مقاله

مقالات موضوع نظام سیاسی را اینجا می‌توانید بخوانید.

کرونای «سوسیال دموکرات» یا کرونای «لیبرال سرمایه دار»کدام یک، خطرناک تر است؟

کرونای «سوسیال دموکرات» یا کرونای «لیبرال سرمایه دار»کدام یک خطرناک تر است؟

| به دلیل محوریت سود و پول آنچه در سیستم درمانی و بیمه جامعه لیبرال‌سرمایه‌داری وجود دارد، مراقبت درمانی نمی‌تواند یک «حق» باشد بلکه یک «انتخاب» گران قیمت محسوب می‌شود!

کرونا، جبر جغرافیایی را بار دیگر به رخ بشر کشید. اینکه در زمان شیوع کرونا در «ووهان چین» باشیم یا در «ریودوژانیرو برزیل» یا در «آدیس آبابای اتیوپی» یا در «استکهلم سوئد» و یا در «نیویورک آمریکا»، احتمالا در مرگ یا زندگی ما، تاثیرگذار است.

کرونا تمام مرزهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حتی ورزشی را در نوردیده و هیچ محدودیتی برای خود قائل نیست. هیچ طبقه، ساختار یا موقعیت فردی-اجتماعی، مانع ابتلا فرد به کرونا نبوده و نیست. شاید این ویروس غیر زنده، هیچ توجهی به موقعیت افراد نداشته و به صورت دموکراتیک عمل نماید اما عکس العمل افراد در مقابل آن دموکراتیک نیست. کرونا در سرتاسر جهان، کمابیش به یک شکل شیوع یافته اما دولت‌های مختلف در سرزمینهای متفاوت، عکس العملهای متمایزی در برابر آن داشته‌اند.

«چین»، مهد شیوع کرونا، با تکرار روشهای کمونیستی و اعمال محدودیتهای سنگین تلاش نمود تا از شیوع بیشتر کرونا جلوگیری کند و تا حد زیادی نیز در این امر موفق بود گرچه، ابهامات زیادی در خصوص آمار موفقیت آنها وجود دارد. این کشور همچنین در بعد درمان نیز، به مثابه یک سیستم سوسیالیستی، هیچ محدودیتی برای افراد قائل نشد و تمام افراد مبتلا به کرونا را تحت درمان قرار داد. چین حتی با نگاه فرامرزی، به تمام کشورهای دنیا، حتی کشورهای رقیب خود نیز کمک بهداشتی و مشاوره‌ای ارائه نمود.

روش چین اما مورد استفاده همه کشورها قرار نگرفت. در گوشه دیگر دنیا، «آمریکا» که اکنون به عنوان قطب جدید شیوع کرونا شناخته می شود، وضعیت متفاوت است. این کشور با سرمایه های فراوان مادی و معنوی پزشکی و به‌روزترین متخصصان و تجهیزات دنیا، نتوانسته چندان که باید و شاید هم مانع شیوع و هم مانع کاهش مرگ و میر افراد بر اثر ابتلا به کرونا گردد.

این اتفاقات مجال خوبی به منتقدان «نظام لیبرال‌سرمایه‌داری» داد تا تلفات کرونا را به عنوان یکی از معایب این سیستم، برجسته نمایند.

نظام لیبرال سرمایه داری آمریکا بر دو اصل «آزادی فردی» و «حداکثر سازی سود» بنا شده است. آیا این دو اصل باعث شده است که آمریکا هم در سرعت شیوع و هم درصد مرگ و میر ناشی از کرونا از بقیه کشورهای دنیا پیشی بگیرد؟

براساس آموزه‌های لیبرالیسم، دولت آمریکا، حق دخالت چندانی در اقتصاد، صنعت و بهداشت را ندارد و نمی‌تواند محدودیت‌های زیادی جهت حضور در اجتماع(یکی از مهم‌ترین عوامل شیوع کرونا) ایجاد نماید. همچنین با توجه به حداقل دخالت دولت در حکمرانی، بخشهای پژوهشی، درمان و بیمه نیز تحت الشعاع این امر قرار گرفته اند. بخش دولتی امکانات اندک و محدودی در این حوزه‌ها دارد و بخش خصوصی سکان‌دار اصلی پژوهش، درمان و بیمه است. همان سهم اندک دولت در طرحهای پژوهشی، درمانی و بیمه‌ای نیز با روی کار آمدن دولت ترامپ بسیار محدود و یا حتی قطع گردید.

از نظر سطح نفوذ بیمه همگانی، گرچه آمار آمریکا نسبت به بسیاری از کشورها بهتر است اما نفوذ بیمه در این کشور، حدودا یک درصد از میانگین جهانی و بسیاری از کشورهای پیشرفته، کمتر است. علت این امر نیز سهم زیاد بیمه های خصوصی در آمریکا است. بیمه هایی که در قبال خدمات خود نیازمند دریافت هزینه و سود هستند و همین امر باعث شده حدود 50 میلیون نفر در آمریکا نتوانند تحت پوشش هیچ بیمه‌ای قرار بگیرند.

این بدان معنی است که در مواجهه با کرونا، 50 میلیون نفر از مردم آمریکا هیچگونه حمایت و پشتوانه مالی و بیمه ای ندارند. یکی از همین موارد، جوان 17 ساله ای بود که به دلیل نداشتن بیمه وعدم پذیرش در بیمارستانی در کالیفرنیا، از بیماری کرونا جان باخت و در رسانه‌های آمریکایی سر و صدای زیادی به پا کرد. در این ماجرا هم بیمارستان و هم بیمه بر مبنای لیبرال‌سرمایه‌داری خود، درست عمل کردند  اما عملکرد درست آنها، منجر به مرگ یک جوان بی‌گناه شد!

در مواجهه با کرونا، 50 میلیون نفر از مردم آمریکا هیچگونه حمایت و پشتوانه مالی و بیمه ای ندارند. یکی این از همین موارد، جوان 17 ساله ای بود که به دلیل نداشتن بیمه وعدم پذیرش در بیمارستانی در کالیفرنیا، از بیماری کرونا جان باخت و در رسانه‌های آمریکایی سر و صدای زیادی به پا کرد.

از همین رو در خود آمریکا نیز سوالات زیادی در خصوص وظیفه لیبرال‌سرمایه‌داری در شرایط بحرانی به وجود آمده است. در جدید ترین اظهار نظر، «برنی سندرز» نامزد چپ‌گرای ریاست جمهوری، اعلام کرد؛ «این یک رسوایی بین المللی است که مردم بیمار و در حال مرگ هستند اما به دلیل نداشتن اسطاعت مالی، به بیمارستان نمی روند. ما باید کاری کنیم که مراقبت درمانی به یک «حق» تبدیل کنیم».

اما ، به دلیل محوریت سود و پول آنچه در سیستم درمانی و بیمه جامعه لیبرال‌سرمایه‌داری وجود دارد، مراقبت درمانی نمی تواند یک «حق» باشد بلکه یک «انتخاب» گران قیمت محسوب می‌شود! همین امر باعث شده که آمریکا از نظر نظام سلامت در بین کشورهای توسعه یافته (OECD) پایین‌ترین رتبه را به خود اختصاص دهد. بخش دولتی بیمه (مِدیکِر و مِدیکید) نیز با محدودیتهای قانونی و مالی مواجه است و نمی‌تواند تمام نیازمندان را تحت پوشش قرار دهد.

از طرف دیگر، تنها ارزش نظام سرمایه‌داری، سود است. نظامی که قلب تپنده آن «بازار بورس» شده است هیچ عامل و محرک بیرونی نمی‌تواند آن را از دستیابی به سود بیشتر متوقف نماید، حتی بیماری عالم‌گیر کرونا. در چند روز اخیر، بسیاری از بنگاه‌های اقتصادی مرتبط با وال استریت، برخلاف پروتکلهای بهداشتی، کارمندان خود را به کار فراخوانده‌اند چرا که نمی‌توانند اجازه دهند کرونا، دستگاه اسکناس سازی آنها را متوقف نماید. به زعم برخی تحلیل گران، اصرار دولت و کارتلهای بزرگ اقتصادی آمریکا در عدم قرنطیه و تعطیلی همگانی، یکی از دلایل شیوع گسترده کرونا در آمریکا بوده است.

وضعیت بقیه کشورهای لیبرال‌سرمایه‌داری نیز بهتر از آمریکا نیست. بسیاری از آنها تلاش کردند از این فضا جهت منفعت بیشتر استفاده نمایند به‌نحوی که به دزدی از اموال دیگر کشورها نیز رو آورده اند.

به دلیل محوریت سود و پول آنچه در سیستم درمانی و بیمه جامعه لیبرال‌سرمایه‌داری وجود دارد، مراقبت درمانی نمی تواند یک «حق» باشد بلکه یک «انتخاب» گران قیمت محسوب می‌شود! همین امر باعث شده که آمریکا از نظر نظام سلامت در بین کشورهای توسعه یافته (OECD) پایین‌ترین رتبه را به خود اختصاص دهد.

حال اجازه دهید به برخورد یک کشور «سوسیال دموکرات» با کرونا بپردازیم. کشور «سوئد» به عنوان یکی از معروفترین کشورهای سوسیال دموکرات شناخته شده به‌نحوی که اصطلاح Swednazation در ادبیات سیاسی به عنوان اعمال روشهای سوسیالیستی استفاده می‌شود. به عنوان مثال زمانی که طرح «بیمه همگانی اوباما» در آمریکا مطرح شد، مخالفان این طرح، از این اصطلاح، استفاده کردند. گرچه امروز، نظام حاکم بر سوئد نیز تاحدی لیبرال‌سرمایه‌داری محسوب می‌شود اما دولت سوئد یکی از معروفترین دولتهای رفاه پس از جنگ جهانی دوم بود که توانست سیستم بیمه همگانی را طی دهه‌های طولانی برقرار نماید. به عنوان مثال همین چند وقت قبل بود که دولت سود اعلام کرد بخش قابل توجهی از بودجه مصوب جهت حمایت از سالمندان بلا استفاده مانده و سالمندان از آن استفاده نکرده اند. اثرات دولت رفاه و سیستم سوسالیستی، همچنان در سوئد وجود دارد و همین عامل هم در جلوگیری از گسترش کرونا و درمان آن موثر بوده است.

در این کشور افراد زیر 18 سال، از خدمات رایگان بهداشتی برخوردار هستند، حدود 90 درصد از هزینه‌های بهداشتی توسط دولت پرداخت می‌گردد (این میزان در آمریکا حدود 15 درصد است). در این شرایط فقط 10 درصد از بیمه‌های فعال در صنعت بیمه سوئد متعلق به بخش خصوصی است (این میزان در آمریکا حدود 60 درصد است). مشابه همین وضعیت در کشورهای دیگر اسکاندیناوی که دولت رفاه در آنها وجود داشته است نیز مشاهده می‌گردد. از این رو بیراه نیست که میزان شیوع و تلفات کشورهای اسکاناندیناوی نسبت به سایر نقاط جهان کمتر است.

گرچه جو حاکم بر نظام اقتصادی سوئد نیز به سرمایه‌داری گرایش پیدا کرده و فروشگاه‌های زنجیره‌ای در این کشور مانند «مک دونالد» (نماد سرمایه داری آمریکا) و ایکیا (نماد سرمایه داری سوئد)، همچنان بدون محدودیت به فعالیت خود ادامه می‌دهند لکن پارلمان این کشور چند روز قبل، تصویب کرد که دولت می‌تواند جهت مقابله با کرونا، در زمینه‌های لغو تجمع مردم، متوقف‌ کردن حمل و نقل و تعطیلی سالن‌های ورزشی، تصمیم فوری بگیرد. این تصمیم حتی با موافقت جناح راست و لیبرال مجلس نیز همراه بود!

در حقیقت نظام سیاسی این کشور، سودآوری بیشتر را فدای جان مردم نمی‌کند. گرچه هنوز محدودیتهای عمومی، اعمال نشده؛ لکن رابطه متقابل دولت و ملت و سیستم بهداشتی فراگیر سوئد باعث شده کرونا، شیوع چندان گسترده‌ای در این کشور نداشته است.

نظام‌های سوسیال دموکراسی و دولتهای رفاه گرچه در دهه های اخیر پاسخگوی نیازهای روز جوامع نبوده و اکثر آنها نیز به سمت لیبرال‌سرمایه‌داری گرایش پیدا نموده اند اما تاثیرات اقدامات گذشته این ساختار، از جمله نظام بیمه همگانی و سرمایه گذاری در بخش بهداشت و درمان، در این بحران به کمک دولت و مردم این کشورها آمده است.

شاید کرونا ملاک و معیار خوبی جهت ارزش گذاری نظام های سیاسی-اقتصادی نباشد و یا حتی شاید مقایسه دو نظام «سوسیال دموکرات» با «لیبرال‌سرمایه‌داری»، قیاس مع الفارقی باشد؛ اما در این شرایط، جبر جغرافیایی و شیوع کرونا به کمک نظام سوسیال دموکراسی آمده تا بتواند مزایای خود را به رخ نظام لیبرال سرمایه داری بکشد. گرچه معمولا مدافعان سوسیالیسم (و فرزند آن، کمونیسم) هرگاه در نظام لیبرال‌سرمایه‌داری، چالشی ایجاد می‌شود، معایب این سیستم و مزایای سوسیالیسم را به رخ می‌کشند!

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد؟

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد؟

| دولت‌های مدرن سراسر عالم از این به بعد به پدیده‌ای مانند کرونا به چشم وضعیتی نگاه می‌کنند که بتوان از داخل آن منفعتی را استخراج کرد.

کرونا از شرق طلوع کرده است و مانند خورشید در حال چرخیدن به دور زمین است. در هر بار چرخش خورشید به دور زمین هم این ویروس شوم چندین انسان را به کام مرگ می‌کشد.

شاید کرونا را بشود با حمله قوم مغول به جهان مقایسه کرد. حمله‌ای که چهره جهان قدیم را تغییر داد. امپراطوری کهن‌سال چین را در هم کوبید و به سراغ ایران آمد و طومار خلفای اسلامی را در هم پیچید. اگر در جواب  فرستاده اسماعیلیه اسقف مسیحی گفته بود؛ بگذارید این سگان یکدیگر را بدرند تا نابود شوند، این بار نیز تا وقتی پای این موجود برخاسته از شرق پایی به خانه غربی‌ها نگذاشته بود آنها در حال تمسخر بودند و اگر اعلام کمکی می‌کردند بیشتر از سر استهزاء بود تا نگرانی. این تمسخر و «آرزوی مرگ برای سگان» تا زمانی که خود گرفتار شدند پابرجا بود و شد آنچه شد. کرونا چونان چنگیز بر درب خانه‌هاشان کوفت و در خانه اسیرشان کرد. آیا این بار نیز این تاج‌دار به دنبال براندازی امپراطوری‌هاست؟ آیا این بار هم خلفای زمان نمدمال می‌شوند؟

کرونا از کجا سرو کله‌اش در زندگی ما پیدا شده است؟ از شرق؟ از چین؟ از بدن یک خفاش و یا از یک آزمایشگاه زیرزمینی متعلق به یک حکومت که از آن استفاده غیر انسانی کرده است؟

کرونا از هر کجا که آمده باشد می‌توان در ساحت تفکر آن را محصول غرب  و انسان غربی دانست. اگر از دل یک رستوران چینی که سوپ خفاش یا هر موجود دیگری را به مشتریانش عرضه کرده است این ویروس منحوس بیرون آمده باشد از دل این نوع نگاه به عالم پدید آمده است که از همه چیز می‌توان برای حداکثر کردن سود و لذت استفاده کرد. کرونا از دل این نوع نگاه بیرون آمده است که تمام طبیعت نه فقط برای انسان و در راستای اراده او است بلکه او می‌تواند هرآنچه خود اراده می‌کند انجام دهد. اگر از دل آزمایشگاهی جهت ساخت سلاحی بیولوژیک پدید آمده باشد و یا در اثر اشتباهی محاسباتی اینگونه جهش پیدا کرده باشد باز هم حاصل نگاه انسان‌محور و انسان‌ خداگونه غرب است.

کرونا از هر کجا که آمده باشد می‌توان در ساحت تفکر آن را محصول غرب  و انسان غربی دانست. اگر از دل یک رستوران چینی که سوپ خفاش یا هر موجود دیگری را به مشتریانش عرضه کرده است این ویروس منحوس بیرون آمده باشد از دل این نوع نگاه به عالم پدید آمده است که از همه چیز می‌توان برای حداکثر کردن سود و لذت استفاده کرد.

بین این دو سناریو افراطی و تفریطی سناریوهای دیگری هم می‌توان برای منشاء کوید 19 در نظر گرفت. اما در تمام این سناریوها انسان خداگونه مدرن بزرگ‌ترین و اصلی‌ترین متهم شرایطی است که ما اکنون درگیر آن هستیم.

کرونا محصول شرایط عادی نیست. بیماری مانند طاعون نیست که در شرایط عادی ظهور کند و به دلیل کمبود بهداشت و دلایل دیگر شیوع پیدا کند. کرونا محصول وضعیت خارج از تعادل امروز بشر است و این وضعیت خارج از تعادل را می‌توان در هر دو سناریو مبداء کرونا دید. کرونا چه از سوپ خفاش بیرون آمده باشد و چه از آزمایشگاهی برای ترور بیولوژیک، مبداء اصلی آن انسان‌محوری غربی است. چنان که بمب اتم محصول این انسان بوده است.

اما آیا این محصولِ شرایط نامتوازن، تنها محصول و آخرین محصول است؟ قطعا اولین محصول نیست اما به عنوان جدیدترین محصول می‌تواند شرایط را برای تغییرات بعدی شتاب بدهد.

ما دولت‌های مدرن را می‌شناسیم. حداکثرسازی سود و منفعت را در بین دولت‌ها و روابط بین‌الملل دیده‌ایم. تجربه همکاری‌های بین‌المللی نیز بر اساس این دو اصل بنا نهاده شده است.

با هر دواین سناریو‌ها درباره مبداء انسانی یا طبیعی کرونا ما این احتمال را در آینده پیش روی خود داریم که دولت‌های مدرن سراسر عالم از این به بعد به پدیده‌ای مانند کرونا به چشم وضعیتی نگاه کنند که بتوان از داخل آن منفعتی را استخراج کرد. اگر کرونا باعث تغییرات گسترده در اقتصاد و معادلات قدرت بین‌المللی شود و یکی از قطب‌های قدرت در جهان در اثر این ویروس کوچک به زیر کشیده شود و قدرتی جدید ظهور کند، چرا نباید انتظار داشته باشیم که قطب‌های دیگر قدرت در جهان و یا همان قدرت افول کرده در آینده برای بازگشت به قدرت از چنین امکانی با برنامه‌ریزی از پیش تعیین شده استفاده نکنند؟ اگر به طور مثال چین در اثر این ویروس قوی‌تر شود، چرا نباید انتظار داشته‌باشیم که رقبای او برای به زیر کشیدن این قدرت جدید از همین وضعیت به شکلی دیگر استفاده نکنند؟ با این وضع، تغییرات گسترده قدرت در جهان در اثر این ویروس به ما این هشدار را می‌دهد که ستیزه‌های قدرت در جهان از این پس وارد فضای جدیدی می‌شود و جنگ‌های بیولوژیک از این پس در سطحی گسترده‌تر و عمیق‌تر و جدی‌تر دنبال خواهند شد.

اگر کرونا باعث تغییرات گسترده در اقتصاد و معادلات قدرت بین‌المللی شود دولت‌های مدرن سراسر عالم از این به بعد به پدیده‌ای مانند کرونا به چشم وضعیتی نگاه می‌کنند که بتوان از داخل آن منفعتی را استخراج کرد.

می‌شود این امکان جدید سیاست مدرن را با امکانی مانند بمب اتم مقایسه کرد. شاید بتوان گفت که استفاده از این امکان جدید، در صورت لو رفتن استفاده یک کشور، باعث بی‌آبرویی آن کشور می‌شود. البته اگر استفاده از بمب اتم و مقدار زیاد کلاهک‌های هسته‌ای در بین کشورها باعث بی‌آبرویی شده باشد! اگر چنین مقایسه‌ای صحیح باشد در بهترین حالت ما می‌توانیم شاهد گسترده شدن امکانات بیولوژیکی کشورها صرفا با هدف پیشگیرانه باشیم. یعنی کشوری نوعی خطرناک از ویروس را ساخته و نگاه‌داری کند صرفا به این دلیل که اگر کشوری خواست به او حمله بیولوژیک بکند او بتواند با این ابزار مقابله‌ای رقیب را از چنین اقدامی منصرف کند. با این وصف ما در جهان شاهد ساخته شدن انواع ویروس‌های ناشناخته در آزمایشگاه‌ها خواهیم بود که هر آن امکان دارد در اثر یک سهل‌انگاری یا حماقت در جهان منتشر شوند و مانند کرونا انسان‌ها را به کام مرگ بکشانند. یا حتی در فرایند این همه‌گیری‌ها بعضی از ویروس‌های شناخته‌شده طبیعی کنونی دچار جهش ژنتیکی شده و به مراتب خطرناک‌تر شوند.

در چنین دنیایی پیدا می‌شوند سیاست‌مدارانی مانند  آن اسقف مسیحی که با گفتن جمله:« بگذار این سگان … » افق دیدشان کوتاه و صرفا به دنبال منافع کوتاه مدت باشند. در چنین شرایطی آیا ما نباید از آینده دنیای پس از کرونا بیمناک باشیم؟ آیا نباید ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد؟

در آستانه انقلاب‌های ماسک‌ها

در آستانه انقلاب‌های ماسک‌ها

| ناکارآمدی دولت‌ها در برابر پیشگیری و درمان کرونا، همان حرفی بود که دالی‌ها یا به عبارت دقیق‌تر آنارشیست‌ها می‌گویند: دولت نمی‌خواهیم.

 

هیج هم‌زمانی تصادفی نیست، نه حداقل در زمانه ما. توالی رخدادهای اخیر و هم‌نشینی پدیده‌های جهانی، جرقه‌هایی را در اذهان کنجکاو برمی‌انگیزد. میل فلسفه تاریخ نیز چنین است که یا بنیانی عقلانی برای اموراتی که در پیرامون انسان می‌گذرد، پیدا کرده یا نهایتا تفسیری عقل‌پذیر از آن ارائه کند.

یکی از همین هم‌نشینی‌های عجیب و هم‌زمانی‌های غریب و قرابت‌های معنایی در «ماسک» تجلی پیدا کرده است. اضطراب‌های آخرالزمانی هنرمندان در سال‌های گذشته منجر به خلق تصاویری شد که انبوه خلق ماسک‌هایی شبیه نقاب «بین» (نقش مقابل بت‌من در شوالیه تاریکی که تام هاردی نقش آن را بازی کرد) به صورت زده‌اند و ابر آلودگی بر فراز سرها معلق ایستاده است. البته از آخرالزمانِ سلامتی پرده‌برداری شد و ویروس کرونا همه و دقیقا همه را مجبور کرد که ماسک‌هایی فیلتردار به رنگ‌های سیاه و سفید به صورت بزنند و به جرگه یاران «بین» بپیوندند. (نکته جالب این‌جاست که عامل هویت‌بخش و قوام‌دهنده بت‌من نیز ماسک اوست) ماسک آیکون تبهکاری و اعمال شرارت‌بار در دنیای جدید است. فیلم ماسک (1994) با درخشش جیم کری را همه به خاطر دارند. ماسک‌های سال 2020 میانه واقعیت مجازی و مجاز واقعی در رد و بدل هستند، یعنی آن چه دالی‌های نتفلیکس با کرونایی‌های جهان تقاطعی هم‌سطح ایجاد می‌کنند.

سریال خانه کاغذی (la casa de papel) ساخته شبکه نتفلیکس و به زبان اسپانیایی حکایت‌گر دزدهایی است که به مرکز تولید پول در مادرید و سپس خزانه ملی اسپانیا هجوم می‌برند و گروگان‌گیری می‌کنند. دزدهایی با ماسک سالوادور دالی نقاش سوررئالیست اسپانیایی که فراخوان شورش علیه سیستم را می‌دهند و از میان مردم نیز هواخواهانی پیدا می‌کنند. نه تنها دزدان و گروگان‌ها ماسک‌های دالی به صورت دارند، که در ادامه سریال مردم هم به نشانه اعتراض (اعتراض به همه چیز، مانند بحران مالی اروپا، کنفرانس‌های بین‌المللی، نشست‌های گروه‌های اقتصادی و…) ماسک‌های دالی را بر چهره دارند.

سریال خانه کاغذی (la casa de papel) ساخته شبکه نتفلیکس و به زبان اسپانیایی حکایت‌گر دزدهایی است که به مرکز تولید پول در مادرید و سپس خزانه ملی اسپانیا هجوم می‌برند و گروگان‌گیری می‌کنند. دزدهایی با ماسک سالوادور دالی نقاش سوررئالیست اسپانیایی که فراخوان شورش علیه سیستم را می‌دهند.

چند خط قبل این گونه ذکر شد که ماسک‌ها نشانه‌های شر در دنیای جدید هستند. (پرسونا که تقویت‌کننده شخصیت افراد است، دیگر وجهه‌ای عاقلانه و بهنجار ندارد) در طرف مقابل، بقایای مدرنیسم پس از جنگ نیز مدعی است که هنوز هم دولت «خیر اعلی» است. تقابل دوتایی خیر و شر این بار در جبهه جنگ ماسک‌ها علیه دولت‌ها خود را نمایان کرده است. با این تفاوت که هیچ کدام واقعی نیست.

دالی‌های تبهکار و دالی‌های معترض تمام نابهنجاری‌ها، نابسمانی‌ها، آسیب‌ها و بحران‌ها را به دولت منتسب می‌کنند. کرونا نیز چنین داعیه‌ای را دارد، با این تفاوت که مرد عمل است. هر چه سینما به امر خیالین نزدیک شده، این کرونا بود که امر واقعی را با شدتی هر چه تمام‌تر به صورت‌ها زد. دولت، همان خیر اعلایی که روزگاری هگل در عناصر فلسفه حق بسیار رویش حساب باز می‌کرد چقدر توانایی مقابله با کرونا را دارد؟ ناکارآمدی دولت‌ها در برابر پیشگیری و درمان کرونا، همان حرفی بود که دالی‌ها یا به عبارت دقیق‌تر آنارشیست‌ها می‌گویند: دولت نمی‌خواهیم.

استقرار نظم اجتماعی جدید به دولت‌ها بستگی دارد. نظم و نظام باهم‌اند و جدایی‌ناپذیر تلقی می‌شوند. دولت با بهره‌گیری از نیروهای سخت خود مانند پلیس و دادگاه و با استفاده از آپاراتوس‌ها (ساز و برگ‌های ایدئولوژیک) به بیان آلتوسری مانند مدرسه و دانشگاه، کلیسا و سازمان‌های دینی، رسانه‌ها و… انسان‌سازی می‌کنند تا نظم مستقر موافق آن‌ها باشد. گرامشی به این نظم مستقر با تعبیر جامعه مدنی یاد می‌کرد. حال کرونا کاری کرده که نظم‌ها به هم بریزد و ناظم‌ها در خانه‌هایشان قرنطینه شوند و نظام‌های سیاسی به خود بلرزند. گویی دالی‌ها به مراکز تولید پول و خزانه‌های ملی در سراسر جهان حمله کرده و وضعیت قرمز اعلام شده و نیروهای امنیتی و انتظامی تجمیع شده باشند و آب‌روهای رفته را بخواهند جمع کنند.

دولت، همان خیر اعلایی که روزگاری هگل در عناصر فلسفه حق بسیار رویش حساب باز می‌کرد چقدر توانایی مقابله با کرونا را دارد؟ ناکارآمدی دولت‌ها در برابر پیشگیری و درمان کرونا، همان حرفی بود که دالی‌ها یا به عبارت دقیق‌تر آنارشیست‌ها می‌گویند: دولت نمی‌خواهیم.

نظم‌ها بر امور کلی قوام دارند، اما این امور همیشه جواب‌گو نیستند و دچار فروپاشی می‌شوند و امور کلی جدیدی جای آن‌ها را می‌گیرد. روزگاری کلیسا قدرت اول بود و قبل‌تر از آن امپراطور مالک هستی پنداشته می‌شد و بعدتر از آن دموکراسی بهترین رژیم برای حکمرانی تلقی می‌شد. طاعون (در کنار کشف قاره آمریکا و دسترسی به حجم نامحدودی طلا و مواد غذایی مانند سیب‌زمینی برای اروپای گرسنه و بهره‌گیری از استعمار ملل ضعیف) نسخه هزار سال تمدن بشری در غرب را پیچید و امور کلی سنت آگوستین و سنت توماس طی 200 سال برچیده شد. به جایش «دانایی توانایی است» فرانسیس بیکن و «انسان خداست» داوینچی به امور کلی بدل شدند.

آنفلوانزای اسپانیایی که مابین جنگ‌های جهانی اول و دوم شیوع پیدا کرد، ناقوس مرگ امور کلی قبلی را نواخت و به تعبیر هوسرل علوم اروپایی را به بحران کشاند. شاید پس از آنفلوانزای اسپانیایی یا بمب هیروشیما یا نابودی اروپا بود که تشکیک در باب مفهوم دولت مدرن به اذهان خطور کرد. کمون پاریس تجربه تلخی برای ایده بی‌دولتی بود و دولت‌داری نیز جنگ جهانی و جنگ داخلی را رقم می‌زد. به هر حال دنیای پس از جنگ جهانی حول محور دولت آمریکایی (پراگماتیست در همه امور) رقم خورد. کارآمدی دولت آمریکایی که نسخه‌ای برای تمام دولت‌هاست، این روزها ناکارآمد جلوه می‌کند. شبیه ایام پس از فراگیری وبا در ایران که دولت قاجاریه بی‌دولتی خود را اثبات کرد و مشروطه به عنوان نظم جدید پدید آمد.

میل به آنارشی از عهد باستان بوده و تا همین امروز به جلو آمده است. گای فاکس با همان ماسک معروفش می‌خواست ساختمان پارلمان انگلیس را منفجر کند. (ایماژ این شخصیت آنارشیست در سینما را نیز می‌توان در فیلم الف مثل انتقام پیگیری کرد) برخلاف گای فاکس که مرد عمل آنارشیست‌ها بود، پیر ژوزف پرودون در سمت نظری آنارشیسم قرار داشت. میخائیل باکونین آنارشیستی بود که به سوسیالیسم گرایش پیدا کرد و الکساندر هرتسن سوسیالیستی بود که رگه‌های آنارشیستی در آثارش یافت می‌شد. نظریه آنارشیسم نام‌های بسیاری به خود دیده اما انقلاب‌هایشان به دست خودشان محقق نشده است. همانند پدیده کرونا که حتی به مخیله سوسیالیست‌های تخیلی هم خطور نمی‌کرد. بسیار بی‌جاست که مانند سایر ادراک‌های عوامانه بگوییم در آینده نظم‌های مستقر و فعلی تغییر خواهند کرد، بلکه باید گفت این روزهای کرونایی، ایام انقلاب‌های آنارشیستی است. کافیست به ماسک‌های انقلابیون در خیابان‌ها بنگرید.

مهار قدرت

مهار قدرت (2)

| به یقین جان لاک اولین کسی بود که نظریه‌ای جامع در باب تفکیک قوا بیان کرد.

 

برای آن که نتوان از قدرت سوءاستفاده کرد، باید دستگاه‌ها طوری تنظیم شوند که قدرت، قدرت را متوقّف کند.

مونتسکیو (1689-1755)

 

در نوشتار قبل (مهار قدرت) بیان شد که اندیشه تفکیک قوا ریشه در این اعتقاد داشت که «قدرت فساد می‌آورد و قدرتِ مطلق، مطلقاً منجر به فساد می‌شود»، بنابراین آنگونه که برخی اندیشیده‌اند نمی‌توان نظریه تفکیک قوا را صرفاً روشی نوین برای حاکمیت خوب (Good governance) دانست و پشتوانه فلسفی آن را نادیده گرفت. به دیگر سخن دلیل اولیه‌ای که ما را مجبور به سرشکن‌کردن قدرت ‌کرد نه تقسیم وظایف به قدر توان آدمیان؛ بلکه بدبینی فلسفی به نوع انسان بود. انسانی که شر در وجودش بود و قدرت دادن به او به معنای قدرت دادن به شر تلقّی می‌شد. هرچند این قصّه‌ی فیلسوفانی بود که اگرچه انسان را شرور می‌انگاشتند اما امید به از بین بردن آن داشتند و اصلاً به همین خاطر سعی در ایجاد ساختارهای محدود کننده‌ی آن گرفتند. اما از طرفی فیلسوفانی نیز بودند که علی‌رغم بدبینی به ذات انسان، حاضر به دادن قدرت مطلق به او بودند و وجودش را شر لازم می‌دانستند. توماس هابز[1] یکی از بزرگترینِ آنها بود؛ هابز اگرچه اعتقاد داشت انسان‌ها در صورت نبود دولت، حیات یکدیگر را هدف قرار خواهند داد و چون گرگ به جان یکدیگر خواهند افتاد اما در عین حال «قدرت مطلق» داشتنِ یکی از همین انسان‌ها[2] را برای توقّفِ نزاع ابدی توصیه می‌کرد. بنابراین تفکیک قوا را می‌توان در اندیشه‌ی آن گروهی از فیلسوفان دید که دو مقدمه را قبول داشته باشند: اول آنکه قدرت فساد آور است؛ دوم آنکه فساد برای قدرت مضر است.

در این نوشته قصد داریم به یکی دیگر از فیلسوف بزرگ تاریخ که مشخصاً به اندیشه‌ی تفکیک قوا پرداخته‌ است اشاره کنیم:

جان لاک[3] (1632-1704): به یقین جان لاک اولین کسی بود که نظریه‌ای جامع در باب تفکیک قوا بیان کرد. مهم‌ترین تفاوت روشی جان لاک با پیشینیان خود این بود که او نظریه‌ی خود را نه صرفاً بر پایه‌ی تأملات فلسفی بلکه با در نظر گرفتن نظام موجود بریتانیا در آن دوران بنا کرد.

فیلسوفانی نیز بودند که علی‌رغم بدبینی به ذات انسان، حاضر به دادن قدرت مطلق به او بودند و وجودش را شر لازم می‌دانستند. توماس هابز یکی از بزرگترینِ آنها بود؛ هابز اگرچه اعتقاد داشت انسان‌ها در صورت نبود دولت، حیات یکدیگر را هدف قرار خواهند داد و چون گرگ به جان یکدیگر خواهند افتاد اما در عین حال «قدرت مطلق» داشتنِ یکی از همین انسان‌ها را برای توقّفِ نزاع ابدی توصیه می‌کرد.

لاک قوای موجود در حاکمیت را به سه قسمت تقسیم کرد: قوه مقننّه، قوه مجریّه و قوه فدراتیو (متّحده) که منظور از قوه‌ی اخیر، قوه‌ای بود که حق اعلام جنگ و عقد صلح و انعقاد قراردادهای بین‌المللی را داشت: «قوه مقننه آن است که حق تعیین نحوه به کارگیری نیروی جمهوری را در جهت حفظ و حراست جامعه و اعضای آن داراست. از آنجا که قوانین باید مستمراً به مرحله اجرا درآیند و نیروی عملکرد آن‌ها مداومت داشته باشد، درحالی که در مدت کوتاهی وضع می‌شوند، پس لزومی ندارد که قوه مقننه، پیوسته در حال فعالیت بوده باشد زیرا کاری که مداوماً دستگاه تقنین بتواند انجام دهند وجود ندارد. از سوی دیگر، چون انسان موجودی ضعیف است، اگر همان اشخاصی که قدرت قانون‌گذاری دارند، قدرت اجرای آن را نیز دارا باشند، وسوسه سوءاستفاده از قدرت، بسیار خواهد بود. لذا ممکن است سر از اطاعت قوانین خودساخته باز زنند و یا قانون را در مرحله وضع یا اجرا، با منفعت خصوصی اشتباه کنند و بالمآل به خلاف غایت جامعه و حکومت، به منافعی سوای منافع سایر افراد جماعت بی‌اندیشند».

لاک قوای موجود در حاکمیت را به سه قسمت تقسیم کرد: قوه مقننّه، قوه مجریّه و قوه فدراتیو (متّحده) که منظور از قوه‌ی اخیر، قوه‌ای بود که حق اعلام جنگ و عقد صلح و انعقاد قراردادهای بین‌المللی را داشت .

لاک اما به سنت بریتانیایی وفادار بود و قوه مقنّنه و مجریه را کاملا از هم منفک نمی‌دانست. سنت بریتانیایی تنها جلوه حاکمیت را مجلس نمایندگان می‌دانست که هر قدرتی که می‌خواست بر مردم حکومت کند باید از این مجلس نشأت می‌گرفت. بنابراین معنا نداشت قدرتی کاملاً مستقل از مجلس نمایندگان بتواند بر مردم حکومت کند و به مجلس پاسخگو نباشد و به او حساب پس ندهد. تنها تدبیری را که در جهت استقلال نسبی قوه مجریه می‌اندیشید، این بود که این قوه بتواند در امر قانون‌گذاری نیز سهمی بر عهده گیرد.

قوه فدراتیو اما ذاتاً می‌توانست از قوه مجریه و مقننه مجزا باشد؛ قوه فدراتیو یا همان متحده برخلاف قوه مجریه که وظیفه‌ی اجرای قوانین داخلی را داشت؛ باید به امور بین‌المللی مملکت می‌پرداخت؛ از جمله حفظ امنیت و منافع عموم، اعلام جنگ و صلح، عقد قراردادهای بین‌المللی و برقراری روابط دیپلماتیک. اما باز هم قوه متحده نمی‌توانست نهادی کاملاً مستقل از قوه مقننه باشد و لاک نیز آن را نشأت‌گرفته از قوه مقنّنه می‌دانست که در مقابل آن پاسخگوست.

سنت بریتانیایی تنها جلوه حاکمیت را مجلس نمایندگان می‌دانست که هر قدرتی که می‌خواست بر مردم حکومت کند باید از این مجلس نشأت می‌گرفت. بنابراین معنا نداشت قدرتی کاملاً مستقل از مجلس نمایندگان بتواند بر مردم حکومت کند و به مجلس پاسخگو نباشد و به او حساب پس ندهد.

هم امروز نیز برای شناخت دقیق نظام سیاسی بریتانیا باید به متون جان لاک و مونتسکیو مراجعه کرد؛ در بریتانیای امروز قوه مجریه نه‌تنها منتخب مجلس عوام است بلکه تمام اعضای کابینه باید از میان نمایندگان مجلس انتخاب شوند. پاسخ‌گویی دولت به مجلس در تمام امور وجود دارد و دولت نمی‌تواند در صورت مخالفت مجلس قدم از قدم بر دارد؛ مگر در موارد استثنایی که منجر به انحلال مجلس و برگزاری انتخابات زودهنگام شود. درست است که نظام‌های سیاسی مدرن همگی مدیون نظریه‌ی تفکیک قوای کلاسیک هستند اما نمی‌توان شکلی از نظام سیاسی را پیدا کرد که دقیقاً مطابق آنچه جان لاک می‌پنداشت نضج گرفته باشد. نظریه‌ی تفکیک قوای منتسکیو اما ماجرای دیگری دارد که در نوشتار بعد به آن خواهیم پرداخت.

 

[1] Thomas Hobbes

[2] Leviathan

[3] John Locke

جمهوری دیروز، جمهوری امروز

جمهوری دیروز، جمهوری امروز

| ماکیاوللی تنها به ستایش حکومت جمهوری نمی‌پردازد؛ بلکه سعی می‌کند نشان دهد جمهوری دارای چه مشکلاتی است.

در این‌جا به تسامح از ترکیبِ «جمهوری در دوران قدیم» سخن می‌گوییم.‌ نام کتاب افلاطون، که به اشتباه «جمهوری» می‌خوانیمش، در اصل πολιτια است.‌ پولیتیا را می‌توان در زبان انگلیسی معادل regime یا constitution دانست؛ به معنای نظام سیاسی.‌ جالب است بدانید که مسلمانان در نهضت ترجمه به این کتاب «السیاسه» می‌گفتند.‌ این کلمه در زبان لاتین به res    publica  ترجمه می‌شود.‌ به معنای «شیء عمومی» یا «شیء سیاسی».‌ و بعد در زبان انگلیسی به صورت republic در می‌آید و ما متأسفانه آن را جمهور ترجمه می‌کنیم که هیچ مناسبتی با متن ندارد.‌ این بحث برای ما ایرانیان به خصوص بسیار ضروری است.‌ از طرف دیگر به هنگام مقایسۀ این مفهوم در دو دوران متفاوت این بحث باز هم ضروری می‌نماید.‌ در اینجا تلاش می‌کنیم که با توضیح مطالب پیش‌گفته عمق تفاوت با کلاسیک‌هایی مثل ارسطو را نشان دهیم.‌

همتن‌طور که گفتیم،  تیرانی که حکومتِ uno solo است، در زمینه یا context یک جمهوری بهتر عمل می‌کند.‌ این در حالی است که ارسطو هر نوع حکومت تیرانی، به هر اندازه‌ای را رد می‌کرد و آن را مایۀ فساد نظام سیاسی تلقی می‌کرد.‌ مسألۀ تغلب در جمهوری مسأله‌ای است که حتی لوی هم با آن مخالف است؛ چه برسد به سیسرو، دیونیسیوس هالیکارنوس و پلی بیوس.‌ لازم به ذکر است که هالیکارنوس کتابی در باب روم قدیم نگاشته است. (در هفت جلد چاپ شده است:Dionysius, 1937-1950) از طرف دیگر ماکیاوللی هر چند مانند ازسطو از تعداد کم و تعداد زیاد استفاده می‌کند اما از دو گروه که می‌خواهند حکومت کنند سخن نمی‌گوید.‌ بلکه او از دو نوع «میل» سخن می‌گوید؛ میلِ «به انقیاد در آوردن» و میل «به انقیاد در نیامدن»؛ یا به بیان دقیقتر کسانی که «میل به کسب دارند» و کسانی که «ترس از دست دادن داشته‌هایشان» را دارند.‌ از نظر ماکیاوللی تنها یک گروه است که خواهان حکومت کردن است و هر دو طرف ضرورت خاص خود را در نظر دارند.‌ تقابل این دو گروه از نظر ماکیاوللی، دو گروه plebes و nobles، موجب آزادی شده است.‌

«.‌.‌.‌من می‌گویم که برایم روشن است، کسانی که کشمکش‌های اشراف و مردم را سرزنش می‌کنند، چیزهایی را سرزنش می‌کنند که علت العلل آزاد نگاه داشتن روم بودند؛ این کسان همهمه‌ها و ناله‌های برآمده از کشمکش‌ها را بیش از اثرات نیکی که موجب گشتند در نظر می‌آورند.‌« (DI5)

این دیکتاتور برای آنکه جمهوری را از بحران‌های مکرر بدر آورد می‌بایست گاه به اقداماتِ فرا قانونی(extraordinary) دست می‌زد.‌ هر چند تاکید می‌کند که دیکتاتور باید موافق قانون این مقام را بدست آورد اما هنگامی که مقام را بدست می‌گرفت «می‌توانست برای رفع خطری که وظیفه‌اش بود به اختیار خود به هر وسیله‌ای دست بیازد و هر کاری را که صلاح‌ می‌دید بدون مشاوره با دیگران بجا آورد و حکم به مجازات هر کسی بدهد بی آنکه محکوم حق تقاضای تجدیدنظر داشته باشد.‌»

در فصل ششم از کتاب اول نیز پس از آنکه گفت تنها باید از نظام سیاسی روم تقلید کرد می‌گوید «.‌.‌.‌.‌ معتقد نیستم که بتوان شکلی میان یک راه و راه دیگر برگزید و باید دشمنی میان مردم و سنا را سهل انگارد، چه آن‌ها ضرورت ناخوشایندی برای رسیدن به شکوه رومی هستند.‌» (DI6) این کشمکش‌ها از نظر ماکیاوللی هر چند مشکلاتی را به وجود آورده‌اند اما نتیجۀ ضروری آن چیزی نیست جز شکوه و آزادی.‌ این خود یکی از تفاوت‌های ماکیاوللی با ارسطو است.‌

ماکیاوللی در واقع ارزش constitution را زیر سوال برد.‌ او، بر مبنای آنچه در مورد تغییر مداوم گفتیم، از یک constitution سخن نمی‌گوید.‌ بلکه از قوانین و نهادهای جدید سخن می‌گوید.‌ نهادها و قوانینی که هز زمان به مدد تغلبِ تیرانی دوباره متجدد می‌شود.‌ به همین علت است که ماکیاوللی از دیکتاتور حمایت می‌کند.‌ در عنوان فصل سی‌وچهارم از کتاب اول چنین آمده است:

«اقتدار دیکتاتوری، برای جمهوری روم، خیر به بار آورد نه ضرر؛ چه اقتداری مخربِ زیست سیاسی است که شهروندان برای خود بدست آورند و نه اقتداری که با رای آزاد بکف آورده شده باشد.‌» سپس در این فصل نشان می‌دهد که چرا دیکتاتوری بد نیست:

«‌.‌.‌بنابراین به دلیل مدت کوتاه دوران دیکتاتوری او و محدودیت در اختیاراتی که دارد، و به علاوه مردم روم که فاسد نبودند، برای او رهایی از محدودیت‌ها و آسیب رساندن به شهر ممکن نبود؛ و بنا بر تجربه می‌شد فهمید که او همیشه سودمند است.‌« (DI34)

ماکیاوللی تنها به ستایش حکومت جمهوری نمی‌پردازد؛ بلکه سعی میکند نشان دهد جمهوری، بنا بر ضرورت دارای چه مشکلاتی است و چه چیزهایی آن را به فساد میکشاند.‌ به طور مثال سزار از نظر ماکیاوللی مشکل محتوم هر نوع جمهوریست.

این دیکتاتور برای آنکه جمهوری را از بحران‌های مکرر بدر آورد می‌بایست گاه به اقداماتِ فرا قانونی(extraordinary) دست می‌زد.‌ هر چند تاکید می‌کند که دیکتاتور باید موافق قانون این مقام را بدست آورد اما هنگامی که مقام را بدست می‌گرفت «می‌توانست برای رفع خطری که وظیفه‌اش بود به اختیار خود به هر وسیله‌ای دست بیازد و هر کاری را که صلاح‌ می‌دید بدون مشاوره با دیگران بجا آورد و حکم به مجازات هر کسی بدهد بی آنکه محکوم حق تقاضای تجدیدنظر داشته باشد.‌» (DI34) ماکیاوللی حتی پیشنهاد توطئه و فریب هم می‌دهد؛ عجیب آنکه فصل مربوط به این تجویز توطئه بلندترین فصل کل گفتارهاست در حالی که کوتاه‌ترین عنوان را داراست.‌ در این فصل چیزی که برای ماکیاوللی مهم است عادلانه یا ناعادلانه بودن توطئه نیست بلکه از راه‌ها و وسایل (ways and means) سخن می‌گوید.‌ تو گویی که به شهریاران بالقوه و مخاطب خود درس توطئه می‌دهد!

همان‌طور که پیش‌تر، و به بیانی دیگر، توضیح دادیم ماکیاوللی تنها به ستایش حکومت جمهوری نمی‌پردازد؛ بلکه سعی می‌کند نشان دهد جمهوری، بنا بر ضرورت دارای چه مشکلاتی است و چه چیزهایی آن را به فساد می‌کشاند.‌ به طور مثال سزار از نظر ماکیاوللی مشکل محتوم هر نوع جمهوریست.‌ سزار کسی است که به حکومت جمهوری پایان داد.‌ روم زیر دستان سزار به فساد گرایید.‌ سزار اولین نیران روم بود و کسی که به سرزمین خود خیانت کرد.‌ جمهوری روم چاره‌ای جز گسترش ندارد.‌ زیرا که امور بشری این مسأله را به ما نشان می‌دهد.‌ آیندۀ هر جمهوری موفقی یک سزار است.‌ پس همان طور که می‌بینیم فساد، برای ماکیاوللی، یک شکست اخلاقی نیست بلکه نتیجۀ ضروری روند تاریخی و درون‌مانگار جمهوری است؛ همان‌طور که فساد در شهریاری نتیجۀ ضروری طبیعت اوست.‌ به عقیدۀ ماکیاوللی «اگر کسی می‌خواهد موقعیت‌های سیاسی را بفهمد نباید به غرض الفاظی که مردم می‌گویند گوش دهد، بلکه باید به ضرورتی توجه کند که آن‌ها با آن مواجه می‌شوند.‌» مردم چنین دنیایی، یعنی دنیایی که ضرورت حاکم آن است را، نمی‌پذیرند و این دقیقاً شکست محتوم و ضروری آن‌ها را رقم می‌زند.‌

نتیجهگیری

می‌توان به ماکیاوللی به طرق گوناگونی نظر کرد.‌ می‌توان همچون مکتب کمبریج، و به خصوص پوکاک، در کتابِ برهۀ ماکیاولیک،  به طرح نظریه‌ای به نام جمهوری‌خواهی پرداخت؛ طرحِ‌ نظریۀ جمهوری‌خواهی در متن ظهور نوعی تاریخ‌گرایی و ایده‌ها و واژگان مفهومی‌ موجود.‌ تاریخ‌گرایی‌ای که بیش از پیش به لحظات (events) خاص و اقتضائی (contingent) و زمان به عنوان عرصۀ حوادث اقتضائی توجه نشان داد.‌ (Pocock, 1975: 3) از طرفی می‌توان همچون مک‌کورمیک، متعرض پوکاک و مکتب کمبریج شد و بیش از آن‌که ماکیاوللی را در درون جمهوری‌خواهی زمانۀ او تحلیل کرد، او را، در مقابل دوست و همکارش یعنی گوئیچاردینی، ضد الیتیسم دانست.‌ (!) به نظر این متفکر مکتب کمبریج و اندیشمندان آن ماکیاوللی را بد تفسیر کرده‌اند و از تطابق او با جمهوری‌خواهی مرسوم سخن گفته‌اند.‌ (McCormick, 2003: 618) وی که الیتیسم گوئیچاردینی را در برابر پوپولیسم ماکیاوللی قرار می‌دهد، معتقد است که ماکیاوللی در پی آن بود تا به مدد ابزارهای نهادی مردم بتوانند نخبگان را پاسخگوی اعمالشان کنند.‌ با این مقدمات او معتقد است که پوکاک باید نام کتاب خود را «برهۀ گوئیچاردینی» می‌گذاشت و نه «برهۀ ماکیاولی».‌ در کل وی سعی می‌کند تفسیری دمکراتیک‌تر از ماکیاولی بدهد.‌ (اشارۀ او به این بخش‌ها از گفتارهاست: Ι.‌4, Ι.‌5, Ι.‌7, Ι.‌44, Ι57)

فساد، برای ماکیاوللی، یک شکست اخلاقی نیست بلکه نتیجۀ ضروری روند تاریخی و درونمانگار جمهوری است؛ همانطور که فساد در شهریاری نتیجۀ ضروری طبیعت اوست.‌ به عقیدۀ ماکیاوللی «اگر کسی میخواهد موقعیتهای سیاسی را بفهمد نباید به غرض الفاظی که مردم میگویند گوش دهد، بلکه باید به ضرورتی توجه کند که آنها با آن مواجه میشوند.‌»

هر چند این نگارندۀ این سطور هیچ همدلی‌ای با مکتب کمبریج ندارد، اما در میان پوکاک و مک-کورمیک، جانب پوکاک را می‌گیرد.‌ سید جواد طباطبایی در کتاب مهم خود، یعنی جدال قدیم و جدید، با طرح نظریۀ جمهوری‌خواهی نشان می‌دهد که بحث‌های گوئیچاردینی و ماکیاوللی قرابت زیادی دارند.‌ لازم به ذکر است که یکی از کتاب‌های گوئیچاردینی «ملاحظاتی در باب گفتارهای ماکیاوللی» است.‌ به نظر طباطبایی ماکیاولی و گوئیچاردینی هر دو در دایرۀ اندیشۀ سیاسی جدید قرار می‌گیرند؛ اندیشۀ سیاسی جدیدی که، با تکیه بر بررسی سرشت امور و «منطق رابطۀ نیروها مشکل «نظام آزادی»‌ـ در تعارض آن با نظام حکومت فردی‌ـ ‌در دوران جدید را طرح می‌کند که جز رعایت قانون‌های خوب و نهادهای نیک (buone legge e buone ordini) نیست.‌ با تکیه بر آن‌چه دربارۀ کلیات اندیشۀ سیاسی گوئیتچاردینی گفته شد، می‌توان دریافت که او نیز مانند ماکیاوللی اندیشمندی واقع‌گرا است و تأمل سیاسی او با توجه به شیوه‌های ممکن فرمانروایی و نهادهای موجود سامان می‌یابد و کوشش می‌کند تا با بررسی واقع‌بینانۀ سرشت انسان و مناسبات سیاسی در جامعه، نهادهای آن را اصلاح کند».‌ (طباطبایی، 1390: 555)

مک‌کورمیک در نقد اشتراوس و اشتراوسی‌ها نیز، معتقد است که آن‌ها نظریۀ دمکراتیک را به فراموشی سپرده‌اند.‌ وی با برشمردن شهریارانی که در گفتارها «به قصابی اشراف» دست زدند، میان آن‌ها مسئله‌ای مشترک می‌یابد: «کشتن اشراف».‌ پس تقابلی در گفتارها میان grandi و  popolo  وجود دارد و به نظر مک کورمیک ماکیاوللی همواره جانب مردم را گرفته است.‌ (McCormick, 2012: 717-723) حتی اگر سخن کورمیک درست باشد، بحث بر سر این است که ماکیاوللی برای حفظ آزادی در نظام جمهوری چه اندیشه‌هایی داشته است.‌ در واقع آن‌چه در باب ماکیاوللی مهم است و ارتباط آن با سیاست و امر سیاسی مشخص است، چرخشی است که ماکیاوللی در روش نگاه به طبیعت اشیاء ایجاد کرده است.‌ روشی تجربی که به قول آلتوسر همزمان از امور مدرن و مطالعه‌ای مداوم از تاریخ قدیم گرفته شده است.‌ (Althusser, 1999: 32) ماکیاوللی با طرح مفهوم حقیقت موثر، یا همان دانشِ ابژکتیو، آن را در برابر حقیقت خیالی، یا همان دانش سوبژکتیو قرار می‌دهد (ibid: 8) و با روشی تجربی، به دو گرایش متناقض «تغییر دائمی» و «نظم تغییرناپذیر اشیاء» اعتقاد پیدا می‌کند.‌ آلتوسر تناقض این دو را به این شکل توضیح می‌دهد: اگر ماکیاوللی تنها به تغییر دائم اعتقاد داشت به ورطۀ نسبی‌گرایی سوبژکتیو می‌غلتید؛ حال آنکه ماکیاوللی سعی داشت به دانش ابژکتیو دست یابد.‌ به نظر آلتوسر دومی نفی (negation)  و در عین حال تعین اولی است.‌ (ibid: 41)

چه با نظر آلتوسر مخالف باشیم و چه مخالف، او مسألۀ مهمی را مطرح کرده است.‌ در پایان باید بگوییم که از نظر ما چرخش مهم ماکیاوللی در نگاه به اشیاء جهان و به تبع آن سیاست و امر سیاسی بدین قرار است: «ماکیاول نشان‌هایِ درستی استدلالش را در واقعیّت امر نه در وضع عادیِ زندگی افراد بلکه در شرایط و موارد بحرانی و استثنایی پیدا می‌کند.‌ به نظر او شرایط اخیر بیشتر روشنگر بنیادهای جامعۀ مدنی‌اند، و، بنابراین، خصلت حقیقیِ این جامعه را بهتر از وضعیّت‌های عادی نشان می‌دهند.‌ این‌جاست که سرآغاز، یا علت مأثر، جای هدف یا نیت را می‌گیرد.‌» (اشتراوس، 1393: 199)

 

 

فهرست منابع و کتاب‌شناسی
اسکینر، کوئینتن (1372)، ماکیاولی، ترجمۀ عزت الله فولادوند، تهران: طرح نو
اشتراوس، لئو (1393)، حقوق طبیعی و تاریخ، ترجمۀ باقر پرهام، تهران: انتشارات آگاه
طباطبایی، جواد (1390)، جدال قدیم و جدید:از نوزایش تا انقلاب فرانسه، تهران: ثالث
ماکیاولی، نیکولو (1388)، گفتارها، ترجمۀ محمد حسن لطفی، تهران: خوارزمی
Althusser, Louis )1999( Machiavelli and Us, translated by Gregory Elliott, London, New York: Verso
Burkhardt, Jacob )1961( The Civilization of The Renaissance in Italy, translated by S.‌G.‌C.‌ Middlemore, The New American Library
Cicero )1919,1960.‌1961( Letters to Atticus, In three volumes, translated by E.‌O.‌ Winstedt, Harvard University Press
Dionysius of Halicarnassus )1960( The roman Antiquities, in seven volumes, translated by Earnest Cary, Harvard University Press
Haskins,  Chrles Homer )1955( The Renaissance of The Twelfth century, Harvard University Press
Machiavelli, niccolo )1998( Discourses on Livy, translated by Harvey Mansfield, The University of Chicago press
Machiavelli, niccolo )1998( The Prince, translated by Harvey Mansfield, The University of Chicago press
Mansfield, Harvey )1998( Machiavelli’s virtue, The University of Chicago press
Mansfield, Harvey )2006( Manliness, Yale university press
McCormick, John P )2003( Machiavelli  Against  Republicanism: On the Cambridge School’s “Buiccardinian Moment”, Political Theory
McCormick, John P )2012( Subdue the Senate: Machiavelli’s “ Way of  Freedom” or Path to Tyranny, Political theory
Pocock, J.‌G.‌A )1975( The  Machiavellianmoment: Florentine Political  Thought and The  Atlantic Republican Tradition
Strauss, Leo )1958( Thoughts on Machiavelli, The Free Press, Glencoe, Illinois
Strauss, Leo )1989( AN Introduction to Political Philosophy, edited with an introduction by Hilail Gildin, Wayne State University Press
Swanson, R.‌N )1999( The twelfth-century renaissance, Manchester University Press
تفکیک قوا

مهار قدرت

سیاست و اقتصاد | سیاست | نظام سیاسی

| با وجود اینکه امروز و در قرن 21 ابزارهای زیادی برای تحدید قدرت حاکمان در ذیل مفهوم «حاکمیت خوب[5]» به‌وجود آمده است؛ اما نظریه‌ی تفکیک قوا را باید پایه‌ و اساس تمام این نظریات دانست.

قدرت، فاسد می‌کند و قدرت مطلق، مطلقاً فاسد می‌کند.

جان اکتون (1834-1902)

 

اگرچه تفکیک قوا[1] امروز یک مفهوم پذیرفته شده در نظامات حقوقی است و اغلب دنبال‌کنندگان علوم سیاسی و حقوق عمومی آن را از ابتکارات منتسکیو[2] می‌دانند اما این مفهوم یکی از قدیمی‌ترین و البته چالش‌برانگیزترین مفاهیم مربوط به شکلِ نظامات سیاسی در طول تاریخ بوده است. دلیل اصلی ظهور ایده‌ی تفکیک قوا ترس از وجود فسادِ قدرت‌مند در دولت-کشورها بود، درست است که از بین بردن فساد در هر جامعه‌ای نیاز به ابزارها و فنون پیچیده‌ای دارد اما فسادی که همراه با قدرت سیاسی باشد می‌تواند موجب ویرانی دولت-کشورهای بزرگ شود. به همین دلیل است که فیلسوفان و اندیشمندان علوم سیاسی همیشه در پی پاسخ به این سوال بوده‌اند که چگونه می‌توان قدرت سیاسی را مهار کرد؟

بیشتر بخوانید:  چرا لیبرالیسم شکست خورد؟

اگرچه ایده‌ی تحدید قدرت سیاسی بر می‌گردد به اولین فیسلوفان یونان؛ اما عملاً رد پای آن را باید در قرن 12 میلادی و در انگلستان جستجو کرد. جایی که پارلمانی برای مشورت با پادشاه در خصوص امور مالی مملکت تشکیل شد و تا اواسط قرن 17 با ظهور اولیور کرامول[3] (1599-1685) ادامه یافت. با این‌حال اندیشمندان علوم سیاسی به این نوع از تحدید قدرت راضی نشدند؛ در این روش که پاسخ‌گو بودن و مسئولیت‌پذیر بودن پادشاه بسیار بستگی به روحیات و ایده‌های خود او داشت هر لحظه ممکن بود کسانی بر سریر قدرت بنشینند و زمام امور را در دست بگیرند که از هیچ ظلمی به مردم خود دریغ نمی‌کردند و هیچ‌چیز را برتر از تلوّنِ طبع خود نمی‌دانستند[4]. بنابراین از نظر این فیلسوفان سیاسی باید نهادها و ابزارهایی به وجود آورد که هر کس که به قدرت رسید، با هر خلق و خو و روحیه‌ای نتواند از قدرت خود سوء استفاده کند. با وجود اینکه امروز و در قرن 21 ابزارهای زیادی برای تحدید قدرت حاکمان در ذیل مفهوم «حاکمیت خوب[5]» به‌وجود آمده است؛ اما نظریه‌ی تفکیک قوا را باید پایه‌ و اساس تمام این نظریات دانست، مفهومی که قرائت‌های زیادی از آن وجود دارد اما تمام این قرائت‌ها در یک نقطه مشترک‌اند و آن این که نباید تمام قدرت را به دست یک نفر سپرد.

در این نوشته تنها به صورت خلاصه به نظریه‌ی تفکیک قوا از ارسطو تا لاک می‌پردازیم؛ دلیل انتخاب این دوره نیز نقطه‌ی مشترک همه‌ی این اندیشمندان یعنی اعتقاد به نظریه‌ی کلاسیک تفکیک قوا می‌باشد، در آینده به نظریه‌های نوین تفکیک قوا نیز خواهیم پرداخت:

ارسطو (386-455 قبل از میلاد): ارسطو اولین کسی است که صراحتاً به مفهوم تفکیک قوا اشاره کرد و دولت‌ها را نسبت به اینکه زمام قدرت را به دستان یک نفر بسپارند بر حذر داشت؛ از نظر او قدرت باید به سه بخش تقسیم شود: اول هیئتی که کارش بحث و مشورت درباره مصالح عام است؛ دوم فرامانروایان اجرایی و سوم قدرت دادرسی.

 

با وجود اینکه امروز و در قرن 21 ابزارهای زیادی برای تحدید قدرت حاکمان در ذیل مفهوم «حاکمیت خوب[5]» به‌وجود آمده است؛ اما نظریه‌ی تفکیک قوا را باید پایه‌ و اساس تمام این نظریات دانست، مفهومی که قرائت‌های زیادی از آن وجود دارد اما تمام این قرائت‌ها در یک نقطه مشترک‌اند و آن این که نباید تمام قدرت را به دست یک نفر سپرد.

 

گروسیوس[6]، پوفندروف[7]: این دو تن که به بزرگان مکتب حقوق فطری و بین‌الملل معروف‌اند قدرت حاکمیت را به هفت دسته تقسیم می‌کردند : 1. قوّه مقنّنه 2. حق برقراری مجازات چون ضمانت اجرای قوانین 3. قوّه قضاییه 4. حق جنگ و صلح و انعقاد قراردادهای بین‌المللی 5. حق برقراری و وصول مالیات‌ها 6. حق تعیین وزراء و کارکنان زیردست آنان 7. حق تنظیم تعلیمات عمومی. اگرچه اینان قدرت سیاسی را به این هفت دسته تقسیم می‌کردند اما خود واقف بودند که این تکثر و پیچیدگی ممکن است به هرج و مرج نظامات سیاسی منجر شود؛ بنابراین نتیجه می‌گرفتند که باید یک نفر یا یک دستگاه مرکزی برای پیوند این نهادها وجود داشته باشد، قدرتی که بنژامَن کُنستان[8] (1767-1830) بعدها آن را «قوّه‌ی تعدیل‌کننده[9]» نامید.

علاوه بر فیلسوفان مکتب فطری، ژان بُدَن[10] (1530-1596) و کرامول نیز هر کدام تفسیری از نظریه‌ی تفکیک قوا ارائه دادند، بُدن حاکمیت را به پنج یا شش قسمت تقسیم می‌کرد اما با این حال اعتقاد داشت که قدرت حاکمیت از قوّه مقنّنه نشأت می‌گیرد و کرامول البته قوای حاکم را به سه بخش تقسیم می‌کرد اما برخلاف بُدن قائل به استیلای قوّه دادگستری یا قضائیه بر دیگر قوا بود.

بیشتر بخوانید:  ایستایی، مانع ثبات سیاسی است

جان لاک[11] (1632-1704): جان لاک برای اولین‌بار تفکیک قوا را به عنوان یک نظریه‌ی جامع ارائه داد. تفکیک قوای او نیز مبتنی بر سه بخش بود، قوّه‌ی مقنّنه، قوّه مجریه و قوّه فِدِراتیو (متّحده) که منظور از قوّه‌ی متّحده قوّه‌ای بود که حق اعلام جنگ و عقد صلح و انعقاد قراردادهای بین‌المللی را داشت. لاک به استقلال مطلق قوای مجریه و مقنّنه از هم عقیده نداشت و هم‌چون اغلب متفکران بریتانیایی قوّه مقنّنه را مظهر اصلی حاکمیت و نمایندگی مردم می‌دانست. او به مکانیسمی باور داشت که دستگاه اجرایی حتماً پاسخگوی قوّه مقنّنه باشد و این قوّه بتواند کارگزاران اجرایی را در صورت لزوم از کار برکنار کند. البته برای قوّه مجریه نیز حق قانون‌گذاری (آنچه ما امروز آیین‌نامه نویسی می‌خوانیمش) نیز قائل بود. قوّه مجریه از قوّه فدراتیو نیز ذاتاً متمایز بود چرا که کارویژه‌ی اصلی قوّه مجریه مسائل اجرایی داخلی اما قوّه فدراتیو وظیفه‌ی حفظ امنیت و منافع عمومی در مقابل خارجیان را بر عهده داشت.

همان‌طور که پیداست لاک سخنی از قوّه قضائیه به میان نمی‌آورد، برخی از مفسّرین نظریات لاک عقیده دارند که لاک به این دلیل سکوت کرده است که او اساساً امر قضاء را از وظایف قوّه مجریه می‌دانست؛ به این ترتیب که قوّه‌ی مقنّنه قوانین را وضع می‌کند و قوّه‌ی مجریه آن را اجرا می‌کند و در صورت عدم اجرای قوانین توسط افراد، خود نیز آن‌ها را مجازات می‌کند. اما دیگرانی از مفسّرین لاک معتقدند از آن‌جا که در نگاه لاک قوّه مقنّنه قوّه‌ی برتر است پس بدیهی است که در نگاه او امر قضاء نیز از صلاحیت‌های این قوّه می‌باشد.

باری، پیداست اختلافات پیرامون مفهوم تفکیک قوا بسیار زیاد است اما آنچه امروز ما از تفکیک قوا می‌دانیم؛ نظریه‌ی تفکیک قوای مونتسیکو و روسو است، نظریه‌هایی که کامل‌ترین تقریر از مفهوم تفکیک قوای کلاسیک به‌شمار می‌روند. در نوشته‌ی بعد به این دو نظریه خواهیم پرداخت.

[1] Separation of powers
[2] Montesquieu
[3] Oliver Cromwell
[4] حکما گفته‌اند از تلوّن طبع پادشاهان برحذر باید بودن که وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت به دشنامی خلعت دهند (سعدی/ گلستان / در سیرت پادشاهان).
[5] Good governance
[6] Hugo Grotius (1583-1645)
[7] Samuel von Pufendorf (1632-1694)
[8] Benjamin Constant
[9] Pouvoir d’équilibre
[10] Jean Bodin
[11] John Locke