درباره یک موضوع، آشکارا امر مهم و شایان توجهی است. اما به عقیده ما، از این مهم تر، تعریف جامعی که در «فرهنگ پیرو، فرهنگ پیشرو» از ماهیت فرهنگی به عمل آمده به بسیاری از مجادلات لفظی و اختلاف نظرهای کلامی و نظری محض در خصوص فهم علمی و فرهنگ پایان داده است. تعریف استاد از فرهنگ- خصوصاً با تأمل در محتویات سازنده ای که در آن موج می زند- نمونه زنده ای است از تکاپوهای فکری که متفکرین در زمینه های عام البلوی و سازنده، مکلف به اعمال آن هستند تا ابهام های ویرانگر از تک تک مسائل و مقولات مربوط به علوم انسانی زدوده شده و اختلافات نظری، مشکلی به مشکلات بشری نیفزاید. تعریفی که استاد جعفری از فرهنگ به منظور اهداف متفکرانه و ضروری فوق ارائه داده اند تنها درباره فرهنگ پیشرو صادق است نه فرهنگ پیرو، چرا که فرهنگ پیرو اصولاً ترقی و تکامل جامع و همه جانبه انسانی را هدف گیری نمی کند.علامه جعفری مصداق فرهنگ پیشرو را فرهنگ دینی اسلام اصیل می شناسد».

ماهیت فرهنگ تکاملی
مردم امروز اعم از دانشمندان و صاحب نظران و انسان هایی که از اندک آگاهی بهره مند هستند، می توانند ماهیت فرهنگی را که نجات دهنده بشر است، از محتوای مهم ترین دایرةالمعارف های دنیا استخراج کنند. این فرهنگ عبارت است از: «کیفیت یا شیوه بایسته و یا شایسته برای آن دسته از فعالیت های حیات مادی و معنوی انسان ها که مستند به طرز تعقل سلیم و احساسات تصعید شده آنان در حیات معقول تکاملی باشد.»

فرهنگ پیرو و پیشرو
«فرهنگ پیرو، به آن قسم از نوع کیفیت و شیوه زندگی مادی و غیرمادی می گویند که هیچ اصل و قانون اثبات شده قبلی را مورد تبعیت قرار نمی دهد، بلکه صحت و مقبولیت خود را از تمایل و خواسته های مردم می گیرد.»
به این معنی که این قسم از فرهنگ ناشی از رفتار و امیال و خواسته های مردم با هر انگیزه و علتی است و هیچ کاری به تطابق آن ها با حقایق و واقعیات مستقل از هوی و هوس و تمایلات طبیعی انسان ها ندارد.
بنابراین، هرگونه عامل فساد دین و اخلاق و شرف و منطق «حیات معقول» انسان ها می تواند به عنوان خواسته های مردم، نام فرهنگ به خود بگیرد! مدتی است در دوران ما این قسم بی بند و باری به نام فرهنگ مورد اشاعه و ترویج قرار گرفته است که قطعاً به نابودی انسانیت منجر خواهد شد.
بدیهی است که اصطلاح فرهنگ پیرو در این موارد، اگر چه مستقیماً به معنای پیروی از خواسته ها و تمایلات بشر است، ولی نباید از نظر دور بداریم که در عین حال این نوع فرهنگ (پیرو)، بهترین وسیله فعالیت قدرت پرستان خودکامه جوامع نیز می باشد.
در حقیقت می توان گفت: فرهنگ مزبور، هم پیرو خواسته ها و تمایلات طبیعی محض اکثریت مردم است و هم پیرو خواسته های سلطه گران جوامع که هم خواسته ها و تمایلات مردم را می توانند توجیه کنند و هم هر گونه عامل ضد اخلاق و دین و شرف انسانی را به نام فرهنگ، رنگ آمیزی نمایند.
به نظر می رسد شیوه حقوق پیرو، برای برخوردار ساختن مردم جامعه از یک حقوق مفید، قابل اصلاح و شایسته تر از شیوه فرهنگ پیرو باشد، زیرا «حقوق» مربوط به متن اصلی زندگانی مردم است، لذا همواره به وسیله نیازهای جدی مردم در معرض تصحیح و تنظیم واقعیات می باشد، در صورتی که «فرهنگ» بدان جهت که شامل زیبایی ها و پدیده های خوشایند و ظرافت کاری و تجملات غیرحیاتی بوده و نمی تواند از طرف عوامل ذاتی و نیازهای جدی مردم اصلاح و تنظیم شود، به همین جهت است که می بینیم هر گونه فعالیت ها و نمود مبتذل و ضد ارزش و اخلاق را به نام فرهنگ می توانند رواج بدهند.
اگر این جمله را که بعضی از صاحب نظران علوم انسانی گفته اند مورد دقت قرار بدهیم:
«طبیب رستورانچی نیست. شما وقتی که وارد رستوران شدید هر چه بخواهید او خواسته شما را برآورده می کند، در صورتی که طبیب به قانون و مبانی علمی خود عمل می کند،؛ دارو می نویسد و کاری با خواسته شما ندارد و یک سیاستمدار خوب و پیشرو، طبیب است نه رستورانچی.» نتیجه می گیریم که یک پیشتاز فرهنگی سازنده و یک پرچمدار تمدن انسانی، طبیب است نه رستورانچی.

اقسام فرهنگ
فرهنگ ها را می توان به چهار نوع عمده تقسیم کرد:
1- فرهنگ رسوبی: عبارت است از رنگ آ میزی و توجیه شئون زندگی با تعدادی قوانین و سنن ثابته نژادی و روحانی خاص و محیط جغرافیایی و رگه های ثابت تاریخی که در برابر هرگونه تحولات، مقاومت می ورزند و همه دگرگونی ها را یا به سود خود تغییر می دهند و یا آنها را حذف می کنند.
2- فرهنگ مایع و بی رنگ: این نوع فرهنگ عبارت است از آن رنگ آمیزی ها و توجیهاتی که به هیچ ریشه اساسی روانی و اصولی ثابته تکیه نمی کند و همواره در معرض تحولات قرار می گیرد. البته در جوامعی که دارای تاریخ هستند، این گونه فرهنگ به ندرت پیدا می شود، زیرا چنان که می دانیم فرهنگ گرایی از یک عامل اساسی و فعال روانی سرچشمه می گیرد.
3- فرهنگ خودمحوری یا خود هدفی پیرو: در این نوع فرهنگ، نمودها و فعالیت هایی که توجیه و تفسیر کننده واقعیات فرهنگی است، مطلوب بالذات و اشباع آرمان های فرهنگی را به عهده می گیرند. این «خود هدفی» مختص فرهنگ علمی، تکنولوژی و اقتصادی اکثر جوامع در دو قرن 19 و 20 بوده است.
این «خود هدفی»؛ طبیعت اصلی فرهنگ را که خلاقیت و گسترش آرمان های زندگی در ابعاد «من انسانی» است، راکد نموده است. کار دیگری که «خود هدفی» فرهنگ انجام داده و خطرش از مختل ساختن طبیعت اساسی فرهنگ کمتر نیست، این است که به جای آن که بشر به وجود آورنده دانش و تکنولوژی، اداره و توجیه کننده آ ن دو باشد، خود جزیی غیرمسئول از جریانات جبری آن دو پدیده شده است.
خوشبختانه آنچه که مشاهدات و تجربه ها نشان می دهند، این است که همه افراد جوامع بشری نمی توانند اسیر «خودهدفی» یک یا چند نمود بوده باشند. لذا همواره هشیاران فراوانی در همه جوامع پیدا می شوند که با اشکال گوناگون، اسارت شخصیت آدمیان را در بعضی از نمودهای شئون زندگی و همچنین خنثی نمودن دیگر ابعاد فرهنگ خواه انسان محکوم می کنند.
فریاد الکسیس کارل در فرانسه قرن بیستم، تامس الیوت در انگلیس، و ویلیام جیمز در آمریکا و دیگر متفکران، در دیگر جوامع چیزی جز طغیان بر اسارت های مزبور نیست.
4- فرهنگ پویا و هدف دار و پیشرو: این نوع فرهنگ، شامل آن دسته از نمودها و فعالیت هایی است که ریشه اش از چشمه های زلال ابیات زیر سیراب می شود:
قرن ها بگذشت، این قرن نویست ماه آن ماه است و آب آن آب نیست
عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم لیک مستبدل شد این قرن و امم
قرن ها بر قرن ها رفت ای همام وین معانی برقرار و بر دوام
شد مبدل آب این جو چند بار عکس ماه و عکس اختر برقرار
پس بنایش نیست بر آب روان بلکه بر اقطار اوج آسمان
این نوع آهنگ در محاصره آن نمودها و فعالیت هایی که تحت تأثیرعوامل سیال زندگی و شرایط زودگذر محیط و اجتماع قرار می گیرد نمی افتد، زیرا عامل محرک این فرهنگ، واقعیات مستمر طبیعت و ابعاد اصیل انسانی است و هدف آن عبارت است از آرمان های نسبی که آدمی را در جاذبه هدف اعلای حیات به تکاپو درمی آورد. با کمال اطمینان می توان گفت که این است آن فرهنگ انسانی که هیچ تمدن انسانی اصیل در گذرگاه تاریخ، بدون وجود چنین زمینه فرهنگی به وجود نمی آید. این است فرهنگی که می تواند گریبان خود را از چنگال خودخواهان، خودکامه رها کرده، رسالت خود را برای جامعه انجام بدهد.
یکی دیگر از مختصات این فرهنگ، عبارت است از مات کردن رنگ آن اخلاق و رسومی که معلول ناتوانی های فکری و اشباع خلأ واقع گرایی در زندگی و نتیجه عوامل محلی زودگذر و خالی از ایده ها و آرمان های اصیل است.
ما می توانیم با نظر به ماهیت و مختصات فرهنگ خلاق و هدفدار و پیشرو، علل سقوط و زوال فرهنگ هایی را دریابیم که کم و بیش در جوامع انسانی بروز نموده و از بین رفته اند.
هدف اعلای حیات، به وجود آورنده فرهنگ اصیل و هدفدار است، هدفی که بتواند حیات آدمی را در مقطعی از زمان که عمر یک انسان است، با شرایط محیطی و اجتماعی وابسته به تاریخ و دانسته ها و استعدادها و خواسته های مستمر وی، به خوبی تفسیر و توجیه نماید، بدون پاسخ گویی به این سؤال های چهارگانه: من کیستم؟ با کیستم؟ به کجا می روم؟ و برای چه آمده ام؟» هرگز امکان پذیر نخواهد بود.
هنگامی که یک انسان چنین سؤالی را مطرح می کند به طور قطع می خواهد معنای وابستگی خود را به جهانی که در آن زندگی می کنددریابد. اگر در تفسیر وابستگی به جهانی که در آن زندگی می کند، موضوع عشق در کار نباشد، آن همه فرهنگ های خیره کننده و گسترده در طول تاریخ به وجود نمی آمد، آن همه ایده های باشکوه و عقاید سازنده و هنرهای باعظمتی که بعدی از ابعاد بلندگرایی را در آدمی کشف می کنند، بروز نمی کرد.
یک فرهنگ زنده جز با عامل ایدئولوژیک و مذهبی که به وسیله حیات هدفدار به وجود می آید، امکان پذیر نیست.

فرهنگی را که اسلام بنا نهاد
فرهنگی را که اسلام بنا نهاد، حیات هدفداری است که ابعاد زیباجویی و علم گرایی و منطق طلبی و آرمان خواهی انسان ها را به شدت به فعالیت رسانده و همه عناصر فرهنگی را متشکل می سازد؛ عنصر فرهنگ علمی را از عنصر اخلاق عالیه انسانی جدا نمی سازد؛ عنصر فرهنگ هنری را از عنصر فرهنگ ارشاد اقتصادی تفکیک نمی کند؛ وحدت فرهنگ را پیرو وحدت روح آدمی قرار داده و از تجزیه و متلاشی شدن آن جلوگیری می نماید. عناصر فرهنگ اسلامی که در منابع معتبر، ادب، خصال، علم، اخلاق به مفهوم عمومی آن و محاسن امور نامیده می شوند، همگی درون یک مفهوم عالی به نام حکمت جای دارند.
این حکمت شامل هر گونه نمود و فعالیتی است که می تواند نیرو بخش حیات هدفدار برای هر فرد و جامعه باشد. اولین بنیانگذار و حمایت کننده اصلی این فرهنگ، خداست که آدمی را با قلم، بیان، قریحه، ذوق، کمال جویی و کشف اصول پایدار در رودخانه همیشه در جریان رویدادها مجهز ساخت و با دوبال احساس و اندیشه او را به پرواز درآورد.

آیا یک جامعه می تواند فرهنگ های متنوع داشته باشد؟
برای پاسخ به این سؤال باید مقصود از فرهنگ های متنوع را در نظر گرفت، یعنی باید بدانیم که منظور از فرهنگ های متنوع چیست؟ چند نوع فرهنگ را در این مورد می توان در نظر گرفت:
اول، فرهنگ هایی که به جهت داشتن مشترکات اصیل می توانند با یکدیگر هماهنگی داشته باشند. فرهنگ های ادیان آسمانی(اسلام، یهود، مسیحیت، زرتشت و صابئین و غیرذلک که دارای سندی برای اثبات آسمانی بودن دین خود هستند) از این نوع اند.
بهترین دلیل برای امکان هماهنگی این فرهنگ ها، وجود مشترکات کاملاً اصیل میان آنهاست که با حجم فراوان و کیفیت های حیاتی گوناگون، که از زمان حضرت ابراهیم خلیل(ع) به این طرف به عنوان متن کلی دین الهی قابل طرح بوده مردم این ادیان را توانسته است به یکدیگر پیوند بدهد.
ما با کمال روشنایی می بینیم که دین اسلام چگونه با آزاد گذاشتن عقاید و فرهنگ اهل کتاب توانست آنان را در یک همزیستی فرهنگی کلی با مسلمانان هماهنگ بسازد و آنان را در قرون نهضت علمی، جهان بینی، صنعتی، فرهنگی شکوفا، در پیشبرد علم و صنعت و دیگر شئون حیاتی جوامع بشری به تکاپو بیندازد؛ گویی تمدن اسلام مربوط به همه آنان بوده است.
دوم، آن قسمت از فرهنگ هاست که در اصول اولیه حیات طبیعی و جهان بینی های مشترک با یکدیگر هماهنگی دارند و همچنین فرهنگ هایی که درباره حیات مطلوب عقلانی با یکدیگر مشترک هستند، اگرچه آن امور مشترک رنگ دینی نداشته باشند.
مانند اشتراک در جشن هایی که در پیروزی بر دشمن مشترک، که حیات انسان ها را با خطر مواجه می سازد، برگزار می شود. همچنین اشتراک در به وجود آوردن آن نوع هنرهایی که ارائه دهنده پیشرفت انسان ها در مسیر زندگی بهتر در این دنیاست.
سوم، فرهنگ هایی است که پایه های آنها در برداشت ها و عقاید درباره هستی، به خصوص درباره تفسیر و توضیح حیات و هدف اعلای آن با یکدیگر اختلاف دارند.
بدیهی است که این قسم از فرهنگ ها اگر به جهت تزاحم و تصادم با یکدیگر رنگ یکدیگر را مات نکنند و همدیگر را از فعالیت های جدی ساقط ننمایند، قطعی است که در مدتی از زمان، کم و بیش تبدیل به فرهنگی بی رنگ گشته و با یکدیگر به همزیستی بپردازند، ولی بدان جهت که بی رنگی آن فرهنگ ها ناشی از تزاحم و تضادهای آنهاست، لذا هرگز مابین آنها هماهنگی ثمربخشی به وجود نمی آید.
مثال این نوع فرهنگ ها فراوان است، از آن جمله است تقابل فرهنگ ملی ایران با فرهنگ دینی، که اسلام است. البته معنای تقابل این دو فرهنگ آن نیست که هیچ یک از این دو عنصر فرهنگی نمی توانند با یکدیگر هماهنگی داشته باشند، بلکه بر عکس- چنان که می بینیم- هر یک از عناصر فرهنگ ملی که متکی بر امور واقعی حیات مادی و معنوی است و می تواند در آماده ساختن روانی مردم جامعه برای پذیرش عوامل سعادت، نقش مفیدی داشته باشد، در فرهنگ دینی نیز پذیرفته می شود، مانند فرهنگ هنر شعری که در سرزمین ایران بسیار رایج شده است.
مسلم است که این عنصر فرهنگی به شرط کاربرد آن در حقایق و واقعیات مربوط به سعادت بشری، قطعاً مقبول فرهنگ دین اسلام هم بوده است و با نظر به بعضی از منابع معتبر دینی برای به کار بردن این عنصر فرهنگی در عرصه توصیف واقعیات، آنچنان که هستند و انسان ها، آنچنان که باید باشند، تشویق و تحریک شدیدی شده است.
ملاک هماهنگی فرهنگ، اشتراک آنها در امور مفید به زندگانی مادی و معنوی بشر بوده است. این هماهنگی و تعاون جدی فرهنگ ملی و دینی بود که موجب شد ایرانیان بزرگ ترین خدمات علمی، فلسفی، هنری، صنعتی، حقوقی و اخلاقی را در قالب فرهنگ اسلامی به جریان انداخته و ایران را به حد اعلای شکوفایی برساند. در این مورد مناسب است بحث مختصری درباره فرهنگ ملی، مذهبی و غربی کرده و امکان هماهنگی آنها را در ایران بیاوریم.
کسانی که می گویند: ایران می تواند با سه فرهنگ متنوع زندگی کند، نخست باید بدانند که معنای ملت موقعی که اضافه به یک سرزمین می شود، مانند ملت ایران فقط اطلاق به یک معنی لفظی نیست، زیرا این سرزمین دارای تاریخی بس کهن است که می توان گفت در هر برهه ای از تاریخ به جهت بروز شرایط معین، فرهنگی خاص به خود دیده است، به همین جهت است که باید از این نویسندگان پرسید که منظور شما از فرهنگ ایران زمین، فرهنگ کدام دوران از ایران است؟
فرهنگ ایران، دوره های مختلفی را پشت سر گذاشته است: آریایی هایی که به فلات ایران وارد شدند؛ دوران مادها؛ دوران هخامنشیان؛ دوران کیان؛ پارتیان؛ اشکانیان؛ ساسانیان؛ بعد از ظهور اسلام که خود شامل دوره های مختلفی است.

تاریخ انتشار در سایت: -۱۱۰ فروردین -۶۵۸ منبع: / روزنامه / همشهری نقش هانویسنده : محمد تقی جعفری عناوین / فرهنگرسته: 3

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code