سایت قبلی (2)

در این قسمت می‌توانید به برترین مطالب نسخه قدیمی سایت، دسترسی داشته باشید.

جنگ دیجیتالی

اشاره

«شکست قطعی و انهدام دشمنان در زمانی سریع، حمایت از دوستان آمریکا با هر چهره‌ای که دارند، حمایت از دموکراسی ظاهری در مواقع ضروری، دوستی با اسرائیل و تثبیت آن در خاورمیانه، کنترل و حفظ منابع انرژی و نفت در درازمدت، توسل به نیروهای نظامی به رهبری واشنگتن، مقابله با تهدیدهای بالقوه و بالفعل جهان سوم علیه آمریکا و غرب، مهار اقتصادی و نظامی جهان سوم، گسترش جنگ‌ها به جهان کم‌توسعه و … روح نظم نوین جهانی مورد نظر آمریکا را تشکیل می‌دهد».

در عصر رسانه‌های جهانی و چندرسانه‌ای‌ها، رسانه‌هایی مورد توجه و حمایت قدرتمندان جهان قرار می‌گیرند که از نظم نوین جهانی حمایت کنند اما از آنجا که امکان انتخاب رسانه و پیام در عصر سوپرمارکت‌های رسانه‌ای فراهم شده، مخاطبان در انتخاب رسانه برای دستیابی به پیام مورد نظر خود از آزادی بیشتری برخوردارند.

مؤلف در مقاله‌ی حاضر می‌کوشد با نشان دادن گوشه‌ای از تلاش‌های مردم جهان برای مخالفت با جنگ و دستیابی به اطلاعات صحیح از یک سو اقدامات رسانه‌ها را برای ارسال اخبار جنگ عراق و آمریکا بر روی سایت‌های اینترنتی بازگو کند و از سوی دیگر به اقدامات طرفداران جنگ برای نابود ساختن این سایت‌ها بپردازد.

طرح مسأله «نظم نوین جهانی»، بحث پیرامون میزان تحقق و یا واقعی بودن آن و تأثیر چنین نظمی بر ساختار نظام‌ها و سیستم‌های مختلف بشری از جمله مباحثی است که اخیراً مورد توجه بسیاری قرار گرفته است. این مسأله که در قلمرو علوم سیاسی و روابط بین‌الملل موضوع تازه‌ای است، در بین موضوعات تحقیقاتی کشور ما نیز هنوز جای خود را باز نکرده است.
طراحان نظم نوین جهانی، دوران پس از جنگ سرد را دوران استقرار قانون و حمایت از اصول مشترک در بین کشورها قلمداد می‌کنند. مقابله مشترک با متجاوز، توسعه و شکوفایی اقتصاد، خلع و کنترل تسلیحات و استقرار نظام توسط سازمان ملل متحد در راستای برنامه‌های نظم نوین مورد نظر ایالات متحده است.
عصر نوین پس از جنگ سرد (عصر جامعه اطلاعاتی) با سرنوشت‌ ملت‌ها به خصوص کشورهای جهان سوم گره خورده است و دگرگونی‌های این دوران که تأثیری مهم بر مسایل امنیتی ملل مختلف دارد، نقش آتی سیستم‌های اطلاعاتی را متحول خواهد کرد. حال بحث در این است که «آیا ملل جهان می‌توانند برای حفظ صلح و امنیت، متکی به «نظم نوین جهانی» باشند؟».
واقعیت این است که طراحان نظم نوین جهانی راه‌های جدیدی یافته‌اند که منافع خود آنان را بهتر از گذشته حفظ می‌کند اما منافع دیگر کشورها (جهان سوم و جنوب) را مانند گذشته نادیده می‌گیرند.
در «نظم نوین جهانی»، جنوب بیش از هر زمان دیگر در دستور کار صاحبان قدرت و عرصه تاخت و تاز و تجاوز فزاینده آنان خواهد بود. جهان سوم منهای توسعه نیافتگی که ویژگی عمومی کشورهای عضو آن است، دارای نیرو و هویتی واحد در نظام بین‌المللی نیست و این خلأیی است که شاید در آینده نیز مشکل بتوان آن را پر شده تصور کرد. جهان سومی‌ها از نظام تازه‌ای که قرار است به دست جهان اولی‌ها برایشان ساخته شود انتظار معجزه‌ای ندارند.
جورج بوش رهبر جریانی است که وظیفه عقب‌مانده نگه داشتن جهان سوم را بر عهده دارد. نظم نوین جهانی بوش چهره تحقق یافته طرحی است که برای نخستین بار در اوایل دهه 1970 توسط باشگاه رم، کمیسیون سه جانبه و شورای روابط خارجی نیویورک به طور علنی مطرح شد. طرحی که پایه‌های مالتوسی آن پایه و اساس تمدن را در کره زمین از بین خواهد برد.
روح این طرح که در چهارچوب منافع واشنگتن و غرب پایه‌ریزی شده است، با منافع هر چند ناچیز جهان سوم منافات دارد. شکست قطعی و انهدام دشمنان خود در زمانی سریع، حمایت از دوستان آمریکا با هر چهره‌ای که دارند و حمایت از دموکراسی ظاهری در مواقع ضروری، دوستی با اسرائیل و تثبیت آن در خاورمیانه، ضرورت کنترل و حفظ منابع انرژی و نفت در درازمدت، توسل به نیروهای نظامی به رهبری واشنگتن، مقابله با تهدیدهای بالفعل و بالقوه جهان سوم علیه آمریکا و غرب، مهار اقتصادی و نظامی جهان سوم، گسترش جنگ‌ها به جهان کم‌توسعه و «نقاط با اولویت» و حفاظت از آرامش مردم متمدن غرب، پرداخت هزینه جنگ‌ها توسط کشورهای درگیر که شامل کشورهای جهان کم‌توسعه «جنگ‌پذیر» و جهان صنعتی «نفع‌پذیر» است و خلاصه «صلح در خانه خودی ـ جنگ در خانه دیگری» روح نظم نوین جهانی مورد نظر آمریکا را تشکیل می‌دهد.
آیا طراحان این نظم که خود را کانون تعیین‌کننده مناسبات بین‌المللی می‌دانند شرایط تحقق برنامه عملی را که از آن دم می‌زنند، دارند؟ آیا دموکراسی، حقوق بشر، عدالت، شکوفایی اقتصادی جهان سوم، رشد و توسعه فناوری جهان و هزاران اصطلاح پرجاذبه که در راستای برنامه‌های آتی طراحان نظم نوین جهانی قرار دارد، واقعیت خارجی پیدا خواهد کرد؟ مسلم این است که آمریکا مقبولیت جهانی لازم را برای رسیدن به قدرت برتر و مسلط ندارد. حجم مشکلات اقتصادی، تورم، کسری بودجه، بی‌کاری، جنایات و فجایع اجتماعی و هزاران مسأله دیگر مانع یکه‌تازی مطلق واشنگتن در عرصه روابط بین‌الملل خواهد شد. نظم نوین مورد نظر آمریکا چیزی نیست جز اصطلاحی فریب‌دهنده که غارت چپاول منابع و ثروت کشورها را به دنبال خواهد داشت.
البته توقع حذف کلی استثمار در آستانه قرن بیستم و یکم رؤیایی بیش نیست. اکنون که عصر انفورماتیک به سرعت جای عصر صنعت را که یادگار رنسانس بود می‌گیرد، رنسانسی دیگر آغاز می‌شود و استثمار استعماری قرن نوزدهم و بیستم رو به افول می‌رود اما متأسفانه استثماری نو که همان «رجحان علمی» است همچنان ممالک پیشرفته را برتری می‌دهد و کشورهای توسعه‌نیافته را نیازمند می‌سازد. پس برای رفع نیاز خود چاره‌ای نداریم جز روی آوردن به علم و براندازی جهل و خرافه که در این راه باید به جان بکوشیم. سده‌های بیست و یک و بیست و دوم را باید پایان استعمارگرایی کلاسیک دانست، دنیای سوم فضای تنفسی سالم‌تری خواهد داشت هر چند که بدون جهشی برق‌آسا محکوم به زوال یا فرمان‌پذیری خواهد بود.

عصر جامعه اطلاعاتی
امروزه تحولات شگرفی در فناوری‌های مربوط به جمع‌آوری، تولید و توزیع اطلاعات رخ داده است. دیگر سخن گفتن از انفجار اطلاعات (Information Explosion)، انقلاب ارتباطی (Communication Revolution) و تأثیرات رسانه‌ها بر شکل‌گیری افکار عمومی جهانی (Global Public Opinion)، به ویژه پس از توسعه فن‌آوری‌های عظیم ارتباطی و در نهایت پیدایش عصر جامعه اطلاعاتی (Information Society) عادی به نظر می‌رسد. شبکه‌های رایانه‌ای، ماهواره‌ها، خبرگزاری‌ها و ایستگاه‌های مختلف رادیویی و تلویزیونی، بسیاری از مفروضات و اصول پیشین را در ساختار روابط و حقوق بین‌الملل به چالش طلبیده‌اند.
برخی از این ویژگی‌های اساسی تحولات بنیادین حاصل از رسانه‌های جدید را می‌توان این گونه تقسیم‌بندی کرد:
1ـ رسانه‌های جدید امکان دسترسی به اطلاعات را برای شهروندان، سیاستمداران و دیوانسالاران افزایش داده‌اند.
2ـ رسانه‌های جدید جمع‌آوری، انباشت و توزیع اطلاعات را سرعت بخشیده و محدودیت‌های زمانی و مکانی را از بین برده‌اند.
3ـ رسانه‌های جدید به دریافت‌کنندگان اطلاعات امکان داده‌اند تا کنترل بیشری روی آن داشته باشند.
4ـ رسانه‌های جدید امکان قبض و بسط اطلاعات را برای فرستنده فراهم کرده‌اند.
5ـ رسانه‌های جدید امکان تعامل میان فرستنده و گیرنده اطلاعات را فراهم کرده‌اند.
بدین ترتیب جریان یک سویه تولید و توزیع اخبار و اطلاعات در حال تبدیل شدن به جریانی دوسویه است. به عبارت دیگر گیرندگان پیام‌ها و اطلاعات خود نیز به فرستندگان آنها تبدیل شده‌اند و به طور متقابل بر مخاطبان خود تأثیر می‌گذارند. انحصار حکومتی رسانه‌ها و خبرگزاری‌ها در هم شکسته است و بدون دخالت دولت‌ها و حتی گاه بدون رضایت آنها، ملت‌ها با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و گفت‌وگویی جهانی پدید آورده‌اند. امکان کنترل و نظارت حکومت‌ها بر جریان اطلاعات و اخبار به شدت کاهش یافته است و سایت‌های اینترنتی، شبکه‌های رایانه‌ای و ایستگاه‌های ماهواره‌ای مرزهای ملی را درنوردیده‌اند.

نبرد دیجیتالی
ناو هواپیمابر یواس‌اس که در بخش شرقی مدیترانه مستقر است و 97 هزار تن وزن دارد، دارای عرشه‌ای است که طول آن به ارتفاع ساختمان امپایراستیت است. اما برای آنکه بدانیم ارتش آمریکا از زمان جنگ خلیج فارس در سال 1991 تاکنون چقدر پیشرفت کرده است باید سری به مرکز غار مانند تحلیل اطلاعات بزنیم. در سال 1991، این ناو هسته‌ای عکس‌های شناسایی خود را به صورت هوابرد و بر روی فیلم‌های «خیس» می‌گرفت و سپس برای ظهور و تفسیر و تعبیر به مراکز مربوط ارسال می‌کرد که این روند تا چند روز طول کشید. اما امروز همه این کارها به صورت دیجیتالی و رایانه‌ای انجام می‌شود. در مرکز حمله انبوه رایانه‌ها و سیستم‌های اطلاعاتی مختلفی به چشم می‌خورد. بر روی یک دیوار، تصاویر ویدئویی سیاه و سفیدی دیده می‌شود که همه آنها را هواپیمای جاسوسی بدون سرنشینی که بر فراز عراق پرواز می‌کند، ارسال می‌دارد.
امروزه ماهواره‌ها تمام کشتی‌های ناوگان ترومن را با دیگر ناوها و جهان خارج ارتباط داده است. جنگنده‌ها و هواپیماهای شناسایی این ناو هواپیمابر به طور مرتب تصاویری را به ناو ارسال می‌دارند که بلافاصله توسط کارشناسان تفسیر می‌شود. کارشناسان مرکز تحلیل ناو با تحلیلگران اطلاعاتی ایالات متحده، از طریق یک اتاق گفت‌وگوی اینترنتی (Chat Room) در تماس هستند و پس از مشورت در مورد هدف‌ها تصمیم‌گیری می‌کنند. برای مثال می‌توان با دیدن یک تانک بر روی صفحه نمایشگر، به سرعت با جنگنده‌ای که مشغول پرواز است تماس گرفت و دستور حمله به آن را صادر کرد. این روند گاهی فقط چند دقیقه طول می‌کشد.
انقلاب فناوری، نیروی انسانی ارتش را کاهش داده است. در پایان جنگ جهانی دوم ارتش آمریکا 12 میلیون سرباز آماده به خدمت داشت اما امروز تنها 4/1 میلیون نفر مشغول به کار هستند. از زمان جنگ خلیج فارس در سال 1991 تاکنون، نیروی انسانی ارتش آمریکا یک سوم کاهش یافته است. در واقع نیرویی که این نبردهای مستمر را انجام می‌دهد فوق‌العاده کوچک است.
آمریکایی‌ها در جنگ اخیر با عراق، علاوه بر استفاده از امکانات نظامی ـ دیجیتالی یاد شده، بیشتر مانورهای نظامی پیش از جنگ را از طریق سیستم‌های رایانه‌ای انجام دادند. مانورهای نظامی در قطر از این جمله بود. ایالات متحده همچنین تلاش کرد تا سیستم‌های دفاعی عراق را که از طریق رایانه فعالیت می‌کردند، مختل کند.

فراتر از نبرد واقعی
در جنگ نیروهای ائتلاف علیه عراق اینترنت با هزینه بسیار پایین و تجهیزات کم‌حجمی چون Labtop و Webcam، امکان ارایه گزارش از خط مقدم را برای شبکه‌های خبری فراهم آورد. در طول جنگ، خبرنگاران پا به پای سربازان جنگیدند و همواره تصاویر زنده‌ای از شهرهای بغداد، بصره و … ارسال کردند. گروه‌های مخالف جنگ نیز که اغلب از زمره نهادهای مردمی بودند و بودجه قابل توجهی در اختیار نداشتند، بهترین محل برای پیشبرد برنامه‌های خود را اینترنت دیدند.
ارسال e – mail به نظامیان بلندپایه عراقی و تحریک آنان به نافرمانی علیه دستورات نظامی از موارد دیگر استفاده از اینترنت برای ایجاد جنگ روانی در کنار جنگ واقعی بود.
آمریکایی‌ها یک تظاهرات مجازی به راه انداختند و با هماهنگی در یک روز، نامه‌های الکترونیکی و دورنگارهایی مبنی بر مخالفت با جنگ به سنای آمریکا فرستادند. تعداد شرکت‌کنندگان در این تظاهرات مجازی چهارصد هزار نفر برآورد شده بود.
در تظاهرات‌های واقعی ضدجنگ نیز از اینترنت به نحوی گسترده استفاده شد، از جمله اطلاع‌رسانی از طریق وب سایت‌ها، پیام‌های کوتاه بر روی تلفن همراه، پست الکترونیکی و … برای فراخوانی و هماهنگی و … اما اتاق‌های گفت‌وگو و پیغام‌رسان‌های فوری نیز در روزهای جنگ به طور محسوس و شلوغ‌تر و پرترافیک‌تر شدند.

پیش به سوی سایت‌های خبری
پس از حملات یازده سپتامبر در نیویورک، که طی چند ساعت ترافیک این شبکه را تا حد قابل توجهی افزایش داد، هیچ رویداد دیگری جز وقوع جنگ عراق سبب نشده بود که اینترنت تا این اندازه مورد توجه قرار گیرد. به گزارش BBC، شمار بی‌سابقه مردمی که از یکی دو روز مانده به آغاز جنگ برای دنبال کردن خبرها از اینترنت استفاده می‌کردند، سبب بروز مشکلاتی در وب سایت‌های خبری و نظامی شده بود.
در تاریخ 31 ژانویه 2003، طی بخشنامه‌ای به کارکنان CNN اطلاع داده شده که «از این پس یک سیستم رایانه‌ای تأیید گزارش به یاری بازکاوان و ممیزان آنتالیا خواهد آمد و متن‌ها را به صورتی استاندارد علامت‌گذاری خواهد کرد. ممیزان با فشار یک دکمه گزارش‌های تأیید نشده را با رنگ سرخ و گزارش‌های تأیید شده را با رنگ سبز مشخص می‌کنند و اگر «یک نفر» متن یک گزارش را پس از تأیید آن نیازمند تغییر یافت دکمه مربوط به رنگ زرد را مورد استفاده قرار خواهد داد». «با یادآوری این موضوع که CNN پس از جنگ عراق در سال 1991 اذعان کرد که تعدادی از کارآموزان پنتاگون اجازه ورود به دفتر مرکزی خبر این شبکه در آنتالیا را یافته‌اند، شاید بتوان حدس زد که آن «یک نفرها» چه کسانی هستند».
دستگاه سانسور دولتی اسرائیل به رسانه‌های کشورها هشدار داد که اطلاعات حساس‌ مربوط به جنگ عراق را منتشر نکنند. این دستگاه با نامه‌ای به سردبیران سایت‌های خبری، دستور داد پیش از انتشار هر نوع اطلاعات درباره مسایلی که ممکن است امنیت دولت اسرائیل و شهروندانش را به خطر بیندازد، از مقامات دولتی کسب اجازه کنند. این نامه به سایت‌هایی چون Rotter.net و Fresh.co.il نیز هشدار داد که از نشر هر گونه اطلاعاتی از قبیل محل حملات موشکی، مباحثات درون کابینه اسرائیل و یا همکاری جنگی آن با دولت‌های درگیر از قبیل ایالات متحده جداً خودداری کنند.
وقتی Faxnews و CNN رسماً پذیرفتند که از اخبار مورد تأیید ستاد جنگ آمریکا، انگلیس و پنتاگون استفاده کنند، بسیاری از مردم امید خود را برای کسب اخبار واقعی و بی‌طرفانه جنگ از این رسانه‌ها، از دست دادند.
اشتهای خبری بسیار بالای مردم، اعمال سیاست‌های خبری برای حمایت از نیروهای ائتلاف و حذف برخی اخبار از رادیو و تلویزیون باعث شد تا بسیاری از مردم جهان شبکه‌های تلویزیونی را رها کنند و به سایت‌های اینترنتی روی بیاورند.
تنها در نخستین روز جنگ، شمار بازدیدکنندگان از 15 سایت مهم خبری، به طور متوسط بیش از 40 درصد افزایش یافت. سایت‌های خبری مشهوی چون Yahoo، BBC، SKY و MSNBC نیز با رشد 3 درصدی بازدیدکنندگان مواجه بودند.
در آمریکا با آغاز جنگ، 77 درصد از کسانی که امکان ارتباط online با اینترنت را داشتند از این شبکه به عنوان منبع اطلاع‌رسانی محبوب خود استفاده کردند و 55 درصد از 116 میلیون‌ کاربر اینترنت در سراسر دنیا اخبار و اطلاعات مرتبط با جنگ را از طریق پست الکترونیکی رد و بدل کردند. 56 درصد از آنها نیز از وب به عنوان منبع خبری خود در این زمینه استفاده کردند.
گزارش‌های موتورهای جست‌وجوی اینترنتی (Search Engine) نشان می‌دهد که کاربران وب واژه‌هایی چون جنگ، عراق، اسرای جنگی و موارد مشابه را بسیار بیش از سایر واژه‌ها دنبال می‌کردند. در حالی که معمولاً هر سال در چنین روزهایی، به دلیل برگزاری مراسم اهدای جوایر اسکار، واژه Oscar حجم عظیمی از موارد جست‌وجو در اینترنت را به خود اختصاص می‌داد.
منابع مستقل و سایت‌هایی که اخبار را بدون سانسور و یا حتی با سانسور کمتری ارایه می‌کردند بیشترین بازدیدکننده را در جریان جنگ داشتند. در این میان، سایت تلویزیونی الجزیره وضعیت منحصر به فردی داشت. این شبکه پس از واقعه 11 سپتامبر بینندگان زیادی برای خود دست و پا کرد و به عنوان شبکه مخالف خبرگزاری‌های غربی مطرح شد. موتورهای جست‌وجوی اینترنتی گزارش دادند که واژه Aljazeera جز واژه‌های برتر جست‌وجو شده پس از آغاز جنگ نیروهای ائتلاف عراق بوده است.
سایت‌های فارسی که در این ایام به اطلاع‌رسانی پرداختند همانند سایت خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران و یا خبرگزاری دانشجویان ایران، با توجه به امکاناتی که داشتند توانستد رکوردهای خوبی را تجربه کنند. اما سایت www. Jammejamdaily.net در ایام نوروز توانست بالاترین میزان بازدیدکننده را از ابتدای فعالیت خود تجربه کند، از ابتدای نوروز 82 و با آغاز جنگ دوم خلیج فارس تا روز 15 فروردین بیش از 16074 کاربر اینترنتی از سایت بازدید کردند. بر این اساس تعداد درخواست‌های کاربران مذکور نیز به رقم یک میلیون و 156 هزار و 838 مورد رسیده است.
اما رژیم صدام با سانسورهای شدیدی که در طول سالیان گذشته اعمال کرده بود، در عمل صحنه را به رسانه‌های غربی واگذار کرد. در مورد سایت‌های اینترنتی نیز وضع به همین ترتیب بود. سایت رسمی خبرگزاری عراق حتی پیش از آغاز جنگ از کار افتاده بود. سایت رسمی صدام حسین نیز مدت‌ها به روز نشده بود و به همین ترتیب اندک سایت‌های رسمی دولت عراق از ارایه کوچک‌ترین خدمات خبری باز مانده بودند. رژیم حاکم بر عراق که حتی مودم را با شرایط عجیب و بسیار مشکلی در اختیار شهروندان خود قرار می‌داد، هیچ گاه تصور نمی‌کرد که اینترنت بتواند بهترین و ارزان‌ترین راه برای تبلیغ و ایجاد جنجال علیه نیروهای ائتلاف به شمار آید. همین سهل‌انگاری‌ها باعث شد تا سایت‌های عراقی در عمل هیچ قدم مثبتی برای دفاع از کشور خود برندارند.
از طرف دیگر، سایت‌های طرفداران صلح که در روزهای اولیه جنگ سرد سر و صدای زیادی به راه انداخته بودند با مشاهده این که فعالیت‌های آنان هیچ تأثیری در متوقف کردن جنگ نداشته است، رفته رفته بازدیدکنندگان خود را از دست دادند و روزه سکوت گرفتند.
از سایت‌های بسیار اختصاصی این جنگ می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
سایت پوسترهای الکترونیکی ضدجنگ www.anotherposterfarpeace. com
سایتی که بانک اطلاعاتی از تعداد کشته‌شدگان غیرنظامی عراقی را نگهداری می‌کرد و مرتب هم به روز می‌شد: www.ipaqbodycount.net
اما چه کسی نخستین بار اخبار جنگ را پخش کرد؟ در ساعت 35: 10 دقیقه بیستم ماه مارس 2003 soho. Com. Cn نخستین اخبار مربوط به جنگ عراق را در کشور چین پخش کرد.

نبرد دیجیتالی وبلاگ‌ها
وبلاگ‌هایی که موضوع جنگ علیه عراق را پوشش می‌دادند، بیش از هر مکان دیگر اینترنتی، افزایش بی‌سابقه‌ای را نشان دادند. بنا به گزارش CNN وجود Domainهایی مانند www.sgtstryker.com و www.blogsofwar.com که در هنگام جنگ، خدمات وبلاگ را به راحتی در اختیار کاربران می‌گذاشتند این امکان را به سربازان می‌داد که اخبار جنگ را به طور روزانه بر روی اینترنت قرار دهند.
در زمان جنگ تعداد افرادی که در داخل عراق امکان نوشتن و به روز کردن وبلاگ‌های خود را داشتند زیاد نبود. این افراد به دو دسته تقسیم می‌شدند: گروهی از خبرنگاران خارجی و گروهی از مردم ساکن عراق. در حقیقت از گروه ساکن در عراق تنها یک نفر به نام سلام، که معماری 29 ساله بود، وبلاگ خود را به روز می‌کرد. استقبال از سایت dear – read. Blogspot.com به قدری زیاد شده که BBC یک گزارش اختصاصی در مورد آن پخش کرد و همین گزارش صدها هزار بازدیدکننده جدید را از سراسر جهان به سوی این وبلاگ‌ روانه کرد. یاداشت‌های «سلام پیس» (سلام صلح) که نام مستعار این مرد عراقی ساکن بغداد بود تجربه زندگی در زیر بمباران، تأثیر جنگ بر زندگی روزمره و دیدگاه مردم عراق را تشریح می‌کرد.
اما وبلاگ خبرنگاران خارجی مقیم عراق نیز با استقبال خوبی همراه بود. در این میان وبلاگ گزارشگران BBC به نشانی www.bbc.uk/reportes یکی از بهترین‌ها بود. مسوولان‌ BBC به خوبی دریافته بودند که باید از جریان وبلاگ بهره لازم را ببرند. در مقابل، اقدام عجیب شبکه CNN در تعطیل کردن وبلاگ‌ یکی از خبرنگاران خود تعجب بسیاری از مردم را برانگیخت. وبلاگ کوین www.kevinites.net که از شمال عراق گزارش‌های جالبی به همراه عکس ارسال می‌کرد، هر روز بازدیدکنندگان زیادی را به سمت خود می‌کشاند اما مسوولان CNN که احتمالاً از ارسال گزارش‌های مخالف سیاست دولت کشورشان، وحشت داشتند دستور تعطیلی آن را به کوین دادند.
وبلاگ فارسی زبان «روزها» roozha.blogspot.com نیز از جمله وبلاگ‌هایی بود که محتوای آن مربوط به این جنگ می‌شد.

جنگ هکرها
هم‌زمان با حمله آمریکا و انگلیس به عراق و حتی پیش از آن که موجی از جنگ دیجیتالی آغاز شد و فعالیت گسترده‌ نفوذگران (Hackers) و خرابکاران شبکه‌ای را به یکی دیگر از تبعات این جنگ تبدیل کرد. خبرگزاری رویتر گزارش داد حملات مخرب به سایت‌ها و شبکه‌های رایانه‌ای، دست کمی از حملات نظامی و فیزیکی به مواضع خاکی نیروهای مهاجم و عراق ندارد و این جلوه روشنی از جنگ دیجیتال (Cyber War) در عصر نوین بود. این تهاجم به طرز سرسام‌آوری شدت یافت و تعداد سایت‌هایی را که هر ساعت فعالیتشان مختل می‌شد، از شمارش خارج کرد.
بیش از ده هزار سایت توسط هکرها مورد هجوم قرار گرفتند و روزانه 2500 حمله هکرها در ارتباط با جنگ، از منابع دولتی آمریکا و انگلیسی گزارش می‌شد. BBC گزارش می‌داد از زمان آغاز حمله آمریکا به عراق آمار نفوذ به سایت‌های دولتی و از کار انداختن آنها افزایش چشمگیری داشته است. در این میان سایت‌های اسرائیلی در رأس هدف مهاجمان قرار داشت.
جالب است که طرفداران و مخالفان جنگ، هر دو همین روش را برای رساندن پیغام اعتراض خود به طرف مقابل انتخاب کردند. هکرهای سایت‌ها را طی این جنگ می‌توان به گروه‌های زیر تقسیم کرد:
ـ گروه اول، هکرهای آمریکایی که قصد ملحق شدن به نیروهای نظامی درگیر در جنگ علیه عراق را داشتند و به پست الکترونیکی سفارتخانه‌های عراق و سایت‌های وابسته به آن حمله می‌کردند.
ـ گروه دوم، هکرهایی که به سایت‌های منتشرکننده مطالب و اخبار مخالف با سیاست آمریکا، حمله می‌کردند.
ـ گروه سوم، گروه‌های مخالف جنگ که در سراسر جهان به منظور مبارزه با آمریکا به سایت‌های آمریکایی حمله می‌کردند.
ـ و گروه چهارم، گروه‌های طرفدار صلح که صرفاً علیه جنگ فعالیت داشتند و به اقداماتی نظیر انتشار ویروس‌هایی که در هنگام فعال شدن خود به ارسال پیام‌های ضد جنگ می‌پردازند، دست می‌زند. ویروس Lioten یا Iraq – oil ویروس canada, Porne و vote. D از ویروس‌های مرتبط با جنگ عراق بودند.
شرکت امنیتی Zone – H در استونی که حملات تخریبی هکرها را علیه وب‌سایت‌ها ردیابی و ثبت می‌کند، تنها در طول یک هفته از آغاز جنگ، حملات بسیاری را به بیش از 20 هزار سایت اینترنتی ثبت کرد؛ اکثر این اقدامات خرابکارانه به از کار افتادن وب‌سایت‌ها منجر شده بود.
اما آنچه بیش از همه در خبرها به آن پرداخته شده، حمله چندباره نفوذگران آمریکایی با نام «میلیشای آزادی‌بخش ارتش سایبر» به سایت اینترنتی شبکه تلویزیون ماهواره‌ای «الجزیره» قطر بود. این سایت قربانی حمله‌ای به نام Denial of Service شد. شبکه‌ای که با پخش تصاویر سربازان کشته شده و اسرای انگلیسی و آمریکایی، خود را بر سر زبان‌ها انداخت. با گذشت چند روز از حمله به این سایت، بخش انگلیسی آن هنوز آماده بازدید کاربران نبود.
بنابر اعلام سایت جست‌وجوی اینترنتی Alta Vista، الجزیره مکان هشتم رده‌بندی بیشترین مراجعه‌کنندگان به سایت‌هایی را داشته است که در زمینه جنگ مطلب منتشر کرده‌اند. این شبکه خدمات ویژه‌ای را نیز برای انتشار آخرین اخبار جنگ بر روی تلفن‌های همراه در نظر گرفت که در بیش از 130 کشور جهان قابل دسترسی است و اطلاعات را به صورت متن در اختیار کاربران قرار می‌دهد.
الجزیره در جریان جنگ عراق بخش انگلیسی زبان سایت خود را نیز راه‌اندازی کرد. اما درست در اولین روز افتتاح بخش انگلیسی زبان الجزیره http:// English. Aljazeera.net نفوذگران فعالیت این سایت را متوقف کردند. در حالی که کاربران اینترنت با شنیدن افتتاح این بخش به این سایت هجوم آورده بودند، هکرها با مجموعه‌ بی‌شماری از پست‌های الکترونیکی ناخواسته سایت را هدف قرار دادند.
بازدیدکنندگان از این سایت یا به سایت‌هایی هدایت می‌شدند که پیغام‌هایی در طرفداری از آمریکا می‌فرستادند، یا سایت‌هایی را مشاهده می‌کردند که در آنها تصویر و پرچم آمریکا با نوشته‌ای به این مضمون که «اجازه دهید طنین‌انداز شود» دیده می‌شد و یا به سمت سایت‌هایی با محتوای پورنوگرافی منحرف می‌شدند. به گفته تحلیل‌گران هک شدن این سایت، به دلیل پوشش ویدئویی وضعیت جنگ، از جمله تصاویری از سربازان کشته یا اسیر آمریکایی بود. کلیپ‌ها، فایل‌های صوتی و تصویری کم حجم و قابل دانلود مناسب، تصاویر و نوشته‌های جذاب و مبتنی بر اصول ژورنالیسم الکترونیکی این سایت منجر شد تا سایت این شبکه از حجم بالای مخاطبان خاص و عام برخوردار شود.
«روبرتو پریتونی» مدیر شرکت امنیتی Zone – H می‌گوید: این تصویری از سرنوشت جنگ در دنیای آینده است.
Raha – sphere @ yahoo.ca

در تهیه این گزارش از منابع زیر بهره گرفته شد:
ـ اخبار تلکس خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران
ـ اخبار خبرگزاری AFP
ـ سایت شبکه خبری Aljazeera
ـ اخبار شبکه خبری Foxnews
ـ اخبار شبکه خبری CNN
ـ نشریه الکترونیک JameJam Online
ـ اخبار شبکه خبری BBC
ـ اخبار رادیو BBC

 

نویسنده: رها خرازی

منبع: فصلنامه پژوهش و سنجش 1382 سال دهم، شماره 34، تابستان

توسعه در غرب و اسلام؛ نتایج و پیامدها

این مقاله درصدد است تا از طریق نتایج و پیامدهای توسعه، مقایسه‌ای بین توسعه در اسلام و غرب انجام دهد. در غرب، فقر و عدم تعهد، نابودی انسان‌ها، خودفراموشی و سردرگمی، بی‌حرمتی و تجاوز، نابودی خانواده، تضادهای درونی نظام سرمایه‌داری، گسترش و افزایش شکاف‌های طبقاتی و فقر فزاینده طبقات پایین، از مهم‌ترین نتایج توسعه در غرب محسوب می‌شود، در حالی که اسلام به عنوان دین خاتم و کامل، نه تنها به عدالت اجتماعی و اقتصادی، فقرزدایی، ایجاد رفاه عمومی و استقلال اقتصادی، سفارش و تأکید می‌کند، بلکه راه‌کارهای عملی برای رسیدن به این اهداف ارائه می‌کند.

«توسعه» از مفاهیمی است که اندیشمندان درباره آن اتفاق‌نظر ندارند و هر کس آن را متناسب با دیدگاه‌ها، باورها و اعتقادات خود تعریف می‌کند. برخی آن را معادل «رشد اقتصادی»2 و بعضی «پیشرفت اقتصادی از جهات گوناگون»3 می‌دانند. صاحب‌نظران دیگری این مفهوم را کمی گسترده‌تر دیده‌اند و توسعه را دارای ابعاد اجتماعی و انسانی نیز می‌دانند. 4 به هر حال، در جامعه علمی ما اختلاف و سردرگمی درباره تعریف «توسعه» فراگیر است.
اما سؤالی که به ذهن متبادر می‌شود این است: به راستی توسعه چیست؟ در جواب این سؤال، عده‌ای برای تعریف «توسعه» به دنبال علت‌ها و عوامل توسعه هستند. اینها فرهنگ، انباشت سرمایه، ثبات سیاسی و آموزش‌های تخصصی و مانند آن را علت توسعه می‌دانند. 5 عده‌ای دیگر نیز به دنبال اهداف توسعه هستند.
این عده آزادی، دموکراسی و استقلال را جزو اهداف توسعه می‌دانند. بعضی‌ها نیز به دنبال آثار و نتایج توسعه هستند. این دسته به دنبال نتایجی هستند که منجر به حذف فقر، رفع بیکاری و کاهش نابرابری شود. 6 این پژوهش به دنبال اهداف توسعه در نظام غربی و اسلام است.
سؤال اصلی، که در این مقاله مطرح است این است: نتایج و پیامدهای توسعه در غرب و اسلام کدام است؟

تعریف «توسعه»
توسعه7 در لغت به معنای وسعت دادن و فراخ کردناست و در اصطلاح عبارت است از «بهبود، رشد و گسترش همه شرایط و جنبه‌های مادی و معنوی زندگی اجتماعی» و یا «گسترش ظرفیت نظام اجتماعی برای برآوردن احتیاجات محسوس یک طبقه، امنیت ملّی، آزادی فردی، مشارکت سیاسی، برابری اجتماعی، رشد اقتصادی، صلح و موازنه محیط زیست، مجموعه‌ای از این احتیاجات است» و یا «فرایند بهبود بخشیدن به کیفیت زندگی افراد جامعه جنبه‌های مهم توسعه عبارتند از: ارتقای سطح زندگی افراد (مثل درآمد، مصرف مواد غذایی، خدمات بهداشتی و آموزشی، از طرق مناسب رشد اقتصادی، ایجاد شرایطی که موجب رشد عزت نفس افراد شود و افزایش آزادی‌های آنها. »8
در باب تعریف «توسعه» در اصطلاح، همان‌گونه که در مقدّمه بیان شد، «توسعه» از مفاهیمی است که اندیشمندان درباره آن اتفاق‌نظر ندارند و هر کس آن را متناسب با دیدگاه‌ها، باورها و اعتقادات خود تعریف می‌کند. اما دانشمندان علم توسعه، که به تعریف «توسعه» پرداخته‌اند، همگی آنها در این تعریف اتفاق‌نظر دارند که توسعه «فرایند حرکت جوامع از وضعیت موجود به سمت وضعیت مطلوب» است، اگرچه در روش و عوامل دست‌یابی به توسعه و رابطه توسعه با دیگر عوامل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی اختلاف‌نظر دارند. مراد از «توسعه» در این پژوهش آن است که توسعه فرایندی است که زمینه شکوفایی استعداهای گوناگون انسان را فراهم می‌سازد و در این فرایند، با استفاده بهینه از منابع گوناگون، بستر مناسبی برای رشد (همه‌جانبه) فراهم می‌آید و در نتیجه، افراد جامعه در این فرایند، مسیر تکاملی شایسته خود را می‌پیمایند و به عبارت دیگر، توسعه فرایند تحوّل بلندمدت و همه‌جانبه (ساختاری و کیفی) درون یک نظام اجتماعی به نام جامعه است که نیازهای روبه گسترش جامعه را با روش عقلانی تا حدّی که امکان دارد، برآورده می‌کند و این باید به شکلی همه‌جانبه باشد. مراد از «همه‌جانبه» نیز توجه به همه ابعاد است؛ مانند:
1. بعد اقتصادی؛ ایجاد ثروت و بهبودی وضع زندگی مادی و توزیع عادلانه امکانات؛
2. بعد اجتماعی که بر مبنای امکانات بهزیستی (بهداشت، آموزش، مسکن و اشتغال) اندازه‌گیری می‌شود.
3. بعد سیاسی که ارزش‌هایی همانند حقوق بشر و آزادی‌های سیاسی را دربر می‌گیرد.
4. بعد فرهنگی که بر مبنای به رسمیت شناختن این واقعیت است که فرهنگ‌ها به افراد هویّت و ارزش شخصی اعطا می‌کنند.
5. بعد «الگوی زندگی کامل» که به نظام‌های محتوایی، نمادها و باورهایی که با هدف نهایی زندگی و تاریخ در ارتباط هستند، مربوط می‌شود.
6. بعد سلامت زیست محیطی. 9
این پژوهش به بعضی از این ابعاد به طور خلاصه اشاره می‌کند.

توسعه در غرب
تردیدی نیست که رشد سریع اقتصادی در نیمه دوم قرن بیستم در کشورهای شمال، عامل مهمی در کاهش فقر و محرومیت انسانی بود و همین امر سبب شد که از سال 1960 تاکنون، بنابر آنچه سازمان ملل متحد در گزارش توسعه انسانی در سال 1977 منتشر ساخته است، میزان مرگ و میر در کشورهای در حال توسعه، به کمتر از نصف، و میزان سوء تغذیه تا حدّ یک سوم کاهش یابد و نیز نسبت کودکانی که از دست‌رسی به مدرسه ابتدایی محروم بودند، از نصف به کمتر از یک چهارم برسد. 10 علت آنکه غرب در این زمینه به ظاهر موفق به نظر می‌رسد توجه به شرایط مادی بوده است. در واقع، باید گفت: پیشرفت‌های مادی سبب گردیده اند که عده زیادی از افراد با تمام وجود امیدوار شوند که می‌توان بر فقر و محرومیت فائق آمد و ریشه آن را از سراسر عالم برکند، ولی طولی نکشید که این باورها به تردید تبدیل گردید.
کشورهای ثروتمند شمال بین تورّم و عقبگرد دست و پا می‌زنند، در حالی که حتی در دوران وفور، قادر به هضم بیکاری، برطرف کردن فقر مطلق و… نمی‌باشند. 11
از این‌رو، عدم موفقیت و کارا نبودن برنامه‌های رشد و توسعه اقتصادی، برای فقر و بیکاری را، حتی در کشورهایی که بیشترین رشد و توسعه اقتصادی را در این چند دهه پس از جنگ جهانی دوم داشته‌اند، شاهدیم.
ما فکر می‌کنیم که سرمایه‌داری پاسخ درستی برای نابسامانی‌هاست، ولی بسیاری از گرسنگان و بی‌خانمان‌ها با ما موافق نیستند. 12
آن‌قدر مسئله و مشکل وجود دارد که نتوانیم خود را ملت‌های سرمایه‌دار موفقی ارزیابی کنیم. 13
آلوین تافلر در کتاب موج سوم، وضعیت اقتصادی جهان صنعتی را چنین توصیف می‌کند:
در اواخر دهه 1960 بالاخره، بحران عمومی نظام صنعتی به مرحله انفجار رسید. اعتصابات، سیاهی و تباهی، از هم‌پاشیدگی، جنایت و پریشانی‌های روانی سراسر جهان موج دوم را فرا گرفت… اقتصاددانان هشدار دادند که امکان دارد نظام مالی به طور کامل سقوط نماید… با عمیق‌تر شدن بحران عمومی نظام صنعتی، تیرگی و کسادی کشورهای پیشرفته صنعتی را فرا گرفت و به ناگهان، میلیون‌ها نفر در سراسر جهان، نه تنها نسبت به کارساز بودن خط‌مشی موج دوم به تردید افتادند، بلکه از خود پرسیدند که چرا باید با تمدنی به رقابت برخاست که خود در آستانه چنین از هم‌پاشیدگی عمیقی قرار گرفته است. 14
به هر حال، وضعیت توزیع درآمدی در غرب بنا بر گزارش‌هایی که می‌رسد، حکایت از آن دارد که غرب نتوانسته است مشکل فقر را حل نماید. در سال 1993، گزارش منتشرشده دولت انگلستان حاکی از آن بوده است که درآمد واقعی ده درصد پایین جمعیت انگلستان در سال 1979 تا 1990 چهارده درصد کاهش داشته، در صورتی که متوسط درآمد خانوار در آن کشور 36 درصد افزایش داشته است، 15 و یا در آمریکا بنابر گزارش دفتر برنامه و بودجه کنگره ایالات متحده، 40 درصد خانواده‌های آمریکایی در پایان همین دهه (1989) عملاً با شرایط سخت‌تری روبه‌رو شده‌اند.
البته این وضعیت اسفبار محدود به مسائل اقتصادی تنها نمی‌شود، بلکه دامنه مسائل اجتماعی را نیز گرفته که به اعتراف بعضی از شخصیت‌ها و صاحب‌نظران مسائل جهانی در کشورهای صنعتی، رهاورد رشد اقتصادی و توسعه، چیزی جز انسان‌های بی‌روح، بی‌هویّت و عاری از اخلاق انسانی نبوده است.
از جمله پیامدهایی که توسعه در غرب به همراه داشته است، می‌توان به موارد ذیل اشاره نمود:

1. فقر و عدم تعهد
الف. از لحاظ اقتصادی، فقر مطلق و شکاف درآمدی؛
ب. از لحاظ اجتماعی؛
ج. از دست دادن ارزش‌هایی همانند احساس وظیفه، تعهد، مسئولیت و نوع‌دوستی.
شاهد بر این مدعا، گفته‌های الگور است:
ما در تمدن کنونی، در جهان غیرواقعی و دروغین مرکّب از گل‌های پلاستیکی، قلمرو فضایی، تهویه مطبوع… سالن‌های تفریحات و خوش‌گذرانی… و قلب‌های بی‌احساس و تخدیر شده از کافئین قهوه و نشئه از مشروبات الکلی، مواد مخدّر و خیالات اغفال‌کننده… به سر می‌بریم. 16
چهره واقعی جامعه غرب را چارلز بی. هندی به وضوح ترسیم می‌کند:
ما هرگز این منظور را نداشتیم که بی‌ارتباط با دیگران و تنها باشیم… ما به واژه‌هایی مثل وفاداری، وظیفه و تعهد با شک و تردید می‌نگریم. 17

2. نابودی انسان‌ها
امروزه غربی‌ها به این نتیجه رسیده‌اند که چون فقرا بار سنگینی برای توسعه اقتصادی به شمار می‌آیند، بهتر است آنها را از بین ببریم. فقرا مسئول فقر خویش هستند و با وجود این، بار سنگینی برای توسعه اقتصادی به شمار می‌آیند. پس می‌توان بدون تأسّف، خویشتن را از دست آنان رها ساخت. 18
به همین دلیل است که ـ مثلاً ـ به کشور مصر پیشنهاد می‌دهند: برای دست‌یابی به توسعه و بهترین راه مقابله با بحران اقتصادی این است که هر سه سال یکبار، بگذاریم سه میلیون انسان در این کشور از گرسنگی از بین بروند. 19

3. خودفراموشی و سردرگمی
خود اندیشمندان غربی اقرار دارند: هدف از آفرینش انسان این نبوده است که موجودی درون تهی باشد تا در نتیجه، به صورت ارقامی بی‌معنا و بی‌هدف، در فهرست حقوق قرار بگیرد و هر روز در رنگی و نقشی ظاهر شده، مواد اولیه اقتصاد را تشکیل دهد. اگر قرار باشد انسان این‌گونه باشد، توسعه اقتصادی وعده‌ای پوچ و بی‌محتواست. به نظر این دسته از اندیشمندان غربی، مشکل اصلی در این است که ما در انتخاب عناصر اصلی توسعه دچار اشتباه شده‌ایم و چنین می‌پنداریم که افزایش راندمان و رشد اقتصادی از لوازم توسعه و پیشرفت هستند. از این‌رو، برای رسیدن به این اهداف، خود را فدا کرده، فراموش می‌کنیم که ما خود باید معیار و شاخص همه چیز باشیم. 20

4. بی‌حرمتی و تجاوز
به اعتقاد اندیشمندان، جنایات و اعمال وحشیانه در این جوامع به حدّی است که حتی بچه‌های کوچک و زنان مسن از هرزه‌گری‌ها و تجاوز در امان نیستند. تجاوز و بی‌عفّتی در این جوامع، به گونه‌ای است که هر ساله در آمریکا قریب 300 هزار، و در آلمان 160 هزار زن مورد تجاوز قرار می‌گیرند. 21
در واقع، در هر شش دقیقه در آمریکا یک زن مورد تجاوز قرار می‌گیرد. هر روزه بر شمار زنان اروپایی دارای فرزند بدون شوهر افزوده می‌شود. 22

5. نابودی خانواده
متأسفانه خانواده در این جوامع به حدّی سقوط کرده است که در صورت ادامه چنین روندی، دیری نخواهد پایید که دیگر چیزی به عنوان «خانواده» در این جوامع یافت نخواهد شد. در یک نظرخواهی انجام شده از افراد بین 16 تا 24 سال، که مرکز ثقل ایجاد خانواده را شکل می‌دهند، سه چهارم آنها معتقدند: زن به تنهایی می‌تواند فرزند را به گونه‌ای موفقیت‌آمیز که پدر و مادر زندگی می‌کنند، تربیت کند. 23 یا در سوئد، بیش از نیمی از اطفال خردسال از زنان و مردانی به وجود آمده‌اند که هرگز پیوند زناشویی در بین آنها برقرار نشده است. 24
بنابراین، می‌توان گفت: توسعه در غرب، تنها یک بُعد از کمال را دربرداشته، آن هم بعد مادی و تکامل و پیشرفت در ابزار بوده است. آنچه در کشورهای غربی اتفاق افتاده، صرفا رشد و توسعه اقتصادی بوده است، نه توسعه انسانی همه‌جانبه و پایدار؛ زیرا در ابعاد انسانی، نه تنها توسعه‌ای صورت نگرفته، بلکه به نوعی انهدام ارزش‌های انسانی را به همراه داشته است.

6. کنار نهادن همه ارزش‌های والای انسانی25
نظام سرمایه‌داری عالی‌ترین شکل نظام اقتصادی ـ سیاسی، که مطابق فطرت و عقل بشر باشد، نیست و در درون خود دارای تضادهایی است. امروزه مشکلاتی به تدریج، در این نظام‌ها جلوه‌گر می‌شوند که برخاسته از نوع این نظام هستند. انواع مشکلات روانی همچون پوچ و بیهوده جلوه نمودن زندگی، حاکمیت اقتصاد بر مغزها و اندیشه‌ها در سود و رشد سرمایه و کنار زدن همه ارزش‌های والای انسانی از جمله تراوش‌های سمّی این نظام هستند که پیش‌بینی می‌شود روزی به فروپاشی آن بینجامند. نظامی که در آن، ثروت حدّ و مرز نمی‌شناسد نمی‌تواند با فطرت بشر سازگار باشد. این نظام کمال مطلوب انسان را دارا نیست تا بتواند آینده روشنی برای وی نوید دهد و از چنان قدرت سیاسی ـ اقتصادی برخوردار گردد که از هرگونه حرکت توسعه‌ای مستقل، جلوگیری کند.
علاقه به رفاه مادی در این نظام، به گونه‌ای رسوخ نموده است که هر چیزی را با دلار می‌توان معامله کرد. شخصیت‌های سیاسی و علمی، فرمول‌های سرّی نظام تجهیزات علوم و فناوری، همه می‌توانند خریداری شوند. شواهد تاریخی ثابت کرده‌اند که اتحاد جهان سرمایه‌داری نیز از استحکام کافی و ضمانت اجرایی لازم برخوردار نیست و تنها می‌تواند جنبه ظاهری داشته باشد. 26
علاوه بر آنچه ذکر شد، موارد دیگری را نیز می‌توان به عنوان پیامدهای توسعه در غرب ذکر کرد:
1. گسترش و افزایش شکاف‌های طبقاتی و فقر فزاینده طبقات پایین؛
2. بت‌وارگی کالاها و شیئی شدن روابط انسانی که به از خودبیگانگی انسان انجامیده‌اند.
3. دستگاه‌های دولتی، شرکت‌های بزرگ و احزاب توده‌ای قفس‌های آهنینی به شمار می‌روند که آرمان‌های آزادی و برابری را محدود می‌کنند.
4. تنوّع‌گرایی و لذت‌طلبی و نسبی‌گرایی اخلاق موجب شیوع بسیاری از بیماری‌ها، استعمال مواد مخدّر، تحلیل روابط عاطفی و سست شدن بنیان خانواده در این‌گونه جوامع است.
5. عقلانیت ابزاری، عقلانیتی است که به عدم عقلانیت در مقیاسی بزرگ می‌انجامد. جهان افسون‌زدایی و اسطوره‌زدایی می‌شود، ولی ابزارها و فناوری به جای افسانه‌ها، بر انسان تسلّط می‌یابند.
6. افزایش هزینه‌های اجتماعی ناشی از خردگرایی ذرّه‌ای و اخلاقی که موجب افزایش آلودگی محیط زیست، و اسراف و تبذیر در مصرف شده و آثار مثبت رشد اقتصادی را در معرض خطر قرار داده است.
7. تهی شدن جامعه از نظام‌های عمیق معنایی. 27 در جوامع نوین، افراد به دنبال کالاهای مادی در مسابقه‌ای دشوار برای کسب مشاغل یا موقعیت‌های اجتماعی بالاتر گرفتار می‌شوند.
با توجه به این پیامدهای منفی که در توسعه غربی ایجاد شده و نیز با توجه به احیای بنیادگرایی در خاورمیانه، مفهوم مصطلح «توسعه غرب» مورد انتقادات شدیدی قرار گرفته است، به گونه‌ای که لوئیس ئیک می‌گوید:
با احیای بنیادگرایی در خارومیانه، فرض نظریه غالب توسعه در مورد لزوم دنیوی کردن امور شدیدا مورد حمله قرار گرفته است. به قدرت رسیدن روحانیون شیعه در ایران، مبانی اخلاقی توسعه را به عنوان مهم‌ترین موضوع در معرض بحث و گفت‌وگو قرار داده است. 28
خلاصه اینکه امروزه توسعه در کشورهای غرب، گسسته از عدالت و بخصوص ارزش‌هایی که ادیان آورده‌اند، ادامه می‌یابد و به پیش می‌رود و چنین توسعه‌ای ـ علی‌القاعده ـ نمی‌تواند الگوی گزینشی مناسبی برای کشورهای توسعه نیافته و به ویژه کشورهای اسلامی باشد؛ چه آنکه هرگز با روح دیانت و فرهنگ و با ساختار کلی جامعه ما تناسب ندارد؛ زیرا در نگاه اسلامی، توسعه در مقوله‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی باید همسو با کلّیت تفکر و اندیشه دینی و سنّت‌ها و معیارهای اجتماعی باشد.

توسعه در اسلام
اسلام به عنوان دین خاتم و کامل، جهان‌بینی پویا و متحوّلی به پیروان خویش عرضه می‌دارد و آنان را از عقایدی برخوردار می‌سازد که چشم‌انداز زندگانی فردی و اجتماعی مسلمانان را از رشد و توسعه‌ای بهره‌مند می‌سازد که با جهان‌بینی آنان و عقاید اسلامی منطبق بر فطرت سازگار باشد. انسان یکی از اساسی‌ترین عوامل تولید، از ظرفیت علمی بالایی برخوردار است که خلیفه و جانشین خداوند بر زمین معرفی شده است. 29
در جهان‌بینی توحیدی که اسلام ارائه می‌کند، جهان از یک مشیّت حکیمانه پدید آمده است و تک‌قطبی و تک‌محوری است. ماهیت جهان از او و به سوی اوست و چنانچه لحظه‌ای عنایت پروردگار هستی از آن قطع شود، نابود می‌گردد و به نیستی می‌گراید. بر این اساس، جهان یک واقعیت متغیّر و متحرّک و از این‌رو، یک حدوث مستمر است که دایم در حال خلق شدن است. در این جهان‌بینی، جهان از نظامی متقن علّی برخوردار است و فیض مستمر پروردگار و تقدیر او تنها از مسیر علل و اسباب خاص به جریان می‌افتد.
از جمله سنّت‌های الهی، که قرآن بارها متذکر آن شده، این است که سرنوشت هیچ قومی به دست خداوند تغییر نمی‌کند، مگر آنکه مقدّمتا مردم آن قوم به تغییر سرنوشت خود اهتمام ورزند. 30
از این‌رو، اسلام دینی است که در روند تاریخی حضور خویش، چنان عمل نمود که می‌توان گفت: اسلام نه تنها مانع توسعه نبوده، بلکه سرشار از عناصری است که به عنوان عامل توسعه، عمل می‌کنند و از پیامدها و دستاوردهای عملی آن، می‌توان به موارد ذیل اشاره نمود:

1. عدالت اجتماعی و اقتصادی
اصل عدالت را در ابعاد گوناگون چنین تعریف کرده‌اند.
الف. عدالت مطلق: 31 «اعطاء کل ذی حقٍّ حقه»؛ 32 یعنی حق را به حقدار دادن.
ب. عدالت ا جتماعی: 33 عبارت است از: برابری طبقاتی در مقابل قانون و اجرای آن؛ یعنی تمام افراد بشر در مقابل قانون و اجرای آن برابرند و از جهات حقوق انسانی، نژادی، اجتماعی و قانونی، هیچ‌کس بر دیگری امتیازی ندارد. عدالت از این بعد، فقط یک صفت اخلاقی نیست، بلکه یک اصل اجتماعی مهم اسلامی است.
ج. عدالت اقتصادی: عدالت اقتصادی لازمه و جزئی از عدالت اجتماعی است و به مفهوم «قسط» در اسلام نزدیک است. عدالت اقتصادی یک اصل کلی و ساده در نظام اقتصادی اسلام بوده و عبارت است از: تساوی امکانات؛ یعنی عدالت در توزیع ثروت، تقسیم عادلانه مواد اولیه طبیعی برای افراد جامعه، و برابری کاری که فرد در جامعه انجام می‌دهد یا حقی که جامعه می‌پردازد؛ و برابری حق قانونی (مزد) با حق واقعی (سهم) هر کس. بر این اساس، فعالیت‌های اقتصادی که موجب تخریب، تجاوز و نابودی حقوق دیگران شود، ممنوع بوده و بعکس، فعالیت‌هایی که موجب رشد، توسعه و امکان بهره‌برداری همه از حقوق مساوی باشند، مجاز شناخته شده‌اند.
در قرآن کریم و روایات پیشوایان دینی، بر اهمیت و تأثیر عدالت درانسجام‌وقوام‌جامعه‌مکرّر اشاره شده است:
ای اهل ایمان، در راه خدا پایدار و استوار بوده و (بر سایر ملل عام) گواه عدالت، راستی و درستی باشید و البته شما را نباید عداوت گروهی بر آن بدارد که از طریق عدل بیرون روید. عدالت ورزید که عدل به تقوا نزدیک‌تر است. 34
در جای دیگر می‌فرماید:
و اگر میان آنها حکم کردی، به عدالت و قسط داوری کن. همانا خداوند دادگران را دوست دارد. 35
قرآن کریم درباره عدالت در رفتار و کردارهای اقتصادی می‌فرماید:
هر جنس را که به پیمانه می‌فروشید، باید پیمانه پر باشد و هر چه را که به ترازو می‌فروشید ترازو نباید کم نشان دهد. (عدالت را در پیمانه و ترازو در نظر داشته باشید.) 36
بنابراین، یکی از نتایج رشد و توسعه در مکتب اسلام، رسیدن به جامعه‌ای است که در آن عدالت اجتماعی و اقتصادی برقرار باشد. این هدف در سایه تربیت و تعالیم عالی اسلامی، تحت تأثیر عقاید و اخلاق اسلامی و توسعه بینش مردم در محیط مساعدی که با اجرای احکام و حقوق اسلام به وجود می‌آید، تحقق می‌پذیرد، و حال آنکه در نظام سرمایه‌داری (غرب)، رشد تولید هدف و غایت اساسی توسعه، به ویژه توسعه اقتصادی، است. طرف‌داران این مکتب معتقدند: افزایش تولید ناخالص ملّی موجب ریشه‌کن شدن فقر، ایجاد رفاه عمومی، افزایش فعالیت‌های اقتصادی و صنعتی می‌گردد، در حالی که در اسلام توسعه هدف نیست، بلکه وسیله‌ای است که جامعه را به هدف یعنی عدالت اجتماعی و اقتصادی می‌رساند.
نقش کلیدی در توسعه از نظر اسلام، ایجاد رفاه و سعادت جامعه است؛ مثلاً، در اسلام نفع شخصی هرچند هدفی ارزنده و مهم است، اما این به خودی خود، مطلوب نیست، مگر اینکه برای حفظ مصالح و رفاه جامعه باشد. به همین دلیل، برخورد اسلام با توسعه فراتر از رفاه فردی است و با منافع و مصالح همه افراد بشر ارتباط پیدا می‌کند. به همین دلیل، اولین آثار رشد و توسعه در سطح داخلی، رهانیدن افراد نیازمند از قید گرسنگی، بیماری و جهل است، و در سطح خارجی و جهانی، آزادی از اسارت، استثمار و استعمار کشورهای استکباری است و این یعنی: عدالت اجتماعی و اقتصادی.

2. فقرزدایی
از دیگر آثار و نتایج توسعه در اسلام، مسئله فقرزدایی است. اسلام معتقد است: وقتی در جامعه توسعه اسلامی محقق گردد از پیدایش عوامل فقر جلوگیری خواهد نمود؛ زیرا بر اساس نصوص دینی، منابع اولیه مورد نیاز همه انسان‌ها در طبیعت وجود دارند؛ چنان‌که خداوند می‌فرماید:
هرچه از او خواستید به شما عطا کرد و اگر نعمت خدا را شمارش کنید، نمی‌توانید آن را به شمارش آورید. 37
از این‌رو، اسلام برای مبارزه با این واقعیت تلخ، مالیات‌هایی همچون خمس و زکات را مقرّر کرده است. برنامه‌های فقرستیز و نیز نصوصیکه در نکوهش فقر آمده، نشان می‌دهند که این پدیده در نظر اسلام، مطلوب نیست. 38
فقر دارای آثاری است که در ذیل به آنها اشاره می‌شود:
الف. آثار اقتصادی: به دلیل آنکه فقر پدیده‌ای اقتصادی است، به طور طبیعی، در حوزه اقتصاد، آثاری ویرانگر بر جای می‌نهد. از جمله آثار اقتصادی فقر، ممکن است موارد ذیل باشد:
1. مورد استفاده قرار نگرفتن امکانات بالقوّه اقتصادی؛
2. فقدان سرمایه لازم برای نیروی کار؛
3. کمبود تقاضا برای نیروی کار؛
4. پایین بودن دست‌مزدها و رشد منفی. 39
این امر موجب می‌شود فقرا به طور معمول، از تحصیلات و تخصص لازم بی‌بهره باشند و در نتیجه، از ظرفیت کارخانه‌ها و مزارع و دیگر منابع و امکانات استفاده کامل نمی‌شود و تولید نیز کاهش می‌یابد.
ب. آثار فرهنگی: برخی از آثاری که فقر به دنبال دارد عبارتند از: 1. ضعف عقیدتی؛ 2. ضعف علمی؛ 3. اضطراب و ناراحتی‌های روحی؛ 4. رخت بر بستن صفات پسندیده. 40
ج. آثار اجتماعی: مهم‌ترین اثر اجتماعی فقر، که خود به آثار دیگری می‌انجامد، ضعف شخصیت تهی‌دستان است. فقیران به سبب برخوردار نبودن از امکانات مادی و موقعیت اجتماعی در جامعه مورد تحقیر قرار می‌گیرند؛ اگر حقی از آنها پایمال شود، گفتارشان را نمی‌پذیرند. بنابراین، قدرت دفاع از حق خود را از دست می‌دهند و نومیدانه به انزوا روی می‌آورند. همین موجد عواملی همچون بالا رفتن آمار جرایم و بزه‌کاری، حتی در میان کودکان و نوجوانان، طلاق، اعتیاد، فحشا، تکدّی و ولگردی می‌شود.
د. آثار سیاسی: فقر و محرومیت سبب می‌شود تهی‌دستان در برابر دولت‌مردان احساس کینه و دشمنی کنند و در اجرای برنامه‌های دولت کارشکنی نمایند. هرچند این گروه‌ها از موقعیت اجتماعی بی‌بهره‌اند، ولی بدان دلیل که بیشتر مردم را شکل می‌دهند، رضایت آنها موجب مستحکم شدن پایه‌های حکومت و ناخشنودی آنها سبب فروپاشی آن می‌شود. هرگاه مردم فقیر به حکومت خود، اعتقاد و اعتماد نداشته باشند، به سادگی بازیچه گروه‌های مخالفت دولت می‌شوند و دربرابر مزدی ناچیز، مقاصد آنان را اجرا می‌کنند. 41
از این‌رو، توسعه در اسلام، پیشرفت یکنواخت و ملموس به سمت حذف فقر و گسترش پایدار فرصت‌های شغلی و درآمدی تهی‌دستان را به ارمغان خواهد آورد.

3. ایجاد رفاه عمومی
از دیگر پیامدهای توسعه، مسئله رفاه است که در ضمن توسعه و رشد حاصل می‌شود؛ اگر جامعه‌ای توسعه و رشد را فراهم کرده باشد، به دنبال آن نیز رفاه به وجود می‌آید.
از مطالعه آیات و روایات معلوم می‌شود که اسلام صرفا درصدد رفع نیازهای ضروری بشر نیست و با تأمین آنها کار خود را تمام شده نمی‌داند، بلکه درصدد تأمین رفاه بشر است. خداوند نعمت‌های بی‌شماری42 در اختیار انسان قرار داده است تا از آنها بهره گیرد؛ اما در استفاده از این نعمت‌ها، حدّی معین گردیده است: اجتناب از اسراف و تبذیر43 و پرداخت حقوق متعلّق به اموال.
خداوند با در اختیار قرار دادن این نعمت‌ها، درصدد آسان‌تر کردن استفاده از آنها نیز برآمده و وسایل کاستن از رنج و زحمت بشر را نیز فراهم کرده است. به همین دلیل، بر انسان منّت می‌نهد که برای شما حیوانات بارکش آفریدیم تا برای حمل بار خویش، از آنها استفاده کنید.
بارهای شما را به شهری حمل می‌کنند که به آن، جز با مشقّت انداختن خویش نمی‌رسیدید. 44
همچنین وسایل رفاهی دیگری را برای انسان نوید می‌هد که بشر از آنها در زمان نزول وحی چیزی نمی‌دانست. در این‌باره می‌فرماید:
و خداوند چیزی را که نمی‌دانید، می‌آفریند. 45
بنابراین، تأمین راحت و رفاه بشر، مورد نظر خداوند بوده است و اگر بشر خود درصدد آسان‌تر کردن زندگی برآید، نه تنها مورد نکوهش نیست، بلکه مورد تمجید و ستایش است، بخصوص اگر با این قصد همراه باشد که با استفاده بیشتر از نعمت‌های الهی اسباب شکر بیشتر او را فراهم کند و فرصت بیشتری برای قرار گرفتن معارف الهی و رسیدگی به تهذیب خویش و تربیت دیگران و عبادت خدا پدید آورد.
امیرالمؤمنین علیه‌السلام در وصف متقین می‌فرمایند:
متقین بهره دنیای نقد و آخرت آینده را بردند؛ با اهل دنیا در دنیایشان شریک شدند، ولی اهل دنیا در آخرت آنان شریک نگشتند. در دنیا، به بهترین نوع، مسکن گرفتند و به بهترین وجه خوردند. از دنیا، به آن‌گونه که مترفان بهره‌مند می‌شوند، استفاده کردند و از آن چیزی را که جابران متکبّر برمی‌داشتند، برگرفتند، سپس از آن با توشه کافی و تجارت سودمند، بیرون رفتند. 46
از این‌رو، با رشد و توسعه، رفاه عمومی در جامعه ایجاد خواهد شد و این رفاه برای همه باید باشد، نه برای عده‌ای خاص. از مجموعه احکام و روایات، چنین برداشت می‌شود که رفاه عمومی هدف کلی جامعه و برای همه افراد است.

4. استقلال اقتصادی
از پیامدهای دیگر توسعه، استقلال اقتصادی است. از اطلاق برخی آیات47 و به عنوان لازمه برخی دیگر، لزوم استقلال اقتصادی فهمیده می‌شود. همچنین از جمله راه‌های سلطه کفّار بر مؤمنان، سلطه اقتصادی است، از این‌رو، قرآن وظیفه مؤمنان می‌داند که تلاش کنند خود را از وابستگی‌ها و از جمله وابستگی اقتصادی برهانند؛ 48 زیرا وابستگی دارای آثار بدی است. بعضی از نتایج شوم وابستگی عبارتند از:
الف. شکوفا نشدن استعدادها؛
ب. احساس حقارت و خودکم‌بینی؛
ج. خودفراموشی یا از دست رفتن فرهنگ خودی؛
د. برده شدن جامعه وابسته. 49
استقلال یا عدم وابستگی ـ به طور کلی ـ آن است که فرد یا جامعه‌ای روی پای خود بایستد و به دیگران اتّکا نداشته باشد. معنای «استقلال» غیر خودکفایی است. «خودکفایی» آن است که یک جامعه همه نیازمندی‌های خود را تأمین کند و نیازی به وارد کردن کالا از خارج نداشته باشد، اما «استقلال» اعم از این است. یک جامعه مستقل اقتصادی ممکن است احتیاج به وارد کردن برخی کالاها داشته باشد، اما در تأمین این نیاز، بر سایر جوامع تکیه ندارد و ناگزیر به باج دادن نیست، بلکه در روابطی سالم، برخی از محصولات خود را می‌دهد وتولیدات دیگران را می‌ستاند.
همچنین معنای «استقلال» غیر از قطع روابط اقتصادی با خارج است. ممکن است کشوری با سایر جوامع داد و ستد بازرگانی داشته باشد، بدون اینکه استقلال خود را از دست بدهد. 50

5. تعالی و الهی‌گونه شدن انسان‌ها
از دیگر پیامدها و نتایج توسعه، تعالی و الهی‌گونه شدن انسان‌هاست. از دیدگاه اسلام، هدف و رسالت دین همان هدف خلقت انسان است. دین آمده است تا این هدف را متحقق سازد. خداوند در آیه 30 سوره بقره درباره خلقت آدم علیه‌السلامخطاب به ملائکه می‌فرماید:
«وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً» (بقره: 30)؛ به یاد آور) آن زمان را که خداوند به ملائکه فرمود: می‌خواهم در زمین خلیفه‌ای قرار دهم.
در جایی دیگر می‌فرماید:
«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات: 56)؛ جنّ و انس را جز برای عبادت کردن نیافریدم.
از این آیه و آیات دیگری که در این زمینه نازل شده است، می‌توان استفاده کرد که انسان برای این منظور آفریده شده است که خداگونه شود و متخلّق به اخلاق الهی گردد؛ زیرا پرستش و عبادت معشوق و معبود است که آدمی را به رنگ معبود درمی‌آورد و او را به معبود خویش مقرّب می‌سازد و شایستگی مقام خلاقت از جانب خداوند را به او ارزانی می‌دارد. پس هدف نهایی خلقت انسان، که دست‌رسی به آن، موجب سعادت و اخروی وی می‌گردد، عبارت است از: تقرّب به خدا.
اما رسیدن به این هدف، بدون وجود مقدّمات لازم ممکن نیست، و از جمله مقدّمات لازم برای این منظور، وجود جامعه‌ای صالح است؛ زیرا طبیعی است که در یک جامعه موحّد، صالح و درست‌کار، امکان رشد و تکامل انسان، چه از بعد مادی و چه از بعد معنوی بهتر و بیشتر فراهم می‌گردد تا در جامعه‌ای پر از شرک و ظلم و بی‌عدالتی. از دیگر مقدّمات، امکان رشد و توسعه در جامعه اسلامی است. از این‌رو، خداوند هدف از بعثت انبیا را اقامه عدالت اجتماعی معرفی می‌نماید. 51
بنابراین، رسالت دین از نظر اسلام عبارت است از: کمک به انسان برای برپا داشتن جامعه‌ای مبتنی بر توحید، تقوا و عدالت اجتماعی، به گونه‌ای که محصولات این جامعه افراد صالح و پرهیزگار و مقرّب درگاه الهی باشند که این امر به مدد توسعه امکان‌پذیر است.

6. عزّت جامعه اسلامی
رسیدن جامعه اسلامی به رشد و توسعه، بستر مناسبی برای کسب عزّت و سربلندی آن است؛ زیرا برای دست‌یابی به این هدف (عزّت) جامعه، باید از جنبه‌های گوناگون اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی به شکوفایی و اقتدار لازم برسد تا نیازی به بیگانگان نداشته باشد.
عزّت در آیات و روایات اسلامی، مکرّر آمده است: قرآن کریم عزّت را مخصوص خداوند متعال و رسول او و مؤمنان دانسته و در این میان، سرچشمه تمام عزّت‌ها را ذات مقدّس حق تعالی معرفی می‌نماید. 52 قرآن به همه مسلمانان هشدار می‌دهد که عزّت خود را در همه شئون زندگی، اعم از اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و مانند آن، در دوستی با دشمنان اسلام نجویند، بلکه تکیه‌گاه خود را ذات پاک خداوندی قرار دهند که سرچشمه همه عزّت‌هاست.
جامعه‌ای که برای اداره خود، دست نیاز به سوی بیگانگان دراز نماید و به منافع و امکانات خود متّکی نبوده و قادر نباشد استعداد افراد را برای نیل به خودکفایی و پیشرفت‌های علمی شکوفا سازد، هیچ‌گاه به توسعه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نخواهد رسید. در نتیجه، عزّت اسلامی جامعه تحقق نخواهد یافت. افراد این جامعه با از دست دادن اعتماد به نفس، هویّت و شخصیت فرهنگی و اجتماعی خود را به فراموشی سپرده، روحیه خودباختگی و یأس بر آنان حاکم می‌گردد، چنین می‌پندارند که دیگران از نظر فکر، استعداد و ابتکار، از آنها برتر و بالاترند و کاری از خودشان ساخته نیست.
بنابراین، حرکت برای نیل به خودکفایی، همراه با اقتدار اقتصادی و کسب استقلال، تلاش برای کسب عزّت و کرامت جامعه محسوب می‌گردد و از عناصر لازم تقرّب به سوی حق تعالی و جلب رضایت اوست و این امر جز با رشد و توسعه اسلامی قابل تحقق نخواهد بود. از جمله شاخص‌های مهم عزّت جامعه اسلامی عبارتند از:
الف. میزان ایمان و تقوای اکثریت افراد جامعه؛
ب. میزان اتحاد و همبستگی و روحیه همکاری بین آنها؛
ج. پیشرفت دانش و فناوری روز از نظر کمّیت و کیفیت؛
د. درصد دست‌یابی به استقلال در ابعاد گوناگون؛
ه. خودکفایی همراه با اقتدار اقتصادی؛
و. میزان آمادگی برای مقابله با تجاوزهای نظامی و تهاجم فرهنگی.

خاتمه و نتیجه
توسعه فرایندی اجتماعی و مبتنی بر عقلانیت و عمل است که در این زمینه، جامعه از وضعیت غیر عقلانی نامطلوب به سوی وضعیت عقلانی مطلوب گذر می‌کند. این فرایند در غرب، بدون برنامه‌ریزی خاص ناظر به کل جامعه و بدون کوشش‌های سنجیده، به طور تدریجی و با تغییر و تحوّل در ساختار فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به وقوع پیوست و هدف آن، رفاه مادی و افزایش مداوم درآمد سرانه بود. این افزایش مرهون به کارگیری روش‌های تولید مبتنی بر دانش و عقلانیت عمل اقتصادی و اجتماعی است.
اما فرایند توسعه در کشورهای در حال توسعه، پس از جنگ جهانی دوم روندی متفاوت داشت. توسعه این کشورها، که با هدف رسیدن به پیشرفت‌ها و خط‌مشی صنعتی شدن و با تأکید بر انتقال فناوری و انباشت سرمایه برای رسیدن به هدف مزبور آغاز شده بود، روندی تند و سریع داشت و با کوشش‌های برنامه‌ریزی شده سازمان‌ها و حرکت‌های اجتماعی و به ویژه با هدایت دولت همراه بود. به دلیل آنکه ساختارهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی این کشورها با این تحوّل سازگاری و همخوانی نداشت و بیشتر این کشورها هدف اصلی را رشد اقتصادی دانسته، توسعه اقتصادی را مهم‌ترین جزء توسعه تلقّی می‌کردند، از عدالت، انسانیت، ارزش‌های متعالی، مشارکت سیاسی و محیط زیست غفلت نمودند و بدین‌سان، از اواخر دهه هفتاد تاکنون، بحران فکری همگن و شایعی در حوزه‌های نظری مرتبط با مسائل توسعه اتفاق افتاده که بیشتر ناشی از ناتوانی در ارائه تعریفی قابل قبول از مفهوم «توسعه» است.
گروهی از اندیشمندان رفع وابستگی و مسئله ضرورت ایجاد نظم نوین بین‌المللی را عامل اساسی توسعه، و نظام سرمایه‌داری سلطه‌گر را مانع تحقق آن دانسته‌اند؛ و از جنبه داخلی روابط استثماری را محکوم و نظام مالکیت جمعی را پیشنهاد نموده‌اند. از سوی دیگر، پس از شکست مکتب «نوسازی» (نظریه غالب توسعه) به خاطر بروز نابسامانی‌های اجتماعی و آسیب‌های فرهنگی و زیست‌محیطی و رشد قارچ‌گونه حلبی‌آبادها و زاغه‌ها، عده‌ای از اقتصاددانان، رفع فقر مطلق را هدف بنیادین توسعه تلقّی کردند و برای تحقق آن راهبرد «نیاز اساسی» را پیشنهاد کردند. در سال 1974 در اعلامیه «کرکویوک» تصریح شد:
هر فرایند رشدی که نیازهای اساسی را ارضا نکند یا ـ حتی برتر ـ ارضای آنها را مختل سازد، صرفا کاریکاتوری از توسعه می‌باشد. 53
به هر تقدیر، ناکامی بیشتر کشورهای کمتر توسعه‌یافته در دست‌یابی به توسعه از یک‌سو، و میوه‌های تلخ توسعه غرب (از قبیل افزایش شکاف‌های طبقاتی، از خودبیگانگی انسان در اثر بت‌وارگی و شیئی شدن روابط انسانی، قدرت بی‌مهار شرکت‌های بزرگ و احزاب و دستگاه‌های دولتی، عقلانیت ابزاری و تسلط افسانه‌ای فناوری بر انسان، افزایش هزینه‌های اجتماعی ناشی از خودمحوری و نفع‌طلبی و مهم‌تر از همه، تخلیه نظام محتوایی جوامع غربی از فلسفه زندگی و مرگ) از سوی دیگر، موجب شد که در دو دهه اخیر، مباحث توسعه پایدار، توسعه انسانی و توسعه حکیمانه به نحو گسترده‌ای در آثار توسعه طرح و رایج شود. اگر زمانی عنصر اصلی توسعه «رشد اقتصادی» بود، امروزه چهار موضوع رشد اقتصادی، عدالت در توزیع، مشارکت سیاسی، و ارزش‌های متعالی عناصر اصلی توسعه به شمار می‌آیند. اگر در ابتدای دهه 60 میلادی بیشتر بعد اقتصادی توسعه، مورد توجه بود، به ویژه پس از انقلاب اسلامی ایران و ابطال نظریه «افیون بودن دین برای توده‌ها» و تضاد جدّی دین با سکولاریسم، ابعاد دیگر توسعه نیز مورد اقبال قرار گرفته که مهم‌ترین آنها نقش دین و معنویات در توسعه است. از مبانی اختلاف میان توسعه در غرب و اسلام، می‌توان عنصر «معنویات» را ذکر کرد. به عبارت دیگر، رشد و توسعه از دیدگاه اسلامی، مفهوم وسیع‌تر و عمیق‌تری دارد و تمام زوایای مادی و معنوی جامعه و انسان‌ها را شامل می‌شود و معنایی گسترده‌تر از حیات مادی و اقتصادی را دربر می‌گیرد.
آغاز راه توسعه غربی بر مبنای سود (utility) و لذت است و این نحوه جهت‌گیری در توسعه، متأثر از دیدگاه غرب درباره خود انسان است. این‌گونه توسعه با تعریف خاصی که از انسان دارد، در هر وجهی که رخ بنماید، تجلّی خواست و اراده انسان است. در وجه اقتصادی، خواست انسان فراهم بودن امکانات بیشتر برای تمتّع افزون‌تر است. از این‌رو، توسعه اقتصادی غرب دقیقا در همین مسیر به پیش می‌رود. در وجه سیاسی، خواست انسان صاحب اختیار بودن و جلب قدرت هرچه بیشتر در تصمیم‌گیری‌ها به هر میزان که ممکن باشد از حق رأی معمولی تا عالی‌ترین مراجع تصمیم‌گیری سیاسی یک جامعه است. بنابراین، توسعه غربی در سیر طبیعی خودش، در وجه اقتصادی به سرمایه‌داری، و در وجه سیاسی، به لیبرال ـ دموکراسی می‌انجامد.
اما توسعه دیگری را نیز می‌توان تصور کرد که آغاز و انجامش متفاوت با توسعه غربی باشد: «توسعه» در مفهوم دینی مترادف با معنای تکامل است. مبنای توسعه دینی همراه بودن توجه به ماده و معنا و به تعبیر دیگر، دنیا و آخرت است. توسعه دینی بر مدار مفهوم تکامل معنا می‌یابد. در این زمینه، برای تقریب به ذهن، انسان کامل را در نظر بگیرید. او مجموعه‌ای است از نیازهای مادی و معنوی مؤثر در یکدیگر و متأثر از یکدیگر، اما به صورتی متعادل. او هرگز در مسیر تأمین نیازهای مادی خویش، افراط نمی‌کند؛ چراکه افراط در تأمین نیازهای مادی، خود نیازهای کاذبی به وجود می‌آورد و همین‌طور ادامه می‌یابد تا جایی که مفهوم «اسراف» در زندگی او به یک ضرورت تبدیل می‌گردد. در دایره توسعه اسلامی، توزیع امکانات مادی نه تنها بر مدار حقوق (علم حقوق و قضاوت)، بلکه در بسیاری موارد، بر اساس ایثار و از خودگذشتگی است. از این‌رو، در توسعه اقتصادی دینی، مفاهیم «مالیات» و «انفاق» در یک مسیر، برای توزیع عادلانه امکانات مادی، سازمان‌دهی می‌شوند.
در توسعه دینی، مالیات یک تکلیف قانونی است، آن هم در ازای خدمات دولت (یعنی باز هم بر مدار منافع شخصی، وجود دارد.) با این مثال، می‌توان تصور نمود که توسعه غربی در مرز تکلیف حقوقی انسان‌ها متوقف است؛ اما در توسعه دینی، تکلیف اخلاقی دایره توسعه را از مرز حقوقی مادی تا معنوی‌ترین لایه‌های وجدان انسانی بسط می‌دهد.
«توسعه» به مفهوم غربی، هیچ نسبتی با معنای تکامل در اندیشه دینی ندارد. از این‌رو، ممکن است در غرب، تورّم امکانات مادی و رفاه به وجود بیاید، اما عدالت وجود نداشته باشد. روشن است که اگر غرب به دنبال عدالت بود، هرگز به این شکل از توسعه منتهی نمی‌شد. توسعه دینی آغاز راهش رفع تبعیض، ستم و خشونت است، هم در سیر اقتصادی و هم در سیر سیاسی.
مبانی توسعه غربی تفکیک ماده از معنا و دنیا از آخرت است. در توسعه سیاسی دینی، قدرت هرچه بیشتر شود، باید با تزکیه‌ای عمیق‌تر همراه باشد. اما در توسعه سیاسی غربی، قدرت و تلاش در به دست گرفتن قدرت هیچ ارتباطی با تهذیب و تزکیه نفس ندارند. توسعه اقتصادی دینی افزایش ثروت را در غیر وجه لیاقت معنوی و در صرف کردن آن در غیر راه‌هایی که آرمان دینی بر آن صحّه می‌گذارد، وبال و موجب شقاوت و بدبختی می‌داند و البته تلاش برای فراهم ساختن امکانات مادی در مسیر آرمان‌های دینی را در حکم جهاد در راه خدا می‌شمارد؛ اما در توسعه اقتصادی به مفهوم غربی، افزایش سرمایه به هر طریق ممکن، ممدوح است و در هر جهت و مسیری که مورد استفاده قرار گیرد، سعادت تلقّی می‌شود.
در توسعه غربی، همواره ثروت و قدرت دو طرف یک معادله را تشکیل می‌دهند؛ اما در توسعه دینی، معادله توسعه غربی وجود ندارد و در حقیقت، یک نامعادله است. در «توسعه» به مفهوم غربی، توسعه سیاسی و اقتصادی هر یک دیگری را هدف قرار می‌دهد؛ یعنی گاهی هدف از توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی و ثروت‌اندوزی است و گاهی نیز هدف از توسعه اقتصادی، توسعه سیاسی و قدرت‌طلبی. اما در اندیشه دینی، توسعه اقتصادی و سیاسی هر دو، یک چیز را نشانه می‌روند و آن سعادتِ جامعه دینی است، چه در بعد مادی و چه در بعد معنوی.
توسعه دینی درختی است که میوه‌های متنوعی دارد، اما توسعه غربی تک‌محصولی است و تنها ثمره آن رفاه مادی. پس نظام سرمایه‌داری، که تحقق عینی اندیشه لیبرال است، تمام قوامش به سرمایه‌داری و سرمایه‌داران است. از این‌رو، هر توسعه‌ای که در غرب اتفاق افتد، بر مسئله توسعه اقتصادی سرمایه‌داران مبتنی است، حتی توسعه علمی نیز در غرب چنین است. بنابراین، در توسعه غربی، فقط چیزهایی رشد می‌کنند که بتوانند به نوعی در خدمت توسعه اقتصادی قرار گیرند، اما در توسعه دینی، اصل‌الاصول عدالت و حقیقت است و رشد هر موضوع، خواه اقتصادیا سیاست و یا هر چیزی دیگر، مبتنی بر این مفاهیم است.

پى نوشت ها
1ـ عضو هیئت علمى دانشگاه سمنان.
2ـ ناصر جهانیان، اهداف توسعه با نگرش سیستمى تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، 1382، ص 19.
3ـ محمّدنقى نظرپور، ارزش‌ها و توسعه تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، 1378، ص 33.
4ـ همان، ص 23.
5ـ همان، ص 32.
6ـ محمدرضا طالبیان، «معضل تعریف توسعه»، حوزه و دانشگاه 24، 25 پاییز و زمستان 1379، ص 194.
7. Development.
8ـ على آقابخشى، فرهنگ علوم سیاسى تهران، مرکز اطلاعات و مدارک علمى ایران، 1375، ص 105.
9ـ دنیس گولت، «توسعه، آفریننده و مضرب ارزش‌ها»، برنامه و توسعه 10 مهر 1370، ص 77.
10ـ «فقر در جهان»، ترجمه محمّدحسن فطرس، به نقل از: سعید فراهانى‌فرد، نگاه به فقر و فقرزدایى از دیدگاه اسلام تهران، اندیشهمعاصر، 1378، ص 56.
11ـ اینیاسى، زاکس، «بوم‌شناسى و فلسفه توسعه»، ترجمه سیدحمید نوحى، به نقل از: ناصر جهانیان، پیشین، ص 173.
12ـ چارلز بى. هندى، عصر تضاد و تناقض، ترجمه محمود طلوع تهران، رسا، 1375، ص 36.
13ـ همان، ص 32.
14ـ همان، ص 29ـ30.
15ـ نک. حسین نصیرى، «توسعه پایدار؛ چشم‌انداز جهان سوم»، اطلاعات سیاسى ـ اقتصادى 128، 127 (اردیبهشت 1376)، ص 12.
16ـ چارلز. بى. هندى، پیشین، ص 31.
17ـ همان، ص 362.
18ـ ر. ک. نشریه آلترناتیو فوریه 1987، به نقل از: على اخترشهر، اسلام و توسعه (تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1386)، ص 222.
19ـ عبداللّه جیروند، توسعه اقتصادى تهران، مولوى، 1368، ص 46.
20ـ چارلز بى. هندى، پیشین.
21ـ صبح 78، به نقل از: على اخترشهر، پیشین، ص 23.
22ـ همان.
23ـ همان.
24ـ همان، ص 52.
ـ جمعى از نویسندگان، پدیده‌شناسى فقر و توسعه، دفتر تبلیغات اسلامى شعبه خراسان قم، بوستان کتاب، 1380، ص 110.
26ـ همان، ص 110.
27ـ حسین بشیریه، «بحران و تحوّل در تجدّد»، نقد و نظر 4 تابستان 1374، ص 435ـ439.
28ـ لوییس ئیک، «دگرگونى در مفاهیم و هدف‌هاى توسعه»، ترجمه حسین قاضیان، فرهنگ 22و23 تابستان و پاییز 1376، ص 78.
29ـ بقره: 30.
30ـ رعد: 11.
31ـ مهدى بنّاء رضوى، طرح تحلیلى اقتصاد اسلامى مشهد آستان قدس رضوى، 1367، ص 127.
32ـ على اخترشهر، درآمدى بر اندیشه سیاسى امام خمینى قدس‌سره (قم، یاد اندیشه، 1383)، ص 60.
33ـ مهدى بنّاء رضوى، پیشین، ص 128.
34ـ مائده: 8.
35ـ مائده: 42.
36ـ اسراء: 35.
37ـ ابراهیم: 34.
38ـ على اخترشهر، پیشین، ص 229.
39ـ سعید فراهانى فرد، پیشین، ص 34.
40ـ همان، ص 34ـ36.
41ـ همان، ص 38.
42ـ اعراف: 32.
43ـ اعراف: 31.
44ـ نحل: 7.
45ـ نحل: 8.
46ـ نهج‌البلاغه، ترجمه علینقى فیض‌الاسلام، خ همّام، 186.
47ـ نساء: 141.
48ـ غلامرضا مصباحى و هادى عربى، مبانى اقتصاد اسلامى تهران، سمت، 1382، ص 202.
49ـ همان، ص 201.
50ـ همان، ص 200.
51ـ حدید: 25.
52ـ منافقون: 8 / فاطر: 10.
53ـ على اخترشهر، اسلام و توسعه، ص 246.

 

نویسنده: علی اخترشهر

منبع: ماهنامه معرفت شماره 124، ویژه‌نامه علوم سیاسی

سازمان مجاهدین خلق؛ از شکل گیری هویت تا انحطاط ایدئولوژیک(قسمت دوم)

چند نفر از شاگردان جوان مهندس بازرگان، عمدتا از طیف دانشجو، که در دهه سی در نهضت مقاومت ملی و سپس در نهضت آزادی تجربه سیاسی اندوخته بودند، در سال 1344 سازمان مجاهدین خلق را پایه گذاری کردند.

در واقع ساواک از اواخر 51 و اوائل سال 52 اتهام مارکسیست بودن مجاهدین را عنوان می کرد. این زمان هنوز تحول ایدئولوژیک در سازمان رخ نداده بود و سازمان مجاهدین در 30 خرداد 52 اطلاعیه ای درباره اتهامات رژیم درباره غیر مسلمان بودن مجاهدین و حمله به مارکسیست ها صادر کرد. در این اعلامیه، به شدت از اسلام حمایت شده و در عین حال، از مبارزات کمونیست ها نیز ستایش و از تلاش رژیم برای ایجاد اختلاف بین مبارزان سخن به میان آمده است. بی تردید نسل نخست مجاهدان به رغم داشتن نقاط ضعف فکری در برابر مارکسیسم و پذیرش برخی از مبانی آن، به لحاظ تربیتی، مذهبی بودند. در مقدمه «اسناد منتشره» برخی از جملات بیانه ای که از سوی سازمان در تأکید بر اسلامیت آن منتشر شده، ارائه گشته «اسلام محمد اسلام راستین است. اسلام راستین، اسلام انقلابی است که با زبونی جوامع اسلامی سازگار نیست…. ما آیین نوینی به همراه نیاورده ایم. اسلام همیشه مترقی وانقلابی و ضد ستم بوده و خواهد بود». همانجا افزوده شده است: «در حقیقت پس از انتشار همین بیانیه بود که مارکسیست های لانه کرده در سازمان پیشتاز مسلمین، برنامه خویش را تدوین کرده، در جهت ضربه زدن از درون با انواع نقشه های خائنانه در جهت نابوی آنچه که آریامهر و اربابان امریکایی اش از آن عاجز بودند، با توسل به سبعانه ترین و رذیلانه ترین شیوه ه ای به حرکت درآمدند».

گفتنی است که نگرشی که گروه شایگان داشتند، حتی در فکر و ذهن کسانی چون خسرو گلسرخی که رسما کمونیست بودند، وجود داشت. برای مثال، دفاعیه خسرو گلسرخی با این جمله که به غلط منسوب به امام حسین(ع) شده، آغاز شد: ان الحیاه عقیده و جهاد؛ سخنم را با گفته ای از مولا حسین، شهید بزرگ خلق های خاورمیانه آغاز می کنم. من که یک مارکسیست لنینیست هستم، برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم … از اسلام سخنم را آغاز کردم. اسلام حقیقی در ایران، همیشه دِیْن خود را به جنبش های رهایی بخش ایران پرداخته است. سید عبدالله بهبهانی ها، شیخ محمدخیابانی ها نمودار صادق این جنبش ها هستند. و امروز نیز اسلام حقیقی دین خود را به جنبش های آزادی بخش ملی ایران ادا می کند. هنگامی که مارکس می گوید در یک جامعه طبقاتی ثروت در یک سو انباشته می شود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سوئی دیگر، در حالی که مولد ثروت طبقه محروم است، و مولا علی می گوید: قصری برپا نمی شود مگر آن که هزاران نفر فقیر گردند، نزدیکی های بسیار وجود دارد. چنین است که می توان در این تاریخ از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیزاز سلمان پارسی ها و اباذر غفاری ها. زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنون ماست که جان بر کف برای خلق های محروم میهن در این دادگاه محاکمه می شویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگان، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هرچندیزید گوشه ای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه در تداوم تکرار شد، راه مولا حسین است. بدین گونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است. و ما نیز چنین اسلامی را، اسلام حسینی را تأیید می کنیم.

از آنجایی که ساواک اتهام مارکسیست اسلامی را عنوان می کرد، در آغاز، مذهبی ها حاضر به پذیرش این قبیل اتهامات نبودند و حتی در مواردی از اینکه کسانی از مذهبی ها از برخی از افکار انقلابی دیگران متأثّر شده باشند، دفاع می کردند؛ اما به مرور روشن شد که دامنه این تأثیر پذیری بیش از حدّ قابل تصور بوده و در ایدئولوژی مجاهدین، مارکسیسم لباس اسلامی پوشیده است.

در آن زمان، کمتر کسی ادعای ساواک را برای تغییر مواضع سازمان مجاهدین می پذیرفت، در حالی که اصل مطلب واقعیت داشت؛ زیرا ساواک به اسنادی دست یافته بود که هنوز در اختیار دیگر مبارزان خارج از سازمان قرار نگرفته بود. حتی جدای از ادعای ساواک این امر که جریان مجاهدین نوعی اسلام مارکسیستی یا مارکسیسم اسلامی است، برای بسیاری روشن بود. همین مسئله سبب شد تا بیژن جزنی کتابچه ای تحت عنوان اسلام مارکسیستی یا مارکسیسم اسلامی بنویسد و به بررسی منشأ دین و برخورد آن با استعمار و غیر آن بنشیند.

مقاومت محتاطانه در برابر ارتداد
در برابر جریان ارتداد، مقاومت هایی صورت گرفت؛ چنان که مرتدین هم نشریاتی در دفاع از مواضع خویش منتشر کردند. در این میان، شماری از عناصر بازمانده سازمان در سال1354 ــ تحت عنوان سازمان دانشجویان مسلمان ایرانی در امریکا ــ جزوه ای تحت عنوان گامی فراتر در افشای منافقین منتشر کرده، ماهیت منافقانه تقی شهرام و دوستان وی را شرح دادند. این نخستین باری بود که کلمه منافق به شماری از اعضای سازمان داده شد. همان گروه، زمانی هم که در «کنفدراسیون جهانی» بودند اطلاعیه ای با عنوان «نظریه ای از سازمان امریکا ـ کنفدراسیون جهانی» در این باره منتشر کردند. بعد از پیروزی انقلاب، همین کلمه در باره دیگر مجاهدین باقی مانده در زندان که حرکت تقی شهرام را نمی پذیرفتند، به کار رفت. پیش از انقلاب، ابوالحسن بنی صدر نیز در جهت تخطئه کودتاگران در سازمان به احتمال درسال 1355 یا 1356 کتابچه ای با عنوان منافقان از دیدگاه ما نوشت. وی در این کتاب، ضمن مباحث مختلفی به نقد مطالب مندرج در نشریه مجاهد شماره 5 و نیز به آنچه که به عنوان بیانیه تغییر مواضع کودتاگران آمده، پرداخته است. بنی صدر خود در جایی می گوید: من در یک سال و چهارماه قبل از اینکه سازمان مجاهدین خلق تجزیه شود و بیانیه صادر کند، در ضمن یک تحلیل، پیش بینی کردم و هشدار دادم و آن متن هم موجود است و آن در کتاب زور علیه عقیده قسمت دوم چاپ شده است که آن را در ایران به اسم منافقان از دیدگاه ما می شناسند. سخنرانی دیگر بنی صدر در این زمینه با عنوان نقدی بر برچسب های ناچسب به جهت طبقاتی اسلام (تهران، نشر توحید، 1356) چاپ شد. در مقدمه این اثر توضیح داده شده است که این کتاب پاسخ بیانیه ایدئولوژیک یا «فحشنامه منافقین» است. کتاب یادشده توسط انجمن اسلامی دانشجویان امریکا و کانادار به چاپ رسید. مقاله ای نیز باعنوان خیانت و انحراف در ماهنامه پیام مجاهد ش 36 (آذرماه 1354) انتشار یافت. در کتاب اسناد منتشره سازمان مجاهدین خلق ایران مدافعات که به احتمال در سال های 1356 – 1354 در امریکا چاپ شده، اطلاعیه ای از برخی از اعضای سازمان در افشای جریان اپورتونیست درج شده است (صص 129 – 121 با تاریخ شهریور 54). این اعلامیه که در شهریور سال 54 خطاب به جریانی که به صورت علنی ارتداد را اعلام کرد نوشته شده و به گونه ای تنظیم شده که گویی حادثه چندان مهمی هم اتفاق نیفتاده است: این مسئله که برخی از رفقای ما به دنبال یک سری مطالعات خود به مارکسیسم روی آوردند، یک پدیده استثنائی وغیرعادی نیست. سازمان به شهادت سوابق پرافتخار گذشته و اسنادی که در دست دارد، نشان داده است که فرقی بین یک انقلابی مارکسیست و یا غیر مارکسیست، در صورتی که با اعتقاد به محو هرگونه استثمار صادقانه در راه انقلاب مبارزه کنند، قائل نیست. نگرانی این اطلاعیه فقط آن است که این رفقا می توانستند از این سازمان جدا شوند و برای خود یک گروه درست کنند!!

کتابچه ای هم دو سال پس از ارتداد، یعنی در تیرماه 1356 توسط اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا در نقد این جریان انتشار یافت. در آغاز این کتاب آمده است: هدف از تحریر این نوشته آن است که خواننده را در جریان اهمیت ضربه ای که به کل جنبش ایران وارد آورده اند، قرار دهد. جزوه یادشده، در ضمیمه خود متنی را از «روحانیون مبارز حوزه علمیه قم» در این زمینه انتشار داده که تحلیلی از وضعیت تاریخی جنبش اسلامی در سده اخیر به ویژه جنبش امام خمینی است. این مقدمه، به طور عمده زمینه افشای جریان ارتداد در سازمان مجاهدین است که ضمن استناد به نوشته های برخی از گروه های مارکسیست لنینیست در محکوم کردن این کودتا اطلاعاتی درباره آن به دست داده است. این متن در خردادماه 1356 تهیه شده است. انجمن اسلامی دانشجویان در اروپا در کتابچه دیگری هم که تحت عنوان بیاد حماسه آفرینان دوازدهم محرم در سال 1356 چاپ کردند، به روشنگری درباره این انحراف پرداختند. اینها همه حکایت از وجود نوعی بازتاب منفی شدید نسبت به این حرکت در میان مذهبی ها بود.

پس از انقلاب، سازمان مجاهدین خلق به رهبری رجوی کتابچه آموزش و تشریح اطلاعیه تعیین مواضع مجاهدین خلق در برابر اپورتونیست های چپ نما و کتاب مفصل تر تحلیل آموزشی بیانیه اپورتونیست های چپ نما را منتشر کرد (تهران، 1358). اصل اطلاعیه که حاوی دوازده ماده بود و رجوی آن را منتشر کرد، در این کتاب تشریح شده است. در آن اطلاعیه (که متن آن در فرازی از تاریخ سازمان مجاهدین خلق ایران، ص 38 – 33 و کتاب تحلیل آموزشی بیانه اپورتونیست های چپ نما، ص 3 – 2 آمده) بر ماهیت اسلامی سازمان مجاهدین تأکید شده، جریان انحراف به عنوان یک کودتای اپورتونیستی و خیانت معرفی شده، بر عدم روا بودن استفاده از آرم سازمان توسط کودتاگران تأکید و گفته شده است که «ما بین این اپورتونیست ها و سایر مارکسیت ها تفاوت قائلیم» و…

مطالبی هم در این باره در کتاب رهنمودهایی در باره ماهیت سازمان مجاهدین خلق که آن را گروهی از دانشجویان طرفدار روحانیت متعهد در خرداد 58 چاپ کرده اند، آمده است.

به هر روی، به جز عده معدودی که بیرون از زندان باقی مانده بودند، کسانی از مجاهدین که در زندان بودند، به رهبری مسعود رجوی که از اعضای کادر مرکزی بوده و با وساطت برادرش ــ که از وکلای برجسته بوده و بااستفاده از نفوذش در سازمان ملل ــ از اعدام رهایی یافته بود، در برابر این بیانیه موضع گرفت و کودتاگران داخل سازمان را اپورتونیست های چپ نما نامید. وی در این باره، یک اطلاعیه و سپس در شرح آن کتابچه ای با عنوان آموزش و تشریح اطلاعیه تبیین مواضع سازمان مجاهدین خلق در برابر اپورتونیست های چپ نما منتشر کرد. تعبیر به «اپورتونیست» و «چپ نما» از آن روی بودکه مبادا به کمونیست های واقعی جسارت شود! تعبیر دیگری که آن زمان این گروه از کودتاگران دادند، تعبیر منافقین بود. در برابراین اتهام، شهرام در دادگاه، گروه رجوی را متهم به نفاق می کرد و می گفت آنها در واقع منافق اند، چرا که در باطن مارکسیست هستند اما در ظاهر ابراز اسلام می کنند.

گروه پیکار (در راه آزادی طبقه کارگر) نیز جزوه ای تحت عنوان تحولات درونی سازمان مجاهدین (54 – 52) انتشار داد که در عین تأییداین که «زاده شدن یک جریان مارکسیستی از دل سازمان مجدین خلق ایران، به نظر ما امر اجتناب ناپذیر به شمار می رفت» نسبت به اتفاقی که در سازمان رخ داد، نظر انتقادی دارد. سازمان پیکار که خود محصول این جریان است، در سال 58 با نوشتن این جزوه، به انتقاد از عملکرد گذشته خود که تقریبا همه گروه های مذهبی و کمونیست از آن انتقاد کردند، پرداخته است. در این جزوه از شریف واقفی و صمدیه لباف به عنوان مجاهدان شهید یاد شده (و بنگرید: نشریه پیکار، ش 40، ص 16) و از مخفی کردن خبر شهادت مجاهد محمد یقینی که در سال 55 در داخل سازمان کشته شد و کادر رهبری آن را از دید اعضاء پنهان می کرد،انتقاد شده است (ص 23) این گروه در مهرماه سال 57 هم اطلاعیه ای در انتقاد از خود داده بودند. این زمانی بود که کتابچه ای باعنوان تاریخچه، جریان کودتا و خط مشی کنونی سازمان مجاهدین خلق توسط انتشارات ابوذر در نقد اطلاعیه مهرماه با عنوان«اطلاعیه بخش مارکسیست لنینیست» چاپ شد. گفتنی است که خود مارکسیست های مخالف رژیم هم این اقدام کودتاگرانه رامحکوم کردند. پیش از این اشاره کردیم، در کتابی هم که تحت عنوان نظریه ای از سازمان آمریکا ـ کنفدراسیون جهانی ارائه شده دردو سمینار منطقه ای در شیکاگو و هوستن در آذر 56 به چاپ رسید، موضع گیری تندی علیه بیانیه تغییر مواضع صورت گرفت.سازمان های جبهه ملی خارج از کشور هم در رد جزوه «مسائل حاد جنبش ما» که مردتدین از مجاهدین خلق در خارج از کشورچاپ کردند، اعلامیه ای منتشر کرد که به صورت کتابی تحت عنوان مسائل حاد مجاهدین یا «مسائل حاد جنبش ما» به در 86 صفحه در اردیبهشت 56 چاپ رسید. تاریخ نشر این بیانیه ها و کتابچه ها نشان می دهد که در آغاز سال 56 همزمان از همه سو بر ضد این گروه مرتدین موضعگیری شده است.

در این سو نیروهایی که به اسم سازمان مجاهدین با آرام سازمان بدون آیه قرآن، در بیرون مانده بودند، پس از آنکه اعلام کردند مارکسیست ـ لنینیست شدند، «در استراتژی سازمان نیز تجدید نظر کرده (در نیمه دوم سال 56) و مبارزه سیاسی را جانشین استراتژی مسلحانه سازمان نمود. این گروه از سال 56 به بعد نام خود را به شاخه مارکسیست لنینیست سازمان مجاهدین خلق تغییر داد. این تشکل (که بیشتر تحت نفوذ حسین روحانی درآمده بود؛ چنان که خودش از نقشش در باره چگونگی برخورد بارهبری سازمان در آن سال و کنار گذاشتن تقی شهرام در بازجویی هایش سخن گفته) پس از آن که تقی شهرام را وادار به استعفاکرد، خط مشی جدیدی برای سازمان تدوین نمود. در صفحات 1 و 2 اطلاعیه بخش مارکسیست ـ لنینیست سازمان مجاهدین خلق ایران آمده است: «این جریان توده ای و انقلابی که در بهار 56 به تدریج نضج گرفت و تکامل یافت علی رغم مقاومت هایی از جانب مرکزیت سازمان بخصوص و در درجه اول از سوی عنصر مسلط مرکزیت که توانسته بود طی سالهای 52 تا 57 هژمونی ایدئولوژیک، سیاسی، تشکیلاتی خود را بر مرکزیت سازمان اعمال نماید و علی رغم تلاش و کوشش این مرکزیت در ادامه حاکمیت اندیشه و عمل غیر کمونیستی سکتاریستی و تفرقه افکنانه گذشته، توانست به اتکا بر نیروی اکثریت قاطع مسئولین و توده های سازمانی مقاومت آن را درهم شکسته و سرانجام آن را وادار به استعفا نماید.» این عبارت اشاره به تقی شهرام بود. گروه یاد شده، در آذرماه سال 57، نام سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر را برای خود انتخاب کرده و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به مخالفت های سیاسی و درگیری مسلحانه با دولت موقت و جمهوری اسلامی پرداخت و در حوادث و تشنجات کردستان، خوزستان، بلوچستان، گنبد کاووس و سایر نقاط دست در دست سایر گروه های مارکسیستی نقش عمده ای را ایفا نمود.

بیشترین مقاومت در برابر ارتداد رسمی، از سوی چهره های مذهبی ـ انقلابی بود که درزندان بودند و در آنجا فرصت بیشتری برای مطالعه آثار مجاهدین داشتند. در این میان تشکل گروه مؤتلفه که از سال ها پیش در زندان بودند و تحت نظر روحانیون فعالیت می کردند، عامل مهمی برای مقاومت در برابر مجاهدین بود. آن زمان، این گروه تنها پناهگاه بچه های انقلابی مذهبی بود که به زندان می آمدند و بدون وجود مؤتلفه بلافاصله به دام مجاهدین می افتادند. مؤتلفه ای ها سخت در برابر منافقین ایستادگی کردند و حتی پناهگاهی برای برخی از نیروهای حزب ملل اسلامی هم بودند. یکی از برجسته ترین این چهره هاشهید مهدی عراقی بود که از تحولات سازمان مجاهدین، سخت درس عبرت گرفته بود. زمانی نزدیک به انقلاب که وی با سامان دهی روابط میان گروه های مذهبی مشغول بود، درباره برقراری رابطه با جنبش مسلمانان مبارز مخالفت کرد. گزارش ساواک چنین است که وی در این باره می گوید که با آنها اختلاف ایدئولوژیک دارد و یکی از موارد اختلاف این است که جنبش مسلمانان مبارز اعتقادی به امامت و رهبری روح الله خمینی نداشته بلکه معتقد است که مسائل ایدئولوژیک را خودش باید حل نماید نه خمینی. و اظهار نظر می نماید طریقی که گروه اخیرالذکر انتخاب نموده تمام و کمال راه مجاهدین در سال 1350 می باشد و بالاخره هم منجر به انحراف ایدئولوژیک خواهد شد. در ادامه گزارش آمده است که وی در زندان رابطه خوبی با مجاهدین نداشته است. در اسناد شهید عراقی به انشعابی که در زندان بین گروه مارکسیست شده و مذهبی ها پیش آمده، مشخصا به نام افرادی که در رهبری هر دو گروه قرار داشتند یاد شده و از جمله از شهید مهدی عراقی، محی الدین انواری و ربانی شیرازی هم یاد شده است.در سند دیگری آمده است که محیی الدین انواری و مهدی عراقی در اتاق 4 بند 6 مکانی را برای رفع اشکالات مذهبی هابه وجود آورده اند و کلیه افراد مذهبی اشکلات خود را در هنگام مطالعه کتاب یادداشت و پیش مهدی عراقی و محی الدین انواری می برند و آنهااز اشکالات را از طریق مباحثات ایدآلیستی و ضد ماتریالیستی بر طرف می کردند. در سند دیگری از شهید عراقی به عنوان کسی که «با مارکسیست های اسلامی و کمونیست ها مخالف بوده، لیکن از نظر عاطفی نسبت به بقایای مجاهدینی که می گویند اسلامی خالص هستند خوشبین می باشد» یاد شده است. در همین سند، عسکر اولادی هم جزء کسانی شمرده شده است که در زندان سخت با مجاهدین و کمونیست ها مخالف بوده است.

حرکت مجاهدین برای شرکت بر سر سفره مارکسیستها، روحانیون را به عکس العمل واداشت. احمد هاشمی نژاد که هفت سال متوالی در زندان بوده و در آنجا متمایل به مجاهدین بود، می نویسد: از سال 50 در اکثر زندان ها مجاهدین با مارکسیست ها در یک کمون، یعنی در سر یک سفره، غذا می خوردند. وی با اشاره به اتهاماتی که مجاهدین به علما زدند، می گوید: موسی خیابانی در بند 3 قصر به یکی از علما گفته بود: ما احتیاج به شما روحانیون نداریم و شما بودید که دنباله رو ما بودید و الان هم شما هستید که باید به دنبال ما حرکت کنید. مخالفت علما با اصرار برخی از مبارزان مسلمان بدانجامنتهی شد که فتوایی بر ضد شرکت بر سر سفره کمونیست ها صادر شود. این به رغم آن بود که احساس می شد رژیم از صدور آن خوشحال خواهد شد؛ زیرا شاهد ایجاد اختلاف میان مخالفان خود می بود. متن فتوای علما چنین بود: با توجه به زیان های ناشی از زندگی جمعی مسلمان ها با مارکسیست ها و اعتبار اجتماعی که بدین وسیله آن ها به دست می آورند، و با در نظر گرفتن همه جهات شرعی و سیاسی، و با توجه به حکم قطعی نجاست کفار از جمله مارکسیست ها، جدایی مسلمان ها از مارکسیست ها درزندان لازم و هر گونه مسامحه در این امر موجب زیان های جبران ناپذیر خواهد شد. خرداد 55. امضاکنندگان عبارت بودند از: آقایان طالقانی، منتظری، مهدوی کنی، ربانی شیرازی، انواری، هاشمی رفسنجانی، گرامی و لاهوتی … یکی از این افراد به بنده اظهار کرد که رژیم به احتمال ما را در یکجا فراهم آورده بود که در مقابل کمونیست ها بایستیم.

در سندی از ساواک با تاریخ 22/9/55 آمده است که محمد کچویی در زندان اشاره به این فتوا از قول آیت الله طالقانی کرده بود وگفته بود که محمد محمدی متن آن را کلمه به کلمه حفظ کرده است. وقتی از آیت الله طالقانی سؤال شده بود که چرا کتبانمی نویسد، پاسخ داده بود: برای اینکه رژیم از این موضوع سوء استفاده نکند از نوشتن خودداری کرده، لیکن وظیفه مسلمانان است که آن را به دیگران بگویند. در ادامه همین سند آمده است: کچویی اضافه می کند زندانیان گفته اند که حبیب الله عسکراولادی تحریک کننده طالقانی برای این فتوا بوده است چون نظر خوبی نسبت به مجاهدین و مارکسیست ها ندارد. به دلیل همان سوء استفاده بود که کسانی از روحانیون که همان زمان در زندان بودند به این تحریم نپیوستند. کچویی در همان سند که گذشت می افزاید: پس از صدور این فتوا با حسینعلی منتظری تماس گرفته و پرسیده است که اگر خودش ـ یعنی کچویی ـ آزاد شود، در بیرون می تواند با گروهی مانند مجاهدین مذهبی سال 50 با ایدئولوژی اسلامی فعالیت کند که منتظری پاسخ داده است: داخل شدن در این گروه ها حرام است.

از میان خود افراد مجاهدین هم گهگاه کسانی به این جمع می پیوستند که نمونه آن عزت شاهی (مطهری بعدی) بود که به رغم وابستگی کاملش به سازمان و شکنجه های زیادی که تحمل کرده و به صورت یک قهرمان درآمده بود، پس از تغییر مواضع از آنان جدا شد. مهندس غرضی هم که در مجاهدین و حتی زمانی در تیم تقی شهرام بود از آن جدا شد و پس از آن که گروه تصمیم به ترور وی گرفت، از طریق افغانستان به پاکستان و از آن جا به حج می رود و در نهایت دردمشق به محمد منتظری می پیوندد.

حرکت ارتدادی به تشکل نامنظمی هم که محمد منتظری در دمشق و لبنان به راه انداخته و با نجف هم در ارتباط بود و نوعی تشکل روحانیون انقلابی بود، ضربه زد؛ زیرا در آنجا محمد منتظری با حق شناس ارتباط داشت. به همین دلیل آنان نیز تلاش کردند تا در باره روشن کردن خیانت کمونیست ها، روشنگری کنند. از جمله علی جنتی که از ارکان آن تشکل نامنظم بود، کتاب الشیوعیة المحلیة والحرکات التحریة الوطنیة العربیة را تحت عنوان کمونیسم محلی و جنبش های آزادی بخش اعراب به فارسی درآورد که همان پیش ازانقلاب در ایران به چاپ رسید. در این کتاب تلاش شده بود تا ضربات مارکسیست ها را به جنبش های آزادیبخش نشان دهد. مترجم آن بر این نکته تأکید کرده است که این دقیقا پس از اقدام پیکاری ها در ایران بود.

آقای محمد کاظم بجنوردی هم که به قول خودش در عراق با اندیشه های مارکسیستی آشنا بوده است، می نویسد در زندان به محض آن که جزوه شناخت و دیگر نوشته های مجاهدین را دیده دریافته است که «طابق النعل بالنعل یک جزوه مارکسیستی است». وی همان وقت پیش بینی کرده بود که مجاهدین، منشعب شده یک گروهشان فرقه مذهبی جدیدی درست خواهند کرد، و گروه دیگرکمونیست خواهند شد.

حرکت مخالفت با مجاهدین در زندان، به طور عمده تحت تأثیر وجود روحانیونی مانند آیت الله ربانی شیرازی و شماری دیگر بود که از جوانان مسلمان معتقد به روحانیت خواستند تا از مجاهدین به ظاهر مسلمان هم جدا شوند. سلامتی ــ که در زندان به همراه نبوی در تشکیل امت واحده نقش داشت ــ با اشاره به اینکه زمینه تشکیل گروه های مذهبی که هسته اصلی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پس از انقلاب را تشکیل دادند، پیش از رو شدن جریان ارتداد در مجاهدین خلق به وجود آمد، می گوید: خود ما در بیرون از زندان و سپس در داخل زندان، به التقاطی بودن افکار آنها پی برده بودیم. سفره خودمان را از آنها جدا کردیم و این جدایی در داخل زندان به اوج خودش رسید. بعضی از ما قبل از اینکه فعالیت شاخه های مارکسیستی مجاهدین خلق علنی شود، از این تشکیلات تقریبا جدا شدیم وهمچنین افراد زیادی را هم تشویق می کردیم که آنها هم جدا شوند… به هر حال وقتی که مارکسیست شدن برخی شاخه ها برملاشد، این جدایی شدت یافت. همان زمان حسین بنکدار که در زندان بود، گزارشی از این ماجرا و تحلیل آن را برای لنکرانی نوشت. وی گزارشی از نفوذ عقاید مارکسیستی را در نوشته های مجاهدین فهرست کرده و در انتها می افزاید: «ما احتیاج داریم هویت و شخصیت راستین اسلامی خویش را که روش های ماتریالیستی، از ما ربوده اند دوباره به چنگ آوریم و حرکت رابر این اساس سازماندهی کنیم». وی اشاره به اعلام همبستگی مجاهدین و فدائیان در زندان اوین، سالن 2 در روز عید کرده است. برخی از جوانان مسلمان بیرون از زندان هم مانند عبدالعلی فرزند مهندس بازرگان با شنیدن این رخداد، در واقع عزاگرفتند و این نشان می داد که ماجرای مزبور در جریان روشنفکری یک بن بست اساسی را ایجاد کرده بود. مطمئنا این بن بست را انقلاب اسلامی به رهبری امام شکست و مارکسیسم را از سکه انداخت.

سرانجام جریان ارتداد
در واقع، گروه کودتاگر، به تدریج نام مجاهدین خلق را (که خود این نام از سال 1350 به بعدمطرح شده بود) در آستانه انقلاب اسلامی عوض کرده و در آذرماه سال 57 سازمان پیکاردر راه آزادی طبقه کارگر را عنوان کرد که تندترین سازمان چپ و خشن ترین آنان پس از انقلاب اسلامی در برابر انقلاب بود.برخی از عناصر مجاهدین نیز به گروه راه کارگر پیوستند که به گفته حسین روحانی، علی رضا تشید و، زین العابدین حقانی از آن جمله هستند. تقی شهرام که در سال 57 از سازمان رانده شده بود و به صورت منفرد کار می کرد، در سال 1358 توسط خیاطی که در پاساژ محل کار شهرام زندگی می کرد دستگیر و به کمیته انقلاب اسلامی تحویل داده شد. وی سپس به جرم کشتن شریف واقفی و شماری دیگر از مجاهدین، اعدام گردید. برای نخستین بار در نشریه پیکار ش 2( 60 تیر 59) خبر از دستگیری نه ماه پیش شهرام داده می شود و نامه والدین او را به بنی صدر رئیس جمهور وقت به چاپ می رسد. پس از آن در شماره های 61 (ص62 )16 (ص 7) و جریان محاکمه در شماره 65 (ص 12) اخباری ارائه شده است. (چندین اطلاعیه هم در دفاع از تقی شهرام ازطرف پیکاری ها منتشر شد که دو نمونه را در ضمایم آورده ایم).

دادستانی انقلاب در برابر اطلاعیه سازمان مجاهدین خلق که بوی هوداری از شهرام را می داد، اطلاعیه ای منتشر کرد و ضمن آن اعلام کرد که جرم اصلی تقی شهرام، صدور دستور قتل چند تن از مبارزان مسلمان پیش از انقلاب است. در این اطلاعیه همچنین به ملاقات های تقی شهرام با سران مجاهدین پس از انقلاب یاد شده است. تقی شهرام نامه ای هم از زندان نوشته ووضعیت برخورد با خود را شرح داده است (پیکار 66، ص 7) تقی شهرام در دادگاه خود که با قضاوت آقای عبدالمجیدمعادی خواه برگزار شد، درخواست کرد که دادگاه وی به وسیله سازمان مجاهدین خلق تشکیل شود! وی در دوم مرداد سال 59 اعدام شد. محتوای کیفرخواست وی حاوی اطلاعات جالبی از نقشش در کودتای درونی سازمان است. تقی شهرام به رغم همه خصلت های اخلاقی منفی اش، بر این باور بود که سازمان را از حصار نفاق فکری خارج کرده است، در حالی که آنان که هنوز ادعای آن عقاید و افکار را دارند، بر نفاق خویش باقی هستند.

به جز گروه متعلق به مسعود رجوی، گروهی نیز به رهبری لطف الله میثمی که در سال 48 به سازمان پیوسته بود ــ هرچند دوستی دیرینه با حنیف نژاد داشت، و شب 28 مرداد 53 با بمب صوتی که در حال ساختنش بود، دستش قطع و چشمش نابینا شد، و بازبه زندان افتاده و به حبس ابد محکوم شد ــ راهشان را ادامه دادند. وی در سال 1356 به دنبال اختلاف نظری که با گروه رجوی درزندان پیدا کرد، تشکیلات نهضت مجاهدین خلق را ایجاد کرد. گفته شده است که گروه مهدویون اصفهان نیز از بقایای مجاهدینی بودند که بر آرمان دینی خود باقی مانده بوده اند. همچنین گروهی تحت عنوان «شیعیان راستین» در همدان به تلاش های خود ادامه دادند و چهار مأمور ساواک را کشتند.

گفتنی است که زندانیان مذهبی تا پیش از سال 50، یعنی قبل از آمدن مجاهدین به زندان،جدای از مارکسیست ها زندگی می کردند. اما با آمدن مجاهدین به زندان و طرح شعار وحدت استراتژیک با مارکسیست ها، پیشنهاد جمع مشترکی را با نام کمون مشی که اشاره به جمعی بود که به نبرد مسلحانه اعتقاد داشتند، ارائه دادند. تنها گروهی که در این جمع شرکت نکرد، زندانیان مؤتلفه و کشندگان منصور بودند. این وضعیت تا سال 54 ادامه داشت تا قصه ارتداد پیش آمد؛ گروهی از زندانیان اعلام کردند که مارکسیست شده اند و بدین ترتیب اختلاف بالا گرفت. در اینجا مسلمانان دو دسته شدند. آنان که هنوز التقاطی بوده به مارکسیسم احترام می گذاشتند و جریان ارتداد را یک جریان اپورتونیستی دانسته، پس از ماجرای ارتداد نیز پیوند خود رابا مارکسیست ها حفظ کردند و سایرین که راهشان را از التقاطی ها جدا کردند و از کمونیست ها کاملا جدا شدند.

آخرین سخن در این باره
تأثیر منفی مارکسیست شدن اعضای سازمان، در ناامید کردن نیروهای مذهبی امری جدی بوده و آثار منفی فراوانی بر حرکت اسلامی و ایجاد بحران در آن از خود برجای گذاشت. آقای طالقانی در زندان به آقای گرامی گفته بود: «ما این همه زحمت کشیدیم و این جوان ها را تربیت کردیم، حالا تغییر مواضع داده اند، این قضیه ما را ناامید و مأیوس کرد». آقای طالقانی جزء کسانی بود که بر ضد مارکسیست ها در زندان فتوا داد.

یکی از تبعات مطالعات مارکسیستی و توجه مجاهدین به آثار آنان، ایجاد گرایش مثبت به نفع مارکسیسم در میان جوانان متدین بود؛ چیزی که حتی در حوزه علمیه قم نیز انعکاس داشته و حتی زمانی به دروغ شایع شده بود که 65 نفر از طلاب مدرسه حجتیه کمونیست شده اند! در جریان قیام فیضیه در سال 152 برخی از مطبوعات آن روز ادعا کردند که اینها کمونیست بوده اند! دلیلشان هم برای این امر آن بود که اینان پرچم سرخی را بر بام مدرسه برافراشتند. درواقع رژیم به هر بهانه ای می کوشید تا برچسب مارکسیسم را بر گروه های مبارز بچسباند و در این راه تا این حد به جلو رفته بودکه طلاب علوم دینی را نیز متهم به کمونیست بودن می کرد! بستر این اتهام، همان جریان ارتداد در مجاهدین خلق بود.

واقعه ارتداد در سازمان، در عین حال، نوعی اثر معکوس اما مثبت، بر جریان مذهبی گذاشت که به نظر می رسد کمتر به آن توجه شده است. نیروهای مذهبی متدین، با تجربه ای که از این حرکت ابتر به دست آوردند، این بار روی جوانان متدین سرمایه گذاری بیشتری کرده و با تشکیل سازمان های انقلابی ـ اسلامی جدیدی مانند تشکل منصورون، صف و جز آن، دنباله حرکت انحرافی مجاهدین را قطع کردند. از سوی دیگر، امام هم در یکی از نطق های مهم خود در نجف، در 21 آبان 56 تأکید کردند: تذکر می دهم که اشخاص ارزنده و متعهدی که ابتکار عمل در دست آنهاست… از تجربیات سابق پند بگیرند و در پناه اسلام و چهارچوب موازین اسلامی به فعالیت بپردازند و از همکاری با کسانی که صد درصد در این چهارچوب فعالیت ندارند، احتراز نمایند. تقابل بعدی مجاهدین انقلاب اسلامی با مجاهدین خلق که بلافاصله در سال 58 پدید آمد، امتداد همین تأثیر و تجربه بود.

نکته مهم دیگر آن است که در واقع، پس از سال 55 که بیشتر نیروهای باقی مانده شاخه مرتدشده سازمان مجاهدین کشته و دستگیر شدند، تا شروع انقلاب اسلامی در سال 56 و تا نزدیکی قیام بهمن 57، دیگر کمترین تحرکی از گروه های چپ و منافق در ایران دیده نشد. زان پس بقایای اندک این گروه ها اعتقاد خود را به مبارزه چریکی از دست دادند. حتی شاخه مارکسیست لنینیست سازمان مجاهدین خلق هم به رهبری شهرام تمام میراث چریکی گذشته را کنار گذاشت و به کار سیاسی روی آورد. در عوض، گروه های جدید اسلامی که با روحانیت ارتباط نزدیکتری داشتند و پیرو خالص امام بودند، درست در همین زمان در صحنه مبارزاتی فعال شدند.

روحانیت با پشت سر گذاشتن آن تجربه تلخ، نسبت به مجاهدین مارکسیست شده سخت بدبین شده و با تجربه ای که در زندان در برخورد با بقایای مجاهدین به دست آورده بود، در روزهای پس از پیروزی انقلاب، به هیچ صورتی به آنان روی خوش نشان نداد. ساواک در تاریخ 30 آبان 56 از جلسه ای در مشهد یاد می کند که آقای مهدوی کنی پس از آزادی از زندان به این شهر رفته و در محفلی با حضور روحانیون انقلابی مشهد شهید هاشمی نژاد، طبسی در منزل آقای خامنه ای، درباره «علل گرایش و انحرفات جوانان مسلمان به مکتب مارکسیستی» گفت و گو می کردند و بر این عقیده بودند که «بایستی مذهب را در بین جوانان رواج داد تا از مارکسیسم دوری نمایند».

با وجود این تجربه و نگاه منفی روحانیون انقلابی به مجاهدین، اصرار گروه رجوی، در روزهای پس از آزادی، برای مشارکت در رهبری انقلاب، بی مورد به نظر می آمد. طبعا رهبران روحانی انقلاب، دوبار از یک سوراخ گزیده نشدند. تجربه ارتقای ایدئولوژیک که بعدها در سال 64 در مجاهدین رخ داد، یعنی درست ده سال پس از تغییر مواضع سازمان ــ ازدواج رجوی با مریم عضدانلو به فاصله دو تا سه روز پس از طلاق وی توسط ابریشمچی ــ نشان داد که این ایدئولوژی در اساس خود، یک ایدئولوژی انحرافی و آماده زیرپا گذاشتن صریح ترین دستورات فقهی قرآنی است.

با انتخاب لینک کانال تلگرام در قسمت «صفحه اینترنتی مرتبط» به ما ملحق شوید.

تفسیر هایدگر از کانت(3)

متن پیش روی شما، حاصل نوشتاری سخنرانی دکتر بیژن عبدالکریمی استاد و محقق فلسفه با عنوان: مقایسه تفسیرهای آنتولوژیک (وجود شناختی) با تفاسیر اپیستمولوژیک (معرفت‌شناختی) از کانت است که پنج شنبه 28 تیر ماه 1386 در محل موسسه معرفت و پژوهش ایراد شد. بخش اول و دوم این سخنرانی در دو روز گذشته تقدیم شد. توجه شما را به بخش سوم و پایانی آن جلب می کنیم.

تفاوت تفسیرهای وجود شناختی با معرفت‌شناختی از کانت در حسیات استعلایی
گفتیم کتاب نقد عقل محض کانت دو قسمت دارد: “حسیات استعلایی” که درباره صوری صحبت می‌کند که باعث می‌شوند ببینیم و بشنویم (حواس پنجگانه) و “منطق استعلایی”. (که درباره صور و مقولات فاهمه بحث می‌کند)
در تفسیرهای اپیستمولوژیک، منطق استعلایی قلب و محور اصلی بحث است (نقد عقل محض). اما مطابق تفسیر هایدگر حسیات استعلایی قلب و محور کتاب نقد عقل محض است. در واقع این بسته به آن دارد که شما بنیاد معرفت را فاهمه تلقی کنید، (نقش اساسی را برای عقل و فاهمه قائل شوید) یا حس و شهود. از نظر هایدگر حسیات استعلایی گرچه خیلی نحیف بوده و منطق استعلایی بخش بزرگی از نقد عقل محض را به خود اختصاص داده است؛ اما از نظر هایدگر همان چند صحفه حسیات استعلایی قلب بحث کانت را تشکیل می‌دهد. در واقع در تفسیرهای اپیستمولوژیک تکیه بر فاهمه قرار دارد و معر فت به منزله اندیشه شهود کننده تلقی می‌شود. اما هایدگر بر شهود به عنوان گرانیگاه اصلی معرفت دست می‌گذارد و معرفت را نه مثل اپیستمولوژیست‌ها اندیشه شهود کننده بلکه شهود اندیشه کننده می‌داند. در تفسیرهای اپیستمولوژیک، معرفت اولاً و بالذات یعنی صدور حکم. یعنی معرفت خود را در صدور حکم نشان می‌دهد. در هایدگر معرفت اول و بالذات شهود است.
از نظر تفسیرهای اپیستمولوژیک صور شهود یعنی زمان و مکان. زمان و مکان دو چهارچوب و صورت ذهنی‌اند. به این معنی که ما در جهان هر آن چه که تجربه می‌کنیم در قالب زمان و مکان است. اما از نظر هایدگر مکان در دل زمان تعدیل می‌شود و زمان یکی از دو عنصر معرفت محض است.
به تعبیر دیگر زمان یکی از عناصر اصلی معرفت آنتولوژیک است. یعنی زمان یکی از عناصر اصلی مواجهه ما با موجود فی نفسه است. حال زمان کانت چگونه زمانی است؟ وقتی ما از زمان سخن می‌آریم مقصودمان دوگونه زمان است. اول زمان علمی که به ساعت نگاه می‌‌کنیم. مثلاً می‌گوییم مسافت مساوی است با حاصل ضرب سرعت در زمان. مثلاً از تهران تا کرج 100 کیلومتر است و ماشینی با سرعت 100 کیلومتر سرعت به سوی کرج می‌رسد. می‌گوئیم این ماشین یک ساعته به کرج می‌رسد. این زمان علمی است که همه آنات آن با هم مساوی و یکنواخت است. مثلاً فرق نمی‌کند شما این 100 کیلومتر را یک بعدازظهر بروید یا 2 نصف شب.
به اعتقاد پاره‌ای از متفکران از جمله هایدگر زمان علمی اصلاً زمان نیست و حقیقی نیست، بلکه مکان است. زمان علمی در نظر پاره‌ای متفکران زمان مجازی است. زمان حقیقی کجاست؟ این زمان وجودی و اگزیستانسیل است. شما از ابتدای این جلسه در این اتاق بودید. به لحاظ مکانی همه با هم برابرید. اما به لحاظ اگزیستانسیل همه شما یک زمان نداشتید. برای بعضی از شما این سخنرانی بسیار خسته کننده بود و آنات برای این دسته بسیار کند گذشت. از طرفی برای بعضی از حضار جلسه امروز بسیار شورانگیز و زمان برای آنان بسیار تند گذشته است. زمان عاشقی که در کنار معشوقش قرار دارد با زمانی که یک عاشق شکست خورده است یکی نیست. زمان شکست و پیروزی، بیم و امید یکی نیستند. بلکه اینها زمان‌های وجودی‌اند. کانت از زمان به عنوان صور شهود صحبت می‌کند. در همه تفسیرهای اپیستمولوژیک این زمان، زمان علمی و نیوتنی است. اما مطابق تفسیر هایدگر، این زمان، زمان اگزیستانسیل است. نه زمان نیوتنی که زمان آگوستینی است.

تفاوت دو تفسیر در منطق استعلایی
دوباره به بحث منطق استعلایی می‌پردازم. کلمه منطق نشان می‌دهد بحث از فاهمه است. مطابق تفسیرهای رایج منطق استعلایی یعنی بحث از فاهمه و عمل صدور حکم است. مثل منطق ارسطویی. هایدگر می‌گوید منطق استعلایی را بد فهمیده‌اند. منطق استعلایی یعنی آنتولوژی. آنچه که کانت از آن به منطق استعلایی یاد می‌کند، وجودشناسی است. کانت در نقد عقل محض در منطق استعلایی از مفاهیم محض فاهمه مثل: علیت، جوهر، وجود، ضرورت و مقولات 12 گانه صحبت می‌کند. مطابق تفسیرهای اپیستمولوژیک مفاهیم محض فاهمه یا مقولات، مفاهیمی منطقی‌اند. یعنی شیوه‌های گوناگون وحدت‌بخشی ذهن هستند.
وقتی می‌گوییم منطق یعنی توصیف‌گر فعالیت ذهن. از نظر هایدگر مفاهیم محض فاهمه نزد کانت در واقع مفاهیم آنتولوژیک و توصیف‌گر وجود اشیاءاند. نه توصیف کننده فعالیت‌های ذهن من. مثلاً علیت چیست؟ چیزی است که در جهان خارج وجود دارد یا نسبتی است که ذهن من بر قرار می‌کند؟ مطابق تفسیر هیوم علیت یک مقوله منطقی و حاصل فعالیت‌ روان‌شناختی ذهن من است. مطابق تفسیرهای اپیستمولوژیک، کانت مقولات را به مفاهیم منطقی تبدیل می‌کند. از نظر هایدگر مفاهیم محض فاهمه، یک عنصر از عناصر معرفت محض (معرفت آنتولوژیک) هستند. از نظر تفسیرهای اپیستمولوژیک جدول منطقی احکام کانت (اینگونه که می‌گوید به احکام از 4 نظر می‌توان نگاه کرد و هر حکمی هم سه نوع حسن دارد پس 12 تا مقوله داریم) به منزله بنیاد مفاهیم محض فاهمه است. کانت بنیاد مقولات را روشن نکرد بلکه فقط مقولات را بیان کرد. در نظر هایدگر، کانت بنیاد بحث مقولات را ناگفته باقی می‌گذارد. اگر بخواهیم از جدول منطقی احکام دفاع کنیم، نهایتاً باید گفت روش کشف مفاهیم‌اند. اما بنیاد مقولات بر ایمان ناگفته باقی مانده است. در تفسیرهای اپیستمولوژیک مقولات فاهمه مستقل‌ از شهود و تفکر محض بررسی می‌شود. ولی از نظر هایدگر نمی‌توان مقولات را مستقل از شهود محض بررسی کرد. از نظر تفسیرهای اپیستمولوژیک بحث شاکله‌سازی کانت که بحث رابطه زمان و مقولات است، غالباً مبهم باقی می‌ماند و تفسیرهایی که ارائه می‌شود غیرقابل فهم است. از نظر هایدگر بحث شاکله‌سازی مفاهیم محض فاهمه یعنی بحث از رابطه زمان و مقولات قلب نقد عقل محض است و کانت در شاکله‌سازی می‌خواهد نشان دهد که چگونه زمان افقی است که وجود فی‌نفسه خود را بر ما آشکار می‌کند.
در تفسیرهای اپیستمولوژیک معنا و مفهوم تألیف محض بی‌معنا و مبهم باقی می‌ماند. اما از نظر هایدگر تألیف محض در نقد عقل محض کانت اشاره به دریافت وجودِ موجود و همچنین به استعلا و نسبت آدمی با وجود محض اشاره می‌کند.

تفاوت دو تفسیر در قوه خیال استعلایی
حال به قوه خیال استعلایی می‌پردازم. (یعنی قوه‌ای که حکم پل ارتباطی بین دو قوه شناسایی ما را دارد)
در تفسیرهای اپیستمولوژیک به نقش اساسی قوه خیال توجه نمی‌شود و کارکرد قوه خیال تا سر حد یکی از کارکردهای فاهمه تقلیل می‌یابد. یا نهایتاً در بعضی از تفسیرهای اپیستمولوژیک قوه خیال در کنار حس و فاهمه قرار می‌گیرد. از نظر هایدگر، قوه خیال ریشه مشترک حس و فاهمه است.
به عبارت دیگر قوه خیال مرکز شکل دهنده معرفت محض است. یعنی با قوه خیال، شهود و معرفت غیرحصولی است که ما با وجود فی نفسه مواجه می شویم. در تفسیرهای اپیستمولوژیک قوه خیال، قوه‌ای روان‌شناختی است و در کنار حس و فاهمه قرار دارد. از نظر هایدگر قوه خیال حقیقت انسان است. قوه خیال همان “دازاین” است. آنچه که هایدگر اسمش را “دازاین” می‌گذارد، از نظر هایدگر، نزد کانت قوه خیال نام دارد. قوه خیال همان چیزی است که فیلسوفان اگزیستانس به آن «اگزیستنس» می‌گویند. یا به زبان اسطوره‌ای قوه خیالی که کانت از آن سخن می‌گوید همان چیزی است که در لسان افلاطون «روح انسان» نام دارد. پس قوه خیال قوه‌ای روان‌شناختی نیست بلکه همان حقیقت انسان است و حقیقت انسان نه در فاهمه بلکه در ساحتی بنیادی تر است که فیلسوفان مختلف از آن تعابیر مختلف دارند. این تعبیر از نظر هایدگر دازاین است که مطابق نظر او در کانت قوه خیال نام دارد.
مطابق تفسیرهای اپیستمولوژیک مسأله اصلی در استنتاج استعلایی حکم است. یعنی معتقدند کانت راجع به حکم سخن می‌گوید. از نظر هایدگر مسأله اصلی در استنتاج استعلایی به هیچ وجه مسئله حکم نیست. بلکه استنتاج استعلایی نوعی انسان‌شناسی است. منتها نه انسان‌شناسی تجربی مثل پزشکی و مردم‌شناسی و جامعه‌شناسی. بلکه استنتاج استعلایی شناخت انسان به معنای تأویل ساختارهای وجودی یعنی اگزیستانس و وجودشناختی یعنی آنتولوژیکال انسان است. ساختارهای انسان را به این اعتبار که آیا انسان می ‌تواند با وجود فی‌نفسه مواجهه داشته باشد یا نداشته باشد بررسی می‌کند.
در تفسیرهای اپیستمولوژیک در بحث استنتاج استعلایی، کانت مفاهیمی دارد که قابل درک نیست. مفاهیمی مثل: عینیتِ عینیت، متعلقیتِ متعلق و متعلق به طور کلی. در واقع این مفاهیم مغفول باقی می‌ماند. اما از نظر هایدگر مقصود کانت از آنچه که در مفاهیم بالا می‌گوید، چیزی جز وجود فی‌نفسه نیست. مطابق تفسیرهای اپیستمولوژیک استنتاج استعلایی، بعد از مناط اعتبار و عینیت مقولات است. اما از نظر هایدگر استنتاج استعلایی در واقع در بردارنده وحدت بنیادین دو عنصر ذاتی معرفت محض یعنی دو عنصر ذاتی معرفت آنتولوژیک است. یعنی کانت در استنتاج استعلایی قصد دارد از وحدت بنیادین شهود محض و تفکر محض صحبت کند و استعلا در زبان هایدگر، یعنی وحدت بنیادین شهود محض و تفکر محض. لذا منطق استنتاج استعلایی، بحث از استعلا یعنی بحث از نسبت آدمی با وجود است.
در تفسیرهای رایج بنیاد مقولات در عرصه روان‌شناسی و منطق جستجو می‌شود. اما از نظر هایدگر بنیاد مقولات اساساً وجودشناختی است. در واقع بنیاد مقولات را باید در وجود موجودات جستجو کرد. در تفسیرهای رایج، زمان حاصل قوه خیال است ولی هایدگر زمان را خود قوه خیال می‌داند. کانت در منطق استعلایی خود بحثی دارد با عنوان: بنیادهای ماتقدم امکان تجربه. یعنی چه مبانی وجود دارد که تجربه را امکان‌پذیر می‌کند؟ کانت از 3 تألیف استعلایی صحبت می ‌کند. تألیف استعلایی دریافت، تألیف استعلایی بازآفرینی و تألیف استعلایی بازشناسی. در تفسیرهای رایج این سه، سه تألیف روان‌شناختی و منطقی‌اند. یعنی سه نوع صدور حکم‌اند. در تفسیر هایدگر اینها سه نحوه بودن انسان‌اند. سه برون خویشی اگزیستنس اند که افقی را به نام افق زمان تشکیل داده اند و در این افق، وجود محض خود را بر ما آشکار می‌کنند. می‌شود بحثی دیگر اقامه کرد بر این محور که بین خود کانت و هایدگر چه اختلافاتی وجود دارد که جای دیگری می‌طلبد.
بحث امروز من بیان اختلافات تفسیر هایدگر از کانت با دیگر تفاسیر بود. اما اینکه در چه مواردی و کجا هایدگر به کانت نزدیک می‌شود و کجا از او فاصله می‌گیرد، قصه‌ای شیرین یا تلخ دیگری است که فضا و مجال دیگری را می‌طلبد.

مروری بر بوطیقای ارسطو و مفاهیم اصلی آن(2)

این مقاله که به قلم منصور ابراهیمی نگاشته شده است برگرفته شده از فصلنامه خیال، شماره 18، تابستان 1385 می‌باشد. بخش دوم آن تقدیم می گردد:

4)شعر و تاریخ
ارسطو در قطعة مشهوری از فصل نهم بوطیقا شعر و تاریخ را با هم مقایسه می‌کند و می‌گوید وظیفة شاعر آن نیست که آن‌چه را روی داده وصف کند، بلکه او به اموری می‌پردازد که به حسب احتمال یا ضرورت امکان وقوع دارند. از نظر او، تفاوت تاریخ‌نویس با شاعر در این نیست که اولی به نثر می‌نویسد و دومی به نظم، بلکه در این است که تاریخ‌نویس به آن‌چه روی داده می‌پردازد و شاعر به آن‌چه ممکن است روی دهد. به این ترتیب، ارسطو نتیجه می‌گیرد که شعر فلسفی‌تر و ارزشمند‌تر از تاریخ است؛ زیرا شعر با کلیات سروکار دارد و تاریخ با جزئیات. آن‌گاه منظور خود را از «کلی» و «جزئی» روشن می‌کند: گزارة کلی از آن‌چه نوع جزئی انسان «بر حسب احتمال یا ضرورت» می‌گوید یا می‌کند سخن می‌گوید، اما گزارة جزئی از آن‌چه مثلاً الکیبیادس(70) می‌کند یا از آن‌چه بر او واقع می‌شود سخن می‌گوید. از اینجاست که ارسطو نتیجه می‌گیرد «ناممکن محتمل» بر «ممکن نامحتمل» ترجیح دارد (توجه شود که قابلیت احتمال امری روانی است که در ناظر یا تماشاگر جای دارد).
با این‌که به نظر نمی‌رسد ارسطو قصد داشته تاریخ‌نویس را بی‌اهمیت و تاریخ را ناچیز قلمداد کند، آشکار است که به برتری شعر رأی داده است. روایت‌شناسی مدرن، به ویژه نظریة فرمالیستی، نیز بر این تمایز انگشت گذاشته و کوشیده است بدین وسیله خودبسندگی جهان اثر هنری را ثابت کند. دیوید دیچز(71) می‌نویسد:
…شاعر «بر طبق قانون احتمال و ضرورت» کار می‌کند، نه بر اساس نظری اتفاقی و یا ابداعی بی‌هدف. بنابراین او کارش اساساً علمی‌تر و جدی‌تر از مورخ است – مورخی که باید خود را به آن‌چه بالفعل روی داده محدود کند و نمی‌تواند به منظور ارائة آن‌چه از لحاظ روان‌شناسی انسان و ماهیت اشیا بیشتر احتمال وقوع دارد، واقعیات را تنظیم یا ابداع نماید؛ زیرا شاعر خود داستانی را ابداع یا تنظیم می‌کند، وی جهانی خودبسنده از خویشتن می‌‎آفریند که در آن احتمال و حتمیت نوعی حکم‌روایی دارد؛ و آن‌چه در داستان شاعر روی می‌دهد هم از لحاظ جهان او «محتمل» است و هم، به سبب آن‌که آن جهان خود ساختمانی تشکیل یافته مبنی بر عناصر موجود در جهان واقعی است، نمایشی از یکی از جنبه‌های جهان است که به صورتی که واقعاً هست. به محض آن‌که شخص منکر شود که شاعر مقلدی غیرخلاق است و به طرح قضیة احتمال به کامل‌ترین صورت آن بپردازد، نقد ادبی در سطحی دیگر قرار می‌گیرد و این متضمن دو نظر جدید است: اولاً دروغ تاریخی ممکن است حقیقتی مثالی باشد، یعنی «غیرممکن محتمل» ممکن است حقیقتی عمیق‌تر از «ممکن غیرمحتمل» را منعکس کند؛ ثانیاً این استنباط وجود دارد که هنرمند ادبی اثری را پدید می‌آورد که وحدت و کمال صوری خاص خود را دارد – اثری که به این طریق جهان احتمالی ویژة خود را، که در‌ آن حقیقت را می‌توان شناخت و درک کرد، می‌‎آفریند.(72)
برای درک تفاوت میان تاریخ و شعر و فهم خودبسندگی جهان داستانی، بهترین راه مقایسه شخصیت تاریخی و شخصیت داستانی است: چهرة شخصیتی تاریخی، به سبب وابستگی به تاریخ و مدارک تاریخی، ممکن است با کشف مدارک جدید دگرگون شود؛ حال آن‌که مدارک و منابع تاریخی ممکن نیست هیچ‌ خدشه‌ای بر شخصیت داستانی وارد کنند، زیرا شخصیت داستانی در جهان بسته و مستقل داستان زندگی می‌کند – جهانی که به اعتبار روابط درونی خود، که همان روابط محتمل و ضروری است، مستقل از تاریخ و واقعیت روزمره است.
به اعتبار همین استدلال‌های ارسطویی است که فرمالیست‌ها مدعی شدند متن ادبی به هیچ زمان خاصی تعلق ندارد، بلکه از تاریخ فراتر می‌رود. اما تاریخ باوران(73) جدید استدلال می‌کنند که اساساً پرسش دربارة رابطة میان ادبیات و تاریخ نادرست است. این سؤال بر این فرض مبتنی است که ادبیات در یک‌سو و تاریخ در سوی دیگر قرار دارد؛ در حالی که هر نوع شناخت ما از گذشته لزوماً به واسطة «متون» حاصل می‌شود و تاریخ از بسیاری جهات «متن بنیاد»(74) است و از ‌این‌رو شناخت تاریخی بدون تفسیر میسر نیست. ما ناچاریم «واقعیت‌ها»ی تاریخی را هم‌چون متن ادبی بخوانیم و تفسیر کنیم. به این ترتیب، نظریه‌پردازانی چون هیدن وایت(75) استدلال می‌کنند که شناخت و دانش ما از گذشته با پیکربندی‌های روایتی خاص تعیین می‌شود، یعنی ما وقتی از گذشته سخن می‌گوییم در واقع مشغول روایت داستانیم. بنابراین راهبرد‌ها و ابزارهای تحلیل انتقادی همان‌قدر برای مطالعات تاریخی مناسب است که برای مطالعات ادبی. به علاوه، هر نوع خوانش متن ادبی با مسئلة گفتگوپذیری(76) رودرروست: گفتگوپذیری میان متن و خواننده در درون این یا آن زمینة تاریخی.(77)
بحث دربارة رابطة میان هنر و تاریخ نگاری پیوند نزدیکی با گرایش‌های پست‌مدرنیستی دارد، زیرا تفکیک این دو تفکیکی سنتی است. ارسطو، که نخستین بار این دو را از هم تفکیک کرد، بر آن نیست که تراژدی‌نویس نمی‌تواند از شخصیت‌های تاریخی استفاده کند؛ بلکه او شاعر را مقید به قانون احتمال و ضرورت می‌داند، حال آن‌که تاریخ‌نویس به چنین قانونی متعهد نیست. اگر چنان که وایت می‌گوید تاریخ‌نویسی نوعی روایت‌گری باشد و از پیکر‌بندی‌های خاص روایتی تبعیت کند، پس تاریخ‌نویس نیز می‌تواند اصل احتمال و ضرورت را در حکم راهبرد تاریخ‌نگاری خویش برگزیند. روابط محتمل و ضروری ممکن است بخشی از پیکر‌بندی‌های روایتی ما باشد یا نباشد. رمان و تاریخ‌نویسی پست‌مدرن با بود و نبود این روابط مواجه بوده‌اند.(78)
ریکور می‌نویسد:
می‌توان نشان داد که دلایل ما برای تاریخ‌نویسی و دلایل ما برای قصه‌گویی در ساختار زمانی یکسانی ریشه دارند که «شور و شوق» ما را به آینده و توجه و عنایت ما را به زمان حال و توانایی و قابلیت ما را برای تأکید بر گذشته و یادآوری آن به هم پیوند می‌دهد. پس «تکرار و بازگویی» هم‌چون راه و رسم مشکوکی که میان بازگویی داستانی و بازگویی تاریخی تقسیم شده باشد ظاهر نمی‌شود، بلکه ممکن است تاریخ و قصه را تا آن حد در برگیرد که هر دو در وحدت ازلی میان آینده و گذشته و حال ریشه داشته باشند.(79)

5)هنرهای مفید و هنرهای زیبا
ارسطو علم یا شناخت را به سه حوزه تقسیم می‌کند. او به موضوع انواع شناخت، ماهیت هر یک، قوای فکری درگیر در آن‌ها، و نیز هدف آن‌ها توجه می‌کند. سه حوزة علم یا شناخت انسانی عبارت است از: نظری و عملی و ابداعی (تولیدی)، که در یونانی به ترتیب «تئوریا»(80) و «پراکسیس» و «پوئسیس» خوانده می‌شد. این سه فعل بشری را می‌توان با افعال «شناختن»(81) و «انجام دادن»(82) و «ساختن»(83) مشخص و متمایز کرد. علم نظری درگیر شناخت فی‌نفسه است و شامل همة مطالعات نظری و فلسفی است. در این علم، هدف خود شناخت است. علوم نظری عبارت است از: مابعد‌الطبیعه، الهیات، زیبایی‌شناسی، ریاضیات نظری و نظیر این‌ها.(84) با آن‌که ارسطو در بوطیقا به مباحث نظری بسیاری میدان داده و بسیاری را برانگیخته است، اما چنان که گفتیم نمی‌توان از آن نظریة زیبایی‌شناسانة کاملی استنتاج کرد.
در علم عملی، شناخت تابع فعل یا کنش است. علم اخلاق، علم سیاست،‌خطابه، و ریاضیات کاربردی از علوم عملی به شمار می‌رود. هدف از علوم عملی موفقیت در عمل یا کنش است.(85) بنابراین فنونی از قبیل نمایش‌نامه‌نویسی، داستان‌نویسی، بازیگری، کارگردانی در شمار علوم عملی قرار می‌گیرد؛ و با این‌که ارسطو بوطیقای خود را به قصد آموزش عملی ننوشت، تأثیرآن در اصول و روش‌های آموزش عملی وسیع و ماندگار بوده است و هنوز مبانی نمایش‌نامه‌نویسی و بازیگری و کارگردانی، به خصوص در حوزه‌های دانشگاهی، به طور کامل از سیطرة اصول ارسطویی خلاص نشده است.
علوم ابداعی همان صناعات و هنرهاست. در این نوع علوم، هدف ابداع چیزی است. ارسطو نخستین کسی است که میان هنر مفید و هنر زیبا تفاوت قایل شده است. غایت در هنرهای مفید (مانند درودگری، بنّایی) سودمندی است و در هنرهای زیبا، زیبایی.(86) (دربارة غایت هنرهای زیبا از نظر ارسطو اختلاف نظر بسیار است. نیز منظور ارسطو از آن‌چه به «علت غایی»(87) ترجمه می‌شود و این‌که غایت در فلسفة او به چه معناست محل اختلافات جدی بوده و هست.)
واضح است که ارسطو برای نفس ابداع (اعم از هنر مفید و هنر زیبا) ارزش شناختی قایل بوده و این نوع شناخت را از شناخت نظری و عملی تفکیک کرده است. منظور ارسطو آن نیست که حوزه‌های سه‌گانة شناخت با هم ارتباطی ندارند و وقتی ما درگیر یکی از این حوزه‌ها باشیم می‌توانیم کاملاً مستقل از دو حوزة دیگر عمل کنیم، بلکه او شناخت ابداعی را در ذیل شناخت عملی قرار نمی‌دهد و آن را امکانی برای شناخت می‌داند که شناخت نظری و عملی هیچ‌گاه جانشین آن نمی‌شود. اگر صنعت‌گر یونانی درگفتگو با طبیعت (نه غلبه بر آن) اشیا و فرآورده‌های مفید ابداع کرده است، هنرمند یونانی کوشیده است با عمل ابداع به حقیقت شعری جهان نزدیک شود. اگر حقیقت نوعی انکشاف باشد، پس بین حقیقت و هنر نسبتی مستقیم وجود دارد.
شناخت ابداعی دو سویه دارد: هنرمند با آفرینش هنری می‌تواند نظمی در جهان کشف کند – لزومی ندارد این جهان فقط جهان محسوسات باشد؛ از سوی دیگر، ممکن است آفرینش هنری پی‌افکندن نظمی نو باشد در آشوب جهان واقعی. بدیهی است که این دو تلقی یکسان نیست. نظریة مدرن به تلقی دوم گرایش دارد. جی. هیلیس میلر(88) می‌نویسد:
چرا ما به قصه‌پردازی نیاز داریم و از آن این قدر لذت می‌بریم؟ پاسخ ارسطو در شروع بوطیقا پاسخی دوگانه بود. ما به دو دلیل از تقلید، از میمسیس (واوژة ارسطو تقریباً برای آن‌چه من قصه‌پردازی نامیده‌ام)، لذت می‌بریم: اولاً همة انواع تقلید موزون و منظم‌اند و اقتضای طبیعت بشر این است که از شکل‌های موزون لذت می‌برد؛ به علاوه، آدمی به کمک تقلید تعلیم می‌بیند و این اقتضای طبیعت آدمی است که از یادگیری لذت می‌برد. ما از قصه‌پردازی چه می‌آموزیم؟ ما ماهیت امور را چنان که هست می‌آموزیم. ما به این منظور به قصه‌پردازی نیاز داریم که با نفس امور ممکن تجربه‌ورزی کنیم و یاد بگیریم که خود را در دنیای واقعی جای‌گیر کرده و در آن‌جا نقش‌هایمان را بازی کنیم. توجه کنید که چه میزان آثار داستانی قصه‌هایی در باب آشناسازی یا رشدیافتگی هستند؛ از جمله قصه‌های پری‌وار، و حتی رمان‌های بزرگی از قبیل آرزوهای بزرگ(89) هکلبری فین(90). می‌توان تدوین امروزی‌تر آن‌چه را ارسطو ادعا کرد بدین‌گونه بیان داشت که ما در قصه‌پردازی‌ به داده‌های تجربه نظم یا نظم دوباره می‌بخشیم. ما به تجربه شکل و معنا، نظمی خطی و شکیل، با شروع و میانه و پایان، و مضمونی محوری می‌بخشیم. استعداد قصه‌گویی انسان راهی است که به کمک آن همة مردان و زنان دنیایی بامعنا و منظم پیرامون خویش بنا می‌کنند. ما با قصه‌پردازی در معنای زندگی آدمی تفحص می‌کنیم و شاید این معنا را ابداع می‌کنیم.
به راستی ما کدام عمل را انجام می‌دهیم: آفرینش یا آشکارسازی؟ در این‌که ما کدام یک را انتخاب کنیم تفاوت زیادی وجود دارد. وقتی از آشکارسازی سخن می‌گوییم، از پیش فرض می‌گیریم که جهان از نوعی نظم از پیش موجود برخوردار است و این‌که عمل قصه‌پردازی به طریقی تقلید، نسخه‌برداری، یا بازنمایی دقیق این نظم است. در این صورت محک قصه‌پردازی خوب این است که آیا مشابهتی با امور، چنان که هست، دارد یا نه. از طرف دیگر، وقتی از آفرینش سخن می‌گوییم از پیش‌فرض می‌گیریم که جهان نمی‌تواند به خودی خود منظم باشد… داستان باعث می‌شود که چیزی در دنیای واقعی روی دهد… اگر ما رمان نمی‌خواندیم، اصلاً نمی‌دانستیم که عاشق شده‌ایم. بر اساس این دیدگاه می‌توان گفت که انواع قصه‌پردازی نه به عنوان بازتابنده‌های دقیق فرهنگ، بلکه به عنوان سازندگان آن فرهنگ و به عنوان پاسبانان پنهان و بنابراین بسیار مؤثرتر آن فرهنگ است که می‌تواند اهمیتی عظیم پیدا کند. قصه‌پردازی ما را در مسیری معین حفظ می‌کند و کمک می‌کند که ما بیشتر شبیه هم‌جواران و همسایگانمان شویم.(91)
چنان‌که گفتیم، ارسطو نخستین کسی است که هنر مفید را از هنر زیبا تفکیک می‌کند. در تاریخ هنر یونان، ما بیشتر با وحدت این دو نوع صناعت(تخنه) برخورد می‌کنیم تا با جدایی آن‌ها. ارسطو می‌گوید «هنر از طبیعت تقلید می‌کند» و این مفهوم در آموزه‌های ارسطویی تکرار می‌شود؛ اما او این عبارت را برای جداسازی هنرهای زیبا از هنرهای مفید به کار نمی‌برد. منظور ارسطو آن نیست که آثار هنری (اعم از مفید و زیبا) نسخه‌برداری از اعیان طبیعی یا بازسازی آنهاست. طبیعت در نزد ارسطو همان دنیای بیرونی مخلوقات نیست، بلکه طبیعت نیروی خلاق و اصل بارآور جهان است؛ بنابراین وظیفة هنر آن است که از فرایند خلاق طبیعت تقلید کند.(92) حال این پرسش پیش می‌آید که چه اصولی بر این فرایند حاکم است. ارسطو از چهار علت نام می‌برد که ما به طور سنتی آن‌ها را «علت مادی»(93)، «علت صوری»(94)، «علت فاعلی»(95)، و «علت غایی» می‌نامیم. اما منظور ارسطو از «علت» چیست؟ مارتا نوسباوم(96) می‌نویسد:
بر سر ترجمة درست واژه‌های «آیتیای»(97) و «آیتیون»(98)، که اصطلاحات محوری ارسطو در این بحث‌هاست، گفتگو‌های بسیار بوده است. ترجمة متداول، بر طبق سنت در سیاق عبارات ارسطو، لفظ «علت» بوده است؛ و از این‌جاست که می‌شنویم دربارة «نظریة علل چهارگانة» ارسطو سخن می‌رود. اشکال این تعبیر این است که استعمال واژه را نزد ارسطو از استعمال عادی‌آن در یونانی جدا می‌کند و هم‌چنین موجد این پندار نادرست در ما می‌شود که دامنة اموری که او بدان‌ها علاقه دارد محدودتر از آن است که در واقع هست. متداول‌ترین معنای صفت آیتیوس(99) در یونانی پیش از ارسطو چیزی بوده مانند «مسئول» یا «تبیین‌کننده». در خواست دانستن آیتیون فلان رویداد، درست چنان که ارسطو می‌گوید، مساوی با توضیح خواستن یا سؤال از «چرایی» است؛ و شخص یا رویداد یا چیزی که آیتیون است به این دلیل چنین است که در پاسخ به سؤال «چرا» ظاهر می‌شود.(100)
مارتین هایدگر(101)،در مقالة مشهور خود به نام (پرسش از تکنولوژی(102)، با تکیه بر همین واژه‌های یونانی، تفسیری بدیع از علل چهارگانه و فوزیس(103) (طبیعت) و تخنه(هنر) عرضه می‌کند:
فلسفه قرن‌هاست تعلیم می‌دهد که علت بر چهار نوع است:
1)علت مادی، یعنی ماده‌ای که از آن، برای مثال، جامی نقره‌ای می‌سازیم؛
2)علت صوری، یعنی صورت یا شکلی که ماده به آن در‌ می‌آید؛
3)علت غایی،‌ هدف {یا غایت}، برای مثال، مناسک قربانی که صورت و مادة جام مورد نیاز را تعیین می‌کند؛
4)علت فاعلی،‌ که خود معلول، یعنی جام واقعی ساخته شده را پدید می‌آورد و در این مورد همان نقره‌ساز است…
…نظریة علل اربعه به ارسطو باز‌می‌گردد،‌ اما هر آن‌چه متفکران اعصار بعد تحت مفهوم و عنوان «علیت» در قلمرو تفکر یونانی جستجو کرده‌اند، از دید تفکر یونانی و در قلمرو آن، هیچ ارتباطی با کاری کردن یا سبب شدن ندارد. آن‌چه ما «علت» می‌نامیم و رومیان «Causa» می‌نامیدند یونانیان «آیتیون» می‌خواندند،‌ یعنی چیزی که چیز دیگری به آن مدیون است. علل اربعه شکل‌های انحای مدیون بودن به چیزی ]یا مسئول چیزی بودن[ هستند- انحائی که به یکدیگر تعلق دارند. این مطلب را می‌توان به کمک مثال زیر روشن کرد.
نقره آن است که جام نقره‌ای از آن ساخته شده است و به عنوان ماده یا هیولی(104) یکی از مسئولین جام به شمار می‌آید. یعنی آن‌که این جام به نقره، به عنوان عنصر سازندة آن، مدیون است. اما این ظرف مناسک قربانی فقط به نقره مدیون نیست. به عنوان جام، آن چیزی که به نقره مدیون است به {صورت یا} شکل جام ظهور می‌کند و نه به شکل گل سینه یا حلقه. در نتیجه، این ظرف مقدس در عین حال به هیئت(105) {یا شکل} جامی خود نیز مدیون است. نقره‌ای که شکل جام را به خود گرفته و هیئتی که نقره در آن ظهور کرده است هر یک به شیوة خود جزو مسئولین ظرف مقدس به شمار می‌آیند.
ولی هنوز مورد سومی از مدیون بودن به جا مانده که از همه مهم‌تر است؛ و این همان است که از قبل،‌ جام مزبور را به قلمرو تقدیس و برکت مربوط و محدود می‌کند. از این‌ طریق، حدود آن به عنوان ظرفی مقدس تعیین می‌شود… آن‌چه حدود و ثغور را معین می‌سازد، آن‌چه تکمیل می‌کند، به معنایی که بیان شد، به یونانی تلوس(106) خوانده می‌شود که غالباً به «هدف» و «غایت» ترجمه می‌گردد و در نتیجه، ]از آن[ سوءتعبیر می‌شود. تلوس مسئول آن چیزهایی است که به عنوان ماده و به عنوان صورت با هم مسئول ظرف مقدس هستند. و بالاخره، چهارمین مسئول این ظرف مقدس ساخته شده، که پیش روی ما آمادة استفاده است، همان نقره‌ساز است؛ ولی البته نه به این دلیل که او با کار کردن ظرف مقدس تمام شده را به عنوان نتیجة کار سبب می‌شود، او یک علت فاعلی نیست…
نقره‌ساز با تأمل کردن این سه نحوة مذکور مسئول بودن و مدیون بودن را گرد هم می‌آورد…
نقره‌ساز هم یکی از عوامل مسئول است،‌ به این اعتبار که ظرف مقدس نخستین منشأ فرآوردن(107) و بر پای ایستادن خود را از او می‌گیرد و از او دارد…
به این ترتیب، در این ظرف مقدس پیش روی ما، چهار نحوة مدیون بودن حاکم است. آن‌ها با یکدیگر فرق دارند، ولی متعلق به یکدیگر هستند…
آن‌ها مسئول آماده بودن و دم‌دست بودن جام نقره‌ای هم‌چون شیئی مقدس هستند. آماده و دم‌دست بودن، حضور یافتن امری حاضر را مشخص می‌کند. این چهار نحوة مسئول بودن امری را به ظهور می‌آورند و به آن امکان می‌دهند تا به قلمرو حضور درآید و آن را در این قلمرو رها کرده در راه رسیدن به حضور کامل قرارش می‌دهند…
اما این هم‌آوایی چهار نحوة ره – آوردن خود درکجا نقش دارد؟ آن‌ها امکان می‌دهند تا آن‌چه حضور ندارد حضور یابد. به این ترتیب، آن‌ها به اتفاق تحت نظارت نوعی «آوردن» قرار دارند – آوردنی که امر حاضر را به ظهور می‌آورد. افلاطون در یکی از عبارات رسالة مهمانی(108) به ما می‌گوید که این آوردن چه نوع امری است: «هرگونه به – راه – آوردن آن‌چه از عدم حضور در می‌گذرد و به سوی حضور یافتن پیش می‌رود نوعی پوئیسیس یا فرا – آوردن است.»(109)
این توصیف شاعرانه از علل چهارگانه ما را به معنای فوزیس (طبیعت) و تخنه (هنر) در نزد یونانیان راه می‌برد و شاید بیش از هر تعبیر دیگری، عبارت ارسطو را که می‌گوید «هنر از طبیعت تقلید می‌کند» روشن می‌سازد. هایدگر در ادامة بحث می‌گوید:
بسیار مهم است که ما فرا – آوردن را به معنای کاملش درک کنیم و آن را همانند یونانیان استنباط کنیم. فرا – آوردن یا پوئیسیس فقط به تولید دست‌افزاری یا به ظهور آوردن و به تصویر درآوردن هنری و شعری اطلاق نمی‌شود. بلکه فوزیس، یعنی از- خود – بر- آمدن، هم نوعی فرا- آوردن یا پوئیسیس است. در حقیقت، فوزیس همان پوئیسیس به والاترین مفهوم کلمه است؛ زیرا آن‌چه به اعتبار فوزیس حضور می‌یابد خصوصیت شکوفایی را در خود دارد – خصوصیتی که به نفس فرآوردن تعلق دارد، مانند غنچه‌ای که می‌شکفد. در حالی که فرا – آوردة دست‌افزاری و هنری، برای مثال، همان جام نقره‌ای، شکوفایی فرا – آوردن را نه در خود، بکله در دیگری، در صنعت‌گر یا هنرمند، دارد.
به این ترتیب، چهار نحوة ره‌ – آوردن یا علل اربعه در فرا – آوردن نقش دارند. موجودات نامی طبیعت و ساخته‌های صنعت‌گر هر دو هر زمان از همین طریق ظهور می‌یابند.
… فرا – آوردن آن‌چه را مستور است به عدم استتار می‌آورد. فرا – آوردن فقط وقتی به وقوع می‌پیوندد که امری مستور نامستور شده به ظهور درآید. این درآمدن در قلمرویی واقع می‌شود و در جریان است که ما «کشف حجاب»(110) می‌نامیم…
… تکنیکون(111) عبارت است از امری که به تخنه تعلق دارد. در مورد معنی این کلمه، دو نکته را باید مورد توجه قرار دهیم: نخست آن‌که تخنه نه تنها نام کار و مهارت صنعت‌گر است، بلکه افزون بر این نامی است برای مهارت‌های فکری و هنرهای زیبا؛ تخنه به فرا – آوردن تعلق دارد، به پوئیسیس؛ تخنه امری شاعرانه (پوئتیک112) است.
نکتة دومی که در مورد کلمة تخنه باید مورد توجه قرار دهیم از این همه مهم‌تر است. کلمة «تخنه» از ابتدا تا زمان افلاطون با کلمة «اپیستمه»(113) مرتبط بود. هر دو کلمه بر شناختن به معنای وسیع کلمه دلالت می‌کنند و به معنای زیروزبر چیزی را دانستن، به چیزی معرفت داشتن هستند. چنین معرفتی امری گره‌گشاست و به عنوان امری گره‌گشا نوعی انکشاف است. ارسطو در یکی از بحث‌های بسیار مهمش (اخلاق نیکوماخس، کتاب ششم، فصل سوم و چهارم) میان اپیستمه و تخنه تمایز قایل می‌شود؛ و در واقع، این تمایز را بر آن‌چه توسط آن‌ها منکشف می‌شود و نحوة این انکشاف استوار می‌سازد. تخنه نحوی آلتوئین(114) است. تخنه از امری کشف حجاب می‌کند که خود را فرا – نمی‌آورد و هنوز فراروی ما قرار ندارد، چیزی که گاهی چنین و گاهی چنان می‌نماید و گاهی چنین و گاهی چنان می‌شود. کسی که خانه‌ای یا زورقی یا جامی نقره‌ای می‌سازد، بر مبنای مقتضیات چهار نحوة ره – آوردن،‌ از امری که باید فراآورده شود کشف حجاب می‌کند. این کشف حجاب، این انکشاف، از قبل، صورت و مادة زورق یا خانه را با چشم‌داشت به شکل نهایی محصول مورد نظر در آن شیء گرد می‌آورد؛ و بر این مبنا، نحوة ساخت آن را تعیین می‌کند. بنابراین امری که در تخنه تعیین کننده است به هیچ وجه نه در ساخت و پرداخت و نه در کاربرد وسایل، بلکه در همین انکشاف نهفته است. به عنوان انکشاف و نه به مثابة ساخت تولیدی است که تخنه نوعی فراآوردن به شمار می‌رود.(115)

ادامه دارد …

جهانی شدن یا جهانی نشدن؟

جهانی شدن نتیجه طبیعی تحولات سال‌های اخیر و رو به رشد بشر در زمینه فن‌آوری ارتباطات و رسانه‌هاست و خارج از اراده افراد، گروه‌ها و حکومت‌ها آغاز شده و به سرعت پیش می‌رود. مرز‌های جغرافیایی و سیاسی همچون توده‌های برف در حال آب شدن هستند و جهان – به تعبیری خوش‌بینانه – به سمت وحدت و یکپارچگی در حرکت است. اگر اینگونه بنگریم، جهانی شدن مخالف فرهنگ و هنر قومی و بومی نیست. اما در مقابل این نگاه، نگاه دیگری وجود دارد که جهانی شدن را با روح فرهنگ و هنر مغایر می‌داند و معتقد است فرهنگ و هنر قومی و بومی از این پدیده آسیب جدی می‌بیند. جهانی شدن با یکسان‌سازی الگوهای فرهنگی و ارزش‌های هنری، تبلیغ و ایجاد زندگی مصرفی، به دنبال ایجاد تسلط فرهنگی بر جهان است و برای رسیدن به این هدف خواسته یا ناخواسته موجب تضعیف فرهنگ‌های حاشیه‌ای و قومی می‌شود. این یکسانی، جهانی بی‌رنگ و فاقد هر گونه تنوع و تفاوت می‌آفریند، در این میان تمدن‌های بزرگ شرقی همچون ایران، هند، چین و ژاپن به علت وجود خرده فرهنگ‌های بومی و قومی بسیار، بیشتر با چالش جهانی شدن روبه‌رو هستند. هند و ایران از دیرباز با یکدیگر اشتراک و در نتیجه ارتباط فرهنگی بسیار داشته‌اند و هر دو کشور بستر فرهنگ‌ها، زبان‌ها و آیین‌های متنوع و فراوان هستند. تعدد شاعران و روزنامه‌نگاران و هنرمندان پارسی ‌زبان شبه قاره، گویای حضور فرهنگ و هنر ایرانی در هند است، حتی دنیای غرب، آشنایی با فرهنگ ایرانی را از هند وام دارد.

با توجه به آنچه آمد معاونت علمی و پژوهشی فرهنگستان هنر با همکاری خانه هنرمندان ایران در روز دوشنبه سی‌ام شهریور – که اتفاقا با روز جهانی گفت‌وگوی تمدن‌ها هم مقارن بود – به همایش دو تمدن بزرگ و دیرینه ایران و هند در قالب “اولین هم‌اندیشی جهانی شدن و هنر ایران و هند” پرداخت. در این هم‌اندیشی که در تالار بتهوون خانه هنرمندان برگزار شد، جمعی از اندیشمندان هندی و ایرانی به طرح دیدگاه‌های متفاوت نسبت به جهانی شدن، نگاه منطقه‌ای و نگاه جهانی به هنر، تحولات فن‌آوری و عصر مدرنیته و تأثیر آن در آینده فرهنگ‌های قومی و بومی پرداختند. این هم‌اندیشی گفت‌وگویی است بین تمدن ایران و هند. گزارش از این هم‌اندیشی یک روزه در برابر شماست.

هنر معماری شبه قاره هند از زمان حرکت قوم آریایی از ایران به طرف شبه قاره تا زمان حکومت هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان به دلیل ارتباطات سیاسی، اجتماعی، تجاری و فرهنگی، هیچگاه از هنر معماری ایران بی‌بهره نمانده است.
دکتر محمدرضا پورجعفر، رئیس دانشکده هنر که تحت عنوان “بررسی ریشه‌های هم نهادی هنر معماری ایران وهند” سخنرانی می‌کرد با بیان این مطلب افزود: شباهت ستون آشوکا به ستون‌های کاخ‌های پادشاهان هخامنشی، معماری معابد دره بامیان و آثار هنری غار “آجانتا” در هند که نشانه‌هایی از هنر اشکانیان و ساسانیان است، دلایل آشکاری از ارتباطات و تعامل فرهنگی بین دو کشور به شمار می‌رود.
وی هم‌نهادی هنر معماری ایران و هند را به دو عصر قبل و بعد از اسلام تقسیم‌بندی کرد و گفت: با حضور اعراب مسلمان در دره سند (سال711.م) دوره بعد از اسلام آغاز شد. بعدها در قرون دوازده و سیزده در زمان حکومت غزنویان آثاری چون مسجد قوت الاسلام و منار قطب از شاخص‌ترین آثار معماری ایرانی – هندی، ساخته شد.
پورجعفر حکومت‌های لودی، گجرات، سور، مالوا، شیرشاه و سلطنت‌های دکن، باربدشاه و عادل شاه را از حکومت‌هایی برشمرد که کم و بیش از فرهنگ و هنر معماری ایرانی – اسلامی تأثیر گرفته و آثار بسیاری را در هند بنیان نهادند.
وی ادامه داد در عصر معروف مغول و همزمان با حکومت شاه همایون در هند، هنرمندان بسیاری از ایران به هند مهاجرت کردند که تأثیر بسزایی بر هنر معماری هند گذاشتند. پس از همایون، اکبر به سلطنت رسید و غیاث‌الدین، از شخصیت‌های دانشمند ایرانی را به دربار خود آورد. قلعه فتحی پوری سیکری و مقبره شاه در “سکندرا” از آثار معماری این دوره هستند.
پورجعفر، عصر طلایی توسعه معماری “اسلامی – ایرانی – هندی” در شبه قاره را دوران سلطنت اکبر و شاه جهان دانست و افزود: در زمان شاه جهان، آثاری چون تاج محل (مقبره همسر ایرانی‌تبار شاه) خلق شد که از زیباترین آثار معماری جهان به شمار می‌آید. وی که طی مدت پانزده سال در شبه قاره هند به آموزش و پژوهش پرداخته است از طراحی معماری مشترک میان ایران و هند نمونه‌هایی چون شاه جهان‌آباد (دهلی قدیم)، قلعه سرخ، مینا بازار، مسجد جامع دهلی، آرامگاه همایون و تاج‌محل را نام برد و خاطرنشان کرد: معماری ایرانی در دوره‌های مختلف زمانی در هند رواج داشته است و الگوپردازی به سبک معماری ایرانی و تقلید از آثاری چون تخت جمشید و چهارباغ اصفهان، همچنین باغ سازی و درخت‌کاری در حاشیه خیابان‌ها به سبک معماری ایرانی بسیار مورد توجه معماران هندی بوده است، تا جایی‌که در مدح معماران هندی گفته می‌شد: هندوستان را به ایران تبدیل کرده‌اید.
پروفسور نجم‌الرضا رضوی در سخنان خود با عنوان “هنر هند و ایرانی؛ گذشته، حال و آینده” جهانی شدن را روندی دانست که طی آن بهترین‌های دنیا می‌توانند در هر جایی از جهان در دسترس همگان قرار گیرند. در این روند هیچ چیز نمی‌تواند محدود و در حصار باشد، همه پدیده‌ها رشد می‌کنند و گسترش می‌یابند.
وی با اشاره به هنر چینی کاری که در چین زاده شد و در نهایت از همه جای جهان سربرآورد، گفت: مهاجرت هنرمندان، شاعران و صنعتگران از آسیای میانه و ایران به هند در دوران مغول باعث شد هنر ایرانی به هند گسترش یافته و شبه قاره را از ترکیب جالبی ناشی از آمیزش هنر ایرانی و هندی برخوردار کند. این وضعیت باعث پیدایی سبک‌های بیان هنری جدید و متنوع شد که از آن به عنوان هنر هندی – ایرانی(Indo Iranian Art) یاد می‌شود. پروفسور رضوی این آمیزش فرهنگی را مثال کلاسیکی از جهانی شدن هنر در دوران قبل از مدرن عنوان کرد و افزود: فضل و کمالات هنرمندان هنر هندی – ایرانی باعث شد که نمونه‌های بارز و حیرت ‌آوری از هنر در شبه قاره هند پدید آید که پدید آمدن بناهای مذهبی و غیر مذهبی در معماری هند از نتایج بارز آن هستند.
وی با اشاره به ماده تاریخ‌های به جامانده بر روی برخی بناهای شمال هند، این ماده تاریخ‌ها را از دو جنبه قابل بررسی دانست: اول آنکه جزییات بیشتری را در خصوص احداث بناها به دست می‌دهد و دیگر اینکه می‌تواند به تکامل سبک‌های هنر خطاطی منجر شود که به نوبه خود به بررسی عمیق‌تر شعر، داستان و کتابت منتهی خواهد شد.
پروفسور آتول کومار سینا دیگر سخنران این هم‌اندیشی تحت عنوان “فرهنگ هنر هند و ایرانی” به تحلیل ویژگی‌های هنر هندی – ایرانی از جنبه عقاید و آداب و رسوم و وجوه مشترک تاریخ هنر این دو فرهنگ پرداخت. وی با اشاره به نقش هنر در زندگی فرهنگی انسان‌ها و قابلیت‌های خلاقانه و زیبایی‌شناسانه انسان از ابتدای تاریخ تاکنون، بر جایگاه فرهنگ‌های دیرین چون ایران و هند تأکید کرد.
پروفسور سینا ضمن مقایسه شباهت‌های دو فرهنگ هخامنشیان در ایران و موریان در هند در هنر معماری و مجسمه‌سازی گفت: فرهنگ ودایی و زند اوستایی دارای ریشه‌های مشترکی بین ایران و هند هستند. مفهوم جاودانگی یا “موکسا” در دو فرهنگ “اوپانیشادها” و “اوستایی” در دو فرهنگ باستانی هند و ایران، وجود دارد و مفهوم‌هایی مثل عشق و محبت، عدم خشونت، تقوی و پرهیزکاری، در آنها تعابیر یکسانی دارند. این جهان‌نگری در فرهنگ‌های پیشین با جهانی شدن امروز نسبت نزدیکی دارد. وی همچنین متذکر شد: جهانی شدن مبتنی بر اقتصاد و الگوی هزینه – فایده، خالی از هر گونه احساسات، خلاقیت و مفاهیم اخلاقی و انسانی است و پیرو ایده جان استوارت میل (استفاده از هر چیز و سپس دور انداختن آن) شکل گرفته است.
پروفسور سینا در ادامه تصریح کرد: در حال حاضر دیدگاه تک قطبی جهانی شدن با رهبری اقتصادی دولت آمریکا در دنیا تبلیغ می‌شود. در این وضعیت نقش همکاری ایران و هند مهم و تاریخی است. این همکاری می‌تواند بشر را از وضعیت کنونی خارج کند و به سمت ارزش‌های والای انسانی که در فرهنگ جهانی پیشین هر دو کشور وجود داشته، رهنمون سازد.
بخش دوم این هم‌اندیشی به سخنرانی دکتر نغمه ثمینی، منیژه کنگرانی، محمد رضایی‌راد و دکتر آبای کومار سینگ اختصاص داشت.
نغمه ثمینی که با عنوان “جهانی شدن و بینش اساطیری” سخنرانی کرد با اشاره به این که در میان اسطوره‌شناسان دو نگرش متفاوت به اسطوره وجود دارد گفت: واژه اسطوره در کنار مفاهیمی نوین چون جهانی شدن و مدرنیسم، هویت تازه‌ای می‌یابد. در نگرشی سنتی، اسطوره میراثی کهن است که می‌تواند تا سالیان دراز حیات موزه‌ای را ادامه دهد. نگرش دیگر، اسطوره را فارغ از محتوای کهن، با توجه به کارکردها و ساختار آن می‌شناسد. این دو نگرش به دو دسته از اسطوره‌شناسان تعلق دارد: ایدئولوژیست‌ها و فولکلوریست‌ها. وی با بیان این‌که نمی‌توان مرزی قاطع میان این دو دایره شناخت اسطوره‌ای قائل شد و بی‌گمان این دو نگرش هم‌‌پوشی‌هایی با یکدیگر دارند، افزود: نگرش ایدئولوژیک با جهانی‌سازی (Globalization) و نگرش فولکلوریک با جهانی شدن (Globalizing) معنا پیدا می‌کند.
این استاد دانشگاه در ادامه تصریح کرد: در نگرش ایدئولوژیک به اسطوره، جهانی‌سازی فرآیندی از پیش برنامه‌ریزی شده با رویکردی اقتصادی است که در پی همگون سازی مظاهر فرهنگی و سیاسی و اقتصادی‌ در کشورهای در حال توسعه و جهان سوم به تخریب فرهنگ بومی و قومی منجر می‌شود. جهانی‌سازی پدیده‌ای تک‌آوایی، مطلق‌نگر و متکی به سرمایه‌داری است. اسطوره از نگاه سرمایه‌داران عصر جهانی‌سازی به مثابه ظرفی است که می‌تواند به مظروف خود، خصیصه‌های ویژه ببخشد. این ویژگی‌ها عبارتند از: 1- افزون‌زدگی و رمز‌آلودگی 2- تخطئه مسؤولیت فردی مخاطب 3- ارعاب به واسطه فرارفتن از توانایی‌های انسانی.
عضو هیأت علمی هم‌اندیشی جهانی شدن و هنر در ادامه گفت: وقتی ذات اسطوره افزون زده است و از توانایی‌های انسان فراتر می‌رود، دیگر مسؤولیت و عقلانیتی که به مسؤولیت منجر شود بی‌معناست.
در این جهان، مصرف‌کننده، غرق در افسون تبلیغات کالای مورد‌نظر، خود را بی‌نیاز از اندیشیدن به ساز و کار تولید آن، حس می‌کند. به بیان دیگر، پدیده با حضور اسطوره‌ای‌اش مخاطب را به این بهانه که استفاده از آن همگانی است و به موجی فراگیر می‌ماند، در آیینی جمعی غرق می‌کند که مسؤولیت فردی در آن بی‌مفهوم است.
وی در ادامه به تشریح نگرش فولکلوریک به جهانی شدن پرداخت و گفت: جهانی شدن (Globalizing) در معنا با جهانی‌سازی (Globalization) تفاوت بنیادین دارد که برخی به اشتباه این دو واژه را مترادف دانسته‌اند. برخی نیز جهانی شدن را نتیجه جهانی‌سازی دانسته‌اند. نگاه فولکلوریست‌ها به اسطوره – بر خلاف نگاه نقادانه ایدئولوژیست‌ها – همچنان رنگ و بوی قومی و تاریخی دارد. حیات و هویت قوم در سیطره اسطوره‌هاست و هرگونه تلاشی برای شناساندن خود و قرار گرفتن در روند جهان شدن، خواه ناخواه با اساطیر پیوند می‌خورد. بر اساس دیدگاه فولکلوریست‌ها اسطوره تحکم آمیز و آمرانه نیست و هدف آن نه مسخ مخاطب، بلکه تنها شناساندنی آگاهانه است. به گفته این استاد دانشگاه در جهانی شدن، شناخت اسطوره حرف نخست را می‌زند و جهانی شدن معلول عصر مدرنیسم نیست بلکه خصیصه‌ای است که در جهان مدرن تشدید شده است.
ثمینی در ادامه، پدیده‌هایی چون رسانه‌های دیداری و شنیداری، کتاب، آثار هنری و صنعت توریسم را نقطه تلاقی جهانی‌سازی و جهانی شدن عنوان کرد و در خصوص تفاوت‌های میان دو واژه جهانی شدن و جهانی‌سازی گفت: ما دچار کمبود واژه هستیم، در زبان انگلیسی در این باره چندین واژه وجود دارد که ترجمه همه آنها یکسان است. تفاوت کوچکی در دو مصدر “شدن” و “ساختن” نمی‌تواند فاصله میان این مفاهیم را باز گوید. در روند جهانی‌سازی هدف به‌وجود آوردن پدیده‌های یکسان و یا ذائقه‌های یکسان در برخورد با پدیده‌هاست که به نظر می‌رسد در این روند، فرهنگ بومی تخریب می‌شود. در مقابل، اتفاقا جهانی شدن در قید و بند یکدست‌سازی نیست و امکان انتخاب را باقی می‌گذارد. جهانی شدن (Globalizing) یک فرآیند است در حالی‌که جهانی‌سازی (Globalization) یک مفهوم تمام شده است. در واقع مصدر “ساختن” به مفهوم هدایت یکسویه همراه با تعدی و بدون حق انتخاب نظر دارد، در حالی که مصدر “شدن” مفهوم پیوستگی و جاری بودن و پویایی را می‌رساند.
محمد رضایی‌راد، دیگر سخنران این بخش با موضوع “هنر موزه‌ای، هنر پویا و مفهوم زمان” سخن گفت. وی هنر پایا و هنر پویا را از باب تدقیق بیشتر به هنر زمان‌مند و هنر بی‌زمان تعبیر کرد و گفت: مفهوم زمان از ادوار دور تا آستانه رنسانس، تحولات زیادی از نظر مفهوم را پشت سر گذاشته که جملگی در یک نقطه با هم اتفاق نظر داشته‌اند و آن، رویدادی بودن سیر زمان و تاریخ است. اسطوره همواره در پی روشن نمودن مسأله غامض آغاز و پایان زمان است و اسطوره‌شناسی چیزی ‌جز تفکر و تأمل در باب مفهوم زمان نیست.
وی با اشاره به اینکه زمان حال زمانی نیست که به آینده بپیوندد، زیرا اساسا در همین لحظه حال معلق است، زمان اسطوره را زمانی دانست که ساکن است و در اکنون ابدی شناور است، از همین‌رو جاودانه و ابدی است. هنر سنتی نیز بر اساس درکی که از زمان دارد می‌کوشد به بی‌زمانی یا به عبارت دقیق‌تر به جاودانگی و ابدیت دست یابد.
رضایی‌راد، سرمدیت را مفهومی کلان در اسطوره‌های دینی دانست و گفت: انسان هرگز به ابدیت و انتهای زمان دست نمی‌یابد، زیرا زمان بی‌کرانه است، انسان اما قادر است مفهوم سرمدیت را در لحظه “حال” تجربه کند.
وی با بیان اینکه هنر قدسی هنری به واقع بی‌زمان و در پی جاودانگی است، افزود: هنر معنوی کوشیده است تا با شهود عالم قدس و از راه فسخ زمان تاریخی و حال گذرنده به اکنون ابدی سرمدیت در آید. در جوامع سنتی هنرمند نوع خاصی از انسان نیست، بلکه هر انسان نوع خاصی از هنرمند است و هنر معنوی در متن زندگی انسان کاربرد دارد. هنر معنوی دایره وسیعی از همه پیشه‌ها را شامل می‌شود. با این اوصاف می‌توان به سکون و ثبات هنر معنوی پی برد، ثباتی که ذاتی هنر معنوی است نه رویکرد و خواست هنرمند. رضایی‌راد در ادامه گفت: هنرمند دنیای ماقبل مدرن آفرینشگر نیست. بلکه مقلد صنع الهی است و از طریق کار هنری با خداوند انباز می‌شود.
دستمایه هنرمند سنتی، خلق نیست، بلکه وحی و اشراق است. آدمی به این دلیل قادر به سرودن شعر، نواختن آهنگ و نگاریدن نقوش است که ساحت‌قدسی در مثالی‌ترین وجه خویش شاعر و نوازنده و نقاش است. اما آنچه از مدار زمان و سیر خرد کننده و رو به فساد آن می‌رهد، نه هنرمند بلکه اثر هنری اوست.
رضایی‌راد با اعلام اینکه معماری قدسی تجلی زمان در کالبد مکان است، تبدیل زمان به مکان را تنها در هنر ایستا – و به کامل‌ترین شکل در معماری – میسر دانست و افزود: در حالت عادی زمان بر مکان غالب است، اما در ساختمان معابد و نیایشگاه‌ها مکان بر زمان پیروز می‌شود و ابدیت در مکان سکون می‌یابد. در معرفت اساطیری، مکان خاص خدایان و زمان خاص انسان‌هاست. انسان هنرمند همواره از زمان در گریز است و می‌کوشد آنرا به میانجی اسطوره حل کند، به همین دلیل زمان را در مکان به بند می‌کشد.
رضایی‌راد در ادامه به کشف اهمیت زمان حال غیر سرمدی در عصر مدرن اشاره کرد و گفت: با ظهور اندیشه مدرن، مفهوم زمان از وابستگی به رویداد جدا گشته به مفهومی انتزاعی تبدیل می‌شود. این نحوه از زمان‌بندی، هنر سنتی را از هنر مدرن جدا می‌کند. در تفکر مدرن تنها زمان حال واقعیت و اصالت دارد. بر خلاف دوران باستان، مهم‌ترین دستاورد هنر نوین، خلاقیت و نبوغ هنری است. در این دوران لئوناردو‌داوینچی برای نخستین بار به جای کشف و الهام الهی از خلاقیت سخن می‌گوید.
وی در ادامه معرفت کل‌گرای سنتی را از درک جزئیات و تنوع اندیشه‌های مدرن ناتوان دانست و افزود: به همین دلیل هنر مدرن مورد حمله تند و تیز سنت‌گرایان قرار گرفته است، در حالی‌که نقد بنیادین مدرنیته را پیش از سنت‌گرایان باید نزد خود مدرنیست‌ها جست‌وجو کرد. به قول “مارشال برمن” برای سراپا مدرن بودن، باید ضدمدرن بود. این نکته خود نشان از سرشت ناتمام مدرنیته دارد. وی در پایان با اشاره به اینکه هنر نمی‌تواند فارغ‌ از زمانمندی باشد و هنر بی‌زمان فرزند زمان ایستا و مرده است، یادآور شد: هنر سنتی، خواه ناخواه جزئی از زندگی اندام‌وار گذشته است که برای احضار آن باید آن نوع زندگی را با تمام ویژگی‌هایش احضار کرد و هراس مدرنیته هم همین است.
دکتر آبای کومار سینگ تحت عنوان “آشوب در هنر: میراث در برابر جهانی شدن” ویژگی‌های جهانی‌سازی را گرایش به سرمایه‌داری و انسان مصرفی و شرکت‌های چند ملیتی برشمرد و گفت: ظهور این پدیده برای ملت‌هایی که گهواره تمدن بوده، ادعای در دست داشتن تاریخ طولانی و گذشته پرافتخار را دارند، خطرناک است. این تهدید میراث کهن معضل بزرگی است. دکتر سینگ با مروری کوتاه بر تاریخ و سیر تطور هنر در فرهنگ هند و ایران و معرفی مکاتب هنری متعدد و مشترک میان دو فرهنگ، افزود: امروزه نیروهایی که به این تغییر منجر می‌شوند بسیار مهیب و بزرگ هستند. مفاهیم جدیدی به میان آمده و دیدگاه‌های نوینی حاکم شده که ریشه‌های سنتی را نشانه گرفته‌اند و دو مفهوم جدید و قدیم را رویاروی هم به صف‌آرایی وا داشته‌اند.
این استاد دانشگاه تنها راه برون رفت از این وضعیت را تقویت ریشه هنر دانست و بیان داشت: ما باید در مورد هدف هنر به تعمق بیشتری بپردازیم و وظایف و الزامات و هنجارهای زیبایی‌شناسی در هنر را شناسایی کنیم و با استفاده از جنبه‌های گوناگون ابزار هنر به دفاع از سنت‌ها و فرهنگ و هنر برخیزیم. این مقاومت و دفاع به معنای بستن درها نیست. منظور این است که خود را از نظر روانی تجهیز کنیم و باور کنیم که کوچک نیستیم.
وی در ادامه، رنسانس یا نوسازی هنر را به عنوان ضرورت عصر مدرنیته مطرح کرد و افزود: در تاریخ ایران و هند، موارد متعددی از ترکیب و آمیزش هنر به چشم می‌خورد. میراث مرتبط هنری تمدن‌های بزرگ باید به یکدیگر متصل و سنت‌های بالنده در هنر تقویت شود. تنها از این راه می‌توان با طوفان جهانی شدن به تقابل‌
ایستاد.
منیژه کنگرانی، عضو فرهنگستان هنر نیز در مقاله‌ای مشترک با دکتر بهمن نامور مطلق، تحت عنوان “نقش هند در جهانی شدن هنر ایران” به بیان ویژگی‌های روابط فرهنگی ایران و هند پرداخت. وی گفت: این دو فرهنگ نه تنها در طی سالیان با یکدیگر تعامل داشته‌اند و بر غنای هم افزوده‌اند، بلکه هر یک به عنوان واسطه در معرفی دیگری به سایر فرهنگ‌ها نقش قابل توجهی داشته‌اند. نقش فرهنگ هندی در ترویج و انتشار هنر و ادبیات ایرانی در آسیای دور و تعدادی از کشورهای غربی همچون انگلیس و کشورهای انگلیسی زبان غیرقابل انکار است.
کنگرانی هنر را به آینده‌ای تشبیه کرد که موجب انتشار و بازتاب هنر و فرهنگ ایرانی شده است که این بازنمایی، به‌ویژه در عرصه نقاشی قابل بررسی است. وی افزود: در دوران سلطنت همایون و بعد از او پسرش اکبر هنرمندانی چون عبدالصمد زرین قلم، استاد منصور، میر سید علی مصور، مولانا فارسی، درویش محمد و… هنر نقاشی ایرانی را به هند بردند. سپس هنرمندان اروپا همچون رامبراند از هنر هند تأثیر پذیرفتند که این در واقع تأثیری غیر مستقیم از هنر ایران است.
در بخش دیگر این هم‌اندیشی، پروفسور پراکاش آرورا، دکتر احمد پاکتچی و دکتر عبدالرضا موسوی به ارائه مطالب خود پرداختند.
“تأثیر جهانی شدن بر هنر هند معاصر” موضوعی بود که پروفسور آرورا پیرامون آن به ارائه نظرات خود پرداخت. وی از دوران هخامنشیان به عنوان مهم‌ترین دوره در نزدیکی دو فرهنگ ایرانی و هندی یاد کرد و گفت: مفهوم جهانی شدن با امپراتوری هخامنشیان در ایران آغاز شد. این امپراتوری امکان کنار هم قرار گرفتن و همسایگی فرهنگ‌های متفاوت از یونان و روم تا شبه قاره هند را فراهم آورد. هندی‌ها به‌واسطه ایران با فرهنگ یونان وغرب آشنا شدند و در برخورد با فرهنگی خاص تشخیص اینکه این فرهنگ ایرانی است یا یونانی برای هندی‌ها دشوار بود.
آرورا از شهر بلخ به عنوان منطقه‌ای که هنوز مشترکات زیادی بین فرهنگ دو کشور را تداعی می‌کند، نام برد و افزود: در دوره بعد از اسلام این تعامل از طریق مغولان ادامه پیدا کرد. مغولان متأثر از فرهنگ ایرانی، این فرهنگ را با خود به هند آوردند و زبان درباری خود – فارسی – را در هند گسترش دادند. اما تنها دلیل این روند، مجاورت فیزیکی نبود، چنانچه با آمدن انگلیسی‌ها به هند، چیزی به نام هنر هند و انگلیس شکل نگرفت.
وی در ادامه با اشاره به نگرش کاپیتالیزم که در اوج خود، پدیده‌ جهانی شدن را رواج داد بیان داشت: اصالت و قطعیت بازار در جهانی شدن می‌تواند برای یونیورسالیزم، اومانیزم و حوزه‌های مبتنی بر ارزش‌های آزاد (Liberal Values) هشداردهنده باشد، زیرا هضم انسان در مقوله مصرفی شدن می‌تواند به تخریب خلاقیت هنرمند بیانجامد. اینجاست که نقش هنرمند به عنوان محور تقابل و چالش مطرح می‌شود.
پروفسور آرورا در ادامه نگرانی خود را از عدم پیوستگی و انسجام و در واقع نوعی آشوب در هنر اعلام کرد و پیشنهادهای خود را در تقابل با جهانی شدن، در سه مرحله خلاصه کرد:
مرحله اول ایجاد پیوستگی با هنر سنتی و ترکیب سنت‌ها با قالب‌ها و تکنیک‌های نوین هنر امروزی یا به تعبیری مدرنیته است.
مرحله دوم تقلید نکردن از هنر غرب و انتخاب بخش‌هایی از هنر غربی با دید انتقادی است.
مرحله سوم به وجود آوردن یک سبک کاملا جدید و منسجم برای رقابت با فرهنگ غربی است.
وی در پایان خاطر نشان کرد: جامعه بشری فراز و فرودهای زیادی را پشت سر گذاشته است و در فضای فقدان هویت فرهنگی نیز بی‌تردید جنبشی‌هایی برای مقابله با این تضادها و جایگزین ساختن ارزش‌های انسانی به‌وجود خواهد آمد. وی اظهار امیدواری کرد می‌توان علیه شرایط موجود مبارزه کرد و ارزش‌های انسانی را در روز جهانی شدن جایگزین ساخت.
دکتر احمد پاکتچی که با عنوان “ترجمه میان نشانه‌ای، بستری برای تعمیم درک از هنر بومی” سخنرانی می‌کرد، با اشاره به نظام‌های نشانه‌ای دیداری، بزرگ‌ترین مانع در راه درک جهانی از هنر بومی را فریفتگی بیننده نسبت به درک نشانه‌ها دانست و گفت: یک مترجم هرگز امکان پیدا نمی‌کند که همه نشانه‌ها را یک به یک و نظیر به نظیر ترجمه کند. ترجمه میان نشانه‌ای راه دیگری را برمی‌گزیند. در این روش، متنی که در یک نظام نشانه‌ای تولید شده به یک نظام نشانه‌ای دیگر مثلاً تصویری که قابل درک برای همگان است، تبدیل می‌شود. با تبدیل زبان متن به زبان نشانه‌ها، ارتباط، بهتر برقرار می‌شود. وی در ادامه افزود: البته عکس این قضیه هم ممکن است. در مواردی برای آشنایی‌زدایی دست به ترجمه میان نشانه‌ها می‌زنیم. در این موارد نشانه‌های دیداری آنقدر آشنا هستند که فکر می‌کنیم آنها را فهمیده‌ایم. این احساس کاذب کاربرد ترجمه میان نشانه‌ای را متذکر می‌شود.
پاکتچی با بیان اینکه ترجمه‌های میان نشانه‌ای بسیار متنوع هستند تصریح کرد: در عصر جهانی‌سازی، زبان نشانه‌ها، زبانی مشترک و قابل درک برای همه فرهنگ‌ها به نظر می‌رسد. هرگاه نشانه‌های متنی به نشانه‌های تصویری تبدیل شوند، جهانی‌سازی اتفاق می‌افتد.
وی در ادامه به تصویر مهاجرت بودا از قصر پدری اشاره کرد و گفت: این تصویر بر سر در یکی از معابد هندوستان در شهر سانچی، بودا رانشان می‌دهد که به همراه اسب خود خانه پدری را ترک می‌کند. در این تابلو جزئیاتی ترسیم شده است که در میان خیل داستان‌های مهاجرت بودا، بیشترین شباهت را به اصل داستان دارد.
دکتر عبدالرضا موسوی نیز تحت عنوان “بشارت راهی تازه در روند جهانی شدن” با اشاره به واکنش عمده فکری در برابر روند جهانی شدن در ایران گفت: این دو واکنش عبارتند از: 1- جریانی که به استقبال جهانی شدن رفت و از همان ابتدا دلباخته آن شد و به تقلید از آن پرداخت 2- جریانی که رجعت به گذشته و تقلید از مواریث فرهنگی خود را مدار کار قرار می‌دهد.
وی با بیان اینکه پس از سال‌ها کشمکش هنوز هیچ یک از طرفین بر دیگری غلبه پیدا نکرده است، افزود: غایت رویای مدرنیته، جهانی شدن است، اما مهم‌ترین حامیان و طرفداران جهانی شدن را شرکت‌ها و بنگاه‌های بزرگ اقتصادی تشکیل می‌دهند و مخالفان این روند اغلب کشورهای جهان سومی هستند که به علت ضعف اقتصادی در رویارویی با این فرآیند یکسویه، نگران خسران و زیان خویش‌اند.
موسوی با بیان اینکه هنر مدرن و سنتی دو روی یک سکه‌اند، به ظهور جریان سومی که تحقیق و تأمل را در هر دو وجه میسر ساخته، اشاره کرد و گفت: در خصوص این راه تازه، “دورخیز” واژه جالبی است. شخصی که دورخیز می‌کند قصد بازگشت به عقب را ندارد، بلکه درصدد است گام بلندتری بردارد. جریان سوم برخلاف دو جریان دیگر رو به آینده دارد، اما به سوی گذشته گام برمی‌دارد. این دورخیز ما را به تاریخ مشترک با کشور هند رهنمون می‌سازد و لزوم ائتلافی فرهنگی را متذکر می‌شود.
وی در پایان افزود: جای پای گفتار در حوزه‌های علمی و هنری ایرانیان و همچنین تأثیر عمیق فرهنگ و هنر ایرانی در شعر و حکمت و معماری و موسیقی و نقاشی و به طور کلی زبان و فرهنگ مردم شبه قاره هند در طول هشتصد سال – و حتی پیش از اسلام – حیرت‌انگیز است، فرهنگ‌های شرقی برای کاهش ضررهای جهانی شدن نیازمند ائتلاف‌اند و کشور هند یکی از گزینه‌های این ائتلاف بزرگ به شمار می‌رود.
گفتنی است در پایان این نشست‌ها، جلسات پرسش و پاسخ در قالب کارگاه و با حضور فرزان سجودی، محمدرضا پورجعفر، پراکاش آرورا، آبای سینگ، مهرداد احمدیان و عبدالرضا موسوی ادامه داشت و همچنین در حاشیه این هم‌اندیشی، نمایشگاه عکسی از برترین آثار معماری و هنری کشور هند در خانه هنرمندان برپا شد.

 

منبع: هفته نامه فرهنگ و پژوهش 1383 شماره 146، مهر